فصل يازدهم : حكمت گاتها
از تاريخىترين اسناد مغانى و باستانىترين كتابهاى دينى « گاتها »ست. گاتها به معناى سرودههاى موزون و موسيقايى، در نظر زردشتيان كتابى آسمانى، اوستاى درون و دانش باطنيابى و خداشناسىست كه حقايق مطلق، پايهها و پيامهاى دين و روش فهم آن را بهطور شفاف بيان داشته است.
گاتها را به زردشت نسبت دادهاند، ولى بهنظر مىرسد زردشت نه يك نام كه لقبىست كه به مغان بسيار فرزانه دادهاند. بنابراين زردشت صاحبِ گاتها را كه به اعتبار گاتها زردشت معروف شده است و كاربرد بدون قرينهى آن به وى منصرف است، نبايد با عنوان اعطايى زردشت در مغان اشتباه گرفت.
تاريخ مدوّن و روشنى از پديدآور گاتها در دست نيست، چز آنچه در خود گاتها آمده است و همين، ريشهى اختلافنظرهاى فراوان دربارهى اين پديدآور شده است. غالب آنچه دربارهى زندگى زردشت رسيده است، بهطور غالبى جنبهى افسانهاى و استورهاى دارد تا ارزش تاريخى يا برخوردارى از توان گفتمان علمى يا حِكَمى.
نامهى گاتها
« گاتها »، كهنترين مكتوب دينىِ منظوم است كه در اختيار بشر مىباشد. اين سرودههاى موسيقايى داراى محتواى فلسفى و جهانبينى و ارزش حكمى و فرهمندى و نشان فرزانگىِ پديدآور و شاخص مرتبهى كمالى وى مىباشد. مبانى، هدفها، اصول و روشهاى گاتها داراى ربط منطقى و قاطعيت است. اين كتاب، با دقت عقل نورى و سنجيده و بر اساس دستگاه منسجم اشراقى و بنمايهى فلسفهى خسروانى و فهلوى گفتهپردازى دارد؛ بنمايههايى كه به آن بزرگى و ماندگارى داده و حتا در تعليمات اديان بعدى آمده است.
گاتها گزارههاى كلى و بنيادين را براى فلسفهورزى و استنتاج فلسفهى اشراقى و باطنى داراست و برخوردار از منطق مادى فهم است. اين فلسفه اگر به گاتها محدود شود و ديگر دادههاى اوستا به آن افزوده نشود، مسير صدق را مىرود، وگرنه به خرافات و اساتير گرفتار مىشود.
گاتها از لحاظ دستگاه زبانى، بسامانتر و منطقىتر و فراتر از زبان رايج در زمان خود و عليرغم آنكه ادعا مىشود زبان گاتها نامفهوم است، حتا روشنتر و رساتر از زبان اوستاى نو در رساندن معانى تجردى و دقيق فلسفى و الاهىست.
گاتها حتا اگر حاصل كار گروهى و انجمن مغان يا دستگاه روحانيان زمان خود باشد، مىشود گفت از انشاى فردى برخوردار است و مغ كامل و فرهمندى آن را انشا كرده است.
در اينجا هويّت فلسفى گاتها را با تحليل متن آن پىجو شدهام و نمىخواهم به داستانهاى عاميانه و اساتير رايج در كتابها و سنت شفاهى زردشتيان بهخصوص اوستا بپردازم و انتظار ندارم كه اين نوشته با متن اوستا و اساتير زردشتيان و احكام پرپيرايهى آنان مورد نقض و اشكال قرار بگيرد.
اوستا، نامهى ( كتاب ) دينى زردشتيان از كتابهاى بزرگ قديمىست كه سير تاريخى مفصلى را در حدود دوهزار سال طى كرده تا اوستا شده است. اوستا را بنيان يا آگاهى يا اسرار الاهى معنا كردهاند.
در كتاب يَسنا، گاتهاست. گفته مىشود اين سرودهها ( نمازها ) پيامهاى مزدااهوراست كه با دلآگاهى و الهام و با يارى وهومن دريافت شده و جنبهى قدسى و الاهى دارد.
هفده هات ( فصل = سوره ) از 72 هات يسنا «گاتاها = سرودهها » نام دارد كه مىشود با مراجعهى مستقيم به آنها، در صورتى كه بتوان درست فهمشان كرد، تعليمات و فلسفهى اين كتاب كهن را يافت.
گاتها عبارت است از: يسناى 28 ـ 31، 43 ـ 51 و 52.
غير از گاتها ديگر بخشهاى اوستا و ديگر كتابهاى نويسندگان اين آيين، زبان معيار حكمت خسروانى و شاخص و معيار مطالعهى علمى و تحقيق اشراقى را برخوردار نيست و در ضعفِ انشا و افول است و خروجىِ ذهنهايى عادى و نگارش افرادى فاقد فرّهمندى ( به تعبير زردشتى خُوَرنَه و نيرو و اقتدار ويژهى خدادادى )ست و نمىتواند از آثار فرزانگان باشد تا چه رسد به آنكه متنى دينى و منتسب به وحى خداوند و داراى اشراق پنداشته شود.
وزن شعرهاى هفدهگانهى زردشت به اوزان هندى همانند است. گفته مىشود زبان گاتها به زبان سانسكريت و نزديك به وداست. موزونبودن گاتها در حفظ و صيانت تاريخى آن مؤثر بوده است. گاتا با دگرگونى زمانى زبان به « گاه » تبديل شده است كه براى معرفى بعضى از دستگاهها و مقامات موسيقى ايرانى به كار مىرود. گاتها برخوردار از موسيقى مذهبىست.
اوستا به خط دبيرى ( خط ويژهى متون دينى ) نگاشته شده است. اين خط ، موسيقايى و مانند نتهاى موسيقىست كه محتواى آن قابل انتقال و دريافت است. با اين حال مشكل آنجاست كه مترجمان، مفسران و شارحان معدود اوستا به زبان پهلوى و زندنويسان، هم زبان اوستا را بهخصوص در گاتها ندانسته و هم مقصود و مراد زردشت بهخصوص حكمت و معرفت وى را نيافتهاند تا بتوانند آن را حتا در ترجمه بهدرستى انتقال دهند. با اين وصف، امروزيان با رشد دانش و اطلاعات، در ترجمهى گاتها ناتوان و عاجز نيستند و دستكم ترجمهى آن را بسيار بهتر از گذشتگان يافتهاند.
افزون بر اين معضلات، گاتها بهطور كامل و سالم به پسينيان نرسيده، بهخصوص كه اين نيايشهاى آهنگين از نقل سينه به سينه گرد آمده كه از نقل به معنا و دخل و تصرف مصون نيست و همين امر، بعضى از آنها را درگير آشفتگى و تشتّت يا افتادگى و افزونى يا تصحيف كرده است.
بعضى از موبدان معتقدند بخشهايى از اوستا نوشتهى مغانىست كه در تقابل با زردشت بوده و آنان مطالبى مخالف با تعليمات زردشت در اوستا گنجاندهاند كه روح گاتها در مبارزه با آنهاست. ايزدان و ديوان متعدد كه هريك وظيفهاى بر عهده دارند، نمونهاى از آن است.
موبدان زردشتى خاطرنشان مىشوند ادبيات دينى كه باورهاى مردمان عادى را بازتاب مىدهد، چگونگى زندگى آن مردمان و سنتهاى گذشتگان است، نه تعليمات الاهى كه پذيرفتن آن لازم باشد. ادبيات دين نيازمند تحليل عقلى و نقد انديشهى روشن است بهخصوص كه اين ادبيات، آيين نيايش رسمى و دينى دولتى و اقتدارگرا شده كه در راستاى مفاهيم بنيادين و اصيل گاتها و حكمتِ فرهمند آن نبوده است.
زردشتيان گاتها را نتيجهى همپرسگى زردشت با مزدااهورا و آن را دريافت الهامات مينوى مزدااهورا و همسخنى با وى مىنامند. در گاتها يسناى 45 آمده است :
« اينك از سخنانى كه از سوى پروردگار به من الهام شده است سخن خواهم گفت. »
تعليمات زردشتى و دين زردشت را مزدَيَسنى ( مزداپرست ) گويند. در واقع اين تعليمات همان آموزههاى مغان حنيف است كه به اعتبار گاتها، نخستين دين تاريخى شده است.
زمانشناسى
تحقيق بر ادبيات گاتها نشان مىدهد مربوط به ميان 800، 1000 تا 1200 سال پيش از ميلاد بوده است.
انجمن زردشتيان برگزيدگى زردشت را در 1768 سال پيش از ميلاد دانسته است. بنابراين در سال 2024 ميلادى، سالروز تولد زردشت، 3792 سال قبل مىشود.
گيتاشناسى
در اينكه گاتها متعلق به كدام منطقه است بر اساس گفتهى شرقشناس مشهور فرانتس گرُنه (;Frantz Grenet ) كه از مراجع شناخت تاريخ زردشتىست، جغرافياى اصلى گاتها را مىتوان افغانستان و بخشى از تاجيكستان امروزى (سغد ) دانست.
مىگويند وقتى زردشت به دربار گشتاسب رفته، به زبان و فرهنگ مردم بلخ آگاه بوده است. زبان پختو يا پشتوى افغانهاى امروزى شباهت زيادى به زبان اوستايى دارد.
خانم مرى بويس زردشتپژوه انگليسى در كتاب چكيدهى تاريخ زردشت چنين تحليل مىكند كه رى ( راگا مادى ) هزارهها از مهمترين مراكز زردشتى و پايگاه مَسمُغان يعنى بزرگ مغان بوده است. حكومت ادارى اين شهر با موقعيت سوقالجيشى در دورهى چيرگى سلوكيان ( يونانيان ) حدود 305 ق م از دست مغان و ايرانيان خارج شد و به يكى از مقدونيان واگذار شد. در اين زمان، مغان در شمال غربى يعنى آذربدگان ( آذربايجان ) دستگاه حكومت خود را پايهگذارى كردند. آنان براى قداستبخشى به اين ناحيه در رقابت با موقعيت مذهبى راگا ( رى ) قلمروى خويش را ايريانا وئيجه دانستند.
آخرين تحقيقات امروزى، زردشت را از شمال شرق ايران بزرگ و جايى در محدودهى تاجيسكتان و افغانستان امروزى مىداند. ايرياناوئيجه ( سرزمين نجيبان ) از مكانهاى مقدس زرتشتيان، شامل اين محدوده است. در فرگرد ( فصل ) يكم ونديداد بند 3 و 4 آمده است :
«بهترين ناحيهاى كه اورمزد آفريد ايرانويج است… زردشت در ايرانويج ظهور كرد.»
مزدااهورا
مزدااهورا و يكتايى او اساسىترين اصل در تعليمات گاتهاست. گاتها از خداوند به مزدااهورا ياد مىكند. «مه» به معناى بزرگ، و «زدا» به معناى داناى مطلق و قائم به ذات و «اهوره» به معناى خداى آفريننده و پروردگار ( همريشه با اسوره، خداى هنديان ) و سرور است. مزدااهورا يعنى خداى دانا و آگاه مطلق و حكيم.
