دین ابراهیمی مغهای (حکیمان) ایرانی
فصل دهم: دین ابراهیمی مغها (حکیمان)
زمینه تاریخی و خاستگاه
حدود ده قرن پیش از میلاد، پیش از سلسله مادها (حدود ۶۷۸–۵۴۹ ق.م)، بشریت از عصر سنگ (حدود ۱.۵ میلیون سال پیش)، غارنشینی (حدود ۲۰۰,۰۰۰ سال پیش)، چوپانی، کوچنشینی و مهاجرت (حدود ۸۰,۰۰۰ سال پیش) گذر کرده و به دوران کشاورزی (حدود ۱۲,۰۰۰ سال پیش) رسیده بود. در این دوره، مردمان بومی ایران به دینی به نام «دین مغها» یا مجوس پایبند بودند. مغها طبقهای تأثیرگذار و مهم در جامعه باستانی بودند که بهعنوان رهبران معنوی، نیازهای روانی و معنوی مردم را برآورده میکردند. فرض بر این است که حاکمیت مغها به پیش از مادها بازمیگردد و به دورهای پیش از حکمت گاثاها، حدود یک هزاره پیش از میلاد، مربوط میشود. مغهای این دوره بهعنوان مغهای ابراهیمی شناخته میشوند.
هیچ متن تاریخی مستقل درباره دین، فلسفه، اخلاق یا فرهنگ مغها باقی نمانده است. بااینحال، گزارشهای پراکنده و روایتهای جزئی نشان میدهند که مغها بنیانگذاران دین، فلسفه، حکمت، اخلاق، علم و صنعت بودند. نفوذ آنها فراتر از ایران بود و بهویژه بر یونانیان تأثیر گذاشت که دانش و فلسفه را از آنها اقتباس کردند. در حوزههای اجتماعی و سیاسی، پادشاهان و حاکمان بدون آموزش، نظارت، تأیید و مشارکت مغها نمیتوانستند به قدرت برسند یا حکومت کنند.
مطالعه مغها یا «مغشناسی» نیازمند تخصص میانرشتهای است. تخصص صرف در تاریخ باستان برای کشف دین، اخلاق، دانش، فلسفه، سیاست و صنعت این طبقه اجتماعی کافی نیست.
ریشهشناسی واژه «مغ»
در اوستای غیرگاثایی (اوستای نو) و وندیداد، که محتوا و معنای آن به پیش از زرتشت بازمیگردد، واژه magha بهکار رفته و در گاثاها بهصورت maga ظاهر شده است. در پارسی میانه، واژه mag به magupat (مغوکپت) تبدیل شده و بعدها به موسی یا موبَد، اصطلاحی برای شخصیت مذهبی دانشمند در برابر عامه مردم، تغییر یافت. واژه یونانی magus از واژه ایرانی magi گرفته شده و در عربی بهصورت مجوس، که یکبار در قرآن کریم ذکر شده، درآمده است.
در غرب ایران، رهبران مذهبی مغ نامیده میشدند که بعدها به موبد یا مغبَد تبدیل شد. واژه موبد به فردی با دانش گسترده مذهبی و تعهد به وظایفش اشاره دارد. موبدان بعدی با مغهای اصلی در فرهنگ سیاسی و سطح علمی رقابت کردند. در یونانی، رهبران مذهبی زرتشتی magos (جادوگر) و در لاتین maga یا mage نامیده شدند. واژه maga معادل لاتین magi از magu گرفته شده است.
در ریگودا، واژه magavano دقیقاً به معنای «محبوب» بهکار رفته است. این اصطلاح فنی معنوی به کسانی اشاره دارد که خداوند بدون قیدوشرط به آنها لطف و برکت میبخشد، صرفنظر از اعمال گذشتهشان، و با حضورشان به دین بینش و حیات میبخشند. از نظر ریشهشناسی، با توجه به ریشه و زمینه معنایی، مغ به معنای محبوب و دلربا بودن است و با ریشههای دیگر یا نامگذاری عمومی ارتباطی ندارد.
مغها در قرآن کریم
در قرآن کریم، مجوس شکل عربیشده magush یا majusha به معنای مغهاست که فرهنگ مذهبی مردم ایران را تحت رهبری طبقه روحانی مغها نشان میدهد. این رهبری فردی یا وابسته به شخصیت خاصی مانند زرتشت نیست. قرآن میفرماید:
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ» (سوره حج، آیه ۱۷)
شاعران برجسته عرب از واژه عربیشده المجوس استفاده کردهاند. دین مغها، که در کنار یهودیت، صابئین و مسیحیت با حرف عطف «و» ذکر شده، ارزشی برابر با اهل کتاب دارد و از مشرکان و بتپرستان متمایز است. این دین، که پیش از زرتشت وجود داشته، دین و فرهنگ مغهاست.
دانش انحصاری مغها
مغها علمای مذهبی و مهندسان جامعی را برای مادها و پارسیان تربیت میکردند که در پیشگویی، ستارهشناسی، جادوگری، فالگیری، کشیشی، پزشکی، مهندسی صنعتی، تعبیر خواب، مشاوره، قضاوت و رهبری مذهبی تخصص داشتند. آنها مراسم مذهبی را اجرا میکردند، راهنمایی معنوی ارائه میدادند و امور مرتبط را مدیریت میکردند. به دلیل ماهیت گزینشی و نیاز به شخصیت پاک و سازگار، این علوم انحصاری مغها بود و اغلب از پدر به پسر منتقل میشد.
مغها دانش عمیق و دقیقی داشتند و مهارتهای مرموزی بهویژه در جادوگری، فالگیری و کشیشی، که بهدقت حفظ میکردند. این علوم داخلی و مهارتهای محرمانه با افراد غیرخودی یا کسانی که خویشاوندی، تأیید یا شرایط معنوی و اخلاقی لازم را نداشتند، به اشتراک گذاشته نمیشد.
سماع عرفانی مغها
مغها از توانایی سماع عرفانی و ظرافت حالات وجدآمیز برای درک امور معنوی و باطنی برخوردار بودند. سماع توانایی شنیدن صدای معنوی، کلام هدایتگر یا ملودی مسحورکننده از منبعی متافیزیکی از طریق تهذیب باطنی و عشق است که به روح یا قلب القا میشود و بهطور ذاتی وجد و لذت را برمیانگیزد.
به گفته دیوژن لائرتیوس، مغها از غذاهای لطیف مانند سبزیجات، شیر و ماست استفاده میکردند تا از طریق تغذیه تصفیهشده، بینش باطنی و ادراک معنوی خود را تقویت کنند و از جسممندی مادی به انتزاع معنوی گذر کنند.
در مفهومی وسیعتر، سماع ادراک لطیف و ظریفی است که از طریق فهم شهودی، حکمت باطنی و رهایی از قیود، از طریق عشق، وحدت و ذات مطلق خدا حاصل میشود. بالاترین شکل سماع یافتن خدا در قلب است که خستگی و ملال را برطرف میکند و اوج عشق، وفاداری، وحدت و شادی معنوی را برمیانگیزد.
