در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

فصل شانزدهم: ايمان، معرفت و سلامت معنوى

فصل شانزدهم: ايمان، معرفت و سلامت معنوى

سلامت معنوى، امرى فراگير و اعم از سلامت تنى و سعادت و رستگارى ابدى در پرتو ايمان به غيب و خداست. سلامت معنوى، امرى كل‌نگر و جامع است و حوزه‌هاى عقائد و معرفت و معنويت دينى، وحيانى و انبايى، اخلاق و علم ذهنى و مفهومى را شامل مى‌شود.

علم و آگاهى از غذاهايى‌ست كه اگر اعتبار و درستى داشته باشد، نشاط‌انگيز و مستى‌آور است. علمِ مناسب موجب افزايش و طول عمر مى‌شود. از آگاهى در كتاب آگاهى و انسان الاهى به تفصيل گفته‌ام، از اين رو آن را در اينجا تعقيب نمى‌نمايم.

خودمراقبتى، افزون بر آگاهى‌هاى علمى، دين و اخلاق را براى تأمين سلامت تن و جامعه لازم مى‌داند. علم و دانش به‌تنهايى نمى‌تواند هوس‌ها و سلطه‌طلبى‌هاى بشر را مديريت و مهار و تأمين سلامت و امنيت كند و به‌تنهايى مانع از تجاوز، خشونت‌ورزى، ظلم و استبداد شود، بلكه اين اخلاق و دين است كه به انسان تعهد، چارچوب، صراط و سبك زندگىِ امن، مرحمتى، شيرين، صلح پايدار و احترام متقابل مى‌بخشد و انسان‌ها را به روابط بر پايه‌ى دلها سوق مى‌دهد، نه ذهن‌هاى سودمحور و كاسب.

ايمان، قرب دورادور به خداوند و نگاه‌داشتن حريم و حرمت او، و معرفت، قرب نزديك و مباشرى به حق‌تعالاست.

ايمان مبتنى بر آگاهى و اشتداد نيروى خردورزى‌ست. عقل كه بتواند نورى شود و به تشخيص درستى‌ها و نادرستى و خير و شر امور و راه‌هاى مورد اعتبار و زودرساننده و مناسبت‌هاى تن و باطن برسد، ايمان را پرورش مى‌دهد.

ايمانِ معرفتى، اطمينانى و راسخ به خداوند و غيب و وحى او از نيازهاى ضرورى باطن است كه انسان را قرب نزديكتر و معرفت افزونتر مى‌بخشد.

ايمانى كه در آن احترام به خداوند و محبت به او باشد، براى مؤمن استحكام و اقتدار مى‌آورد. بى‌ايمانى براى فرد همچون پوكى استخوان براى تن، فرد را ضعيف و شكننده و درگير افول ذهنى مى‌سازد.

اين امور معنايى و معنوى براى تن هم غذاست و هم مى‌تواند مصرف دارويى داشته باشد اگر در اين رابطه پيرايه‌ها و خرافه‌ها و شيادان سد راه متخصصان و آگاهان اين حوزه و سرگردانى مردمان نشوند و افراد نيز زمينه‌هاى لازم براى مصرف امور معنايى مانند دروغ‌زنى، ظلم و شرك يا كفر نداشته باشند.

براى مصرف ايمان و معرفت، بايد سلامت تن و سلامت معنوى را تأمين كرد و موانع آن را برطرف ساخت؛ موانعى چون هوا، هوس، ريا، سالوس و خدعه كه ممكن است با مصرف امور معنايى نه‌تنها به توسعه‌ى فردى و به پيشرفت باطن نينجامد، بلكه باطن را سياه‌تر و سخت‌تر و جامدتر هم شود عليرغم نماز و عبادتى كه دارد، باطنش از فتنه، خدعه، خشونت، تندى، تيزى، نخوت و نكبت پر باشد و نمازش، ننگ مسلمانى شمرده شود.

وقتى شرايط مصرف امور معنايى فراهم نباشد، استفاده از آنها نه‌تنها اثر مثبتى ندارد، بلكه خباثت و غليان احساسات منفى مى‌آورد. اين در حالى‌ست كه استفاده از امور معنايى بايد دست‌كم مثبت‌انديشى و به‌كاربردن جملات خوب و انگيزشى را با خود به عنوان يكى از آثار داشته باشد.

موانع ايمان حقيقى

موانع بسيارى در تن، روان، ژنوم و ذهن انسان وجود دارد كه بازدارنده از اثربخشى ايمان حقيقى و مناسكى چون عبادات و اذكارند.