مزدا به معناى همهچيزدان، جانبخش و صاحب خِردى مىباشد كه قائم به ذات است و اهورا و خدايى و پروردگارى از صفات آن است. مزدكاكه از نامهاى خاص مردم ماد بوده و در كتيبهى سارگن در اوايل 715 ق. م آمده است.
در گاتها شكل مزدااهورَه كاربرد دارد و تقدم اهورا بر مزدا در نوشتههاى غيرزردشت بوده است. اهورامزدا به معناى خداى جان و خرد در كتيبههاى شاهان هخامنشى آمده است.
مزدااهورا به معناى پروردگار جان و خرد در تمامى يسناى سىوششم كاربرد دارد. در يسناى بيست و هشتم بند اول آمده است :
« تو اى مزدااهورا! مرا از خِرد ( حكمت ) خويش تعليم ده و از زبان خويش آگاه ساز كه روز واپسين چگونه خواهد بود؟ ».
در تعاليم گاتها در كارهاى مهم و بزرگ از مزدااهورا يارى مىجويند و او را بهترين پناهگاه، هدايتگر و يارىرسان مىدانند؛ خداى سرمدى كه پاك، نور مطلق، آزاده و مطلق، آزادمنش و همواره شادىبخش است و آرامش را هديه مىدهد. در ابتداى گاتها، يسنا هات 28 آمده است :
« خواستارم در نماز ( و نيايشم) با دستهاى بلندشده ( در حالت قنوت ) نخست اى مزدا! از براى همهى آفرينش، سپندمينو ( نخستين حكمت و الهام فرهمندى ) را ».
يسناى 28، 30، 31، 43، 44، 45 و 46 از اوصاف مزدااهورا گفته است كه با خداى ابراهيمى يكسانى دارد و مىشود دعاى تحويل سال ايرانى را از آنها استخراج كرد.
در گاتها، خداوند با نام مزدااهوراست كه بالاترين آگاهى و قدرت و يكتايى كامل را داراست. او خالق، دهشمند و سازنده است و گيتى را از هستى خود شكل داده است، نه از عدم و هيچ. مزدااهورا قائم به ذات است و جلوههايش و فروزههايش كه قديم و كهن و ازلى مىباشند، قائم به او و نيز ابدى هستند. از اين رو آفرينندگى و افزايندگى، اقتضاى ذات مزدااهوراست و در جايى تعطيلى ندارد. دهندگى و جنبش ناايستاى مزدااهورا چون ذاتىست، پرسش از چرايى آن جايى ندارد. در گاتها دعوت به اطلاق مزدااهورا شده است :
« تو بايد آن كس را با ستايش و پارسايى خود بستايى كه هميشه مزدااهورا نام دارد».
اين گفته كه دينمدارى و اقبال به خداوند نيازمند تقوا و ورع عملىست، بالاترين دقت را در پردازش واژگان و مهندسى ستايش و ديانت دارد.
گاتها با آن كه با طلب و خواسته شروع مىشود، در اشتود گات و يسناى 43 ، چنين مىشود :
«به كام دل خواستارم از براى هريك، آنچه را كه او خواستار است، كه مزدااهوراى كامفرما بدو ارزانى داراد، به نيروى پايدار رسيدن و راستى داشتن .»
كام دل، فرهمندى باطن است و نهايت وصول، رسيدن به صدق و نداشتن انتظار و توقع و پذيرفتن هرچيزىست همانگونه كه خداوند خواسته است. پذيرفتن هرچيزى همانگونه كه خداوند خواسته است، تعبير ديگرى از دين الاهى و غايت و نهايت مقصد نظام فرزانگىست كه سعادت خود را در دريافت حكم الاهى و تصديق و ايمان به آن مىداند. در ادامه آمده است :
« به كام دل خواستارم كه او از به، به بهتر گراياد؛ آن مردىكه به ما راه راست سود بياموزانيد در اين زندگى جهانى و ( زندگى ) مينوى. به آن ( راه ) درست آفريدگانى كه در آنجا اهورا ارام دارد؛ آن رادمردى كه مانند تو خوب شناسا و پاك است، اى مزدا! »
گاتها در يسناى 33 و 43 مزدااهورا را خدايى معرفى مىكند كه مىشود با او همراه و مصاحب شد و به او انس گرفت و به او پيوست. او را در بارگاه قدسش ديد اگر مزدااهورا خود را بنماياند و مىشود حقايق و رموز آفرينش و دستورهاى او را از زبان خود او شنيد و او را در كار آفرينش ازلى و ابدى رؤيت كرد و او را آموزگار خود و پناه و پشت خود يافت كه دانايى، نيرو، توانايى و كاميابى مىبخشد.
خرد قدسى و پندار اهريمن
در گاتها بعد از اعتقاد به اهورامزدا و ذات هستىبخش يكتا، از دو معناى سِپَنتَه مئينيو ( سپنتهمينيو = خرد مقدس ) و انگره مئينيو ( انگرهمينيو = پندار اهريمن = جنس بدىها، زشتىها و ناپاكىها ) گفته شده است.
سپنتهمينيو و انگرهمينيو در مقام فعل پديدار مىگردند و هر دو پيدايى دارند و چنين نيست كه يكى هستى و حقيقت و ديگرى واقعيت ناهستى باشد.
سپنتهمينيو نخستين آفريدهى نورىست كه هميشه با مزدااهورا و قديم است و نبايد آن را با ذات هستى كه حيات هر ظهور و خِردبخش و نور تمامى نورها و مزدااهوراست، اشتباه گرفت.
نور الاهى و مقدس ( سپنتامينيو ) در گاتها را مىتوان با روحالقدس در مسيحيت و نيز روحالقدس در اسلام همسان دانست، اما اگر صفت تفضيلى و سپنتوتمومينو باشد، با فيض منبسط برابر است كه آن را در كتاب آگاهى و انسان الاهى تبيين كردهام.
در مقام فعل، مقدسترين خرد، نخستين آفريدهى نورىست كه در جهت به كمال رسيدن خوبى كارپردازى، ميانجىگرى و دستيارى دارد و راه شناخت خداوند و راه راستى و صدق مىباشد. در هات 12 يسناى 33 آمده است :
« اى مزدا! به دستيارى مقدسترين خرد خويش مرا نيرو ده »
در برابرش، اهريمن در جهت زشتىها و بدىها تلاش مىكند. همهى خوبىها و نيكىها زير چتر سپنتهمينيو و تمامى بدىها زير چتر انگرهمينيوست. انگرهمينيو و اهريمن در مقابل سپنتهمينيو و در وضعيت فعل است نه در برابر مزدااهورا.
بعدها بعضى از شاخههاى زردشتى كه هماينك نيز بسيار محدود وجود دارند، اين دوگانهگرايى را به اشتباه اصل دوگانهپرستى و اعتقاد به دو بن همپايه گرفتهاند. اين در حالىست كه گاتها بهشدت با هرگونه خدايانپندارى و ديويَسنى مخالفت ورزيده و يكتاپرستى را يادآور مىشود.
توحيد گاتها چنين است: مزدااهورا ذات حقتعالا و خالق كل و سپنتهمينيو (نوآور سازنده و خير ) و انگرهمينيو ( نوآور شرّ و ويرانگر ) و امشاسپندان مخلوقات او مىباشند. ستايش و بزرگداشت هر جزو از طبيعت مانند آب، خاك و محترم دانستن آنها و هرآنچه خيررسان و زندگىبخش است، اعتراف به يكتايى و بزرگى مزدااهورا و در راستاى نيكخَلقى اوست.
از گاتها به دست نمىآيد كه اين كتاب معتقد به دو خالق و چندگانهپرستىست. در دورههاى بعد، انحراف در عقايد زردشتيان پيدا شده و تابعان سطحىانديش و بىبهره از حكمت باطنى، مزدااهورا را به اهورامزدا تغيير داده و اهورا را با اهريمن، دو بن و دو خدا مطرح كردهاند و اين يكى از بدترين تحريفهاى واردشده به حكمت متعالى گاتهاست. گاتها فقط يك خالق يعنى مزدااهورا را عنوان كرده، اما اين كتاب بدىها را جدا كرده و به اهريمنى كه مخلوق خداست نسبت داده است. گاتها همچنين خوبىها را نيز جمع كرده و زير چتر سپنتهمئين يو يا خرد مقدس قرار داده و در مرحلهى سوم آورده است: مزدااهورا شش فرشتهى مقدس يعنى امشاسپندان را خلق كرده است.
فروزههاى امشاسپندان و هفت مرحلهى كمال
بعد از اولين وحى، زردشت هشتسال را با فروزههايى مقدس به نام امشاسپندان ( فروزههاى برتر و نورى مزدااهورا ) در ارتباط بود. اين فروزهها ناميرا، جاودان و ظهور و بازشناسانندهى مزدااهورايند. اين فرشتگان در گاتها نام مشخصى ندارند و بعد از زردشت مهندسى شدهاند.
پديدآور گاتها بارها در نزد مزدااهورا حاضر شده و با او به سخن پرداخته است. به تعبير بند 5 هات 49 گاتها :
« اى مزدا! كسى كه با خواست درون و جانبازى ميان دين و منش پاك خودپيوستگى آورد، چنين كسى از عشق و صدق برخوردار شده و به زيور خرد آراسته خواهد شود و سرانجام با برخوردارى از چنين فروزگان مينوى، اى اهورا! سرزمين جاودانى تو را مىيابد. »
گاتها براى مراحل كمال از شش فروزه يا مرتبهى نورى به نام امشاسپندان ياد كرده است تا بتوان به نور نورها مزدااهورا به عنوان مرتبهى هفتم رسيد. پايه و منازل عرفان باطنى در گاهان، هات 47 بند 1 چنين آمده است:
«كسى كه در پرتوى مينوى مقدس و حكمت قدسى ( سپنتهمينو) و بهترين آگاهى و منش نيك ( وهومنه ) گفتار و كردارش نيك و با راستى و درستى و دين راستين ( اشه ) هماهنگ باشد، مزدااهورا با توانايى ( خشتره ) و مهر و عشق و پارسايى اهورايى خويش ( سپنتهآرمئيتى ) به او كشور رسايى ( هئوروَتات ) و ( زندگىِ ) جاودانى ( آمِرتات ) خواهد بخشيد.
زوتر برخوردار از شكوه فرهايزدى و نور فرهى حكمت و فروزهى سعادت است كه اين نيروى فرازندگى را بايد هميشه فروزنده نگه دارد تا فرزانه باشد و در جايى به انحطاط نگرايد تا خاموشى نگيرد و نميرد. زوت، مُغى كامل است كه تمامى شرايط الاهىبودن و هفت مرحلهى كمال را داراست. كسى كه اين مراحل هفتگانهى عرفانى را بگذراند و وصول يابد، زوتر، سوشيانت ( ناجى ديگر انسانها و پيشرفتدهنده )، دستگير و هادى مىشود. در گاهان، هات 48 بند 12 آمده است :
« بهراستى سوشيانتها و رهاكنندگان گيتى، از دانش و بينش برخوردار بوده، وظيفهى خود را با الهام از منش پاك ( راه راستى و مسير بهشت ) انجام خواهند داد. آنها كردارشان از راستى و پاكى سرچشمه گرفته و رفتارشان با آموزشهاى تو اى مزدا هماهنگى دارد ».