مغهای ضعیفتر، برای ارتباط با غیب و دستیابی به سماع، از عود، حشیش، کنف، مواد مخدر، رقصهای آیینی، دعاها، دویدن مداوم، سماع بلاغی، موسیقی، صداهای زیبا و مشاهده هدفمند موجودات زیبا استفاده میکردند. توانایی سماع پس از تحمل ریاضتهای سخت به دست میآمد. قانون الهی و احکام دینی، بهعنوان تجلی وحی الهی، باید از خدا دریافت و به او نسبت داده شود. وحی نازلشده معادل سماع تکوینی است که با سماع صعودی یا سماع و ذکر صوفیه متفاوت است.
به دلیل سماع و وحدتشان، مغها از اخلاق والا، سخاوت و آزادی برخوردار بودند. این شرافت اخلاقی و آزادی در غزلهای پارسی، مانند اشعار حافظ، منعکس شده است:
بنگر به لطف پیر مغان که به ما مست / دید همه کار ما به نظر لطف زیبا
پیری که شراب ناب عشق و آگاهی وحدت نوشیده، در چنان مستی و بیداری است که مست یا اعمالشان را نمیبیند. برای پیر مغان، هستی میخانهای است غرق در سماع از خدا و وحدت محض، که هیچ بیگانهای را نمیشناسد.
حافظ در جای دیگر میسراید:
در میخانه مغ، نور خدا میبینم / شگفتا که چه نوریست و از کجا میآید
پیر مغان ذات مطلق خدا را در هر ذره وجود از طریق عشق و وحدت مییابد، نهتنها در میخانهاش. زیبایی هر تجلی این معنا را برای او دارد.
شفابخشی جادویی و فالگیری مغها
بخشی از جادوگری و فالگیری مغها شامل دانش پزشکی و شفابخشی بود. آنها تشخیص میدادند که برخی بیماریها به مسائل معنوی مرتبط است. کسانی که حکمت معنوی و بینش باطنی داشتند، میتوانستند اختلالات روانتنی را از طریق شفابخشی جادویی درمان کنند. آنها منابع خارجی قدرت و انواع معانی که میتوانستند اختلالات روانی یا جسمی ایجاد کنند را تشخیص میدادند. مغ یا فالگیری که این منابع را با مهارت و دقت شناسایی و درمان میکرد، «حکیم» نامیده میشد. پزشکان حکیم، که تشخیص و درمانشان ملایم، غیرتهاجمی و محترمانه بود، جادوگر خوانده میشدند، زیرا سحر به معنای نرمی است.
این فالگیران در علوم دینی، علوم جسمانی و پزشکی، شفابخشی معنایی، درمان با ذکر (روانپزشکی)، پزشکی جسمانی، فلسفه و علوم طبیعی تخصص جامعی داشتند. سخنانشان تأملبرانگیز، شفابخش و مقدس بود و به آنها لقب «پزشکان مقدس» داده شد که دارای نفس، صدا و ملودی الهی بودند.
جادوگری و سحر در میان مغها چنان رایج بود که گاهی واژه مغ برای جادوگر بهکار میرفت. اما مهارتهای پیشرفته آنها در جادوگری، فالگیری و پزشکی بعدها به جادوی معمولی و شفابخشی خرافی، که توسط افراد غیرماهر و ناشایست وابسته به دولتها و مزدوران انجام میشد، تنزل یافت. با تسلط شبهعالمان جاهل، این مهارتهای پیچیده جایگاه علمی خود را از دست داد و در خرافات، اساطیر و folklore غرق شد، که به فریب و استثمار نادانان و سادهلوحان منجر شد. ترویج خرافات، زمانی که مغهای کمعمق و فریبکار بدون دانش واقعی بر جامعه تسلط یافتند، به آنها نسبت داده میشود.
اوستانس مغ و تسلط بر جادوگری
خشایارشا، پس از فتح یونان، معابد یونانی را تخریب کرد و اصول دین مغها را ترویج داد. مغ بزرگ همراه خشایارشا، که پادشاه از او مشورت میگرفت، اوستانس بود، استادی ماهر در علوم باطنی و با تجربه در اعمال غیبی. سیسرون تخریب معابد یونانی را به اراده مغهای ایرانی نسبت داد. پلینی در تاریخ خود مینویسد:
«ای اوستانس، تو مبدع عمل آدمخواری (در یونان) هستی.»
اوستانس (به اشکال مختلف اوستانوس، هوشتانا، هیوسایتانا در یونانی، هیوستانیوس در مقدونی، یا استون)، که اکنون بهعنوان آستان (مکان نجیب) شناخته میشود، احتمالاً عنوان یا رتبهای در سلسله مراتب مغها بود. او مغ مادی بود که در جادوگری، بهویژه کیمیاگری (شیمی)، مهارت داشت. استاد در سلسله مغها، او همراه خشایارشا در جنگ علیه یونان بود و دین یونانی را با دین مغها تحت حمایت سلطنتی جایگزین کرد. او فیلسوفان یونانی را، بهویژه در فالگیری و جادوگری، جذب کرد و آنها را به شاگردی گرفت.
برای مثال، دموکریتوس (حدود ۴۳۵ ق.م)، به معنای «برگزیده مردم»، فیلسوف پیشاسقراطی یونانی که نظریه اتمها و ماده غیرقابلتقسیم را مطرح کرد، نزد اوستانس همراه با آناکساگوراس و لئوکیپوس شاگردی کرد. این فیلسوف مثبتاندیش و شاد، که شادی و لذت را ترویج میکرد، کیمیاگری و نظریه تجزیهناپذیری اتمی را از استاد ایرانی خود آموخت.
در اتمگرایی، که نسخه تصفیهشده و گسترشیافته آن با فیزیک مدرن همخوانی دارد، ماده از ذرات هماهنگی تشکیل شده که بر اساس همخوانی پیوند مییابند و پیوندهای مکانیکی بینهایت را از طریق میل، نه ترکیب، محدودیت یا تجزیهپذیری، شکل میدهند. این پیوندهای کمی چنین کیفیتهای تصفیهشدهای ایجاد میکنند که ماده به انتزاع تبدیل میشود و برعکس، خلقت و تجلی را از منبع غنی وجود در سیستمی از پیدایش، نه علیت، شکل میدهد و علیت نهایی را از اندیشه فلسفی حذف میکند. این دیدگاه در کتاب آگاهی و انسانیت الهی شرح داده شده است.
محمد بن زکریا رازی (۸۶۵–۹۲۵ م) از تلاشهای دموکریتوس در کیمیاگری و نظریه اتمی بیاطلاع نبود، بهویژه که استاد ایرانی او منبع اصلی برای فهم دانش رمزگذاریشده و باطنی جادوگری، از جمله کیمیاگری، تبدیل عناصر، احضار ارواح، ساخت طلسم و ضدجادو بود.
پلینی جوان درباره مهارتهای جادوگری اوستانس مینویسد:
«بر اساس پژوهشهایم، اولین کسی که در این موضوع نوشت و آثارش تا امروز باقی مانده، اوستانس است. او همراه خشایارشا در جنگ علیه یونانیان بود و بذر این هنر اهریمنی را هر کجا رفت کاشت و همه را آلوده کرد. نویسندگان زرتشت دیگری را کمی پیش از او قرار میدهند. اما بیتردید، کسی که نهتنها عشق بلکه جنون برای این علم را در میان یونانیان برانگیخت، اوستانس بود. من دریافتهام که در این علم، چه در گذشته و چه در حال، درخشش و شهرت بزرگترین نوشتهها به این یک نفر تعلق دارد. اوستانس آموخت که انواع مختلفی از جادو وجود دارد: آنهایی که از آب، ارواح، هوا، ستارگان، چراغها، کاسهها، تبرها یا روشهای دیگر برای فالگیری استفاده میکنند، علاوه بر ارتباط با ارواح و مردگان.»
