فصل بيستويكم: فعاليت سالم جنسى
فصل بيستويكم: فعاليت سالم جنسى
جنسيت و دو عنوان مرتبط با آن يعنى زن و مرد كه در پى خود عنوانهاى فراوان ديگرى همچون پدر و مادر يا زن و شوهر و دختر، پسر و فرزند و خاله و دائى و عمو و عمه دارد، دو وصف حقيقىست، نه اعتبارى، از اين رو هريك آثارى حقيقى را در شخصيت فرد پديد مىآورد كه از ديگرى متمايز است. اگر اين دو عنوان و ديگر عناوين تابع آن، بهگونهى بايسته براى فردى شكل نگيرد، موجب اختلال و نابسامانىهاى روانى مىگردد.
رابطهى جنسى، سكس و آميزش و همسانگزينى براى انس و لذت، بلكه عشق و وحدت تا رسيدن به مقام آميزش و يكىشدن بىتنى، بخشى از زندگىست كه در مورد صميميت و لذت و پيوند و قرب و عشق و وحدت است. همچنين تولد، زنده، باقى و فعال نگهداشتن سلولهاى مغزى مىتواند متأثر از ورزش و نيز فعاليت جنسى باشد؛ اگرچه يادگيرى موفق و پرتلاش و تمرين ذهنى، بقاى آنها را افزايش مىدهد.
صرف توانمندى تن عامل ارضاى نيازهاى جنسى در خود و شريك جنسى نيست، بلكه فعاليت سالم جنسى نياز به آگاهى و اطلاعات و نيز به صلابت، عشق و ايمان دارد. خانوادهاى كه مرد آن، وقار، نجابت، سطوت و صلابت دارد، افراد آن احساس آرامش دارند و مردى به معناى واقعى را در او مشاهده مىكنند. اعضاى چنين خانوادهاى شجاع مىشوند و از چيزى نمىترسند.
كسىكه حبّ و شهوت و ميل به جنس مكمّل و همسان خود يا عمل جنسى سالم نداشته باشد، به توهم، وسواس، جمود، خشكى و مصيبتهاى يبوست و سختشكمى مبتلا مىگردد.
رابطهى جنسى سالم و كلنگر مانند ورزش مىتواند با افزايش رضايت از سلامت روان، افزايش سطح اعتماد، صميميت و عشق در روابط انسانى مرتبط باشد و به كاهش استرس و اضطراب و افزايش شادى كمك كند.
مردى مرد و زنى زن
زن براى آنكه بتواند زن باشد و زنانگى كند و مرد براى آنكه مرد باشد و بتواند مردانگى كند، بايد جنسيت حقيقى خود را بهطور سالم و قوى داشته باشد. چه بسيار مردانى كه روحيهاى زنانه دارند و چه بسيار زنانى كه برخى از صفات آنان مردانه است و جنس ديگر نمىتواند مكمّل آنان گردد. كسى كه نارضايتى پايدار و غيرتحميلى از جنسيت خود دارد ممكن است طبيعت زنانه را در شكل مردانه يا طبيعت مردانه را در هيأت زنانه داشته باشد.
از لحاظ روانشناسى، زن و مردى مىتوانند زندگى پايدار زناشويى داشته باشند كه زنانگى و مردانگى هر دو پايدار باشد و هيچكدام از مرتبهى خود عدول نكرده و مرد صفات مردى و زن صفات زنانگى خود را از دست نداده باشد؛ وگرنه به تناسب دورشدن از زنانگى و مردانگى و جايگاه و موقعيت ويژهى جنسيتى خود، با يكديگر نزاع و درگيرى خواهند داشت؛ چراكه در اين صورت زن براى مرد، زنانگى نمىكند و مرد در آرزوى زنى مىماند كه براى او زنانگى و همسرى نمايد و زن نيز در آرزوى مردىست كه مردانگى و صفات مردى داشته باشد.
معيار زنى و مردى فقط ظاهر عضو تناسلى نيست و تمايلات غالب تنى تعيينكننده جنسيت است. جنسيت امرى نسبى و درصدى و داراى چهرهى غالب است. در اين رابطه نبايد فقط ظاهر شكلى تن و جنسيت آشكار را با سطحىنگرى و ظاهرگرايى ديد و از باطن جنسيت كه ممكن است غلبه در جنس مخالف داشته باشد، غافل شد. براى نمونه نرمى و لطافت موى زن بر صفات زنانه و زنانهبودن او و موهاى زبر، خشن و كلفت بر وجود صفاتى مردانه و مردانهبودن مرد حكايت دارد. همچنين از زيبايىهاى زن ادب، متانت، نجابت و سنجيدهسخن گفتن اوست.
