در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

فصل نوزدهم: محبوبىِ الاهى

فصل نوزدهم: محبوبىِ الاهى

خداوند بندگانى دارد كه تربيت آنها را حتا به دست اسماى خويش و اسم ربّ نمى‌سپرد، بلكه با ذات و عشق ذاتى خويش با آن محبوبان ازلى مواجه مى‌شود.

محبوبى ذاتى الاهى، غايت باب معرفت و بندگى، يعنى خدايى‌شدن و وصول به حق‌تعالا را داراست.

محبوبى ذاتى و اولى در ناحيه‌ى آگاهى، ابتدا حق‌تعالا را وصول دارد و در ناحيه‌ى عمل بر حق و بر حكم‌هاى الاهى‌ست و در ناحيه‌ى فرجام نيز با حق‌تعالاست و به ذات او وصل دارد؛ يعنى محبوبى با حق مى‌آيد و با حق زندگى مى‌كند و با حق‌تعالا مى‌رود. منتهاى معرفت همين سه امر مى‌باشد.

رزق محبوبى، طيّب و با خداست و او بدون دغدغه‌ى رزق، در پى انجام حكم خداوند است.

ضرورت الاهى محبوبى

محبوبى نه‌تنها قرب حق‌تعالا كه از وصول به او به‌طور موهبتى و به‌تمام معنا خدادادى و حقى برخوردار است و زمينه و اكتساب خلقى در كمالات او نقشى ندارد.

توان حقّىِ بلاكشى و همّت الاهىِ نازكشى، سوز و ساز و جلاى محبوبى را ضرورت مى‌بخشد. ضرورت محبوبى و اين‌كه او لازم ذات حق‌تعالاست، منافاتى با اختيار، اراده و آزادى ندارد و جبر نمى‌سازد.

ضرورت، معيارها و موازين و حد و مرزهاى طبيعى يك پديده و برآمده از آزادى‌ست كه با آزادى منافاتى ندارد، ولى جبر، برآمده از مشكلات و سوءمديريت و سوءانتخاب‌هاست كه آزادى و اختيار را از انسان سلب مى‌كند.

ناسوت دنياى اقتضاءهاست براى محبان و افراد عادى، اما محبوبان ذاتى و اولى و حقّى به عليت و ضرورت، حيات و كارپردازى دارند، نه به جبر يا به اقتضا. به‌طور كلى اقتضاى مظاهر عالى و لوازم ذاتى پروردگار اين است كه اقتضايى ندارند و اقتضاى آنها به عليت و ضرورت است؛ زيرا در آن مرتبه نه عمل و نه تلاش و كسبى‌ست و فقط حكم و ضرورت هرچند مرتبط با فعل باشد، بر آن چيره است و اقتضا براى مقام فعل و عوالم داراى اقتضاى سعى و تلاش مى‌باشد.

نظام ارادى و اقتضا و علل جزيى، اختيارى مشاعى به محبان و افراد عادى مى‌دهد، اما در نظام مشيت و در ساحت لوازم ذاتى حق‌تعالا، محبوبى حقى كشش‌هاى معشوق را عاشقانه مى‌پويد و لطف جمال و قهر جلال براى او تفاوتى ندارد. بنابراين محبوبى كه حبّ حق را با خود دارد، بر مشيت پويش دارد، نه به اراده. تمامى ظهور داراى اقتضاءات پيشين مى‌باشد، نه عليت تام در ظهور چهره‌هاى خود. بنابراين اقتضاءات خير يا شرّ آنان قابل تبديل و تغيير در ذيل نظام مشاعى و جمعى‌ست و انسان عادى و محبّى، واجد اختيار و نيروى عقل‌ورزى براى انتخاب مى‌باشد.

وصول به ذات حق‌تعالا

نهايت عرفانِ غالب محبّان، مقام احديت سارى‌ست، اما محبوبى اوّلى، وصول به ذات حق‌تعالا دارد. در كتاب آگاهى و انسان الاهى گفته‌ام احديت سارى و ربّانى همان ظهور فعلىِ منبسط است كه وجه خلقىِ ولايت الاهى‌ست و شأن حقّى ولايت، مظهرِ اندكاكىِ تعيّن احدى‌ست.

« احديت » داراى دو اصطلاح احديّت ذاتى‌ست كه ظهور و تعينى پيش از مقام واحديّت است و احديت جارى و سارى‌ست كه با هر ذرّه و درّه‌اى ـ  از جمله ناسوت ـ است و وحدت فعل، صفات و ذات حق‌تعالا را مى‌رساند.

رؤيت احديت سارى، شهود حضرت حق است. در اين شهود مى‌شود چهره و وجه حق‌تعالا و نگار هر جايى را در هرجايى ديد. با احديت سارى، هرچه ديده مى‌شود، حق‌تعالاست و شرك به كلى از فرد زايل مى‌گردد.

احديت سارى سيرى كوتاه دارد؛ برخلاف كسى كه مى‌خواهد با نگاه به پديده‌ها، به اسما و مقام واحديّت برسد و بعد از گذر از مفاتيح غيب و واحديّت خاص، به احديّت وصول يابد، كه بايد راهى بس طولانى بپيمايد.

مقام واحديت مقام حقايق اسمايى يا خزاين و مفاتيح غيب و واسطه‌ى ميان ذات احدى و فيض ظهور مى‌باشد. واحديّت به اعتبار مفاتيح غيب ـ  كه همان اسماى مستأثر حق‌تعالاست و فقط ظهور حقى دارد و ظهور فيضى ندارد هرچند داراى مظهر فيضى مى‌باشد ـ واحديت خاص ناميده مى‌شود. واحديّتِ عام همه‌ى اسماى حسناى الاهى‌ست.

مفاتيح غيب، از باطن و غيب ذات و گاه بدون ظاهر و سبب كار مى‌كنند و به صورت غيرمنتظره امرى را ظهور مى‌دهند. مفاتيح غيب عين ذات حق‌تعالا و نفس ذات و اسماى مستأثره و اسماى باطنى حق و عين وجود هستند در حالى‌كه علم حق‌تعالا و ديگر صفات او مى‌باشند. اين اسما خود باز و گشوده مى‌باشند و در جايى قفل نمى‌باشند كه بدون اسباب كار را وفق مى‌دهند.

عشقِ الاهى

محبوبى، عشقِ الاهى‌ست. محبوبى، عشق الاهى را زيارت كرده است و در ناسوت با همان حال و هواى عشق ازلى خداوند با او زندگى مى‌كند و اين صبغه‌ى عشق حقى بر صبغه‌ى خلقى و بشرى آنان غالب است.

محبوبى، عشق جمعى حق‌تعالا و عشق حق به حق است. او غريق عشق الاهى‌ست و مهر و قهر براى او مساوى و برابر است؛ زيرا او برخوردار از تمام ذات حق به موهبت و عنايت و به عشق است.

