در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

تمهید القواعد 63

متن درس





تبیین عرفان نظری در تمهید القواعد: نفی صور چهارگانه و معقولیت واجب

تبیین عرفان نظری در تمهید القواعد: نفی صور چهارگانه و معقولیت واجب

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره (جلسه ۶۳)

دیباچه

کتاب شریف تمهید القواعد، نگاشته صائن‌الدین علی بن محمد ترکه اصفهانی، حکیم و عارف برجسته سده‌های هشتم و نهم هجری، اثری سترگ در عرفان نظری است که با رویکردی تلفیقی از حکمت مشائی و عرفان، به کاوش در مفاهیم بنیادین وجود، تعین، تشخص و معقولیت واجب‌الوجود می‌پردازد. این اثر، با تکیه بر اصل وحدت وجود، کثرت حقیقی را نفی کرده و رابطه واجب و ممکنات را با نگاهی نقادانه نسبت به دیدگاه‌های مشائی تبیین می‌کند. در این نوشتار، به بازخوانی و تحلیل مباحث مرتبط با نفی صور چهارگانه و معقولیت واجب‌الوجود پرداخته می‌شود، با این هدف که با زبانی فاخر و استدلالی، گوهر معارف عرفانی این اثر به روشنی بازنمایی گردد، گویی آیینه‌ای که حقیقت را بی‌غبار انعکاس دهد.

بخش نخست: نفی صورت سوم و معقولیت واجب‌الوجود

مفهوم صور چهارگانه و جایگاه صورت سوم

در حکمت مشائی، برای نفی افراد از طبیعت واجبه به شرط لا، چهار صورت ارائه شده است: نخست، تعین عین ذات؛ دوم، اقتضای ذات؛ سوم، عدم معقولیت؛ و چهارم، عدم اقتران با غیر. صورت سوم، که محور بحث این بخش است، بر این ادعا استوار است که طبیعت واجبه غیرمعقول است و به همین سبب، نمی‌تواند دارای افراد ذهنی یا عینی باشد. این دیدگاه، که ریشه در مبانی فلسفه مشائی دارد، از سوی عارفان مورد نقد قرار گرفته و معقولیت واجب‌الوجود به گونه‌ای حضوری و ذاتی اثبات شده است.

متن اصلی در این باره می‌فرماید:
أَقُولُ هَذَا إِشَارَةٌ إِلَى بَيَانِ انْتِفَاءِ الصُّورَةِ الثَّالِثَةِ مِنَ الصُّوَرِ الْأَرْبَعِ عَنِ الطَّبِيعَةِ الْمَلْزُومَةِ

ترجمه: این اشاره‌ای است به بیان نفی صورت سوم از صور چهارگانه در مورد طبیعت ملزمه.

در این راستا، عارف با رد ادعای مشائیان مبنی بر غیرمعقول بودن طبیعت واجبه، استدلال می‌کند که واجب‌الوجود نه تنها معقول است، بلکه عاقل و عقل به ذات خویش نیز هست. این معقولیت، برخلاف تصور مشائیان که معقولیت را به معنای حصولی و کلی می‌انگارند، از جنس معقولیت حضوری و وجودی است. گویی واجب‌الوجود، چون خورشیدی است که نورش نه تنها خود را روشن می‌کند، بلکه تمامی موجودات را در پرتو خویش متجلی می‌سازد.

درنگ: معقولیت واجب‌الوجود، حضوری و ذاتی است و برخلاف دیدگاه مشائیان، نیازی به کلیت یا افراد ندارد، زیرا ذات واجب، عاقل، معقول و عقل به خویشتن است.