از بدترين موانع سلامت معنوى تقليد ثابت و ايمان صورى‌ست. در كتاب تزوير و دين الاهى آورده‌ام: انسان ظاهرگرا فقط ذهن‌محور و تنمند است كه به خاطر ظاهرگرايى و عاجربودن از رعايت حرمت و احترام خداوند و خلق او نمى‌تواند سير باطن، دل، محبت، حقيقت دين و ارزشِ معنادارى و پيوند با حقايق الاهى داشته باشد و بى‌بهره از معرفت و بسط و آزادانديشى مى‌گردد. در آن كتاب به نقل از بودا جمله‌اى حائز اهميت آورده‌ام :

« انسانى كه از ظاهربينى و زودباورى آزاد است، آن نيافريده را مى‌شناسد؛ چنين انسان تمامى حلقه‌ها را شكسته است. »

ايمان‌هاى صورى و ظاهرى و نيز گمراهى فرد گاه حتا براى خودِ فرد درگير ظاهربينى و سطحى‌انديشى قابل شناخت نيست. قرآن‌كريم مى‌فرمايد :

( فَرِيقآ هَدَى وَفَرِيقآ حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ ). اعراف :  30

( در حالى‌كه ) گروهى را هدايت نموده و گروهى گمراهى بر آنان ثابت شده است، زيرا آنان شياطين را به جاى خدا دوستان ( خود ) گرفته‌اند و مى‌پندارند كه راه‌يافتگانند.

چنين كسانى گوشى براى شنيدن ندارند و اعتماد به نفس عجيبى دارند بر اين‌كه بر هدايت هستند :

( وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانآ فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ. وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ. حَتَّى إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ. وَلَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَمَنْ كَانَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ )[1] .

و هر كس از ياد ( خداى ) رحمان دل بگرداند، بر او شيطانى مى‌گماريم تا براى وى دمسازى باشد و به‌طور مسلم آنها ايشان را از راه باز مى‌دارند و ( آنها ) مى‌پندارند كه راه‌يافتگانند تا آنگاه كه او ( با دمسازش ) به حضور ما آيد ( خطاب به شيطان ) گويد اى كاش ميان من و تو فاصله‌ى خاور و باختر بود كه چه بد دمسازى هستى و امروز هرگز ( پشيمانى ) براى شما سود نمى‌بخشد چون ستم كرديد در حقيقت شما در عذاب مشترك خواهيد بود پس آيا تو مى‌توانى كران را شنوا كنى يا نابينايان و كسى را كه همواره در گمراهى آشكارى‌ست راه نمايى؟

آن كه از ياد خداوند روى بگرداند و بى‌ايمانى كند، به شيطانى قرين گرفتار مى‌شود كه او را مى‌آزارد و خواب راحت را از او مى‌گيرد. چنين فردى به پريدن در خواب مبتلا مى‌شود.

فردى‌كه زندگى ايمان حقيقى و حيات الاهى و محبت خداوند و سلامت معنوى را ذوق نمى‌كند و به ايمان صورى و تقليدى مبتلا مى‌شود كه آلوده به خرافات و بى‌حرمتى‌هاست، به اختلالات رفتارى و نوسان در خلق و به ناراحتى و غم مبتلا مى‌شود و زندگى براى او پردرد است. شيطانى از جن مى‌تواند قرين او شود و آرامش و راحتى و سلامت معنوى را از او بگيرد و به اوهام و خيالات غيرواقعى مبتلا مى‌شود. چنين فردى اگر شيطان در جلد و در جوارح او بماند، حتا بعد از مرگ نيز از او راحتى ندارد. ايمان كه نباشد، علم هم نمى‌تواند كارآمد باشد.

كردار فرد مبتلا به شيطان قرين براى او زينت داده شده و او شيفته‌ى اعمال خود مى‌گردد. فرد مبتلا به خودِ مزيّنه و زينت‌گر دچار مى‌باشد. او براى كردارش شكوهى مى‌بيند كه واله و شيداى خويشتن مى‌شود و غير آن حقيقتى نمى‌بيند؛ شكوهى كه وى را سرگردان داشته است و خود نمى‌داند تا آن‌كه نعره‌ى عذاب بر او زده شود :

( إِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ. أُولَئِکَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِي الاَْخِرَةِ هُمُ الاَْخْسَرُونَ ).[2]

كسانى‌كه به آخرت ايمان ندارند كردارهاى‌شان را در نظرشان بياراستيم ( تا همچنان ) سرگشته بمانند. آنان كسانى‌اند كه عذاب سخت براى‌شان خواهد بود و در آخرت خود زيانكارترين ( مردم )اند.

آنان در بى‌ايمانى و در ايمان صورى خويش چنين سرگردان هستند. آنان هستند كه زيان‌كارترين جهنميان مى‌باشند :

( قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاَْخْسَرِينَ أَعْمَالا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعآ أُولَئِکَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآَيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلاَ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنآ ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آَيَاتِي وَرُسُلِي هُزُوآ ). كهف : 103 ـ  106

بگو آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه گردانم ( آنان ) كسانى‌اند كه كوشش‌شان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مى‌پندارند كه كار خوب انجام مى‌دهند ( آرى ) آنان كسانى‌اند كه آيات پروردگارشان و لقاى او را انكار كردند در نتيجه اعمال‌شان تباه گرديد و روز قيامت براى آنها ( قدر و ) ارزشى نخواهيم نهاد  اين جهنم سزاى آنان است چراكه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به ريشخند گرفتند.

