در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

فصل هشتم: چيستى تاريخ دينى و ضرورت عقل تاريخى

 «تاريخ» در كاربرد مطلقش، به معناى گاه‌شمارى و زمان‌شناختى، اسم‌مصدر از مادّه‌ى «ارخ»، ثبت وقت و بازنمايى زمانه‌ى يك رويداد انسانى در قالب گفته، اعم از نوشتارى، گفتارى و تصويرى‌ست كه مربوط به گذشته باشد. شناخت رويدادهاى عصر حاضر « تاريخ معاصر » نام دارد، نه « تاريخ » مطلق.

تاريخ، آگاهى به چرايى و چگونگى رويدادهاى همپيوسته و تبيين نحوه‌ى ارتباط ميان آنها و فهم احوال جوامع در دوره‌هاى گذشته بر اساس اسناد و مدارك معتبر و بازسازى فرازهاى امت‌ها يا ملت‌هايى‌ست كه با عنوان واقعيت‌هاى تاريخى مشمول گذشت زمان شده‌اند و براى امروز جامعه و هويت آن با درجه‌ى مهم اعتبار دارند.

عقل تاريخى

هر رويداد تاريخى با درك معنا و وصول به محتواى تاريخى و رصد ريشه‌ها و يافت نقطه‌ى آغازين و كشف سير تكوينى و بررسى تمامى اجزاى همبسته و ضرورت پيدايش و فهم غايت و مقصد آن، مفهوم و تبيين مى‌گردد.

تجزيه و تحليل رويدادها و مقايسه‌ى تاريخ، زمان‌ها، حالات و دورى و نزديكى تاريخ‌نگار به حادثه و تاريخ‌نگرى با توجه به بخش مسلمات تاريخ و جهان معنايى و زندگى و زمانه‌ى هر رويداد كه عقل تاريخى آن را مى‌يابد، سبب مى‌شود روايت تاريخ‌نگارانى كه در روايت رويدادها تعهد اخلاقى ندارند يا به توصيف و خلق يا ويرايش داستان‌هاى تاريخى يا سانسور و حذف يا پنهان نگاه‌داشتن واقعيت‌ها پرداخته يا در خدمت اربابان زر و زور و تزوير يا تعصبات مذهبى يا قومى به‌طور سفارشى بوده‌اند، به كشف واقعيت‌ها نزديك‌تر شود و درصد احتمال و امكان آن بالاتر رود.

روايت هر رويداد تاريخى نيازمند عقل‌ورزى تاريخى به‌خصوص با تطبيق بر شواهد تاريخى و كشفيات براى يافت توصيف‌هاى ناسازگار، تحريفى و برساخته و فاقد منطق فهم و ويرايش‌هاى باژگونه از آن رويداد و مهم‌تر از آن، احتمال اين‌كه هر رويدادى داراى موادى تاريخى‌ست كه به هر دليلى از ذهن تاريخ‌نگار و نظريه‌پرداز امروزى پوشيده شده، در نتيجه رويداد به‌گونه‌ى تحويلى و سويه‌دار به وى رسيده است. عقل تاريخ، تاريخ‌نگار را در جانب تعديل و احتياطِ عقل مدرن و تحليل تاريخ امروز قرار مى‌دهد.

كتاب حاضر با ابزار عقل تاريخى و به همين هدف به‌خصوص تشخيص روايت سره از ناسره، بعضى از مهمترين رويدادهاى تاريخى مرتبط با دين‌هاى بزرگ و نيز در خصوص منش ديندارى ايرانيان را مطالعه و تحليل‌ها و نظريه‌هاى خود را بر اساس آنها ساماندهى كرده است تا بلكه نزديك به واقعيتى فايده‌مند باشد؛ به‌خصوص كه منابع نوشتارى تاريخ دينى و تاريخ‌نگارى موثق دين مغان ايرانى كه به عصبيت، خشم، سوگيرى شخصى، سفارش‌هاى سياسى و صاحبان نفوذ، افراط و بى‌انصافى نيالوده و حيات عقلى و منطقى تاريخ را پاس داشته باشد، بسيار محدود است. همچنين نقل‌هاى شفاهى و سينه به‌سينه يا انبايى را در موارد اندكى استفاده كرده است.

