متن درس
تبیین عرفان نظری در تمهید القواعد: بخش شصت و ششم
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۶۶)
دیباچه
کتاب تمهید القواعد، نگاشته صائنالدین علی بن محمد ترکه اصفهانی، حکیم و عارف برجسته سدههای هشتم و نهم هجری، اثری است سترگ که با نگاهی ژرف به مسائل بنیادین هستیشناسی، بهویژه وحدت وجود، پرداخته و دیدگاه عرفانی را در برابر مبانی فلسفه مشائی قرار داده است. این اثر، با تلفیقی از حکمت و عرفان، تلاشی است برای تبیین حقیقت وجود و تمایز آن از کثرات، که در فصل بیستودوم خود به اوج مباحث نظری میرسد. در این بخش، با تمرکز بر متن نوار شصت و ششم (صفحه ۱۰۰، سطر ۱)، به تحلیل دقیق اشکالات فلسفی مطرحشده علیه دیدگاه عرفانی و پاسخهای عارف به این اشکالات پرداخته میشود. این نوشتار، با ساختاری منظم و زبانی وزین، به تشریح تمایز میان وجود مطلق و مقید، احاطی و غیراحاطی، و نفی تقابل میان حق و خلق میپردازد، تا حقیقت وحدت وجود را همچون آیینهای صیقلیافته در برابر دیدگان حقیقتجویان قرار دهد.
بخش نخست: طرح اشکال فلسفی و تبیین حقیقت مطلقه
اشکال فیلسوف به عارف
در فصل بیستودوم کتاب تمهید القواعد، فیلسوف به عارف اشکالی وارد میکند که ریشه در اختلاف بنیادین دیدگاههای هستیشناختی دارد. متن اصلی چنین آغاز میشود:
قَالَ فَلَئِنْ قِيلَ لَوْ صَحَّ أَنْ تَكُونَ حَقِيقَةُ الْمُطْلَقَةِ مِنْ حَيْثُ هِيَ مُطْلَقَةٌ قَائِمَةً بِنَفْسِهَا بِحَسَبِ الْوُجُودِ بِالْأَعْيَانِ مِنْ غَيْرِ أَنْ تَتَّحِدَ إِلَى اقْتِرَانِهَا بِشَيْءٍ مِنَ الْمُخَصِّصَاتِ وَالْمُعَيِّنَاتِ وَيَصْدُقُ عَلَيْهَا الْوُجُودُ فِي الذَّاتِيِّ بِالْبُرْهَانِ لَمْ يَتَوَجَّهْ بِوَجْهٍ مِنَ الْوُجُوهِ أَنْ يُورَدَ هُنَا مَا ذُكِرَ مِنَ الاحْتِمَالِ وَلَمْ يَصِحَّ مِنْكُمُ الشُّرُوعُ فِي الْجَوَابِ.
ترجمه: اگر گفته شود که چنانچه حقیقت مطلقه، از آن حیث که مطلق است، قائم به نفس در وجود خارجی باشد، بدون آنکه به مخصصات و معینات مقترن گردد، و وجود ذاتی آن با برهان اثبات شود، در این صورت، به هیچ وجه نمیتوان احتمال مطرحشده را وارد دانست و از شما آغاز پاسخگویی نیز صحیح نیست.
فیلسوف در این اشکال، فرض میکند که اگر حقیقت مطلقه، یعنی وجود لا به شرط، قائم به ذات و مستقل از هرگونه قید و تعین باشد، عارف نباید وارد مباحثه شود، زیرا مطلق بودن حق، هرگونه تقابل یا شبهه را نفی میکند. این اشکال، به سبک بحث عارف وارد است، نه محتوای آن، و فرض میکند که پذیرش وجود مطلق، مباحثه را بیمعنا میسازد.
درنگ
اشکال فیلسوف به سبک مباحثه عارف است، نه محتوای آن. او فرض میکند که پذیرش وجود مطلق، هرگونه گفتوگو را زائد میکند، حال آنکه عارف برای تفهیم دیگران مباحثه میکند.
تبیین وجود مطلق در نگاه عارف
عارف، حق تعالی را مطلق الوجود میداند، وجودی که از هر قید و محدودیتی مبراست و هیچ چیز در برابر آن قرار ندارد. این دیدگاه در متن چنین بیان شده است:
حَقٌّ، مُطْلَقُ الْوُجُودِ الَّذِي لَا يَشْزَ مِنْ فِي شَيْءٍ.
ترجمه: حق، مطلق الوجود است که هیچ چیز در برابر آن نیست.
این تعریف، وجود را همچون دریایی بیکران میبیند که هیچ ساحلی آن را محدود نمیکند. برخلاف فیلسوف که حق را وجود مطلق در برابر وجودات مقید میداند، عارف معتقد است که تمایز حق از غیر حق، نه از جنس تباین (تمایز وجودی)، بلکه از نوع احاطه و غیراحاطه است. حق، وجود احاطی است که همه چیز را در بر میگیرد، و غیر حق، ظهورات و تجلیات این وجود بینهایتاند.