نشانه‌ى محبوبى آن است كه از همه‌چيز به اندازه‌ى حق‌تعالا خوشامد دارد و او عاشق بر همه عالم است كه همه عالم خود اوست. همچنين محبوبى چون داراى جمعيت است، مراد و محبوب همگان مى‌باشد.

ارتباط پايدار با خداوند

محبوبى از كودكى مورد عنايت پروردگار است و آن كه خود را از كودكى و پيش از ورود به مدرسه تحت سرپرستى و هدايت خداوند نديده است، محبوبى نيست.

محبوبى پيش از انعقاد نطفه‌اش، برخوردار از روح و وصول فعّال گرديده و در ناسوت متولد شده است.

محبوبى ذاتى به‌طور دائم در آغوش خدايى‌ست كه هم خدايش آن به آن تازه مى‌شود و هم خودش در جايى ايستايى و توقف ندارد و در حركتى بى‌پايان نو به‌نو خدايى مى‌كند و خدايى‌كردنش به‌طور لايتناهى تغييرپذير است.

محبوبىِ ذاتى هيچ‌گاه ارتباطش با خداوند قطع نمى‌شود. او با ظهور بده بستانى ندارد و هرچه دارد همه از حق‌تعالا بى‌واسطه از ازل تا ابد با اوست. بنابراين طرح ولايت و وحى و ديگر كمالات نزولى هيچ‌گاه در جايى متوقف نمى‌شود و رشد طولى و كيفى آن ادامه‌دار است.

محبوبىِ الاهى از حق‌تعالا پر و نسبت به حضورى كه در دل وى دارد، در يقين، روشنى، عشق و شيرينى‌ست و امر و حكم خداوند را زندگى مى‌كند. محبوبى نه‌تنها مقرّب الاهى‌ست، بلكه بالاتر از قرب، در وصول است.

موضوع عرفان، حق‌تعالاست كه ذات مستقل و مُظهِر است و غايت عرفان نيز حق‌تعالاست. ظهورِ جمعى حق‌تعالا انسان كامل است كه مَظهر ختمى و جمعى خداوند است. بنابراين عرفان يعنى حق‌تعالا و انسان كامل كه به‌طور غالبى يعنى ولىّ محبوبى ذاتى و حقى كه دم و عنايت خاص حق‌تعالاست، و موضوع ديگرى نيست تا از آن بحث شود.

چون يافت حق‌تعالا يا به گونه‌ى جذب پيشين و وصول محبوبى‌ست كه طريق و روشى واحد دارد يا با جذب بعد از رياضت و تلاش و سلوك متشتت و گوناگون
محبّان، بنابراين عرفان نيز دو قسم عرفان متشتت و سلوكى محبان و عرفان وحدتى محبوبى مى‌باشد.

اصل معرفت با وصول به مقام جمعى و ختمى و حضور تمامى حضرات ربوبى و عوالم فيض نزولى و صعودى و توان ارتباط با حقايق آن‌ها در همين ناسوت شكل مى‌پذيرد. بالاتر از اين، حق‌تعالا را با تمامى تعينات و بدون تعين رؤيت و زيارت مى‌كند و به او وصول دارد. اين معرفت و وصول يا تحصيلى و محبى و مبتنى بر تشتت خلقى‌ست يا روش واحد الاهى به گونه‌ى اعطايى و محبوبى.

دلِ واصل مى‌تواند بدون مصرف ذكر زبانى و بدون نياز به ساختار هيچ مناسكى و بدون هيچ تلاش و سختى، در هرلحظه حق‌تعالا و تمامى ظهور را بر روى تنفس خود ساز و كوك كند و تمامى آن‌ها را در باطن خويش سير دهد و اين رزق عالىِ معنوى، معرفتى و ايمانى را به‌راحتى مصرف كند.

آگاهى محترم از رويدادهاى مهم

محبوبى آگاهى الاهى و هجومى و دانش سرشار دارد و هر پرسشى را مى‌تواند از ازل يا از ابد پاسخ دهد، اما براى استفاده از آگاهى‌هاى محبوبى بايد دستگاه دل صافى و باطن پاك را به‌طور فعال داشت و دستگاه ذهن را به عشق، تسليم آن نمود. از چگونگى اين نظام معرفتى در كتاب آگاهى و انسان الاهى گفته‌ام.

ولىّ محبوبى به تمامى شؤون پديده‌ها بدون هيچ غفلت و خطايى معرفت دارد و شأنى او را از شأن ديگرى باز نمى‌دارد. تمامى ظهور ظرف آگاهى محبوبىِ الاهى‌ست و او هر ظهور و مرتبه‌اى را از ظهور و مرتبه‌ى ديگر تمييز مى‌دهد و همين امر او را براى بعثت و دستگيرى از پديده‌ها به حكم خداوند آماده مى‌نمايد.

محبوبى داراى كتمان قوى و شديد است به‌گونه‌اى كه گستره‌ى آگاهى‌هاى نفوذپذير او به آسايش و آرامش كسى خللى وارد نمى‌آورد.

محبوبى در كارهاى الاهى خود به هيچ‌وجه به شك و ترديد و آشفتگى مبتلا نمى‌شود. هيچ‌گونه اختلال ذهنى به حيث حقى او راه ندارد.

محبوبى از رويدادهاى مهم و حوادث تأثيرگذار زندگى‌اش كه قرار است برايش پيش آيد، خبردار و آگاه مى‌شود. خداوند بدون اذن ولىّ محبوى‌اش كارى نمى‌كند و او را بدون اذن وى در رويدادى آزاردهنده و بلاخيز قرار نمى‌دهد. بنابراين محبوبى حقى به اختيار خود، بلكه به ضرورت الاهى بلاكش است.

اگر كسى ديد كه كارهاى مهم زندگى‌اش را به او آگاهى نمى‌دهند و از او اذن نمى‌گيرند، حرام است خود را محبوبى بپندارد و خود و خلقى را به گمراهى اندازد.

محبوبى، آگاهى‌هاى خود را از شب و محتواى وصولى آن و حتا از خواب‌هايش دارد، نه از تلاش علمى ذهن و تعليم روز. توسعه‌ى فردى در باب معرفت، وحى و وصول، محصول شب است و آن كه همت بر روز دارد، عائدى غيرمفهومى و در خور ندارد.

كرامت معرفت

بالاترين كرامت محبوبى، معرفت الاهى، بلكه برخوردارى وى از حقيقت است. معرفت محبوبى، عشق، وحدت و وصول او به حقايق و به خير و مسير درست پديده‌ها براى وصول به درستى‌ها و راستى‌ها و به حق‌تعالاست.

كرامت معرفت، به‌مراتب از كرامت‌هاى حسّى و تصرف محسوس در ماده‌ى طبيعى كاينات برتر است. كرامت معرفت در قالب ايصال‌هاى قلبى يا در بيان ( گفته ) و بنان ( نوشته ) حكيمانه و نوآورى‌هاى علمى تجلى مى‌كند.

