در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

فصل دوازدهم: پايه‌هاى انسان‌شناسى

فصل دوازدهم: پايه‌هاى انسان‌شناسى

از پايه‌هاى انسان‌شناسى مى‌توان اين امور مهم را ياد كرد: استعداديابى و تصميم‌گيرى درباره‌ى استعداد و ظرفيت ظهورى خود؛ شناسايى اقتضاءات ربوبى، پيشينى، ژنتيكى و ريشه‌اى؛ سنجه‌ى اراده و ميزان قوت و استحكام استجماع؛ سنجش تحمل‌پذيرى، تاب‌آورى و شكيبايى ( آرامش )؛ شكوفايى هريك از حواس تنى و ارزيابى شدت و ضعف آن؛ ميزان توان فهم دقيق، يادگيرى، هوشمندى و بهره و ضريب هوشىِ فعّال.

آگاهى و اهتمام به اين امور و داشتن سنجه‌هاى مورد نياز براى شناسايى استعدادها و بهره از هوش‌هاى فعّال به فرد تيزبينى، گنجايش‌سنجى، توان جهت‌يابى و سمت‌وسوگيرى و تراكم قدرت و توانمندى بر حيات سالم و طبيعى و تن‌آزادى و در دست‌داشتن نقشه‌ى راه و مسير اجرا و كاربردى‌كردن حكم اختصاصى و توانمندى ويژه‌ى خويش مى‌دهد. كمبود آگاهى و بصيرت در ناحيه‌ى شناخت امور گفته‌شده، حركت انسان را كُند مى‌كند و آدمى را به ضعف و ركود و به معمولى‌شدن مى‌كشاند.

استعدادشناختى

انسان در سير وجودىِ خويش مى‌تواند با توجه به مؤلفه‌هاى مهم‌ترى كه دارد شكوفايى، توسعه و رشد فردى خويش را كه امرى نسبى‌ست، تسهيل و آن را سرعت بخشد. بى‌توجهى به اين امور مهم سبب افول، كندى، رخوت و ركود انسان در حيات ناسوتى و عمر طبيعى مى‌شود. اگر اين مؤلفه‌هاى تنى شفاف گردد و به حركت درآيد، رشد انسان كيفيت و شتاب مى‌يابد و بى‌توجهى به آن‌ها كه بايد هدف زندگى باشند، فرد را معمولى مى‌گرداند. يكى از آن زمينه‌هاى مهم توسعه، كشف استعداد است.

انواع استعداد

استعداد، اعم از داشته‌هاى درونى و امكانات باطنى، والدين، محيطى و جامعه مى‌باشد. شناخت استعداد، فرد را به اين آگاهى مى‌رساند كه در چه زمينه‌هايى به‌آسانى رونده است و بايد آنها را هدف زندگى قرار داد و آنها را زندگى كرد تا زندگى زيبا و رضايتبخش گردد. فرد در چه ويژگى‌هايى كُند، متوسط و معمولى‌ست و نبايد عمر و امكانات دنيايى خود را براى آن‌ها هزينه كند و آن‌ها نبايد متن زندگى فرد شوند وگرنه فرد ناراضى و ناكام خواهد بود.

انسان داراى دو گروه استعداد قريب و بعيد است كه هر گروه نيز با مشوّق‌ها يا موانعى مواجه است و هر كدام يك خيرات و يك بلايا و مكافات دارند. نخست بايد استعدادهاى قريب و بعيد و عامل‌هاى محرك و مخرب يا مشوق‌ها و موانع و بلايا را شناخت. كسى كه نتواند استعداد طبيعى و سرشتى خود را شناسايى و آن را از طريق اراده و صفا و آگاهى و عشق تغذيه كند، ركود مى‌گيرد و در مرداب انواع تنش‌ها غرق مى‌شود و فرد را كه مى‌توانست از يك نابغه فراتر رود و يا حتا بعضى خدايى‌شدن براى آن‌ها استعداد قريب آنهاست، به يك فرد هدر تبديل سازد.

استعداد از سنخ ظهور و داراى قرب و بعد و باطن و ظاهر است كه پايان آن همچون ابتداى آن، فعليت است. انسان داراى ظهور استعدادى‌ست نه امكان استعدادى. امكان استعدادى انتزاع ذهنى نسبت به ناآگاهى از فرجام استعداد است و تحقق خارجى ندارد.

استعداد ظهورى نوعى فعليت است، نه قوه، و شدت و ضعف مى‌پذيرد و به همين وزان، تعدد انتزاع در ذهن ايجاد مى‌كند. براى نمونه آدمى نخست استعداد دل‌شدن را دارد، بعد از آن مى‌تواند دلبر و دلدار ( محبوب ) شود.

ظرفيت‌هاى يكتا

هر انسانى استعدادى منحصر به‌فرد و يكدانه و متفاوت از همه‌ى ديگران دارد؛ يعنى هر فردى مجموعه‌اى از ظرفيت‌ها و ويژگى‌هايى يكتا به‌طور نسبى‌ست كه شناخت چگونگى فرد و دستيابى او به يادگيرى نقش اختصاصى‌اش به‌گونه‌ى مربى‌محور و كاربستِ كارويژه‌اش با اعتماد به حق‌تعالا را متناسب با دوره‌ى سنى‌اش تسهيل، شتابدهى و سرعت مى‌بخشد تا او را به توانمندى كاربردى‌ساختن و تحقق حكم الاهى و ربوبى خويش و چرايى او وصول دهد؛ حكمى‌كه معناى حيات ويژه‌ى او و تشخص باطنى و فلسفه‌ى شخصيت اوست و او را بر عملكردى وسيع، محكم و قوى تاب‌آور مى‌گرداند و او را حق‌باور و برخوردار از سلامت تن، روان و باطن و قابل افتخار مى‌سازد و زندگى او شادى، آرامش و معناى عميق مى‌يابد.

ارزش انسان به استعدادهاى يكتا و خلّاق

استعدادشناسى مسير تسهيل فوران يافته‌هاى درونى و شكوفايى قدرت خلاقيت و نوآورى‌ست. ارزش انسان به استعداد يكتا و نوآورى‌ها و خلاقيت‌هاى برآمده از خود فرد است. نخست بايد صفات شاخص و تأثيرگذار خود را شناخت و بر آگاهى‌هاى درست و انديشه‌ى سالم و توانمندسازى اراده و عمل نيكو اهتمام و جديت داشت.

داشته‌هاى فرد يا سرشتى‌ست كه آن را با انشا بروز مى‌دهد و هويت حقيقى او را مى‌سازد يا تحصيلى و اكتسابى كه داشته‌هاى ديگران را روايت مى‌كند و به او هويتى وابسته و غيرحقيقى و كاذب مى‌دهد.

ورودى‌هاى غيرى و معلومات تحصيلى كه در مقام آموزش و تربيت به دست مى‌آيد و مى‌تواند ذهن و قلب را فرا بگيرد، محتواى انسان را تقليدى، غيرى و وابسته به ديگران مى‌گرداند. در برابر، علم لدنى، وحى، الهام و ديگر واردات قلبى و روحى و هرگونه ابداع، اختراع و اكتشاف بر داشته‌هاى سرشتى مبتنى‌ست و ارزش هركسى به اين داشته‌هاى اظهارى مبتنى بر خود و غيروابسته به ديگران است.

آموزش تقليدى، محدوده‌اى خاص دارد و ابتناى دايمى بر آن براى انسان مضر است و او را از هويت، باطن و طبيعت خود جدا مى‌سازد. افراط در امور اكتسابى، توان ابداع و اكتشاف و خلاقيت فرد را بى‌اثر و كور مى‌گرداند و او ديگر نمى‌تواند بيابد خودش كيست و هويت خويش را گم مى‌كند.

بايد توجه داشت علم و آگاهى انكشاف است و عالم براى آگاه‌شدن ذهنى، معلوم را در خود و در ذهن خويش قرار نمى‌دهد و رابطه‌ى ميان عالم با معلوم و علم در ساختار وحدت يا اتحاد ميان عالم با معلوم خارجى نمى‌باشد و موضوعى براى اتحاد با آن نيست، بلكه علم و آگاهى ذهنى تعينى آلوده در عالِم است كه اگر با معلوم و حقيقت خارجى مطابق باشد، علم است و فاعل شناسا با آن تعين وحدت دارد. تعين علمى وزان مرتبه و تشخص معلوم را ظاهر مى‌كند و وحدت عالم با علم خويش نسبت به معلوم در بستر اين تعين تحقق پيدا مى‌كند؛ تعينى كه ارتباط آن با خارج جزو هويت علم است و علم ذهنى بدون اين ارتباط علم نمى‌شود. علم براى فاعل شناسا حضور دارد و فاعل شناسا ظهور علمى را در خود ابداع مى‌كند نه اين‌كه آن را حصول دهد. علم ذهنى، پيدايش چيزى از خارج در فاعل شناسا و در ذهن او نيست. علم داراى صورت نيست و ذهن معنا را مى‌بيند اما اين معنا چون در خارجِ ذهن داراى صورت است، اين اشتباه پيش مى‌آيد كه معناى ذهنى داراى صورت ذهنى‌ست.

علم داراى شدت و ضعف و مراتب از نازل تا عالى‌ست. علم داراى بى‌نهايت تعين است و به حسب تحقيق و استحكام مبادى و توان اراده و ارادت، قوّت و ضعف و قرب و بُعد تا مرتبه‌ى اتحاد و وحدت مى‌يابد و مى‌تواند علم ذهنى يا علم لقايى داراى آثار عينى باشد؛ همانطور كه مى‌شود به اين اقتدار فراذهنى رسيد كه پديده‌ها را بدون واسطه‌ى ظهور علمى خلق‌شده توسط ذهن و به صورت مستقيم دريافت و به محضر ظهور عينى رسيد كه در اين صورت، فاعل شناسا مى‌تواند ظهور عينى به‌ويژه آگاهى وصولى و ايصالى و لدنّى را داشته باشد كه عالى‌ترين گونه‌ى آگاهى‌ست، نه ظهور علم ذهنى را كه از سنخ معناست.

فاعل شناسا در دنيا به بسيارى از آگاهى‌هاى خود دسترسى ندارد، اما در عوالم ديگر چنين نيست و با تمامى يافته‌ها و داشته‌هاى علمى خود همنشين خواهد بود و از آن ارتزاق خواهد داشت. از چگونگى آگاهى و پى‌آمدهاى آن در كتاب آگاهى و انسان الاهى گفته‌ام.

كشف استعداد

كشف استعداد يعنى كشف آنچه يك فرد به‌طور طبيعى و در محيطى آزاد و به‌دور از اختناق و سركوب هست، نه آنچه خود يا ديگران از او توقع نابجا و نامتناسب دارند.

براى شناخت استعداد بايد به صفات غالب و قاهر به‌طور مستند و دقيق و بدون اهمال توجه داشت.

باطن و جان هر فرد، تن و حواس او را مى‌سازد و در ارتباط با هريك از حواس، داراى شدت و ضعف و تفاوت است. فردى در حس بويايى قوى‌ست و ديگرى در حس بينايى. اگر اشراف حق‌تعالا در ظهورها يكسان است، اشراف هر انسانى بر تن و حواس ظاهرى و باطنى خود يكسان نيست و هم در هريك از حواس متفاوت است و هم هر فرد انسانى در برخوردارى از يك حس با ديگر افراد انسانى متمايز است.

هر حيوانى نيز به همين لحاظ در يك صفت برخوردار از اقتدار خاص و شاخص است. اين براى آن است كه در سير از ماده به لطافت و تجرد و يا وارون آن از تجرد به ماده يا اشراف باطن و جان هر فردى از ناحيه‌اى خاص به تن اتصال يافته يا به آن تبديل شده است. با احتضار و مرگ، باطن و جان در هر فردى از جايى خاص ازهاق مى‌شود و چنين نيست كه ازهاق و تخليه‌ى جان در همه به يك شكل باشد، بلكه ازهاق و تهويه‌ى هر فردى همانند مغز و عملكرد آن و هوشمندى فرد و همانند اثر انگشت در هر فردى، اختصاصى او به شكلى منحصر است. بدن بعد از مرگ و باطن فرد، هرچه را كه از تن بتواند، با خود همراه مى‌سازد و مى‌برد، نه اينكه از تن تخليه شود. از آنجا كه هر فردى از ناحيه‌اى خاص در تن خود و از حسى ويژه به باطن خود اتصال دارد، آن حس در فرد به اعتبار همين ارتباط، برخوردار از توانمندى و قدرت بالاترى‌ست و همين نقطه‌ى قوت و فضيلت و صفت غالب او به شمار مى‌رود.

مسير و استعداد طبيعى هر فرد امرى محتوايى و كيفى‌ست كه محتواى آن معرفت است و پايان براى تبديل‌پذيرى آن نيست.

استعداد و سير طبيعى فرد با دو وصف معرفت و آگاهى و قدرت و صلابت تبديل اختصاصى مى‌شود. تبدل‌پذيرى اين سير سبب مى‌شود در جايى به بن‌بست نرسد و مقصد براى آن طرح نگردد؛ زيرا راهى كه ويژگى تبديل‌پذيرى به توان كلمات الاهى و بى‌نهايت را دارد، نمى‌شود پايانه داشته باشد و راهى‌ست بى‌انتها كه به فرد عمر ابد مى‌دهد با ربّ خويش كه هم صاحب راه است و هم هميشه در راه با اوست و فرد هيچ‌گاه نه تنها مى‌شود و نه نيست. اين بدان معناست كه در اين سير پايان‌ناپذير بايد دم و آن و حال را غنيمت شمرد و حال را قدر دانست و از آن بهره برد. بى‌پايانى مسير، فلسفه‌ى غنيمت‌شمردن دَم و زندگى در لحظه و در حال است.

در اين ميان، مسير سعادت اين است كه انسان در صراط حق قرار گيرد و حكم‌هاى او را كشف و با عشق، رضايت و خوشامد خويش و با آزادى و اختيار، عملياتى كند. كسى‌كه در صراط حق است، هرجا كه باشد، مستقيم است و غايت و هدفى براى خود نمى‌خواهد و همان دم را غنيمت مى‌شمرد و اين بسيار مهم است كه هم دنيا و هم آخرت، يك دم است كه اين دم اگر به عشق حق بگذرد، چهره‌ى بى‌نهايت به خود مى‌گيرد، وگرنه تضييع شده و خروج از صراط مستقيم حق صورت گرفته است. مهم اين است كه بنده در راه حق قرار گيرد اما اين‌كه كجاى راه حق باشد، باكى نيست كه هرجا باشد با حق است آن هم با تمامى پديده‌ها و به صورت جمعى؛ زيرا نظام عالم به صورت مشاعى مديريت مى‌شود و كسى نمى‌تواند مسير هدايت خود را به صورت فردى و به تنهايى برود. سير پديده‌ها مشاعى‌ست و تمامى پديده‌ها در هم و نيز با حق‌تعالا به صورت مشاعى كارپردازى و تأثيرگذارى دارند. هر پديده‌اى با هستى و تمامى پديده‌هاى آن حركت مى‌كند و كسى نمى‌تواند براى خود به صورت تنهايى درخواست هدايت بر مسير ويژه‌ى خود و مسير حق را داشته باشد؛ زيرا اگر ديگر پديده‌ها بر صراط مستقيم نباشند، وى نيز به تأثير از آن‌ها دچار خلل‌ها، خطاها و انحراف از مسير مى‌شود. اين تأثيرپذيرى مى‌تواند از گذشتگان باشد و آنچه به ذهن مى‌آيد و كارى را ترغيب مى‌سازد يا از آن باز مى‌دارد، مى‌تواند از آثار كردار افراد درگذشته باشد.

نظريه‌ى جمعى و مشاعى‌بودن كردار مى‌گويد عبد، ظهورى از حق‌تعالا و حق، فاعلِ ظهورى و ابرازى عبد است و در فاعل حقيقى، تفكيك و جدايى از فعل وجود ندارد و در اِعمال اقتدار، عبد ظهور فعل حق و فعل حق، متعلّق قدرت عبد است. فعل عبد و حق يا متعلّق اراده و قدرت حق و عبد، به‌طور « حاكم و محكوم » يا « ذاتى و عَرَضى » يا « طولى و عَرْضى » نيست، بلكه دور از تفكيك و اختلاط يا غيريّت و اتحاد و به گونه‌ى مشاعى و درهم‌تنيده است. رابطه‌ى فعل حق و عبد در زمينه‌ى تكاليف بندگان اين چنين است كه بنده چيزى جز ظهور فعلى حق نمى‌باشد و فعل او نيز مانند ذات حضرتش اين‌گونه است و همه، مظاهر و ظهورها و نمودهاى فعلى حضرت اوست. تمامى كردار پديده‌ها چهره‌اى از علم و اقتدار و ديگر اسما و صفات حق‌تعالاست كه تحت علم و قدرت، طلب و اراده و هدف و غايت عبد قرار گرفته است، بدون آن‌كه تفكيك، دوگانگى، جبر و تفويض پيش آيد؛ زيرا تنها يك ذات است كه در هر ظهورى كارپردازى دارد.