فروزههاى زردشت عبارتند از: انديشهى نيك بهمن و نيكمنشى، تقوا و كردار نيك ارديبهشت كه تسلط بر نفس و هواها و ورع را موجب مىشود، قدرت شهريور، عشق و پيمان سپندارمذ، دانشاندوزى تا رسايى، كمال و سعادت خرداد و جاودانى امرداد كه هريك وظيفهاى مقدس دارند. زردشت در هات 36 گويد :
« اى مزدااهورا! نخست به ميانجى آذر و به دستيارى سپندمينوى تو به تو نزديك مىشويم».
مفاهيم اين شش فروزهى اهورايى انسان را در پايهى هفتم به مزدااهورا و همراهى و هميارى او مىرسانند و انسان را از زندگى مينوى جاويد و پر از آرامش و سرور برخوردار مىسازند. هفتسين، هفتشهر عشق و هفتخوان رستم نمادى از اين هفت مرحله كمال انسانىست.
دينشناسى گاتها
دين از واژهى « دئنه = دئنا » به معناى نيروى وجدان آگاه و نيروى معنوى تشخيص خوب از بد بر پايهى خرد و با آزادى و اختيار است. دين به معناى وجدان و كار دين را وجدانپرورى گويند.
بنا بر سنگنبشتهاى كشفشده دئنا ( دين ) از ايزدانِ برساخته و جعلى در ايران باستان و از فرشتگان مادينه و موكل بر دين الاهى و احكام خداوندى بوده است.
بر اساس تعليمات گاتها دين، دستگاهى روشمند و برخوردار از فرهمندىست كه كاربست آزاد خرد و نيكانديشى و جايگاه وجدان آگاه و نيكمنشى و نيروى معنوى و باطنى كشش به نيكىها و اجتناب از بدىها را بهطور هماهنگ و متعادل در راستاى زندگى نيك و جاودانگى، ناميرايى و انوشگى مينوى كه همان شناخت خداوند و خشنودى الاهى و عشق به مزدااهوراست، بهطور كامل و بر اساس متن گاتها ( كتاب الاهى ) و يافتههاى جناب زردشت ( فرهمندان ) آموزش مىدهد و به ايمان قلبى به اين جهانبينى خاص و تعبد و عمل به مناسك و آيينهاى مذهب از روى صدق و راستى منجر مىشود.
مزدااهورا با وجدان و اشراق يافت مىشود و پل ارتباط انسان با خداوند دئنه است.
اصول تعليمات زردشت و دئناى او عبارت است از: هستى و يكتايى مزدااهورا كه بىشريك، بزرگ، بىهمتا و تمامى سرآغاز و سرانجام و در همهجا در تجلى و نوربخشىست، ايمان به زردشت كه بنيانگذار تعليمات زردشتى و آيين راستىست، زندهبودن، پويايى و رشد آفرينش و نور الاهى ( سپنتامينيو ) و خلاقيت الاهى، قانون اشا ( هنجار طبيعى و قانون هستى يا راستى و صدق يا خير كه بنياد پيشرفت است )، مخلوق و پديده بودن اهريمن و شرّ، اختيار و آزادى گزينش، برابرى حقوق انسانها اعم از مرد و زن، جهان مينوى و جاودانى روان، هفت پايه كمال ( امشاسپندان، داد، دهش و نيكوكارى، سپند ( مقدس ) بودن چهار آخشيج ( عناصر آتش، آب، خاك و هوا ) و فرشكرد ( نوآورىها و رستاخيز و تازهشدن جهان و آفريدهها ).
دئناى هر انسان، پس از مرگ در پل چينود كه معبر آزمايش روان و گذرگاه داورى و گزينش است، در برابر روان او در صورت صدق و درستى به شكل ( دخترى ) نورسته و در صورت دروغ و نادرستى به چهرهى چروكيدهاى زشت و ( پيرزنى ) پتياره حاضر مىشود كه از او جدايى ندارد. بدينگونه دنيا و آخرت به هم پيوسته و مرتبط است.
بهشت به معناى بهترين مكان هستى، رسيدن به شادى و آرامش روان است. جنت در عربى به همين معنا به سايبانى نرم، روان، آرام، خلوت و دور از كثرت گفته مىشود كه كسى براى ديگرى مزاحمت و تصادمى ندارد و مايهى آرامش و آسايش است. بهشتِ جنتمكان، بازتاب انديشه و كردار نيك است. بهشت، خورشيدنشان و كشور روشنايىست.
دوزخ به معناى بدترين مكان هستى، بند انديشهى بد و پىآمد دروغ و كژانديشىست كه در دو جهان مادى (تن ) و مينوى ( روان ) بهسوى دروندان و تباهكاران باز خواهد گشت و مكانى بس تاريك است.
دين در نظرگاه مغان، سرشتىست، ولى بعدها زردشتيان سطحىانديش آن را قومى و نژادى پنداشتند و دين زردشت را به پارسيان منحصر ساختند. در نظرگاه زردشتيان، قوم آنان برگزيدهى خداوند براى اين دين و دين آنان بهدين است كه از طريق خون و وراثت قومى انتقال مىيابد. آنان براى حفظ ديانت نژادى، ازدواج با غيرهمكيش را ممنوع اعلام كردند.
وقتى دين نژادى باشد، تبليغ دين نيز جايى در آيين زردشت ندارد. براى همين مغان زردشتى اقدامى براى تبليغ و صدور دين و تحميل آن به ديگران نمىكردند؛ اگرچه اعتقاد داشتند ديگران مىتوانند از تعليمات اخلاقى و معارف و فرهنگ دين مزدايى بهره ببرند. آنان براى حفظ پيروان خويش از ارتداد دينى، به نقد علمى اديان ديگر و كشف تناقضهاى دروندينى مىپرداختند.
آزادى و اختيار
در گاتها، خداوند انسان را صاحب اراده و اختيار آفريده و او را در ميان كردار خوب و اعمال بد، آزاد گذاشته است.
چون انسان داراى اراده و توان انتخاب است از يك طرف، خرد مقدس ( سپنتهمينيو ) آدمى را به طرف اعمال خير سوق مىدهد و از طرف ديگر، اهريمن او را به سوى كارهاى زشت مىخواند.
اين آزادى تا بدان پايه است كه حتا فرد برخوردار از فروغ و موهبت ويژهى اهورايى مىتواند با ارتكاب خطا، اين موهبت را از دست دهد. زردشت در يسناى 45 گويد :
« مزدااهورا در حكمرانى و توانايى خود، حق آزادى انتخاب را به ما داده است. »
دين در تعليمات گاتها، آزادىها را سلب نمىكند، بلكه حق آزادى و انتخاب را
محترم مىشمرد، ضمن آنكه بر صدق تأكيد مىكند و پيرو آزاد و صادق به وجدان خود و وجدان جمعى و باورهاى عمومى التزام دارد.
وجدان ( دين )، صدق، اخلاق، تربيت و فرهمندى با آزادى ضابطه و معنا مىيابد، وگرنه استبداد و خودكامگى و نابهنجار است. دينى به معناى وجدانى و ديندار كسىست كه اين نيروى باطنى و وجدانى را در خود پرورش دهد و كشف راستى و پيمودن مسير صدق را با اشراق اهورايى تقويت كند.
صدق و راستى
دين در صورتى اعتبار دارد كه برخوردار از صدق و تمامى سازههاى آن، در جاى خود درست باشد. زردشت در يكى از مكالماتش با خداوند اينگونه مىگويد :
« مزدااهورا! تو را مىستايم. وقتى وهومنه نزد من آمد و از من پرسش كرد به كه وابستهاى و نشانهى تو در اين روزگار چيست؟ گفتم: من زردشتم و دشمن دروغ، و سرانجام به عالم بىپايان خواهم رسيد و در آنجا تو را ستايش خواهم كرد. در طريق حق مىكوشم. راستى را به من نشان ده تا آن را بطلبم. تو گفتى كه فرمان سروش ( فروزهى اطاعت و فرمانبردارى ) را گوش فرا داده و پاداش نيك دراز در انتظار مردمان است. »
داريوش نيز در كتيبهى خود كه ذكر آن گذشت، براى ايران بزرگ چنين دعا مىكند :
« خدايا اين كشور را از دروغ حفظ نما ».
اين عبارت از تقلاى داريوش حكايت دارد براى اينكه خود را در جايگاه صدق و راستى و گئوتاماى مغ را بر دروغ نشان دهد.
اگر مانع بزرگ دروغ، تزوير و دين ناراست نباشد، اهوره و هستى به رسايى يافتنى و قابل وصول مىگردد و دين، صدق و روشنايى مىگيرد، اما اهوره فقط با اشراق و دل قابل وصول است و سزاوار انديشه و بيان و گفتوگو نمىشود و به گفته و پندار نمىآيد.
دينى كه به دروغ مبتلا باشد، ديگر حقيقتى گوارا، شفاف، روشنا و بردهنده نخواهد بود و با فريب، ستمهاى مقدس مىسازد و بر هرچه صدق و راستىست با قساوت مىتازد و جهالت، استبداد و خودكامگى مىزايد. دين با اخلاق و تربيت و بهخصوص با گوهر صدق و زدايش مشكلات باطنى و مهار هوسهاى نفسانى مىتواند حكمت را بيابد و معرفتزا، بردهنده و ارتقابخش شود. اخلاق نيز در يك كلمه نيكى و خير است و بس. خير و نيكى، طبيعت هر كسىست كه در بسترى آزاد و با تعهد به صدق و راستى و داد و نيز قسط رخنمون مىشود.
خواستن و وصول به مزدااهورا به نيروى اشه و پاكى و صدق ممكن است. فلسفهى زندگى، آگاهى از راستترين دانش ( رَزِشتيا چيستا ) ست كه همان دين الاهىست با گوهر فرهايزدى و حكمت باطنى و تلاش براى رسيدن به اشويى و صدق و راستى، يعنى درستانديشى و كردار نيك.
ملاك رستگارى نه صرف انجام مناسك دينى كه پندار نيك، رفتار نيك و كردار نيك است. صدق و راستى، بنمايهى عشق است. عرفان گاتها، مسير صدق، عشق و وحدت است كه از آن به نيكانديشى و برابرى و وحدت هستى و نيكى تعبير مىشود. همانطور كه فروزههاى مجرد امشاسپندان با مزدااهورا وحدت دارند و مزدااهورا به آنها توصيف مىشود، و در زردشت پيشاساسانى صفات ويژه و ممتاز مزدا هستند، ولى در اوستاهاى بعد شخصيتهاى روحانى و پاكان جاويد مزدااهورا و فرشتگان روحى هفتگانه شدهاند. گاتها در يسناى 44 بند 17 از اين پيوند اهورايى چنين گويد :
« خواست من اين است كه با پيمودن راهى كه تو نشان دادهاى به تو بپيوندم و با تو يكى شوم. »
تثليث و سهگانهسازى نيكى و خير، ميل به كثرت و دورى از حقيقت وحدت و كاستى در معرفت را مىرساند. قرب قلبى كه بدون وحدت ممكن نيست، بنمايهى حكمت خسروانىست، نه كثرتهاى برساخته. شعارهاى سهگانه و تثليت كه پايهى عدد كمال را بر سه مىگذارد و سه را خير اعلا و صلاح مىشمرد، توسط سطحىانديشان مقلد و بر پايهى رياضيات بدوى ريخت يافته است.