ايمان نياز به حقيقت و رسوخ در قلب دارد و همانند قطره‌ى آبى كه اگر مدتى طولانى بر سنگى بچكد در آن نفوذ مى‌كند، بايد ايمان حقيقى، آگاهانه و معرفتى را پيوسته بر قلب و دل خود جريان داد. به تعبير حضرت ابراهيم  7 بايد پيوسته بر اسلام بود و مسلمانى كرد تا لحظه‌ى مرگ غافلگير نشد و بر اسلام مرد :

( وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِىَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ). بقره :  132

و ابراهيم و يعقوب پسران خود را به همان ( آيين ) سفارش كردند ( و هر دو در وصيت‌شان چنين گفتند ) اى پسران من خداوند براى شما اين دين را برگزيد پس البته نبايد جز مسلمان بميريد.

« ايمان » معرفتى مهم‌ترين عامل در دفع خوف، ترس، وحشت و اضطراب است و امنيت‌آور مى‌باشد؛ زيرا ايمان آگاهانه اتصال به نيرويى برتر و فراگير است كه اين توان را دارد هر آسيبى را دفع كند. ايمان بسيارى از اضطراب‌ها و تنيدگى‌ها را
پيشگيرى و دفع مى‌كند، براى همين است كه خداوند بر بنده‌ى مؤمن خود براى ايمانى كه به او موهبت داشته است منت دارد :

( يَمُنُّونَ عَلَيْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاَ تَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلاَمَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلاِْيمَانِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ). حجرات :  17

از اينكه اسلام آورده‌اند بر تو منت مى‌نهند بگو بر من از اسلام‌آوردن‌تان منت مگذاريد، بلكه ( اين ) خداست كه با هدايت‌كردن شما به ايمان بر شما منت مى‌گذارد اگر راستگو باشيد.

خداوند نيرويى‌ست كه به عشق كار مى‌كند و پرورده‌ى خود را در هيچ جايى تنها نمى‌گذارد. هر مقدار كه عيار ايمان كاسته شود، ترس و ديگر اختلال‌ها به همان اندازه دامنگير فرد مى‌شود.

خوراك معنوى باطن

باطن نيازمند خوراك و ارتزاق مى‌باشد. اين خوراك مى‌تواند از شيطان و عامل‌هاى بد معنايى باشد يا از حق‌تعالا و خوراك‌هاى معنايى خوب و مثبت. هم شيطان مى‌تواند در دستگاه گوارش انسان وارد شود و از طريق آن به تمامى تن نفوذ و سير كند و هم مى‌شود به قلب باطنى رسيد و از طريق آن با سير انفسى و آفاقى به مصرف ( عنايت ) خداوند و صفاى ظهورهاى او رسيد و به همين راحتى از طريق رفع موانع به وصول رسيد و حق‌تعالا و ظهورهاى او را در خود سير داد و مصرف كرد.

تغذيه و رزق انسان منحصر به خوراك مادى و محسوس نيست، بلكه انسان مى‌تواند از لاهوت و از التذاذات معنوى و از ادراكات و آگاهى‌هاى روحانى و از معرفت و عشق و از مشاهدات قلبى و عقلى و تعلقات باطنى و خاطرى و علقه يا قرب به حق‌تعالا و از انس‌ها و مؤانست‌ها با افراد يا عامل‌هاى معنايى چون فرشتگان مصرف غذايى داشته باشد. گاهى نشست و برخاست با فردى يا مصرف نفس‌هاى او يا قرارگفتن در جريان انرژى وى يا آنچه او خورده و مصرف كرده است، موجب
مى‌شود فرد دير گرسنه شود يا زودتر گرسنه شود و همان‌ها براى او گرسنگى يا سيرايى و غنا آورد.

قرب به خداوند، بهره‌مندى از انوار غيبى، تجليات حق‌تعالا، تجليات اسمايى و جذبات ربانى و جمال الله تعالا، تمامى خوراك‌هاى الاهى‌ست و همانند غذاى معدوى انرژى‌زاست. اين قوّت و توانمندى رحمانى جاى فعاليت فراوان معده و تن را مى‌گيرد و به آنها استراحت مى‌دهد.

هم هريك از پديده‌ها و ظهورها مى‌توانند خوراك انسان باشند، همانگونه كه حتا پديده‌هاى محسوس ناسوتى از انواع خوراك‌هاى مادى و محسوس تا غذاهاى تجردى، تجلياتى و اسمايى و از فعل پروردگار و نيز غذاهاى انعكاسى، ارتعاشى و انهدارى يا تشنج‌زا دارد و هريك بر طورى و بر خَلق و سرشتى و برخوردار از رزق و غذايى متناسب است.