نفوذ در تمامى عوالم

ولىّ محبوبى به توجه ارادى و قدرت همت خود مى‌تواند چيزى را در هر عالَمى كه بخواهد، ظهور دهد و آن را حفظ و نگه‌دارى نمايد بدون آنكه از آن غفلت نمايد.

محبوبى حقى كه برخوردار از مقام جمعى و ختمى‌ست، در همين دنيا هم عالم محسوس و نازل‌ترين پديده‌هاى آن و هم برزخ و ديگر عوالم پسين را مشاهده و رصد مى‌كند و هم مى‌تواند با اهل و پديده‌هايى كه در نزول سرازيرند و هم يا آنان كه در صعود، معراج دارند، به‌گونه‌ى اختيارى ارتباط داشته باشد. همچنين او تجردى
دارد كه مى‌تواند عقول عالى و نيز حضرات ربوبى را در رصد و وصول خود داشته باشد بدون آن‌كه جنبه‌ى بشرى خود را فرو گزارد.

سرشت بلاكشى

محبوبى نگاه حقى به هر حادثه‌اى دارد و حق بر مدار او و او بر محور حق مى‌باشد. محبوبى چهره‌ى ذات الاهى را در هر آنى مى‌پويد و خداوند نيز در همين چهره‌ى اطلاقى براى او ظهورى پر از صفا و عشق و نازكى و لطف دارد.

محبوبى براى اين رؤيت يكتانگار، برخوردار از تمكّنى پر از همت و صفاست و مستانه خريدار سر دار مى‌شود. محبوبى سِرشت بلاكشى دارد و براى آن مقاوم است.

ناسوت با محبوبان حقى و ذاتى به شدت در مى‌افتد. محبوبان قربى كه تنها رگه‌اى محبوبى در باطن خود دارند، در قياس با محبوبان حقى، خرده‌پا در امور معنوى و سلوكى به شمار مى‌آيند و عارف حقيقى، تنها محبوب حقى‌ست.

ناسوت، بلاهايى شگرف براى محبوبى حقى پيش مى‌آورد و نخست او را ترور شخصيت مى‌كنند و آبروى او را مى‌برند و نهايت به‌گونه‌اى به قتل و انتقال اخترامى مى‌رسد و مرگ طبيعى براى محبوبى حقى و ذاتى نيست.

محبوبىِ الاهى به صفا، عشق و وحدت و به بلاكشى و ايثار و به ضرورت الاهى و مظلوميت حقّانى شناخته مى‌شود. او در كارهاى خود سرشار از اطمينان و ايمان است كه از آن به ضرورت الاهى تعبير مى‌شود.

انرژى پايان‌ناپذير

محبوبى در توانمندى غيرعادى‌ست و پيرى و كهولت بر قدرت توليدگر او تأثيرى ندارد و به ضعف نمى‌گرايد. محبوبى از جريان انرژى پايان‌ناپذير برخوردار است و هرچه بر شود و عروج بگيرد يا كار كند، كم نمى‌آورد. به اين توانمندى او بايد قدرت تلبيس و دگرگون‌سازى ظاهر را در مواجه با افراد ضعيف يا مانعان افزود.

او مى‌تواند خود و حتا ديگران را جعل مماثل كند بدون آن‌كه سند و رد پايى از خود برجاى گذارد.

زمينه‌ى بروز مغضوبى‌ها و گمراهان

هرجا يك محبوبى الاهى ظهور نمايد، چون زمينه‌ى نعمت بر خلق تمام است، به تناسب آن نعمت‌ها گمراهان و افراد شقى و مغضوبى بروز خواهند كرد كه نعمت‌ها به‌ويژه محتواى وحيانى و معرفتى محبوبى را با جلّادى و لجاجت خويش به فساد خواهند كشاند؛ يعنى راه آن ولىّ محبوبى را نخواهند رفت و مانع محتواى بلند فكرى، علمى و معرفتىِ وى مى‌شوند.

نابودى جريان شقىّ و مغضوبى حتمى‌ست. براى نمونه بقا و ماندگارى براى ناسپاسانى نيست كه صراط ولايت اميرمؤمنان را به عنوان نعمت ولىّ كامل و تمام الاهى نرفته‌اند و آنان روزى توسط يهود و نصارا محو خواهند شد. يهود قومى عقده‌اى، كينه‌اى، مفسد، جنگ‌طلب، كوششى و دورانديش‌اند كه تا اهل‌سنت را محو نكنند، از آنان دست برنمى‌دارند. اسلام تنها به نام شيعه يعنى به نام پيروان و محبّان حقيقى اميرمؤمنان خواهد ماند، اگر شيعيان مرام و صراط اميرمؤمنان را به‌درستى بشناسند و راه درست ولايت را بروند، نه ولايت‌واره‌هاى مدعى و تزويرى را كه ممكن است شقى و مغضوبى باشند و اگر شيعيان با اعتقادات وارون و باورهاى غلط همراهى و حمايت نكنند.

چهره‌ى مظلوميت و حقانيت

محبوبىِ ذاتى با چهره‌ى مظلوميت و حقانيت محبوبىِ خود، باطل شقى را رسوا و خوار مى‌سازد. هرچه كيفيت حقانيت محبوبىِ الاهى بالاتر و در مرتبه‌ى كمال و تماميتِ افزون‌ترى باشد، محبوبى مظلوميت بيشترى به‌طور درهم‌تنيده با حقانيت و جذابيت خواهد داشت و از خلايق آزار خواهد ديد.

اين مظلوميت، برآمده از صفا، عشق و حقانيت و پى‌آمدِ بلاكشى از ابتلاءات اوديه‌ى ذات و تحقق به منازل غربت، غرق و غيبت و ولايت موهبتى‌ست، نه آن‌كه از سر ضعف و عجز باشد.

اين حيات مظلومانه پيام حق و رسوايى باطلِ بى‌پروا را به حق‌پويان رسانده و اين چهره‌ى مظلوميت برآمده از حقانيت و بلاكش به همراه برخوردارى از صفت محبوبىِ الاهى بودن و با آشكارشدن صفت آزادگى در آنان، آزادى‌خواهان و حق‌طلبان را به عشق با محتواى حقِّ كامل و تمامِ آنان همراه گردانده و آنان را محبوب و الگوى اينان در افشاگرى براى شناسايى دام‌هاى باطل و قتلگاه‌هاى دغل‌بازان و براندازى ستمِ تزويريان ساخته است.

ظرفيت همراهى با محبوبان ذاتى

اگر كسى ظرفيت براى پذيرش حكم‌هاى محبوبى الاهى يا سنگينى ظهورشان نداشته باشد و مدام در كنار آنان باشد و از آنان مصرف كند، مانند كسى كه زعفران فراوان خورده است، دستگاه‌هاى ادراكى ذهن و دلش مى‌سوزد و دچار بدفهمى‌هاى عميق و وهم‌هاى سنگين و تقليدهاى پايدار و حتا مى‌تواند درگير روان‌پريشى شود.