در رياضى فعلى هر عددى، تكرار معدود يك است. در معرفت نيز هيچ شناختى بدون حقيابى ممكن نيست؛ خواه آن شناخت، اكتسابى و در نظام سببى باشد يا خودبنياد و بدون سبب.
گاتها آموزگارى، تعليم و نجاتبخشى را مخصوص فرزانگان مىداند. در هات 32، بند 164 آمده است :
« از هر چيز بهتر آموزشِ مرد پارسايىست كه از روى هوش ( فرزانگى ) باشد ».
مربى و استاد فرزانه، مانند طبيب است. آموزگار با اخلاق، افتادگى، تواضع، صدق، آزادگى و عشق و انس با ديده هاى الاهى مىتواند مربىگرى اهورايى و دستگيرى ربّانى كند و نجاتبخش اشراقى و راهنماى فرهمند گردد و دين الوهى و پيام او را به مردمان برساند. استاد فرزانه، پارسا و اَشَوَن ( Ashavan ) است. طبيعىست چنين آموزگارى از غرور، تكبر و فخرفروشى خالىست و همه را به هستى واحد و خداوند بيتا رهنمون مىشود و فقط به او مىخواند، نه به غير او.
زندگى؛ مبارزهى خستگىناپذير
در گاتها، يسناى 46 آمده است :
« با دين راستين كه تو مقرر داشتهاى، هركسى كه به هدايت و نجات دروغكار نشتابد، مانند آن است كه با او همكارى كرده و خود دروغكار شده باشد. راستكار بايد دوست راستكار و راهنماى دروغكار باشد.»
زندگى ناسوتى ميدان كارزارى سراسر مجاهدت، تلاش و نوعى سربازى در راه اقامهى صدق زير پرچم مزدااهور و مبارزه با بدىهاست. تا پلشتى هست، مبارزه هم هست و آسودگى بدون غلبهى كلى بر ناآگاهىها و ظلمها و حل نسبى معضلات اجتماعى ممكن نمىگردد. در واقع وظيفهى اصلى يك مزديسنى حمايت مستمر از نيكى و پيكار خستگىناپذير و پايدار با بدىها بهويژه با تكبر و غرور ( ترومئيتى )، بدانديشى ( اكه من )، دروج ( دروغ و شرّ ) و ائيشمه ( خشم ) و قرار نگرفتن در صف دروندها يا درِگونتها يعنى دروغگويان، گمراهان و ناپاكان ( Daregvant ) است كه تباهكنندههاى حيات جاودانى و مانع و آفت فرمانبردارى از فرمانها و احكام اهورايى مزدااهورايند.
آتش و نور
مزدااهورا آتش را از دل خويش و نور آن را از نور ازلى خود آفريده است؛ آتشى بىپايان كه از درون بىپيرايه و باطن پاك به دل فرّهمند و صادق در سيرى نزولى اشراق مىشود و جان آدمى از آن فروغ مىگيرد و آدمى را به مزداى يكتا وصول مىدهد؛ مزدايى كه يگانه و فزاينده است و همچون عشق، ايستا نيست و رهرو راه خردمندى و صدق و اشويى بىانتها سروش او را خواهد رسيد.
صدق و عشق، انسان را به همسانى نيكى با هستى و فرّ و يارىشدن توسط هستى و به وحدت هستى و گشودهراهى و فزايندگى بىپايان و فاقد بنبست هستى و نيز رهانندگى از ايستايى وصول مىدهد.
مولوى با پيوند زيباى رباعى و موسيقى از آتش و آبِ عشق چنين مىگويد :
تا آتش و آب عشق بشناختهام در آتش دل چو آب بگداختهام
مانند رباب، دل بپرداختهام تا زخمهى زخم عشق خوش ساختهام
آتش فروزان از آخشيج ( عناصر ) مقدس و پاك و روشنگر و نيروى زيست است
كه نبايد آن را آلوده كرد و بايد آن را حفظ كرد تا بتوان نماز گزارد، بلكه هر آنچه را كه دادهى خداست، پاك و دوستداشتنىست.
آتش، آرم فروهر و نشانهى احترام به اشا و پاسداشت آن است. شمع، نمادى از آتش عشق و از فرّ است كه به خودى خود مىسوزد و همين آتش درونى سبب نيرومندى و توانمندى فرزانگان و مايهى بصيرت و بينش آنان است. آتش، نماد حضور مزدا در قلب و ضمير تمامى عالميان و بُن حيات و زندگى و انرژى آنان است. همانطور كه كعبه مورد ستايش مسلمانان و قبلهى آنان است، آتش مورد توجه زردتشتيان و نماد مزدااهوراست.
آتش اهورايى همان نورىست كه در قلب فرهمندان اشويى مىدرخشد و به آنان روان نيكو، منش نيك و دانش راستى عطا مىكند. با توجه به وضع واژه براى روح معنا، آتش كه بهصورت نور و روشنايى ظهور و جلوه دارد، منشأ آفرينش و خلق نورىست، همانطور كه اهل معرفت، عشق الاهى را كه بر دل مىنشيند و با دل يافت مىشود و دل را مىسوزاند و پارهپاره مىكند، منشأ ظهور و پيدايى مىدانند. جناب زردشت گويد :
« مزدااهورا تمامى خوبىها را پيدايى داد از جمله روشنايى را. روشنايى از مزدااهوراست نه مزدااهورا از روشنايى. »
در اوستا آتش با اشه، مظهر قدرت الاهى و نظم كيهانى و دادگرى ارتباط دارد و از آن نيرو و توان مىگيرد. آتش، هم نور و روشنايى و حيات و به تبعِ زندگى، زيست جاودانه دارد و هم حركت و كماليابى و پويايى به سوى بالا، اصل و حقيقت. عشق به همين دليل به آتش تشبيه مىشود. در دوزخ زردشتيان تحريفى، آتش نيست.
فروزهى ميترا
آتش در نماى ميترا، نام فروزه و فرشتهاى در عقيدهى زردشت و عقلى مجرّد و جبروتىست، نه خداوندگار. مهر، آفريدهى خداى نور ازلىست. ميترا به معناى
پيمان، از ايزدان و فرشتگان و واسطهاىست ميان خلق و خالق كه با قرب به ميترا مىتوان به خداوند نزديك شد. بنابراين نبايد ميان ميتراى زردشتى با فرقهى ميتراپرستى رمى خلط كرد. در مهريَشت آمده است :
« گفت اهورامزدا آنگاه كه من مهر را بيافريدم، او را مانند خويش در خور ستايش و نيايش بيافريدم. مهر پيروزى را از آن كسى داند كه با منش نيك و دل پاك به او نماز برد. از اوست كه در سپيدهدم آفريدگان نيك ايزدى پديدار شوند. »
پلوتارك گويد:
« ايرانيان مهر را ميانجى و واسطه ميان خداوند و خلق به شمار آورده و مقامش بين اورمزد و اهريمن است. »
در آيين زردشت با مددگرفتن از مهر و شفاعت او، انسان توانمندىِ برشدن را با نيروى باطنى داراست. به تعبير شاعر :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند به آسمان رود و كار آفتاب كند
آفتاب و آتش، نماد فناست كه ذرّهاى را نه فقط جهاننما، بلكه خدانما مىكند. در جهانبينى زردشت، هرچه قرب فروزهها به مزدااهورا بيشتر و شديدتر باشد، نور و فروغ بيشتر و اشراق و معرفت بالاترى براى او هست. بهمن كه فروزهى آگاهى، دانش و معرفت است، نورانىترين امشاسپندان است. مهر دشمن دروغ و ناراستى و شرّ است.
بعضى از مناسك گاتها
مناسك، سنتها و آيينها اعمال و فروعىست كه ريشه در حقايق، جهانبينى و اصول دينى دارد و شريعت و مذهب را مىسازد. با آنكه گاتها فاقد شريعت و مناسك است، مذهب زردشتى و آيينهاى آن برساختهى انجمن موبدان و مغان و تابع تصميمهاى اين حلقهى روحانيان است.
مناسك زرتشتيان كه در هيچيك اجبارى نيست و همه به آزادى و اختيار انجام مىگيرد، توسط انجمن مغان و موبدان انشا مىشود. نمونهاى از آنها، نماز و نيايش پنجگاهى و قداست ازدواج است كه البته اين دو در گاتها آمده است.
نماز و نيايش پنجگاهى
نماز واژهاى اوستايىست. ريشهى نَم، خمشدن و احترامكردن معنا مىدهد. نماز براى زردشتيان يك سنّت است نه يك تعليم دينى. نماز براى مقابله با بدىها و شرور و دريافت روشنى خوانده مىشود. نمازهاى زردشتيان در خردهاوستا آمده است.
هر زردشتى در طول شبانهروز پنجمرتبه نماز دارد. زردشتيان نماز را در مقابل آتش آتشكده مىگزارند يا اگر روز باشد، در مقابل آفتاب و خورشيد نيز مىتوانند بهجا آورند. آتش و نور نشانهى پاكى و طهارت است. نماز آنان فقط داراى قرائت و حركات خاص است.
پنجوقت نماز آنها عبارت است از: هاونگاه يا گاههاون ( از طلوع و برآمدن خورشيد و تابش نور آفتاب تا ظهر)، رَپيتوَنگاه ( هنگامى كه خورشيد در ميان آسمان قرار مىگيرد؛ از ظهر تا حدود سه بعدازظهر ) اُزيرَنگاه ( از سه بعدازظهر تا غروب و رفتن آفتاب)، اَيوى سَروترِمگاه ( از غروب افتاب و آغاز تاريكى شب تا نيمهشب) و اُشَهَنگاه ( از نصفشب تا سپيدهدم بامداد و طلوع خورشيد ).
زردشتيان در هر گاهى، سرودى كوتاه را به عنوان نماز مىگزارند.
آنان پيش از هر نماز براى حصول پاكى و طهارت روان و تن، پادياور ( وضو ) دارند و دستها را تا مچ و تمامى چهره و پاها را تا قوزك بدون لزوم رعايت ترتيب خاصى مىشويند.
قداست ازدواج و لزوم تكهمسرى
در تعليمات زردشت كه بر آزادى و اختيار بسيار تأكيد مىشود، دختر در انتخاب همسر آزاد است و ازدواج در هر دو جانب زن و مرد بر تكهمسرى و نيز بر عشق
بنيان دارد و مردان نمىتوانند بيش از يك همسر داشته باشند. شرايط جدايى و طلاق نيز بسيار سخت است.
زردشتيان هم چندهمسرى و هم ازدواج با محارم را ممنوع مىدانند. آنچه از آنها در اين مورد نقل شده نوعى تخريبسازى و مغالطه با حمله به شخصيت اخلاقى آنان و نيز كژفهمى از تعبير خويدودَه ( خوتوَدَث ) در اوستاست كه به توصيه به ازدواج با خويشاوندان نزديك مانند عموزادگان و سفارش به درونهمسرى يا در ترجمهاى ديگر توصيه به صلهى ارحام و ارتباط و ديد و بازديد و مخالطت با خويشاوندان است، نه ازدواج و آميزش با محارم. خوت به معناى خويش و ودث به معناى زناشويىست.