اين‌چنين نيست كه عبد بى‌بهره از علم و اقتدار، يا حق دور از فعل عبد باشد. اين حق است كه در اساس نظامِ احسن فعلى خويش، كردار آدمى را تحت علم و اختيار اعطايى وى قرار داده و تكليف، جزا، ثواب و مكافات را برپا ساخته است، بدون آن‌كه فعل به‌كلى به عبد استناد داده شود. هر فعلى عوامل تسبيبى و مباشرى فراوانى دارد و كرده‌ى فرد بر عوامل فراوانى متوقف است كه در نهايت و به‌طور مباشر، آن فرد، عامل بروز مى‌گردد و فعل از ديد عادى و ظاهرى به فردِ مباشر نسبت داده مى‌شود؛ در حالى‌كه فاعل نهايى عواملى را از پيش همراه داشته است تا توانسته فاعل فعل گردد. اصلاب و پدر، مادر، غذا، محيط، زمان، اسباب، صفات فردى و جمعى خود، جامعه، مردم، قوم، ملت و نژاد و ژنتيك تا مبادى عالى و حضرت حق، همه و همه به‌طور درهم‌تنيده و درهم‌پيچيده و مندمج و مشاعى در تحقّق حتا يك فعل كوچك نقش تمامى دارند.

بايد گفت نهاد و استعداد هر چيزى به‌گونه‌ى خودجوش و سيستميك و با رضايت و خرسندى در سير و حركت است و توقف‌ناپذيرى به‌طور خودبنياد در خود هر ظهورى مى‌باشد، اگرچه ظهور از خود ذاتى ندارد. ظهور بر سكون پديد نيامده و حيات و شعور و حركت حق‌تعالا آن را ظهور ساخته و ظهور با همين حيات و شعور و حركت و گرماى حاصل از اين سير و عشقِ پى‌آمدِ آن، پديد آمده است. حركت، وصف ضرورى و جدايى‌ناپذير حياتِ شعورمند، آن هم در فراسو و بى‌سو و در تمامى جهت‌هاست. سكون در هيچ ظهورى جايى ندارد، اگرچه ظهور داراى ثبات مى‌باشد و ثبات آن نيز در حركت و برآمده از آن مى‌باشد. حق‌تعالا با ظهور در حركت، تفاعل و تعامل ندارد، زيرا ظهور داراى ذات نيست تا بتواند فعلى مستقل داشته باشد اما به‌گونه‌ى ظهورى و مشاعى در هر حركت ظهور مؤثر مى‌باشد و تمامى ظهورات با هم حركت و كار مى‌كنند. حركت ظهور هم از بطن آن مى‌باشد و هم ظهورات مى‌توانند به‌گونه‌ى جذب و انجذاب در يكديگر ايجاد حركت كنند. حركت نيز همانند حق‌تعالا داراى تشخص و وحدت شخصى‌ست و وحدت آن، نوعى و جنسى نيست.

حركت، نه در جايى به سكون مى‌رسد، نه به تناقض يا تضاد منجر مى‌شود، هرچند مى‌تواند به تخالف و ناسازگارى برسد و براى همين، معرفت و قدرت مى‌تواند به حركت‌هاى ارادى مسير و طريق و صراط بدهد.

حركت و سير هر ظهور بر مدارى‌ست كه به حسب قُوت، قَدَر و فيضى كه گرفته و قدرتِ برخاسته از آن است. قدرت، توان فعلى ارادى در انجام يا ترك چيزى بر مدار معرفت و ارادت است. بنابراين آگاهى و اراده دو جزو مهم قدرت است.

مدار معرفت و ارادت، توان جذب و انجذاب و تحقق فعلى را مسير و صراط مى‌بخشد و به او سير و حركت مى‌دهد. هرچه قدرت و توان كسى بيشتر باشد، ظهور
وى محكم‌تر و مسير رشد وى افق بازترى مى‌يابد و عزت بالاترى براى اوست. مهم اين است كه صاحب قدرت، بهترين و ضرورى‌ترين و خيرترين و خوب‌ترين كار را آورد، نه صرف كار خوب و خير را؛ همانطور كه معصيت و آلودگى، بازداشتن و ايجاد مانع يا انحراف‌دادن به مسير طبيعى و آزادِ هر پديده در نظام اقتضايى مشاعى و نسبى ناسوت مى‌باشد و چون اين نظام، مشاعى‌ست و عوارض معصيت به‌ويژه معصيت‌هاى كلانى مانند ظلم، به همه مى‌رسد، كسى نمى‌تواند نسبت به آن بى‌طرف باشد. البته معصيت‌هاى اندك چون در نظامى مشاعى محقق مى‌شود، آن را پايان‌ناپذير و بى‌انتها مى‌گرداند؛ به‌ويژه آن‌كه چيزى فوت و نابود و انعدام و انعطال و باطل و فانى و هلاك و متناهى نمى‌شود، اما به اوج يا حضيض تبديل مى‌شود و يك پديده مى‌تواند به تمامى عوالم راه يابد. جامعه نيز با سياستِ تمركز بر انجام بهترين كار نه هر كار خوبى، سالم‌سازى مى‌گردد.

قدرت، نيازمند مشروعيت است تا حركت برآمده از آن طبيعى باشد. قدرت ارادى به همراه شرايط ديگر، موضوع براى تكليف شرعى‌ست كه از آنها در كتاب مديريت و سياست الاهى گفته‌ام.

به هر روى مسير استعداد انسان به توان بى‌نهايت و بر محور تناسبات سرشتى و قضا و حكم الاهى و كردارى وى و گذشتگانش و قَدَر او مى‌باشد و در هر آن پذيراى شأنى متناسب است؛ بدون آن كه كم‌ترين به‌هم‌ريزى پيش آيد.

پى‌آمد مقصد نداشتن مسير طبيعى پديده‌ها اين است كه هر انسانى مى‌تواند برخوردار از عشق در حال با اخذ طريق درست و حكم الاهى خويش باشد و نتيجه‌ى كارها و كردار به حق‌تعالا واگذار مى‌شود كه امرى مربوط به آينده و تدبير حق‌تعالاست. حق‌تعالا كار خود را به عشق انجام مى‌دهد و تقديرها، اندازه‌گيرى‌ها و حساب‌ها را تدبير مى‌كند. صاحب راه در راه است و هيچ پديده‌اى را در هيچ فرصت و مخمصه‌اى، بلكه در هيچ آنى تنها نمى‌گذارد و حق‌تعالا از بنده‌ى خود به وجه احسن در هر حالى مواظبت دارد. بنده بايد طريق و حكم الاهى را پيدا كند و به آن
تمسك داشته باشد و مقصد براى او همين طريق است. طريقى كه صاحب راه در آن است و تمامى هم مسير است و هم مقصد به نسبيت و هر لحظه‌ى آن لقاست و دم را بايد غنيمت شمرد، نه گذشته كه رفته و نه آينده كه در دست بنده نيست و نمى‌شود پديده‌اى سخن پايانى و حرف آخر داشته باشد.

در نظام محاسبه‌ى مشاعى حق‌تعالا نيز با فرد به بيش از داده‌هاى وى سخنى نيست. حق‌تعالا از هر كس، به‌قدر داده‌ى خويش مى‌پرسد. تمامى پديده‌ها مظهر يكتايى حقّ و براى او درّدانه مى‌باشند و نيز هر كس را به‌قدر داده پرسش مى‌نمايند و زياده از داده و انجام حكم‌هايى كه خداوند از انسان مى‌خواهد، سعادتى در پى ندارد.

هر ظهورى سيرى ويژه و عنايتى نو از ناحيه‌ى خداوند دارد و همين امر، مرتبه و ظرفيت و تعين و تفاوت و تمايز ظهورها و سرشت آنها را ساخته است. نوبودن آن به آنِ ظهور و تازگى آن، چهره‌ى احسن و نيكو بودن نظام هم در كل و هم در تمامى جزئيات است، بنابراين تخريب‌هاى اين عالم، پى‌آمد تازگى‌هاى آن است كه اعتدال و استوا را در دنيا برقرار مى‌كند. ناسوت نسناس‌ها و ناسهاى فعلى داراى اقل كمال و رستگارى و وفور شرور و بريدگى از سرشت و استعداد الاهى و ربوبى خويش است و اين نظام با آينده‌ى بسيار دور ناسوت و با دوره رجعت و با آخرت و عوالم ديگر و به‌ويژه با توجه به آفرينش محبوبى الاهى، بر روى هم احسن و نيكوست. ناسوت انسانِ آينده و انسان دوره‌ى رجعت، نظام اكثرى كمال و شكوفايى حداكثرى استعداد است. شرّ در ظهور و در مرتبه پديد مى‌آيد و حق‌تعالا كه خير محض است، خاستگاه شرّ نيست. شرّ در مرتبه‌ى خلقى ناسوتى و در قَدَر پيدا مى‌شود. با توجه به گستردگى عوالم، شرور عالم ناسوت در قياس با آن، بسيار اندك و مانند خال در چهره‌اى زيباست كه بر زيبايى آن افزوده است.

زمان مناسب براى شناسايى استعداد

بهترين زمان مناسب براى شناخت استعداد دوران كودكى‌ست. كودك در اين دوران از تمايلات شهوانى و از دغدغه‌ى شغل و درآمد و موقعيت اجتماعى آزاد است و در محاصره‌ى غرايز و در معرض حمله‌ى هوس‌هاى متنوع نيست و غم رزق و روزى گريبانگيرش نشده است نخست بايد تشخيص داد آيا كودك مى‌تواند از محبوبان باشد يا از محبان است و آيا مى‌تواند نابغه باشد يا خير؟

بچه‌ها از سه‌سالگى ظرفيت آموزش رسمى را دارند. بهتر است پيش‌دبستانى از سه‌سالگى شروع شود. بعضى از كودكان از دوسالگى نيز براى آموزش آمادگى مى‌يابند، اما متأسفانه كودك با بهترين مقتضى در اثر كثرت آلودگى‌ها و مهارنشدن باتلاق موانع، خوديابى‌اش متوقف مى‌شود. خودمراقبتى كودك در اين سال به اين است كه كودك از شنيده‌ها و ديده‌هاى خود بگويد و اين‌كه مى‌تواند چه چيزهايى بشنود يا ببيند و چه وصولاتى دارد، نه اينكه به او محفوظات و معلومات داد. هركسى نيز به‌گونه‌اى و به روشى باز مى‌شود و توسعه مى‌يابد: يكى به نماز و عبادت حكمى، ديگرى به نياز و انفاق مالى و دستگيرى از خلق خدا و يكى هم به نازكشيدن از خداوند و عيال او و يكى هم به‌گونه‌ى تركيبى. انسان با اين سبك زندگى و سلوكى مى‌تواند به ربّشناسى برسد و بداند چه چيزهايى با او سازگار و قرب‌آور است و وجه الاهى و ارامش خداوندى را به تناسب در او بروز مى‌دهد و چه امورى با او ناسازگار است و وى را از خداوند دور مى‌كند و او را به فشار و استرس مبتلا مى‌كند.

انسان، داراى تن فيزيكى و مادى‌ست كه مى‌تواند آن را حفظ و تا ساحت مجردات ارتقا بخشد، يعنى تن مادى قابليت تبديل به تجرد و استفاده از تمامى آثار و امكانات مجردات به‌ويژه حيات معنوى و معرفت حقايق را به‌طور روشمند و از طريق مسير علمى و ويژه‌ى خود دارد.

اگر استعدادشناسى علمى و راه‌هاى كشف استعداد به‌گونه‌ى غيرتجارى نباشد، و فرد شناختى بهينه از استعدادهايش نداشته باشد، انتخاب‌هاى فرد متناسب با طبيعت آزاد او نخواهد بود و فرد سرخورده و ناخوش درگير انواع انحراف‌ها مى‌شود.

هرفردى بايد ظرفيت‌ها و استعدادهاى خود و بُرد آن‌ها را بشناسد تا بتواند با پرورش درست استعدادها، آن‌ها را به توانمندى و به بروز و ظهور موفق، سعادتبخش و مقبول خداوند تبديل كند.

شكوفايى شخصى

شكوفايى فردى و رشد شخصى از شخصيت‌شناسى، خودشناسى، خودآگاهى و استعداديابى شروع مى‌شود و عملكرد تحصيلى و شغلى فرد و نيز همسان‌گزينى در انتخاب همسر بدينگونه قابل پيش‌بينى مى‌گردد. بنابراين استعداديابى و شناخت ظرفيت‌هاى خود از مؤلفه‌هاى شكوفايى فردى‌ست.

استعداد امرى تركيبى از اقتضاءات ربوبى، ژنتيك و تربيت است كه الگوى طبيعى، تكرارشونده و قابل كشفِ فكر، احساس و رفتار را براى انسان مى‌سازد و توجه به آن‌ها شكوفايى فردى، موفقيت، خرسندى و رضايت را تسهيل مى‌كند و سرعت مى‌بخشد.

باطن و دل هر فردى بر چيزى سرشته شده و هرفرد داراى علايقى ذاتى و موهبتى‌ست كه ناخودآگاه اوست. به اين علاقه‌هاى پيشينى « اقتضاءات » گفته مى‌شود. اقتضاءات تمايلاتى‌اند كه كشش‌هايى خاص را در فرد پديد مى‌آورند اما در تحقق اين كشش‌ها عليت تام ندارند و در صورتى كه فرد، تلاش نمايد موانع آن داشته‌هاى باطنى را شكوفا سازد، اين اقتضاءات و استعدادها به فعليت مى‌رسند. همچنين فرد مى‌تواند با اراده و اختيار و با تصميم‌هاى خود از فعليت آنها مانع شود.

اقتضاءات، انگيزه‌ها و تمايلاتى را در ضمير ناخودآگاه فرد پديد مى‌آورد كه او را به امور يا افرادى علاقمند مى‌سازد. علاقه‌هايى كه اگر پايدارى آن‌ها به دست آيد و امورى گذرا و تحميلى و خارجى نباشد، بلكه از درون ناشى گردد و بر آن‌ها تمركز شود، مى‌تواند نقبى باشد براى ورود به كانال پديده‌هاى مسانخ خود و روزنى براى جوشش توان‌هاى باطنى و دريافت انرژى‌هاى پديده‌هاى مسانخ خويش. نشانه‌ى اقتضاءات پيشينى آن است كه فرد در طريق وصول به آن‌ها و نيز بهره‌مندى از آن‌ها گويى در طبيعت خود گام برمى‌دارد؛ طبيعتى كه ناخودآگاه وى آن را مى‌طلبد و تحصيل آن نيز به فرد شادمانى، رضايتمندى و آرامش مى‌دهد و فرد در طى اين مسير، هيچ‌گونه رنج و زحمت و تقابل و درگيرى با خود را مشاهده نمى‌كند.

بايد خواسته‌هاى باطنى خود را شناخت و علايق و آرزوها را ناديده نگرفت و اميدها را ارج نهاد و اهداف را بزرگ داشت و با شناخت استعدادهاى موهبتى، شكوفايى آن‌ها را خواستار شد كه عشق و صداقت با خود به اين است كه انسان خواسته‌ى نهايى خود را بشناسد و همان خواسته را تعقيب و زندگى كند كه خود طبيعى و هويت حقيقى اوست.

انسان اگر به خواسته‌هاى نهايى نرسد و آرزوهايى در او باشد كه به هر دليلى قابل وصول و مصرف نيست، سنگينى و استرس اين آرزوهاى غيرقابل مصرف، عمر را كوتاه مى‌كند.

كشف و شكوفايى استعدادها كيفيت‌بخشى به زندگى و همان بهترينِ خودشدن و زمينه‌ى ايجاد، حفظ و ارتقاى سلامت روان در بسترى آزاد و با حفظ اختيار و خوشامد فرد است.

