در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

تمهید القواعد 67

متن درس





تحلیل و تبیین کتاب تمهید القواعد در عرفان نظری

تحلیل و تبیین کتاب تمهید القواعد در عرفان نظری

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره (جلسه ۶۷)

دیباچه: درآمدی بر عرفان نظری و جایگاه تمهید القواعد

کتاب «تمهید القواعد»، نگاشته صائن‌الدین علی بن محمد ترکه اصفهانی، حکیم و عارف برجسته سده‌های هشتم و نهم هجری، اثری سترگ در قلمرو عرفان نظری است که با رویکردی تلفیقی از حکمت و عرفان، به کاوش در مسائل بنیادین هستی‌شناسی، به‌ویژه وحدت وجود، می‌پردازد. این اثر، با نگرشی عمیق به تمایز میان دیدگاه‌های عرفانی و فلسفی، به‌ویژه فلسفه مشائی، تلاش می‌کند تا حقیقت وجود را از منظری فراتر از قیود ماهوی و طبیعی تبیین نماید. در این نوشتار، بخش پانزدهم از تحلیل این کتاب، برگرفته از درس‌گفتارهای جلسه شصت و هفتم، با تمرکز بر صفحه ۱۰۰، سطر ۱۲، ارائه می‌گردد. این بخش، با بررسی دو اشکال فلسفی و پاسخ‌های عرفانی به آن‌ها، به تبیین تمایز میان حقیقت وجود و طبیعت ماهوی می‌پردازد، در حالی که با بهره‌گیری از آیات قرآن کریم و تمثیلات معنوی، عمق و غنای مفاهیم را برای خواننده روشن می‌سازد.

بخش یکم: طرح اشکالات فلسفی و پاسخ عرفانی

اشکال نخست: سبک مباحثه عارف

در فصل بیست‌ودوم کتاب «تمهید القواعد»، دو اشکال اساسی از سوی فلاسفه مطرح شده است. اشکال نخست، به سبک مباحثه عارف بازمی‌گردد:
فَلَئِنْ قِيلَ لَوْ صَحَّ أَنْ تَكُونَ حَقِيقَةُ الْمُطْلَقَةِ قَائِمَةً بِنَفْسِهَا، یعنی اگر عارف حقیقت مطلقه را قائم به نفس بداند، چرا به مباحثه ادامه می‌دهد؟ این پرسش، نه به محتوای دیدگاه عارف، بلکه به روش گفت‌وگوی او با فیلسوفان وارد است. عارف در پاسخ می‌فرماید:
نَحْنُ نُبَاحِثُ لِهِدَايَةِ الذِّكِيِّ الْحَادِثِ وَأَصْحَابِ الْهِدَايَةِ. مباحثه او نه از سر تردید در حقیقت، بلکه به منظور هدایت کسانی است که از ذکاوت و فهم سریع برخوردارند. این پاسخ، مباحثه را چونان پلی به سوی هدایت ترسیم می‌کند، که عارف برای رهنمون ساختن طالبان حقیقت، به سطح فهم مخاطبان خویش تنزیل می‌کند.

برای روشن‌تر شدن این مفهوم، می‌توان مباحثه عارف را به باغبانی تشبیه کرد که با صبر و حوصله، نهال‌های نوپای معرفت را در خاک ذهن‌های مستعد می‌کارد و با آبیاری گفت‌وگو، آن‌ها را به سوی باروری هدایت می‌کند. این تنزیل، نشانه‌ای از حکمت عارف است که نه از ضعف، بلکه از عمق فهم او سرچشمه می‌گیرد.

درنگ: مباحثه عارف، نه از سر شبهه در حقیقت، بلکه برای هدایت ذاکران و طالبان معرفت است که با فهم سریع و ذکاوت، آماده پذیرش حقیقت‌اند.

اشکال دوم: تمایز واجب و ممکن در دیدگاه عرفانی

اشکال دوم، که به اصل بحث بازمی‌گردد، این‌گونه طرح می‌شود:
إِنَّ الطَّبِيعَةَ الْمُطْلَقَةَ وَاجِبٌ فَمَا هُوَ الْوَاجِبُ الْوُجُودِ وَالْمُمْكِنُ الْوُجُودِ؟ اگر طبیعت مطلقه واجب است، چگونه می‌توان واجب الوجود و ممکن الوجود را توجیه کرد؟ این اشکال، ریشه در اختلاف بنیادین میان هستی‌شناسی عرفانی و فلسفی دارد. عارف در پاسخ، به تمایز میان حقیقت وجود و طبیعت ماهوی اشاره می‌کند و تأکید می‌ورزد که حقیقت وجود، قائم به نفس و بی‌نیاز از افراد است، در حالی که فیلسوف، وجود را مانند ماهیت، وابسته به افراد می‌داند.