ماهیت جادو
جادو، که از واژه یونانی mageia یا magic گرفته شده، از اصطلاح ماگون (مغها) ریشه گرفته و در عربی بهصورت مجوس درآمده است. به دلیل ارتباط نزدیک میان مغها و جادو، یونانیان magic را از mageia گرفتند و این مهارت را به زرتشت، آموزههای اوستانس و آکادمی او نسبت دادند. در فرهنگ آریایی، مغ معادل حکیم یا عالم بود.
جادو، افسون و فالگیری شامل کاربرد عملی قدرت روح قوی برای تأثیر بر ماده و انرژی کیهانی است که تحول سریع و نظمدهی انرژی و ماده را در قلمرو تخیل و ذهن یا واقعیت خارجی تسهیل میکند. بنابراین، صرف آگاهی از ماهیت و روشهای جادو بدون کاربرد عملی، جادو محسوب نمیشود.
این تأثیر میتواند طبیعی و مجاز یا متجاوز، مفید یا مضر، و باعث رنج یا شر برای موضوع باشد. از اینرو، جادو ذاتاً شر، ممنوع یا گناهآلود نیست؛ هنگامی که بهدرستی و بدون تجاوز استفاده شود، میتواند در سیستمی گزینشی و نظارتشده آموزش داده شود و ترویج یابد.
جادو معادل خرافه، دروغ یا بیهودگی نیست و با علم یا دین در تضاد نیست، همانطور که علم، فلسفه، دانش و دین خرافی نیستند. اما مانند این رشتهها، جادو میتواند با خرافه آلوده شود و به دلیل ماهیت خرافیاش به گرایشهای ضددینی منجر شود.
خانوادههای ابتدایی، برای رهایی از ناپاکیها و شرور خیالی، حیوانی را انتخاب میکردند، وردهایی میخواندند تا آن ناپاکیها را به آن منتقل کنند، سپس آن را میکشتند یا غرق میکردند و باور داشتند که این کار شرور خانوادهشان را پاک میکند.
صنعت نوشیدنی
خورشید سوزان و انگورهای شیرین فلات ایران، همراه با مهارت مغها در ساخت نوشیدنیهای نشاطآور، آنها را در صدر صنعت نوشیدنیهای هیجانانگیز قرار داد. حتی بعدها، ملا فرجالله شوشتری، شاعر قرن هفدهم، سرود:
مغها که دانه انگور را به آب تبدیل کنند / ستارگان را بشکنند و خورشیدها بیافرینند
این صنعت، مانند دیگر مهارتهای باستانی، در رمز و راز غرق شد. صنعت شرابسازی تحت تسلط سودجویان و شارلاتانها قرار گرفت. ممنوعیت شراب حکمی الهی است که در همه ادیان و توسط مغهای نیکوکار رعایت میشد.
موسیقیدرمانی
فراتر از تواناییهای روحانگیز مغها، برخی از نسخههای شفابخش مقدس آنها به موسیقیدرمانی وابسته بود، بهویژه استفاده از موسیقی طبیعت، موسیقی مذهبی و درمان صوتی. مغها، بهعنوان پزشکان و حکیمان کامل، همچنین رهبران موسیقی بودند. آنها حکمت را بدون موسیقی، رقص و فواید درمانی و عملی آنها ناقص میدانستند.
فرصتالدوله شیرازی (وفات ۱۹۲۰ م) در بهار الالحان مینویسد:
اهمیت نغمههای خوش در درمان بیماریهایی است که هیچ درمانی جز آن ندارند. حکمای یونانی و پارسی بیماران را اینگونه درمان میکردند و دیوانگان را با نغمهها و اشعار مناسب حالشان شفا میدادند.
برخی اختلالات خواب با ابزارهای موسیقی متناسب با طبیعت فرد، با دوزها و الگوهای تجویزشده، یا از طریق گفتوگو، همدلی و آرامسازی درمان میشد. این دانش مغها توسط آیینباوران و فتواهای افراطی ممنوعکننده موسیقی سرکوب شد.
تعبیر خواب
هرودوت بیان میکند که مغها در تعبیر خواب مهارت داشتند. این مهارت به کشف وابسته است، نه روابط عقلانی. تعبیرکنندگان خواب که رویاها را دقیق تفسیر میکردند و رویدادها، بهویژه رویاهای هشداردهنده، را پیشبینی میکردند، مشاوران مورد اعتماد بودند.
سیاست مغها
در سیاست، مغها رویکردی معتدل و محافظهکارانه اتخاذ کردند و بقای دین خود را تحت هر دولت یا سلسلهای تضمین کردند. هرگاه ممکن بود، به قدرت صعود کردند و حاکمیت معنوی و اقتدار سیاسی را با عناوین مذهبی در دست داشتند. عناوینی مانند فرتدارا (نگهبان آتش)، فرتاراکا (حاکم)، باغا یا باگا (ارباب یا پادشاه) نمونههایی از این امر است. باگا همچنین به معنای خدا، آفریننده یا تعیینکننده سرنوشت بود و بر حسب مورد به حاکمان اطلاق میشد.
لائودیکیا، نزدیک پاسارگاد، که حدود ۲۰۵ ق.م توسط آنتیوخوس سوم، پادشاه سلوکی، ساخته شد، مرکزی برای مغها بود.
سیسرون (متولد ۱۰۶ ق.م) بیان میکند:
«مغهای ایرانی حکیمان و علمایی هستند که بدون تعالیمشان هیچکس نمیتواند پادشاه یا حاکم شود.»
پادشاهان تنها در صورتی مشروعیت و الزام اطاعت به دست میآوردند که در مراسمی مذهبی در معبد تاجگذاری کنند.
مغهای بابلی
روایتهایی از مغهای کلدانی، بخشی از تمدن بابل، بهویژه در زمان نبوکدنصر دوم (۶۴۲–۵۶۲ ق.م)، باقی مانده است. بابل پیش از هخامنشیان تمدنی پیشرفته از نظر علمی بود و مغها نقش مهمی در متمدنسازی داشتند. مغهای بابلی به دلیل تخصص در جادوگری، سحر و علوم غیبی شهرت داشتند.
منابع عبری، از جمله کتب انبیا، اشاره دارند که پیش از اسارت بابلی (۵۹۷–۵۳۹ ق.م)، مغی بلندپایه در دربار نبوکدنصر در کنار فرماندهان خدمت میکرد. مغهای بابلی فتح مسالمتآمیز بابل را بدون مقاومت تسهیل کردند. نبوکدنصر، که با دختر کیاکسار (۶۳۳–۵۸۵ ق.م)، پادشاه ماد، ازدواج کرده بود، برای فالگیری، اداره و مدیریت مذهبی به مغهای کلدانی وابسته بود.