نظام سرشتى زن پيچيده، كشيده، متنوع و صبور است كه مىتواند هر چيزى را پنهان كند؛ چون مىخواهد سازگار و در امنيت زندگى كند. اين، مرد است كه زود به هم مىريزد و كنترل از دستش خارج مىشود، ولى زن ممكن است زير فشارهاى مرد و آزارهاى او در نهاد خود از مرد نفرت را بپرورد ولى دم بر نياورد و تظاهرى نداشته باشد. زن، بسيار پنهانكار و مرموز است.
زن، خودنمايى دارد و براى هر خودنمايى با توجه به موقعيت فعلى اطفارى مناسب دارد تا كمال يا غرورى از خود را به نمايش بگذارد.
زن نسبت به آنچه كه ندارد، بيشتر تظاهر و به رخكشيدن مىكند. تظاهر زن نشان ناآرامى اوست. مرد آگاه و مقتدر كسىست كه همسرش را تعادل، آرامى و آرامش مىدهد.
عادت به انجام عمل مجرمانهى همجنسگرايى كه شوربختانه در ميان دختران و زنان رو به افزايش است، جنسيت را از آنان مىگيرد و هم زنانگى زن و هم مردانگى مرد را براندازى و رفتهرفته جنسيت آنان را متبدل مىكند، بهگونهاى كه از جنس مكمّل طبيعى خود لذت نمىبرند و منزجر مىشوند و ديگر نمىتوانند ازدواج و محبت سالم و خانواده داشته باشند.
تن اگر سالم نباشد، مىتواند منشأ ضعف و ناتوانىهاى جنسى باشد. فعاليت جنسى در ساختارى قدرتمند و عاشقانه در تن سالم است. تن ضعيف و ناسالم، به رعشه، فراموشى و ريزش غيراختيارى ادرار و انزال منى مبتلا مىشود.
نشاط و شادمانى زنانه
در جانب زنان، زنى برخوردار از سلامت است كه نشاط و شادمانى داشته باشد. زن اگر زن باشد، در طراوت و حفظ شادابى و نشاط مىكوشد. زن اگر نشاط زنانگى خود را داشته باشد، به آراستگى ظاهر خود اهتمام دارد و به زيور و زينت و پيرايه مىبالد.
زن در صورتى كه طراوت داشته و سالم رشد يافته باشد، نمىتواند بدون مرد زندگى كند. زندگى بدون مرد براى زن دلمردگىست.
نخستين نياز زن در زندگى خود عشق است و براى او ضرورىست كه مردى صاحب كمالات را دوست بدارد و مرد را در تمامى شؤون خود دخالت دهد و ميان او و خود در هيچ مسألهاى حريم و پنهانى نبيند و زن، مرد را پناهگاه مطمئن و سايهى پايدار امنيت و آرامش خود بشناسد. البته اين كمالات مرد است كه زن را محدود و مختص به خود و يكّهشناس مىسازد، نه اينكه مرد در پى محدودسازى فرمايشى و آمرانهى زن باشد و بر او سلطه بسازد.
زنان سالم كه نشاط خود را ارج مىنهند از پيرشدن خوشايند ندارند و بالارفتن سن، آنان را رنج مىدهد؛ برخلاف مرد كه به استقبال پيرى مىرود و به سن بالا افتخار مىكند.
پريود و زودرنجى
زن پيش از آنكه پريود شد، ناخودآگاهش به پريود توجه دارد و خلق و خويى عصبانى و پرخاشگر مىيابد. همسر در اين هنگام بايد به نزديكبودن زمان پريود او توجه داشته باشد و عصبانيت و زودرنجى وى را برآمده از كنشهاى طبيعى تن وى بداند و با همسر خود به احترام و نازكشى توجه نمايد.
توانمندى بر رقص
از عاملهاى نشاط و از نشانههاى شادمانى زن، توانمندى زن بر رقص است. زن توانمند در رقص، در پى آن است كه چرخ و چين اندام و زيبايىهاى تن خود را به نمايش بگذارد. رقص، تلاشىست براى آزادى خود و نمايش داشتههايى كه در هر كسىست. رقص، اقسام بسيار متنوعى دارد و بخشى از آن، جنبهى دارويى و درمانى دارد و همچون « موسيقىدرمانى »ست.
در « رقصدرمانى » بسيارى از آرتروزها با رقص درمان مىشود. در فيزيوتراپى نيز انجام برخى از حركتهاى موزون، سفارش مىشود. دقت بر چيدمان اسكلت و استخوانبندى انسان، مىرساند كه آن را جز با حركات موزون و طبيعت رقص، نمىتوان سالم نگاه داشت.
رقص، جلوههاى زيبا و ظرايف، لطافتها و شگفتىهاى آفرينش اندام ظاهرى، بهخصوص تن زن را مىنماياند و همسر را به مطالعهى رازهاى نهفته و اسرار شگفتانگيز آن، در بىنهايت پيچ و خم و چرخ و چين موزون فرا مىخواند.