براى بودن با محبوبى بايد ظرفيت داشت. كسى كه ظرفيت بودن با محبوبى را ندارد، خود مى‌سوزد، نه اين‌كه محبوبى او را بسوزاند.

بدترين مانع از پذيرش ولىّ محبوبى، ابتلا به تكبر، خودبزرگ‌بينى و استكبار است كه پايانى جز دريوزگى ندارد.

جمال معروف

جمال امر به معروف، همان ولىّ زنده‌ى الاهى‌ست كه همه را امر به اطاعت از حق‌تعالا و نهى از اطاعتِ غير او مى‌كند و راهنماى زندگى عاشقانه است.

ولىّ حق به مثابه‌ى قرآن ناطق و زنده است. ولىّ حق، جمالِ « معروف » است و يارانِ وفادار ولىّ حق، سپاهيان امر به معروف مى‌باشند. پليدترين چهره‌ى « منكر » نيز همان ولايت حرام و چهره‌ى طمع‌ورز و طاغوت است كه از آن نهى مى‌شود.

ترفندهاى ولايى

محبوبى پر از ترفندهاى ولايى‌ست. او هم در عملكردش و هم حتا در نگارش‌هاى خود به گونه‌اى عمل مى‌كند و مى‌نويسد كه كسى نمى‌تواند جايى از او سند و مچ‌گيرى اطمينانى داشته باشد و چنان پراحتمال و پيچيده است كه هرگاه هرچيزى را بخواهد به‌راحتى انكار و حاشا مى‌كند يا آن را محفوف به قرائنى مى‌كند كه راه باز باشد براى اينكه كار خود را بر هر وجهى كه بخواهد حمل مى‌كند. نهايت هم چيزى نيست غير از خداوند كه صاحب هر حكمى‌ست. محبوبان اهل حرف و سحن نيستند و بسيار كم مى‌شود سخنى بگويند و كردارى را از پيش توضيح دهند.

روح خدا

ولىّ الاهى به فرد حياتِ الاهى مى‌بخشد؛ يعنى در انسان روح خدا را مى‌دمد. او همان ولىّاى‌ست كه مَظهر پروردگار و اسما و صفات الاهى‌ست. براى همين، وفاى به ولىّ الاهى، عين وفاى به خداست.

فردى‌كه ولىّ و مولا ندارد به‌خود نيامده و حقيقت خويش را نيافته و اسم ربّ و ذات الاهى را ندارد و بى‌روح و مردار است.

ولىّ الاهى مردم را به نور هدايت آشنا مى‌كند و مرز حق و باطل را در هر امرى آشكار مى‌سازد و در صورت طلب مردم براى احياى حق‌شان، آنان را يارى مى‌دهد. مردم آگاه نيز حامى ولىّ حق مى‌گردند و به او در جهت دين يارى مى‌دهند و حقانيت امر او را پى مى‌گيرند. غير از اين، مى‌شود گرفتارى در جبهه‌ى باطل و اهل طاغوت و ستم و فساد و سيطره‌ى استكبار و خودكامگى و حتا جنگ با ولىّ حق كه خسران عظيم و زيان ابدى مى‌باشد.

در عصر غيبت، محبوبى‌هاى الاهى مى‌توانند از مردمان دستگيرى نمايند. آنان درخت بارور كمالات نفسانى و انسانى را از وهم و باورهاى بى‌دليل و اديان را از پيرايه‌ها و طمع‌هاى تزويرى هرس مى‌كنند تا فرد را از مسير رشد كمالات خالص و درست به عقل‌ورزى و علم و به اوصاف پديده‌ها در حوزه‌ى انديشه و سپس به معرفت و شناخت حيث ظهورى پديده‌ها در مقام قلب و به ذات حق‌تعالا در مقام روح و با تقويت اراده به رؤيت، قرب و وصول در حوزه‌ى عمل برسانند.

صراط مستقيم

درست است پديده‌هاى خلقى و ظهور مشيت حق‌تعالا مى‌باشند؛ اما در اين ميان، « صراط مستقيم » و قالب و ساختار الاهى منحصر به اولياى ذاتى و محبوبى و اِنعامى حق‌تعالاست. فرد محبّى بايد به محبوبىِ الاهى مراجعه نمايد تا بتواند سلوكى كوتاه و سريع و بر صراط مستقيمى باشد كه مورد نظر و عنايت خداوند و خواسته و حكم بلكه عشق اوست.

محب با مستى و عشقى كه از محبوبى مى‌گيرد، مسير خود را كوتاه مى‌نمايد و به حركت خويش سرعت و شتاب مى‌دهد. پيروى محب از محب، مستى و بى‌هوشى نمى‌آورد و چندان راه‌انداز نيست. اين محبوبان هستند كه مى‌توانند سِمَت هدايت و مربى‌گرى محبان را داشته باشند. بر اين اساس، اولين اصلى كه سالك محبى بايد در پى تحقق آن باشد، اين است كه چراغ به دست، در جست‌وجوى محبوبان باشد و با يافت يكى از آنان، ظهور گرانقدر و نادر وى را عزيز بدارد و صحبت او را مغتنم شمرد و به خدمت او درآيد تا روزى كه صبح دولتش بدمد.

تربيت محبوبى همواره درگير محبت و عشق و وحدت مى‌باشد و جايى براى غيريت، دوئيت، تكفير، انكار، عناد، كدورت، كينه و بغض ندارد و بر كسى كمترين حرف و ايرادى نمى‌گيرد. فرد در وصول به حق، بيگانه‌اى نمى‌بيند و براى هر چيزى همان مرتبه و مقام معلوم و ظهور محدودى را كه دارد، محترم مى‌شمرد.

نخستين مرحله‌ى كمال محبّى نيز داشتن شوق است. سالك اگر بدون حرارتِ شوق باشد، زندگى وى ملال‌آور مى‌گردد. اين شوق، ذوق و بالاتر از آن، عشق است كه به زندگى محب معنا و مفهوم مى‌دهد و ملال تكرار آن را مى‌گيرد.

عرفان واحد محبوبى و سلوك متشتت محبان

عرفان، يافت حق‌تعالا به گونه‌ى عينى و از طريق باطن تحت ربوبيت و تربيت الاهى‌ست. موضوع عرفان، معرفت مى‌باشد و در مقام آموزش ابتدايى، معرفت به علم تبديل مى‌شود.

عرفان و سلوك از مقوله‌ى علوم مفهومى و ذهنى نيست، بلكه امرى قلبى، اقتدارى و عملياتى‌ست. درست است كه براى سلوك بايد معرفت و آگاهى داشت، اما دانستن نقشه‌ى راه به معناى گام برداشتن و سير اين راه نيست. علوم معنايى را بايد زندگى كرد. درست است كه هر علمى كه ويژگى انشايى‌بودن را داشته باشد عين قدرت است، اما علم‌هاى مفهومى كه به تعبير درست، « معلومات » و داراى جنبه حكايت و روايت است، تنها مفهوم و صرف اخبار است و بس.

