در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

فصل چهارم: مربّى‌محورى و مديران دين اشراقى

در اشراق و وحى رسالى، خداوند امر دين و سرنوشت سلامت و سعادت و هدايت باطنى و معنوى بندگانش به‌سوى خود را در اختيار خويش دارد و دستگيرى از خلق را به كسى مى‌سپارد كه خود به اشراق و وحى خويش تكوين داده و برگزيده، و در اشراف عنايت اختصاصى و توجه ويژه‌ى خودش تربيتش كرده و به او باطن و فرهمندى و طريق عصمت، نبوت، رسالت و امامت و صفاى باطن، طهارت، قداست، قرب به خود و صميمت با مردم داده باشد.

كسى مى‌تواند حق و درستى‌ها را به درستى فهم كند و به‌راستى آموزشى سازد و تعليم دهد كه خود به حق‌تعالا اتصال مستمر و پايدار و سالم و ايمن از خطا دارد و از حق و حقيقت و از وحى و كلمه‌ى الاهى اشراب شده و حق را يافته و به‌دست حق و در حضور او به‌گونه‌ى عصمتى و خطاناپذير تعليم ديده باشد.

حيات دين به حضور و در دسترس‌بودن اولياى دين و بهره‌مندى از تفسيرهاى اشراقى و تبيين‌هاى دينى آنان است. دين در هر دوره‌اى كه قدّيسان و مربّيان حقيقى‌اش به محاق روند، ديگر دين الاهى و دينى زنده، منعطف، متحوّل و مؤثر دانسته نمى‌شود، اگرچه پيروانى بى‌شمار داشته باشد كه شعائر و مناسكش (عباداتش ) را به جدّ و به اهتمام مى‌گزارند. چنين پيروانى چون روح دين، محتوا،
معرفت و معنويتش را از دست داده‌اند، افرادى سطحى‌اند و در تاريكى، كالبدى مرده از دينى قشرى و متظاهرانه دارند. آنان مرگ دين و مردار ديندارى جاهلانه، سختانه و غيرالاهى خود را آگاه نشده‌اند. دينِ فاقد اولياى الاهى و فرزانگان، دينى صامت و فاقد معرفت و بدون خودآگاهى و مبتلا به فقر نظريه، پاسخ‌گويى، تعامل و اثربخشى‌ست و نه‌تنها براى مردم كارآمد و مُنتِج نمى‌باشد، بلكه فسادزا مى‌گردد و با ايجاد استبداد دينى، سلامت و امنيت مردم را از بين مى‌برد. بعدتر در موضوع تزوير دينى از مفاسد دين فاقد مربّى شايسته و بى‌بهره از اولياى الاهى به‌ويژه كاسبان دين كه از طريق دين‌فروشى، دنياى خود را آباد مى‌سازند، بيشتر خواهيم گفت.

واسطه‌ى ميان خداوند و خلق به هيچ‌وجه انسانى عادى و از لحاظ عمودى و طولى برابر با ديگران نيست. طريقى به خداوند و قرب او سالم و درست مى‌رسد كه برگزيدگى خداوند، عبوديت الاهى، سلامت و عصمت تكوينى و خلوص ذاتى داشته باشد. مسير خدادارى و ديندارى حرفه‌اى نبوت، رسالت، امامت و عصمت و به زبان پارسى، فرزانگى نورى و فرهمندى حِكَمى و باطنى‌ست كه قيد برگزيدگى الاهى نيز با آن باشد. واسطه‌هاى طبيعىِ اين طريق كسانى‌اند كه برگزيدگى و تربيت ربوبى و عنايت خاص الاهى دارند و در صيانت و لطف ويژه‌ى حق‌تعالا به‌طور مستقيم از خداوند تعليم ديده‌اند. دين از طريق واسطه‌هاى عادى، كاذب و فاقد نصب و برساخته و قلابى كه شرايط و صفات واسطه‌گرى و عيار ميانجى را ندارند، فاقد حجيت و شرعيت است و نه‌تنها لزوم پيروى و متابعت براى چنين دينى نيست كه دنباله‌روى از آن عين ناآگاهى، گمراهى و فساد است؛ زيرا سلامت اين طريق و رسانندگى آن، نه‌تنها احراز نمى‌شود، بلكه فساد، انحراف و ضلالت آن با ادعاى باطل و بريدگى از حق‌تعالا و ابتر و غاصبانه بودن‌اش ضرورى‌ست.