كشف‌نشدن استعدادها يعنى نرسيدن به معناى زندگى، بى‌ميلى، لذت‌نبردن، هدررفت امكانات و وقت گرانبها و يكتاى ناسوت، مسؤوليت‌پذيرنبودن، و درگير احساسات ضعيف و بحران‌ها شدن است. البته بحران‌هاى سازنده و موقعيت‌هاى ويژه مى‌تواند از انسان لايه‌بردارى كند و داشته‌هاى نهفته را آشكار سازد، اما اين به معناى سلب آزادى و اختيار و خوشامد هر فرد نيست. توسعه‌ى فردى تا مى‌شود بايد در محيط آزاد و اختيارى و به ميل و خوشامد و با علاقه‌ى وى باشد و هر فردى كارى را تعقيب كند كه دوست دارد. كارهاى اكراهى يا اجبارى هيچ رشد و توسعه‌اى ندارد.

سنجش استعداد

براى سنجش استعدادها لازم است دانش‌ها، نگرش‌ها، انگيزه‌ها، تجربه‌ها، رفتارها، مهارت‌ها، شايستگى‌ها، هدف‌ها، تحليل‌ها و خاطرات و خطورات ذهنى و قلبى و انتخاب‌هاى ثابت خود را به‌ويژه در گزينش كتاب‌ها در محيطى خلوت با مراجعه به خويشتن خويش و فكركردن درباره‌ى خود بررسى كرد و ديد در طول زمان و در تمرين‌ها و تلاش‌ها و يادگيرى‌ها و در شرايط مختلفى كه داشته توانسته چه
كارهايى را به روانى و بدون توقع پاداش انجام دهد و بر چه چيزهايى توانمند بوده است و از چه كارهايى برنيامده يا ظرفيت آن را نداشته است؛ زيرا هر استعدادى به توانمندى استعداد آن تبديل نمى‌شود و نيز درست است استعداد رابطه‌ى مستقيم با علاقه دارد، اما بايد توجه داشت هر علاقه‌اى به‌طور ضرورى نشان استعداد نيست؛ اگرچه مى‌شود مهارت در آن علاقه به‌طور حاشيه‌اى و تفننى داشت نه به عنوان متن زندگى كه جايگزين استعداد شود.

براى شناخت استعداد بايد آخرين خواسته‌ى حقيقى و راستين خود را يافت كه تمامى خواسته‌ها و آرزوها به آن مى‌رسد؛ خواسته‌اى كه فرد به آن محبت وافر و عشق دارد و همه‌ى سرمايه‌ى خود را براى رسيدن به آن، بدون قيد و شرط و با رضايت كامل هزينه مى‌كند.

فرد بايد ملاحظه كند در سال‌هاى متمادى، آرزوى چه چيزى را داشته است و مى‌خواسته به كجا برسد. شفاف‌كردن خواسته‌ها و يافت آخرين خواسته كار دشوارى‌ست. براى نزديك‌شدن به آخرين خواسته بهتر است آرزوها، اميدها، رؤياها و خواسته‌هاى پايدار و دايمى خود را فهرست كرد و آن‌ها را از اميدهاى كوتاه و موقت جدا ساخت و آنگاه خواسته‌هاى اهم را از مهم جدا نمود و خواسته‌هاى غيرمهم را كنار نهاد و تمامى خواسته‌ها را به يك خواسته رساند و به عمق و ژرفاى تمامى خواسته‌ها و ريشه‌ى آن‌ها نايل آمد كه يك خواسته است. براى رسيدن به اين خواسته بايد تنها بر همان تمركز داشت و از خواستن آن به صورت مثبت و قدرتمند سخن گفت و با اقتدار به آن انديشيد و غير آن را در آن دخالت نداد تا سلب‌ها بر اين مرز ايجابى غلبه نكند.

براى شناخت استعداد و گوهر بنيادين خود بايد ديد چه اسم‌هاى الاهى بر فرد غلبه و دولت دارد: اسماى جمالى، جلالى يا كمالى. فرد با كدام اسم پيوند و انس بهترى برقرار مى‌كند و از آن خوشامد دارد و نسبت به چه اسمهايى آلرژى و حساسيت دارد و احساس قرب و صميميت به آنها ندارد. نهايت اينكه در رگه‌هاى
باطنى فرد چند اسم ميداندار است. چه رفتارها و كردارهايى را به‌طور مستمر و مدام خوشايند دارد و توانسته آنها را تعقيب و عملياتى كند. چه غذاهايى باب ميل او و براى وى دوست‌داشتنى‌ست و چه خوراكى‌هايى در راستاى سليقه‌ى او نيست. اين كار به شناخت صفات غالب بر او كمك مى‌كند.

ترس‌ها و تلقين‌هاى كودكى

انتخاب و گزينش خواسته‌ها و آرزوهاى حقيقى و متناسب با باطن و پيشينه، گاه زير لايه‌هاى عميقى مدفون مى‌شود و كشف آن نياز به زمان و مهارت لايه‌بردارى از باطن دارد.

بايد به استبدادها، سلطه‌سازى‌ها، كنترل‌ها، سركوبگرى‌ها، نظارت‌ها، قضاوت‌ها و تزريق انواع اضطراب‌ها و هيجان ترس‌ها مانند ترس از تخريب و آبرو، ترس از تهديد و ارعاب، ترس از يتيمى و از دست‌دادن پناه و پشتوانه‌ى زندگانى، ترس از مرگ و نظام عقاب و جزاى معاد، ترس از آشكارشدن بدهايى كه مرتكب شده، به‌ويژه به ترس‌هاى دوران كودكى مانند ترس از تاريكى، تبعيض، پدرسالارى و زورگويى بدخواهان و انواع فوبياى فرزند توجه داشت كه تمامى مانع خلاقيت و تجريه‌هاى جديد است.

فوبياى كودكى ترس اغراق‌آميز، شديد، غيرواقعى و غيرمنطقى‌ست كه باعث احتناب كودك از ورود به موقعيت خاص و ترساننده مى‌گردد.

ترس‌هاى دوران كودكى عامل مهم در محروميت از استعداديابى و شناخت خود واقعى و داشته‌هاى باطنى و ميل به تزوير و ريا و پنهان‌داشت خود و درگير استرس و فشار مى‌شود و كودك با اين ترس‌ها نمى‌تواند خويشتن حقيقى خود را ابراز كند. اين ترس‌ها مى‌تواند موجب افت و كاهش كيفيت و كاركرد تحصيلى و اختلال در ارتباط‌گيرى كودك شود.

ناخودآگاه كودك بر اساس تلقين‌پذيرى از القاءات ترس‌آميز متوليان دين‌هاى تحريفى و پرپيرايه و تربيت منفى دوران كودكى كه باطن كودك از القاءات تحميلى
نقش‌پذير است، چنانچه پذيرفته باشد كه فرد، لايق موقعيتى خاص نيست، اگرچه بهشت خداوند و شريعت پاك او باشد، كودك هيچ‌گاه به آن ورود پيدا نمى‌كند.

در دوران كودكى، ذهن به‌طور ناخودآگاه از كلمات منفى‌گرايى كه براى آن تكرار مى‌شود، واكنش مى‌گيرد و با پيشامد موقعيت‌هاى مشابه، آن پيام‌هاى نااميدكننده و دلسردسازنده، دوباره براى او تكرار مى‌شود و بر اساس داده‌هاى منفى آن پيام‌ها، تصميم‌هاى بد و تخريبگر شخصيت و استعداد مى‌گيرد.

شناخت استعدادها به‌ويژه براى فرد گرفتار در غليان هوس‌ها يا سركوب‌شده از طرف نيروهاى چيره آسان نيست و تشخيص خواسته‌هاى صادق و واقعى از خواسته‌هاى كاذب و تحميلى براى چنين فردى پيچيدگى و غموض دارد.

ترس مى‌تواند عامل بعضى از حوادث قلبى و مغزى و گاه مرگ‌هاى پى‌آمد آن باشد. ترس از صفات باطن و نفس است. مى‌شود ترس را با نرمش مداوم و استفاده از آب سرد و بسيار گرم به‌حسب تاب‌آورى تن تعديل و مهار كرد.

ترس مى‌تواند عامل چاقى و اضافه‌وزن گردد.

غرقگى و لذت كار

انسان بايد بداند كدام كارهاى خود را دوست دارد و خودِ كار براى او ارزش دارد و از آن‌ها به‌خودى خود و بدون نگاه ابزارى و پاداش‌هاى بيرونى لذت و خوش‌كامى برده و تجربه‌ى غرقگى و غوطه‌ورى و تمركز و استجماع كامل و درگيرى تنى و ذهنى و باطنى با تمامى ظهور و بروز خود با آن كار داشته و ارزش‌هاى وى چيست و از كدام‌ها خوشايندى، رضايت و احساس امنيت و آرامش درون نداشته و براى او ناهنجار و رنج‌آور و امرى تحميلى بوده و به‌سختى آن را ياد گرفته است.

آيا فرد ظرفيتِ هر خوشايندى را دارد يا بعضى از خوشايندهاى وى در ظرفيت و توان او نيست و او داراى اولويت‌هايى‌ست كه بايد كشف شود نه اين‌كه چيزهايى بر او تحميل گردد. افزون بر اين بايد آگاهى يابد بهره‌ى هوشى يا فنى او چه مقدار است؟ چه آگاهى‌هايى را به سرعت و در زمان اندك و به آسانى ياد مى‌گيرد و چه
مهارت‌هايى را با پشتكار و به سختى آموزش و تعليم ديده و چه كارهايى را با كنارگذاشتن به‌سرعت فراموش كرده و چه چيزهايى در او ثبات و نقش پايدار دارد و ننيز توانمندى‌هاى مثبت و منفىِ درازمدت و شايستگى‌هاى عميق و روان وى چه بوده است؟

توجه به علاقه‌ها و كارهاى دوران كودكى و بازى‌ها، نقاشى‌ها و افسانه‌ها و داستان‌هايى كه مى‌ساخته و دوستانى كه داشته و رغبت‌ها و آرزوهاى آن دوران داراى اهميت ويژه است.

اين آگاهى‌ها با مطالعه‌ى عميق در سبك زندگى يك فرد در هر رده‌ى سنى به دست مى‌آيد و اين‌كه آيا اين سبك اختصاصى زندگى براى فرد او رضايت‌بخش و آتيه‌ساز بوده يا نه، زندگى را به تلخى و سختى گذرانده است و نتوانسته از ظرفيت‌هاى خود استفاده كند و به هدف‌هاى انتخابى و آمال‌ها و آرزوهاى خويش دست پيدا نكرده است. آيا او براى تحقق يك توانمندى در زندگى خود تمام توان و وقت خود را هزينه كرده يا بخشى از آن را؟

با توجه به جمعيتى كه انسان دارد، اگر كسى براى توانمندسازى خود در موضوعى مانند تحصيل در نظام آموزشى رايج، تمام توان خود را گذاشته باشد يا حتا در نظام آموزش عالى به مقام استادى رسيده باشد، اين به معناى آن نيست كه وى استعداد آن را داشته است و حتا اگر در آن موضوع موفق باشد و همان راهى را رفته باشد كه ديگران آزموده‌اند و به‌طور آرزوى آموخته‌شده به همان قله‌اى رسيده باشد كه ديگران فتح كرده‌اند، ظرفيت گسترده‌ى انسانى و استعدادهاى حقيقى و خلاقيت‌هاى خود را با سماجت در هزينه‌ى تمامى توان خود بر اين يك كار گزينشى و قهرى و يك موقعيت اجتماعى خاص يا رسيدن به عافيت استعدادسوز و سست‌كننده با ايجاد خودمانعى در مسير توسعه‌ى خويش و ارزش‌ها و آرزوها و درك ساختارها و شغل مناسبى كه مى‌توانسته داشته باشد، از بين برده است.

از منابع شناخت حقيقت فرد و لايه‌هاى باطنى او، سخن و نوشته‌اش مى‌باشد كه حكايتى از روان و باطن وى و يافت مسير ارتباط مؤثر با اوست.

ساختار باطنى هر فردى قابليت نمود بيرونى دارد. بر اين اساس، عمل بيرونى از مراتب ساختار باطنى و نماد آن است و اين هويت و حقيقت باطنى‌ست كه شكل كردار، گفتار و رفتار به خود مى‌گيرد. با نگاه به عمل پايدار خود مى‌توان حقيقت و هويت خويش را يافت.

شناخت اسم ربّ و هويت ريشه‌اى

هر پديده‌اى از جمله انسان و باطن وى ظهور اسما و صفات الاهى‌ست و تا اين اسما و صفات از طريق دانش اسما و صفات الاهى شناخته نگردند، مَظاهر و تعين‌هاى آن‌ها از جمله باطن انسان و سرشت محبوبى، مُحبّى يا عادى بودنش، ناشناخته باقى مى‌مانند.

از محبوبى‌ها سپستر خواهم گفت. محبوبى‌هاى ذاتى و حقى كه در سوره‌ى حمد از آنها به اِنعامى ياد شده است كسانى‌اند كه خداوند نعمت اطلاقى بلكه وحدت شخصى و وصول به حقيقت خويش را بدون هيچ اسم و عنوان و بدون هيچ زمينه‌ى كسبى و تحصيلى و به گونه‌ى موهبتى، به آنان داده و تعبير ( أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ) بيانگر آن است و هدايت‌جويان يعنى محبّان صراط آنان را پى‌جو و تابع مى‌شوند و اينان اهل هدايت‌اند كه ذكر آنان در سوره‌ى حمد با كريمه‌ى ( اهْدِنَا ) شروع مى‌شود. هدايت آنان مشروط به پيروى از اِنعامى‌ها مى‌باشد و بر مدار تلاش مطيعانه‌ى خود، توشه دارند. موضوع آيه‌ى شريفه‌ى ( وَأَنْ لَيْسَ لِلاِْنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى )[1]  اين محبان مى‌باشند.

در برابر محبوبان، مغضوبان هستند كه تابعان آنها همان گمراهان‌اند كه ( الضَّالِّينَ ) به معرفى آنان مى‌پردازد.

بر مغضوبان اهل تابوت شر غالب است. شرّ غالب و اكثرى در ناسوت، اقتضايى نسبى و مشاعى‌ست و مغضوبى تابوتى و سجّينى، با اراده و عمل ناسوتى خود تابوت جهنم را رقم مى‌زند و جبرى بر آن چيره نيست. اين امر اهميت ناسوت و نقش بسيار مؤثر عمل دنيايى و كارنامه‌ى آن را در تمامى عوالم مى‌رساند كه معدل آن در هر عالمى سرشكن مى‌گردد. كردار ناسوتى به گونه‌ى جمعى و مشاعى انجام مى‌پذيرد. دار تكليف نيز فقط دنياست.

با شناخت گروه‌هاى بندگان، مى‌شود خود را يافت و دانست كه فرد از كدامين گروه است: اَنعامى و محبوبى يا مغضوبى و از دشمنان محبوبان الاهى و يا از اهل هدايتِ سُبلى يا صراطى و از دوستان محبوبى‌هاى خداوند و يا از گمراهان و تابعان مغضوبى‌ها. با توجه به صفت تبديل‌پذيرى بى‌نهايت هر راهى، راه از همه طرف براى اهل هدايت و ضلالت باز است و با كم‌ترين سستى، اهمال و غفلتى، مى‌شود اهل هدايتى ليزش پيدا كند و به سوى گمراهان پرتابى سقوطى داشته باشد و چنان به قهقرا رود كه ديگر دست او به هيچ بالابرنده و بردهنده‌اى نرسد.

محبوبان يا حقى‌اند و يا قربى. محبوبان حقى، به تمامى محبوبى هستند و خواسته، انتظار و توقعى ندارند و به هنگام انعقاد نطفه به‌طور كامل سواره، رسيده و واصل‌اند. آنان با عشق پاك زندگى مى‌كنند و بلاكِش مى‌باشند؛ برخلاف محبوبان قربى كه رشحات و رگه‌هايى از محبوبان دارند، اما محب مى‌باشند و لازم است زير نظر مربى، براى وصول به رگه‌هاى محبوبى خويش تلاش داشته باشند.

محبوبان قربى دو گروه عمده دارند: محبوبان محب و محبان محبوب. محبوبان محب، كسانى‌اند كه صفات محبوبى در آنان غلبه دارد، اما غلبه و چيرگى در محبان محبوبى با صفات محبى مى‌باشد. آنان تنها در پى يك لحظه نگاه و رؤيت مى‌باشند و به همان دل خوش مى‌دارند و با پيشامد بلاها، خود را كنار مى‌كشند و به واردآمدنِ آسيب به خويش رضايت نمى‌دهند و تمام حق را نمى‌طلبند؛ زيرا تحمل دردها و آسيب‌هاى متناسب با آن را ندارند.