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ
ترجمه: بگو اوست خداى يگانه، خداى صمد، نه زاده و نه زاييده شده، و هيچ كس همتاى او نيست (سوره اخلاص: ۱-۴).
این آیه کریمه، بر وحدت ذاتی و استقلال حق از هرگونه قید تأکید دارد و دیدگاه عرفانی را تأیید میکند که حق، وجودی است یکتا و بیمانند.
بخش دوم: اختلاف بنیادین عارف و فیلسوف
دیدگاه عارف: وحدت وجود و نفی کثرت
عارف، برخلاف فیلسوف، معتقد است که غیر حق وجود مستقلی ندارد. متن اصلی چنین میگوید:
وُجُودُ الْحَقِّ، أَحَاطِيٌّ هُوَ فِي مُقَابَلَةِ الْمَوْجُودَاتِ الْأُخْرَى الَّتِي هِيَ وُجُودٌ غَيْرُ أَحَاطِيٍّ.
ترجمه: وجود حق، احاطی است در برابر دیگر موجودات که وجود غیراحاطی دارند.
عارف، کثرات را نه موجودات مستقل، بلکه ظهورات، نزولات، تعینات و تشعنات الهی میداند. این دیدگاه، کثرات را همچون امواجی بر سطح اقیانوس وجود میبیند که هویتشان وابسته به اصل وجود است و استقلال ذاتی ندارند. به تعبیر دیگر، غیر حق، ظهور وجود است، نه وجودی مقابل آن.
لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ
ترجمه: چيزى مانند او نيست (شوری: ۱۱).
این آیه کریمه، نفی هرگونه تقابل با حق را تأیید میکند و نشان میدهد که کثرات، در برابر وجود مطلق، جز سایههایی از نور او نیستند.
درنگ
عارف، کثرات را ظهورات وجود مطلق میداند، نه موجودات مستقل. این دیدگاه، وحدت وجود را تأیید میکند و هرگونه تقابل میان حق و خلق را نفی مینماید.
دیدگاه فیلسوف: کثرت وجودات
فیلسوف، برخلاف عارف، وجود را اعم از واجب و ممکن میداند و حق را وجود مطلق در برابر وجودات مقید میبیند. این دیدگاه، حق و خلق را در دو سوی یک تقابل وجودی قرار میدهد، گویی حق، چون خورشیدی است که در برابر سایههای مقید خود ایستاده است. اما عارف این تقابل را نفی میکند و معتقد است که وجود، واحد است و کثرات، تنها جلوههای آناند.
بخش سوم: اشکالات فیلسوف و پاسخهای عارف
اشکال اول: نفی مباحثه عارف
فیلسوف اشکال میکند که اگر حق مطلق الوجود است و هیچ مقابل و شبههای ندارد، عارف نباید مباحثه کند:
إِنَّكَ تَقُولُ الْحَقُّ مُطْلَقُ الْوُجُودِ فَلَا يَنْبَغِي أَنْ تُبَاحِثَ.
ترجمه: تو میگویی حق مطلق الوجود است، پس نباید مباحثه کنی.
این اشکال، به سبک بحث عارف وارد است. فیلسوف فرض میکند که پذیرش وجود مطلق، هرگونه گفتوگو را بیمعنا میسازد، زیرا عارف شبههای در حق ندارد. اما عارف پاسخ میدهد که مباحثهاش برای تفهیم دیگران، بهویژه فیلسوفان و مخاطبان ضعیفتر، است:
نَحْنُ نُبَاحِثُ لِتَفْهِيمِ الْفَيْلَسُوفِ وَالْمُتَوَسِّطِينَ وَالضُّعَفَاءِ.
ترجمه: ما برای تفهیم فیلسوف و مخاطبان متوسط و ضعیف مباحثه میکنیم.
عارف، مباحثه را چون پلی میبیند که حقیقت را به سوی فهم دیگران رهنمون میسازد. او برای رفع شبهات دیگران و هدایت آنها به حقیقت، به سطح فهم آنها تنزیل میکند، نه آنکه خود در شبهه باشد.
درنگ
مباحثه عارف، عملی هدایتی است برای تفهیم حقیقت به دیگران، نه نشانه تردید در وجود مطلق.
اشکال دوم: وجود واجب و ممکن
فیلسوف در اشکال دوم میگوید:
تَقُولُ الْوُجُودُ وَاجِبٌ، فَلَا يَكُونُ وُجُودٌ مُمْكِنٌ.
ترجمه: تو میگویی وجود واجب است، پس وجود ممکن نمیتواند باشد.
فیلسوف معتقد است که اگر وجود مطلق واجب است، جایی برای وجود ممکن باقی نمیماند، در حالی که وجودات ممکن در خارج مشهودند. او وجود را اعم از واجب و ممکن میداند و مطلق را وابسته به افراد (مخصصات) میبیند. اما عارف پاسخ میدهد:
نَحْنُ لَا نَقُولُ بِوُجُودٍ مُمْكِنٍ مُسْتَقِلٍّ.
ترجمه: ما به وجود ممکن مستقل قائل نیستیم.