دين تكوينى و سرشتى، چنانچه نتواند خودبنياد از وحى اشراب شود، مى‌تواند با تربيت‌پذيرى به‌طور واسطه‌مند و با مربّى‌مدارى، ناطق گردد و آگاهى‌هاى لازم را براى زندگى الاهى و برخوردار از انتساب به خداوند بر محور فرزانگان و اولياى زنده‌ى الاهى بگيرد كه با قلب نورى و حكمت قلبى موهبتى و وحى الاهى همزيستى دارند.

فرزانگان و صاحبان وحى انبايى دين، علت حيات قدسى دين الاهى و موجب ماندگارى و بقاى ديندارىِ سالم مردمان هستند كه به عنايت و نصب الاهى و به‌طور سرشتى و تكوينى براى نظام امامت و مرجعيت دينى برگزيده شده‌اند.

منطق فهم علم الاهى و مطالعات دينى، فرزانه‌مدار و امام‌معيار است، نه كتاب‌محور و بر مدار وحى و سنت صامت. حجيت و هدايت دينى بر مدار شخص فرهمند و ولىّ الاهى به‌طور اقتضايى‌ست كه قدرت تبيين متن دينى را براى كسى دارد كه به‌طور اقتضايى برخوردار از شنيدارِ بدون ترديد است و با تاب‌آورى پرورش‌پذير و ارادتمندانه نتيجه‌بخش مى‌گردد و به دين آگاهانه و دين‌ورزى تخصصى و حرفه‌اى تبديل مى‌شود.

براى ديندارى تخصصى و فرهمند نه‌تنها بايد قدرت استماع داشت و پذيراى نقد و نظر و خيرخواهى بود، بلكه براى ارتباط‌گيرى با خداوند تربيت‌پذيرى و قبول رويدادها بدون شك و شرط از حق‌تعالا و با بسط و گشادگى و همراهى ارادى با مقام عصمت و پيروى آزاد به تناسب حكمت و معرفت از فرهمندان و فرزانگان حقيقى لازم است؛ يعنى از كسانى كه با نصب الاهى واسطه‌هاى الاهى‌اند و در عبوديت پيشتازى، و در حق‌خواهى پيشوايى و در خدادارى امامت دارند.

امروزه ورزش حرفه‌اى بدون مربى كارآمد و آموزش او، رسمى نيست و به بالاترين سطح فنى، موفقيت، پيروزى و به برترى نمى‌رسد. نقش ضرورى مربى كه هم دانش تخصصى و مهارت و هم كارآزمودگى در پرورش ورزشكار و دادن تمرين‌هاى مناسب و انگيزه به ورزشكار براى به‌سازى عملكرد صادقانه و منصفانه‌ى او داشته باشد، پذيرفته شده است. دين نيز همانند ورزش و تربيت بدنى‌ست كه مربى به‌طور اقتضايى زمينه‌ى رشد آن را فراهم مى‌كند و فرد ديندار را از مرحله‌ى عمومى دين به سطح نيمه‌حرفه‌اى حق‌طلبى و انصاف و سپس به مرحله‌ى ديندارى حرفه‌اى يعنى ولايت و ايمان سوق مى‌دهد و بر مى‌كشاند. كسى كه خود مقام امامت يا فرزانگى و روشن‌شدگى دين را ندارد و در ديندارى، وساطت فرزانه‌اى الاهى يا امام دين را نمى‌پذيرد، در سطح عمومى ديندارى متوقف مى‌ماند، اگر سالم بماند و گرفتار ضلالت و گمراهى نگردد و لايه‌ى ظاهرى دين تزوير را به‌جاى لايه‌ى سطحى و عمومى دين الاهى، دين‌ورزى نكند.