تاريخ و منابع دينى به‌طور غالبى در حصر شبكه‌ى ذهنى و بريده از حكمت باطنى و محروم از فرّهمندى فرزانگان و ولايت باطنى به امروزيان رسيده است.
كتاب حاضر در چنين بسترى با استفاده از تحليل عقلى و فلسفه‌ورزى بر محتواى روايت‌هايى مستند و جامع نگاشته شده كه از اسناد در دسترس به‌خصوص متون مقدس داشته و مرتبط با فرزانگى و ولايت باطنى به‌طور هدفمند نمونه‌گيرى و انتخاب شده‌اند و تاريخ‌پژوهى خردگرا را در كنار دين‌ورزى فرهمند و ولايى به‌طور ميان‌رشته‌اى ارج نهاده است.

مراد از هدفمندى، برخوردارى روايت از بيشترين اطلاعات تاريخى مرتبط با سازه‌ى اشراق و فرزانگى‌ست كه در تعريف دين آمده است. اين كتاب را به‌خصوص با مطالعه‌ى متن كتاب‌هاى مقدس و با بررسى‌هاى سندى نوشته‌ام. از اين رو در فصل بعد به بررسى بعضى منابع تاريخى و اعتبار آنها به‌طور مستقل پرداخته و بعضى ديگر را در لابه‌لاى مباحث و به تناسب موضوع آورده‌ام.

مرجعيت قرآن‌كريم و فايده‌مندى تاريخ آن

روايت قرآن‌كريم از اديان، در شناخت اديانِ مستند به خداوند، برخوردار از اعتبار سندى و حجّيت متنى‌ست. ايمان به قرآن‌كريم با تأييد حجيت آن از ناحيه‌ى حضرات معصومين  : در طول 250 سال حيات عصمتى، آن را معتبرترين سند تاريخى براى استفاده در عصر غيبت معرفت ولايى قرار داده است. به‌طور كلى اعتبار متن مقدس هر دينى و داده‌هاى تاريخى در مهمترين موضوعات را بايد به معيار متن قرآن‌كريم و با عرضه‌ى آنها بر آخرين متن وحيانى و مطالعه‌ى ميان‌متنى و تطبيقى آنها سنجه كرد.

روش قرآن‌كريم آن است كه رويدادهاى مهم تاريخى و نيكوترين آنها را براى روايت برگزيند، نه گزارش لحظه به لحظه‌ى تاريخ را. قرآن‌كريم مى‌فرمايد :

( نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلينَ ). يوسف :  3 .

ما نيكوترين سرگذشت را به موجب اين قرآن كه به تو وحى كرديم بر تو حكايت مى‌كنيم و تو به‌قطع پيش از آن از بى‌خبران بودى.

اميرمؤمنان علیه السلام در نامه‌ى 31 نهج‌البلاغه به امام‌حسن  علیه السلام ضمن تأكيد بر همين رويكرد قرآنى در مراجعه به تاريخ و تصريح به اين‌كه خود از رويدادهاى تاريخى، آنچه را صافى‌ست برگزيده و رويدادهاى تاريك و ابهام‌آلود را رها ساخته‌اند، تحليل تاريخ را فايده‌مند دانسته و نوشته‌اند :

« أَيْ بُنَيَّ، إِنِّي وَإِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي، فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ، فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ، وَسِرْتُ فِي آثَارِهِمْ، حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ؛ بَلْ كَأَنِّى بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ، فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ كَدَرِهِ، وَنَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ كُلِّ أَمْر نَخِيلَهُ، وَتَوَخَّيْتُ لَکَ جَمِيلَهُ، وَصَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ، وَرَأَيْتُ حَيْثُ عَنَانِى مِنْ أَمْرِکَ مَا يَعْنِى الْوَالِدَ الشَّفِيقَ، وَأَجْمَعْتُ عَلَيْهِ مِنْ أَدَبِکَ أَنْ يَكُونَ ذَلِکَ وَأَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَمُقْتَبَلُ الدَّهْرِ، ذُو نِيَّة سَلِيمَة، وَنَفْس صَافِيَة»[1] .