تشخيص صفات محبى از محبوبى وقتى سخت‌تر مى‌شود كه دانسته شود در هر فردى كه ساختار محبى يا عادى دارد جهتى محبوبى نهادينه شده‌ست كه با بلا و ابتلا و با رياضت زير نظر مربى و آمادگى براى بلاكشى كشف و جلا مى‌يابد. در محبوبان
نيز رگه‌اى محبى‌ست. همين امر است كه تفاوتى در آفرينش خداى رحمان نمى‌گذارد و عدالت را برقرار مى‌دارد :

( مَا تَرَى فِى خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُور ).

در آفرينش آن ( خداى ) بخشايشگر هيچ‌گونه اختلاف ( و تفاوتى ) نمى‌بينى باز بنگر آيا خلل ( و نقصانى ) مى‌بينى؟ ملك : 3.

در مورد افراد نمى‌شود به‌راحتى قضاوت كرد و بايد به لايه‌هاى باطنى آنان توجه داشت كه لايه‌هاى باطنى يك فرد ممكن است به وى عيارى بسيار بالا داده باشد. هرپديده‌اى بى‌نهايت لايه‌هاى متفاوت در خود دارد كه ظهور و بطون مى‌پذيرد. براى نمونه حضرت ابراهيم  7 پيامبرى محبى‌ست كه توحيد وى محبوبى‌ست. حضرت آدم  7 از محبوبان است ولى صفت محبى وى اين است كه نه پدر دارد و نه مادر و از نطفه نمى‌باشد، از اين رو فردى بسيار ساده و زودباور است و ابليس به‌راحتى توانست او را به ليزش و هبوط بكشاند.

از ملاك‌هاى تشخيص محبى و محبوبى بودن صفات، توجه به زحمت و تلاشى‌ست كه براى پديدآمدن آن كشيده شده است. صفات محبى با تلاش و كوشش به دست مى‌آيد و صفات محبوبى اعطايى‌ست. دانش يكى موهبتى و بدون رنج تحصيل است و دانش ديگرى اندك و وابسته به رنج تعليم و حفظ و تمرين است. صفت محبى و محبوبى بودن به كفر و ايمان ارتباطى ندارد و مى‌شود به زنديقى دانشى محبوبى اعطا شده باشد و او بتواند در همان محدوده هدايتگرى نمايد.

اين بسيار مهم است كه هر فردى نوع صفتى را كه در نهاد خود دارد بشناسد و بر مسير طبيعى يا ويژه‌اى حركت كند كه به او عنايت شده است. به دست‌آوردن آزمون سنجش‌پذيرى محبى و محبوبى همانند تست تشخيص استعدادها بسيار حايز اهميت است. اين تشخيص را بايد از زمان كودكى داشت تا كودك در مسير ويژه‌ى خود تربيت شود و بى‌راهه نرود و عمر و امكانات و استعدادهاى خود را هدر ندهد.

يافت مسير طبيعى و شناخت چگونگى و نيز اصل و بنيان خود سكويى براى پرتاب است و در زندگى پرتلاطم و پرآشوب ناسوت، ضرورت دارد تا در كوره‌راه‌هاى ناسازگار و نامناسب سرگردان نشد.

راه معرفت ربّ

با شناخت اسم ربّ مى‌توان به صدق و خويشتن حقيقى و طبيعى رسيد. مسير صدق، كاميابى و رضايت هرفردى از مسير يافت اسم ربّ و شناخت استعداد ويژه‌ى خود مى‌گذرد.

سالم‌ترين و نزديك‌ترين راه به حق‌تعالا مسير شناخت ربّ اختصاصى فرد به‌طور مستقيم و با هماهنگ‌سازى خودآگاه خود با آن ناخودآگاه فطرى‌ست.

نخست مى‌شود اسم ربّ را ذكر بسيط خود قرار داد و « يا رَبِّ يا رَبِّ يا رَبِّ » گفت و بعد از آن اسم مناسب و ربوبى فرد با اسم ربّ تركيب مى‌شود و ذكر مى‌گردد. در چنين انس و ذكرى، اسم ربّ با فرد انس مى‌گيرد و او را در هيچ‌جايى تنها نمى‌گذارد و پناه او در دنيا و در آخرت به صورت دايمى مى‌شود. فرد رفته‌رفته به جايى مى‌رسد كه مى‌تواند با يك « يا رَبِّ » تمامى اسما را استحضار كند و به مقام تفصيل اسمايى به‌گونه‌ى بى‌زبانى رسد. در اين صورت هم تمامى پديده‌ها او را مى‌شناسند و هم او تمامى آن‌ها را. او در اين موقعيت، كثرت را به عشق و به وحدت رسانده است و با توجه به عشق و بسطى كه دارد، مى‌تواند قطب و راهنماى ديگر پديده‌ها گردد. سبك سلوكى و ذكرى گفته‌شده، روش محبوبان الهى‌ست. سبك محبوبى، ذكرپرداز را به انس با اسم مناسب با خود مى‌رساند و او در محضر آن اسم قرار مى‌گيرد و از قرب و انس با آن استفاده مى‌كند.

طريق معرفت نفس و خودشناسى به شناخت اصل و مُظهِر خويش، يعنى اسما و صفات مرتبط با اوست. براى وصول به ( اللَّه ) راهى جز شناخت ربّ نيست و هرفردى تعين ربّ و مظهر آن مى‌باشد و قرب به ربّ قرب به حق‌تعالاست.

خداوند در تجلى ثانى و در مقام واحديت با اسم ربّ براى فيض و خلق خويش جلوه دارد و اسم ربّ ظهور واحديت براى پديده است. در مقام واحديت، در رؤيتى
تجريدى، هر اسمى عين ديگرى ديده مى‌شود و حق‌تعالا با چهره‌ى متفاوت اسمايى و با آشكارسازى و خفاهاى مكرر خود، با بنده دالّى مى‌كند و ربوبيت خويش را به او مى‌بخشد و هر چهره‌اى نيز همان حق‌تعالاست؛ چهره‌اى كه چهره‌ى تمامى پديده‌هاست و چهره‌اى پايدار است و هر چهره‌اى به آن چهره ثبات و دوام دارد.

تجلّى الاهى يا در مقام ذات ( احدى ذاتى و فيض اقدس و عالى‌تر ) و يا در مقام صفات ( واحدى اسمايى و فيض مقدس ) مى‌باشد. حق‌تعالا هر ظهورى را به قدر تجلّى و نزول خويش در آن تحقق و تعيّن مى‌دهد و به آن به تعبيرى مسامحى استعداد و ظرفيت مى‌بخشد. هر ظهورى بر پايه‌ى تنزل حق‌تعالا مرتبه و تعين مى‌يابد نه استعداد خويش. به اين تجلى ثانى كه مبتنى بر تنزل حق‌تعالاست، فيض مقدس گويند. فيض اقدس تنزل‌دهنده است و اصل مرتبه را مى‌سازد و فيض مقدس به قدر تنزّل است و فعليت و كمالات مرتبه مى‌باشد.

تعين و تشخص هر ظهورى به خود همان ظهور است و هر پديده به‌طور خودبنياد با مظهرى ديگر تمايز دارد. هر ظهورى يك‌دانه است. همچنين هر پديده‌اى همان ظهور عين ثابت خويش به‌گونه‌ى اقتضايى‌ست و هر پديده‌اى اقتضاءات خود را فعليت مى‌بخشد. نه چيزى جز ظهور الاهى‌ست و نه چيزى جز ظهور اقتضايى عين ثابت خويش مى‌باشد، به‌جز محبوبان ذاتى كه لازم ذات و ضرورى مى‌باشند نه اقتضايى.

در اين مقام نبايد مظاهر مُظهِرى را با مراتب مَظهرى فيض و خلق خلط كرد. انسان ظهور مَظهرى حق‌تعالاست. عوالم فيض حق‌تعالا به واسطه‌ى « انسان » محقق مى‌شود. نخستين ظهور حق‌تعالا روح انسانى در ساختار فيض منبسط است و ديگر ظهورها نزول انسان مى‌باشند.

تعين علمى و عين ثابت هر پديده‌اى، چهره‌ى حقيقت آن پديده است كه در خداست و قالب‌ريزى آن، سبب پيشامد هيچ‌گونه جبرى نيست؛ بلكه در غير محبوبان اولى، تمامْ اقتضاست و با آزادى و اختيار و اراده‌ى بشر و تلاش دنيايى او ظاهر مى‌گردد و مى‌شود آن را در ناسوت با ظهور و پديدارى جلا داد يا آن را درون خود همانگونه كه هست، پنهان داشت يا اين ناخودآگاه سرشتى را تغيير و تبديل داد. راه باز است و خط قرمزى در حفارى درون و تغيير آن نيست تا زمانى كه فرد برخوردار از حيات و توانمندى ناسوتى و نيز اراده‌ى قوى و محكم است. فردى كه به خبث سرشتى آلوده است، چنانچه برخوردار از اراده‌ى جازم و پولادينى باشد، زير نظر مربى محبوبى مى‌تواند تمامى آن اقتضاءات و نيز آلودگى‌هاى ژن و مصرف حرام را با قلع و قمع بشكند و سرشت خود را پاكسازى، طاهر و طيب كند. اما اراده‌ى ضعيف و سست چنين توانى را ندارد و فرد همچون هَمَج رعاع و پشه‌هاى سرگردان با هر بادى به سويى انداخته مى‌شود.

راه‌هاى وصول به حق‌تعالا مختلف و گوناگون نيست و راه يكى است كه همان صراط مستقيم است، ولى آنچه به اين طريق وحدت مى‌دهد، جنس آن است كه همان حقيقت معرفت رَبّ است.

راه شناخت و وصول به ( اللَّه ) همواره يكى‌ست كه همان طريق معرفت رَبّ است، ولى رَبّ واحد نيست و هر فردى يك رَبّ ويژه و مخصوص دارد و تمامى پديده‌ها را ربّ آنان به ( اللَّه ) تبارك و تعالا مى‌رساند.

هر فردى يك خداى رب‌العالمين دارد و يك ربّ و پروردگار اختصاصى كه « ربّ » اوست. صفحه‌اى از قرآن‌كريم نيست كه اسم رَبّ در آن نيامده باشد.

اسم ربّ هر پديده‌اى را به سوى كمال ويژه‌ى خود به عشق مى‌كشاند. سوق‌دادن همان كشش عشق است. هر پديده‌اى به ميل خود در پى پروردگار خويش است. مربى كسى‌ست كه همواره با مربوب خود مى‌باشد و لحظه‌اى او را به خود رها نمى‌گذارد و دست او را به صورت دايمى در دست خود گرفته است.

براى شناخت اسم ربّ لازم است ار طريق محاسبه‌ى افعال، صفات سرشتى و رب اختصاصى از كشش‌هايى دانسته مى‌شود كه انسان به‌طور پايدار به نام‌هايى از خداوند دارد، و در او كوشش‌هايى متناسب با خود و اقتضاءات ربوبى را ايجاد مى‌كند. استعداديابى همانند ربّشناسى‌ست. توجه به اسماى الاهى و پيوند آن با علاقه‌ها يا سبك پايدار زندگى مى‌تواند در استعداديابى مؤثر باشد. مطالعه‌ى دعاى جوشن كبير كه در شب‌هاى قدر خوانده مى‌شود و حاوى يك‌هزار نام از نام‌هاى خداوند است و توجه به نام‌هايى كه مطلوب و مورد علاقه‌ى فرد است و با سبك زندگى او پيوند دارد، مدلى براى شناسايى استعداد است.

براى شناخت استعداد فرد بايد صفات طبيعى و عارضى آشكار و پنهان او را شناخت. براى نمونه آيا فرد به‌خودى خود و به‌طور سرشتى شجاع‌دل است يا ترسو، بخشنده است، يا مُمسك و بخيل يا معمولى، عافيت‌طلب است يا سخت‌جان، حريت، آزادگى و جوانمردى دارد يا زرنگ، حيله‌گر و فرصت‌طلب است، بسته و داراى عصبيت است يا بسيط و باز و به صورت ذاتى رعايت پوشش يا اخلاق را دارد يا به خاطر موقعيت اجتماع و قوانين حاكم و توصيه‌ى دين. مهم صفات سرشتى فرد است كه به‌گونه‌ى آزاد و بدون لحاظ قانون و شرع و عرف در شخصيت و هويت فرد مى‌باشد و بر اساس آن‌ها به شناخت اسم ربّ رسيد و خصوصيات خود را در اسما جست‌وجو كرد و اسم متناسب با خود را يافت. فرد با يافت جايگاه اسمايى خويش، از حيرانى و سرگردانى و پرداختن به كار غيرمتناسب با هويت خلقتى خود پرهيز مى‌كند و بى‌راهه نمى‌رود و بر اساس استعداد اسمايى خود گام برمى دارد، وگرنه افراد به سراغ امورى مى‌روند كه براى آنان مضـرّ و داراى شكست‌هاى غيرطبيعى‌ست و يأس و با تمامى امكانات و موقعيتى كه دارند، نارضايتى دامنگير آنان مى‌شود و زندگى براى آنان شيرين، گوارا و رضايت‌بخش نيست.

هركسى يك اصل و ريشه‌اى دارد كه بايد آن را شناخت. از آن اصل در اينجا به هويت ريشه‌اى و بنيادين ياد مى‌كنيم. براى شناخت هويت واقعى و ريشه‌اى خود، بايد درباره‌ى پدر و مادر و اجداد گذشته‌ى خود مطالعه و تحقيق كرد يا آزمايش ژنتيك داد تا داشته‌ها و حالات و صفات برجسته يا منفى آنها را به دست آورد. در اين صورت مى‌توان فهميد او چه مقدار ميراث‌بر آنها در اين حالات و صفات است.

يافت ريشه‌هاى و نياكان خويش، انسان را به هويت طبيعى خود نزديك مى‌كند. در اين‌صورت مى‌توان توجه يافت آيا وى مى‌تواند در زمره‌ى نوابغ يا محبوبان يا محبّان باشد يا خير از افراد با ريشه‌هاى عادى و معمولى‌ست.

براى شناخت اسم ربّ و خود حقيقى نخست بايد خصوصيات روانى و باطنى خود مانند التيام‌پذيرى، خشونت، انفعال، امساك، بخل، بدخلقى يا خوش خلقى را شناخت. در مرحله‌ى بعد بايد اين اوصاف و حقايق را با اسماى الاهى تطبيق داد تا به اسمى كه با خلقيات و اوصاف او تناسب دارد نزديك شد و تشخيص داد خصوصيات فرد در كدام يك از اسما وجود دارد. آيا او با «باسط» سازگار است يا با « جبار »، با « لطيف » هماهنگ است يا با «قاطع»؟ بعد از آن بايد به اين مسأله توجه كرد كه آيا خصوصيات باطنى وى امورى كلى‌ست يا جزيى. براى نمونه اگر اسم « باسط » با او مطابقت دارد آيا چنان گسترده است كه با باسط در ضمن رحمان سازگار باشد يا باسطى‌ست كه در رزاق است يا اگر با « قاطع » هماهنگ است، در ضمن « جبار » است يا « قامع »؛ يعنى بسط وى دانى، متوسط يا عالى‌ست. همچنين است در ناحيه‌ى قبض و جلال.

نظم‌هاى حاكم بر انسان

افراد در نظم طبيعى و آفرينش نهاد خود داراى سه نظم برآمده از طبع تنى، اقتضاءات پيشينى و پسينىِ خـَلقى و ربّ و سـِرّ و حيات الاهى مى‌باشند. قسم اخير نحوه‌ى پيوند دو قسم پيش با امر الاهى مى‌باشد.

امر الاهى و حيات ربوبى، داراى حركتى منظم و معتبر است، ولى دو حركت پيشين مى‌تواند غيرطبيعى و نامنظم و ناسالم يا ضعيف گردد و خودآگاه فرد با ناخودآگاه طبيعى و سرشتى او هماهنگ نباشد. اين ناهماهنگى و ضعف مى‌تواند برآمده از اسم ربّ و امر الاهى يا بى‌ارتباط با آن و برآمده از خود طبع يا اقتضاءات باشد. در يافت اسم ربّ و رعايت تناسب اين ذكر، به ويژگى گفته‌شده توجه مى‌شود.

در اين رابطه بايد به صفات ايمان و بى‌ايمانى، تعبدو لاابالى‌گرى، فقر و ثروت، شجاعت يا ترس، سازگارى با مردم يا ناسازگارى و اين‌كه آيا كسى از آنها فقط در پى خدا بوده است تا از محبوبان باشد يا نه و مانند اين صفات و حالات التفات يافت. شناخت ريشه‌ها شناخت استعداد، توانمندى اراده و ارزيابى ميزان حس و هوش فرد را به تجسم مى‌رساند.