دين عمومى براى آن‌كه به ايمان برسد نيازمند رشد و ارتقاى مستمر است. حتا در مرحله‌ى ايمان نيز چنانچه ايمان در شرايط رشد و پويايى و سير نباشد و ركود بگيرد، به لجنزار شرك و مرداب كفر تحويل مى‌رود و به انعكاس به مقابل مبتلا مى‌شود. ايمان بايد در حال رشد و ارتقا باشد، تا تازگى و طراوت خدادارى را وجدان و ذوق كند و بدين‌گونه اصل اطمينان و كارسازىِ دين‌ورزى‌اش در تورم كفر و تاريكى غيبت فرزانگان و اولياى الاهى با انس به مربيان صادق دين دوام يابد و ايمان و ديندارى از نور و صفاى باطن و دم و نفَس پاك و امداد آنان روشنا و مقاوم شود.

دين صامت و متن دينى خشك نيازمند آموزگار الاهى‌ست تا زنده، هادى، ناطق، صادق، فعّال، مقاوم و قابل ارتقا و وصول به مراتب بالاتر شود و شفافيت و گويايى و صدق و وحدت و وفاق و پرورش و رشد بيابد و از فرقه‌سازى و فرقه‌گرايى و تحريف‌ها و خرافه‌ها مصون شود و ديندارى بر صراط مستقيم هدايت و خدادارى اِنعامى و ولايى با عنايت الاهى و مدد مربى حركت و سير مستمر، فزاينده و پيشرو شود. اما ديندارى بدون مربى كارآزموده افتادگى، سقوط و مردودى يا توقف بر ديندارى عمومى دارد و نه‌تنها صدق، صفا، انصاف، ولايت و معرفت را وامى‌نهد، بلكه در كوران مشكلات غيبت پيامبران و اولياى الاهى مقاومتش را از دست مى‌دهد و تاريكى شك و شرك و كفر بر آن سايه مى‌اندازد.

مربى‌محورى دين، حصول و استناد آن را به‌طور مستقيم به فرزانگان و اولياى مقرب الاهى مى‌رساند و رجوع به آن رجوع غيرمستقيم به متن وحى به واسطه‌ى سلسله‌سندهاى كهن و گاه چندهزار ساله و مبتلا به اما و اگرها و احتمالات فراوان نيست. از اين رو دين تكوينى در نهاد اولياى الاهى مفسّر و مبيّن متن وحيانى دين مى‌باشد و به او شفاف و گويا مى‌گردد و از ابهام و اجمال بيرون مى‌آيد.

مهمترين كارويژه‌ى مربّى فرزانه و واسطه‌ى وحى و پيوند الاهى اقتدار تبديل معرفت و حكمت باطنى به دانش‌هاى تجربى و آزمايشگاهى و فلسفه‌ى مفهومى و عقلى‌ست.

بزرگ‌ترين معضل بسيارى از متوليان دينى كه ادعاى فقاهت و مرجعيت داشته‌اند، نقص در آموزش و حرمان آنان از استاد فرزانه و حكيم است كه به‌طور مستقيم و زنده در حضورش باشند. چنين كسانى نمى‌توانند ديندارىِ آگاهانه، مناسب، موزون و حرفه‌اى داشته باشند تا چه رسد به آن‌كه به دين‌شناسى و الاهى‌دانى برسند. جامى در هفت‌اورنگ خوش سروده است :

ذات نايافته از هستى‌بخش         چون تواند كه بود هستى‌بخش

خشك‌ابرى كه بود زآب تهى         نايد از وى صفت آب‌دهى

نقش بى خامه‌ى نقاش كه ديد         نغمه بى زخمه‌ى مطرب كه شنيد

به هر روى شاخص هدايت دينى دينداران، ايمان و روشن‌شدگى الاهى و تكوينى افراد، ميزان قرب و محبت سرشتى آنان به فرزانگان دينى و اولياى الاهى‌ست از آن جهت كه برخوردار از وحى و برنامه‌ى الاهى‌اند. اين بدان معناست كه واسطه‌ى وحى الاهى چناچه خود اصالت داده شود نه اشراق الاهى او، مانعى براى حق مى‌گردد و هدف ميانجى‌گرى وى و حيث آيينگى او تأمين نمى‌شود. خاصيت واسطه، حق‌نمايى و نشان‌دادن طريق خدا و فراهم‌كردن وصول به اوست، نه خودمحورى و دعوت به خود.