نقد ادعای عدم معقولیت

مشائیان در صورت سوم استدلال می‌کنند که طبیعت واجبه معقول هیچ‌یک از عقل‌ها نیست، زیرا معقولیت مستلزم کلیت و وجود افراد است. متن در رد این ادعا می‌فرماید:
وَلَا نُسَلِّمُ أَنَّهَا غَيْرُ مَعْقُولَةٍ لِشَيْءٍ مِنَ الْعُقُولِ، فَإِنَّا قَدْ بَرْهَنَّا فِي سَائِرِ كُتُبِنَا الْحِكْمِيَّةِ أَنَّهَا عَاقِلَةٌ وَمَعْقُولَةٌ وَعَقْلٌ لِذَاتِهَا

ترجمه: ما نمی‌پذیریم که طبیعت ملزوم معقول هیچ‌یک از عقل‌ها واقع نمی‌شود؛ چرا که در کتاب‌های فلسفی خود برهان ساخته‌ایم که طبیعت ملزوم، عاقل، معقول و عقل به ذات خویش است.

این استدلال نشان می‌دهد که واجب‌الوجود، به دلیل بساطت ذاتی، عاقل و معقول به ذات خویش است. معقولیت او، برخلاف علم حصولی که مشائیان مدنظر دارند، از جنس علم حضوری است که در آن، عقل و معقول یکی هستند. این معقولیت، گویی رودی است که از سرچشمه ذات واجب جوشیده و تمامی عقل‌ها را سیراب می‌کند، بدون آنکه به کلیت یا کثرت نیازمند باشد.

برای تأیید این معنا، قرآن کریم می‌فرماید:
لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ (شوری: ۱۱)

ترجمه: چیزی مانند او نیست.

این آیه بر بساطت و نفی هرگونه کلیت یا کثرت از واجب‌الوجود تأکید دارد، که با معقولیت حضوری سازگار است.

معقولیت بالوجه و بالکونه

متن در ادامه، معقولیت واجب را به دو وجه تبیین می‌کند: معقولیت بالوجه برای همه عقل‌ها و معقولیت بالکونه برای برخی از عقل‌های کامل.
فَإِنَّهَا مَعْقُولَةٌ بِالنِّسْبَةِ إِلَى كُلِّ الْعُقُولِ بِحَسَبِ اعْتِبَارَاتٍ وَإِضَافَاتٍ وَنِسَبٍ زَائِدَةٍ عَلَيْهَا، وَإِنْ لَمْ تَكُنْ مَعْقُولَةً لِأَكْثَرِ الْعُقُولِ بِكُنْهِ حَقِيقَتِهَا

ترجمه: طبیعت ملزوم معقول همه عقل‌ها به لحاظ اعتبارات، اضافات و نسب زائد بر آن قرار می‌گیرد، گرچه بیشتر عقل‌ها به کنه حقیقت آن پی نمی‌برند.

معقولیت بالوجه، به معنای ادراک واجب از طریق ظهورات و اضافات اوست، که برای همه عقل‌ها، اعم از عقول مفارق و نفوس انسانی، ممکن است. اما معقولیت بالکونه، که ادراک کنه حقیقت واجب است، تنها برای اوحدی از عقول کامل، مانند انبیا و اولیا، میسر است. این تمایز، گویی تفاوتی است میان نگریستن به آفتاب از دور و فرو رفتن در اقیانوس نور آن.

درنگ: معقولیت واجب‌الوجود به دو وجه است: بالوجه برای همه عقل‌ها از طریق ظهورات و اضافات، و بالکونه برای عقول کامل، که این امر استدلال مشائی مبنی بر عدم معقولیت را باطل می‌کند.

نقد مغالطه در استدلال مشائی

مشائیان معقولیت را به معنای حصولی و کلی می‌انگارند و از این‌رو، عدم معقولیت واجب را دلیلی بر نفی افراد می‌دانند. عارف این استدلال را مغالطه‌آمیز خوانده و می‌فرماید:
فَإِنَّهَا مَعْقُولَةٌ بِالْوَجْهِ لِكُلِّ الْعُقُولِ وَبِالْكُنْهِ لِلْبَعْضِ، فَلَا يَلْزَمُ ذَلِكَ

ترجمه: طبیعت ملزوم معقول بالوجه برای همه عقل‌ها و بالکونه برای برخی است، پس انتفای اشتراک لازم نمی‌آید.

