متن درس
تمهید القواعد: درآمدی بر عرفان نظری
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۲۵)
دیباچه: دریچهای به سوی توحید و انسان کامل
کتاب «تمهید القواعد»، اثر گرانسنگ صائنالدین علی بن محمد ترکه اصفهانی، از عارفان و حکیمان برجسته قرون هشتم و نهم هجری، چونان آیینهای است که پرتوهای معرفت توحیدی و حقیقت انسان کامل را در خود بازمیتاباند. این اثر، با تکیه بر عرفان نظری، به کاوش در ژرفای مفاهیم وجود، وحدت، و مظهریت تام الهی میپردازد. در این نوشتار، با نگاهی به وصل نخست کتاب، مقاصد اصلی آن که در دو محور بنیادین وحدت مطلق وجود و تبیین انسان کامل متبلور است، بررسی میگردد. این بررسی، با تکیه بر متون اصلی و شرحهای تفصیلی، راهی به سوی فهم عمیقتر معارف عرفانی میگشاید، گویی سفری است از ظاهر کثرت به باطن وحدت.
وصل نخست: مقاصد رساله تمهید القواعد
حمد و صلوات: برائت استهلال عرفانی
صائنالدین، در آغاز رساله، با عبارتی موجز و ژرف، مقاصد کتاب را به آیینهای از حمد و صلوات منعکس میسازد:
الحمد لِوَلِيِّهِ، وَالصَّلَاةُ عَلَى نَبِيِّهِ؛ مُحَمَّدٍ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَعَلَى آلِهِ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ
سپاس از آنِ ولیّ حمد است و درود و سلام بر پیامبرش، محمد، و خاندانش باد.
این حمد و صلوات، افزون بر پایبندی به سنت دیرین تألیف در میان عالمان دین، چونان کلیدی است که درهای مقاصد رساله را میگشاید. «الحمد لِوَلِيِّهِ» اشارهای است به وجود واجب، حقیقتی که همه کمالات و صفات ستایش را در خود گرد آورده، و «الصَّلَاةُ عَلَى نَبِيِّهِ» نشانهای است به مقام انسان کامل، مظهری تام از اسماء و صفات الهی، که در وجود پیامبر اکرم (ص) و اولیای معصومین تجلی یافته است. این آغاز، با آیه شریفه قرآن کریم همنوا است:
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
سپاس خدایی را که پروردگار جهانیان است (سوره فاتحه، آیه ۲).
این برائت استهلال، نهتنها ادای سنت دینی است، بلکه چونان نقشهای است که مسیر رساله را به سوی دو مقصد اصلی هدایت میکند: اثبات وحدت مطلق وجود و تبیین انسان کامل.
وحدت مطلق وجود: بنیان توحید عرفانی
صائنالدین در ادامه، با بیانی موجز، به یکی از غامضترین مسائل عرفان نظری، یعنی توحید، اشاره میکند:
فإنّ تقرير مسألة التَّوحيد على النَّحو الذي ذهب إليه العارفون، وأشار إليه المحقّقون، من المسائل الغامضة الَّتي لا يصل إليها أفكار علماء النّاظرين من المجادلين، ولا يُدرِكها أذهان الفضلاء الباحثين من النّاظرين
اثبات مسئله توحید به روشی که عارفان بر آناند و محققان به آن اشاره کردهاند، از جمله مسائل پیچیدهای است که اندیشه دانشمندان بحثکننده از مجادلهگران به آن نمیرسد و ذهنهای فاضلان اندیشهورز که در این زمینه گفتوگو میکنند، آن را درک نمیکند.
توحید عرفانی، برخلاف رویکرد متکلمان که در جدالهای کلامی گرفتارند و فلاسفه که به برهانهای عقلی بسنده میکنند، در پی اثبات وحدت مطلق وجود است. این وحدت، که صائنالدین آن را «الوجود الواجب» مینامد، نه واجب الوجود فلسفی در رأس ممکنات، بلکه وجودی است که ذاتاً واجب است و کثرت در آن راه ندارد. این حقیقت، با آیهای از قرآن کریم همخوانی دارد:
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن (سوره حدید، آیه ۳).