مربيان رسمى دين

مربىِ الاهى، با وحى خداوند آگاه و توانمند است و از خداوند براى ابلاغ پيام او عنايت و حكم دارد. بنابراين مربى رسمى دين نبايد با افرادى اشتباه گرفته شوند كه با علوم هجومى و ايتايى آگاهى يافته‌اند و فرزانه‌ى محض و حكيم صرف در بخشى از آگاهى‌ها مى‌باشند.

مربيان رسمى دين، نسبت به امت خود در اوج عبوديت و بندگى خداوند به‌طور موهبتى‌اند و همين به آنان كمالات باطنى و ولايت اعطايى از جمله عصمت علمى و عملى در چهره‌ى نبوت مى‌دهد. نبى الاهى يا برخوردار از مكتوب يا بيّنات علمى ( نظرى، حكمى و معارفى )ست يا داراى معجزات عملى و گويايى‌ست كه در جامعه جريان دارد، ولى فاقد كتاب وحيانى‌ست.

مربى الاهى يا افزون بر نبوت داراى رسالت به همراه كتاب وحيانى‌ست و يا مكتوبى ندارد و برخوردار از بيّنات علمى‌ست، يا در مقام امامت است يعنى همزيست اراده‌ى خداوند در ادامه‌ى نبوت پيامبرى الاهى‌ست. امامان امت، نايبان و اوصياى پيامبران هستند و بينات و به‌خصوص كرامات علمى دارند و آگاهى از آنان به شايستگان به اراده‌ى حق‌تعالا هجوم مى‌آورد.

مربى الاهى همچنين مى‌تواند برخوردار از خلافت باشد، يعنى جانشينى و حاكميت سياسى و مديريت خدايى به او داده شده است.

« نبى » از نباوة به معناى برخوردار از شأنِ بزرگى و رفيع در نزد خداوند است.

« رسل »، برخاستن با تأنى و رسول، فرستاده‌ى خداوند براى انجام كارى ( ابلاغ دين ) است. امام به معناى جلودار است كه با توجه به وضع واژگان براى روح معنا، طريق از مصاديق آن است.

امامت و فرزانگى مشروط به حصول شرايط آن است كه با فقدان هريك از آنها در افراد غيرمعصوم كه در معرض خطا و معصيت هستند، ديگر اعتبار و حجيت شرعى و شايستگى براى اطاعت و پيروى ندارند.

براى شناخت دين و داده‌هاى آن نمى‌شود به مكتوبات دينىِ نوشته‌شده توسط فقيهان ظاهرگرا، كشيشان، خاخام‌ها و موبدان غيرفرهمند و انجمن‌هاى دينى فاقد فرزانگان مراجعه داشت كه تمامى بشرهايى عادى‌اند و نمى‌شود گفته‌هاى آنها را سندى له يا عليه دين آورد. براى نمونه استناد به آراى جناب سن آگوستين قديس ( 354 ـ 430 م ) از مسيحيان كاتوليك برابر با درك مسيحيت غالب و كليساى مسلط نيست. مراجعه به آراى يك آيت‌الله مشهور يا مجتهد شيعى به معناى شناخت مكتب تشيع و فرهنگ عصمتىِ امامان پاك شيعه يعنى دين رسمى الاهى نيست.

وحدت روش مربيان محبوبى

اگر عالمان شيعى از محبوبان يا دست‌كم از فرزانگان و قدّيسان باشند، چون به روش الاهى زيست و با اراده و خواست حق‌تعالا همپيوندى دارند، به منش ثابت و حق او داراى روش واحد و يكسان در دين‌شناسى و تفقّه و برخوردارى از الهام مى‌باشند.

مربيان الاهى چنانچه محبوبى و مورد عنايت و دهش خداوند بدون سابقه‌ى رياضت و لحاظ عبادت باشند ـ يعنى آنان به ضرورت بر اتيان واجبات دين بسنده مى‌كنند و مى‌توانند به نوافل و رياضات نپردازند ـ همه را به وحدت، سازگارى و عشق دعوت مى‌نمايند، اما در همين نظام نيز فردمدارى مسلّط نيست و اصالت ندارد و شخصيت حقوقىِ واسطه و بار معنايى او كه وحى ربوبى و عنايت ويژه‌ى حق تعالاست، مركز اعتماد و اعتباربخشى‌ست.