عشق و معرفت با نگاه به كاغذ يا با آبگوشت خانقاه به دست نمى‌آيد، بلكه اين ارادت و سير آگاهانه و قرب الاهى‌ست كه قدرت تمكين مى‌آورد.

سالك تلاشگر يا ناسوتى كه داراى خواسته و طمع است مى‌تواند مذموم و نارى باشد، مثل فرعون يا ممدوح و نورى. ممدوح مى‌تواند سالك خيرخواه باشد؛ يعنى در پى خير خويش است و بد كسى را نمى‌خواهد و يا سالك افضل كه خير خويش و خير ديگران را مى‌خواهد.

سالكان محبى، خواسته‌هاى محدود ارضى و خودخواهى دارند و در پى تأمين خواسته‌ى خود تلاش مى‌كنند. براى همين، سالكان ناسوتى ناميده مى‌شوند. آنان بر دو گروه مبتدى و سالكان مريدند. محبان مبتدى، زندگى سالم و سازگار با مردمان را پى مى‌گيرند و تمام همت آنان متعلقات زندگى دنيوى نيست. سالكان مريد، از ارادت‌ورزيدن به يكى از اولياى الاهى خرسندند و ارادت آنها سبب مى‌شود خودخواهى‌هاى خويش را كاهش دهند اما به بلايا رضا نمى‌دهند. آنان دورى از گناهان و وصول به خوبى‌ها را به شرط عدم آفت مى‌خواهند. كمالات آنها از سنخ ناسوت است و عرفان آنان از مرتبه‌ى شكر نعمت گوارا بالاتر نمى‌رود  و با پيشامد سختى، توان مقاومت ندارند و فرار را ترجيح مى‌دهند.

سالكان قربى و محبوبان محب از ميان سالكان ناسوتى پديد مى‌آيند و ابتداى سير آنان مشترك است، اما به آن محدود و محصور نمى‌شود و بالاتر مى‌روند. آنان ناسوت را در اختيار دارند و آن را با اراده ترك مى‌كنند؛ به‌گونه‌اى كه ناسوت ديگر براى آنان مزه‌اى ندارد. بعضى از آنان در هنگام مرگ، هيچ متاعى ندارند و از ناسوت، تنها بلاياى آن را سهم برده‌اند. نهايت سير محبوبان قربى، وصول به يكى از اسماى الاهى‌ست. اين اسم مى‌تواند از صفات فعلى يا وصفى باشد. بيش‌تر پيامبران از محبوبان قربى بوده‌اند؛ يعنى از محبوبان محب كه با تلاش و رياضت به يكى از اسماى حق‌تعالا در يك دوره و سنى متفاوت وصول يافته‌اند.

سالكان قربى مى‌توانند به محبوبان حقى تشبّه بجويند و برخى از خواسته‌هاى خود را حقى سازند. براى نمونه طمع از غير بردارند، به اين‌گونه كه سلامِ همراه با طمع به دارايى‌هاى ديگران يا براى رهايى از تنهايى يا رسيدن به منفعت و حتى خير نداشته باشند و ديگران را به چشم ظهور و بنده‌ى خدا ببينند. بعد از آن بايد طمع از خويش برداشت. اين مرتبه از نفى طمع سخت‌تر مى‌باشد. كسى كه نفى طمع از خود مى‌كند، بهره‌برى از خويشتن ندارد.

در مرتبه‌ى سوم قطع طمع، طمع از حق و از خدايى كه رب عالميان است، برداشته مى‌شود و دوستىِ با خدا به انگيزه‌ى رفاقت مى‌باشد و دارايى‌ها و توانمندى‌هاى حق‌تعالا و بهشت و جهنم و عوالم او دخلى در رفاقت ندارد. كسى مى‌تواند با خدا همراه شود كه رفته‌رفته از تأمين خواسته و تكدى‌گرى دست برداشته و ديگر دستى براى گرفتن براى خود نگذاشته باشد. اين‌گونه مى‌توان به مقام عشق حق‌تعالا نزديك شد و به اذن الاهى، به خداوند قرب يا وصول يافت.

منزلت شاگردى از استاد محبوبى

در عرفان و قرب به خداوند، ارزش هر فردى به استاد وى و معرفت او به مقام استادش شناخته مى‌شود و فردى مقام بالاترى دارد كه توفيق شاگردى استادى محبوبى حقى را مبتنى بر معرفت و آگاهى ـ و نه تقليد ـ يافته باشد.

اصل « استادمحورى » از اركان سلوك، بلكه مهمترين و محورى‌ترين ركن آن است. باطن فرد و قرب او به حق‌تعالا به قدرت و منزلت استاد ارتباط مستقيم دارد؛ براى همين، مرتبت و جايگاه فرد، از استاد وى دانسته مى‌شود. فردى مى‌تواند اهل غيب شود كه براى آن عوالم روشن باشد از چه كسى دستور و حكم گرفته و چه كسى او را پذيرفته و واصل ساخته است.

در مسير معنوى در صورتى مى‌توان با پيرى كارآزموده و استادى محبوبى همراه شد كه بتوان به‌طور باطنى جذب وى شد و به وى عشق و ولاى سرشتى داشت.

عشق و ارادت شاگرد به استاد سبب مى‌شود به او شك ننمايد و با وى به مشارطه نيفتد و شرطى براى همگامى با او ننهد و با صدق كامل با وى همراه و همدل شود.

تحقق قلب و دل و حكمت قلبى و معرفت روحى نيازمند اعتماد و جزم به استاد مى‌باشد. اعتماد و جزم عامل قوت سير و قدرت انسان مى‌شود. البته بايد نسبت به حقانيت استاد و صحت طريق او اهتمام داشت، اما كسى كه استادى نيابد كه بتواند به وى اعتماد كند و به او جزم داشته باشد، به قلب و به معرفت نمى‌رسد. البته در ابتدا نمى‌شود به استاد و درستى طريق او اعتماد نمود و عاقبت خود را در مخاطره قرار داد و همين امر فرد را متزلزل مى‌كند و جزم و اعتماد را از او مى‌گيرد. اين مانع، بزرگ‌ترين سدّ موفقيت است. بعد از حصول جزم و اعتقاد كامل به مربى، نبايد شك و شبهه‌اى داشت و شك و شرطى پيش كشيد.

سالك محبّى

سالك محبّى براى وصول بايد كارآزموده و گرگ بيابان‌ديده شود و تن‌پرورى را از خود دور دارد و از رزق حلال مصرف نمايد و خلوت و تاريكى را اهتمام ورزد و از گذشت و ايثار مدد بجويد و خلق و خوى اهل معرفت را در خود بازتاب دهد و به سلوك خود اعتماد و اعتقاد داشته باشد و معرفت را به تدريج و به مدد رياضت و سعى بيابد و براى آن وقت بگذارد و نااميدى را از خود دور دارد كه گاه بايد ده‌ها سال به نقطه‌اى كوبيد تا درى باز شود. او بايد كار خود را به‌خوبى انجام دهد و بداند باقى كار به او ارتباطى ندارد.