مغهای مادی
مغها (ماگوی) یکی از شش قبیله برجسته مادی بودند. قدیمیترین سند مکتوب درباره مادها به ۸۳۶ ق.م بازمیگردد. پادشاهی ماد هفت قرن پیش از میلاد شکل گرفت و پایتخت آن در هگمتانه (همدان، ۷۰۸ ق.م) بود.
قدیمیترین معبد با محراب آتش، ساختهشده توسط مادها در نوشیجان (حدود ۶۰ کیلومتری غرب همدان) در حدود ۷۵۰ ق.م، باقی مانده است. کیاکسار (۶۳۳–۵۸۵ ق.م)، سومین پادشاه ماد و بنیانگذار امپراتوری ماد، به معنای «حاکم خوب»، چهرهای کلیدی بود.
مغهای پارسی
یازده قرن پیش از میلاد، پارسیان در جنوب و جنوبغرب ایران و سواحل شمالی خلیج فارس زندگی میکردند. نام آنها، پارس، از این منطقه گرفته شده است.
فلات ایران، منطقهای کوهستانی با دشتهای وسیع، ناحیهای خشک و پهناور است. ایران مدرن تنها بخشی از این دژ طبیعی باستانی است، دشتی وسیع که توسط کوههای زاگرس، البرز، هندوکش و سلیمان و صفحات اوراسیا و عربستان احاطه شده و مستعد زلزله و کوهستانی است. این فلات با منابع معدنی متنوع غنی است و خشکی آن نیازمند شاهکارهای مهندسی مانند قناتها برای حفظ حیات بود. جنوب ایران، با خلیج فارس و دریای عمان، فلات را به آبهای جهانی متصل میکند و اهمیت استراتژیک آن را افزایش میدهد.
پارسیان همدل اما نسبت به ظلم و بیعدالتی محتاط بودند.
مغها و هخامنشیان
مادها و پارسیان روابط دوستانهای داشتند، هرچند مغهای مادی و پارسی متفاوت بودند. آستیاگ، آخرین پادشاه ماد، که ستمگری فاسد بود، این دوستی را به خصومت تبدیل کرد و به دنبال فتح سرزمینهای پارسی بود. پارسیان به رهبری کوروش کبیر شورش کردند، سلسله ماد را سرنگون کردند و سلسله هخامنشی را، که به نام جد کوروش، هخامنش، پادشاه پارسی، نامگذاری شد، تأسیس کردند. پارسیان حاکمیت هخامنشی و تمدن پارسی را شکل دادند. پس از ظهور اسلام و فتح ساسانیان توسط اعراب، پارس به فارس تبدیل شد.
مغها، بهعنوان قبیله مادی یا دستکم انجمنی قوی، برجستگی یافتند و تعالیمشان تحت حمایت سلطنتی مادها بهطور گسترده گسترش یافت، زیرا دینی مشترک مانع جداییطلبی میشد. با دانش، حکمت، فالگیری، پزشکی و علوم غیبی، مغها مورد استقبال پارسیان استوار و دوستدار دانش و دربار هخامنشی، بهویژه تحت سامانیان، قرار گرفتند و نفوذشان گسترش یافت.
هرودوت اشاره میکند که فرقه مغها، یا ماگوش، پیش از تهاجم آریایی به ایران، در دوران حاکمیت مادها تا دوره پارسی (هخامنشی) پیروانی داشت. اما تحت حاکمیت پارسی، نفوذ و اقتدار مغهای مادی کاهش یافت.
بااینحال، مغهای پارسی نقش اساسی در دربارهای هخامنشی و ساسانی، اداره و سیاست بهعنوان روحانیون ایفا کردند. آنها مراسم مذهبی را اجرا میکردند، وارثان را انتخاب میکردند، پادشاهان را تاجگذاری میکردند، جانشینان را تربیت میکردند و مقبرههای سلطنتی را مدیریت میکردند.
شورشهای مغها
سند مهمی درباره مغها کتیبه بیستون داریوش کبیر در نزدیکی کرمانشاه است. بیستون، به معنای «جایگاه خدایان»، ثبت میکند که گئومات، مغی که علیه داریوش شورش کرد و تلاش کرد تخت را تصاحب کند. داریوش این شورش را سرکوب کرد و حاکمیت خود را حفظ کرد. این احتمال وجود دارد که تبلیغات داریوش او را بهعنوان قهرمان ملی و رهبر مشروع جلوه داده باشد، هرچند فاقد لطف الهی و تأیید مغهای نیکوکار بود.
گئومات هشت سال پس از مرگ کوروش شورش کرد. گفته شده که پس از قیام علیه کمبوجیه، مردم را برای سه سال از خدمت نظامی و مالیات معاف کرد، گلهها و زمینها را به کشاورزان و فقرا بازگرداند، بردگان را برای مبارزه با ستم اشرافی آزاد کرد و رفاه و آزادی را برای محرومان ترویج داد. این اقدامات به بیثباتی او کمک کرد. کتیبه داریوش تأیید میکند که او زمینها، گلهها، بردگان و خانههایی را که گئومات از مردم (احتمالاً سربازان) گرفته بود، بازگرداند.
هرچند داریوش ادعا میکرد که پیرو اهورامزدا و دارای لطف الهی است و منابع یونانی او را زرتشتی میدانستند، تحلیلگران میدانستند که او ایمان به مزدا نداشت و زرتشتی واقعی نبود و تخت را بهطور نامشروع غصب کرده بود.
کتیبه بیستون همچنین به شورش مغی دیگری به نام فرورتیش (متمایز از پادشاه مادی) اشاره دارد، مادی که همدان را تصرف کرد اما حدود هجده ماه بعد کشته شد. داریوش میگوید بینی، گوشها و زبان فرورتیش را برید، یک چشمش را درآورد و او را بهعنوان درس عبرت در زنجیر کرد. این سند گواه نبود شوالیهگری، لطف الهی و عدالت داریوش است، هرچند ارادهای قاطع و محبوبیتی عمومی داشت.
مغهای اشکانی
با تهاجم اسکندر و سقوط هخامنشیان، مغهای نیکوکار در دوره سلوکی و هلنیستی (۳۱۲–۶۳ ق.م) به حاشیه رانده شدند، درحالیکه مغهای درباری مورد حمایت جانشینان اسکندر دین را مدیریت میکردند. اشکانیان (۲۴۷ ق.م–۲۲۴ م) به دنبال آمدند. در دوران آنها، مغها به دنبال چهرهای با لطف الهی در بیتلحم بودند و عیسی مسیح را بهعنوان پیامبر نوزاد و مغ اعظم، محبوب و دلربا یافتند.
سه مغ ایرانی، در زمان افول اشکانیان، با دربار هماهنگ شدند تا نوزادی با لطف الهی را بیابند و منتظر تعالیم الهی و هدایت روشنگر او بودند. تولد عیسی به ۴ ق.م بازمیگردد، همزمان با سلطنت فرهاد چهارم (اشک چهاردهم). قدرت واقعی در دست ملکه موسی، رومیای بود که شوهرش، فرهاد چهارم، را مسموم کرد تا همراه پسرش حکومت کند. یوسفوس با جزئیات مغشوش از او یاد میکند.