روشمندىِ يك مكتب و برخوردارى از منطق فهمِ واحد و سيستميك به معناى رسيدن به آراى هماهنگ و انعطاف و خلاقيت در تطبيق دين با موضوعات نوپديد زمانه تا مرحله‌اى‌ست كه فضيلت‌ها و ارزش‌هاى كمالى برابر باشد، وگرنه با برترى و سبقت يكى در فضيلت و ختميت نسبى و توان بالاتر در الهام‌پذيرى، او به ميزان بلنداى بيشترى كه يافته است، آراى منحصر مى‌يابد. بنابراين نظام فرزانگى مربى‌محور هست، ولى شخص‌محور نيست و ناظم‌محورى آن تابع نظام‌محورى آن است. در واقع رجوع به واسطه‌ى الاهى از حيث برخوردارى شخص از نظام فرزانگى‌ست، اما بر محور فرد و شخص متوقف نمى‌شود، بلكه با انقياد به نظام فرزانگى، هرجا فرزانه‌اى زنده، متأخر و در دسترس و با كيفيت بالاتر و با دانستگى بيشتر بيابد كه قدرت اعلان شفاف و درست پيام‌هاى الاهى را داشته باشد، رجوعش به اوست.

همانطور كه نبوغ، امرى سرشتى و موهبتى‌ست، و نيز ديندارى سرشتى‌ست و فرزانگى و قدّيسى سرشتى‌ست، محبوبى‌بودن تعيينى و امامت يعنى در اراده‌ى حق‌تعالا بودن نيز سرشتى، اشراقى و نزولى‌ست.

خداوند بندگانى دارد كه عاشق آنهاست و آنان نيز عاشق خداوند و خَلق او هستند و زندگى‌شان اراده‌هاى خداوند است. محبوبى تعيينى كه ميهمان معرفت الاهى و حقيقت خدادادى و اراده‌ى حق‌تعالاست، به دليل همين پيشتازى پيشوا و امام بندگان است. اگر او براى راهنمايى و دستگيرى مردمان حكم الاهى و نبوّت يا امامت باطنى داشته باشد، به‌واسطه‌ى محبتى كه به خلق خدا دارد براى آزادى و احقاق حقوق آنان از جمله حق دانستن و آگاهى و خرافه‌ستيزى مجاهدت، تبليغ، اعلان، ايثار، ازخودگذشتگى و عشق بى‌توقع، بى‌طمع و پاك دارد و مظهر بى‌نيازى و غناى پروردگار است.

محبوبى تعيينى بنده‌اى پيروز با راه و رسم و دينى جاودانه است. چنين كسى نظام معرفتى الاهى و دينىِ حق را دارد و چنان در شدت روشن‌شدگى و انباست كه نمى‌تواند به نظام اجتهاد مفهومى و فاقد فرهمندى، و در ساختار تقليد از فقيهان پرخطا و پيرايه‌ساز ظاهرگرا مشى كند. وى در تبديل دين و بندگان خدا به تصديق و تأييد، ميل تنمند، مودّت نفسانى، محبت قلبى، ايمان و عشق روحى، توانمند است.

امامان و فرزانگان الاهى بر اساس مرام الهى كه حبّورزى و ولايت عمومى براى دينداران يا انصاف مدنى براى شهروندان تابع است، مردم را با ارادت و عشق به پيروى از درستى‌ها، ميل، كشش و گرايش باطنى و انتخاب آگاهانه مى‌دهند.

دين حقيقى و بى‌پيرايه را بايد از امامان الاهى، قدّيسان دينى و فرهمندان دريافت كه دست‌كم از فرزانگان و حكيمان قلبى و قدسى‌اند.

بالاتر از فرزانگان، اولياى الاهىِ زنده و حاضر و محبوبانِ تعيينى و امامانِ قابل دسترسى‌اند كه همزيست اراده و خواست حق‌تعالا مى‌باشند و ضرورت‌هاى الاهى را زندگى مى‌كنند.

