در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

جزوه کمک آموزشی: چرا انسان شناسی پایه برای درک جامعه مدرن ضروری است؟

آیا تا به حال از خود پرسیده‌اید چرا جوامع انسانی با وجود پیشرفت‌های تکنولوژیک، همچنان با چالش‌های عمیق فرهنگی و اجتماعی روبرو هستند؟ انسان‌شناسی به عنوان علمی که به مطالعه جامع انسان و رفتارهای او می‌پردازد، کلید درک این پیچیدگی‌هاست.

در واقع، انسان‌شناسی پایه به ما کمک می‌کند تا فراتر از ظواهر مدرن جامعه، به لایه‌های عمیق‌تر رفتارها و باورهای انسانی نفوذ کنیم. این علم با مطالعه همه‌جانبه جوامع انسانی، از سنتی‌ترین تا مدرن‌ترین آنها، دیدگاهی جامع و عمیق به ما ارائه می‌دهد.

به عبارت دیگر، در دنیای امروز که مرزهای فرهنگی کمرنگ‌تر شده‌اند و جوامع بیش از هر زمان دیگری به هم پیوند خورده‌اند، درک اصول انسان‌شناسی برای هر فردی که می‌خواهد جامعه مدرن را بفهمد، ضروری است. در این مقاله، به بررسی دلایل اهمیت انسان‌شناسی در درک جامعه مدرن و نقش آن در حل چالش‌های اجتماعی معاصر خواهیم پرداخت.

ماهیت انسان‌شناسی و ارتباط آن با جامعه مدرن

انسان، این موجود پیچیده و چندبعدی، همواره موضوع مطالعات گسترده بوده است. علمی که به مطالعه جامع انسان می‌پردازد را «انسان‌شناسی» می‌نامیم. برای درک عمیق جامعه مدرن و چالش‌های آن، آشنایی با ماهیت انسان‌شناسی و شاخه‌های مختلف آن ضروری است. انسان به دلیل تأثیرپذیری از شرایط پیرامونی خود، پیوسته در حال دگرگونی است و همین ویژگی، شناخت او را به چالشی پیچیده تبدیل می‌کند [1].

تعریف انسان‌شناسی و شاخه‌های اصلی آن

واژه «انسان‌شناسی» یا «آنتروپولوژی» (Anthropology) از دو کلمه یونانی «Anthropos» به معنای انسان و «Logos» به معنای کلمه یا بررسی ریشه گرفته است [2]. در معنای تحت‌اللفظی، انسان‌شناسی به مطالعه انسان یا صفات انسانی اشاره دارد. جرالد ویس (Gerald Weiss) در سال 1973 ساده‌ترین تعریف را ارائه کرد: «علم مطالعه مجموعه پدیده‌های مرتبط با انسان در هر جای سیاره زمین و حتی فراتر از آن در تمامی زمان‌ها» [3].

انسان‌شناسی بخشی از علوم اجتماعی است که به توضیح ابعاد وجودی انسان می‌پردازد و حوزه‌ای گسترده از فرهنگ تا تاریخ فرگشت انسان را در بر می‌گیرد و ریشه‌های آن در علوم طبیعی و علوم اجتماعی است [4]. این علم از ویژگی‌های مهمی همچون وسعت موضوع، توجه به ابعاد کیفی حیات انسان، تکیه بر شناخت عمیق انسان و استفاده از ابزارهایی نظیر مشاهده مستقیم برخوردار است [2].

بر اساس تقسیم‌بندی کلاسیک دانشگاه‌های آمریکای شمالی که بعدها شکلی جهان‌شمول به خود گرفت، انسان‌شناسی دارای چهار شاخه اصلی است [5]:

  • انسان‌شناسی فرهنگی: به بررسی فرهنگ و سازمان اجتماعی اقوام موجود می‌پردازد. کار این شاخه، بررسی تطبیقی فرهنگ‌های گوناگون و درک تفاوت‌ها و شباهت‌های آنهاست [3].
  • انسان‌شناسی زیستی (یا انسان‌شناسی کالبدی): این شاخه با علوم طبیعی مانند زیست‌شناسی پیوند نزدیکی دارد و به چگونگی تکامل انسان‌ها طی میلیون‌ها سال گذشته از نیاکان انسان‌نمایشان می‌پردازد [2].
  • انسان‌شناسی زبان (یا زبان‌شناسی): به مطالعه زبان‌های انسانی و تأثیر آن بر فرهنگ و جامعه اختصاص دارد [4].
  • باستان‌شناسی: که به مطالعه جوامع گذشته از طریق آثار باقی‌مانده می‌پردازد [4].