رقص با اُفت و خيزهاى موزونى كه دارد، مستى، عشق، حال، شور، شوق و رمز و راز دل را حكايت مىكند و ناصافى و ناخالصى، يأس، ترس، خشكى و خمودگى دل را از سويداى جان دور مىسازد و بسترى شفاف براى خاطرههاى دل فراهم مىنمايد. رقص ملايم، بيانگر «عشق» و رقص كشيده، چرخ و چينِ «ناز» را مىرساند.
در رابطه با استفاده از نشاطبرانگيزى چون موسيقى بايد گفت: مقامات موسيقى داراى دستگاهها و هر دستگاه برخوردار از گوشههايى زيباست. گوشهها بسيار تنوع دارد و به بيش از صد مورد مىرسد. هر خوانندهى توانمند و حرفهاى مىتواند سبكى داشته باشد. براى نمونه آقاى گلپا ( اكبر گلپايگانى ) در دستگاه شور يا جناب ايرج در دستگاه بيات ترك كه زاويههايى نرم با صدايى ششدنگ دارد، يا استاد موسيقى كه خود را خاك پاى مردم ايران مىدانست، جناب شجريان با آنكه صدايش در موسيقى دنگ بالا نداشت، چون مهارت موسيقيايى وى بالا بود، آوازهايى ملكوتى و ماندگار را خلق كردهاند.
اين كه موسيقار چه دستگاهى و چه گوشهاى را براى غناخوانى انتخاب كند، گاه حتا حكايتگر سرنوشت آيندهى اوست؛ زيرا آهنگ ساختهشده مىتواند برآمده از ناخودآگاه او باشد كه حادثههاى آينده را آگاهى دارد و با موسيقى به خودآگاه او مىآيد و موسيقى همانند رؤيايى هشداردهنده زبان آن حادثه مىشود.
موسيقى با لحاظ دستگاهها و گوشهها و سبك خواندن آثار متفاوتى بر آدمى دارد. هر دستگاه موسيقى اثرى متفاوت بر تن و روان دارد؛ همانند داروها كه هريك درمانى
متفاوت از ديگرى دارد. دستگاهى انسان را تلطيف، مهربان، نرم، مليح، آرام، مردمى و كمآزار مىكند و خشونت و پرخاشگرى را از تن و روان مىزدايد. حرمت و احترامگذارى و امور خيريه و دستگيرى از كمبرخورداران در ميان موسيقاران فراوان به چشم مىخورد.
دستگاه چارگاه يا بيات ترك براى جوان مناسب است، اما مصرف مداوم موسيقى اين دستگاه براى كودكان استرسزاست و ترس را در جان آنان مىريزد، بهگونهاى كه ممكن است كودك اختلال خواب پيدا كند و از خواب بهطور ناگهانى و آشفته بيدار شود و بپرد. مصرف فراوان آن حتا براى جوان پرخاشگرى مىآورد.
مصرف مداوم دستگاه بياتترك براى كودك او را خشن و پرخاشگر مىگرداند. مصرف دستگاه اصفهان، همايون، ضربىهاى افشارى و ساقىنامه كودك را به خواب آرام و لذتبخش مىبرد و ضررى براى او ندارد. اين دستگاهها تسكينبخش و آرامكنندهاند و فرد را به خمارى و خواب مىبرند.
مصرف موسيقى در دستگاه اصفهان حتا براى مدتى كوتاه فرد را چنان نرم مىكند كه بهفرض بهراحتى قاتل پدرش را مورد گذشت قرار مىدهد و از قصاص او درمىگذرد.
موسيقى نه يك خوراك و غذاى عام كه بايد با آن معاملهى دارو و چاشنىهايى مانند زعفران و سير كرد كه نه مىشود از استفادهى فراوان داشت و نه آن را بهطور كلى ترك كرد كه در هر دو صورت، فرد را به اختلالات روانى مبتلا مىگرداند.
استفادهى نامناسب و فراوان از موسيقى، اراده را ليز و لغزنده و تضعيف مىكند و مصرف نداشتن آن، فرد را يُبس، خشك و قبضى مىكند.
كامگيرى مداوم از همسر
از نقاط قوّت مديريت مرد اين است كه همواره از همسر خود كام بگيرد. زن اگر احساس كند مرد وى از او كام نمىگيرد، خانه هرچند شكوه و جلال امور مادى داشته باشد، براى وى ارزشى ندارد و آن كاخ كوخى مىشود كه مردى را در آن نمىبيند و ميان او و مرد ايجاد فاصله و شكاف مىسازد، اما زن نمىتواند از زنبودن خود فاصله بگيرد و همين مقدمهاى براى پرداختن او به مردان ديگر مىشود.
خريدن ناز و عشوه
زنى كه صفات مردى در وى غلبه دارد، با خريدن ناز و عشوهاى كه دارد، توجيه و راضى نمىگردد. چنين زنى به هنگام معاشقه با همسر خود، از برخى امور لذت نمىبرد؛ برخلاف زنى كه حالات زنانه در او چيرگى دارد و به همين دليل حتا از اينكه به هنگام معاشقه، از سوى شوهر آزار ببينند، لذت مىبرد.