پى‌آمدهاى يافت اسم ربّ

كسى كه اسم (رَبّ) خود را مى‌شناسد و مى‌تواند با آن انس و دوستى داشته باشد، به دو شناخت مى‌رسد: يكى، امورى كه در زندگى او لازم و ضرورى‌ست و بايد آن‌ها را انجام دهد و دوديگر امورى كه لازم است آن را ترك گويد و از آن به شدت پرهيز داشته باشد و خود را همواره از آن‌ها دور دارد، وگرنه نزديك‌شدن و پرداختن به آن‌ها براى وى آسيب‌زا و خطرناك است. براى نمونه لباس سفيد ممكن است با علاقه‌ى باطنى و سليقه‌ى فردى سازگار باشد و به او نشاط دهد، ولى براى ديگرى خسته‌كننده و ملال‌آور گردد. يكى بايد فقط در باب معارف و دين تحصيل و فعاليت داشته باشد كه او از اقبال به دنيا و تجارت خير و سود نمى‌بيند و هيچ‌يك از مسايل دنيوى دل او را شيرين نمى‌سازد، وارون آن، ديگرى بايد به تجارت و افزايش سرمايه و رونق كار دنيوى بپردازد.

فردى كه متناسب با اسم رَبّ خود گام برمى‌دارد، از شغلى كه دارد لذت مى‌برد و تمامى رنج‌هاى آن را مى‌پذيرد. چنين فردى به هيچ‌وجه حاضر نيست از آن شغل دست بردارد، اگرچه درآمد بالايى براى وى نداشته باشد. او كار خود را محكم مى‌گيرد، زيرا با او تناسب دارد و آن كار را مناسب خود مى‌بيند. ممكن است كسى به اقتضاى باطن و برخوردارى از صفات باطنى پايدارش، از علم با همه‌ى شيرينى و گوارايى كه دارد خوشايند نداشته باشد و از آن لذت نبرد و نتواند رنج‌هاى تحصيل علم و تعهد به تحقيق را بپذيرد. چنين كسى را نبايد به تحصيل اجبار كرد. بايد همواره مناسبت‌ها و غيرمناسب‌ها را تشخيص داد تا بتوان مسير رشد و آسيب‌هاى آن را ديد.

فردى كه بتواند با اسم ربّ انس بگيرد و آن را ذكر خفى و باطنى خود سازد، ربّ وى ساماندهى زندگى او را عهده‌دار مى‌شود و فرد را به صورت همه‌جانيه به درستى‌ها راهنما مى‌شود و به او نيرويى ربّانى و الاهى مى‌دهد و رابطه‌ى وى با اسم ربّ رابطه‌ى عاشق و معشوق مى‌گردد.

تخلق به اسم رب

مرتبه‌ى تخلق به اسم رب بسيار سنگين و پروسه‌اى زمانبر است و صبورى و بردبارى و تحمل بلايا را مى‌طلبد. اما اين راه با همه‌ى مشكلاتى كه دارد، طريق زودرسنده و اقرب است؛ چراكه در اين سبك محبوبى، خود ربّ راهنما و هادى ذكرپرداز و انيس و رفيق او مى‌گردد و او را به جايى وصول مى‌دهد كه مناسب وى هست، در حالى‌كه با او همراه است؛ اما در تربيت محبـّى، ربّ در مقام فعل و در مرتبه و ظرف نيازها و حاجات و طمع‌هاى فعلى و در رفع موانع و به حسب اقتضا و ظرفيت ذكرپرداز مورد كاربرد قرار مى‌گيرد و نگاه ذكرپرداز به خود و خواسته‌هاى خويش مى‌باشد، نه به ربّ خويش و اشاره‌ها و احكام او.

تلاش براى كشف اسم ربّ موجب مى‌شود انسان خود و ريشه‌ى بنيادى خويش را پيدا كند تا فرد بداند مجموع علايق، استعداد و توانايى‌هاى وى براى او چه نوع كارآمدى دارد و برد توحيد و ولايت وى تا كجاست و تا چه اندازه مى‌تواند بر حق و حقيقت استوار بماند.

بايد با خود خلوت داشت و لايه‌هاى پنهان و ژرفاى خويش را به دست آورد و ديد آخر خود كجاست. بايد ديد چه اسمايى بر انسان دولت دارد و لُبّ و هسته‌ى مركزى آدم چيست. اين هسته‌ى مركزى اسم ربّ است. اسم ربّ فرد همان نهايت اوست كه در پايان، هر چيز فرد به آن مى‌رسد؛ حقيقتى كه بايد زندگى خود را براى آن گذاشت. اسم ربّ، پديده‌اى خارجى‌ست كه مجموع خصوصيات و صفات فرد با آن همگونى دارد. بايد اين خالِ خلقت خود را پيدا كرد و لُبّ و مغزاى علايق و سلايق خويش را به دست آورد تا به نقطه‌ى انتهايى خويشتن رسيد. سلوك بدون شناخت اسم ربّ، مفهومى ندارد و هر حركتى بدون آن به سرگردانى و بى‌هويتى مى‌انجامد.

هر انسانى حقيقت و سرّى متفاوت و متمايز از ديگرى دارد. گاه سرّ انسانى همچون جناب خضر به تصرف ولايى و حقى در عالم است كه براى نمونه وى كشتى را سوراخ مى‌كند و سِرّ انسانى ديگر مانند حضرت لقمان در سوراخ‌كردن كشتى نيست، بلكه در آن است كه دلى را سوراخ نمايد و با كلام بُرنده و تند و تيز و گوياى خود، دلى را بشكافد و سِرّ وى در كلام وى ظاهر شود؛ چنانچه سِرّ خضر در عمل او آشكار مى‌گردد. يكى يد بيضا و دم زندگى‌بخش دارد و ديگرى تماميت مقام جمعى و ختمى را داراست.

كسى كه اسم ربّ خود را ذكر مى‌گيرد، ارتزاق معنوى دارد و تغذيه‌ى وى از راه هضم معده و اشباع آن كم‌تر مى‌شود و بيش‌تر قوت و قدرت را از ربّ خود مى‌گيرد. كسى كه ذكر اسم ربّ خود را دارد، كمتر گرسنه مى‌شود، هوس‌هاى وى اندك مى‌گردد و دل وى چندان بهانه نمى‌گيرد و توقعات و انتظارات وى نامعقول نيست. او خيلى كم خسته، گرفته يا گرفتار مى‌شود و اگر مشكلى نيز دچار گردد، اين مشكل براى او با چندان سختى و فشار ندارد و كارهاى بزرگ براى او كوچك است. بنابراين ذكر قراردادن اسم ربّ، هيچ‌گونه قبضى ندارد و ذكرپرداز در ذكر آن، همواره در بسط مى‌باشد. در ذكر اسم ربّ، ذكرپرداز دور مى‌گيرد و دايره‌ى بسطى مى‌يابد؛ به‌گونه‌اى كه ديگر چندان قبضى در نهاد و در باطن و ظاهر او نمى‌باشد و بسط و گشادگى در او نهادينه است.

توجه‌نداشتن به يافت اسم ربّ و غفلت از ذكر قراردادن آن، كدورت و نخوت و استكبار يا خمودى و تزلزل و وسواس و حيرت به جان فرد مى‌اندازد و او ظرفيت بالاترى براى درگيرى با بيمارى‌هاى روانى و باطنى فراوانى دارد.

سبك نماز، نياز و ناز

يافت اسم ربّ و خواسته‌ى حقيقى خود و خويشتن خويش، سه قاعده‌ى مهم دارد: نماز، نياز و ناز. اين سبك اختصاصى سلوك، به فرد شگرد بهره‌بردن از توان خداوند و پديده‌ها را مى‌بخشد و فرد را قادر مى‌سازد تا بتواند دل خداوند و پديده‌ها از جمله دل و باطن خود را به دست آورد و خداوند را از خود رضا گرداند.

مراد از نماز، بندگى و از نياز، دستگيرى از خلق خدا و از ناز، نازكشى از حق‌تعالا با استقبال از مصايب و سختى‌ها و مثبت‌انديشى در مورد ابتلاءات و صبر بر آزارهاى خلق و راضى‌بودن از آن‌هاست.

اين سبك، هم دل را براى همدلى و مسانخت با بيش‌ترين پديده‌ها بزرگ مى‌گرداند و بسط مى‌بخشد و هم مسير قرب و راضى‌ساختن خداوند است. دل در اين تحقق مى‌يابد كه هيچ پديده و ظهورى فضا و موقعيت زندگى او را تنگ نمى‌كند. هر ظهورى بى‌پايان فضا براى زندگى بى‌انتها دارد.

براى يافت شگردهاى خشنودسازى خداوند، بايد نخست منش خدايى‌كردن و خدا را از خدا خواستن و دل به غير خدا نبستن را داشت. تمثل به خدا، يعنى حق‌طلب‌بودن و روى حق ايستادن. كسى‌كه بر حق، ثابت و استوار مى‌ايستد، حرمت خَلق او را نگاه مى‌دارد. تمثل خدايى‌داشتن و مسانخت و شباهت به حق‌تعالا، يعنى همراهِ حق شدن و خدايى‌كردن با خدا.

هر امر مرتبط با عالم معنا و متافيزيك، بر سه پايه‌ى معنوى يادشده يعنى نماز، نياز ( توان انفاق و ايثار )، و ناز استوار است.

كسى‌كه عبادت دارد، به همان تناسب، بايد نيازهاى خود و پديده‌هاى عالم را برطرف كند. شيردادن به حيوانى بى‌پناه و بزرگ‌نمودن آن، رسيدگى به خوراك مورچه‌هاى بيابان و حشرات ديگر همچون سوسك و كرم يا گُل‌ها و درختان و بوته‌ها و تميزكردن جاده يا پاك‌كردن باغچه يا شستن توالت، يا سفت‌كردن ميخى كه سست شده يا تميزكردن ميزى كه كثيف شده يا تعميركردن جاده‌اى كه خراب گرديده يا رسيدگى به كسى‌كه بيمار است و برطرف‌كردن نياز وى، توان باطنى را بارور مى‌سازد.

نماز، عبادت و ذكر براى توجه به حق‌تعالا و برقراركردن ارتباط با خداوند و نياز و برات، براى حرمت‌گذاشتن به پديده‌ها و رفع نياز آن‌هاست در چهره‌ى حقى؛ اما نازكشيدن، امرى پنهانى و غيبى‌ست كه در سلوك و سلسله‌مراتب معرفت، بالاتر از آن نمى‌باشد. نازكشيدن، اوج توحيد و وحدت مى‌باشد. كمك‌كردن به پديده‌اى « نياز » است و نوازش‌كردن او، نازكشيدن از آن مى‌باشد. گاه به پديده‌اى حرمت گذاشته مى‌شود، ولى آن پديده ناز ندارد؛ اما برخى هستند كه احترام و حرمت را با بى‌حرمتى مى‌شكنند و توان كشيدن ناز آنان در اين حالت، خيلى مهم است. كشيدن ناز خصم به لطف الاهى، بسيار سنگين است و بالاتر از ايثار مى‌باشد و به عشق مى‌رسد.

نماز و عبادت حكمى

يكى از شرايط ذكر، داشتن عبادت حكمى نسبت به حق‌تعالاست. مراد از عبادت حكمى، بندگى دايمى خداوند از طريق اجراى پيوسته‌ى حكم‌هاى اوست. بندگى نسبت به خداوند، به معناى گرايش به او و حضور در برابر حق و پذيرفتن حكم‌هاى اوست؛ آن هم حضورى مستقيم و بدون واسطه. بنابراين عبوديت و بندگى همان سير طبيعى و سالم بر مدار منش‌ها و سرشت‌هاست؛ حركتى كه از افراط و تفريط و از تخلف و آفت مصون است و رو به وجه ربّى دارد. سير اگر طبيعى باشد، هر فردى بر سرسراى خويش مى‌نشيند و خانه‌ى خود را به عشق و بر اساس طبيعت و آزادى طبيعى خود مى‌پايد و خود را عاشق مى‌يابد، نه مأمور معذور يا مكلّف راضى. چنين فردى تجاوزى به ديگرى ندارد و محبت و مهر او نيز خلقى نيست، بلكه بر اساس سير طبيعى و منش الاهى اوست و براى همين نه منت مى‌گذارد و نه طلبكار مى‌شود.

عبادت حكمى يعنى بندگى حق‌تعالا. عبوديت يعنى خود را در بند نهادن و اين بند را پيوسته بر گردن خود استوارداشتن. بندگى، تسليم‌شدن در برابر خداوند است. عبادت و نماز يعنى بنده فقط عبد حق است و بس و بندگى فقط براى حق تبارك و تعالاست و نيز عبادت بايد فقط به توان حق‌تعالا و به مدد او آورده شود.

عبادت هم بايد براى خداوند باشد و هم اين كه دست‌كم در همين عبادت بايد از خداوند مدد گرفت. يعنى چنين است كه خدا به توان خدا بندگى مى‌شود و ورود هرگونه غير، به‌ويژه منيت و انانيت به آن، خواه از ناحيه‌ى معبود باشد به اين معنا كه معبود تعدد پذيرد، يا از ناحيه‌ى مددگيرى كه شركى فعلى را سبب مى‌شود، بندگى و عبوديت را باطل مى‌سازد و مقبول درگاه خداوند قرار نمى‌گيرد.

عبوديت و ايمان، نياز به صدق دارد. بنابراين عبوديت و عبادت به معناى همراهى با سير طبيعى هستى و پديده‌هاى آن است. عبوديت پديده‌ها همان سير طبيعى و نرم آن‌هاست؛ پديده‌هايى كه شمارش هريك در دست خداوند است. بندگى و خدايى حق‌تعالا در آيات زير روايت شده است. دقت شود شمارش پديده‌ها در ابتدا به صورت درشت و كلان است كه احصاست و بعد خُرد مى‌شود كه «عَدّ» است :

( إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْدآ لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّآ وَكُلُّهُمْ آَتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْدآ ).

هركه در آسمانها و زمين است جز بنده‌وار به سوى ( خداى ) رحمان نمى‌آيد و به‌يقين آنها را به حساب آورده و به دقت شماره كرده است و روز قيامت همه‌ى آنها تنها و فرد به سوى او خواهند آمد. مريم : 94 ـ 95.

فراز آخر اين آيه بسيار فضاى مهرانگيزى دارد: ( وَكُلُّهُمْ آَتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْدآ )؛ خداوند با هر پديده‌اى در قيامت به صورت خصوصى ديدار دارد و همه را هميشه، هم شماره‌ى آن را دارد و هم يكى‌يكى با همه نشست و برخاست دارد. در باطن هر ذرّه‌اى، خدا نشسته است و هر ذره‌اى بر قلب حق‌تعالا جاى دارد. خداوند كسى را در راه گم نمى‌كند و همه را يكى‌يكى و به‌طور فرد و تنها مى‌شناسد. او تمامى پديده‌هاى هستى را با بى‌شمارى و نامحدودى كه دارد رشد مى‌دهد. هويت عبد از « عشق » حق‌تعالاست و سير طبيعى خود را با عشق مى‌پيمايد. تمامى پديده‌ها عبادت دارند و همه از ذرّه تا دره عبد حق‌تعالا هستند.

بنده بايد نماز داشته باشد. گفتيم مراد از نماز، پرستش حكمى خداوند است كه در هر دينى هست، نه فقط كردار مخصوصى كه به اين نام شناخته مى‌شود و در هر مذهبى به‌گونه‌اى ست؛ اگرچه نماز شيعى عالى‌ترين شكل عبادت است.

نماز، عبادت و رياضت، دل را صيقل مى‌دهد و آن را از سختى و زمختى رها مى‌سازد. معناى نماز نيز چنين است.

فرد بدون نماز نمى‌تواند به غيب عالم و قدرت‌هاى ماورايى آن، قرب بجويد و انس بگيرد. تمامى اديان و ملت‌ها و نيز تمامى عرفان‌ها، نوعى از نماز را درون خود دارند. هيچ‌كسى بدون نماز ( عبادت حكمى ) و تعقيب حكم‌هاى خداوند قدرت تصرف در طبيعت و عوالم ماورايى را به‌طور مشروع و از طريق قرب خداوند نمى‌يابد. ورود به غيب عالم و استفاده از قدرت‌هاى ماورايى آن، بدون عبادت و بندگى حق‌تعالا ممكن نيست كه منبع تمامى قدرت‌ها و توان‌ها خداوند است.