فرد، غذاى خود يعنى پديده‌هاى ديگر را يا به طمع و حرص و جوش و يا با غفلت مى‌خورد و سلامتش از دست مى‌رود و عمرش كوتاه مى‌شود يا با عشق آن را مصرف مى‌كند و صفا مى‌يابد. رزق و قُوت بايد صفايى باشد نه حرصى، آزى و طمعى.

فردى كه از ايمان و آگاهى و از عشق تغذيه دارد، به غذاى خويش نگاه و توجه و عنايت مى‌كند و خود را با نگاه و با حيثيت لطافت و معنويت غذا خود را تغذيه و سير مى‌كند و غذا را به حيث هوش، ادراك و حافظه يا به حيث قلب، جذبه و وصول مى‌رساند. او با غذا بِسْمِ اللَّه مى‌گويد تا بِسْمِ اللَّه حيث معنوى و الاهى غذا را زنده و فعال كند و عشق و صفا و حق‌تعالا را به او تزريق كند و از آن جان و حيات و انرژى و سلامت معنوى و تنى مى‌گيرد.

خوراك‌هاى معنوى مى‌تواند نيازهاى يك ابد انسان را مديريت كند و به او اقتدار جبروتى و روحى، بلكه الاهى دهد. چنين فردى به عقده و حسرت و به حرص و جوش و طمع يا به رياضت و كم‌برخوردارى مبتلا نمى‌شود و از غناى ربوبى و انرژى‌هاى نزولى و صعودى برخوردار است.

فرد اگر از انرژى‌ها و ارتعاش‌هاى معنوى و معنايى برخوردار نباشد، تن نيازهاى خود را بايد از ماده بگيرد و اشتغال فراوان به ماده سرعت و توان بُرد آن را كاهش مى‌دهد و ضعيف و سست مى‌شود و چابكى و چالاكى ندارد. وارون آن، فردى برخوردار از توان پيوند و مصرف انرژى‌هاى تجردى و همنوايى با آنها مى‌تواند آن انرژى‌ها را در خود دور دهد و در تعينات ديگر تصرف كند، بلكه اگر او سلامت معنوى داشته باشد، كعبه‌ى پديده‌هاى عالى و مركز توجه و عنايت بلكه عشق آنها، حتا مورد توجه مخصوص و عنايت ويژه و نزولى ربوبى و عشق حق‌تعالا مى‌شود.

مصرف خدا و ايمان

از نيازهاى معنايى انسان، مصرف خداوند است؛ خداوندى كه مهر، عشق، جمال، زيبايى، شيرينى و صفاست و مى‌شود صفاى او را با دستگاه ادراكى دل يافت.

منظور از مصرف خداوند رعايت حرمت و احترام و داشتن تواضع و بندگى براى اوست. براى تقريب فهم اين معنا به ذهن مى‌گويم اندكى از صفاى خداوند، يوسف و زليخاست.

خداوند مايه‌ى آرامش دل‌ها و داراى بزرگى، كبريايى، حرمت و احترام است كه آفرينش و خلق و فعل، ذاتى اوست و غرضى براى آن نمى‌باشد، از اين‌رو خداى عشق است نه خوفناك و ترس‌زا.

عظمت و بزرگى و صلابت خداوند كه تمامى ظهور حُسن و نيكويى به‌طور ذاتى‌ست، عامل خشوع و كرنش فرد و لزوم حرمت‌گذارى و احترام او به حق‌تعالاست، نه موجب ترس و هراس فرد. مهم در عبوديت و بندگى حفظ اين معنا و توجه به آن است.

اگر فرد داراى مجارى سالم و قلب سليم و عبادت خالص باشد و بتواند ارتباط درست و محترمانه، يعنى عشق پاك و عارى از طمع با خداوند و آفرينش او و با خود داشته باشد، از خَلق عصمتى و نيكوى خداوند، سلامت و صلابت و اقتدار پيدا مى‌كند و قدرتمند مى‌شود.

معيار عبادات و نماز، رعايت احترام به خداوند و آفرينش او به معيار ترك طمع و داشتن عشق پاك به مبدء حيات، آگاهى، اقتدار و زيبايى تمامى آفرينش و ربّ كائنات و الاهى‌شدن است. ميزان اقتدار هر فردى تابع توان ربط و پيوند عاشقانه و دور از آزمندى‌ست كه مى‌تواند با پديده‌ها و با حق‌تعالا داشته باشد.

در مصرف خداوند مى‌شود به كشف و شهود و به قرب و حتا به وصول او مى‌شود رسيد، ولى بايد حرمت‌ها را نگاه داشت.

براى مصرف خداوند نبايد ترس و واهمه داشت و بايد به آرامش، نرمى، بسط و به صلابت و استحكام رسيد. كثرت‌ها، غفلت‌ها و شرك‌ها آرامش و نرمى را از فرد مى‌گيرد و مانع مصرف او از خداوند مى‌شود.