سادگى
زن اگر زن باشد و بتواند زنانگى كند، سادگى دارد و تمامى شوخىها را جدى مىگيرد و بر اساس آن بهانهجويى مىكند. با همسر نبايد به شوخى كلمهاى گفت كه مايهى رنجش خاطر وى شود.
از شوخىهايى كه زنان نسبت به آن بسيار حساس هستند و گذشتى نسبت به آن ندارند اين است كه مرد زنى ديگر را هرچند به شوخى بيشتر اهميت دهد. در اين صورت، زن اطمينان خود نسبت به شوهر را از دست مىدهد و براى سنجش ميزان پايبندى وى به خود، بهانه مىآورد تا مقدار وفادارى او به خود را سنجه كند و بيازمايد.
زن اگر به مرد بىاعتماد شود، به بيگانه و ارضاى هوسهاى خود رو مىآورد و مىپندارد بيگانه اگر وفا كند، خويش من است.
پشتوانهى عشق و مقاومت زنانه
زنانى كه زن هستند و از جنسيت خود دور نشدهاند، با عشق و محبت خود پشتوانهى محكم مردان قرار مىگيرند. زنان مقاومت بيشترى نسبت به مردان دارند. مقاومت زنها چنان است كه آنان مىتوانند فرزندان خود را با نبود شوهر، پرورش دهند، ولى مرد نمىتواند حتا براى مدتى كوتاه، بدون همسر خود نهتنها فرزندپرورى داشته باشد كه حتا نمىتوانند خود را مراقبت كنند.
مرد بر اثر شدايد و سختىها و مشكلات گوناگونى كه بهطور مختلف در اجتماع براى او پيش مىآيد، حالت ضربهپذيرى بسيارى پيدا مىكند و تنها كسى كه مىتواند از او دلجويى كند و مانع ضربهپذيرى وى شود، زن است.
مرد هرچه و هركه باشد، خود را نيازمند زن مىبيند و با همهى غرور و بلندپروازىاى كه دارد، در برابر زن به كرنش و فروتنى مىپردازد. با توجه به اين نياز، زن در صورت پاكى و خوبى، تنها نيرويىست كه مىتواند زمينهى رفع تدريجى تمامى مشكلات مرد را فراهم سازد و همين امر، بهترين انگيزه براى ازدواج با زنان صالح و نيكوسيرت و خوشصورت است.
البته زن در صورت ناپاكى، بىوفايى و نادرستى، با توجه به اقتضايى كه در پنهانكارى، فريب و حيلهگرى دارد، مىتواند به بهانهى مشكلات، زمينهى نابودى يا شكست مرد را بيش از پيش فراهم سازد.
تماميت مرد و بنمايهى زندگى او زن است. زن، خودِ زندگى و فرزند ثمرهى زندگى مرد است، نه خود زندگى. زن با پشتوانهى مرد خود زن است. زن اگر شوهر خود را مورد هجوم قرار دهد و شأن او را پيش ديگران لكهدار و حرمت و حيثيت او را خدشهدار كند، پشتوانهى خود را تخريب كرده و به پناه خود تيشه زده است. زن خود را در پرتو وجود مرد، كامل مىبيند.
از سوى ديگر، بايد زن را همچون عضوى دانست كه وجود مرد را كمال مىبخشد. بر اين پايه، هيچيك از زن و مرد، بىنياز از ديگرى نيستند. در زندگى مشترك ميان زن و مرد، نه زن اصل است، نه مرد نه فرزند، بلكه همانگونه كه گذشت اصل با حاصل تركيب معنوى حقيقى ميان اين افراد است كه همان خانواده مىباشد.
جنس مكمّل
زن و مرد اگر زن و مرد حقيقى باشند، با هم تناسب مىيابند و مكمِّل يكديگر مىگردند، نه آنكه يكى اصل و ديگرى فرع قرار گيرد. در ميان زن و شوهر، اصل با خانواده است كه كام زندگى مىباشد.
زن و مرد مكمّل يكديگرند و براى همين براى اشاره به رابطهى تكميلى آنها از واژهى زوجيت به معناى همگونى يا همسانىِ كاملكننده استفاده مىشود.
زن و مردى زوجيت دارند كه همديگر را كامل مىكنند و هيچيك در كنار ديگرى احساس كمبود و كاستى ندارد. چنين زن و شوهرى چون احساس كمال، چالاكى، سيرايى و ارضا دارند، فقط يكديگر را مىبينند و چشم و دلى سير از سلامت و زيبايى تنشان و از مهربانى و احترام رفتارى و از صفا و مستىِ عشق باطنشان و از شادى و سرور قربى دارند كه در پرتو اين پيوند قدسى به خداوند مىيابند. اين شاكله و گوهرِ بهشت خانواده است.