بعضى از اولياى الاهى محبوبانى تعيينى هستند. آنان صاحب حكم هدايت و دستگيرى از مردمان‌اند. تعيينى قيدى توضيحى‌ست نه تحذيرى. ولايت آنان حيات الاهى و روح دين و ايمان است. آنان با توان ارتباط‌گرفتن از راه قلب و باطن به كتاب وحيانى خداوند و به الهامات زنده‌ى ربوبى و همزيستى با خداوند، حقايق را كه همان راه‌حل‌ها و پاسخ‌هاى متناسب با نيازهاى بشر است، دريافت و به‌درستى نگه‌دارى و با اطمينان ابلاغ مى‌كنند. خطاى آنان اگرچه صفر نيست و محتمل است، به‌حسب موقعيتى كه در آگاهى موهبتى و اشرافى كه بر دانش‌هاى مورد نياز دارند، چنان اندك است كه مانع اعتماد كلى به آنان نمى‌شود. آنان دين، دانش و حكمت را به قسط وجدانى، بسط و توسعه‌يافتگى باطنى و معرفت حضورى و وحدت با حقايق پديده‌ها با معيار ولايت موهبتى يا ملكه‌ى قدسى مى‌يابند.

فرزانگان و اولياى الاهى دين بر پايه‌ى آگاهى‌هاى باطنى و فراست موهبتى، توان تشخيص نفاق و نفوذ دستگاهمند را دارا مى‌باشند.

خاتميت عرضى و رشد طولى دين

در عصر غيبت، رشد عرضى دين با طرح خاتميت متوقف شده و تمامى احكام الاهى و مناسك شريعت كه آسان‌سازى و سهل و متناسب با تاب‌آورى و طاقت‌پذيرى مردمان گرديده، مهر و موم و تغييرناپذير شده است.

اين بدان معناست كه رشد طولى و كيفى دين به‌طور تكوينى برقرار است و فرزانگان يا اولياى محبوبى خداوند به مدد عقل نورى، حكمت باطنى، معرفت روحى و حقيقتى كه به‌طور موهبتى و خدامرجع دارند و استنباط از اين دستگاه معرفتى، خودبنياد و مستقل هستند. آنان همانند پيامبران الاهى وحيانى و وابسته به پشتوانه‌ى نزول وحى نيستند، بلكه پيوسته از متن صامت محمدى حيات و نيرو مى‌گيرند و شكوفاكننده و بسط‌دهنده‌ى آن مى‌باشند بدون آن‌كه مؤسس و بانى دين گردند. چگونگى و تبيين آن را در كتاب آگاهى و انسان الاهى آورده‌ام.

خداوند با انسداد وحى تشريعى و رسالى، به نظام معرفت الاهى و الهامىِ حق‌مرجع، استقلال و بى‌نيازى از وحى رسالى بخشيد و با شعار زنده باد حق‌تعالا، به آن اقتدار، استحكام، كارگشايىِ حق‌موجّه و خلّاقيتِ پايدار حقّى داد و استقلال حقيقت از شخصيت حقيقى فرزانگان را تجلى و روشنى بخشيد و محوريت شخص آنان را براى دريافت حقيقت از حق‌تعالا، ختم ساخت و انوشگى فرزانگى، يعنى كارپردازى مستقيم و زنده‌ى حق‌تعالا و تسلط خداوند و حق‌محورى را نظام بخشيد.

مردم همچون اولياى الاهى عاشق حقيقت هستند. امروزه نيز اگر مردم به قديسانى دسترسى داشته باشند كه مراتب بالاى دين الاهى و حقايق ربوبى را در اختيار داشته باشند و دين را به‌طور مستند و با زبان علمى ارايه دهند و جسارت و شجاعت دورريزى هرآنچه را داشته باشند كه برخوردار از استناد معيار و علمى نيست و عصبيت بر سنت‌هاى اشتباه سلف و پيروان و انجمن‌هاى رهروان و حواريان و صحابه و عالمان و فقيهان جايزالخطاى اديان نداشته باشند و آنان را معصوم نپندارند و در قبال مسايل و موضوعات دينى بزرگ‌منشانه آزادانديشى، نقدپذيرى و با عطوفت، لطافت و ملاحت و به شيوايى و ظرافت به‌گونه‌ى شفاف و عارى از هرگونه مظاهر خشونت و عصبيت و به‌طور منطقى، خردمندانه و علمى و با پرهيز از دنياطلبى و اختلاف‌افكنى بر مدار فرزانه‌ى دين پاسخگويى داشته باشند، ريشه‌ى اختلافات اديان و نزاع پيروان دين‌ها مى‌خشكد و دين، ايمان و فرزانگان دينى همانند پيامبران گذشته كه عصمت موهبتى داشتند، محبوب مردمان خواهند بود.