عارف، وجود ممکن مستقل را نفی میکند و کثرات را ظهورات وجود مطلق میداند. او مقسم (وجود اعم) و قسم (واجب و ممکن) را نفی میکند و وجود را واحد میبیند، گویی کثرات، چون سایههاییاند که از نور وجود مطلق پدید آمدهاند.
إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
ترجمه: هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مىگويد: باش، پس مىشود (یس: ۸۲).
این آیه کریمه، وحدت وجود را تأیید میکند و نشان میدهد که کثرات، از اراده حق پدید میآیند و وجود مستقلی ندارند.
درنگ
عارف، وجود ممکن مستقل را نفی میکند و کثرات را ظهورات وجود مطلق میداند، نه موجودات جداگانه.
بخش چهارم: نقد روانشناختی و تمکین المخالف
نقد روانشناختی اشکال فیلسوف
متن به نقد روانشناختی اشکال فیلسوف میپردازد:
مِنْ نَظَرِ الرَّوَانْشِنَاخْتِيِّ هَذَا الْإِشْكَالُ بِالْعَكْسِ.
ترجمه: از منظر روانشناختی، این اشکال معکوس است.
فیلسوف میگوید که عارف، به دلیل حقانیت سخن خود، نباید به مخالف اجازه سخن دهد. اما این اشکال، معکوس است. کسی که سخن باطل دارد، از گفتار دیگران میترسد، زیرا باطل بودنش آشکار میشود. اما عارف، که سخن حق دارد، از نقد نمیهراسد و به مخالف اجازه سخن میدهد. این تمکین المخالف، نشانه حقانیت است، نه ضعف.
قُلْ إِنَّ هَذَا هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ
ترجمه: بگو: حق از پروردگار شماست (کهف: ۲۹).
این آیه کریمه، بر حقانیت و دعوت به بررسی آزاد تأکید دارد و نشان میدهد که حق، از نقد نمیهراسد.
تمکین المخالف در قرآن کریم
قرآن کریم، بهعنوان کتاب حق، سخنان مخالفان را نقل میکند تا حقانیت خود را نشان دهد:
إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا
ترجمه: [مىگويند:] جز زندگانى دنياى ما [چيزى] نيست، مىميريم و زنده مىشويم (جاثیه: ۲۴).
قرآن کریم، سخنان کفار، مشرکان و حتی شیطان را نقل میکند، زیرا حقانیت آن، چون طلایی پاک است که از هر نقدی سربلند بیرون میآید. این تمکین المخالف، نشانه اعتماد به حقیقت است و عارف نیز از این روش پیروی میکند.
درنگ
تمکین المخالف، نشانه حقانیت است. قرآن کریم و عارف، با اجازه به مخالف برای سخن گفتن، اعتماد به حقیقت را نشان میدهند.
بخش پنجم: نقد اشکال فیلسوف به سبک فلسفی
عارف، اشکال فیلسوف را غیرفلسفی میداند:
أَيُّ فَيْلَسُوفٍ يُشْكِلُ هَكَذَا؟
ترجمه: کدام فیلسوف اینگونه اشکال میکند؟
فیلسوف به عارف میگوید: «چون حرفت حق است، نگذار دیگران سخن بگویند.» اما این اشکال، غیرمنطقی است. فیلسوف باید میگفت: «چون حرفت باطل است، نگذار دیگران سخن بگویند، زیرا باطل بودنت آشکار میشود.» عارف این اشکال را معکوس میداند و معتقد است که حقانیت، با تمکین به مخالف، آشکارتر میشود. این نقد، نشان میدهد که اشکال فیلسوف، با مبنای فلسفی سازگار نیست و بیشتر به تحریف دیدگاه عارف میماند.
بخش ششم: جمعبندی و نتیجهگیری
کتاب تمهید القواعد، با تأکید بر وحدت وجود، دیدگاه عرفانی را در برابر فلسفه مشائی قرار میدهد. عارف، حق را مطلق الوجود و قائم به ذات میداند، در حالی که فیلسوف، وجود را اعم از واجب و ممکن میبیند. اشکال اول فیلسوف، به سبک مباحثه عارف وارد است و به دلیل خلط منطقی، نادرست است. اشکال دوم، ناشی از خلط مفهوم و مصداق است و با پاسخ عارف که کثرات را ظهورات وجود مطلق میداند، رفع میشود. تمکین المخالف، نشانه حقانیت عارف است، چنانکه قرآن کریم نیز سخنان مخالفان را نقل میکند. آیات کریمه، مانند «إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (یس: ۸۲)، وحدت وجود را تأیید میکنند. دیدگاه عارف، با نفی کثرت وجودات مستقل، برتری خود را بر فلسفه مشائی نشان میدهد، هرچند نیازمند دلایل استوارتر است.
این بخش، همچون چراغی در مسیر حقیقتجویی، نشان میدهد که عرفان، با تأکید بر وحدت وجود، راهی ژرفتر از فلسفه مشائی ارائه میدهد. اما این راه، نیازمند استدلالهایی است که چون ستونهایی استوار، حقیقت را برافرازند.
با نظارت صادق خادمی