هنرمندان مسیحی حضور مغهای ایرانی در بیتلحم را، که گواهی کلیدی بر انتخاب الهی عیسی بود، در نقاشیهایی با عنوان ستایش مغها به تصویر کشیدند و این شواهد تاریخی را برجسته کردند. گفته شده که مغها با استفاده از اسناد انحصاری، که از کوروش برخوردار به مغهای اشکانی بهعنوان سندی مذهبی-دولتی منتقل شده بود، تولد باکره مریم و تولد عیسی را ردیابی کردند.
در شب تولد عیسی، سه مغ بصیر به دیدار او رفتند. انتخاب سه مغ با سه هدیه ممکن است ساختاری از یوحنا باشد تا سهگانه مسیحی را القا کند. ستاره راهنمای آنها ممکن است نور باطنی لطف الهی باشد که بهاشتباه بهعنوان ستاره نشان داده شده است. طبق انجیل یوحنا، مغها عیسی را از طریق ستارهشناسی و ستارهای قابلتوجه که حتی در روز قابلدیدن بود یا پدیده کیهانی منحصربهفردی که تولد او را نشان میداد، یافتند.
بعدها، پیشبینی مغها در روایت یوحنا بهعنوان رویای هشداردهنده، نه دادههای نجومی، تأکید شده است:
«و در خواب به آنها هشدار داده شد که به هیرودس بازنگردند، و از راه دیگری به کشور خود رفتند.»
برخی جامعهشناسان مسیحی، مانند ماکس وبر (۱۸۶۴–۱۹۲۰)، عیسی ناصری را رهبری کاریزماتیک و مقدس دینی میدانستند. عیسی نهتنها کاریزماتیک بلکه حکیمی مقدس و ذاتاً محبوب کامل بود، فراتر از حکما: «وقتی صد میآید، نود پیشتر با ماست.»
همانطور که در فصل آخر بحث شده، مسیحیت برای حفظ شکل الهی اولیه خود تلاش کرد و بهسرعت تحت تأثیر یهودیت قرار گرفت و مسیحیتی یهودیشده ایجاد کرد.
در دوران سلوکی و اشکانی، زرتشتیگری تحریفشدهای، که توسط مغهای سطحی مدیریت میشد، غالب بود. برخوردارهای واقعی در میان انبیای اسرائیل یافت میشوند، همانطور که در قرآن روایت شده است. در دوره سلوکی (هلنیستی)، یهودیان چندین بار شورش کردند اما روابط خوبی با اشکانیان داشتند و حتی به جایگاه اشرافی دست یافتند.
مغهای نیکوکار ایرانی بهشدت توسط مغهای کمعمق و کوتهبین به حاشیه رانده شدند.
در عصر اشکانی، ایرانیان با مسیحیت حواریون آشنا شدند. مسیحیان در امپراتوری ایران از آزادی تبلیغ، تأسیس اسقفنشینها و مدیریت حوزههای قانونی دینی بهصورت مسالمتآمیز برخوردار بودند، درحالیکه در امپراتوری روم با آزار سیاسی و ممنوعیت مواجه بودند.
در سال ۷۰ م، یهودیان، که به مدت ۶۰۱ سال تحت فرمان آزادی کوروش کنعان و اورشلیم را در اختیار داشتند، در حمله اول امپراتوری روم زمین خود را از دست دادند و معبد سلیمان تخریب شد. ایران بهترین مقصد برای مهاجرت آنها بود.
در سال ۱۳۰ م، هادریان، که از اورشلیم بازدید کرد، دستور ساخت معبدی رومی بر ویرانههای معبد مقدس را داد. یهودیان خشمگین شورش کردند، اما امپراتور دستور قتلعام آنها را داد و اورشلیم را برای غیر یهودیان اعلام کرد.
یهودیان در اروپا ۱,۸۷۸ سال تبعید را تحمل کردند تا سال ۱۹۴۸، زمانی که رژیم صهیونیستی استقلال آنها را بازگرداند. در این سالها، یهودیان تنها یکبار در سال، در بیستوپنجم آو، اجازه داشتند به اورشلیم بروند، از دور به معبد ویرانشده نگاه کنند و گریه کنند. دیوار در حال فروپاشی که در آن گریه میکردند، دیوار ندبه نامیده میشود.
یهودیان در اروپا مجبور به زندگی در «گتوهای» تعیینشده در تحقیر بودند. شایعه شده بود که آنها در عید فصح پسران مسیحی را قربانی میکردند.
پس از رنسانس، که توسط یهودیان مدیریت شد، مندلسون، یهودی آلمانی، عهد عتیق را به آلمانی ترجمه کرد و اتهامات نادرست علیه یهودیان را برطرف کرد و آزادی کامل به آنها اعطا شد.
در اواخر قرن نوزدهم، بسیاری از یهودیان روس اخراج شدند. یهودیان روس و اروپایی برای استقلال و عزت برخاستند و صهیونیسم را، جنبشی ملیگرا برای حفظ یهودیان از طریق دولت و قانون، تأسیس کردند.
صهیون، تپهای در اورشلیم، در زمان شکوه اسرائیل تحت داود و سلیمان مرکز نظامی بود و نماد قدرت آنها، که در کتب انبیای بعدی بهطور مکرر ذکر شده است.
پس از تأسیس صهیونیسم، مهاجرت یهودیان به فلسطین آغاز شد. در نهایت، نخستوزیر بریتانیا فلسطین را به اسرائیل و اردن هاشمی تقسیم کرد.
دو نکته قابلتوجه است: تبعید یهودیان، اگر از نظر تاریخی درست باشد و ساخت یهودیان نباشد، سطحی است. در واقع، این اقلیت دینی همیشه ثروت و نفوذ قابلتوجهی داشت و حکومتی سایهای را اداره میکرد که حفاظت، مصونیت، امنیت و رفاه را برای پیروان نژادی خود تضمین میکرد و سرنوشت ادیان دیگر را کنترل میکرد. آنها فلسطین را برای تداوم تسلط میخواهند و به هر قیمتی آن را حفظ میکنند، زیرا برتری استراتژیک منطقهای دارد.
دوم، فتح کنعان توسط یهودیان به آنها حق مالکیت نژادی ابدی یا حق تاریخی بر زمین نمیدهد و دیگر نژادها را از مالکیت قانونی محروم نمیکند. یهودیان دولتداری و مالکیت زمین را به قومیت ذاتی خود گره میزنند.
مغهای ساسانی
برخی مغها، که قادر به تحمل اداره اشکانی نبودند، از ضعفهای آن بهرهبرداری کردند و بهشدت از اردشیر بابکان، رهبری نیکوکار و شجاع که احیای مزدایی را تبلیغ میکرد، حمایت کردند. در سال ۲۲۴ م، آنها او را به قدرت رساندند. اردشیر در کتیبه نقش رستم خود بیان میکند…
[توجه: متن اصلی در اینجا ناقص است و جزئیات کتیبه اردشیر و تحولات بعدی ساسانیان را حذف کرده است. با فرض تداوم، ترجمه با محتوای ارائهشده ادامه مییابد.]
زندیقها، بدعتگذاران، امنیت وجودی نداشتند. آنها ظاهراً به اسلام گرویدند و در نهایت توسط خلافت اسلامی نابود شدند.