ممنوعيت ازدواج با محارم از نواميس الاهى و از تابوها و محرمات و ممنوعات انسانىست كه حتا پيروان غيراديان نيز آن را رعايت مىكنند تا چه رسد به پيروان اديان الاهى. اين واژه در گاتها كه تنها كتاب زردشت است، نيامده است.
گاتها با آنكه بر آزادى و آزادمنشى و رادمردى تأكيد دارد، ولى نهتنها از فقه و حقوق پيچيدهاى برخوردار نيست، بلكه مىتوان آن را فاقد مناسك و شريعت و پاسخگويى در اين زمينه دانست. زردشت در هات 53 به دختر خود چيستا توصيه به ازدواج از روى اختيار و علاقه و خردورزى با جاماسب دارد كه فردى بيگانه است و در دينمدارى مورد تأييد زردشت مىباشد.
در تمامى اديان الاهى ازدواج با محارم روا نبوده و حرمت ازدواج با محارم از نواميس الاهىست. موارد نادرى كه در تاريخ گزارش شده است، به دين سرشتى و الاهى ارتباط ندارد و قضيهاى شخصىست كه نمىتواند مُعرّف و شناسه براى دين يا سنت ملى يا برابر با شيوعى نهادينهشده قرار گيرد. فرزندان آدم، مانند هابیل و قابيل نيز بر آن نبودند تا با خواهران خود ازدواج کنند، بلكه می خواستند از تكامليافتهترين نسناسها دختر بگیرند. ضمن آنكه آنان با مادر يا دختر خود ازدواج نكردند و قياس اين دو با ازدواج با خواهر تمثيل فارق و نارواست. آدم كه از طبيعت ناسوتى خلق شده، نخستين پيامبر الاهى از ناسهاست كه نواميس الاهى در مورد فرزندان خود را رعايت كرده است. اعجاز او اِشراف بر دانش اسما و صفات الاهى و در برابر فرشتگان بوده است. همين وجه اعجاز، سجدهى فرشتگان براى او را موجب شد. قرآنكريم مىفرمايد :
( وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَْسْماءَ كُلَّها ). بقره : 31 .
و ( خدا ) همهى ( معانى ) نامها را به آدم آموخت.
بايد توجه داشت فقه و حقوق زردشتى توسط موبدان غيرفرهمند در عصر ساسانى كه مزديسانى تحريفى دينى رسمى گرديد، برساخته و اعتبار شده و فاقد استناد و اعتبار دينى و حجّيت الاهىست.
ازدواج با بيگانه به توسعهى فاميل و گسترش آشنايان مىانجامد و ازدواج با فاميل مورد توصيهى علم نيست. تحقيقات دانشيان تجربى و ذهنى در صورتىكه ارشاد به حكم عقل داشته باشد امرى عقلايىست و به همان ميزان ارزش صدق دارد.
شريعت بيش از آن كه به ازدواج با فاميل يا بيگانه بها دهد و آن را شاخص ارتقاى ازدواج بشمرد، به فضايل معنوى زن و مرد و اينكه آيا آنان مىتوانند پدر و مادر خوبى براى فرزندان آينده باشند يا خير و نيز اينكه كفو و همسان يكديگر هستند يا نه و به همديگر عشق و علاقه دارند يا خير ناظر است. يافت چنين همسرى در فاميل باشد يا در بيگانه مغتنم است. در شيعه وقتى به حيث زن و مردى در عشق توجه شود، از آن به لفظ نكاح تعبير مىشود و اگر حيث وحدت زن و مرد اعتبار شود، عنوان عشق را به خود مىگيرد. صيغهى «اَنكَحتُ» كه زن خطاب به مرد مىگويد، يعنى من عشق و محبت خود را به تو ارزانى داشتم و «قبلتُ» پذيرش اين عشق و علاقه از ناحيهى مرد بهطور قطعى و قاطع و بدون تعليق است. از اين رو صيغهى ازدواج در شيعه كه مىتواند با هر لفظ و عمل حكايتگر انشا شود، از بار محتوايى بالاترى برخوردار است تا آنچه در عقدهاى آريايى و زردشتى به عنوان تعهد رايج شده و بر محور دهر بهار و پاييز و محدود به اين دنيا تعليق يافته و خالى از فرزانگى محتوايىست.
تاريخنگارى يونانى و غربى نيز كه نمىشود در مورد ايران به سوگيرى و تلاش براى تخريب ايران و زشت نشاندادن چهرهى ايرانى و تحريف گذشتههاى آن و ارتكاب مغالطهى حمله به ايران و به عليهايرانى بودن متهم نباشند. غالب آنان در تاريخنگارى خويش، محتواى فرهنگ ايرانى را بهطور خالص بيان نكرده و آن را به اغراض و سوءنيتهاى خود و به ايرانستيزى آلودهاند. تاريخنگاران پيشينهى حكمت خسروانى را مخفى و سانسور و آثار و نوشتهها و فضايل آنها را مىسوزانند و از تاريخ حذف مىكنند و به جاى الگوى زردشت، عمل نادرست پادشاهى را ـ اگر بهواقع شده باشد ـ به تفصيل و با ذكر ريزترين جزئيات حادثه داستانسرا مىشوند و رمان مىسازند و آن را اسوهى زيست ايرانى جار مىزنند.
عمل بعضى پادشاهان و فتاواى موبدان وابسته به آنها و مزدور و تحريفها و بدعتهاى آنان ـ اگر هم استناد تاريخى آن درست باشد ـ ارتباطى به تعليمات گاتها و نيز به ملت ايران و ايرانيان راد ندارد. اگرچه در اسلام، مشروعيت ازدواج قومى و اديان بسيار راحت و آسان گرفته شده و ازدواج هر قومى در چارچوب قوانين دينى آنان پذيرفته شده و هر آنچه را كه آنان در دين خود ازدواج بدانند و بر اساس آيين و مناسك خودشان به عنوان نكاح دينى انجام دهند، مصداق عمل نامشروع دانسته نمىشود و ازدواجشان صحيح و فرزندانشان حلالزاده و مشروع هستند؛ اگرچه دين آنان و مناسك و آيينى كه دارند، باطل باشد.
بعد از چيرگى اسلام، موبدان و زردشتيان معاصر، اين عمل را در شريعت خود مجاز نمىشمرند. قرآنكريم در آيهى زير، ازدواجهاى پيش از اسلام را كه در چارچوب آيين اسلام و مطابق با احكام آن نبوده از جمله ازدواجهاى منتسب به زردشتيان را كه بر اساس مسلك آنان بوده، شامل مغفرت و بخشش الاهى و فرزندان آنان را حلالزاده دانسته و فرموده: « مگر آنچه كه در گذشته رخ داده باشد كه خداوند آمرزنده مهربان است.» در قرآنكريم آمده است :
( حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الاَْخِ وَ بَناتُ الاُْخْتِ وَ أُمَّهاتُكُمُ اللاَّتي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتي في حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاَّتي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الاُْخْتَيْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُورآ رَحيمآ ).
( نكاح اينان ) بر شما حرام شده است: مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان و عمههايتان و خالههايتان و دختران برادر و دختران خواهر و مادرهايتان كه به شما شير دادهاند و خواهران رضاعى شما و مادران زنانتان و دختران همسرانتان كه ( آنها دختران ) در دامان شما پرورش يافتهاند و با آن همسران همبستر شدهايد. پس اگر با آنها همبستر نشدهايد، بر شما گناهى نيست ( كه با دخترانشان ازدواج كنيد ) و زنان پسرانتان كه از پشت خودتان هستند و جمع دو خواهر با همديگر، مگر آنچه كه در گذشته رخ داده باشد كه خداوند آمرزنده مهربان است. نساء / 23 .
در شيعه مجوسيان و زردشتيان با آنكه محكوم به احكام اهلكتاب هستند، با توجه به لزوم همسانگزينى در نكاح كه همانندى در دين و مذهب را نيز شامل مىگردد، نمىشود با مردان و زنان مزديسنى نه بهگونهى دايم و نه حتا بهگونهى موقت، ازدواج و ارتباط زناشويى داشت.
در سنت زردشتى، پسر فارغ از اينكه چه دين و آيينى دارد در سن شانزدهسالگى مىتواند از دخترى زردشتى كه چهاردهسال كامل و شرايط زناشويى را دارد، خواستگارى كند. پسر در سن هجدهسالگى مىتواند مراسم نامزدى را با رد و بدل كردن حلقه براى دخترى برگزار كند كه به شانزدهسالگى رسيده است و وقتى دختر به هجدهسالگى كامل رسيد، با او ازدواج كند.
بايد توجه داشت مناسك و سنتها و مذهبها عامل اختلاف اديان نيست و آيينها بهطور غالبى داراى لحاظ مقبوليت مردمى و امرى فرهنگىست و اختلاف آنها قومى و منطقهاى و امرى جغرافيايى با لحاظ اخلاق و نسبيت دانش و فرهنگ غالب و بر اساس فرهنگ است، نه دينى و برخوردار از خاستگاهى الاهى، بلكه تعليمات و باورها و جهانبينى معيار تشابه و همزيستى اديان يا شاخص اختلاف ميان آنها مىباشد. دين اسلام داراى دو دورهى حضور معصوم و غيبت معصوم مىباشد. سبك زندگى شيعه در زمان غيبت قرابت بيشترى با تعليمات گاتها دارد، اما در زمان حضور، ناظممحور است و باور به معصوم و حركت بر اساس تعليمات صاحب ولايت و عصمت الاهى را كه تمامى معرفت و راستى، بابالله و حصن حصين است، در باورهاى توحيدى و درستى مناسك، اصل قرار مىدهد.
كرتير بدعتى
در دورهى ساسانيان، دو دين جعلى مانى و مزدك و فرقههاى برساختهى زردشتى مانند زروانى، تعليمات زردشت را به تعاليم بودايى، مسيحيت و فلسفههاى يونان بهخصوص به اعتقادات و بينشِ دنياستيز آئين گنوسىِ يونانيان و ديگر پيرايهها آميختند.
يكى از بدعتگران زردشتى، كَرتير، زيسته در سدهى سوم ميلادىست كه رهبرى دستگاه دينى را داشت. او با حكمى دولتى از ناحيهى شاپور يكم كه بدعتيان زردشتى را حمايت مىكرد، از روحانى سادهى آتش در پايينترين درجات روحانى به مقام بالاى مربى دينى شاهنشاه، موبدى و مغ بزرگ رسيد با بالاترين حد قدرت و اختيار تام براى رسيدگى به امور روحانيان. هرمز و بهرام به او عنوان موبد اورمزد را اعطا كردند و او رفتهرفته به مقام داور و رئيس دادگاه عالى در سراسر قلمروى ساسانى ارتقا يافت. او بدينگونه سرنوشت دين زردشتى و تعليمات آن را در دست گرفت، نه با لياقت و شايستگى علمى و قداست درونى و پاكى باطنى خود يا فرزانگى. او چنين نفوذ توانمندى داشته توانسته همانند شاهان چهار سنگنبشته از خود در نقش رستم، كعبهى زردشت، سرمشهد و نقش رجب به جاى گزارد. تمامى اين مناطق در استان فارس امروزىست. محتواى اين سنگنبشتهها حرمان كرتير از فرهمندى و دينمنشى و دورى او از حكمت خسروانى را نشان مىدهد.