گذشت كريمانه و اقتدار مردانه
هم زن و هم مرد، انسانىاند كه امكان خطا دارند و اگر اشتباهى از يك طرف پيش آمد، با يكديگر بزرگوارانه و كريمانه عمل مىكنند و نسبت به هم مدارا دارند.
زن با آنكه پنهانكارى فراوانى دارد و محرمترين فرد به شوهر است، با كمترين دعوا و مشاجرهاى هر مشكل و نقطهضعفى را كه از مرد سراغ دارد، به رخ وى خواهد كشيد. بنابراين مرد بايد توان انعطاف و سازگارى خود را با خانواده تقسيم كند و زبانى نرم داشته باشد و تيزى و تندى را از گفتار خود بردارد. وى براى آنكه بتواند روح اميد، توانمندبودن، نشاط و شادى را به خانواده تزريق نمايد، بايد با جوانمردى مشكلات بد و آسيبرسان را در خود فرو خورد و از مشكلات بد، چيزى به همسر خود نگويد تا وى را آزرده و رنجور نگرداند.
افزون بر اين، مرد نبايد در ظاهر بهگونهاى عمل كند كه زن به عواطف و حالات زنانه تحريك شود و از سر مكر و فريب طمع كند كه به مرد دستور دهد و نسبت به او آمريت، خودسرى و سلطهسازى بيابد و اقتدار مرد را تضعيف كند. اگر مرد نتواند در زندگى خود اقتدار داشته باشد و امور كلان خانه را مقتدرانه اداره كند، هركسى طمع مىكند سلطهگرى و خودخواهى نمايد و بند حاصل وحدت معنوى و شالودهى نقطهى مشترك زندگى كه خانواده است، گسسته مىشود. هريك از اعضاى خانواده هر روز چيزى مىخواهند و با توان مالى اندكى كه در اختيار خانواده است، اگر مرد نتواند هر يك از اعضاى خانواده را با مديريت و اقتدار قانع سازد، همه آزمند و زيادهخواه مىشوند و خوى طمعورزى، عادت اعضاى خانواده مىشود. چنين خانه و خانوادهاى اگرچه همه اعضا در كنار هم باشند، اضمحلال عاطفى يافته است و با اختلالهاى روانى همراه مىشود.
آموزش مهارتهاى جنسى
در زمينهى آموزش مهارتهاى جنسى نه بايد حياى بىمورد و نابجا داشت و در مرداب ناآگاهى غرق شد و به بهانهى حيا و شرم، از آگاهىها و مهارتهاى مربوط به فعاليت سالم جنسى چشمپوشى كرد و نه بايد به بهانهى آموزش، دريدگى را رايج ساخت كه عين گمراهىست. تلهى بىبندوبارىهاى جنسى را كارتلهاى اقتصادى براى سودجويى هرچه بيشتر خود پهن و نكاح و عشق را به كاسبى جنسى و تنفروشى و بيمارى هرزگى تبديل كردهاند.
شهوت و فعاليت جنسى مرتبهى نازل عشق است. عشق اگر نازل و مادى و در چهرهاى ناسوتى ظاهر شود، در قامت شهوت رخنمون مىگردد. مىشود شهوت و فعاليت جنسى ارتقا نيابد و بدون عشق باشد. زن و مردى كه وصال و زناشويى دارند، چنانچه با انزال از يكديگر مفارقت كنند و از هم بيگانه شوند و كنار و بر و بوس و خنده و لذت و معاشقهى آنان ادامه نيابد، شهوت بدون عشق دارند و هوسرانىْ طمعورز، شهوترانى كرده است، امّا عاشق حتا با انزال، ديگرى را در آغوش مىگيرد و به بوسههاى خود ادامه مىدهد و باز خرّمدل و كامياب مىشود.
شهوت بدون عشق سيرايى و ارضا ندارد و فرد از باب التذاذ دست به هر كارى مىزند، اما قانع نمىشود و چيزى را نمىيابد كه بتواند او را تسكين و آرامش دهد.
صراط عفاف
عفاف، اصل مهمى در خودمراقبتىست. پوشش و ازدواج براى ايجاد، حفظ و ارتقاى عفاف است. حفظ مردى مرد و زنى زن و جنسيت، به رعايت « عفت » است. عفتِ
انسان، دو مركز حساس دارد: يكى مغز و ديگرى دل. براى مغز، « فكر » و آگاهى، و براى دل، « عشق » لازم است. اگر ايندو كانون، دچار افراط و تفريط شود و فكر در شناخت خود، به جهل و ناآگاهى دچار شود و دل در عشق خود به خشكى يا افراط و آلودگى گرفتار آيد، بيمارى « حساسيت به جنسيت » پديد مىآيد و تعادل و سلامت فرد يعنى آزادمنشى و توان خودنگهدارى او را مىگيرد. ارتجاعىبودن مردان، انزوايىبودن زنان، نداشتن رعايت در خصوص حدود محرميت و افراط در پوشش و پنهانداشتن مواضعى كه آشكاربودن آن خلاف شرع نيست، از عوامل ايجاد حساسيت به جنسيت در جامعه و درگيرى به افراط و تفريط در معاشرت با جنس ديگر مىشود.