کلیسای مسیحی ایرانی
در زمان شاپور دوم، با اعلام آزادی مسیحیت توسط کنستانتین، مسیحیان در مناطق مرزی غربی از جنگ با روم خودداری کردند. در نتیجه، آنها بهعنوان متحدان قیصر، دشمنان امپراتوری ایران و عوامل روم دیده شدند. شاپور دوم دستور آزار مبلغان و معلمان مسیحی را داد. در زمان بهرام چهارم، که قدرت او در دست همسر رومیاش، موسی، بود، مدارا با مسیحیان به اوج رسید و موبدان نمیتوانستند مبلغان مسیحی را تعقیب کنند.
در سال دهم سلطنت یزدگرد اول (۳۹۹–۴۲۰ م)، اسقفهای ایرانی شورای تیسفون را تشکیل دادند و چهل حوزه اسقفی را تحت نظارت پاتریارک اعظم مسیحیان ایرانی تأسیس کردند. تحت این آزادی، برخی آتشکدههای زرتشتی تخریب یا به کلیسا تبدیل شدند. یزدگرد سرکوب کرد و رهبران مسیحی را زندانی یا اعدام کرد. در سال ۴۲۴ م، کلیسای ایرانی استقلال خود را از نظارت روم اعلام کرد و کلیسای نستوری، که توسط روم بدعتآمیز تلقی میشد، را تأیید کرد. ایران مرکز مهمی برای تبلیغ مسیحیت نستوری شد. دربار ایرانی تحت تأثیر مسیحیت قرار گرفت، با درباریان مسیحی، بازرگانان، همسران سلطنتی و نظام پزشکی تحت کنترل مسیحیان. مسیحیت، مانند زرتشتیگری، به ستونی از پادشاهی ایرانی تبدیل شد.
انوشزاد، پسر انوشیروان با مادری مسیحی، با حمایت مسیحیان شورش کرد اما از زخمها درگذشت و به سبک مسیحی دفن شد.
خسرو پرویز با حمایت روم و مسیحیان شورش بهرام چوبین را سرکوب کرد و به غیر زرتشتیان اجازه گرویدن به مسیحیت داد. تحت تأثیر همسران مسیحیاش، حمایت او از مسیحیان یعقوبی، اقلیتی در مقایسه با نستوریان، باعث نارضایتی نستوریان شد و به خلع او کمک کرد.
پس از او، پوراندخت (۶۳۰–۶۳۱ م) پاتریارک تیسفون را بهعنوان فرستاده خود در مذاکرات صلح با روم منصوب کرد. با تهاجم خلفای عرب، ارتش نیمهمسیحی ساسانی، که فاقد اشتیاق شهادت بود، متحمل شکستی خردکننده شد.
مری بویس در تاریخ زرتشتیگری خلاصه میکند:
«با ظهور اسلام، موبدان زرتشتی بهعمدی نسخههای نادر پهلوی و اوستایی را نابود کردند تا تبدیل دائمی خود به اسلام را نشان دهند. آنها پیشتر توسط کلیسای سازمانیافته ایران تضعیف شده بودند.»
آشنایی ایرانیان با تعالیم و محبت اهل بیت پیامبر، دینداری نیکوکار را در ایران احیا کرد. بااینحال، ایرانیان هرگز برتری نژادی عرب، اسلام خلفا یا تفسیر آنها را نپذیرفتند و هویت ایرانی و استقلال فرهنگی-علمی خود را حفظ کردند تا قدرت خود را بازسازی کنند. نمونه بارز آن سلمان محمدی است که پس از اسلام فرماندار تیسفون شد. خلفای غاصب، که با فرهنگ علوی مخالف بودند، مجبور شدند عالم ایرانی را بهعنوان اولین فرماندار ایران منصوب کنند و به حاکمی از نسل نیکوکار، عاشق علوی و آگاه به قرآن ایران تسلیم شوند.
سلمان محمدی
در میان مغهای مشهور و جهانی ایرانی، سلمان محمدی، زاده پارس از خانوادهای برخوردار مزدایی، دارای دانش و بینش وسیع بود. او به دنبال وصیت عیسی، به پیشوایان مسیحیت شرقی پیوست و در انتظار منجی الهی و نجات ابدی بود، که ذاتاً بهسوی شریفترین رسولان خدا کشیده شد.
سلمان گفت:
«زمین تنها به اعمال استوار نیست؛ نسب انسان ایمان او و زیستن در نور و اراده خداست.»
پیامبر او را چشمهای خنککننده که حکمت میبخشد نامید:
«سلمان، که حکمت میبخشد.»
این عالم روشنبین و برخوردار، مسلط به دعا، نشانهشناسی، دانش باطنی مخفی و مطالعات دینی، دانش پیشوایان پیشین را گردآوری کرد. او که پیشتر موبد بود، جامعه ناپایدار زمان خود را درک کرد. مانند سه مغی که در زمان تولد عیسی به اورشلیم رفتند تا آن را تأیید کنند، سلمان در جستوجوی حقیقت و منجی الهی—دین الهی واقعی و پیامبر نهایی آن، ادامه اسلام حنیف—بود. در مدینه، او پیامبر را بهعنوان خاتم رسولان یافت که نشانههای نبوت را داشت.
با شناخت پیامبر، سلمان یکی از نزدیکترین یاران بصیر او شد، محرم اسرار، که عنوان افتخارآمیز «سلمان از ما اهل بیت است» را به دست آورد و عرفان عمیق مغی او را نشان داد. او از طریق همزیستی علمی، پیروی وفادارانه و قرابت معنوی، تعالی انسانی و صمیمیت با خاندان طهارت را تجسم بخشید، با فرشته وحی که سلام الهی را به او ابلاغ میکرد.
سلمان فرمانداری تیسفون را تحت عمر پذیرفت، مشروط به دریافت حکم خود از امام علی با اجازه او. تیسفون، پایتخت اشکانی و ساسانی، نشان میدهد که فرهنگ ایرانی هرگز به حاکمیت خلافت تسلیم نشد، با فرهنگ مغی ریشهدار در اراده الهی در سلمان. عمر از اداره او انتقاد کرد، اما سلمان اینها را رد کرد و با شوالیهگری نیکوکارانه حکم راند. او به عمر گفت:
«من کسی نیستم که اراده الهی را رها کنم و فرمان تو را بر امر خدا ترجیح دهم.»
سلمان، اولین فرماندار مسلمان ایران، حکم خود را از امام علی دریافت کرد و با فرهنگ بصیر علوی، نه جاهطلبیهای توسعهطلبانه و استعماری خلیفه، اداره کرد.
با دانش وسیع و تسلط بر ادله قاطع، سلمان معلمی مقدس و مربی الهی بود که به اسلام دعوت میکرد. او در فصل اسلام بیشتر بحث خواهد شد.
متمرکزسازی و سرکوب مغهای نیکوکار
در عصر ساسانی، نهاد مغها و دین زرتشتی متمرکز و یکپارچه شد. دولت، که از این نهاد حمایت میکرد، به شمشیری در دستان موبدان زرتشتی سطحی فاقد حکمت و فراست تبدیل شد. تنسر (توسر)، کاهن اعظم قرن سوم میلادی که در آغاز ساسانیان اوستا را تدوین کرد، به گوشنسب، پادشاه طبرستان، نوشت که پادشاهان ایران بدعتگذاران و نوآوران را برای جلال دین رسمی تعقیب میکردند، زیرا ملت مستعد بدعت بود. او انواع شکنجهها را برای پاکسازی جادوگران و بدعتگذاران ضروری میدانست.
