متن درس
تحلیل و تبیین فصل دوازدهم تمهید القواعد: نفی کلیت و افراد در واجبالوجود
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۴۴)
دیباچه
کتاب «تمهید القواعد»، اثر صائنالدین علی بن محمد ترکه اصفهانی، حکیم و عارف برجسته سدههای هشتم و نهم هجری، یکی از آثار گرانسنگ عرفان نظری است که به کاوش در مسائل بنیادین هستیشناسی عرفانی، بهویژه وحدت وجود و وجوب ذاتی حقتعالی، میپردازد. فصل دوازدهم این اثر، که در این نوشتار مورد تحلیل قرار گرفته، به تبیین نفی کلیت و افراد در ذات واجبالوجود اختصاص دارد. این بخش با نقد دیدگاه مشائیان در باب حصه بودن واجبالوجود و تبیین تعین ذاتی حق، جایگاه ویژهای در عرفان نظری دارد. در این نوشتار، با بهرهگیری از متون اصلی و تحلیلهای دقیق، تلاش شده است تا این مبحث با زبانی روشن، وزین و متناسب با فضای پژوهشی ارائه گردد. پیوندهای قرآنی و روایی، همراه با توضیحات تکمیلی، به غنای محتوا افزوده و این اثر را به منبعی ارزشمند برای پژوهشگران حوزه عرفان و فلسفه اسلامی تبدیل کرده است.
وصل دوازدهم: نفی افراد ذهنی و عقلی در طبيعت واجبالوجود
متن اصلی و ترجمه
صائنالدین ترکه در این بخش از کتاب، چنین میفرماید:
«وَإِنْ لَمْ يُمْكِنْ أَنْ تَكُونَ ذَاتَ أَفْرَادٍ ذِهْنِيَّةٍ أَوْ عَقْلِيَّةٍ، إِمَّا لِأَنَّ تَعَيُّنَهَا نَفْسَ حَقِيقَتِهَا فِي الْخَارِجِ، أَوْ لِأَنَّهَا اقْتَضَتْ تَعَيُّنَهَا لِذَاتِهَا، فَامْتَنَعَتِ الْأَفْرَادُ الْبَاقِيَةُ الْمَوْجُودَةُ لِذَاتِهَا أَيْضًا، أَوْ لِأَنَّ تِلْكَ الطَّبِيعَةَ الْمُتَعَيِّنَةَ بِالذَّاتِ لَمَّا اسْتَحَالَ أَنْ تَكُونَ مَعْقُولَةً لِشَيْءٍ مِنَ الْعُقُولِ، اسْتَحَالَ أَنْ تَكُونَ ذَاتَ أَفْرَادٍ كَثِيرَةٍ عَقْلِيَّةٍ أَوْ ذِهْنِيَّةٍ، أَوْ لِأَنَّ تِلْكَ الطَّبِيعَةَ لَمَّا امْتَنَعَ اقْتِرَانُهَا بِالْغَيْرِ وَاقْتِرَانُ الْغَيْرِ بِهَا، اسْتَحَالَ أَنْ تَكُونَ ذَاتَ أَفْرَادٍ كَثِيرَةٍ عَقْلِيَّةٍ أَوْ ذِهْنِيَّةٍ».
ترجمه: «و اگر ممکن نباشد که طبیعت واجب، دارای افراد ذهنی یا عقلی باشد، یا بدین خاطر است که تعینش عین حقیقت این طبیعت در خارج است، یا طبیعت بهصورت ذاتی اقتضای تعین کرده است. پس افراد باقی که بهگونهای ذاتی موجود بودند، ممتنع میشوند، و این یا به این سبب است که چون این طبیعت متعین بهصورت ذاتی محال است معقولِ عقلی از عقول شود، پس محال میگردد که دارای افراد عقلی یا ذهنی باشد، یا افراد نداشتنش به این علت است که محال است این طبیعت مقترن با غیر شود و غیر با وی مقترن گردد، پس محال است که دارای افراد کثیر عقلی یا ذهنی باشد.»