این آیه، چونان مشعلی است که وحدت مطلق وجود را روشن میسازد، گویی وجود واجب، چون دریایی بیکران است که همه موجودات، امواج آناند، اما خود اوست که در همه مراتب، یکتا و بیهمتا باقی میماند.
انسان کامل: مظهر تام الهی
صائنالدین، در تبیین دومین مقصد رساله، به مقام انسان کامل میپردازد:
والثاني: إثبات أنّ الحقيقةَ المطلقةَ المذكورةَ، وإن كانت الموجوداتُ كلُّها مظاهرَها، لكنّها بجملةِ مراتبها وأَحَديَّة جمعيّتها إنّما ظهرت في أفراد الحقيقة النوعيّة الإنسانيّة المتحقّقين بالمراتب المذكورة ذوقآ وشهودآ
دوم، اثبات این معنا که گرچه تمام موجودات، مظاهر حقیقت مطلق یادشدهاند، اما این حقیقت با همه مراتبش و احدیت جمعیش، تنها در برخی از افراد حقیقت نوعی انسانی که به مراتب یادشده به ذوق و شهود تحقق یافتهاند، به ظهور رسیده است.
انسان کامل، چون آیینهای است که جمال و جلال حق را به تمامی بازمیتاباند. گرچه همه موجودات، مظاهر حقاند، اما تنها انسان کامل، بهویژه پیامبر اکرم (ص) و اولیای معصومین، مظهر تام این حقیقتاند. اینان، در سیر نزولی و صعودی، با اختیار و آگاهی، به مراتب کمال دست یافتهاند و در رأس ایشان، پیامبر (ص) بهعنوان خاتم و مظهر تمام قرار دارد. این مقام، با روایتی منسوب به اولیای معصومین همخوانی دارد: «نحن اسماء الحسنی» (ما آیینههای نامهای نیکوی الهی هستیم).
این حقیقت، در وجود پیامبر اکرم (ص)، حضرت زهرای اطهر (س)، امیرالمؤمنین (ع) و ائمه هدی (ع) متجلی است. اینان، چون ستارگان در آسمان ولایت، راهنمای سالکاناند و در مرتبه ختم و تمامیت، بیمانندند.
تمایز عرفان از کلام و فلسفه
صائنالدین، در ادامه، به غموض مسئله توحید عرفانی اشاره میکند و آن را از دسترس متکلمان و فلاسفه دور میداند:
من المسائل الغامضة الَّتي لا يصل إليها أفكار علماء النّاظرين من المجادلين، ولا يُدرِكها أذهان الفضلاء الباحثين من النّاظرين
از جمله مسائل پیچیدهای است که اندیشه دانشمندان بحثکننده از مجادلهگران به آن نمیرسد و ذهنهای فاضلان اندیشهورز که در این زمینه گفتوگو میکنند، آن را درک نمیکند.
عرفان، برخلاف کلام که در جدالهای منطقی گرفتار است و فلسفه که به برهانهای عقلی اکتفا میکند، به وحدت شخصیه وجود میرسد، حقیقتی که با شهود و ذوق عارفان فهم میشود. این معرفت، چون گوهری است که در صدف قلب عارفان نهان است و تنها با سلوک در مسیر اولیای الهی به دست میآید. این دیدگاه، با کلام منسوب به اولیای معصومین همنوا است: «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ» (چشم کور است که تو را نبیند).