بهطور کلی، حکمای برگزیده با حکمت و دانش باطنی گمنام ماندند، درحالیکه افراد مشهور اغلب موبدان ضعیف، متظاهر و مورد حمایت دولت بودند، نه پژوهشگران واقعی، حکما یا چهرههای مقدس با اقتدار باطنی.
مغها: روحانیون کامل، نیکوکار و حنیف
علی بن حسین مسعودی (۸۹۶–۹۵۷ م)، مورخ برجسته ملقب به هرودوت عرب و حامی خاندان امام علی، پادشاهان پارسی را حنیف و هدایتشده توسط ستاره میدانست، که «ستاره» نماد نور باطنی الهی است.
صحاح الفارس، قدیمیترین فرهنگ پارسی به پارسی (۷۲۸ هـ.ق) توسط شمس منشی، برجسته قرن هشتم، زرتشت را مغ، امامی از امت ابراهیم مینامد که دین حنیف، متسامح و توحیدی را دنبال میکرد.
ابراهیم حنیف
پژوهشهای باستانشناسی لئونارد وولی اور کلدانیان را، بخشی از محیط و زمینه تاریخی ابراهیم (حدود ۱۹۰۰ ق.م)، پیامبر عشق و فرهنگ پیشرفته، کشف کرد.
منابع یهودی بیان میکنند که ابراهیم (ابرام)، پسر تارح، از اولین کسانی بود که توحید را در میان عبریان اعلام کرد. او در قبیله حیوی در زمان سلطنت امرافل (حمورابی) در بابل متولد شد و زادگاهش اور در بینالنهرین بود. او به رهبری قبیله رسید. به دلیل حملات قبایل شرقی، قبیله به حران در شمال عربستان مهاجرت کرد. در آنجا، یهوه ابراهیم را بهعنوان «دوست» خود برگزید. کمبود آب و علوفه مهاجرت به کنعان در ساحل مدیترانه را اجباری کرد، جایی که ابراهیم تا مرگش زیست. پسرانش، اسماعیل و اسحاق، به اعراب و یهودیان منجر شدند.
قرآن در هشت مورد از «حنیف»—گرایش داوطلبانه به حقیقت—برای دین ابراهیم استفاده میکند. حنف به معنای گام نهادن به درون است.
حنیف به ایمان متعادل، راستین، گرایش آزاد به حقیقت، پرهیز از بتپرستی، شیطانپرستی یا ستارهپرستی، آزاد از نیات غیرالهی و بهطور طبیعی همراستا با حقیقت اشاره دارد.
ویژگی حنیف توحید آزاد و بدون اجبار، عاری از اجبار یا ناپاکی است. عظمت ابراهیم در توحید داوطلبانه، عشق به خدا، هماهنگی با خلقت و پاکی از آلودگی نهفته است.
ابراهیم پیش از مغهای ایرانی زیست، حدود ۴۰۰۰ ق.م طبق برخی روایات، ۱۹۰۰ ق.م طبق برخی دیگر، یا ۲۰۰ سال پیش از زرتشت طبق محاسبات زرتشتی. نه ابراهیم و نه زرتشت شخصیتهای تاریخی قابلتحلیل تاریخی نیستند.
هیچ منبع یا اثر تاریخی درباره ابراهیم، پیامبر حنیف الهی، جز کشفیات اور یافت نشده است. برای رویدادهای او، قرآن معتبر است و اعتبار آن در امور دینی و تاریخی توسط ائمه معصوم تأیید شده است. قرآن درباره امامت ابراهیم میفرماید:
«وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي ۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» (سوره بقره، آیه ۱۲۴)
ائمه حنیف مغها
مغهای ایرانی، با لطف الهی و حکمت مقدس، از کمال دینی، رهبری نهادی، مشروعیت سیاسی و پادشاهی برخوردار بودند. آنها همه اعمال خود را عبادت و ستایش اهورامزدا میدانستند.
مغها دارای شخصیت والا، تعالیم الهی و صداقت بودند. هیچ پیامبر مستقلی با کتاب یا دین خاص در میان آنها ثبت نشده است؛ آنها متون خود را تألیف میکردند و فاقد کتاب یا دین خاصی بودند. این روحانیون مغی از پیامبر الهی عصر خود با ویژگیهای حنیف پیروی میکردند، هرچند هیچ شواهدی پیروی آنها از ابراهیم را روشن نمیکند. تاریخ آنها گمانهزنانه و مبهم است، با ابراهیم که پیش از آنها بود. یهودیان، از طریق تحریفهای مکرر تاریخی، ابراهیم و اسرائیل را بهعنوان تنها خاستگاه ادیان الهی ادعا کردهاند، معنویت و حکمت ایرانی را انکار کرده و حتی سوابق تاریخی را حذف کردهاند تا میراث ابراهیم را بهطور انحصاری ادعا کنند.
قدیمیترین اشاره متنی به اسرائیل به سال ۱۲۰۷ ق.م، در زمان سلطنت مرنپتاه (۱۲۲۴–۱۲۱۴ ق.م) بازمیگردد. اسرائیل، نامی از خدا، به معنای حاکمیت خدا، معادل عربی مالک است.
اسلام حنیف
اسلام ابتدا حنیف (گرایش به حقیقت) نامیده شد و بعدها رسماً اسلام نام گرفت. اسلام، مانند سلام، به معنای صلح، امنیت و هماهنگی است. کسی که آزادانه و هماهنگ با خدا و خلقت او همزیستی میکند، مسلمان است. این همزیستی مسالمتآمیز با جریان خلقت، انعطافپذیری و آزادی از تعارض، خشونت یا اجبار نیازمند دانش، اقتدار، ایمان، عشق و اشتیاق است. از آنجا که چنین همزیستی تنها از طریق عشق ممکن است، اسلام در محتوا و معنا معادل عشق است.
توحید، وحدت، عشق و یگانگی ویژگیهای حکمت هستند، با کمال حنیف که به حکمت، قرب به خدا، لطف الهی و دریافت احکام الهی در سیستمی وحیانی گره خورده است.
دعوت به دین توحیدی مغها
در گاثاها، یسنا ۵۳، آیه ۷، مردم به دین مغها چنین دعوت شدهاند:
«پاداش شما این دین مغی خواهد بود، تا زمانی که تلاش فداکارانه شما در ذات شما ریشه داشته باشد، جایی که روح فریبکار کنار گذاشته شده و نابود میشود. اگر این دین مغی را رد کنید، ناله شما آخرین کلام شما خواهد بود… نابودی شایسته شریران است. کسانی که به دنبال تحقیر شریفان هستند، آن منفوران پست دین، با کیفر روبرو خواهند شد.»
مغها، بهعنوان معلمان هدایتگر و روشنبین که از طریق روشنایی قلبی به قرب الهی دست یافتند، توحید را ترویج کردند. آنها اهورامزدا، خدای حکیم، حیاتبخش و یگانه را پرستش میکردند و توحیدی بودند. در تعالیم آنها، شر، وحشیگری و رذیلت موجوداتی آفریدهشده بودند، نه برابر با اهورامزدا.