تحلیل و تبیین
در این وصل، عارف به نقد دیدگاه مشائیان در باب حصه بودن واجبالوجود میپردازد و با استدلالهای چهارگانه، نفی کلیت و افراد در ذات واجبالوجود را اثبات میکند. این استدلالها، که ریشه در بساطت و وحدت ذاتی حقتعالی دارند، به شرح زیرند:
درنگ: واجبالوجود نمیتواند دارای افراد ذهنی (مفهومی) یا عقلی (ماهوی) باشد، زیرا ذات او بسیط است و از هرگونه تکثر، اعم از ذهنی یا عقلی، مبراست. این نفی به دلیل تعین ذاتی واجبالوجود است که مانع از تصور آن بهصورت کلی یا دارای افراد میشود.
این دیدگاه با آیه شریفهای از قرآن کریم همخوانی دارد:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
ترجمه: «بگو او خدای یگانه است» (سوره توحید، آیه ۱).
این آیه بر یگانگی و بساطت ذات الهی تأکید دارد که با وجود افراد ذهنی یا عقلی ناسازگار است. عارف با این استدلال، نشان میدهد که واجبالوجود، به دلیل وحدت ذاتی، نمیتواند در قالب کلیت یا تکثر افراد تصور شود.
دلیل اول: عينيت تعین با ذات
نخستین دلیل نفی افراد در واجبالوجود، عينيت تعین با حقیقت ذات او در خارج است. به بیان دیگر، وجود، ذات و تعین واجبالوجود مساوق یکدیگرند و هیچگونه مغایرتی میان آنها وجود ندارد. این عينيت، مانع از تصور واجبالوجود بهصورت کلی یا دارای افراد میشود، زیرا کلیت و تکثر افراد مستلزم جدایی میان وجود و تعین است، حال آنکه در حقتعالی، این دو عین یکدیگرند.
درنگ: تعین واجبالوجود عین حقیقت او در خارج است. این عينيت، واجبالوجود را از نیاز به عوارض مشخصه یا تعین زاید بر ذات بینیاز میکند و مانع از تصور آن بهصورت کلی یا دارای افراد میشود.
این استدلال با آیهای از قرآن کریم تأیید میشود:
لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ
ترجمه: «نه زاده است و نه زاییده شده است» (سوره توحید، آیه ۳).
این آیه بر بساطت و استقلال ذات الهی تأکید دارد که با کلیت و تکثر ناسازگار است. عارف با این بیان، نشان میدهد که واجبالوجود، به دلیل عينيت وجود و تعین، از هرگونه تکثر مبراست.
دلیل دوم: اقتضای ذاتی تعین
دلیل دوم نفی افراد، اقتضای ذاتی تعین توسط ذات واجبالوجود است. به بیان دیگر، ذات واجبالوجود بهگونهای است که تعین خود را بهصورت ذاتی اقتضا میکند. این اقتضای ذاتی، وجود هرگونه افراد دیگر را، چه موجود باشند و چه ممتنع، محال میسازد، زیرا تعین واجبالوجود منحصر به ذات اوست و تکثر را برنمیتابد.
درنگ: ذات واجبالوجود، تعین خود را اقتضا میکند. این اقتضای ذاتی، وجود هرگونه افراد دیگر را محال میسازد، زیرا تعین واجبالوجود منحصر به ذات اوست.
این دیدگاه با آیهای از قرآن کریم همخوانی دارد:
كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
ترجمه: «هر چیز جز ذات او نابودشدنی است. فرمانروایی از آن اوست و بهسوی او بازگردانده میشوید» (سوره قصص، آیه ۸۸).
این آیه بر فناپذیری ممکنات و وحدت ذاتی واجبالوجود تأکید دارد، که با اقتضای ذاتی تعین همراستاست.