نياز به مصرف خداوند

انسانى كه ديندارى موهبتى و سرشتى دارد، بعد از گزينش خدا، ساختار و نهادى در باطنش مى‌يابد كه بايد خدا را مصرف كند و مصرف حق‌تعالا يك نياز مستمر و پايدار اوست. اين نياز با ايمان به خدا و ذكر او تأمين مى‌شود.

ايمان به خداوند و داشتن ذكر حق‌تعالا، ارتزاق معنوى فرد ديندار است، ولى ديندارى كه مصرف مطلوب خداوند ندارد، به‌ناچار تغذيه‌ى خود را از غيرخدا و از پيرايه‌ها و خرافات قرار مى‌دهد و درگير بيمارى و اختلال مى‌شود؛ چرا كه وى نيازمند تغذيه‌ى معنوى از خداست.

خداخواهى يك نياز ذاتى براى انسان ديندار است و اين‌كه گفته مى‌شود انسان فطرت خداجوى دارد؛ به همين معناست. خداخواهى فطرى يعنى نيازمندى ذاتى انسان ديندار به خدا، همانطور كه تن انسان به خوراك، آشاميدنى، نور و هوا نيازمند است. قرآن‌كريم مى‌فرمايد :

( فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِيفآ فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ ).  روم :  30

پس روى خود را با گرايش تمام به حق به سوى اين دين كن با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداى تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار، ولى بيشتر مردم نمى‌دانند.

ديندار لازم است از طريق جلايافتن، صافى‌شدن، انس، ذكر، عشق، رؤيت، معرفت، قرب و وصول به خداوند، خداخوار باشد؛ يعنى حواس ظاهرى و باطنى وى روزانه از خدا با ايمان به او و با بندگى و نيز ذكر حق‌تعالا مصرف داشته باشد و بندگى و ذكر او را در نهاد خود بپروراند. چنين فردى از مصرف خداوند توانمند، دل‌مست و بانشاط مى‌گردد. فردى‌كه مصرف خدا و ايمان و قرب به او ندارد، هرچه هم بهداشت و سلامت تن خود را رعايت كند، تن وى و آرامش و كاميابى و اراده‌ى او ضعف و سستى خواهد گرفت و صرف بهداشت و سلامت تن نمى‌تواند او را صيانت و مراقبت كند.

خداخوارى يعنى قرب به خداوندى كه به‌طور يكسان با ذات و با اسما و صفات خويش با همه هست، قدرت، استحكام، وسعت، اراده، همت، صفا، عشق، وحدت و كاميابى مى‌آورد و فرد را از وابستگى به امور گذراى دنيوى و اوهام آن فارغ مى‌سازد. مهم اينجاست كه اولياى خداوند جز رزق الاهى و علاقه و عشق به او مصرف نمى‌كنند و تمامى مصرف آنان حقى و الاهى‌ست.

انسان مى‌تواند از حق‌تعالا و از تمامى پديده‌ها و ظهورهاى او و از انرژى‌هاى آنان، از طريق انس و پيوند مصرف داشته باشد و توان استجماع، اراده، همت و تمكين خود را افزايش دهد. اين همان قدرت باطنى، حقيقى، ربوبى و الاهى‌ست كه مى‌تواند قدرت ظاهرى و طبيعى تن را نيز در پرتو سلامت معنوى، سازگارى، رحم‌ورزى، بزرگ‌منشى و توان پيوند عاشقانه و بى‌طمع با خداوند و آفرينش به حركت اندازد، اما نگاه انسان غافل به قدرت ظاهرى، او را حبس در ماده و در قبض و اعجاب ساخته است.

تغذيه، التذاذ و كاميابى مى‌تواند مادى يا معنايى و ادراكى، شهودى يا وصولى باشد. همنشينى با افراد، نوعى تغذيه است. تغذيه‌ى مؤانستى مى‌تواند به فرد سيرايى يا گرسنگى و اشتها دهد، يعنى نشست و برخاست با فردى انسان را زودتر گرسنه مى‌سازد و نشست و برخاست با فردى ديگر موجب مى‌شود ديرتر گرسنه گردد؛ همانند مصرف آب‌هاى گوناگون كه در بُرندگى متفاوت هستند و بعضى غذا را زودتر و بعضى ديگر ديرتر هضم مى‌كنند.

انسان مى‌تواند از طريق مؤانست، حس گرسنگى يك فرد گرسنه را درك كند و همانند او گرسنه شود. انسان مى‌تواند خدا و دلبستگى و تعلق به او را مصرف كند و غنا و بى‌نيازى بيابد.

فردى كه حق‌تعالا و قرب به او را در نهاد خود پيدا نمى‌كند، به جعل مماثل خدا رو مى‌آورد و به غير خدا و به شرك يا كفر و پيرايه‌زايى مى‌گرايد و احساس نياز خود به ارتزاق حقى و ايمان ربوبى را به صورت مصنوعى، غيرطبيعى و مجازى و با پيرايه‌ها برآورده مى‌سازد و چنين مصرفى نتيجه‌اى جز اختلال و نارضايتى ندارد.