كسى مى‌تواند به عبادت وارد شود كه مشكلات عملى مانند استكبار فعلى و كفران را در خود حل كرده و نيز مشكلات معرفتى نداشته باشد و به شرك نظرى و عملى آلوده نباشد؛ به‌ويژه مشكل خويش با خدا را حل كرده باشد؛ به‌گونه‌اى كه خداوند را در جان خود بيابد كه صميمانه مى‌گويد: ( إِنِّي أَنَا رَبُّکَ). تا كسى «خدا» را در دل خود نيابد، نمى‌تواند بندگى او را داشته باشد. خدايى كه در دل او مى‌گويد: ( إِنِّي أَنَا رَبُّکَ ). كسى‌كه مشكل خود را با خدا حل كند، مسير خلوص خود را نيز پيدا خواهد كرد. براى يافت خدا و اسم ربّ نياز به دل مى‌باشد؛ دلى‌كه با خلوت، رزق حلال و مربى به دست مى‌آيد.

نياز و انفاق مالى

فردى كه در مسير توسعه و بسط فردى‌ست به اينجا مى‌رسد كه هوس مى‌كند به افراد فراوانى رزق، كار و درآمد به‌طور محترمانه، آبرومندانه و از سر صدق برساند.

عبادت كه به سازندگى باطن مى‌پردازد بايد همه‌جانبه باشد تا كاريكاتورى نگردد و رشد و كمال سالم و درست يابد؛ از اين‌رو ماليات هم دارد و بايد هزينه‌ى آن را پرداخت، وگرنه باطن فرد بخيل و مُمسِك كه قبض مال دارد، دچار تورم مى‌شود و عبادت براى آن مُضرّ مى‌گردد.

فردى كه ريزش و بخشندگى دارد، پيش از آن‌كه مال و موضوع انفاق وى به مصرف ديگرى برسد، خود از اين بخشش و هرس، لذت و كامياب شده و اين انفاق يا ايثار، نخست در باطن فرد عشق و محبت و كاميابى را مى‌ريزد كه ممكن است چنان كاميابى از مصرف شخصى آن مال يا از امساك و نگهدارى موضوع انفاق پديد نمى‌آمد.

در قرآن‌كريم، توصيه به نماز در كنار زكات يا ديگر وجوهات و خراج‌هاى شرعى آمده است. نظام كفارات، انفاق‌ها، صدقات، هدايا، اطعام و مهمانى دادن‌ها و ايثارها نيز در اين دايره مى‌باشد.

عبادت به تنهايى امرى مؤثر و كارگشا نيست، بلكه نماز به نياز و برات و دستگيرى از خلق خدا نيازمند است. عبادت، بدون هزينه‌كردن بخشى از اموال و دارايى‌ها براى آشنايان و نيازمندان، كمال نمى‌پذيرد و رشددهنده و برشونده نمى‌گردد. هزينه‌ى مال، سبب مى‌شود باطن آدمى صافى گردد و عبادت رنگ صفا، خلوص و سادگى بپذيرد و فرد را سنگين‌بار و غيرقابل انعطاف نسازد.

عبادت اگر در كنار انفاق مالى نباشد، باطن را سخت مى‌سازد و نرمش در برابر بندگان خدا و كوتاه‌آمدن و داشتن روحيه‌ى گذشت و بخشش نسبت به كاستى‌ها و خطاهاى احتمالى آنان را از فرد سلب مى‌كند و او را به خشونت و عصبيت سوق مى‌دهد. عبادت، با انفاق مالى جلا پيدا مى‌كند.

انفاق، لذتبخش است. افراد جوانمرد از مصرف ديگران لذت مى‌برند و نشاط مى‌گيرند، بدون آن‌كه دستگاه گوارش خود را به كار هضم مواد جامد و دفع مواد زائد گرفته و فرسوده ساخته باشد.

عبادت افراد مُمسك و بخيل، راه به جايى نمى‌برد و تنها بر سختى آنان مى‌افزايد. بخل و امساك، باطن را از روندگى و رونق مى‌اندازد و آن را راكد، جامد، مانده و پوسيده مى‌سازد، به‌گونه‌اى كه اگر عبادتى بر آن قرار گيرد، جمود و سختى آن را بيشتر مى‌سازد. عبادت براى فرد مُمسك و بخيل، همانند جوشاندن آب در ظرفى كوچك است كه نهايت آن را به خشكى و يبوست مى‌اندازد و از آن غذايى بيرون نمى‌آيد.

انفاق‌نداشتن و در جريان نبودن، حتا خواص و آثار ميوه‌هاى درختان را نيز تحت تأثير قرار مى‌دهد. درختى كه هرس نمى‌شود، نه گلش رنگ و رويى چشم‌نواز خواهد داشت و نه ميوه‌اش مزه‌اى مطبوع مى‌يابد و نه صفا و نشاطى از آن برمى‌آيد. از اين رو استفاده از شربت، دمنوش يا چاى گل‌هايى كه درخت و بوته‌ى آن هرس شده است، خاصيت دارد، اما مصرف گل غيرهرس‌شده‌ها كه نظام انفاق و ريزش در آن جريان نيافته است، بيمارى مى‌آورد.

همچنين براى نمونه فردى كه شغل سلّاخى يا قصّابى دارد لازم است روزانه مقدارى گوشت به دست فقيران برساند و براى آنان انفاق داشته باشد تا به عوارض و فتنه‌هاى شغل خود مبتلا نگردد. وى همچنين بايد بهترين گوشت را براى خانواده‌ى خود ببرد.

وصول به قلب، حكمت و معرفت، مسيرِ عمل متوازن و تعادل‌يافته است و نماز و ذكر آن بدون بخشش مال و نياز نه‌تنها اثرى ندارد، بلكه سلوك يكسويه بدون داشتن دست بخشنده، بر قساوت و صعوبت و بر قبض فرد مى‌افزايد.

براى وصول به قلب بايد هزينه‌ى مالى داشت و شخص حق‌تعالا و معرفت و گنج شناخت به‌طور رايگان به محبان ارزانى نمى‌شود.

از بهترين بركننده‌هاى كمال‌زا و ارتقاآور به مقام قلب، داشتن قدرت گذشت و ايثار و بهره‌مندى از دست اعطاگر، بخشنده و انفاق‌كننده است؛ چنانكه مى‌گويند دستِ دهنده محتاج نمى‌شود. اين مثل در مقامات معنوى و سلوك جارى‌ست. فردى كه گذشت مهربانانه و عاشقانه و ايثار مال دارد در امور معنوى خود درنمى‌ماند و پشتيبان و حامى مى‌يابد.

دستِ دهنده بركت را به زندگى و رونق را به معنويت مى‌آورد. امساك و بخل سبب زوال بركت و خير مى‌شود و شومى و قبض را در پى دارد.

همانطور كه غذا با تركيب مواد گوناگون شكل مى‌پذيرد، عبادت نيز اگر با انفاق مالى به شكل‌هاى گوناگون آن تركيب شود و برات بپذيرد، تنوعِ تأثيرگذارى مى‌يابد. براى نمونه فردى كه ذكر « يا الله » يا « سبحان‌الله » را براى سلوك مى‌آورد، چنانچه آن را روزانه پنج‌مرتبه مى‌گويد، بايد در كردار خود نيز به همين تناسب كار خير و نيكو در مسير دستگيرى از خلق خدا داشته باشد.

انفاق مالى نسبت به تمامى پديده‌هاى زنده، اعم از انسان، حيوان، گياه و جمادات، مورد نظر است و با تنوع معقولى كه مى‌تواند داشته باشد، به قدرت‌هاى باطنى، تشكيك و گوناگونى مى‌بخشد. اعطاى خوراك به مورچه‌هاى غير مزاحمى كه در حريم فرد قرار دارند، بخشش صندوقى ميوه به همسايه، دادن يك گونى برنج به فقيرى شناخته‌شده يا اعطاى يك راسته‌ى كامل گوشت به خانواده‌اى ضعيف و محترم، آب‌دادن به گياهان و زنده نگاه‌داشتن آن‌ها و ده‌ها نمونه‌ى ديگر، قدرت‌هاى متنوعى را به حساب باطنى شخص واريز مى‌كند، بدون آن‌كه اندكى از آن در جايى گم شود و از دست برود. گفتنى‌ست گياه مانند اهل دنيا به زمين بنده است و گاه يك تكان‌دادن نابجا و بدون اذن، آن را مى‌ترساند و پژمرده و خشك مى‌كند. نياز و برات مى‌تواند در قالب قول و گفته و همدردى و همدلى باشد يا به شكل ارايه‌ى مشورت براى كسى كه از اهل خبره و آگاهان است، يا به فعل، مانند دست‌كشيدن بر سر طفلى يا بوسه‌ى مهروزانه به او، يا دستى را به مهر گرفتن و لمس‌كردن يا داشتن كمك‌هاى مالى و نقدى. بنابراين مراد از « نياز » اين است كه براى نيازمندانى كه ميهمان زندگى او مى‌شوند، تصدى‌گرىِ برطرف‌ساختن نيازش را داشته باشد و نسبت به آن بى‌تفاوت نباشد.

نياز به شكل دادن هديه و داشتن خيرات و مبرّات و احسان نيز محقق مى‌شود. گاه دادن سوغات سفر و هديه‌اى و حتا داشتن احسان اگرچه به دادن يك دانه شكلات يا يك قاچ سيب و گرفتن محترمانه و مصرف محبت‌آميز آن باشد، به عمر فرد مى‌افزايد. چه‌بسا يك عامل معنايى يا حتا ملكى مقرب از حفظ حرمت و مصرف سالم اين هديه زاده و موكّل فرد مى‌شود. فردى كه احسان الهى و خير او را به‌درستى نمى‌پذيرد، از زندگى عقب مى‌ماند و درگير كاستى مى‌شود. بايد سپاسدار نعمت‌ها و خيرات الاهى شد، وگرنه كفران نعمت و بى‌احترامى‌كردن به هداياى ديگران عارض زودپيرى، زودميرى و كوتاهى عمر را در پى دارد.

احسان اگرچه فقط حسن فعلى داشته و از سر جوانمردى و بهره‌مندبودن از اخلاق مروت يا اخلاق انسانى حمايت از ضعيفان باشد نه حسن فاعلى و قصد قربت الاهى، باعث افزايش عمر، سلامت‌هاى موهبتى و بركت در زندگى مى‌شود.

نازكشى از حق‌تعالا و خلق او

بعد از نماز و نياز، داشتن قدرت نازكشى پديده‌ها و توان شفقت بر خلق خدا و صبر بر آزارها و اذيت‌ها و مزاحمت‌هاى آنان و مبتلانشدن به رنجيدگى از خلايق، سومين اصل بنيادين براى زندگى سالم مى‌باشد.

بايد « ناز » معشوق را به هر بهايى باشد به جان خريد، وگرنه دل جلا نمى‌يابد و از تعالى، سير و رشد خود باز مى‌ماند.

عبادت و انفاق مالى بايد مهرورزانه و شفقت‌آميز باشد و همراه با داشتن روحيه‌ى مهرورزانه نسبت به بندگان خدا انجام پذيرد. نازكشى از خلق خدا، مهمتر از نماز و نياز مى‌باشد؛ زيرا اين گزينه به آن‌دو، كمال مى‌بخشد. بايد « ناز » خداوند و بنده‌هاى او را به هر بهايى كه باشد، به جان خريد، وگرنه دل جلا نمى‌يابد و از تعالى، سير و رشد خود، باز مى‌ماند. كسى مى‌تواند به منابع قدرتى غيب عالم متصل گردد كه پيش از آن، داراى « دل » شود و اين توانايى را در خود داشته باشد كه نازكش حق‌تعالا و خَلق او شود. كسى‌كه نماز مى‌خواند و نياز مى‌دهد و با بندگان خدا فروتنى مى‌كند و قلدرى، زورگويى و ظلم ندارد، حساب قدرتى وى مورد تأييد قرار مى‌گيرد. كسى‌كه به يكى از بندگان خدا ظلم كند يا كدورتى از آن‌ها در دل داشته باشد كه مانع از كشيدن ناز آن‌ها شود، به ملكوت عالم و در شبكه‌ى جذب كاينات و عشق راه نمى‌يابد و حساب قدرتى براى وى منظور نمى‌گردد يا مورد تأييد قرار نمى‌گيرد تا بتواند از آن برداشتى داشته باشد و بر قدرت ناسوتى خود بيفزايد.

افزون بر اين، خداوند اگر بخواهد به كسى خير برساند، مى‌تواند آن را از طريق هر پديده و هر فردى و از هر طريقى به وى برساند. اين بدان معناست كه نمى‌شود به پديده يا فردى بى‌اعتنا بود، زيرا بى‌اعتنايى به پديده‌اى همان و محروم‌شدن از خيرى همان؛ خيرى كه ممكن است خداوند بخواهد آن را از طريق آن پديده به فرد برساند.

صاحبان قدرت حقيقى، به حتم ناز حق‌تعالا و پديده‌ها را مى‌كشند و آن‌ها را ناز مى‌كنند و با عشق و مهرورزى تمام با آنان مواجه مى‌شوند. آنان نازِ پروردگار، كرشمه، غنج و دلال او را كه در قالب بلا و آزارهاى خلقى يا عشق و محبت آنهاست، خريدار مى‌شوند.

انسان با نازكشى و مهرورزى و كشيدن دست مهر بر سر سنگ و گذاشتن دانه‌ى گندمى يا برنجى به دهان مورچه‌اى يا ريختن آب به پاى گُلى، يا اطعام مشفقانه‌ى خويشان و آشنايان، باطنى لطيف مى‌يابد و از حيث باطنْ شكوفا، پررونق، صافى، روشن و سبك مى‌شود. داشتن قدرت اعم از امكانات ظاهرى و باطنى، اگر همراه با نرمى باطن نباشد، به ظلم و تجاوز تبديل مى‌شود. براى حصول نرمى باطن بايد توان نازكشى داشت و با همه، با مهر و عطوفت و مرحمت مواجه شد.

كسى قدرت نازكشى و صبر سالم و رضا بر بلا و آزار دارد كه بسيط باشد و به « عشق » رسيده باشد. اين عاشق است كه مى‌تواند ناز حق‌تعالا ( بلاياى او ) را به جان بخرد و با خلق خدا گرم گيرد و ناز خاك، سنگ، مورچه، گياهان، درختان، گل‌ها و خارها را بكِشد و با لباس و وسايل خود به مهربانى رفتار كند و چنين كسى صاحب قدرت باطنى مى‌شود. كسى‌كه نازكشى پديده‌ها را دارد، به كفش خود حرمت مى‌گذارد و آن را با احترام برمى‌دارد و با احترام و با گرفتن اجازه از او، مى‌پوشد و از آن استفاده مى‌كند. چنين كسى در گام‌هاى خود، زمين را ملاحظه مى‌كند.

كشيدن ناز پديده‌هاى مرتبط و محيطى از عالى و دانى، به لطف خالقى كه دارد و براى خداى آن، بى‌منّت و بدون آن‌كه ظهور و بروزى داشته باشد، چهره‌هاى بسيار متنوعى دارد و نياز به شناخت ادب برخورد با پديده‌ها دارد. براى مثال، مى‌توان روى صندلى نشست با انداختن خود بر روى آن، اما در سيستم نازكشى از پديده‌ها، پيش از نشستن، به صندلى توجه مى‌شود و به آن سلام داده مى‌شود و با اذن بر روى آن نشسته مى‌شود. كارگرى تيشه‌اى را مى‌اندازد؛ درحالى‌كه مى‌تواند حرمت آن را نگاه بدارد و ناز آن را بكشد. نبايد چيزى را پرت كرد، كه بى‌حرمتى‌ست. انگشترى را بايد با احترام به دست كرد و با احترام از دست بيرون آورد و در جاى مناسب گذاشت. براى نمونه شرف شمس، طلسمى‌ست كه شكل ستاره و نردبان و مهر سليمان در روزى خاص روى عقيق مى‌آيد. شرف شمس حقيقى را تنها كمتر از ده روز در سال مى‌شود همراه و به انگشت داشت، وگرنه مشكل‌آفرين مى‌گردد.

توجه به اين نكات ريز و ظريف، عالى‌ترين مرحله‌ى كمال است. بايد احترام، خير و عشق خويش را نثار پديده‌ها ساخت. داشتن نياز، از باب احتياج پديده‌هاست؛ ولى در كشيدن ناز، پديده نيازى ندارد و رعايت حرمت او از باب قرب، معرفت و عشق آورده مى‌شود.