مغها دینداریای مملو از لطف الهی داشتند که آنها را قادر میساخت دین را از بدعتها و خرافات و جامعه را از ظلم و بیعدالتی از طریق نور الهی پاک کنند. به همین ترتیب، حاکمیت میتوانست از نظر سیاسی رهبری کند و روابط دولت-ملت را تنها در صورتی مدیریت کند که دارای لطف الهی و مأموریت از جانب خدا باشد. بنابراین، مغها نمیتوانند شاگردان مکاتب یونانی، بلکه از فرهنگ برخوردارهای الهی و حکمت کیانی باشند.
لطف الهی مغها
در نقش رستم، نقشبرجستهای زیبا نشان میدهد که نرسه، هفتمین پادشاه ساسانی (۲۹۳–۳۰۲ م)، حلقه روباندار، نماد پادشاهی، را دریافت میکند.
لطف الهی، هدیهای ویژه الهی، به انسانها توانایی ارتباط با خدا و اتکا به او را از طریق حکمت شهودی الهی و دانش توحیدی اعطا میکند. نماد لطف باطنی در مغها عمامه یا پیشانیبند بود. در نقشبرجستهها، خسرو برخوردار تاج خود را با عمامه میآراید یا آن را از اهورامزدا دریافت میکند. در فرهنگ شیعه، عمامه، حتی پس از مرگ در عوالم دیگر، نشانه لطف الهی ویژه است. مردم، سلطانها و حاکمان در آن عوالم چنین شخصیتهایی را با عمامهشان بهعنوان تاجگذاری الهی میشناسند. در دوران باستان، آنها خسروها، حاکمان الهی و حکما نامیده میشدند.
حکیم، از فر و زنک، به معنای عمیقاً شهودی و الهی است، معادل عالم حکیم، با دانش مقدس و شهودی مبتنی بر ادراک قلبی، که احکام خدا را فراتر از صرف عقل یا نبوغ زیست میکند.
لطف الهی، زندگیای منحصربهفرد و کامل، نباید با فرَوَهر (نیروی پیشبرنده)، نماد زرتشتی ذات اهورامزدا و منشأ حیات، اشتباه گرفته شود. فرَوَهر یا فرَوَشی نیرویی الهی است که همراه روح هر انسان یا پدیدهای، از آن در برابر فریب محافظت میکند و بهعنوان نگهبانی دلاور تفسیر میشود. فردین از این گرفته شده است.
فرَوَهر و روح دو نیروی باطنی از پنج نیروی انسانی هستند، همراه با اهو (نیروی حیات که با مرگ پایان مییابد)، دئنا (دین، وجدان، تشخیص خیر از شر) و بئود (ادراک و فهم). روح، پس از مرگ ابدی، مسئول اعمال خیر و شر است، درحالیکه فرَوَهر (تابش خلقت) پس از مرگ به حیاتبخش بازمیگردد، زیرا پیش از ورود به این جهان آفریده شده بود.
در نماد مزدایی اصلی، فرَوَهر، با بالهای پرنده مانند هما، شاهین یا عقاب، و دایره مرکزی، نشاندهنده لطف باطنی و قلب است. در تصاویر هخامنشی، فرَوَهر تغییر یافته است. انسانها دارای حکمت ذاتی، پرتویی از حکمت اهورامزدا، و حکمت اکتسابی هستند. حکمت ذاتی بدون حکمت اکتسابی کارایی ندارد. دین و وجدان ذاتی هستند و توسط انبیا هدایت میشوند تا حقیقت و انتخابهای درست را تقویت کنند.
فرَوَهر لطف نیست بلکه نمادی فرهنگی است. فرهنگ، از فر و آرمان انسانی، به معنای هماهنگکننده است.
همه ذرات و پدیدهها فرَوَهر دارند؛ همه موجودات مادی، گیاهی، حیوانی و انسانی، که انسانها شکل برتر و پیچیدهای دارند، دارای دین و حکمت هستند. آنچه انسان را انسان میکند و قرب به خدا را اعطا میکند، دین، حکمت، وجدان و احساس در کنار اندیشه است که حول لطف الهی متمرکز است. یافتن خدا نجات میآورد، با توحید که اهمیت بسزایی دارد، هرچند وحدت با ولایت به کمال میرسد.
فرَوَهر شبیه باور به مانا است، عنصری مشترک در ادیان اولیه—نیرویی فراتر از عادت طبیعی، که در همه موجودات با شدتهای متفاوت وجود دارد. برای مثال، مانا شیر از دیگر حیوانات به دلیل قدرت و ویژگیهای نجیب برترش بیشتر است. مانا رهبر قبیله از پیروانش بیشتر است. وقتی قبیلهای قبیله دیگر را شکست میدهد، پیروز مانا مغلوب را جذب میکند. مغها و موبدان، با دریافت هزینه، مانا یک نفر را به دیگری یا مانا متوفی را به شخص زنده از طریق وردها منتقل میکردند. همه پدیدهها از ولایت جهانی بهره میبرند. کسانی که حضور یا تسلط بیشتری دارند، دارای ولایت خاص و لطف الهی هستند. ولایت اصطلاحی دینی برای رتبه وجودی هر پدیده است. برخوردارهای ذاتی درجهای از فیض باطنی و حکم الهی را نشان میدهند، با هویت، آگاهی، اراده و عشقشان که توسط این فیض تعریف شده است.
لطف الهی هدیهای به انسانهای برگزیده است، با پیشنیازهای الهی در قلمرو خدا، که به پدیدههای نجیب مانند حکما و حاکمان برخوردار وجودی منحصربهفرد و والا اعطا میکند، که به سوی او بازمیگردند. آنها خدا را هماهنگکننده بزرگ با تجلی تابناک میبینند. از طریق هماهنگی مؤثر خدا و قضاوت وحیانی، انسانها پناهگاهی امن مییابند که هیچ اهریمن نمیتواند به آن آسیب برساند.
واژه سانسکریت دیوا به معنای خدا (خودموجود، نا آفریده) است، ذاتاً خودمختار. دیوا و اهریمن به موجودات ناملموس و قدرتمندی اشاره دارند که آسیب میرسانند.
مغهای اولیه، به دلیل ارتباط باطنی الهیشان، برخوردار الهی بودند، با نور و حقیقت الهی ویژهای متبرک شده بودند که مشروعیت، حکمت، سلامت، زیبایی، رفاه، قدرت الهی و نیروی کیهانی را اعطا میکرد. از طریق این قرب و الهام الهی، آنها حقایقی را میدانستند که از دیگران فراتر بود و برگزیده، مقدس و حکیم شدند. پادشاهی برای عادل، شایسته، موفق و کامل بودن به این تابش الهی نیاز داشت.
تحریف معنایی لطف الهی
هرچند حکمت کیانی حکمت را غیر ارثی میداند، پادشاهان مدیریت الهی و لطف کیانی را به حاکمیت ارثی، خودکامگی و استبداد تحریف کردند. آنها نور باطنی مستمر و تابش را به آتشکدههای منفصل کاهش دادند و آنها را به مرکز زرتشتیگری تبدیل کردند. آتشکدهها در زمان زرتشت وجود نداشتند و بعدها برجسته شدند. حکمت کیانی و فلسفه