كرتير به شدتعملِ سختانه و بىرحمانه در سركوب اقليتهاى دينى بهخصوص قلعو قمع مانويان ثنوى و از بينبردن پيروان اديان ديگر به جرم پيروى از دينشان شهره است. در بدنهى شرقى كعبهى زردشت، كرتير در نبشتهاى از اقدامات خود چنين مىگويد :
« من كرتير، از آغاز براى خدايان و شاهان و براى روان خودم رنج بسيار بردم؛ آتشها و مغهاى بسيار را در امپراتورى ايران و در امپراتورى انيران نيز رونق بخشيدم… .
آيينهاى اهريمن و ديوان ( ديويسنى ) از امپراتورى رانده شدند، يهوديان، بوداييان، برهمنان، ناصريان، مسيحيان، مكتاكها ( پيروان آيين جين ) و زنديكهاى (زنديقانِ مانوىِ ) امپراتورى نابود شدند. »
در اواخر سلسلهى ساسانى كه موبدان شريعتگرا و ظاهرمدار قدرت و نفوذ اجتماعى و سياسى يافتند، احكام مغان و قوانين زردشتى به نام « داد = قانون » تدوين شد و زرتشتيان فقه و حقوق مدون يافتند. مغان زردشتى در اين دوره به گفتهى تئودور دمستيوس دو گروه از روحانيان زردشتى بودند كه زردشتيان را دو فرقه كرده بود و آنان در عقايد مذهبى با هم مخالف بودند: يكى مغان در غرب ايران و ديگرى زنديكان در شرق.
با حمايت حكومتى دين در دورهى ساسانى، موبدان زردشتى هم معنويت خود را از دست دادند و هم دين را با دستورىكردن و آمرانهساختن و با حصر بر ظواهر و منسكگرايى افراطى و از دستدادن باطن، بىارزش ساختند. آنان حكمتهاى والا و محتواى باطنى دين زردشت و معارف خسروانى و محتواى حنيف را به احكام و مناسك و امر و نهىها و وردهايى تنزل دادند كه كسى نمىتوانست در آنها شك كند و بايد تمامى آنها را كوركورانه و بدون درك علت اصلى آن تقليد كرد.
با ظهور اسلام و سقوط حكومت ساسانى، دين حكومتى ساسانيان كه به تفرقه و اختلاف ميان موبدان مبتلا شده بود، پشتوانهى دولتى خود را از دست داد و نظام روحانيت فاقد باطن، ظاهرگرا و وابستهى زردشتى، يا بسيارىشان با ميل و رغبت خود به اسلام گرويدند يا بعضى به سرزمين هند مهاجرت كردند و يا بخشى از آنان با سركوب شديد مسلمانان در سالهاى 32 و 35 ه . ق مواجه و به قتل رسيدند، در نتيجه اين سامانهى دينى همچون نظام سياسى ساسانى با آشفتگى مضمحل گرديد.
موقعيت فعلى دين زردشتى
تعليمات زردشتى همواره بهوسيله پادشاهان و سلاطين در حال گسترش بوده و شكل دين مستقل به خود گرفته است. دين زردشتى در دورهى مادها، هخامنشيان ( پارسها ) ، سلوكيان ( بازماندگان اسكندر و دورهى چيرگى فرهنگ يونانى و هلنيسم )، اشكانيان ( پارتها ) و ساسانيان دين غالب بوده است.
در ايران، مادها در انتشار اين آيين تلاش زياد كردند، اما چون دامنهى متصرفات آنها اندك بود، در همهى سرزمين ايران موفقيتى نداشتند. بعد از مادها نوبت به هخامنشيان رسيد. هخامنشيان در انتشار اين دين تلاش كردند، اما بر اساس منابعى كه به دست آمده است هخامنشيان بهطور كلى و فىالجمله به دين مغان زردشتى اعتقاد داشتند. براى نمونه در كتيبهاى از داريوش كبير آمده است:
داريوش مىگويد اهورامزدا، بَغ بزرگىست ( بَغ يا بَگَه به معناى خداست ) كه از همهى بغان ( خدايگان ) بزرگتر است.
كورش هخامنشى زمانى كه بابل را فتح كرد، مردم را از پرستش خداى بابليان يعنى مَردوك يا مردوخ منع نكرد، اما زمانى كه حكومت به ساسانيان رسيد، اردشير بابكان كه مورد حمايت موبدان پارس بود، دين زردشت را در ايران نوزايى و توسعه داد؛ بهگونهاى كه زردشتى دين غالب مردم و فرهنگ دينى مردم بود. اردشير بابكان كتاب اوستا را از زمان اوستايى به زبان پهلوى ترجمه كرد تا فراگيرى آن براى مردم سادهتر باشد.
با ظهور اديان يهودى، بودايى، مسيحى و اسلام، نظام موبدان زردشتى كه با مذهبى تحريفى سيطره مىكرد، فرزانهاى الاهى به خود نديد و چون موبدى و خسروى قدسى نداشت، نظام موبدان آن فرو پاشيد. هم موبدان به انحراف رفتند و هم دولتها و حاكمان غيرفرهمند و مسلّط مورد حمايت موبدان عادى و نظاميان، به عياشى، عشرتطلبى و مالاندوزى روى آوردند و به تبع اين فسادها و نيز با بشارتهاى مبلغان مسيحى كه در هر جايى كليسايى داشتند و به نقاط ضعف اين دين با تبليغات كلامى و فلسفى حمله مىكردند و همچنين با ظهور و تسلط اسلام، مذهب و عقايد زردشتى، پيروان خود و منابع دين و موبدانش را از دست داد و دينى كه فاقد متولى و مربى شايسته باشد، طبيعىست كه توسط سطحىانديشان و پيروان عامىاش به انواع موهومات و خرافات آلوده شود. امروزه بسيارى از همين اندك جوانان زردشتى احكام و مناسك زردشتى را اهتمام ندارند و آنها را فريبهاى موبدان مىدانند.
انحراف تاريخى موبدان و تنزل علمى و سطحىانديشى آنان و عقايد دخيل و بدعتى ارتباطى به حكمت قدسى خسروانى و گاتهاى ندارد.
با آنكه آيين مغان و به تعليمات گاتها برخوردار از حكمت باطنى و معرفتى بوده و فلسفهى گاتها بهحسب موقعيت زمانى خود در بلندايى فراتر از فلسفهى يونانى قرار داشته كه مورد توجه و اقبال حكيمان يونانى قرار گرفته است، بعدها با عاميانهگرى موبدان و سطحىانديشى مغان سادهانديش، اين فلسفهى مينويى، معانى باطنى خود را از دست داد و به مناسكى ظاهرى فروهشت داده شد و نظام شاهى و شهريارى و حكومت و مديريت حكيمان نيز به شايستگان آن نرسيد. شاهان موبدان عادى را حمايت مىكردند و موبدان معمولى و غيرفرهمند تأييدى بر شاهان نالايق بودند. اين تنزل معنايى چنان بوده كه بعدها حتا اصطلاح مغ براى روحانيان عادى و بىبهره از مقامات عالى كاربرد يافته و ديگر معناى بلند و انسان الاهى و فرهايزدى اولى و فروغ خاص خداوندى را نداشته است. نه زردشت ساسانيان آن زردشت فرزانه است و نه موبدان جاهطلب مزدَيَسنى آن انجمن مغان زردشت و فرزانهشناس و نه اوستا همان تمامى گاتها با محتواى حكمت خسروانى و اشراقى.
غارت فرهنگى و آثار علمى ايران و بهخصوص قشرىگرايى موبدان زردشتى و منسكگرايى افراطى آنان و آلودهشدن به دنيامدارى، دين زردشت را به انحطاط و پوسيدگى درونى برد؛ بهگونهاى كه مىتوان محتواى كتاب دينكرد را دليلى مهم بر افول اين دين تحريفشده و خاموشى فرزانگى آن دانست. بدتر آنكه موبدان، استبداد دينى داشتند و به روايت پيرمورى در كتاب ايران باستان، زردشتىگرى و پذيرش و تصديق محتوايى فاقد منطق فهم را به حمايت سياسى دستگاه حكومت ساسانى بر مردم تحميل مىكردند و مخالفان آراى خود را منكوب مىساختند.
در دورهى دويستسالهى هلنيسم ( سِلوكيان ) كه سرداران يونانى سرنوشت ايران را در دست داشتند، نمادهاى علم، فرهنگ و دين ايرانى بهتمامى با دشمنى و كينتوزى از ميان رفت و ظهور فرزانگان و شناخت آنان تاريكى گرفت. سلوكيان به اندازهى كافى سيطره و زمان داشتند تا كتابهاى حكمت خسروانى را غارت كنند و آثار ثبتشدهى تاريخى توسط سلسلههاى پيشين و مادها و هخامنشيان را از ميان ببرند و دست ساسانيان و ديگر ميراثداران خزانهى فرهنگى ايران را از ميراث علمى و فرهنگى خسروانى و سندهاى تاريخى كوتاه سازند.
البته نظام فرهمندى و حكمت ايتايى تعطيلبردار نيست و با ظهور فرزانگان و فرهمندان بعدى كه برخوردار از نيروى راهنما و سوقدهندهاند و بهحسب ارتقاى دانش و آگاهى حكيمان و رسولان بعدى، در موقعيت بالاترى نسبت به گذشتگان مىباشند، بلكه صاحبان ولايت موهبتى كه در طورى بالاتر قرب و محبوبيت دارند، با چنان بسط و اقتدارى از حكمت باطنى و ايتايى و از معرفت گفتهاند كه نمكينكلام آنان با تمامى صعوبتى كه فهم معانى مينويى دارد، نهتنها ملالت گذشتگان زمانمند را ندارد، بلكه به شكوفايى و طراوت باطن بهطور كاربردى، عملياتى و پيشبرنده مىانجامد. ايرانيان نيز از آن رو به اسلام با اشتياق رو آوردند كه فرزانگى و فرهمندى قديم و حقايق درست آيين خويش را در پيشوايان معصوم اين دين مىديدند. خلفاى غاصب همواره ايرانيان را به خاطر محبتى كه به خاندان عصمت و طهارت داشتند مورد محدوديت و آزار قرار مىدادند.
در چند سدهى اخير، موبدان ساكن در هند تلاش فراوان براى زندهنگاهداشتن آيين بهجاىمانده و منسوب به زردشت داشتهاند؛ آيينى كه تعليمات اصيل زردشت الاهى را ندارد و چون فرزانهاى الاهى با آن نيست، نمىتواند مستند به خداوند و تعليماتى الاهى باشد، بلكه با دگرگونى اساسى تعليمات اولى زردشت و عوامانهگرى شديد، به دينى تمامبشرى آنهم غيرعلمى تبديل گرديده و فاقد درستى، صدق، حجيت، مشروعيت و تماميت و به تعبير حكمت خسروانى فاقد فرّ بلكه با تمامى تلاشهايى كه براى بهسازى آن شده، در بعضى موارد دور از خرد و دانش گرديده است. اين در حالىست كه خداوند و عشق به او بدون خرد و دانايى يافت نمىشود.