بايد رياضت، عبادت، خواب، صفاى باطن، سلامت، صداقت، خلوت و پرهيز از كثرت‌گرايى و دروغ و ستم و حرام داشته باشد اما اين كه چه مى‌شود و چه نتيجه‌اى در
پى دارد براى سالك مبتدى قابل فهم نيست مگر در برخى از آثار مانند وجد و حزن. در عرفان نبايد در پى اين بود كه با اين رياضت چه به وى مى‌رسد، بلكه بايد بنده بود و به هر آنچه خداوند در مسير سالك قرار مى‌دهد، رضايت داشت.

دل مى‌تواند به امور ربوبى و به صفاى عشق و معرفت و در بعدى بالاترى به روح و به وحدت و حقيقت دست يابد. اين امور قدرت آگاهى تا حد علم لدنى يا قدرت عمل تا حد معجزه را به انسان مى‌دهند. قدرت علمى بر قدرت عملى پيشى و برترى دارد. اولياى كمّل در هر دو برد معرفت و عمل توانمندند و ديگر اوليا برخى در معرفت و برخى در عمل قدرت و به حسب آن مرتبه و فضيلت مى‌گيرند.

قرب الاهى نقش اساسى در موهبت معرفت دارد. قرب الاهى ميدان جذبى قوى‌ست كه قلب را در محدوده خاصى با پوششى مرحمتى و عنايى از ناحيه‌ى حق‌تعالاى حفظ مى‌كند و آن را در معرض امور ربوبى و حقايق قرار مى‌دهد. جوشش دل، سكينه، وقار، آرامش و صفا از نشانه‌هاى همجوارى و قرب به خداوند مى‌باشد.

قلب محبّى

در سلوك محبان، كسى داراى قلب مى‌شود كه از بدايات، ابواب، معاملات و اخلاق گذشته باشد و در بخش پنجمِ منازل به « اصول » وارد شده باشد. چنين فردى « اصل » پيدا كرده است و مى‌توان به او اعتماد داشت و او را امين خود قرار داد و ودايع را به او سپرد؛ زيرا داراى « قلب » و شكوفه و نتيجه‌ى دل است و قلب وى با تمرين‌هاى سلوكى برخورداز از قرب و « سِرّ » نيز شده است. او چيزى از خود ظاهر نمى‌سازد و ادعايى ندارد و امينى مطمئن بر رازهاى الاهى‌ست كه به امانت به او موهبت شده است؛ كسى‌كه اصل وى قلب و سپستر مرتبه‌ى « سِرّ »، شكوفه‌ى قلب اوست. در واقع، اسرار و رازهاى الاهى همان رويش قلب و ريزش الاهى‌ست و نتيجه‌ى رويش صاحب قلب، دهش و اعطاى الاهى مى‌باشد.

« سِرّ » و استعداد سلوك بايد به صورت موهبتى در باطن فرد باشد، وگرنه كسى با عرفان كسبى و آموزشى و علم مدرسىِ عرفان صاحب سِرّ نمى‌شود. بايد استعداد سلوك را به‌طور سرشتى داشت و با پذيرش استاد معنوى و از طريق عمل به نسخه‌هاى معنوى وى، در جلادادن به آن گنج پنهان كارآمد بود. عارف، داشته‌هاى نهفته‌ى درون خود را آگاهى يافته و آگاهانه به آن وصول دارد و با آن محشور است.

در سلوك معنوى، فرد در پى آن نيست كه چيزى به او بدهند، بلكه بايد داشته‌ى خويش و استعدادهاى نهفته‌ى خود را شناسايى كند و بيابد.

معرفت، آموزشى نيست، بلكه قربى و بازيافت زمينه‌هاى درونى با راهنمايى مربى و امرى وصولى و تحققى‌ست. در سلوك، نخست بايد خود را يافت و سپس خويشتن را از ميان برداشت و آن را از دست داد تا حق‌تعالا و حكم‌هاى او ميداندار و مدير بر فرد باشند.

در نظام احسن الاهى هرجا ذهن يا دل و « من » و استقلالِ پندارى ظهور كند، من را خُرد و شكسته خواهند كرد. ذهن و دل بايد از مستقل‌پندارى و وهمِ برخوردارى از ذاتِ خودبنياد در عرض يا در طول ذات مبارك الاهى تخليه شود.

فكر و انديشه بسيار زود و به يك تلنگر يا با نفوذ عامل‌هاى معنايى وسوسه‌انگيز و اوهام‌انداز آلوده و گمراه و مبتلا به اشتباه مى‌شود، از اينرو ذهن چندان قابل اعتماد و مباهات نيست.

فردى‌كه به مقام قلب مى‌رسد، « ترس » و هراس و افسوس از او برداشته مى‌شود و رونده‌اى بدون ترس و غم مى‌گردد. سلوك براى قرب و وصول به حكمت از اين مقام شروع مى‌شود.

بر اساس آنچه گذشت انسان داراى دو سلوك و وصول علمىِ فلسفى، معقول و ذهنى و وصول حضورى و قلبى‌ست. حضور قلبى امرى جزيى و حقيقى‌ست و وصول شخصى، حقيقى و عينى به حق‌تعالا و پديده‌ها مى‌باشد.

تنها منزل اين وصول در عرفان محبوبى، نفى طمع و زندگى با عشق پاك، يعنى برخوردارى از معرفت، بسط، گشودگى، صدق، نماز، نياز و ناز است.

القاءات ذهنى و قلبى

با نفى طمع، مى‌توان به مقام سكوت ذهن و فراغت از القاءات ذهنى و نفسانى و نيز وصول به قلب و راه‌اندازى اين موتور آگاهى و سپستر مراتب سه‌گانه‌ى خاص سِرّ ( محو و توحيد فعلى ) و خفى ( طمس و توحيد صفاتى ) و اخفى ( محق و توحيد ذاتى ) گذشت و به بى‌تعين رسيد.

القاءات نفسانى كه غير از القاءات عقلانى‌ست و بر ذهن وارد مى‌شود يا صورى ( داراى شكل و تمثل ) و شيطانى‌ست يا معنوى رحمانى. القاءاتِ صورى شيطانى مى‌تواند هم به دخالت ذهن و تن آلوده و تخيل ناراست پديد آيد و هم به دخالت عامل‌هاى معنايى مانند شياطين كه از صدق در آنها خبرى نيست. البته اين دخالت‌ها براى محبوبان اولى و ذاتى نمى‌باشد و آنان عصمت نسبى را به موهبت دارند.