علاوه بر این چهار شاخه اصلی، انسان‌شناسی شامل زیرشاخه‌های متعدد دیگری نیز می‌شود که تعداد آنها به حدود 30 شاخه می‌رسد. برخی از مهم‌ترین آنها عبارتند از: انسان‌شناسی کاربردی، انسان‌شناسی شناختی، انسان‌شناسی فلسفی، انسان‌شناسی تاریخی و… [2]. همچنین بر اساس نوع نگرش، انسان‌شناسی به دو شاخه جزءنگر و کل‌نگر تقسیم می‌شود [6].

از منظر روش‌شناختی نیز می‌توان انسان‌شناسی را به چند نوع تقسیم کرد: انسان‌شناسی تجربی یا علمی، انسان‌شناسی شهودی یا عرفانی، انسان‌شناسی فلسفی، و انسان‌شناسی دینی [7]. در انسان‌شناسی دینی یا وحیانی، ابعاد، ویژگی‌ها، حقایق و ارزش‌های گوناگون انسانی از طریق مراجعه به متون مقدس دینی (کتاب و سنت) به دست می‌آید [7].

تفاوت انسان‌شناسی با سایر علوم اجتماعی

تفاوت‌های مهمی میان انسان‌شناسی و سایر علوم اجتماعی، به‌ویژه جامعه‌شناسی، وجود دارد که درک این تفاوت‌ها به فهم بهتر ماهیت انسان‌شناسی کمک می‌کند.

تفاوت تاریخی: از نظر تاریخی، انسان‌شناسی با عصر استعمار و فتح سرزمین‌های جدید توسط اروپاییان مقارن بود و انسان‌شناسان در لباس میسیونرهای مذهبی، جهانگردان و حتی افسران نظامی در پی کشف و شناخت «دیگری»ها بودند. در مقابل، جامعه‌شناسی مطالعه خود را از «دیگری» آغاز نکرد، بلکه «خود»ها، یعنی اروپاییان و جوامع متمدن شهری، موضوع پژوهش جامعه‌شناسی بودند [8].

تفاوت معرفت‌شناختی و روش‌شناختی: رهیافت سنتی جامعه‌شناسی، رهیافتی اثبات‌گرا و کمی‌گرا بود، در حالی که انسان‌شناسی از ابتدا بر روش‌شناسی کیفی مبتنی بر مشاهده و توصیف تکیه داشت [8]. مهم‌ترین ویژگی متمایزکننده انسان‌شناسی، استفاده از «مشاهده مشارکتی» است که در آن محقق با واقعیت اجتماعی جامعه مورد پژوهش درگیر می‌شود، به نحوی که دنیا را از چشم بومیان می‌بیند [8].

تفاوت در سطح تحلیل: جامعه‌شناسی واقعیت‌های اجتماعی را در سطح کلان مورد توجه قرار می‌دهد و به تعمیم‌ها و نظریات کلان دست می‌یابد، در حالی که انسان‌شناسی رویکردی خردگرا و محلی دارد و تعمیم را تنها در میدان پژوهش خود معتبر می‌داند [8].

رویکرد اتیک و امیک: در رویکرد اتیک که بیشتر در جامعه‌شناسی معمول است، محقق واقعیت اجتماعی را از منظر قاعده‌مندی‌ها و رده‌بندی‌های علمی خود بررسی می‌کند. اما در انسان‌شناسی، رویکرد امیک و اتیک هر دو، توأمان، به‌عنوان طیفی از مراحل پژوهش اتخاذ می‌شوند [8].

تحلیل‌های آماری در برابر تحلیل‌های کیفی: جامعه‌شناسی بیشتر بر تحلیل‌های آماری و کمی تکیه دارد، در حالی که انسان‌شناسی عمدتاً به تحلیل‌های کیفی و کشفی متمرکز است. البته در نیم قرن اخیر، هم جامعه‌شناسی از تحلیل‌های کیفی استفاده کرده و هم انسان‌شناسی از روش‌های ساده شمارش و تحلیل آماری بهره برده است [8].