فرزند دلبندم! هرچند به اندازه‌ى كسانى كه پيش از من زيسته‌اند عمر نكرده‌ام، در كردار آنها نگريسته و در روايت‌هاى‌شان انديشيده‌ام و در اثرهاى  جامانده از آنان به روايت پرداخته‌ام تا حدى كه همانند يكى از آنها شدم، بلكه گويى بر اثر آنچه از تاريخ‌شان به من رسيده است با همه‌ى آنها از آغاز تا انجام بوده‌ام. بخش صافى و روشن آن را از بخش تيره‌اش بازشناختم و سود و زيانش را دانستم، آنگاه از ميان تمام آنها از هر امرى گُزيده‌اش را براى تو بازگرفتم و از ميان آنها احسنش را براى تو انتخاب كردم و مجهولاتش را از تو دور داشتم و همانگونه كه پدرى مهربان بهترين نيكى‌ها را براى فرزندش مى‌خواهد، من نيز صلاح ديدم كه تو را بدين‌گونه پرورش دهم و همت و تلاش خود را بر آن نهادم، چراكه عمرت رو به پيش و رفتنى‌ست و روزگارت پيشامد و خود داراى انگيزه‌اى سالم و جانى باصفايى.

آشنايى با سرگذشت پيشينيان، همزيست و مشترك‌شدن با تجربه‌هاى آنان از طريق تاريخِ تجزيه‌ى علمى و تحليل فلسفى و به دست‌آوردن قوانين كلى‌ست كه حاكم بر رويدادهاى صادق گذشتگان است؛ امورى جزيى اما قابل اهميت و اهتمام تاريخى كه قابليت پيوند، تعميم و گسترش به رويدادهاى حاضر را دارد و تاريخ قانونمند و سنت تاريخى و نحوه‌ى شدن تاريخ به‌خصوص تمدن‌هاى تاريخى را مورد دقت قرار مى‌دهد و براى امروز جامعه كارساز است، اگر پژوهشگر تاريخ، به ترس و ريا يا به استبدادِ مسلط آلوده نباشد و بتواند با قدرت تطبيق و بهره‌گيرى از تجربه‌ى عينى و مشاهده‌ى گذشتگان، به‌روزرسانى تاريخ را ارايه دهد و بگويد چه رويدادِ لازمِ اهتمامِ امروزى به نتايج كدام واقعه‌ى مهم تاريخى خواهد رسيد.

جبر و بى‌فايدگى تاريخى

ماترياليسم تاريخى به معناى تفسير مادى از تاريخ، قايل به جبر تاريخى و بى‌فايدگى تاريخ است[2] . بر اساس اين ديدگاه، نسل حاضر ميراثدار آداب و رسوم و  خُلق و خوى جامعه‌هاى زنجيره‌اى پيش از خود است و امروزيان همچنان كه وارث رنگ، نژاد و روحيات نياكان خودند، به‌طور ضرورى ميراث‌بر آداب و رسوم و بايدهاى غيرقابل تغيير تاريخ هستند، بنابراين، شناسايى تاريخ امرى كم‌فايده است و تنها فايده‌ى اندك آن نيز شناخت ضرورت‌هاى تاريخى و هم‌آوايى و هماهنگى خود با آنها و حركت در جريان مسير رودخانه‌ى تاريخ است؛ اما بافت و تاروپود جامعه قابل تغيير ارادى انسان‌ها نيست.

در پاسخ بايد گفت ضرورت بر دو قسم است: يكى ضرورت تحميلى و اجبارى كه انسان جز تسليم در برابر آن نقشى ندارد و ديگر ضرورتى‌ست كه انسان به زمينه‌ى آن به اختيار خود شكل مى‌دهد و پيدايش آن به دست خود انسان است و مانند ديگر رويدادهاى ناسوتى و اين‌جهانى، امرى اقتضايى و آزاد و متعلق اختيار آدمى‌ست. مانند رهاكردن شىء شكستنى كه پس از رهاكردن آن شىء، شكستن براى آن ضرورى‌ست، اما انسان مى‌تواند با نگاه‌داشتن آن، از پديد آمدن اين ضرورت، جلوگيرى كند. همسويى انسان با مسير تاريخ، عين اختيار مشاعى انسان و از ضرورت‌هاى قسم دوم است كه ماترياليسم ناخودآگاه بدان اعتراف كرده است.