براى تحقق تعادل و آزادمنشى بايد استعدادها را گسترش داد و بينشها را بالا برد و از ممنوعيتها كاست؛ تا جايى كه جامعه به جايى برسد كه هر كارى را بر اساس « علم » و « اراده » انجام دهد. براى آنكه جامعه به اين بلوغ برسد، بايد ممنوعيتهاى غيرعلمى و مزاجى و پيرايهها كاسته شود و جامعه برخوردار از « آزادى » طبيعى باشد.
همانطور كه دين اسلام، ازدواج و نكاح هر قومى را به رسميت شناخته، پوشش مردمى و عرفى را معتبر دانسته است.
خانواده بايد تلاش داشته باشد اعضاى بدپوشش خود را نخست عفيف سازد و عفاف سبب مىشود فرد پوشش مناسب را رعايت كند.
نكاح و ازدواج، بزرگترين عامل عفاف در افراد و تطهير جامعه است. اما نكاحى مىتواند عفاف بياورد كه شرايط عملياتىشدن آن مهندسى و رعايت شده و توسط سنتهاى اشتباه، عرف غلط، پيرايههاى دينى و اعتقادات يا سليقههاى كج افراد درگير مشكلات و انحراف نگرديده باشد؛ وگرنه خود ازدواج به انحرافات بيشتر دامن خواهد زد. طريق عفاف و كفاف و رعايت تناسبها اگر بهدرستى قانونمند شود، مسير عفاف را آسانسازى و عقدهها و حسرتها را پاكسازى مىكند.
ازدواج، سلامتى تن، سن مناسب، شغل و درآمد كافى، مسكن رفاهى، همسانگزينى، پيوند عاشقانه و سهولت پيوند با همسانِ مورد علاقه و مطلوب و دسترسى آسان به او را لازم دارد.
ازدواج فقط نزديكى و ارتباط دو تن نيست و ازدواج را نبايد با سطحىانديشى به ارتباط لذتبخش ميان پيكرها و تماشاى زبيايىهاى تن انسانى برداشت كرد، بلكه ارزش ازدواج به محتواى بلند آن است كه وحدت ميان دو باطن مسانخ و پيوند عاشقانه و وفادارى ميان آنهاست. رابطهى جنسى سالم و برخوردار از عشق و كاميابى مىتواند ايمان به خداوند را افزايش دهد.
همسانگزينى
براى يافت همسان، مهمترين تكيهگاه و ابزار آگاهى نگاه نخست و ديد اول مىباشد. در نگاه نخست به يك فرد، دل اين توانمندى را دارد كه باطن وى را بشناسد و داورى خود راجع به ارزيابى مسانخت و ميزان همسانى وى را آگاهى دهد و خوشايندى يا بدآيندى از او را برجسته سازد و التفات دهد. در باب مكاشفات و شهود نيز نخستين مشاهده و رؤيت بسيار مهم است؛ زيرا دستگاه ظاهرگرا و سطحىانديش ذهن هنوز در اين نگاه مداخله نكرده و آن را آلوده و تضعيف نساخته است. با اعتماد به اين نگاه مىشود خانواده و زندگى مشترك را به صدق و بهطور موفق و پيروز داشت. مراد از رؤيت، مشاهده در بيدارىست. رؤيت داراى مراتبى است. مرتبهى ابتدايى آن رؤيت عقل نورى و عالىست كه تسليم قلب شده است. مرتبهى بالاتر آن « رؤيت شهودى »ست كه آنچه با عقل نورى و ايثارگر رؤيت شده، در بيرون مشاهده مىشود.
حاكم در درستى شباهتها و مسانختهاى باطنى و همسانگرايىهاى حقيقى « رؤيت نخست چشم » است. از قدرتهاى نهفته در چشم، توان قضاوت درست آن در نگاه نخست مىباشد. با نگاه نخست به افراد، آنچه در نهاد بيننده مىنشيند، قضاوتهايىست كه او بدون پيرايه نسبت به ديدهشده دارد. از اين توان ارزشمند و بىنظير چشم، بايد براى انتخاب دوست، رفيق و بهويژه همسانگزينى و يافت كفو و همسر مناسب براى ازدواج بهره برد. سازگارى و تفاهم به معناى علمى آن بهراحتى
پيش نمىآيد و نخست تفاهم در خصوصيات باطنى و حالات روانى را لازم دارد و سپس تناسب در اندام و ويژگىهاى جسمى و تن را. همسانى در خصوصيات باطنى با معيار نگاه نخست چشم و قضاوت اولين ديده ممكن مىگردد.