برای فهم این تمایز، می‌توان وجود را به خورشیدی تشبیه کرد که نورش همه‌جا را فرا می‌گیرد، بی‌آنکه به ظهورات خویش وابسته باشد. کثرات، چونان سایه‌هایی‌اند که از این نور پدید می‌آیند، اما خود، مستقل از آن نیستند. این دیدگاه، با آیه شریفه قرآن کریم هم‌خوانی دارد:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (سوره اخلاص، آیه ۱: بگو اوست خداى يگانه)، که بر وحدت ذاتی حق و نفی هرگونه قید یا تقابل تأکید می‌ورزد.

بخش دوم: نقد مبنای فلسفی و تبیین دیدگاه عرفانی

نقد دیدگاه فلسفی در باب کلی طبیعی

فیلسوفان مشائی معتقدند:
فِي الْفَلْسَفَةِ قُلْنَا الْكُلِّيُّ بِمَا هُوَ كُلِّيٌّ لَا يَتَحَقَّقُ فِي الْخَارِجِ إِلَّا بِوَاسِطَةِ الْأَفْرَادِ. به باور آن‌ها، کلی طبیعی بدون افراد، تحقق خارجی ندارد، زیرا طبیعت به افراد وابسته است. عارف این دیدگاه را نقد کرده و می‌فرماید که این قاعده تنها به ماهیت محدود می‌شود و وجود مطلق، از این قاعده مستثنی است. وجود مطلق، چونان اقیانوسی بی‌کران است که امواج آن (کثرات) از او پدید می‌آیند، اما او به امواج وابسته نیست.

این تمایز، ریشه در تفاوت بنیادین میان حقیقت و طبیعت دارد. حقیقت وجود، قائم به ذات است و نیازی به افراد ندارد، در حالی که طبیعت، چونان ظرفی است که تنها با محتوای افراد پر می‌شود. این دیدگاه عرفانی، با آیه شریفه
لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ (سوره شوری، آیه ۱۱: چيزى مانند او نيست) هم‌خوانی دارد، که نفی هرگونه تباین یا قید در حق را تأیید می‌کند.

درنگ: عارف، وجود مطلق را قائم به نفس و بی‌نیاز از افراد می‌داند، در حالی که فیلسوف، وجود را مانند ماهیت، وابسته به افراد می‌بیند. این تمایز، مبنای اختلاف اصلی میان عرفان و فلسفه مشائی است.

تمایز حق و غیر حق در نگاه عرفانی

عارف، تمایز میان حق و غیر حق را نه در تباین، بلکه در احاطه و عدم احاطه می‌بیند:
فَرْقُ الْحَقِّ مِنْ غَيْرِهِ بِالْأَحَاطَةِ وَعَدَمِ الْأَحَاطَةِ لَا بِالتَّبَايُنِ. غیر حق، وجود مستقل ندارد، بلکه ظهورات و تعینات وجود مطلق است. این دیدگاه، کثرات را چونان آینه‌هایی می‌بیند که نور حق در آن‌ها بازتاب می‌یابد، اما خود، هویتی مستقل ندارند. این تبیین، با اصل وحدت وجود هم‌خوانی دارد و با آیه شریفه
لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ (سوره شوری، آیه ۱۱) تأیید می‌شود، که بر نفی هرگونه استقلال برای غیر حق دلالت دارد.

نقد استعمال لفظ طبیعت برای حق

متن تأکید می‌ورزد:
لَا يَنْبَغِي أَنْ يُقَالَ طَبِيعَةٌ لِلْحَقِّ لِأَنَّهُ يُؤَدِّي إِلَى الْغُمُوضِ. استعمال لفظ طبیعت برای حق، به دلیل دلالت آن بر ماهیت و افراد، گمراه‌کننده است. حقیقت وجود، چونان جوهری ناب است که هیچ قید یا کثرتی در آن راه ندارد. این نقد، به فیلسوفان هشدار می‌دهد که با کاربرد نادرست واژه طبیعت، حقیقت وجود را در پرده ابهام فرو نبرند. عارف، حق را حقیقت قائم به نفس می‌داند که از هرگونه قید یا وابستگی مبراست.