دلیل سوم: استحالة معقولیت واجبالوجود
سومین دلیل نفی افراد، استحالة معقولیت واجبالوجود است. به دلیل تعین ذاتی، واجبالوجود قابل تبدیل به مفهوم عقلی (معقول) نیست، زیرا معقولیت مستلزم انتزاع ذهنی و کلیت است. از آنجا که واجبالوجود از کلیت و تکثر مبراست، نمیتواند دارای افراد کثیر، اعم از ذهنی یا عقلی، باشد.
درنگ: واجبالوجود به دلیل تعین ذاتی، قابل تبدیل به مفهوم عقلی نیست. این استحالة معقولیت، وجود افراد کثیر عقلی یا ذهنی را محال میسازد.
این استدلال با آیهای از قرآن کریم تأیید میشود:
وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ
ترجمه: «و هیچکس همتای او نیست» (سوره اخلاص، آیه ۵).
این آیه بر بیهمتایی و وحدت ذاتی واجبالوجود تأکید دارد که با معقولیت و تکثر ناسازگار است.
دلیل چهارم: نفی اقتران با غیر
چهارمین دلیل، نفی اقتران واجبالوجود با غیر است. واجبالوجود، به دلیل تعین ذاتی، نمیتواند با غیر مقترن باشد، زیرا غیر وجود ندارد و واجبالوجود محیط بر همه چیز است. این عدم اقتران، وجود افراد عقلی یا ذهنی را محال میسازد.
درنگ: واجبالوجود به دلیل احاطه و وحدت ذاتی، نمیتواند با غیر مقترن باشد. این عدم اقتران، وجود افراد عقلی یا ذهنی را محال میسازد.
این دیدگاه با آیهای از قرآن کریم همخوانی دارد:
وَهُوَ مُحِيطٌ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا
ترجمه: «و او به آنچه نزد آنهاست محیط است و هر چیز را به شماره آورده است» (سوره هود، آیه ۱۲).
این آیه بر احاطه و وحدت الهی تأکید دارد که با اقتران با غیر ناسازگار است.
نقد دیدگاه مشائیان در باب حصه بودن واجبالوجود
مشائیان معتقدند که اگر واجبالوجود حصهای به شرط لا باشد و بهعنوان کلی فرض شود، به دلیل داشتن افراد، به امکان ذاتی منجر میشود. در این صورت، فرد موجود آن واجب بالغیر و فرد معدوم آن ممتنع بالغیر خواهد بود. عارف این دیدگاه را نقد میکند و تأکید دارد که واجبالوجود نمیتواند کلی یا دارای افراد باشد، زیرا کلیت و تکثر افراد با وجوب ذاتی و بساطت آن منافات دارد.
درنگ: واجبالوجود نمیتواند کلی یا دارای افراد باشد، زیرا کلیت و تکثر با وجوب ذاتی و بساطت آن ناسازگار است.
این نقد با آیهای از قرآن کریم تأیید میشود:
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ
ترجمه: «بگو: بار خدایا، تویی که فرمانروایی را به هر که بخواهی میدهی و از هر که بخواهی بازمیستانی» (سوره آلعمران، آیه ۲۶).
این آیه بر وحدت و استقلال ذاتی واجبالوجود تأکید دارد که با کلیت و تکثر ناسازگار است.
شخصیت واجبالوجود و نقد اندیشه عامه
اندیشه عامه، شخصیت را با محدودیت، عوارض و نقص هممعنا میداند، اما عارف تأکید دارد که شخصیت واجبالوجود، به دلیل تعین ذاتی، از هرگونه محدودیت و عوارض مبراست. شخصیت واجبالوجود، برخلاف ممکنات، با حد و نقص همراه نیست. این دیدگاه، شخصیت حقتعالی را بهگونهای تبیین میکند که مخاطبسازی او را ممکن میسازد، چنانکه قرآن کریم در موارد متعدد از ضمیرهای مخاطب برای حقتعالی استفاده کرده است.