عارفان و محققان: دو روی یک سکه
صائنالدین، میان عارفان و محققان تمایزی ظریف قائل میشود:
ثمّ قوله: «ذهب إليه العارفون»، إشارة إلى المتأخّرين من الأولياء المُحمّديّين… وقوله: «وأشار إليه المحقّقون»؛ إشارة إلى المتقدّمين كالأنبياء ـ سلام اللّه عليهم ـ وتلامذتهم الأولياء
سخن او که گفت «ذهب إليه العارفون» اشاره به اولیای محمدیین متأخر دارد… و سخن او که گفت «وأشار إليه المحقّقون» اشاره به انبیای پیشین و شاگردان ایشان که اولیای الهیاند دارد.
عارفان، بهویژه اولیای محمدیین پس از اسلام، چون ائمه معصومین (ع)، توحید را بهصراحت افشا کردند و با شعر و نثر، آن را برای اهل بصیرت تبیین نمودند. اما محققان، یعنی انبیای پیشین و حکمای قدما، به دلیل محدودیتهای فکری زمانه، این حقیقت را با رمز و اشاره بیان میکردند. این تفاوت، چونان تفاوت خورشید در روز و ستارگان در شب است؛ هر دو نور میافشانند، اما یکی آشکار و دیگری با خفا.
عرفان پیش و پس از اسلام
صائنالدین، سیر تاریخی عرفان را چنین تبیین میکند:
الذين لا يَقْصُدُونَها في غالب عباراتهم إلّا بنوعٍ من الرَّمز والايماء، جريآ في كلّ زمانٍ على مقتضى مدارک أهله
کسانی که مسئله توحید را در بیشتر عبارات خود جز با نوعی از رمز و اشاره بیان نمیکردند، چرا که در هر زمانی بر مقتضای فهم و درایت اهل زمان سخن میگفتند.
پیش از اسلام، حکمای قدما به دلیل محدودیتهای فکری، عرفان را با کنایه و اشاره بیان میکردند. اما با ظهور اسلام و تعالیم قرآن کریم و ائمه معصومین (ع)، این حقیقت بهصراحت افشا شد. قرآن کریم، چون چشمهای زلال، ذهنها را آزاد کرد و راه را برای بیان صریح توحید گشود:
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن (سوره حدید، آیه ۳).
این تحول، چونان گشایش دریچهای است که نور معرفت را بر تاریکیهای پیشین تاباند و عرفان را از رمز و اشاره به سوی افشای صریح هدایت کرد.
ولایت و نقش ائمه معصومین
صائنالدین، اولیای معصومین، بهویژه امیرالمؤمنین (ع)، را محور عرفان میداند:
ثمّ قوله: «ذهب إليه العارفون»، إشارة إلى المتأخّرين من الأولياء المُحمّديّين، صلوات اللّه وسلامه عليهم
سخن او که گفت «ذهب إليه العارفون» اشاره به اولیای محمدیین متأخر دارد که صلوات و سلام خداوند بر آنان باد.
ائمه معصومین (ع)، بهویژه امیرالمؤمنین (ع)، چونان قطب عالم امکاناند که همه عرفا، اعم از شیعه و سنی، به ایشان ارادت دارند. این ارادت، فراتر از اختلافات فرقهای است، گویی همه عرفا در دریای ولایت ایشان غوطهورند. حتی عرفای غیرمسلمان، به اقتضای معرفت، به این محوریت اقرار دارند، چنانکه در ادبیات، صرف و نحو برای هر زبانآموزی ناگزیر است، مقام ولایت نیز برای هر عارفی الگوست.
ولایت عامه و خاصه
تمایز میان ولایت عامه و خاصه، از نکات برجسته این وصل است:
ولایت عامه، ارادت کلی عرفا به اولیای الهی، بهویژه امیرالمؤمنین (ع)، است که در آثار عرفانی، حتی از سوی عرفای سنیمذهب، بهوفور دیده میشود. اما ولایت خاصه، ایمان ویژه شیعیان به مقام خاص ائمه معصومین است که در دل ریشه دوانده و به شخص ایشان معطوف است. این تمایز، چونان تفاوت میان نور خورشید که همه را بهرهمند میسازد و نوری است که در دل مؤمنان خاص میتابد.