مشكلات معنايى را نمى‌توان با پول حل كرد، اما خداوند مى‌تواند حلّال مشكلات معنايى باشد. با مداومت بر ذكر تهليل، تسبيح، تحميد يا تكبير خداوند يا تسبيحات چهارگانه مى‌توان به صفا و عشق و به بركت رزق و به قوّت، قدرت و توانمندى تنى رسيد. براى سلامت تن و روان بايد از خدا استفاده كرد. خداخوارى و مصرف سجده، نماز و شكرگزارى از حق‌تعالا با ذهن خاموش و ساكت و با قلبى محكم و استوار، پذيرنده و گشوده، توانمندى ربّانى به آدمى مى‌بخشد.

ايمان به خدا و مديريت اضطراب و ضعف

ايمان به خداوند و مصرف حق‌تعالا، ضعف، ترس، دلهره، اضطراب، عقده، خودخورى و دلخورى را از فرد مى‌گيرد و فرد مى‌تواند خود را قوى‌دلانه در دل حادثات پيشامد با اميدوارى به قدرت بى‌پايان خداوند مديريت كند و در برابر مشكلات نهراسد و بدون يأس و غم و احساس ضعف، شجاع‌دل باشد.

فردى مى‌تواند با احساس قدرت، خوفى نداشته باشد كه با ايمان به خدا زيستى عاقلانه و نورى داشته باشد. اميد به خدا مانع نفوذ وهم، ضعف و ترس به فرد مى‌شود.

بايد باور كرد و به اين ايمان رسيد كه خداوند مى‌تواند غذا، قُوت باطن، شفا، صفا، محبت، عشق، لطف و كرامت باشد و مى‌شود با او انس گرفت و از طريق عشق پاك و بى‌طمع و با نداشتن شك و شرط و استعانت از خداوند و عنايت ويژه‌ى او، به حق‌تعالا و وحدتش وصول يافت.

فردى كه ايمان به خداوند و انس با او ندارد يا ايمان او به ضعف و سستى مبتلاست و دل وى قوى و محكم و برخوردار از صلابت نيست، يا به گذشته فكر مى‌كند و مأيوس است و يا به آينده مى‌انديشد و بزدل و ترسوست.

از راه‌هاى مهار ترس، ايمان به خداوند است. ايمان به غيب و به خداوند، به فرد امنيت مى‌دهد. ايمان از اسماى عملى و فعلى‌ست. با ايمان، وحشت، ترس، و اضطراب كاهش مى‌يابد.

ايمان كه در باطن كسى قرار بگيرد، هواى نگرانى از آن بيرون مى‌رود. فرد با ايمان امين مى‌شود و با اقتدارِ امانتدارى، نه‌تنها تن و روان را محافظت، بلكه حتا مى‌تواند متصدى دين خدا شود و دين الاهى را نيز نگاهدارى نمايد. چنين كسى ديگر از بلايا و غم‌ها آسيب نمى‌بيند و اگرچه بشكند، ولى زخمى و عفونى و آلوده نمى‌شود. دل خالى از ايمان به خداوند و انس با او، قابليت نفوذ و رخنه‌ى استرس و نگرانى و ترديد دارد و پريشان و آشفته مى‌شود.

ايمان، اطمينان لازم دارد و هر شك و ترديدى را مى‌زدايد. شك يك سستى و يك بيمارى‌ست.

ايمان بدون معرفت و آگاهى و بدون آقايى و بزرگ‌منشى ايمان نمى‌شود. مؤمن در پرت ايمان حقيقى و آگاهانه آنقدر بزرگى مى‌يابد كه تمامى خداوند را زيارت مى‌كند ولى چيزى به روى خود نمى‌آورد. براى ايمان هرچه بيشتر، بزرگى لازم است و خداوند از كوتوله‌هاى مبتلا به عقده‌ى حقارت خوشامد ندارد و آنان نيز از نگرانى و دلواپسى و حسادت جدايى ندارند.

براى بزرگى بايد درآمد حلال و طيب و مصرف لذيذانه و نيز قدرت بسط و گشودگى و آزادى و صدق و عشق داشت. مال حلال انسان را در امنيت قرار مى‌دهد و درآمد حرام، سلامت و امنيت را از فرد مى‌برد.

فرد بزرگ، آزادمنش و داراى بسط و عشق و بريده از طمع، هم خود در امنيت است و هم امنيت ديگران را سلب نمى‌كند. او مشكلات و اختلال‌هاى تنى يا باطنى ديگران و راز و رمزهاى آنان را مى‌بيند، ولى چنان با صلابت قدرت كتمان دارد كه خود در موقعيت منطوى حقانيت و مظلوميت قرار مى‌گيرد، ولى با پيچيدن خود به تلبيس‌هاى الاهى چيزى را به روى كسى نمى‌آورد و فردى را در قلق و آشفتگى و احساس ناامنى قرار نمى‌دهد.