درنگ: شخصیت واجبالوجود، به دلیل تعین ذاتی، از محدودیت و عوارض مبراست و با شخصیت ممکنات که همراه با حد و نقص است، متفاوت است.
این دیدگاه با آیهای از قرآن کریم تأیید میشود:
إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ ۖ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
ترجمه: «مثل عیسی نزد خدا همچون مثل آدم است که او را از خاک آفرید، سپس به او گفت: باش، پس شد» (سوره آلعمران، آیه ۵۹).
این آیه بر کمال و استقلال ذاتی واجبالوجود تأکید دارد که با محدودیت و عوارض ناسازگار است.
نفی زمانمندی در فعل الهی
عارف تأکید دارد که فعل الهی، برخلاف افعال مادی، محتاج زمان نیست. فعل الهی میتواند خارج از زمان باشد و حتی زمانساز باشد. این دیدگاه، فعل واجبالوجود را از محدودیتهای ناسوتی مبرا میداند. به تعبیر عارف، فعل به دو قسم تقسیم میشود: فعلی که در زمان است و فعلی که خارج از زمان است. فعل مادی در ظرف زمان تحقق مییابد، اما فعل الهی، که مادی نیست، از زمان مبراست.
درنگ: فعل الهی محتاج زمان نیست و میتواند خارج از زمان یا حتی زمانساز باشد، برخلاف افعال مادی که در ظرف زمان تحقق مییابند.
این دیدگاه با آیهای از قرآن کریم تأیید میشود:
إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ
ترجمه: «پروردگار شما الله است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید، سپس بر عرش استیلا یافت» (سوره اعراف، آیه ۵۴).
این آیه بر استقلال و کمال فعل الهی تأکید دارد که از محدودیتهای زمانی مبراست.
تفاوت عارف و فیلسوف در وصول به حق
عارف با وصول حضوری به حقیقت واجبالوجود، آن را در مقام ذات تجربه میکند، در حالی که فیلسوف با انتزاع ذهنی، واجبالوجود را به مفهوم معقول فرومیکاهد. عارف به محضر حق وصول مییابد، اما فیلسوف حق را در قالب ذهن خود محصور میکند. این تفاوت، رویکرد عرفانی را از فلسفی متمایز میسازد.
درنگ: عارف با معرفت حضوری به حقیقت واجبالوجود وصول مییابد، در حالی که فیلسوف آن را به مفهوم معقول ذهنی فرومیکاهد.
این دیدگاه با آیهای از قرآن کریم تأیید میشود:
اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثَىٰ وَمَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ ۖ وَكُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ
ترجمه: «خدا میداند هر مادهای چه در رحم دارد و آنچه را که رحمها کاهش مییابد و آنچه را که افزایش مییابد، و هر چیز نزد او به اندازه است» (سوره رعد، آیه ۸).
این آیه بر علم حضوری و شمول الهی تأکید دارد که با معرفت عرفانی همراستاست.
ظهور ممکنات در برابر وجود واجب
عارف تأکید دارد که واجبالوجود تنها موجود حقیقی است و ممکنات صرفاً مظهر وجود او هستند. ممکنات فاقد وجود مستقلاند و تنها بهعنوان ظهورات حقتعالی معنا مییابند. به تعبیر عارف: «الله موجودٌ و الخلق مظهرٌ للوجود» (خدا موجود است و خلق مظهر وجود است).
درنگ: واجبالوجود تنها موجود حقیقی است و ممکنات صرفاً مظهر وجود او هستند، فاقد وجود مستقل.
این دیدگاه با آیهای از قرآن کریم تأیید میشود:
وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِنْ دَابَّةٍ ۚ وَهُوَ عَلَىٰ جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ
ترجمه: «و از نشانههای او آفرینش آسمانها و زمین و آنچه از جنبندگان در آن دو پراکنده کرده است، و او هرگاه بخواهد بر گردآوردن آنان تواناست» (سوره شوری، آیه ۲۹).