« رؤيت » و ديدن از مسايل مهم روانشناسىست. چشم در برداشت از ديگران بهخصوص در نگاه نخست، كمترين خطا را دارد. نخستين نگاه به ديگران حايز اهميت بسيار است و بايد دقت داشت در اين نگاه، چه چيزى به ذهن و دل آدمى مىنشيند. براى نمونه اگر اين نگاه، دنيا را در نظر جلوه مىدهد، مىرساند فرد مقابل خالى از مشكل نيست و اگر عشق و محبت را خاطرنشان مىشود، او مىتواند فردى صاحبدل باشد. اگر فرد گناهكار باشد، چشم به تيرگى مىگرايد و اطلاعات و تحليلهاى غلط به ذهن مىنشيند و انسان را به جهل و ناآگاهى مىكشاند. نخستين نگاه مىتواند گزارهاى از زور، ستم، زرنگى، نيرنگ، حيله، قلدرى، محبت، عشق، صفا و يا سادگى را براى ذهن تداعى و نهادينه كند. بچهها نيز همانند كسى كه به تيرگى نگراييده است، ذهنى صافى دارند و با ديدن فردى بسيار سريع درمىيابند كه اين شخص با ديگران تفاوت دارد. با ديدن و نگاه نخست مىشود به شناخت درستى از ديگران رسيد، اما سخنگفتن اينقدر قابل اطمينان نيست. در ازدواج دختر و پسر به آنان اجازه داده شده است يكديگر را ببينند و به گفت و شنود آنان اهميتى داده نشده است. همسر مناسب خود را بايد با چشم شناخت. البته چشم نيز ممكن است اشتباه كند، ولى بايد توجه داشت اهميت داورى چشم در اين است كه چشمها نمىتوانند دروغ بگويند. زبان، هم اشتباه مىكند و هم دروغ مىگويد. گوش نيز ممكن است آنچه را كه مىشنود دروغ باشد و نمىتواند بهراحتى راست را از دروغ تشخيص دهد، اما چشم، معيار دريافت صدق و كذب آدميان است.
رؤيتها در انسان اثر مىگذارد و حال او را به خوشى يا ناخوشى تغيير مىدهد؛ بهويژه كه چشمها عادت به پرسهزنى، هرزگى و نگاهكردن به هرجايى را دارد.
نگاه به قرآنكريم، عالِم، سبزه و آب رونده، روان و باطن انسان را فعال، نرم و رونده و درگير آگاهى و صفا مىسازد.
تماس چشمى طولانى همراه با لبخند، مىتواند باعث آن ميزان از گيرايى و جذابيت شود كه عشق در پى داشته باشد. فردىكه طرف مقابلش را دوست دارد بر روى صورتش تمركز مىكند و چشمانش را از روى صورتش بر نمىدارد و مردمك چشم عاشق در محيطى طبيعى كه عاملهاى ديگر مثل نور كم دخيل نمىباشد، در نگاه عاشقانهى خود درشت مىگردد، اما فردى كه فقط از لحاظ جنسى جذب كسى شده است، بر روى اندامهاى مختلف تنش نگاه مىاندازد. كسانىكه توجهشان بر روى صورت طرف مقابلشان است مىتوانند عاشقانه او را دوست داشته باشند در حالىكه توجه به اندام تن به معناى ميل جنسى و هوسآلود به ديگرىست.
تن و باطن از طريق چشم تغذيه مىشود. بر اين اساس، بزرگترين بهداشت چشم، حفظ آن از مصرف حرام، چهرههاى افراد نابهكار و گناهكار و توجهدادن آن به علم و معرفت مانند متن قدسى قرآنكريم و چهرههاى عالمان حقيقى و قدسى و نيز نگاه به آب، سبزه و روى زيبا و لطيف همسر است كه سبب روشنشدن جان و صفاى باطن مىگردد.
نگاه ممتد و درازمدت به افرادى كه باطن درستى ندارند، باطن انسان را تخريب مىكند و فساد و خرابى آنان از راه چشم به باطن بيننده جريان مىيابد. مثل رطوبت آب كه حتا اگر در محفظههاى محكم نيز نگهدارى شود، رطوبت آب جريان مىيابد و خود را به افراد و اشياى مجاور مىرساند. اينكه انسان با افراد بد و ناشايست همنشين نباشد و نگاه به چهرهى آنان نداشته باشد، توفيق و سعادتىست.
مقتضاى طبيعت، نهاد انسان و تربيت اين است كه اگر كلامى را شنيد، گوينده را ببيند و با در دست داشتن معرفى او، بداند با چه كسى مواجهه دارد. كلام بعد از اين معرفى، مىتواند در مخاطب مؤثّر و كارا گردد.