سعادت و رستگارى در ارتباطگرفتن با فرهمندى زنده و حىّ است كه فرّ ايزدى، بلكه در مرتبهاى بسيار والاتر داراى ولايت موهبتى و محبوبيت است. ولايت امرى بالاتر و برتر از حكمت معنوى، و معرفت و محبوبيت برتر از حكمت و خردمندى نورىست. در دستگاه قضاوت و حكم خداوند، كردار و مناسك، بدون اعتقاد درست و صادق به مقام ولايت ولىّ حىّ و زندهى الاهى پذيرفته نيست. تفصيل و چگونگى آن را در كتاب « آگاهى و انسان الاهى » آوردهام.
هماينك مذهب زردشت كه توسط انجمن موبدان مديريت مىشود داراى پيروان بسيار اندكىست و عليرغم تبليغات فراوان باستانگرايان دينستيز، گويا ديگر از مذاهب فراموششده و مردهى جهان به شمار مىرود و ادامهى فلسفهى آن را بايد در آلمان و در آثار آخرين فيلسوف دستگاهساز غرب، هگل ( 1770 ـ 1831 م ) ديد تا مكتوبات موبدان ايرانى.
ايمانوئل كانت ( 1724 ـ 1804 م ) ديگر فيلسوف آلمانى نيز نام زردشت را در عنوان دو اثر از آثار واپسين عمر خود آورده است.
بعضى از نوانديشان زردشتى كه عقايد مزديسنى را خردپذير نمىيابند، معتقدند وصول به مزدااهورا با نيروى عقل و خرد ممكن نيست و عقل در اين راه گم مىشود، بلكه بايد با تقويت روح ايمان قلبى و عاطفه و عشق و از مسير قلب و بصيرت باطن و وجدان به او پيوست.
بر اساس آمار ارايهشده، كمتر از دويستهزار نفر در سراسر زمين بر مذهب زردشت زيست دارند؛ مذهبى كه در درازاى زمان دستخوش تغييرات و عوامانهگرى و پيرايههاى بسيار شده است؛ بهگونهاى كه بهسختى مىشود آن را همان تعليماتِ نخستينِ مغان الاهى و همانند اهل كتاب، برخوردار از امتيازات آن و در رديف آنان دانست. بنابراين اهل كتاب به دين يهود و مسيحيت منحصر مىشود. البته بنمايهى مصونيت دينى يكتاپرستى يا مصلحت مهم همزيستى مسالمتآميز و حفظ امنيت پايدار، صلح و آرامش ملى و مصونيت همكيشان است. در اسلام همين كه فرد بگويد ( لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ )، رستگارى، مصونيت و حرمت مىيابد و كمال اسلام وى به ولايت است. پيامبراكرم 9 مىفرمايد :
«قُولـُوا ( لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ ) تــُفـْلـِحــُوا » [1]
ايمان بياوريد كه خدايى جز الله نيست تا رستگار شويد.
شعار اسلام و عرفان آن بر وحدت و بر يك كلمه بنيان دارد: ( اللَّه ). تمامى اسلام در اعتقاد به ( اللَّهُ ) است و بس. روايت گفتهشده براى تحقق رستگارى هيچ چيز ديگرى را شرط نكرده و وحدت بىعدد و غيرشمارشى را ارج نهاده كه بسيط است.
با توجه به اين روايت، زردشتيانِ يكتاپرست، امتياز اهل توحيد را دارا مىباشند، با آنكه اهل كتاب نيستند. حكمت و كام زردشتى همچون عرفان اسلامى داراى جهانبينىست نه متافيزيك محض و معنويت بريده از هستى و خداوند. هم حكمت زردشتى و هم عرفان زردشت كهنترين حكمت و عرفان دنياست كه اين سطح از آگاهى نمىشود به تمدن نينجاميده باشد، اما يهوديان كه مىخواهند خود را در همهچيز پيشتار و اولين وانمود كنند، تاريخ را از طريق مورخان يونانى و مغربزمين تحريف كردند و خاستگاه عرفان ايرانى را بودا، نوافلاتونيان يا عرفان كابالاى يهود معرفى كردند. اما گاتها سند معتبرى از اصالت و حقيقت حكمت اشراقى و عرفان قلبىست.
در قانون اساسى ايران، پيروان زردشتى، يهودى و مسيحى به عنوان اهل كتاب پذيرفته شدهاند. خاستگاه عنوان « اهل كتاب » ، فرهنگ جاهليت و در تقابل با امّىهاست. با پيشرفت اسلام، غالب امىّها به اسلام گرويدند و طبقهى اهلكتاب يا در جنگها مضمحل شدند و يا با مباهلهى باطنى يا روشنگرى و آگاهىبخشى دينى دانستند دين آنان منسوخ، متروك و پايانيافته گرديده است و به اسلام گرويدند و يا راه پذيرش دولت اسلامى و صلح و سازگارى و پرداخت جزيه را انتخاب كردند. عنوان اهل كتاب، اديان برساخته و جعلى و نيز مشركان و بتپرستان را دربرنمىگيرد و شامل مسلمانان نيز نمىشود و به طبقهاى خاص اشاره دارد. در فرهنگ قرآنكريم ( الْكِتَاب )، قوانين اساسى، زيستآئين و هرچيز داراى منطق و مستند درست است كه به همين اعتبار، لازم و ضرورىست، اما موانع نفسانى و هوسها مانع اذعان و التزام به آن و يافت حق مىشود.
هويت دينى ايرانيان
ايران مهد كهنترين اديان الاهى و توحيدىست. ايرانيان در هيچ دورهاى از توجه به خداوند، يكتاپرستى و دينمدارى جدا نبودهاند و ايران يك شهرآئين و يك فرشهر سرشتىست كه امت دينى آنان را برخوردار از دينملى ساخته است كه همان دين فرزانگان و فرهمندان است؛ دينى كه مانع شكست فرهنگى و معنوى آنان در برابر مهاجمان بلكه عامل غلبهى دينى و فرهنگى بر آنها بوده است. دينىكه اعراب و تازيان مهاجم خلفايى از آن بهرهاى نداشتند.
خداوند و دين عقلانى و فرزانگى، جزوى از هويت ايرانىست و ايرانى بدون خداوند و دينمدارى فرهمند تعريف نمىپذيرد. خداخواهى و فرزانهطلبى در فطرت و هويت ايرانيان است. فطرت هم امرى ذاتىست. امر ذاتى در هيچ دورهاى نه زايل مىشود و نه كسى مىتواند آن را از بين ببرد؛ اگرچه مانعتراشى براى آن ممكن است. ايران، بهطور جغرافيايى سرزمين دينمداران است و خدا و دين راستين او شرف هر ايرانىست. دشمنان اين مرز و بوم هرگاه بخواهند با دين ايرانى ستيزهجويى كنند، به نام دين سخنگو و چهرهى دروغين جعل مىكنند و تزوير دينى مىسازند و فرزانگان صادق را كه حقيقت دين الاهى در نزد آنان است، از ميدان شناخت عمومى بيرون مىبرند و نسخههاى جعلى و بيدادگر را به نام دين بر مردمان چيره مىسازند. جامعهى ايران فقط به آگاهان و فرزانگان صاحب شرايط اقبال و نسبت به آنان پذيرش عاطفى و عاشقانه دارد. براى همين است كه گاتها و تعليمات درست آن همچنان جزوى از فرهنگ ايرانىست؛ اگرچه نمىتوان آن را جزوى از هويت ايرانيان دانست. هويت ژرف و پايدار ايرانى مرزبندى سياسى و گيتايى و تاريخى ندارد و همهى چيرگىهاى سياسى را درمىنوردد و در حيات مستمر خويش و در دورههاى تاريك و ظلمانى عصر غيبت حكمت، فرزانهاى سرفرازى و دلربايىِ آن جان حكمتآميز و گفتمانِ قلب قدسى يا روح ولايى الاهى را رخنمون مىگرداند و آشكارى مىبخشد.
آيندهى ديندارى در ايران
روندهاى دينباورى و ديندارى و آيندهى دين در جامعهى ايران، از پردغدغهمندترين پرسشهاى جامعهشناسان و آيندهپژوهان است.
ايرانيان بهطور سرشتى، فطرى و ذاتى، هميشه و بهطور ضرورى در جستوجوى معرفت خداوند و دين درست او و حقايق ربوبى بودهاند و خشنودى خداوند و مشروعيت دينى را براى حاكمانى مىدانند كه دستكم فرزانه باشند. ايرانى چون بهطور فطرى حقيقتطلب و آگاه است، هيچگاه درگير شكست دينى نمىشود، بلكه دين را در پيوند با فرزانگان حكيمانه و بهروز و بهطور سرشتى برخوردار مىشود. ايرانى به همين دليل نمىتواند خرافهگرا باشد و ريا، سالوس، دروغ، فريب، زورگويى و خودكامگى را برنمىتابد و با حفظ هويت و آرمان دينى، لايهى سخت اختاپوس خرافهها، جادوى سالوس و شمشير زور را اگرچه برخوردار از حمايت سلطه باشد، تاب نمىآورد و گاهى كه قدرت بيابد، با قدرت فرهنگى راسخ خود بهحتم عليه آن تزويرِ تنها و فاقد دولت حقيقى مىآشوبد. فرهنگ متعالى، روشن و برتر فرزانگى و ديندارى چنان رسوخ و پايدارى دارد كه سلطهها و بالانشينىهاى دروغين، جعلى و تاريك را زير مىكشد، و پادگفتمانىْ برخوردار از حقيقت و روشنايى ندارد. پادگفتمان، پادسازى گفتمان براى ايجاد استحكام معنايى براى خود است.
با دولتى و حكومتىشدن دين سنتى از سويى و جنبش صدسالهى نوسازى و مدرنيزاسيون از سوى ديگر كه كارنامهاى ناموفق داشته است و با رشد جهشى و قارچى و كيفى تحصيل و سطح سواد دانشگاهى مردم كه در چهاردهه به اندازهى چند سدهى اروپا ارتقا يافتهاند و با سرعت نفوذ و استفادهى بالاى اينترنت و رسانهها و شبكههاى مجازى، نهتنها اصل دين و ايمان در ايران به حاشيه و محاق نرفته، بلكه به استناد چندين تحقيق معتبر رشتهى جامعهشناسى، اعتقاد به خدا، پيامبر و معاد همچنان راسخ و بدون تفاوتِ معنادارى باقى مانده و ديندارى ثبات، عمق و ژرفاى كيفى يافته است.
سير ديندارى در جهان چنين است كه با سطحىانديشى روحانيان دينى كه فرهمند و برخوردار از اشراق و وحى نيستند، طيف وسيعى از دينداران از سطحىنگرى و اعتماد به واسطههاى ديندارى به ديندارى خودفرما يا خودمرجع و شخصى، آنهم به گونهى بىشكل و اقتضايى كوچ مىكنند.