ماهیت مقایسه‌ای: ماهیت انسان‌شناسی از دیرباز، مقایسه بین فرهنگی بوده است [4]. انسان‌شناسی سعی دارد انسان را از دیدگاه وسیعی مطالعه کند و از مطالعه او در قالب جوامع منزوی با یک سنت خاص اجتماعی پرهیز می‌کند. این علم به مقایسه جامعه با جامعه و سنت با سنت در قالب زمان و مکان می‌پردازد و شباهت‌ها و تفاوت‌ها را برای دست‌یابی به اصول کلی معلوم می‌نماید [3].

نقش انسان‌شناسی در درک تنوع فرهنگی جوامع معاصر

تنوع فرهنگی در جهان معاصر پدیده‌ای است که ابعاد مختلف زندگی اجتماعی ما را شکل می‌دهد. در دنیایی که مرزهای فرهنگی کمرنگ شده و جوامع گوناگون بیش از پیش با یکدیگر تعامل دارند، انسان‌شناسی به عنوان علمی میان‌رشته‌ای نقشی بی‌بدیل در فهم این تنوع ایفا می‌کند. این بخش به بررسی چگونگی کمک انسان‌شناسی به درک تفاوت‌های فرهنگی و اهمیت نسبی‌گرایی فرهنگی در جهان چندفرهنگی امروز می‌پردازد.

چگونه انسان‌شناسی به فهم تفاوت‌های فرهنگی کمک می‌کند

جوامع انسانی فرهنگ‌های خود را نه در انزوا، بلکه در تعامل با یکدیگر ساخته‌اند. همان‌طور که فرانس بواس سال‌ها پیش اشاره کرده است، ارتباط بین قبایل همسایه همیشه وجود داشته و در حوزه‌های گوناگونی گسترش یافته است [9]. بررسی این ارتباط‌ها و نظام‌های فرهنگی بخش مهمی از انسان‌شناسی مدرن را تشکیل می‌دهد.

انسان‌شناسی از طریق روش‌های خاص خود به درک عمیق‌تر تفاوت‌های فرهنگی کمک می‌کند. یکی از مهم‌ترین این روش‌ها «مشاهده مشارکتی» است که در آن، انسان‌شناس با زندگی در میان مردم جامعه مورد مطالعه و شرکت در فعالیت‌های روزمره آنها، به درک عمیق‌تری از فرهنگ آن جامعه دست می‌یابد [10]. این روش که از ویژگی‌های منحصر به فرد انسان‌شناسی است، به محقق امکان می‌دهد با نگاه از درون به فرهنگ‌ها، لایه‌های عمیق‌تر معانی و ارزش‌های فرهنگی را کشف کند.

علاوه بر مشاهده مشارکتی، انسان‌شناسی از دو رویکرد اصلی برای مطالعه و فهم تنوع فرهنگی استفاده می‌کند:

  1. مردم‌نگاری (اتنوگرافی): این رویکرد شرحی از فرهنگ، جامعه و اجتماع خاصی به دست می‌دهد. مردم‌نگاران اغلب اعمال تبعیض‌آمیزی که بر این مردمان اعمال می‌شود را مشاهده می‌کنند، مردمانی که کمبود غذا، کسری تغذیه، و دیگر جنبه‌های فقر را تجربه می‌کنند [9]. مردم‌نگاری تنها جنبه توصیفی دارد و مجموعه‌ای از داده‌ها و اطلاعات را بدون تحلیل و به صورت عکسبرداری وقایع و پدیده‌ها فراهم می‌کند که مورد استفاده مردم‌شناسی قرار می‌گیرد [4].
  2. مردم‌شناسی (تحلیل بین فرهنگی): مردم‌شناسی نتایج مردم‌نگاری – داده‌های جمع‌آوری شده در جوامع مختلف- را آزمون، تفسیر، تجزیه و تحلیل و مقایسه می‌کند. مردم‌شناسان، با نگاه کردن از ورای یک امر خاص به یک امر عام‌تر، تلاش می‌کنند به منظور آزمایش فرضیاتشان و نیز نظریه‌پردازی برای افزایش درک ما از چگونگی کارکرد نظام‌های فرهنگی و اجتماعی، تفاوت‌ها و تشابهات فرهنگی را تعیین و تبیین کنند [9].