چنين كسى چون سلام نماز مى‌دهد و السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَـرَكـاتُـهُ مى‌گويد، خويش را فدايى هر ظهورى اعلان مى‌دارد و به قربان همه‌ى پديده‌هاى الاهى مى‌رود. او با اين سلام، اعتقاد خويش به صفاى هر ظهورى و حقى را كه در هريك سوسو مى‌زند، به عشق ابراز مى‌دارد.

اين سلام به آن معناست كه نمى‌شود خداوند را متهم كرد و بايد از خشونت با خلق و حتا با دشمنان پرهيز داشت و در عين حال كه قواعد و چارچوب و صراط ايمان و حرمت‌ها و تناسب‌ها مراعات مى‌شود، به خلق حق‌تعالا محبت كرد و هر ظهورى حتا دشمن خود را بوسيد.

در توسعه‌ى فردى مى‌شود به جايى رسيد كه دشمن خود را عيال‌الله ديد و با او به فتوت و جوانمردى مواجه شد و كمترين تحقير و بى‌حرمتى نسبت به او روا نداشت.

حق‌تعالا مى‌تواند غذاى فردى شود كه توان ارتزاق از مسايل ربوبى را دارد و با اسماى الاهى نفس مى‌كشد. اگر فردى از خداوند و از اسما و صفات و از ذكرهاى الاهى و ايمان به خداوند مصرف نداشته باشد، مردار است. چنين فردى با عشق و صفا زندگى مى‌كند و حرص و طمع و غصه و باطل و بى‌انصافى از او برداشته مى‌شود، اگرچه احساس و عاطفه و تلاش در او زنده است.

خداوند با انرژى بى‌پايان، رايگان، آسان و سريع در دسترس همه است. بايد خويشتن خويش را حلال‌درمانى و پاكيزه‌سازى كرد و صدق و عشق و بسط و معرفت داشت تا حق ناب را دريافت. ظرف كثيف، محتواى خود را آلوده مى‌كند.

رضايت از خداوند

بنده‌اى اراده و خواست خداوند را مى‌پذيرد و از آن رضاست و هر كرده يا شده‌اى براى او شيرين است كه ذائقه‌ى خداوند در ذائقه‌ى او نشسته و ذائقه‌ى خودش مغلوب ذائقه‌ى خداوند باشد. اين در صورتى‌ست كه تمامى دل بنده متوجه و متمركز بر خداوند و رضايت بلكه عشق او شده و بنده در احوال و در محبت وارد شده و فاقد قضاوت و داروى گرديده باشد.

چنين بنده‌اى ديگر حادثه‌اى از آن جهت كه يك رويداد است، مورد توجه او نيست تا از آن ناخرسندى داشته باشد، بلكه هر رويداى از آن حيث مورد التفات است كه فاعل و كنشگر آن حادثه شيرين و مورد رضايت بلكه عشق خداست و از او انرژى و حرارت مى‌گيرد، در نتيجه آن كار مورد رضايت خداوند بلكه عشق اوست. شيرينى فاعل بسيار بالاتر از مزه‌ى رويداد است. اين معرفت است كه ريشه‌ها و ذات را مى‌نمايد. بنده در پرتو معرفت به ذات حق‌تعالا توجه مى‌نمايد و رويدادهاى تلخ را به عشق او تاب مى‌آورد و با آن‌ها سازگار مى‌شود.

وقتى رضاى خدا بلكه عشق او در دل انسان بنشيند، به شيرينى حادثه توجه ندارد، بلكه شيرينى براى رضاى خدا و براى عشق اوست و شيرينى از فاعل شيرين و زيبا و معشوق است. كسى‌كه راضى به رضاى خداست يا زندگى‌اش به عشق اوست، همان براى آرامش دارد كه رضاى خداست؛ خواه مهر و صلح باشد يا قهر و ستيز و خواه رضاى حق‌تعالا در قرب باشد يا در بُعد. او از بس خداوند را دوست دارد، دوست‌داشتن و اختيار خداوند را هم به حبّ الاهى و به عشق حق‌تعالا دوست دارد و در مقام استوا و برابرى‌ست و قهر و مهر براى او تفاوتى ندارد چون عشق برخوردار از قضاوت نيست.

در رضا، بنده خودش دوست دارد صراط خداوند را برود، بلكه حكم‌هاى او را از سر شوق و عشق‌ورزى و بدون سختى و كلفت اجرا مى‌كند. حرارت محبت و عشق، بنده را چنان گرم نگه مى‌دارد كه درد زخم‌ها و تلخى بلاها را التفات نمى‌يابد.