این نقد نشان می‌دهد که معقولیت حضوری واجب، اشتراک و تطابق کلی را نفی می‌کند، زیرا واجب در ذات خود بسیط است و نیازی به کلیت ندارد. گویی مشائیان، با نگریستن به سایه واجب، حقیقت او را انکار کرده‌اند، در حالی که عارف، با شهود نور ذات، کثرت و کلیت را نفی می‌کند.

بخش دوم: نفی صورت چهارم و اقتران واجب با ممکنات

ادعای مشائی در صورت چهارم

صورت چهارم از صور چهارگانه مشائیان بر این ادعا استوار است که طبیعت واجبه مقترن با غیر نیست و به همین سبب، نمی‌تواند دارای افراد باشد. متن در رد این ادعا می‌فرماید:
وَلَا نُسَلِّمُ أَنَّهُ يَمْتَنِعُ اقْتِرَانُهَا بِالْغَيْرِ أَوْ اقْتِرَانُ الْغَيْرِ بِهَا

ترجمه: ما نمی‌پذیریم که اقتران طبیعت واجبه با غیر یا اقتران غیر با آن محال است.

عارف این ادعا را رد کرده و اقتران واجب با ممکنات را به‌صورت احاطی و ظهوری تأیید می‌کند. این اقتران، نه از جنس تضاد یا تخالف، بلکه از نوع احاطه و ظهور است، گویی واجب چون اقیانوسی است که ممکنات چون قطرات در او متجلی‌اند.

اقتران احاطی و عرضی

متن نوع اقتران را چنین تبیین می‌کند:
إِنَّمَا تَقْتَرِنُ بِهَا ضَرْبًا مِنَ الْمُقَارَنَةِ

ترجمه: این نسب و اضافات به‌صورت نوعی از مقارنه با طبیعت واجبه مقترن‌اند.

اقتران واجب با ممکنات، از نوع احاطی است، زیرا ممکنات ظهورات واجب‌اند و به‌صورت عرضی با او مقترن‌اند. این اقتران، نه تضادی است و نه تخالفی، بلکه ظهوری است که وحدت ذاتی واجب را حفظ می‌کند. قرآن کریم در این باره می‌فرماید:
لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ ۝ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ (اخلاص: ۳-۴)

ترجمه: نه زاده و نه زاییده شده، و هیچ‌کس همتای او نیست.

این آیه بر نفی هرگونه اقتران تضادی یا طولی تأکید دارد و وحدت ذاتی واجب را نشان می‌دهد.

درنگ: اقتران واجب با ممکنات، از نوع احاطی و ظهوری است و نه تضادی یا تخالفی، که این امر استدلال مشائی مبنی بر عدم اقتران را باطل می‌کند.

نفی مقابل و تضاد

متن به نفی مقابل واجب اشاره دارد:
فَإِنَّ الْغَيْرَ بِمَعْنَى الْمُقَابِلِ هُنَا هُوَ الْعَدَمُ الْمَحْضُ

ترجمه: غیر به معنای مقابل، عدم محض است.

مقابل واجب، عدم محض است که تحقق ندارد، و از این‌رو، واجب نمی‌تواند مقابلی داشته باشد. همچنین، واجب دیگری وجود ندارد که با او مقترن یا مقابل او باشد. این نفی مقابل، گویی تأییدی است بر وحدت ذاتی واجب، که چون ستاره‌ای بی‌همتا در آسمان وجود می‌درخشد.

بخش سوم: کثرت نسبی و وحدت اعتباری

تمایز کثرت نسبی و وحدت اعتباری

متن به تفاوت میان کثرت نسبی و وحدت اعتباری اشاره دارد:
مِنَ الْفَرْقِ بَيْنَ الْكَثْرَةِ النَّسَبِيَّةِ الْمُسَمَّاةِ بِاعْتِبَارِهَا الْكَثِيرَ كَوْنًا وَعَالَمًا وَبَيْنَ الْوَحْدَةِ الاعْتِبَارِيَّةِ الْمُسَمَّى بِاعْتِبَارِهَا

ترجمه: تفاوت بین کثرت نسبی که به اعتبار کثرت، کون و عالم نامیده می‌شود، و وحدت اعتباری که به اعتبار آن، اسما و صفات حق نامیده می‌شود.