فاعل و غايت القاءات معنوى رحمانى، شخص حق‌تعالاست و قرب، غايت القاء و ربّ، فاعل آن مى‌باشد. اين القاءات برخوردار از لحاظ قربى و ربّى‌ست، اما القاءات صورى هيچ‌گونه لحاظ قربى و ربّى ندارد.

القاءات رحمانى يا معرفت به حقايق ثابت را به دست مى‌دهد يا امور قابل تغيير و حوادث را. همچنين همين امور كه مى‌تواند معنوى يا صورى باشد، يا بى‌واسطه است يا برخوردار از واسطه‌اى مانند سحر و جادو كه امرى غيبى و باطنى‌ست نه عقلى ( برخلاف شعبده و تردستى كه جنبه معنوى و غيبى ندارد و عقلى‌ست ) و مانند استخدام جن و فرشته يا قراردادن موكّل يا پذيرفتن كامل مكمّلى.

ذهن آدمى تحصيلات، مهارت، شغل، درآمد و امور مادى را بدون لحاظ سعادت ابدى و به‌گونه‌ى سودمحور و البته هرچند بهره‌مند از ماديات باشد، زندگانى را با پريشانى و نارضايتى پى‌گير است، اگر خود را به برد بلند مديريت، يعنى به قلب و به محبت و عاطفه و به توان ايثار تحويل نبرده و تسليم نكرده باشد، وگرنه ذهنى كه تابع قلب باشد، از حكمتِ دل و معرفت روح، محكم و پايدار و اميدوار به چشم‌انداز الاهىِ پيش رو مى‌گردد. « حكمت »، درك باطن و برخوردارى از تأويل و رسوخ به حقيقت هر امر و رويداد و توان پيشى‌نگرى نتيجه و عاقبت هر كار و مراد خداوند از آن است. فرد بيگانه از شور و عشق چون نمى‌تواند دستى بر باطن و دلى به غيب داشته باشد، بصيرت و توان فرجام‌بينى نيز نخواهد داشت و ظاهرگرا، تقليدى و سطحى‌انديش مى‌شود.

انسان با دل مى‌تواند ملكوت الاهى را در باطن خود باز كند، تا جايى‌كه به وحى الاهى و به الهام برسد.

اجنه و شياطين مى‌توانند در واردات ذهنى و قلبىِ محبّان دخالت كنند و آن تمثلات و القاءات را به‌گونه‌اى غيرواقعى و گمراه‌كننده، كذب و باطل جلوه دهند. به‌ويژه كه معرفت و آگاهى اجنه اندك است و در ادراك به توانمندى انسان خاكى نمى‌رسند كه مقام جمعى براى انسان است. اجنه در امور نفسانى و در فريب و دروغ‌زنى توانمندند.

باطن بايد صافى باشد تا بتواند حقايق عوالم متفاوت مثالى و تجرد عقلى را به دست آورد.

تفاوت‌هاى ذهن و عقل

آگاهى‌هاى ذهنى در صورت صفاى باطن مى‌تواند تمكين و اطاعت‌پذيرى از قلبى داشته باشد كه نور عنايت الاهى را دارد، و با تسليم خود به دل، خويش را عقل دلشده كند و با قلب درگير نشود، بلكه از دستگاه قلب، صفا و نورانيت افزون‌ترى بگيرد، همانطور كه ذهن و باطن قوى مى‌تواند تمايلات و هوس‌ها را مطيع خود سازد و خوى امّارگى را از ايادى خود گرداند. وارون آن، اگر هوس‌ها قوى‌تر از ذهن و آگاهى‌هاى معتبر باشد، خِرد و ذهن را تضعيف كرده و بر آن غلبه مى‌كند و در تصميم‌گيرى‌هاى آن دخالت مى‌كنند.

ذهن، ارايه‌ى راه كمال و نقشه‌ى توسعه است، ولى قلب راه مى‌برد و حقايق را ايصال و توسعه را تحقق مى‌دهد. ذهن، از اوصاف پديده‌ها مى‌گويد و نهايت، فلسفه مى‌سازد و قلب، خودِ تعين و خود حقيقت را ايصال مى‌دهد و حضور حقيقت و رؤيت يا وصول آن است. نهايتِ آگاهى قلبى و معرفت، حيرت است كه فاعل شناسا حقيقت را باور دارد، ولى كُنه آن را به دست نمى‌آورد.

علم ذهنى در صورتى آگاهى مفيد و بردهنده است كه انسان نخست ظرفيت و بستر مناسب آن را در خود پديد آورد و وفا، محبت، صفا، علاقه و ارادت را به منبعِ آگاهى موجب شود و فرد با دانش و تصديق‌هاى خود به دل و به حيات قلب برسد و عشق كند و از آن حيات گيرد و منبع دانش را والدِ دانشىِ خود بشمرد، نه اين‌كه فرد همانند زالو، طمع‌وار و سوداگرانه، استفاده‌ى يكسويه از ديگرى كند و بر استكبار و غرور خود بيفزايد و چون خونى براى خوردن و منافعى براى طمع‌ورزى نديد، همانند زالو به‌گونه‌ى متورّم و خشن جدا شود و از اين‌كه از منبع آگاهى دور شده، نه‌تنها دلتنگ و خسته نشود، بلكه در قساوت، آلودگى، تعفّن، نكبت، فساد و ناسپاسى غوطه‌ور گردد تا روزى بميرد.

براى قساوت كه سنگينى دل است، نه ايمان زمينه و مدخليت دارد و نه كفر يا علم و ناآگاهى، بلكه كسى به قساوت مبتلا مى‌شود كه خشيت و افتادگى و نرمى در او نيست، بلكه زور و قلدرى و سلطه‌گرى بر وى چيره مى‌باشد. چنين افرادى عالم يا دانشمند نمى‌شوند، بلكه صاحب فنون با مهارت اطلاعات‌اندوزى و حفظِ معلومات و تصورات مى‌گردند و به‌جاى علم نو و تصديق حياتبخش، جمودِ مهارتِ خودمرگى و مبتلا به توهم، وسواس و از خودراضى بودن و مصداق مَنْ يَمْشي مُكِبّآ عَلى وَجْهِهِ مى‌شوند.

آگاهى يا حسى و تجربى و به استقراست كه به‌تدريج و به‌گونه‌ى غيراطمينانى حاصل مى‌شود و يا به حيات برهانى و معقول و فكرورزى مفهومى يا بالاتر به حيات دل و به‌شكل آگاهى‌هاى باطنى يا هجومى و انبوه كه مى‌تواند ربوبى و موهبتى باشد. بنابراين واردات انسانى مى‌تواند ذهنى اعم از حسى، وهمى، خيالى و عقلى يا قلبى و دلى و يا در مقام فراتجرد و روحى باشد.