بخش سوم: تبیین مفاهیم ذکی و حادث در عرفان و حکمت

ذکی و حادث: فهم سریع و دفعی

متن می‌فرماید:
الذَّكِيُّ الْحَادِثُ يَعْلَمُ يَقِينًا. ذکی به استعداد فهم سریع و حادث به تحقق دفعی فهم اشاره دارد. این دو مفهوم، با سلوک و جذبه در عرفان و فکریات و حدثیات در حکمت هم‌خوانی دارند. سلوک، راهی تدریجی به سوی حقیقت است، در حالی که جذبه، شهودی دفعی و ناگهانی است. در حکمت نیز، فکریات به تأمل تدریجی و حدثیات به فهم دفعی اشاره دارند. این تبیین، با آیه شریفه
إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (سوره یس، آیه ۸۲: هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى‌گويد: باش، پس مى‌شود) هم‌سو است، که بر تحقق دفعی امور دلالت دارد.

برای روشن‌تر شدن این مفهوم، می‌توان ذکی و حادث را به پرنده‌ای تشبیه کرد که با بال‌های استعداد (ذکی) و پرواز ناگهانی (حادث) به سوی قله‌های معرفت اوج می‌گیرد. این استعداد و فهم دفعی، برای فهم حقیقت وجود ضروری است.

درنگ: فهم حقیقت وجود، نیازمند ذکاوت (استعداد فهم سریع) و حدث (فهم دفعی) است که با جذبه عرفانی و شهود ناگهانی هم‌خوانی دارد.

حقیقت وجود: قائم به نفس و بی‌نیاز از افراد

متن تأکید می‌کند:
الْكَوْنُ الْعَيْنِيُّ الْقَائِمُ بِنَفْسِهِ فِي الْخَارِجِ يَمْتَنِعُ أَنْ يَتَكَوَّنَ فِيهِ بِشَيْءٍ مِنَ الْكَائِنَاتِ. کون عینی، یعنی حقیقت وجود یا مطلق الوجود، قائم به نفس است و نمی‌تواند با واسطه یا مقارنت با کائنات تحقق یابد. این دیدگاه، وجود را چونان چشمه‌ای زلال می‌بیند که از خویش می‌جوشد و نیازی به ظروف کثرات ندارد. این امتناع، ریشه در قائم بودن وجود به ذات خویش دارد و هرگونه وابستگی به غیر را نفی می‌کند.

بخش چهارم: نقد جمهور فلاسفه و هدایت آن‌ها

نقد دیدگاه جمهور فلاسفه

فیلسوفان معتقدند:
وَلَكِنَّ الْجُمْهُورَ يَعْتَقِدُونَ أَنَّ حُكْمَ الْمُطْلَقَةِ حُكْمُ السَّائِرِ الْمُطْلَقَاتِ مِنَ الْمَاهِيَاتِ. آن‌ها حکم مطلق الوجود را مانند سایر مطلقات، مانند طبیعت انسان یا آب، وابسته به افراد می‌دانند. عارف این دیدگاه را رد کرده و تأکید می‌کند که وجود مطلق، حقیقت قائم به ذات است و از قیود ماهوی مبراست. این خلط میان حقیقت و طبیعت، ریشه گمراهی فیلسوفان است.

برای تبیین این نقد، می‌توان دیدگاه فیلسوف را به کسی تشبیه کرد که آینه‌ای را با تصویر بازتاب‌یافته در آن یکی می‌انگارد، در حالی که عارف، آینه (وجود مطلق) را از تصاویر (کثرات) جدا می‌داند.

تمایز حقیقت و طبیعت

متن می‌فرماید:
الْحَقِيقَةُ لَيْسَتْ طَبِيعَةً بَلْ حَقِيقَةُ الْوُجُودِ. حقیقت وجود، قائم به ذات و بی‌نیاز از افراد است، در حالی که طبیعت، به ماهیت و افراد وابسته است. عارف پیشنهاد می‌کند که فیلسوف، لفظ طبیعت را کنار گذاشته و به حقیقت وجود توجه کند. این جداسازی، چونان گشودن گرهی است که ذهن فیلسوف را در بند نگه داشته است.

هدایت فیلسوف و رفع مغالطه

متن تأکید می‌کند:
إِذَا تَبَرَّأَ هَذَا الْمُغَالَطَةُ فَإِنَّ الْهِدَايَةَ تَتِمُّ. با جدا کردن حقیقت از طبیعت، مغالطه فیلسوف برطرف می‌شود و راه برای هدایت او گشوده می‌گردد. این هدایت، با آیه شریفه
قُلْ إِنَّ هَذَا هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ (سوره کهف، آیه ۲۹: بگو حق از پروردگار شماست) هم‌سو است، که بر لزوم تبیین حقیقت برای هدایت تأکید دارد.