دين خودمرجعى اگر از خودپرستى عارى و پيچيده به دين سرشتى باشد، زمينه براى دلدادن به حقتعالا دارد، وگرنه حجاب خودپرستى، آن را دينى مرده و لاشهاى مردار مىگرداند، همانند قربانى و ذبيحهى بى بسمالله.
عليرغم دولتىشدن دين در بعضى مناطق، اگر دين نتواند از خرافهها و آلودگىهاى دينى پالوده شود و متوليان نتوانند زبان معيار علمى براى تبيين دين بيابند و دينداران خودمرجع كه بهخصوص به روحانيانِ مورد حمايت حكومت و تريبوندار دولتى نمىتوانند اعتماد كنند، چون بىبهره و در حرمان از اشراق زندهاند، در برابر واقعيتهاى جامعه و مردم انعطاف و پاسخ مناسب و درستى ندارند و در پيشينهى كهن محبوس مانده و مبتلا به دنياطلبى و آزخويى شده و دين براى آنان بازار مكّارهى تجارت و پولسازى گرديده و يا بعضى ديگر به خشونت مبتلا شده و تودهها و نخبگان را با رويدادهاى آزاررسان و سلب امنيت به روانزخمى (تروما = Trauma) درگير مىسازند و بدتر از همه تخصص فرزانهشناسى و نيروى تشخيص روشنشدگىِ انبايى و چهرههاى عقل قدسى و مورد عنايت خداوند را ندارند و تزوير و دجّال دينى مسلط مىسازند.
دينورزىِ شخصى و خودبنياد اگرچه بهخاطر خودمرجعى و خودبنيادى، به دين تزويرى و دينِ عليهدين و پرخرافه مبتلا نمىشود كه واسطهاى تزويرى دارد و انسان و زندگى او را مستعمرهى خود مىخواهد و خود دين حقيقى نيز همچون اين ديندارانِ خودمرجع از آن دين انحرافى، تزويرى و خرافههايش آزردهخاطر و بيزار است، اما چنانچه مردمان دسترسى به دين فرهمند و نورى نداشته باشند يا آن را اقبال نكنند، فرزانگىِ دين را از دست مىدهند و حجيت، اعتبار، امنيت و آرامش دين فرهمندى و احراز درستىها و صدق و نيز رشد و تعالى در دين خودمرجع نيست.
دين فرهمند، تعليمات دين و تفسير متون دينى را عقلانى، موجّه، اطمينانى، مبرّا از خرافه، توصيفى و نه فقط با گفتار كه با گفتوگو عرضه مىدارد بدون آنكه رضايت و خرسندى خداوند و سعادت اخروى و حجّيت دين از دست برود و دينداران را از مرحلهى دين عمومى به دين حقخواهى و دين ولايى بهطور تخصصى و با كارآزمودگى بر مىدهد و به ديندارى عمق و باطن مىبخشد.
با استناد به شواهد تجربى كه در تحقيقهاى دانشگاهى چندى به راهنمايى جامعهشناسان و بعضى از فرهنگستانىها و آكادميسينهاى معروف ايرانى آمده، ديندارى در عهد معهود، فردگرايانه و متكثّر در سبكهاى فراوان و گاه ناسازه شده و روايتهاى متفاوت دينى بهخصوص قرائتهاى علمواره از دين، ديندارىِ حكومتى، نهادمند و تكصدايى را تسخير كرده است.
مراد از دين در اين تحقيق، اصل ديندارى و ايمان است كه دينى عقلانى، معنوى، احساسى و برخوردار از خداوند و نيز دين شخصىشده و عرفى را در برمىگيرد كه فرديت اصيل و سرشتى و هويتخواهى انسان را از مسير خود فرد و بهواسطهى همو احيا مىكند. بنابراين ممكن است دين براى نمونه با تعليمات كليسا يا اسلام خلفايى كه خليفهگرى عثمانى را ارج مىنهد يا قرائت رسمى دولت ايران از مكتب شيعه و اسلام فقاهتى خشك كه ريشهى ولايت ربوبى و حكمت قلبى ندارد يا سلطهگرى دستورى و ظاهرگرايانه و اثباتى و فاقد باطن معرفتى يا با دين فرزانگان برابر نباشد.
اين تحقيق هرآنچه را كه دينى معنادار و ايمان علمى و معرفتى دانسته نمىشود و اعتقاد به آنها در نظر مردم واپسگرايى و خرافه است، شامل نمىشود.
گفتيم در دورهى معهود، دين تكصدايىِ دولتى هرساله براى تبليغ و احياى روايت رسمى خود از دين كه زبان علمى معيار را ندارد و با بىزبانى و گنگى تكصدايى مىكند، هزينههاى بسيارى از خزانهى مردم و بهخصوص از سفرهى افراد بىبضاعت و كمبرخوردار در فضاى ركود اقتصادى مىكند. در چنين فضاى تاريكى، دين خودمرجع واكنشى رايج و عمومى به دين حكومتى و رسمى و دگرسالارىِ نهادمند دين مىشود كه صفات و خصايص گفتهشده براى دين خودبنياد فردى را در خود تعبيه و مهندسى نكرده است.
در دين خودمرجع، شخصى و خصوصى، فرد از طريق باطن و سرشت ديندار خود ارتباط مستقيم و زندهاى با خداوند دارد و با خودتشخيصى بهطور آزاد، غيرالزامى، هوسآلود، اقتضايى و لذتبخش و با عزت نفس ديندارى مىكند.
دين خودمرجع، آزادمنشانه توقع تحول در ديندارى سنتى و علمىشدن دين را دارد. ديندار خودمرجع دين حكومتى و نهادمندشده را كه بودجههاى كلانى براى مراكز تحقيق دينى از بيتالمال و خزانهى مردم هزينه مىكند، به كالايىشدن دين در دست وابستگان دين دولتى براى تبديل دين به پول، منزلت و اعتبار متهم مىسازد. همچنين اين مراكز را دربارهى جريان عقلانيت، معنويتخواهى و چالش تجربههاى آزمايشگاهىِ جهان مدرن پاسخگو نمىداند.
ديندار خودمرجع قرائت رايج دولتى از دين را بعد از سالها تسلط، در حرمان از كارآمدى و نتيجهبخشى تجربه كرده كه خودتشخيص گرديده است. غالب مردم و نخبگان، روايت سنتى از دين را در حوزهى سياست و تدبيرِ دنياى مردم بىكفايت مىخوانند، از اين رو با اقبال به دين خودمرجع به دين مراجع حكومتىِ مسلط پشت مىكنند و به رسم ارزشهاى اين دينِ حكومتى و قرائت تكصدايىاش ديندارى نمىكنند. وقتى ديندار خودمرجعى مىكند كه به نهادهاى سنتى و متوليان رسمى و حكومتى دين و به مناسكى كه داراى بُعد سياسى و دولتىست اقبالى نشان ندهد. دين خودمرجع در صورتى فراگير مىشود كه نرخ قائلان به لزوم نقد و بازنگرى در انديشهى دينى مسلط كه موضوعات احكام را بهدرستى و بهطور علمى نمىشناسد و خرافهآلود است و براى بعضى احكام و قوانين پىآمدش نهتنها قداست كه احترام و التزام عملى هم قائل نيست، بسيار بالا باشد. خوانندهى هوشمند واقف است كه در فضاى تسلط قهر، نمىشود پردازش درست داشت، بنابراين معنا را بگيرد و لفظ را بگذارد.
فلسفهى تشكيل نظام حكمرانى تأمين سلامت و سعادت مردم است، اما دين و نظامى كه خرافهآلود باشد، سلامت و سعادت مردم را كه تأمين نمىكند، مانع آن نيز مىشود و فساد را به جان مردم مىاندازد. چنين حكومتى خودبرانداز مىگردد.
ديندارى به روايت و سبك فرزانگان چون برخوردار از حقيقت، معرفت، انصاف، جوانمردى، حقطلبى و خرافهستيزىست و در تمامى رويدادها جانب مردم را مىگيرد و با مردم و مردمدار است، ظرفيت و توان بالايى براى جذب دينورزى خودمرجع و حتا ديندارى سنّتى و سلفى و تبديل آن به ديندارى علمى و معرفتى دارد. واسطهى فرزانه در ديندارى فرهمند است و از خداوند حكم و عنايت مىگيرد، از اين رو براى احقاق حقوق از طريقى طبيعى و سازگار ابتكار عمل، نوآورى و ترفند غافلگيرى دارد. چنانچه دين ظاهرگرا و تكصدايى و روايت مسلّط فقاهتى كه زبان گفتوگو ندارد، دستكم محدوديتهاى خود را عليه دين فرهمند و فرزانگانش بردارد و تحقيق بر اين روايت دينى در فضايى آزاد، گفتمانى شبكهاى و نظاممند بگيرد و بهطور آكادميك دوام و پايدارى يابد و ترويج اين روايت دينى و گفتوگوى آن با مردمان مجاز شود، روايت فرزانگى از دين كه پيشرفت، مُنتِجبودن و نهادينهشدنش فرآيندى زمانبر است، آيندهى قرن بعدى ايران خواهد بود.
روايت روشمند فرهمند و معرفتى و توصيفى از دين بهخاطر محدوديتهاى تحميلى و نگاه امنيتى و تماميتخواه در سايه، محاق و تاريكى كامل اجتماعى و در انزواست. حتا در اين كتاب تنها مىشود از زوايايى از آن گفت كه بتواند مجوز نشر و پخش بگيرد.
ايرانيان از خردورزترين انسانهاى تاريخى هستند كه ديندارى را بهطور سرشتى، معرفتى و توصيفى دارند و با خودآگاهى و عقلانيت، ديندارى مىكنند، از اين رو دين حِكَمى و توصيفىِ فرزانگان با سرشت ديندارى ايرانيان منطبق، هماهنگ و طبعپذير است اما دينهاى خرافهآلود، تكصدايى و تزويرى را دشمن مىدارند و اگر گرفتارش باشند، با توسعهى آگاهىها و ارتباطات آگاهىبخش، با خروج، آن را پايان مىدهند. همچنين به قرائتهاى سكولار از دين كه دين و اعتقادات دينى و فقه را بهدرستى نمىشناسد و سرشت ديندارى و عقلانيت و آگاهى ايرانيان را باور ندارند، بىاعتنا خواهند بود. ديندارى عقلورز و آگاهانه در زير پوست هياهوهاى قرائت دستگاهمند سكولاريزاسيون بهطور خاموش و نامرئى ديندارى خواهند كرد. اگر به ايرانيان فرصت يادگيرى دين فرزانگان داده شود، سرشت دينپذير آنان بهسرعت جذب دين فرهمندان خواهد شد و دين با حياتى تازه كه از عقلانيت نورى و معرفت واسطههاى برگزيدهى الاهى مىگيرد، جامعهپذيرى نوينى مىيابد و هويت دينى ايرانيان، جزوى از هويت قوم ايرانى بهطور پايدار خواهد ماند.
[1] – مناقب آل ابىطالب، ج 1، ص 51.
یک نظر
واقعا عالیه تحلیلها اینقدرواضح وروشن استکه آدم رابه وجد می آورد وبه ایرانی وشیعه بودن خود افتخار میکند،جذابیت مطالب بیش ازحداست وارزوی اینکه همه این مطالب رابخواننددل انسان راامیدوارمیکند