کثرت نسبی به ظهورات واجب در عالم و کون اشاره دارد، که اعتباری و نسبی است. در مقابل، وحدت اعتباری به اسما و صفات حق اشاره دارد که عین ذات او هستند. این تمایز، گویی تفاوتی است میان سایه‌های پراکنده نور و منبع بی‌مانند آن نور.

قرآن کریم در این باره می‌فرماید:
كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ (قصص: ۸۸)

ترجمه: هر چیزی جز وجه او نابودشدنی است.

این آیه بر وحدت ذاتی و فناپذیری ظهورات تأکید دارد، که مبنای تبیین وحدت وجود در عرفان نظری است.

وحدت شخصیه و نفی کثرت حقیقی

وحدت شخصیه وجود، جوهره عرفان نظری است که کثرت حقیقی را نفی می‌کند. واجب‌الوجود، حقیقت محض وجود است که فاقد کلیت، طبیعت یا کثرت است. تعین و تشخص او، عین ذات اوست و نیازی به اقتران یا کلیت ندارد. این معنا، گویی گواهی است بر اینکه واجب، چون اقیانosi بی‌کران است که همه موجودات در او غرق‌اند، اما خود او از هر کثرتی مبراست.

درنگ: وحدت شخصیه وجود، کثرت حقیقی را نفی کرده و تعین و تشخص واجب را عین ذات او می‌داند، که این امر مبنای عرفان نظری در برابر فلسفه مشائی است.

بخش چهارم: نقد شیوه کلامی عارف

تنزل به جدل کلامی

یکی از نکات قابل تأمل در تمهید القواعد، تنزل عارف به بحث کلامی در نقد مشائیان است. گرچه مدعای عارف در اثبات معقولیت حضوری و وحدت وجود درست است، اما شیوه کلامی او، از رسایی کامل برخوردار نیست. عارف، به جای تکیه بر شهود عرفانی و تبیین حضوری حق، به جدل کلامی روی آورده است، گویی به جای پرواز در آسمان معرفت، به راه‌رفتن در کوچه‌های استدلال بسنده کرده است.

عرفان نظری، با تأکید بر وحدت وجود و معقولیت حضوری، از محدودیت‌های کلام و فلسفه مشائی فراتر می‌رود. واجب‌الوجود، نه تنها معقول است، بلکه عاقل و عقل به ذات خویش است، و این معقولیت، نیازی به کلیت یا کثرت ندارد. این دیدگاه، گویی دریچه‌ای است به سوی اقیانوس بی‌کران حقیقت، که عقل‌های محدود را به ساحل شهود رهنمون می‌شود.

جمع‌بندی

کتاب تمهید القواعد، با تبیین عمیق و استدلالی وحدت وجود و معقولیت حضوری واجب‌الوجود، گامی بلند در عرفان نظری برداشته است. نفی صور چهارگانه مشائیان، به‌ویژه صورت سوم و چهارم، نشان‌دهنده برتری دیدگاه عرفانی بر فلسفه مشائی است. معقولیت واجب، که به‌صورت حضوری و ذاتی است، نیاز به کلیت یا افراد را نفی می‌کند. همچنین، اقتران واجب با ممکنات، از نوع احاطی و ظهوری است و نه تضادی یا تخالفی. کثرت نسبی و وحدت اعتباری، مبنای تبیین وحدت وجود هستند، و وحدت شخصیه، جوهره عرفان نظری است که کثرت حقیقی را نفی می‌کند. گرچه شیوه کلامی عارف در نقد مشائیان گاه از رسایی کامل برخوردار نیست، اما مدعای او در اثبات وحدت وجود و معقولیت حضوری، استوار و متقن است.

با نظارت صادق خادمی