هر پديده‌اى نوعى ادب برخورد و نوعى معاشقه دارد. گذاشتن چيزى بر روى كتاب، نوعى بى‌ادبى به اوست. هم‌چنين است گذاشتن چيزى بر نانى كه در سفره مى‌باشد. كسى‌كه توان كشيدن ناز پديده‌ها را دارد، هرچيزى را در جاى خود مى‌گذارد و ظلم و تجاوز و بى‌عدالتى و اجحاف از او برداشته شده است. او كاسه را روى كوزه نمى‌گذارد و همه‌ى پديده‌ها را هوشمند و آگاه و طاهر و مطهر مى‌يابد.

ناز خدا و ناز خَلق خدا را بايد كشيد كه تمامى نازپرورده‌ى حق‌تعالا هستند. اين‌كه فرد قاشق را بردارد و به بنده‌اى بيمار غذا بدهد و اين‌كه كفش كسى را جفت كند و اين‌كه در برابر ديگرى، بلند شود و اين‌كه دست ديگرى را در دست خود بگيرد، تمامى محبت به حق‌تعالاست.

ناز اهل ناز را بايد خريد كه خريدن ناز آنان قرب مى‌آورد و به‌خاطر خدا ملاحظه‌ى بدى‌هاى بدها را داشتن، بلكه لطف‌كردن به آنان به جاى بدى‌هايى كه داشته‌اند، و دوست‌داشتن همه و پرستيدن عالم هستى، در واژه‌ى « ناز » اعتبار مى‌شود. مى‌شود ناز تمامى حيوانات جنگل و ناز درياها و اقيانوس‌ها و پديده‌هاى آنان را كشيد. مى‌شود به حال مشكلات عموم افراد انديشيد و نازكش اموات، يتيم‌ها، صغيرها و بيمارها گرديد.

كسى‌كه حرمت پديده‌ها را نگه نمى‌دارد، نمى‌تواند ناز آنان را بكشد. توان كشيدن ناز بعد از توان نگاه‌داشتن حرمت آنان است. براى نازكشى بايد حرمت اشيا را داشت؛ حرمت ريگ‌هايى كه در بيابان‌ها هستند و ماسه‌هايى كه در باد سرگردانند؛ حرمت دريا و پديده‌هاى آبى، حرمت حيوانات بيابانى، حرمت بيمارهايى كه در بيمارستان‌ها احساس تنهايى و غربت دارند؛ حرمت زندانيانى كه در بندها و سلول‌ها گرفتارند؛ ياد كردن از آنان و درد درون‌شان، نوعى ناز كشيدن از خلق خداست. نازكشيدن، يعنى توجه به بنده‌اى حتا اگر شده با يك توجه ذهنى يا با يك تماس تلفنى و احوالپرسى؛ درك درد فقر و ضعفى كه بينوايان دارند؛ يعنى در انديشه‌ى ديگران بودن و اهتمام داشتن براى رفع مشكل آنان؛ يعنى نداشتن كينه نسبت به هيچ پديده‌اى؛ يعنى صفاداشتن و صفاكردن و داشتن معرفت در برابر تمامى پديده‌ها، حتا در برابر دشمنان معاندى كه بغض و حقد و عناد دارند.

در اين ميان، توان نازكشيدن همسر و فرزندان بسيار مهم است. بايد عشقى را كه همسر در تهيه‌ى غذا به كار برده ديد و ناز او را خريد با خوردن بااشتها و خوشمزه‌ى غذايى كه به عشق درست كرده و صفا در آن ريخته است.

به‌طور كلى موضوع معنويت و تمامى امور كمالى و ربوبى بسط است. در برابر آن، قبض و تنگى و ضيق است كه خميرمايه‌ى حرمان، گمراهى و ضلالت است. تنگ‌نظرى، جمود، دُگمى و عصبيت در پى خود بداخلاقى، تندى، سختى، دلخورى، بيگانگى، نفرت و رنجيدگى و زودرنجى فراوان مى‌آورد.

كسى‌كه به نماز و نياز و ناز مى‌افتد، صفات خَلقى از او مى‌ريزد و صفا و عشق و معرفت در او تازه مى‌شود.

البته كشيدن ناز نبايد با اجحاف به هيچ پديده‌اى ـ از جمله اعضاى خود ـ همراه شود. اين‌كه كسى پاى خود را به اعتبار اين‌كه در مقابل حق‌تعالاست، دراز نمى‌كند، ظلم به پاى خويش مى‌كند و آن را فاسد مى‌سازد و بايد همان را براى خداوند و به لحاظ نازكشيدن از آن در چهره‌ى حقى، دراز كرد. رياضت‌هايى كه اجحاف و ظلم به نفس در آن است، از همين باب، اشكال دارد. بايد بهترين نوع خواب و خوراك را با كيفيت بالا داشت؛ اما همراه با نازكشيدن نسبت به مخلوقات الاهى. انسان شخصيت و هويت خود را با كيفيت كارى كه سامان مى‌دهد، مى‌سازد.

نازكشى، آموزه‌ى بزرگ طبيعت و امرى تجربى‌ست؛ يعنى طبيعت به هركسى كه قدرت نازكشى داشته باشد، به عيان نشان مى‌دهد كه نازكشى وى را بازپس خواهد داد. نظام مشاعى طبيعت هوشمند در برابر موج و فركانس نازكشى، از خود واكنش نشان مى‌دهد و طنين انرژى‌هاى مشابه همان را به فرد حواله و بازگشت مى‌دهد.

خريدار ناز شدن در شريعت، با تعبيرهايى همچون « خضوع »، « خشوع »، « تسليم »، « صبر » و « رضا » آمده است.

سنجه‌ى قدرت‌هاى فعال

در استعداديابى ميزان استعداد و قدرت و برد يك توانمندى فعال يا ظرفيت يك اقتدار نهفته سنجه و اندازه‌گيرى مى‌شود تا كم يا زياد بودن ميزان هر استعداد به دست آيد. بيش‌تر استعدادها متوسط است و فردى كه نبوغ موهبتى داشته باشد يا زمينه‌هاى علم لدنى در او باشد، بسيار به‌ندرت پيدا مى‌شود. افراد بسيار كودن و كندذهن نيز به ندرت در ميان انسان‌هاست.

امروز مشاوره‌هاى استعداديابى و علاقه‌شناسى به‌طور علمى انجام مى‌گيرد و آزمون‌ها و تست‌هاى رسمى مانند تست ژنتيك دارد كه اگر استعدادهاى عميق و پايدار را براى سه‌سال متوالى يا در برخى آزمون‌ها براى دست‌كم يك‌سال به دست دهد، ارزشمند و مورد اعتناست، وگرنه استعدادسنجى‌هاى تجارى كه در يك يا چند جلسه تستى مى‌گيرند، فقط براى كسب درآمد و زدن جيب شماست و در كشف استعداد كارآمدى ندارد.

در استعداديابى توان نوآورى‌ها و انشاهاى يك فرد كه محصول تلاش ذهنى خود او و بديع است و نيز ميزان محفوظات و تقليدها و استماع وى از توان يادگيرى او تفكيك مى‌شود. تحول‌هاى زايشى و تصرفى او از تحول‌هاى انتقالى و حافظه‌محور فرد رصد مى‌شود. يكى در آموزش فقط مى‌نويسد يا حفظ و ثبت مى‌كند و ديگرى توان ويرايش و خلق موقعيت‌ها و حكم‌هاى جديد و تبديل محتوا را از همان آموزش دارد. يكى انسانى متأثر و منفعل و ملاحظه‌كننده است و ديگرى انسانى تأثيرگذار،
فعّال، داور و منتقد. چنين انسانى بيش از معمول است و معناى حقيقى زندگى و رسالت الاهى خويش را يافته است.

استعدادهاى هنرى، علمى، فنى، ورزشى، كارآفرينى و مديريتى، اجتماعى و انسانى ( مانند مهارت‌هاى ارتباطى، همكارى و تعامل اجتماعى ) و زبانى ( مانند مترجمى و نويسندگى ) بخشى از انواع استعدادهاست. استعداد را در هر سنى مى‌شود تشخيص داد و بهترين سن براى شناسايى استعداد سه تا پنج‌سالگى‌ست كه شاكله‌ى يك كودك نقش اساسى و بنيادين خود را به‌طور مندمج و درهم‌تنيده رقم زده و بعد از پينج‌سالگى، همين شاكله است كه فرد را مديريت و به عنوان نقشه‌ى زندگى، او را در مسيرى مشخص شكوفا مى‌سازد.

اقليم‌شناسى

منطقه‌ى زيستى و اقليم هر فرد بخشى از استعدادها و نيز صفت‌هاى اختصاصى او را به دست مى‌دهد. انسان متأثر از شرايط جوى و اقليمى محيط‌زيست خود است و براى همين مى‌شود از ناحيه‌ى آب و هوايى منطقه‌ى زندگى و نشو و نماى وى استعدادهاى او را به‌طور استقرايى به دست آورد.

مغز انسان از معادن و داشته‌هاى زيرزمينى و محيطى تأثير مى‌پذيرد و بر اساس زرخيزى و توان بارورى يا خشكى و يبسى آن، صافى، زرآگاه و تيزفهم يا آلوده، كندفهم و مزبله مى‌شود. غناى معادن جواهر مى‌تواند همچون ادويه‌هايى چون زعفران، اختلال خُلق در افراد ساكن در آن ناحيه پديد آورد. گوشت قم كه گوسفندان از نمك بهره مى‌برند، چاق‌كننده و چربى‌ساز و مضر است، ولى گوشت گوسفندى كه از آب و چراى تهران مصرف دارد، از اين روح نمك و پى‌آمدهاى آن عارى‌ست.

اقليم، واژه‌اى يونانى در لغت به معناى خميدگى، انحنا و انحراف و در اصطلاح تمايل و انحراف ناحيه‌اى از زمين نسبت به آفتاب است. هر ناحيه از لحاظ آب و هوا و اوضاع اتمسفرِ غالب و خصوصيات جوى درازمدت از منطقه‌ى زمانى و مكانى ديگر جدا و موجب تأثيرهاى متمايز آب و هوايى و تيپ غالب خاكى و فيزيكى و
محيط‌زيست منحصر مى‌باشد. اين وضعيت‌هاى جغرافيايى و شرايط جوى متمايز و موقعيت‌هاى محيطى متغير كه در هر ناحيه طبيعت پايدار زمانى و مردمانى با سرشت فيزيكى شاخص و ويژگى‌هاى معين، متناسب با آن شرايط غالب در دوره‌ى طولانى منطقه و متأثر از كاركردهاى محيطى و رفتار اتمسفر و سيستم‌هاى فضايى و فيزيكى پديد مى‌آورد و به‌صورت يك مجموعه‌ى مرتبط قابل بررسى و مطالعه است، اقليم، و دانش مطالعه‌ى آن كه از آب و هواى هر منطقه با هم مى‌گويد، اقليم‌شناسى ناميده مى‌شود. مطالعه‌ى استتعدادهاى هر اقليم، اقليم‌شناسى استعدادى يا استعدادشناسى اقليمى‌ست.

با آگاهى از عناصر اقليمى هر منطقه مى‌شود استعدادهاى مردم آن منطقه و حالات و صفات تنى، روان‌تنى و نيز معناتنى آنان را پيش‌بينى كرد؛ حالات و صفات پايدارى كه ارتباط معنادارى با سازگارى تن با شرايط محيطى و سنتز ( هم‌نهاده و تركيب ) و واكنش اقليمى دارد. بدينگونه مى‌شود استعداد را ناحيه‌بندى اقليمى بر اساس الگوهاى درازمدت فشار و فرايند حركت و سازه‌هاى جوى در اتمسفر ( جو ) و نيز نوع خاك و ميزان دما و رطوبت خاك هر منطقه و زمين‌شناسى يا ليتوسفر ( خشكى زمين ) و توجه به منابع و معادن طبيعى و نيز ارتباط آن با هيدروسفر و قسمت آبى سياره كرد تا الگوى غالب استعداد مردمان هر منطقه كشف گردد. هدف اصلى علم اقليم‌شناسى، شناسايى استعدادها و توان‌هاى اقاليم براى زندگى بهتر انسان است. با شناخت استعداد اقاليم استعداد مردمان آن اقاليم نيز به دست مى‌آيد.

تأثير اقليم بر شخصيت، نه امرى نژادى‌ست و نه تربيتى يا برآمده از تغذيه و خوراك.

خوراك‌ها و نوع تغذيه هر اقليم با آن ناحيه‌ى اقليمى تناسب دارد. مصرف خوراكى‌هاى ويژه‌ى يك اقليم در اقليم ديگر، تن را سست و روان را ضعيف و ميان‌تهى و عمر را كوتاه مى‌گرداند و صلابت فرد را مى‌گيرد و مانع از حركت وى به سمت تجرد مى‌شود. مصرف خوراك‌هاى مناطق ديگر دستگاه زنانه و نظم پريود و ساعت زنانه‌ى تن را به هم مى‌ريزد.

مصرف بعضى از محصولات و به‌خصوص ميوه‌ها كه در دنيا ويژه‌ى يك منطقه‌اند و در مناطق ديگر حاصل نمى‌آيند، براى مردم مناطق ديگر ايجاد بيمارى و اختلال مى‌كنند. مصرف ميوه‌هاى غالب و عمومى در تمامى دنيا و برآمده در تمامى مناطق، با طبيعت تن سازگارتر است.

اقليم و منطقه‌ى زيستى مى‌تواند شاكله‌ى فرد را خشك و قبضى يا نرم و ضعيف يا ستبر و باصلابت و بزرگ‌منش گرداند. زندگى در دره‌ها و نيز در كويرهاى خشك و مناطقى كه زمين آن بار و حاصلخيزى و توليد ندارد، انسان را قبضى و بسته و نظرتنگ مى‌گرداند. افراد ساكن در چنين مناطقى مُمسك و خسيس مى‌شوند. وارون آن افراد در منطقه‌هاى پربار، گشاده‌رو و بخشنده و مهمانپذير مى‌شوند. زندگى در محيط هميشه‌بهار، ابرى، بارانى و رطوبتى يا در ساحل دريا فرد را نرمى به همراه ضعف مى‌دهد. در چنين محيط‌هايى دانشمندان و افراد برجسته و ستبر ظهور نمى‌كند. در محيط‌هاى گرم و خشك مانند جنوب ايران، فيزيك محيط، دانشمندان بزرگى را فارغ از استعدادها و اقتضاءات پيشينى آنان مى‌پروراند. محيطى مانند عربستان نيز به افراد، استكبار، ازخودراضى بودن و عصبيت مى‌دهد. بعضى بيمارى‌ها با اقليم در ارتباط است.

توسعه و ارتقاى استعداد

فرايند شكوفايى استعداد را مى‌شود با آموزش و با مهارت‌هاى كاربردى به‌ويژه استفاده از مهارت تغيير، انعطاف‌پذيرى و سازگارى با خويشتن خويش و ترك عادت‌هاى نامتجانس با خود ارتقا داد.

اصلاح سبك تغذيه و حركت‌هاى ورزشى و تن‌آزادى در حفظ، شكوفايى و ارتقاى فرايند استعداد و توسعه و پرورش آن به‌گونه‌ى مربى‌محور و با ايجاد محيط مناسب حمايتى و انگيزشى و فرصت‌هاى ابراز اين توانمندى منحصر مؤثر است.

توزيع شير در مدارس اگر به‌درستى انجام شود و بچه‌ها شير را در همان مدرسه مصرف كنند، در شكوفايى استعداد مؤثر است. مصرف شير، زمينه‌ى تلطيف ذهن كودك را فراهم مى‌كند.

تغذيه‌ى مناسب و داشتن تنوع غذايى، تازه‌خورى كه فرايندهاى شيميايى روى غذا انجام نشده و مواد نگه‌دارنده نيفزوده‌اند و پرهيز از تغذيه‌ى بد و مصرف هواى سالم و تازه، خود نوعى شكوفاشدن به‌خصوص در ناحيه‌ى رشد هوشى و شناختى‌ست. غذاهاى يخ‌زده و يخچالى نيز تازگى ندارد و ارزش غذايى آن‌ها كاهش مى‌يابد.

تشويق مناسب و خلق موقعيت‌هاى هيجان‌انگيز مثبت از ديگر روش‌هاى شكوفاسازى استعدادهاى سرشتى و جبلّى افراد است.