افزون بر اين، جبر تاريخى، ريشه در جهان‌بينى و پذيرش يا انكار خداوند دارد. در نظام توحيدى، ضرورت‌هاى تاريخ همان سنت‌هاى جارى خداوند در ميان ملت‌ها و امت‌هاست كه حاكميت آنها امرى اقتضايى‌ست و انسان در پيدايش آنها و انتخاب راه سعادت و شقاوت داراى انتخاب و آزادى رأى در نظامى مشاعى و جمعى‌ست. خداوند متعال در مسير فكرورزى و پندآموزى هوشمندان از نظام قانونمند تاريخى و سنت الاهى كه در سرگذشت‌هاست در عين يادآورى اختيار و اراده‌ى گروه‌هاى اجتماعى، چنين مى‌فرمايد :

( إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ ). رعد :  11 .

در حقيقت خدا حال قومى را تغيير نمى‌دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.

قانون و سنت تاريخ، سنت دگرگون‌ناپذير الاهى‌ست كه به اقتضا در هر دوره‌اى جريان دارد. از اين رو عقل‌ورزى بر رويدادهاى تاريخى، به سودمندى شناخت سنت‌هاى الاهى و عبرت‌گيرى و استنتاج از آنها در حال مى‌انجامد. قرآن‌كريم مى‌فرمايد :

سُنَّةَ اللَّهِ الَّتي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلا. فتح :  23 .

سنت الاهى از پيش همين بوده و در سنت الاهى هرگز تغييرى نخواهى يافت.

مراد از عبرت‌گيرى و اعتبار، عبور از ظاهر اشيا به باطن و واقعيت آنهاست و مشاهده‌ى حقايقى‌ست كه پديده‌هاى در دسترس و محيطى آنها را حمل مى‌كنند و به بيننده‌ى دقيق و متوجه انتقال مى‌دهند تا به او روشنيدگى و بينش حق‌يابى و خلاقيتِ مشكل‌گشايى و كشف حقيقتى را دهند.

پايش تاريخ

كشفيات و اسناد قابل برداشت و حمل از سايت‌هاى باستانى در اختيار معدود كشورهايى‌ست. مى‌گويند تاكنون بيش از سى‌هزار گل‌نبشته از كاوش‌هاى پارسه (پرسپوليس = تخت‌جمشيد ) به دست آمده است كه بيشتر آن در آمريكا و در اختيار دانشگاه شيكاگو نگه‌دارى مى‌شود[3]  يا فرانسويان در كاوش سال‌هاى 1886 م در  دوره‌ى ناصرالدين شاه، 327 صندوق از آثار باستانى ايران را به وزن حدود 500 تن، از راه بوشهر به فرانسه بردند[4] . اين غير از منشور حمورابى، پيكره‌ى برنزين ملكه ناپيروسا به وزن 1800 كيلوگرم و با قدمت سه‌هزار سال و آثار نامعلوم ديگرى‌ست كه فقط فرانسويان به مدت 32 سال كاوش از سايت باستانى شوش برده‌اند.

منابع تاريخى نمى‌شود كه به پايش و سانسور يا خودسانسورى مبتلا نشده باشد. داده‌هايى عمومى مى‌گردد كه مورد تأييد و در راستاى تأمين منافع ارباب دنياخوار و خواسته‌هاى متوليان مسلط دينى باشد. براى نمونه يهوديان همواره با تحريف‌هاى مكرر تاريخى بر آن بوده‌اند تا قوم خود را برگزيده‌ى خداوند براى دين و خاستگاه تمامى اديان ديگر بدانند، نه قوم گسترده و فرهنگى ايرانى را كه به لحاظ تاريخى كهن‌ترين متن دينى براى ايران است.