حضور اجتماعى زن
جنس زن اگر بر زنانگى خود باقى باشد، نخست خانه را دوست دارد. او براى حفظ حريم خانواده و جلب محبت شوهر، در حفظ حرمت منزل و مديريت خانه، و در
خصوص مشاغل اختصاصى زنان و مرتبط با ويژگىهاى زنانه با لحاظ اصل اولى كه نخست خانگىبودن زن و سپس اجتماعىبودن وى، و نيز نخست اجتماعىبودن مرد و سپس خانگىبودن اوست، فعاليت مىنمايد و كارها و مسؤوليتهاى مردانه را نمىپذيرد، زيرا ناخودآگاه زن و نظام خودمراقب او مىداند كه اينگونه مىتواند زنبودن خود را پاس دارد.
در تقسيم كارها و وظايف در خانواده، نخستين چيزى كه زن را به خود مشغول مىدارد حفظ تعين زنانه و جنسيت خود و حسن شوهردارىست و اين كار را بر تمامى امور مقدم مىدارد. حضور زن در جامعه متناسب با خلقت و سرشت او از چنين طرحى برخوردار است.
شخصيت زن بهگونهاىست كه او را انسانى خانهگرا و سپس اجتماعى نموده است؛ همانطور كه مرد انسانىست جامعهگرا و سپس خانهگزين و اگر مرد يا زن هريك كارويژهى خود را ـ كه مركز ثقل آن اصل يادشده است ـ رها نمايد، به آسيبهاى روانى دچار مىشود؛ چراكه آنان خود را به كارى گماردهاند كه با نهاد فطرى آنها سازگارى و هماهنگى ندارد و حركت آنان در اين زمينه اجبارى و قهرى مىباشد و انسانيت آنان را تحليل مىبرد و خسته مىسازد.
به هر روى زن بهطور اولى مديريت داخلى منزل را بر عهده دارد و مرد حق دخالت در اين شأن اولى زن را با سلطهسازى ندارد.
فرزندآورى
فرزندآورى بايد تناسب داشته باشد. مسائل مربوط به خانواده را در بخش چهارم از جلد دوم كتاب مديريت و سياست الاهى آوردهام.
بىفرزندى اعصاب همسران را ضعيف مىكند و حس اقتدار و صلابت و صبورى و تحملپذيرى را از آنان مىگيرد.
تربيت كودك
اساس تربيت كودك بر مرحمت و مهربانى و بر افتادگى و نرمىست. اگر كودكى چموشى و ناآرامى دارد، نبايد با وى پرخاشگر بود و زورگويى داشت يا صدا بلند كرد، بلكه بايد موضوع درست خود را هرچند با افتادگى و گريستن به كودك انتقال داد.
شگرد محبت، مهربانى، رفاقت، انس، درددل و گاهى درايت گريه، شلاقهايىست كه كودك را بيش از هر چيزى بهطور مؤثر تنبيه و بر مدار مىكند.
استعداد كودك با خواب، خوراك و بازى فعال مىشود؛ بنابراين كودك هم بايد بهداشت خواب داشته باشد و هم خوراك خوب و سالم و متنوع و هم انواع بازىهايى كه به آن علاقه دارد.
موعظه و نصيحت
موعظهنمودن و نصيحت ديگران كه فاقد بيان و بلاغ و بدون سند و حجت است، بهطور غالبى نتيجهى عكس دارد و بهجاى هدايت موجب عناد، لجاجت و وارونروى مىشود.
تربيت لازم است در ساختارى استعارى، كنايى و به شكلى غيرمستقيم و بهطور كامل اختيارى و شيرين انجام گيرد. مراقبتها بايد نامحسوس باشد و فرد به آن توجه و التفات نيابد، وگرنه وارون هدف تربيتى را موجب مىشود. نمونهاى از ارشاد غيرمستقيم قرآنكريم آيهى شريفهى زير است :
( قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها ). شمس : 9 ـ 10
كه هركس آن را پاك گردانيد، بهقطع رستگار شد و هركه آلودهاش ساخت، بهقطع درباخت. قرآنكريم از كفر، ستمگرى و گمراهى كسى نمىگويد، بلكه بسيار مؤدبانه از رستگارى افراد باايمان و بازندگى، پريشانحالى و پشيمانى افراد گمراه با نهايت بزرگوارى مىگويد.
قرآنكريم در ارشاد و هدايت مردمان، برخوردار از روشى مثبتگراست. براى نمونه معروف يعنى نيكىهاى مردمى و عرفپسند حدود پنجاه برابر بيش از منكرها در امر به معروف و نهى از منكر مهندسى و تبيين شده، يعنى بعد از خاطرنشانى حدود هر پنجاه معروفى، يك منكر آمده است. قرآنكريم تنوع گفتارى و بيانى در آيات هدايتآميز خود بهگونهى علمى و قدرتى دارد.
بيان الاهى آلوده به زور، استبداد، الزام و ترساندن نيست، بلكه با عشق، همه را زنده مىكند و آنان را به نشاط صفا، سرور، صميميت، معرفت و محبت مىكشاند نه به سختى، سفتى، دگمى، گنگى، خمارى، خمودى و كهنگى.