عالمان دین، ولایت خاصه را اشرف از ولایت عامه دانستهاند، چرا که در آن، معرفت به مقام ائمه، با ایمان قلبی درهمآمیخته است. این دیدگاه، با آیهای از قرآن کریم همخوانی دارد:
وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ
و هر گونه کینهای را از سینههایشان میزداییم، از زیر قصرهایشان نهرها جاری است و میگویند: سپاس خدایی را که ما را بدین راه هدایت نمود و اگر خدا ما را رهبری نمیکرد، ما خود هدایت نمییافتیم (سوره اعراف، آیه ۴۳).
عرفان و اسلام: ریشه در قرآن و سنت
صائنالدین، عرفان را میوهای از درخت تناور اسلام میداند:
عرفان نظری، در دامان اسلام و با تعالیم قرآن کریم و سنت پیامبر (ص) و اولیای معصومین رشد یافته است. برخلاف فلسفه که گاه به یونان نسبت داده میشود، عرفان ریشه در معارف قرآنی و روایی دارد. این حقیقت، در بیانات ائمه (ع) و بهویژه امیرالمؤمنین (ع) متجلی است که محور وحدت عرفانیاند. هیچ عارفی، از هر فرقه و آیینی، نمیتواند از ارادت به این خاندان بینیاز باشد، گویی ایشان چونان محور چرخ عرفاناند که همه سالکان را به سوی حق هدایت میکنند.
تمایز عرفان از سایر علوم دینی
عرفان، برخلاف علوم دیگر چون فقه و کلام که گاه گرفتار اختلافات فرقهایاند، وحدتی بینظیر دارد:
در آثار فقهی و کلامی، گاه اختلافات و نزاعهای فرقهای دیده میشود، اما در عرفان، همه عرفا، اعم از شیعه و سنی، در ارادت به اولیای معصومین، بهویژه امیرالمؤمنین (ع)، همدلاند. این وحدت، چونان جویباری است که از چشمه ولایت سرچشمه گرفته و همه را سیراب میسازد. عرفان، با تکیه بر توحید و ولایت، فراتر از کثرتهای فرقهای، به حقیقت یکتا میرسد.
جمعبندی وصل نخست
وصل نخست «تمهید القواعد»، چونان دریچهای است که به سوی دو حقیقت بنیادین عرفان نظری گشوده میشود: وحدت مطلق وجود و مقام انسان کامل. صائنالدین، با بیانی موجز و عمیق، این دو مقصد را در قالب حمد و صلوات معرفی میکند و با تمایز میان عرفان، کلام و فلسفه، برتری معرفت عرفانی را نشان میدهد. عرفان، با ریشه در تعالیم قرآن کریم و سنت اولیای معصومین، راهی است که از رمز و اشاره پیش از اسلام به سوی تبیین صریح پس از اسلام حرکت کرده و در ارادت به ائمه، بهویژه امیرالمؤمنین (ع)، به اوج خود رسیده است.
جمعبندی نهایی
«تمهید القواعد»، چونان گوهری درخشان در گنجینه عرفان نظری است که دو محور وحدت مطلق وجود و انسان کامل را با دقتی بیمانند تبیین میکند. این اثر، با تکیه بر معارف قرآنی و روایی، راهی به سوی فهم حقیقت توحید و ولایت میگشاید. تمایز میان وجود واجب عرفانی و واجب الوجود فلسفی، و تأکید بر نقش بیبدیل اولیای معصومین، بهویژه امیرالمؤمنین (ع)، این رساله را به منبعی بیمانند برای پژوهشگران عرفان نظری بدل ساخته است. عرفان، در این نگاه، چونان جویباری زلال است که از چشمه قرآن کریم و سنت اولیای الهی سرچشمه گرفته و همه سالکان را به سوی دریای وحدت هدایت میکند.