این آیه بر وحدت و سیطره الهی بر ممکنات تأکید دارد.
نقد تبلیغات و روش انبیا
عارف تبلیغات را بهعنوان ابزاری برای استعمار و تخریب افکار نقد میکند و روش انبیا را مبتنی بر عمل و معرفت حضوری میداند. انبیا با عمل و نه صرفاً گفتار، مردم را به سوی حقیقت هدایت میکنند. به تعبیر عارف، روش انبیا این است: «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم» (دعوتکنندگان مردم باشید بدون زبانهایتان).
درنگ: روش انبیا مبتنی بر عمل و معرفت حضوری است، نه تبلیغات کلامی که ابزار استعمار و تخریب افکار است.
این دیدگاه با آیهای از قرآن کریم تأیید میشود:
وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنَا زُلْفَىٰ إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا
ترجمه: «و اموال و فرزندانتان چیزی نیست که شما را به ما نزدیک کند، مگر کسی که ایمان آورد و کار شایسته کند» (سوره کهف، آیه ۴۶).
این آیه بر اهمیت عمل صالح در هدایت تأکید دارد.
علم حقیقی و معرفت عرفانی
عارف علم حقیقی را معرفت حضوری و عرفانی میداند که با عشق و وصول به حق همراه است. سایر علوم، از جمله فلسفه و منطق، در مقایسه با معرفت عرفانی، صرفاً فنون و ابزارهای ذهنیاند. به تعبیر عارف: «غير عشق هر چه هست فن است… علم يعنى معرفت، معرفت يعنى حصول حضور».
درنگ: علم حقیقی معرفت حضوری و عرفانی است که با عشق و وصول به حق همراه است، و سایر علوم در مقایسه با آن، صرفاً فنون ذهنیاند.
این دیدگاه با آیهای از قرآن کریم تأیید میشود:
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ ۚ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
ترجمه: «خدا گواهی داد که جز او خدایی نیست، و فرشتگان و صاحبان دانش که به عدالت ایستادهاند [نیز گواهی دادند]، جز او خدایی نیست، عزیز و حکیم است» (سوره آلعمران، آیه ۳۶).
این آیه بر علم حضوری و وحدت الهی تأکید دارد.
جمعبندی و نتیجهگیری
فصل دوازدهم کتاب «تمهید القواعد» به تبیین نفی کلیت و افراد در واجبالوجود اختصاص دارد. عارف با استدلالهای چهارگانه (عينيت تعین با ذات، اقتضای ذاتی تعین، استحالة معقولیت، و نفی اقتران با غیر) نشان میدهد که واجبالوجود نمیتواند کلی یا دارای افراد باشد، زیرا این ویژگیها به امکان ذاتی منجر میشود که با وجوب ذاتی ناسازگار است. واجبالوجود، به دلیل تعین ذاتی، از هرگونه محدودیت، عوارض و تکثر مبراست و تنها موجود حقیقی است، در حالی که ممکنات صرفاً مظهر وجود او هستند. عارف همچنین با نقد تبلیغات و علوم حصولی، معرفت حضوری و عرفانی را بهعنوان علم حقیقی معرفی میکند که با روش انبیا همخوان است. این تحلیلها با آیات متعدد قرآن کریم، از جمله سورههای توحید، قصص، اعراف، شوری، انعام، حشر، رعد، آلعمران و کهف، همخوانی دارند و پیوند عمیق عرفان نظری با معارف قرآنی را نشان میدهند. این اثر برای پژوهشگران و دانشجویان حوزه عرفان نظری و فلسفه اسلامی منبعی غنی است که نیازمند مطالعه دقیق و تأمل عمیق است.
با نظارت صادق خادمی