منابع يهودى ( عبرى ) سالروز زردشت را به‌طور هدفمند و مهندسى‌شده حدود 350 سال پيش از ميلاد دانسته و او را شاگرد دانيال نبى معرفى كرده‌اند تا بتوانند ميان زردشت و انبياى بنى‌اسرائيل ارتباط دينى در جهت اهداف سياسى خويش برقرار كنند. آنان با اين ترفند، حضرت موسا را نخستين پيامبر خدا و كتاب خود را اولين و كهن‌ترين كتاب الاهى و ريشه‌ى ديگر دين‌ها و امّاديان معرفى مى‌كنند. اين در حالى‌ست كه حضرت موسا تاريخى سراسر ابهام‌آميز دارد و از او با ايمان به قرآن‌كريم و مسيحيت مى‌شود گفت. متن عهد عتيق و روايت‌هاى آن اعتبار تاريخى ندارد. به گواه تاريخ‌شناسان، اين متن‌ها سال‌ها بعد از كورش نوشته شده است و بعضى از باورهاى اساسى يهود از زردشتيان وام گرفته شده و تأثيرپذيرى عهد عتيق از مغان ايرانى موارد فراوانى دارد. اعتقاد به حيات بعد از مرگ، اعتقاد به بهشت و جهنم و باور به ظهور منجى يا مسيح از همانندى‌هاى دين يهود با تعليمات مغان است. باور به معاد در خوانش مزديسنى، با اديان ابراهيمى به‌خصوص يهود بعد از فتح بابل و نيز مسيحيت اشتراك‌هاى فراوان دارد. تعليمات مغان را به همين اعتبار ام‌الاديان مى‌دانند؛ زيرا حتا اعتقادات اولى يهوديان، پيش‌تر در دين مغان ايرانى مطرح بوده است. يهود نيز پايه‌ى مسيحيت و منشأ آن است. بعضى از آموزه‌هاى دين مغان ايرانى حتا با گذشت چندهزار سال هنوز نيز در ميان ايرانيان و فرهنگ عمومى آنان نفوذ دارد و سنت‌هاى مردم را حتا در دورافتاده‌ترين روستاها رقم زده، بلكه جهانى را متأثر از خود ساخته است.

دين مغان ابراهيمى كه به‌لحاظ ثبت و سندهاى تاريخى ام‌الاديان و ريشه‌ى ديگر دين‌هاست، نخست تعاليم بودا را تحت تأثير قرار داد و سپس يهوديان را. تأثير آن بر مسيحيان بسيار چشمگير است به‌گونه‌اى كه يهود و مسيحيت بدون فهم دين مغان مورد شناخت دقيق قرار نمى‌گيرد.

هم يهوديان براى آن‌كه خود را قوم برگزيده، فرزندان خدا و دين نژادى برتر معرفى كنند و هم مسيحيان در هجوم فرهنگى خود به دين مغان، تاريخ، روايات و رويدادهاى قوم ايرانى را به انواع خرافات و پيرايه‌ها منتسب كردند و تاريخ قوم ايرانى و حكمت خسروانى آن را تحريف، دستكارى، باژگونه و وارونه ساختند تا با برساخته‌هاى دينى متعدد، يكپارچگى و يكتايى قوم ايرانى مضمحل شود، اما همانطور كه ايران فرهنگى و دينى جاويدان مانده است، هويت دينى سرشتى مغان ايرانى و واقعيت فرهمندان بدون دستكارى باقى مانده است و هم‌اينك نيز مى‌شود آنان را همانگونه كه بوده‌اند در كتاب‌هاى مقدس مطالعه و تحقيق كرد. قرآن‌كريم روايت‌هاى فراوانى از تحريف‌هاى تاريخى يهوديت و مسيحيت دارد.

[1] ابن طاووس، على بن موسا، كشف المحجة لثمرة المهجة، ايران، قم مكتب الاعلام الاسلامى،  1412 ق، ص218 .

[2] ادواردز، پل، فلسفهى تاريخ، مجموعه مقالات از دايرةالمعارف فلسفه، ترجمه بهزاد سالكى، تهران،پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، چ اول، 1376، صص 129 ـ 140.

[3] ر. ك   : ارفعى، عبدالمجيد، گلنبشتههاى باروى تخت جمشيد، تهران، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، چ 1،1387. ارفعى، عبدالمجيد، كتاب گلنبشتههاى باروى تخت جمشيد، مجلهى فرهنگ، ش 70، 1388.

[4] عبدى، كاميار، صد و سى سال حفارى در شوش، مجلهى ميراث فرهنگى، ش 12، تابستان و پاييز 1373.

آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فوتر بهینه‌شده