حواس آدمى فراوان است و حواس كلى و مهم آن‌ها را تا كمتر از بيست حس شمرده‌اند، همانند رنگ‌ها كه بى‌نهايت است، اما رنگ‌هاى مهم آن را در چند رنگ انگشت‌شمار دانسته‌اند. ذهن به امور مادى محدود است مگر اينكه حيات عقل بيابد و به سمت و سوى علومى مانند فلسفه و عرفان تمايل يابد كه در اين صورت با آنكه از حدود الفاظ فراتر نمى‌رود، مى‌تواند دل را بيابد و به سمت آن انگشتِ اشاره داشته باشد و خود را تسليم آن كند.

كسى كه علم، آگاهى و معرفت مى‌خواهد اثر تدريجى آن را بر خود مى‌يابد، اما وصول به قلب و دل و سير و سلوك باطنى و يافت سِرّ الاهى، صبورى، مصرف حلال، دورى از ظلم و دروغ، ترك طمع، بلكه عشق و وحدت مى‌خواهد تا قله‌ى وجود خودخواهى آدم به كشيدن سوزن سلوك فرو ريزد اما چنين نيست كه با هر سوزنى بخشى از آن بريزد، بلكه نتيجه‌ى آن دفعى‌ست و بعد از سال‌ها سوزن كشيدن، ناگاه قله‌اى پودر مى‌شود و بر باد مى‌رود. كارى كه زمان بسيار و حوصله‌ى فراوان و بردبارى بالا مى‌طلبد تا به ناگاه درى باز شود و لحظه‌اى با ده‌ها سال تلاش برابرى نمايد.

علم از مقوله‌ى امور تدريجى‌ست، ولى معرفت امرى دفعى‌ست كه البته پيش‌زمينه‌هاى آن به تدريج شكل مى‌گيرد. در باب علم، مقدار كار هر روز و نتيجه آن روشن است؛ ولى باب معرفت اينگونه نيست و گاه سال‌ها سالك بر باطن خود مى‌كوبد و گمان مى‌كند در جا مى‌زند در حالى‌كه به‌ناگاه درى باز مى‌شود و البته ممكن است پس از سال‌ها وى رفوزه گردد. در مدرسه چنين نيست و دانش‌طلب هر روز به قدر همان روز فرا مى‌گيرد و كسى نمى‌تواند يك روزه علم يك‌ساله بياموزد.

از ديگر تفاوت‌هاى علم و معرفت اين است كه بزرگ‌ترين آفت سالك شك و شرط است و كسى‌كه در سلوك شك كند يا شرط نمايد، همچون مورچه‌اى مى‌ماند كه از بلندى كه آن را به سختى پيموده است به زمين سقوط مى‌كند و بايد دوباره با زحمت بسيار همان مسير را طى كند، اما شك عالم سبب رشد علم وى مى‌شود.

قلب و حكمت دل و روح و معرفت آن با رؤيت و وصول حاصل مى‌شود و چشمه‌اى‌ست كه درون آدمى تعبيه شده، اما در محبان، خاكِ هواها و هوس‌ها و غفلت دنيايى بر آن نشسته است و بايد آن را با عبادت و اهتمام به قرآن‌كريم و در ساختار نظام سلوك كنار زد تا به آب صافى و جوشان آن نزديك‌تر شد. هر عبادت و
تلاشى سالكانه به مثابه‌ى كلنگى‌ست كه بر زمينِ باطن محبّان مى‌خورد كه نوعى حفارى براى يافت چشمه‌ى معرفتى درون آنان است؛ چشمه‌اى كه رؤيت، قرب يا وصول مى‌آورد.

براى مبتديان، رؤيا و تمثّل همانند رؤيت، حكمت و آگاهى مى‌آورد و خيال متصل به‌ويژه اگر صافى باشد، و نيز بعد از آن وصول به دل و قلب و اتصال به خيال منفصل بيرونى و رؤيت عوالم فيض و سپس حقايق حضرات ربوبى به فرد آگاهى مى‌دهد. به‌طور كلى، معرفت و سلوك محبّان به‌ويژه حلال‌درمانى و معنويت غذايى و نيز خواب مناسب و كافى در ساختار نظام خودمراقبتى و نيز كثرت‌زدايى و اقبال از وحدت و نيز استادمحوربودن، قضيه‌اى اشتباكى و دوشرطى متضايف است؛ يعنى هم سلوك معرفت مى‌آورد و هم معرفت سلوك.

آگاهى‌هاى باطنى و هجومى و معرفت حق و الهامات ربانى به قلب كسانى وارد مى‌شود كه وسوسه‌هاى ذهنى را مهار كنند و راه نفوذ شياطين و خنّاسان كاذب را ببندند و دل‌شان آرام بگيرد. حقايق به دل‌هاى آرام و مطمئن وارد مى‌شود و به آنان آگاهى و معرفت مى‌دهد.

قرب فرائض و نوافل

از اقسام چهارگانه‌ى قرب و نيز از دو قسم  قرب نوافل و فرايض در كتاب آگاهى و انسان الاهى گفته‌ام. فريضه، قرب حقى و الزامى و سريان حق در خلق است كه حق فاعل كار بر جوارح و جوانح بنده مى‌باشد. نافله، قرب غيرالزامى‌ست، زيرا سريان خلق در حق است و فرد در كار دخيل و فاعل آن بر جوارح حق‌تعالا مى‌باشد. اين تعبير از مأثورات شرعى به عرفان آمده است.

نزديكترين راه و بهترين چيزى كه قرب مى‌آورد، فريضه‌هاست و بايد به آن اهتمام داشت. قرب فرايض موجب فنا و ريزش مى‌شود. فناى عارف امرى حقيقى و عينى‌ست، نه علمى.

اوج قرب فرايض، ولايت و عصمت است كه به موهبت و به‌طور سرشتى به فرد اعطا مى‌شود و تابع محض اراده و عنايت الاهى و عشق و محبت اوست. بنابراين محبوبيت، ولايت، نبوت، رسالت و امامت را در پى دارد. عصمت و ولايت باطن نبوت، رسالت و امامت مى‌باشد كه اشرف كمالات انسانى‌ست. ولىّ و نبىّ واسطه‌ى حق‌تعالا با ظهور و فيض است كه امام به آن استمرار مى‌دهد و بقاى آن را با عصمتى علمى و عملى كه دارد، تضمين مى‌كند.

اگر اراده و مشيت الاهى بر آن باشد تا عنايتى خاص به فردى داشته باشد، رجس و آلودگى را از آن برمى‌دارد و با دستگاه طبيعى خويش صدها سال ذرات مادى او را مورد كرامت قرار مى‌دهد و همه را تراكمى مى‌دهد كه در يك لحظه‌ى انعقاد نظفه، معجزه‌ى يك محبوبى حقى و ذاتى شكل مى‌گيرد، همانگونه كه در يك لحظه از دل كوه، ناقه‌اى بيرون مى‌آيد. اين قدرت عصاره، فشرده، چكيده و متراكمِ برآمده از عنايت، اراده و محبوبيت الاهى‌ست.

آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فوتر بهینه‌شده