بخش پنجم: رفع شبهات و آماده‌سازی اذهان

رفع شبهات و آماده‌سازی اذهان ضعیف

متن می‌فرماید:
دَفْعُ السَّائِرِ الشُّبَهِ يَكُونُ مُفِيدًا لِإِعْدَادِ الْأَذْهَانِ الضَّعِيفَةِ. دفع شبهات، برای آماده‌سازی اذهان ضعیف و هدایت آن‌ها به سوی حقیقت ضروری است. شبهات، چونان ابرهایی‌اند که نور حقیقت را در ذهن‌های ضعیف می‌پوشانند، و دفع آن‌ها، راه را برای تابش نور معرفت هموار می‌کند.

وسوسه‌های نظری و تقلید منکر

متن اشاره دارد:
الْوَسَاوِسُ النَّظَرِيَّةُ وَالتَّقْلِيدَاتُ الْمُنْكَرَةُ. وسوسه‌های نظری، اضطرابات ذهنی‌ای هستند که از فهم حقیقت جلوگیری می‌کنند. تقلید منکر، یعنی پذیرش بی‌دلیل از منابع نامعتبر، رذیلت علمی است که مانع یقین می‌شود. این مفاهیم، با آیه شریفه
مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (سوره ناس، آیه ۴: از شر وسوسه‌گر نهانى) هم‌خوانی دارند، که بر خطر وسوسه‌های ذهنی تأکید می‌ورزد.

برای روشن‌تر شدن این مفهوم، می‌توان وسوسه‌های نظری را به بادهایی تشبیه کرد که کشتی ذهن را از مسیر حقیقت منحرف می‌کنند، و تقلید منکر، چونان لنگری است که کشتی را در جای نادرست متوقف می‌سازد.

درنگ: وسوسه‌های نظری و تقلید منکر، موانع اصلی فهم حقیقت‌اند که با رفع آن‌ها، ذهن برای پذیرش نور معرفت آماده می‌شود.

بخش ششم: نقد شارح و پاسخ نهایی

نقد پیچیدگی عبارات شارح

متن اشاره می‌کند:
الْعِبَارَاتُ مُغْلَقَةٌ وَلَكِنْ يُمْكِنُ تَبْسِيطُهَا. عبارات شارح، به دلیل پیچیدگی، فهم را دشوار کرده‌اند، در حالی که می‌توانستند ساده‌تر باشند. این نقد، شارح را به باغبانی تشبیه می‌کند که به جای هرس شاخه‌های زائد، شاخسار را انبوه‌تر کرده است. با این حال، محتوای اصلی، با وجود پیچیدگی، قابل فهم است و با ساده‌سازی، می‌تواند برای مخاطبان روشن‌تر شود.

پاسخ نهایی به اشکال دوم

عارف در پاسخ به اشکال دوم می‌فرماید:
الْمُطْلَقُ الْوُجُودُ وَاجِبٌ وَلَا وُجُودَ لِوَاجِبِ الْوُجُودِ الْمُسْتَقِلِّ. مطلق الوجود واجب است و واجب الوجود یا ممکن الوجود مستقل وجود ندارند، بلکه همه کثرات، ظهورات وجود مطلق‌اند. این پاسخ، چونان کلیدی است که قفل اشکال فیلسوف را می‌گشاید و حقیقت وحدت وجود را آشکار می‌سازد.

جمع‌بندی

کتاب «تمهید القواعد» صائن‌الدین ترکه، با تأکید بر وحدت وجود، دیدگاه عرفانی را در برابر فلسفه مشائی قرار می‌دهد. تحلیل این بخش نشان داد که عارف، حق را مطلق الوجود و قائم به نفس می‌داند، در حالی که فیلسوف، وجود را وابسته به افراد می‌بیند. اشکال نخست فیلسوف، به سبک مباحثه عارف وارد نیست، زیرا مباحثه او برای هدایت است. اشکال دوم، ناشی از خلط حقیقت وجود با طبیعت ماهوی است که عارف با نفی وجودات مستقل و تأکید بر ظهورات وجود، آن را برطرف می‌کند. آیات قرآن کریم، مانند
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (سوره اخلاص، آیه ۱) و
مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (سوره ناس، آیه ۴)، بر وحدت وجود و خطر وسوسه‌های ذهنی تأکید دارند. عارف، با جداسازی حقیقت از طبیعت و رفع شبهات، راه را برای هدایت اذهان هموار می‌کند. این دیدگاه، با وجود نیاز به دلایل استوارتر، برتری خود را بر فلسفه مشائی نشان می‌دهد.

با نظارت صادق خادمی