آن كه يادگيرى خود را شكوفا نكرده و در تعليم و آموزش توانمند نيست يا آموزش وى حافظه‌محور و نقل‌گراست و از دخل و تصرف و تجزيه و تحليل و تبديل متن آموزشى ناتوان است، كم‌استعداد يا فردى معمولى‌ست كه تفكر نقاد و خلاقيت ندارد. خلاقيت در يك موضوع و قدرت تغيير و اثربخشى در محتواى آن، نشانه‌اى بر داشتن استعداد در آن موضوع است. يادگيرى و آموزش متوقف بر استعدايابى‌ست.

برخى چون اولياى خدا و انبياى الاهى زمينه‌ى آموزش در آن‌ها بسيار نادر است و كم مى‌شود كه چيزى ياد بگيرند و آموزش در آن‌ها اثر بگذارد؛ چون آنقدر ذهن و باطن آن‌ها فعّال است كه جاى چندانى براى آموزش‌شان نمى‌گذارد. آموزش‌هاى فعلى ممكن است براى عده‌ى اندكى از آن‌ها زيانبار باشد. «ز گهواره تا گور دانش بجوى» به معناى اين نيست كه بايد هميشه در پى آموزش بود. آموزش نيز بايد متناسب باشد و اندازه دارد. آموزش اگر كم باشد، فرد تعليماتى ناقص دارد و چنانچه زياد شود، قدرت خلاقيت و ابداعى را تخريب مى‌سازد و مخود مانع رشد و توسعه مى‌گردد. دانش‌جويى منحصر به آموزش نيست و آموختن تحولى از عقل نورى خودبنياد و باطن صياد و حكمت ايتايى هم ممكن است و فرد در اين طرح به خوديابى و خودشدن طبيعى مى‌رسد. از آن در كتاب آگاهى و انسان الاهى گفته‌ام.

زياد خواندن و آموزش ديدن همانند پرخورى، رخوت و سستى به انسان مى‌دهد و زيان‌آور است. آموزش بايد به‌اندازه باشد؛ همانطور كه نداشتن مربّى و آموزش نيز
براى افراد معمولى زيانبار است. آموزش به هر روى بايد انسان را در مسير نفحات و نفّاثات ربوبى و تعليم الاهى قرار دهد.

آموزش اجبارى و تحميلى

نظام آموزشى اگر بر استعداديابى بنا نشده باشد، عقيم بلكه مضر است و استعدادهاى حقيقى، زير زور آموزشى متن‌هاى اجبارى، كيفيت تحصيل و ميل و عشق به آن را از دست مى‌دهند. تحصيل بدون شناخت استعداد، اثر مثبت و سازنده و رضايت و لذت را در پى ندارد.

استعداد يادگيرى

استعداد يادگيرى افراد بر چهار دسته‌ى كلى‌ست :

  1. افراد ضعيف در استعداد كه تحصيلى سخت و فرسايشى دارند و بايد شكوفا شوند.
  2. افرادى كه در محفوظات قوى‌اند، اما زايش ندارند و ارزش‌آفرين نمى‌باشند. تكيه‌ى آنها بر محفوظات است و نه يادگيرى.
  3. كسانى كه يادگيرى، خلاقيت و قدرت نقد دارند و ارزش‌آفرين مى‌باشند.
  4. آنان كه از حكمت ايتايى و دانش‌هاى وحيانى و لدنى بهره‌مندند و نياز چندانى به آموزش و مربّى درازمدت ندارند.

هريك از گروه‌هاى گفته شده آموزشى منحصر دارند و نبايد همه را در يك نظام آموزشى، يكسان‌سازى كرد.

عالمى كه كتاب‌هاى وى تكرار نوشته‌هاى گذشتگان و منبر و سخنرانى وى چيزى جز تكرار سلف و سنّت نيست و نوآورى در گفته يا نوشته ندارد، هرچند نامى پرطمطراق داشته باشد، نهايت از گروه دوم است و نوشته‌ها و گفته‌هاى وى براى مردم سستى و سردى مى‌آورد. متن‌هاى درسى و آموزشى و حتا تبليغى به هيچ‌وجه نبايد از افراد اين گروه انتخاب شود. همچنين اين افراد نبايد سمت معلمى و استادى بيابند.

در مطالعه‌ى يك كتاب، نخست بايد ميزان استعداد نويسنده‌ى آن را به دست آورد و ديد مؤلف در كدام يك از گروه‌هاى گفته‌شده جاى دارد.

ميان افراد به‌واقع تفاوت است و استعداديابى كشف اين تفاوت‌هاست.

تربيت معلم و مربى و استاد در صورتى موفق است كه تا مى‌تواند افراد گروه چهارم يا نهايت، افراد گروه سوم را شناسايى و گزينش كند كه مى‌توانند نوآور باشند و آموزش را به‌آسانى و روان ارائه دهند.

نظام تحصيلى و آموزشى نيازمند استعداديابى و پيش‌بينى آينده‌ى تخصصى و شغلى افراد است؛ وگرنه تحصيل كور و اتلاف نيروى انسانى و هدردادن عمرهاست. در زندگى ناسوتى بايد كار كرد و حركت و تلاش در مسير شغل مناسب داشت، ولى كار و شغل بايد بر پايه‌ى سيستم طبيعى هر فرد و به اقتضاى آن باشد.

استعدادسنجى تحصيلى

توسعه‌ى فردى و يادگيرى موفق و شاخص از طريق استعداديابى تحصيلى ممكن است. براى استعدادسنجى تحصيلى نخست مشخص مى‌شود فرد در كدام يك از گروه‌هاى علمى و رشته‌ها و شاخه‌ها درك و فهم قوى‌ترى و بهره‌ى هوشى بالاترى دارد و در كدام يك ديرياب‌تر است؛ در كدام رشته‌ها قدرت تبديل و تصرف علمى دارد و در چه علومى يادگيرى يا توان تبديل ضعيف دارد و بر نقل‌ها و محفوظات و اطلاعات بسنده مى‌كند و توجه كمترى به عمق موضوع مى‌كند؟ همچنين چه علومى با علاقه‌ى فرد عجين است و احساسات و عواطف مثبت و شادكامى وى را برانگيخته مى‌كند و نسبت به چه دانش‌ها، حرفه‌ها و هنرهايى احساسات و عواطف منفى و اقبالى خسته‌كننده، فرسايشى و آشفته به او دست مى‌دهد؟ يكى در رياضيات تيزفهم است و ديگرى كندفهم و بليد؛ يكى در علوم انسانى توانمند است و آن يكى در علوم تجربى و يكى نيز شاخه‌هاى حرفه‌اى يا هنرى را علاقمند است. هريك از افراد اگر در زمينه‌ى استعداد قوى خود فعاليت نداشته باشند تا خوب يا عالى گردند، انسانى متوسط يا ضعيف در فعاليتى خواهند گرديد كه براى‌شان ورود اشتباهى‌ست كه رضايت و اميدى براى آنان نمى‌گذارد. بنابراين ضرورى‌ست كه توانمندى‌ها و علاقه‌هاى خود را به‌صداقت آگاهى يافت.

همانطور كه رانندگى حرفه‌اى نيازمند مهارت بر مكانيك خودروست تا با استفاده‌ى درست از خودرو در وسط جاده نماند يا دچار حادثه نشد، هر فردى نيازمند تن‌آگاهى، استعداديابى و شناخت نقطه‌هاى قوت و قدرت و چگونگى تن و روان و باطن خويش است تا بتواند در ساحت ناسوت، زندگى و زيست سالم و درستى داشته باشد كه ابد وى را به سلامت بسازد.

كشف استعداد، اندازه‌ى اراده و قوّت درك حس و زمينه‌ها و مواضع قدرتى روان و جوانح و باطن و درصد بردبارى و صبورى و تحمل و سازگارى، مانع از وادارپذيرى و رفتن زير بار تحميل‌ها از جمله تحصيلات اجبارى براى افراد غيرمسانخ مى‌شود. اميد است آموزش و پرورش در مشاوره‌هاى خود توان‌سنجى دانش‌آموزان و زمينه‌ى صلاح و خوبى و فساد و بدى و استعدادهاى خاص و نيز استعدادهاى ارتكاب بزه و جرم با تفاوت‌نهادن ميان استعداد جرم با بيمارى و جرم و بيمارى با كشش‌هاى بدى و نيز ديگر كشش‌هاى روانى و باطنى يا درصد اباها و امتناع‌ها را شناسايى كند و افرادى را كه براى تحصيل علمى مناسب نيستند، به مسير مناسب آنان راهنمايى كند و چنين نباشد دانش‌آموزى را كه استعداد تحصيل علمى ندارد، بد بدانند يا دانش‌آموزى را كه در تحصيل بيمار است، به‌كلى از تحصيل برانند يا دانش‌آموزس را كه كشش و تمايل به ارتكاب بدى دارد، اين كشش‌ها را نشانه‌ى بدى و خباثت او بدانند.

ارث‌برى از والدين

از امور لازم در استعدادشناسى توجه به ارث‌برى‌هاى هر فرد از والدين خود است. شناخت استعداد ژنتيك هر دانش‌آموز همانند شناخت گروه خونى وى لازم است. براى نمونه گفته مى‌شود بهره‌ى هوشى از مادر به فرزند به ارث مى‌رسد. استعدادسنجى از طريق ژن‌ها مى‌تواند اطلاعات لازم در مورد يك فرد را به دست
دهد. اين اطلاعات لازم است جزوى از شناسه‌ى او باشد و با كد ملى وى در طرح و پايشى ملى ثبت گردد تا بشود به شباهت‌هاى افراد در ميان تفاوت‌هاى آنان توجه كرد. كشف استعدادها زمينه‌ى كشش معنوى و امور ربوبى در هر فرد را مشخص و افراد را به‌حسب داشته‌هاى باطنى آنان رتبه‌بندى مى‌كند. در اين صورت مى‌شود ظرفيت و گنجايش هر فرد در زمينه‌هاى مختلف را سنجه كرد و در اين صورت مى‌شود فقهى مدرن داشت كه بارِ بيش از تحمل فرد بر دوش كسى نمى‌گذارد و به تكليف طاقت‌فرسا و نامناسب فتوا نمى‌دهد يا حكم نمى‌كند و توقع بيش از حد از كسى درخواست نمى‌شود و به افراد مسؤوليت‌هايى داده نمى‌شود كه با داشته‌ها و توانمندى‌هاى آنان ناخواناست يا ظرفيت و كشش آنان را ندارند و در اين صورت با هر فرد مى‌شود مواجهه‌ى آگاهانه داشت.

خودشناسى آزادانه

افراد و به‌خصوص كودكان را بايد به خودشناسى رساند تا با آگاهى به خصوصيات ظهورى خويش براى خود آزادانه تصميم عالمانه بگيرند بدون آن‌كه به رشته‌ى تحصيلى اجبار شوند.

علاقه‌ى پدر و مادر يا شغل‌هاى پردرآمد نبايد ملاك انتخاب آينده‌ى كودك باشد؛ بلكه استعداد خصوصى و كشش هر فرد بايد ملاك تعيين مسير زندگى‌اش گردد تا حيات ناسوتى خود را در روندى مثبت، آزاد، شاد، اميدوار و با خرسندى بگذراند و بهترينِ خودش را نقش بزند.

دستگاه‌هاى اطلاعاتى براى آگاهى از ناخودآگاه افراد و جهت‌ها و كشش‌هاى خاصِ روانى و باطنى آن‌ها از ابزارهاى نوپديد و واردكردن شوك‌هاى مغزى يا ضعف هوشيارى يا بى‌هوشى به هدف تضعيف اراده و گرفتن انواع عترافات در بازجويى‌ها به‌گونه‌ى تهاجمى و اكراهى استفاده مى‌كنند.

اين كار همانند نقاشى‌هاى دوران كودكى‌ست كه در پس‌زمينه‌ى هر نقاشى حرف‌هاى ناگفته‌ى آن كودك نهان است و اگر از كودك در روندى طولانى خواسته شود نقاشى‌هاى خود را توضيح دهد، آن نهانخانه‌ى نقاشى را رفته‌رفته به زبان مى‌آورد. آن نهانخانه ناخودآگاه كودك است كه با مطالعه بر آن نقاشى‌ها مى‌تواند استعدادهاى نهان او را در روندى انعطافى و نرم و غيرتهاجمى آشكار سازد. استعداد، اراده، شكيبايى، حس، هوش و تبار كودك با ابزارهاى علمى قابل آزمودن و ارزيابى‌ست تا وى بتواند تصميم‌هاى درستى براى انتخاب‌هاى تحصيلى، شغلى و همسان‌گزينى خود در آينده داشته باشد.

در كتاب مديريت و سياست الاهى گفته‌ام: دوره‌ى تأثيرپذيرىِ هرچه بيش‌تر كودك از مادر، تا پنج‌سالگى وى مى‌باشد و حواس ادراكى و نيز هوش و ديگر قواى وى در اين دوره فعال مى‌شود و تحت تربيت مادر قرار مى‌گيرد.

پنج‌سالِ نخست با آن‌كه محدود است، ولى بر تمامى عمر سايه مى‌افكند و مى‌شود اين پنج‌سال را نقشه‌ى راه آينده‌ى طفل دانست. تمامى خصوصيات و صفات مادر در دوره‌ى شيردهى به كودك منتقل مى‌شود به‌طورى كه حتا زيبايى ظاهرى و اندامى وى تابع مادر مى‌گردد. همچنين روحيه‌ى طفل در اين زمان است كه حيات مى‌يابد و شكل مى‌گيرد. وظيفه‌ى « مادرى » كارى بسيار دشوار و سنگين است و زيربناى شخصيت طفل در دست مادر تعيين مى‌گردد. كودك در اين سال‌ها قوه‌اى انفعالى دارد و مادر است كه قوه‌ى فعلى او را تأمين مى‌كند. با گذر زمان، فرزند آيينه‌ى تمام‌نماى مادر مى‌شود و تمام خوبى‌ها و بدى‌هاى مادر در فرزند اثر مستقيم مى‌گذارد.

كودك به‌ويژه در پنج‌سالِ نخست زندگى داراى قدرت انعكاس ناخودآگاه است؛ به‌طورى كه مى‌تواند دقيق‌ترين رفتارها و حركت‌هاى مادر و پدر و حتا شكل و رنگ محيط خانه را در خود انعكاس دهد و از آن منفعل شود. اين قدرت ناخودآگاه به مراتب قوى‌تر از قدرت خودآگاه انسانِ عاقل و رشديافته است كه اراده وى تصميم‌هاى متفاوتى به وى مى‌دهد و در شاكله و ساختار انجام كارها دخالت مى‌كند. كودك در توان بازتاب روانى، عامل ناخودآگاه دارد؛ يعنى هنگام واكنش، اراده و
تصميم وى در آن دخالت ندارد و براى تبديل آن عمل نيز توان ارادى در او پيدا نمى‌شود. ارادى‌نبودن و دخالت‌نداشتن اختيار و توانِ تغيير، ويژگى نيروى ناخودآگاهِ نهاد آدمى‌ست. محيط خانه اگر كم‌ترين انحرافى از ناحيه‌ى پدر و مادر داشته باشد، همان را به ضمير ناخودآگاه كودك منتقل مى‌سازد و سبب انحراف كوتاه‌مدت يا درازمدت وى مى‌گردد. بر اساس قانون انعكاس و بازتاب ناخودآگاه بايد گفت ايمان مادر بزرگ‌ترين عامل سعادت فرزند است. اگر مادرى وارسته، داراى عاطفه، احساس، انديشه و اخلاق انسانى باشد، فرزند خود را سلامت و سعادت مى‌دهد و چنان‌چه داراى انحرافات اخلاقى و كمبودهاى روانى باشد، آينده‌ى كودك را به تباهى مى‌كشاند. اين‌گونه است كه براى ساخت جامعه‌اى سالم بايد خانواده‌ى سالم داشت و خانواده‌ى سالم را مادر سالم مى‌سازد.

[1] . نجم : 39.

آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

منو جستجو پیام روز: آهنگ تصویر غزل تازه‌ها
منو
مفهوم غفلت و بازتعریف آن غفلت، به مثابه پرده‌ای تاریک بر قلب و ذهن انسان، ریشه اصلی کاستی‌های اوست. برخلاف تعریف سنتی که غفلت را به ترک عبادت یا گناه محدود می‌کند، غفلت در معنای اصیل خود، بی‌توجهی به اقتدار الهی و عظمت عالم است. این غفلت، همانند سایه‌ای سنگین، انسان را از درک حقایق غیبی و معرفت الهی محروم می‌سازد.

آهنگ فعلی

آرشیو آهنگ‌ها

آرشیو خالی است.

تصویر فعلی

تصویر فعلی

آرشیو تصاویر

آرشیو خالی است.

غزل

فوتر بهینه‌شده