مديريت دينى

از دينداران صاحب وحى اشراقى و نزولى الاهى، مديرانِ خداوند هستند. حكمران سياسى نماينده و جانشين خداوند براى اجراى اراده‌ى الاهى و مديريت او در قلمروى نفوذ و ميدان تأثير و براى اقامه‌ى دين، تعليمات الاهى و عدل‌گسترى‌ست اگر شرايط نيابت عام در او احراز شود.

مدير بدون برخوردارى از جنبه‌ى الاهى، فرهمندى و قدسى‌بودن يا داشتن اذن از فرزانگان صاحب شرايط فقاهت و عدالت ( صلاحيت )، نه مشروعيت دارد و نه بر تأمين عدالت و سلامت مردم توانمند و باكفايت است.

فلسفه‌ى مديريت تأمين مصالح، منافع و خير مردم و سلامت و سعادت آنان است. از جمله شرايط رهبرى و مديريت ارايه‌ى مكتوب نقشه‌ى جامع رهبرى و برنامه‌ى مديريت جامعه با تبيين شفاف چگونگى تأمين سلامت و سعادت مردم و تأييد جنبه‌ى فقاهتى آن است.

مديريت الاهى و سياست‌ورزى قدسى، داشتن برنامه‌ى آگاهانه و طرح كلى علمى براى مديريت جامعه به مدد بصيرت يعنى بينايى نافذ و پايدار معنوى و نيز به يارى وحى قدسى و كاردانى حكم‌هاى الاهى‌ست كه مدير قدسى را در فهم رويدادهاى پيشين محيطى يا حل مسائل پيش رو روشنيدگى و توانمندى مى‌دهد. مديريتِ متكى بر وحى الاهى، هر كسى را در مسير طبيعت و كمال ويژه و اثر منحصر ظهورى او به‌طور آزاد و به اختيار ايصال مى‌دهد تا زمينه‌ى لازم و آزاد براى ديندارى، شكوفايى باطن و قلبمندى، ظهور عشق و آشكارسازى استقامت ارادى‌اش را داشته باشد. بنابراين مديريت در پيوند با تكوين و فرزانگى و تأييد و نصب الاهى‌ست، نه امرى جعلى و قراردادى يا انتخابى صرف به معيارهاى اعتبارى.

توانمندىِ فرهمندى و فرزانگى برآمده از اقتدار منفصل نظامى و اعمال زور يا جريان ثروت و پول و زر و پاداش‌هاى مالى نيست، بلكه حكمران خدايى هرچه بيشتر از ناسوت و قواى قهرى منسلخ باشد، كارآمدتر، كارسازتر و نافذتر است، زيرا نوآورى و خلاقيت در رهبرى به راهنمايى اختصاصى خداوند و پديده‌هاى معنايى و ماورايى‌ست كه به فرد توان نفوذ و تسخير و همراه‌ساختن ديگران به ارادت و مودّت، محبت يا عشق مى‌دهد. اين مراتب را در كتاب آگاهى و انسان الاهى توضيح داده‌ام.

پيشوايى دينى و مديريت سياسى چنانچه برخوردار از نصب و گزينش الاهى و در پيوند با حكمرانى خداوند و فرمانروايى قدسى نباشد، نه‌تنها قداستى ندارد، بلكه چون فاقد قانون، برنامه و انتظام است، ملعون مردمان و خداوند و امرى ناراست، بى‌تناسب، غيرعادلانه، بى‌داد و فاقد قانون و نظم، ظالمانه، معيوب، مستهجن، قبيح، خوارشده و ذليل است كه هيچ نجات و رستگارى و راه خروجى در آن نيست و جز بن‌بست، شدت، ضيق، تنگنا، مخمصه، فشار و قبض نمى‌سازد.

قانون براى ديندار، دين الاهى‌ست و تزوير برخوردار از دين سرشتى ربوبى نيست تا قانونى داشته باشد. بى‌قانونى، يعنى بى‌برنامگى نخستين صفت تزوير مسلّط دينى‌ست.

آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فوتر بهینه‌شده