به عبارت دیگر، انسان‌شناسی فرهنگی به ما کمک می‌کند تفاوت‌های فرهنگی را نه به عنوان انحراف از هنجارهای جامعه خودمان، بلکه به عنوان بخشی از طیف وسیع تنوع بشری درک کنیم. این دیدگاه به ما امکان می‌دهد با احترام به تفاوت‌ها نگاه کنیم و از قضاوت‌های عجولانه درباره آداب و رسوم دیگر فرهنگ‌ها بپرهیزیم.

ماهیت انسان‌شناسی از دیرباز، مقایسه بین فرهنگی بوده است [4]. انسان‌شناسی فرهنگی به بررسی جوامع بشری خاص معاصر می‌پردازد و همه الگوهای مسلط بر فرهنگ بشری را مطالعه می‌کند و هدف آن فهم دلایل همانندی‌ها و ناهمانندی‌های جوامع بشری است [6]. بدین ترتیب، انسان‌شناسی فرهنگی توجه خود را به فرهنگ معطوف می‌سازد، چراکه فرهنگ در حقیقت مطالعه رفتار اجتماعی انسان و نتایج آن است [10].

یکی از دستاوردهای مهم انسان‌شناسی، کمک به درک عمیق‌تر زبان و تأثیر آن بر فرهنگ است. نسبیت‌گرایان فرهنگی بر این باورند که زبان در مرکز مطالعاتشان قرار دارد، بدین معنا که ساختار یک جامعه از ساختار زبانی‌اش دریافت می‌شود [5]. این نگرش به ما کمک می‌کند درک کنیم که چگونه زبان، جهان‌بینی و ادراک اعضای یک فرهنگ را شکل می‌دهد.

در مقایسه با سایر علوم اجتماعی، انسان‌شناسی فرهنگی با روش‌های خاص خود، سطحی عمیق‌تر از درک را ارائه می‌دهد. فضای عمومی صرف نظر از اینکه بایستی شهرتی جهانی و یا محلی داشته باشد، به عنوان مکان ملاقات مردم، نمایانگر هویت یک جامعه بوده و متقابلا در هویت بخشی بدان نیز مؤثر است [11]. انسان‌شناسی با تحلیل این فضاها، به ما کمک می‌کند روابط اجتماعی و معانی فرهنگی نهفته در آنها را بهتر درک کنیم.

نسبی‌گرایی فرهنگی و اهمیت آن در جهان چندفرهنگی امروز

نسبی‌گرایی فرهنگی یکی از مهم‌ترین مفاهیم در انسان‌شناسی است که نقش بسزایی در درک تنوع فرهنگی جوامع معاصر دارد. این مفهوم نظری است که می‌گوید باورها از فرهنگ تأثیر می‌پذیرند و بهترین راه فهمیدن آن‌ها در بستر فرهنگ است [12]. بر اساس این اصل، افراد نباید از استانداردهای خود جهت قضاوت رفتار افراد از فرهنگ دیگر استفاده کنند، و اعتقادات و رفتار اشخاص را باید بر حسب فرهنگ خود فرد فهمید [12].

نسبی‌گرایی فرهنگی، مفهومی روش‌شناختی است که ریشه در نظریه اجتماعی دارد. این اصطلاح اشاره به اعتقادها، ارزش‌ها، اعمال هنجارمند و تولیدهایی دارد که باید بر اساس بافت فرهنگی که از آن استخراج می‌شوند، ارزیابی و فهمیده شوند [13]. طبق این دیدگاه، هیچ فرهنگی نباید با رجوع به برخی از مجموعه معیارهای جهانی سنجیده شود، و هیچ فرهنگ خارجی نباید به‌واسطه استاندارهای فرهنگ میزبان یا غالب، مورد قضاوت قرار گیرد [5].

فرانتس بؤاس، مردم‌شناس آلمانی-آمریکایی و شاگردانش (به خصوص ادوارد ساپیر و بنجامین وورف) مفهوم نسبی‌گرایی فرهنگی را در مردم‌شناسی وارد کردند و در بسط آن کوشیدند [12].

آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فوتر بهینه‌شده