وحدت وجود و يكتايى ظهور

وجود حق‌تعالا تمايزى ندارد؛ زيرا تمايز همواره ميان دو وجود است و وجود حق‌تعالا داراى وحدت است و موضوعى براى تمايز ندارد. وحدت وجود نياز به اثبات ندارد، بلكه مدعى تعدد وجود لازم است براى آن دليل بياورد. براى همين، تشكيك در وجود راه ندارد و مرتبه و اختلاف در وجود حق‌تعالا نمى‌باشد.

ظهور نيز همانند وجود وحدت دارد. وحدت همانند تشخص سراسر ظهور را فرا گرفته است؛ به اين معنا كه چنين نيست كه ظهور چيزى باشد و تشخص و وحدت يا علم يا قدرت و ديگر صفات كمالىِ ظهور، چيز ديگرى، بلكه ظهور با تمام صفات كمالى كه دارد به وزان واحد تعين پيدا مى‌كند و تمامى آن‌ها يك مرتبه و ظهور را با وحدت تمامى صفات محقق مى‌كند.

از آن‌جا كه صفت وحدت براى وجود حقيقى‌ست، نه عددى و حدى براى آن نيست، شؤون و تعينات ظهورى آن، بى‌نهايت و پايان‌ناپذير است.

همچنين ظهور كه داراى وصف وحدت حقيقى‌ست، قابل تبديل و تبدل به‌گونه‌ى پايان‌ناپذير است. اين شؤون ظهور است كه مختلف مى‌شود، ولى تعين كه ظرف مراتب است، تبدل، انقلاب و تخلف پيدا نمى‌كند، براى همين، هر ظهورى خودش خودش مى‌باشد. نظام وجود و ظهور بر پايه‌ى وحدت و تشخص و تعين و همنشينى ظهورات است كه نمى‌تواند تركيب و اتصال و انفصال بپذيرد، بلكه حق‌تعالا و بنده درهم‌تنيده است و خداوند با بنده معيت دارد نه عينيت.

انسان، تعينى بى‌نهايت است كه ماده با بى‌نهايت چهره تا مجرد كه آن نيز بى‌نهايت چهره دارد، از طريق دل و قلب و نيز روح مى‌تواند امتداد بگيرد. در اين ميان، ويژگى انسان در عالم ناسوت آن است كه در بى‌نهايت تشخص و تعين، هم شتاب و هم تراكم دارد.

انسان داراى تعين جمعى است. آگاهى مادى و ذهنى براى عالم ناسوت، ماده و طبيعت و براى صاحبان نفس است، حكمت براى عقل نورى، معرفت براى قلب و روح و صاحبان قدرت تمكين، و حقيقت، خود وجود است كه با بى‌تعينى مى‌شود جذب آن شد. تعين عقول و فرشتگان، تعين قدسى و نفس اجنه تعينى هيبتى و قدرتى‌ست و تعين انسان، تعينى جمعى و كل‌رو مى‌باشد.

ضرورت وجود و بى‌طمعى ظهور

ظهور در هر عالمى كه باشد، ضرورى‌ست و فقر نه در وجود افتاده است، نه در ظهور، هرچند ظهور براى خود نه باعث است نه وارث، و هيچ‌گاه مالك چيزى نمى‌شود. همين حقيقت، بهترين دليل براى ترك طمع و نفى تعين مى‌باشد.

مسير وصول به حق‌تعالا اين است كه هرچه مرتبه و تعين است ريخته شود تا جز خود حق‌تعالا و ذات بى‌مرتبه و بدون تعيّن چيزى نماند.

ترك طمع و نفى خود به معناى ترك مطامع، تمنّيات، توقّعات، خدعه‌ها و فسادها و به معناى داشتن عشق پاك و بدون داورى‌ست، نه ترك جلاى دنيا و احترام به مظاهر الاهى و داشتن جريان سلامت، نعمت، خير، بركت، فيض و انرژى براى هر پديده‌هاى متناسب و مسانخ.

ظهور با تمامى اوصاف كمالى‌اش نه در عرض وجود است تا براى آن مشابهتى ايجاد كند و نه بيگانه از آن مى‌باشد و نه مى‌تواند در طول وجود باشد، بلكه به‌گونه‌ى مشاعى تمامى صفات وجود را با ظهورش دارد بدون آن‌كه استقلالى بيابد. بنابراين مصاديق ظهور با حق‌تعالا هيچ‌گونه وحدتى نمى‌يابند و ظهور حق‌تعالا ظهور حق‌تعالاست.

تعين يا حقى ( احدى و واحدى )ست يا خلقى. ظهور حقى و اسمايى داراى عينيت ذاتى‌ست، ولى در خلق و ظهور، عينيتى نيست و ذات همراه آن مى‌باشد و با آن معيت دارد، نه عينيت.

حق‌تعالا داراى هوهويت ذاتى‌ست كه با ذات اوست و مجلاى ظهور و ظرف نزول نمى‌باشد.

هويت سارى و معيت قيّومى

هوهويت ذاتى داراى دو چهره است: يكى هويت سارى، كه باطن ظهور است و ديگرى معيّت قيّومى كه ظاهر ظهور است.

واسط، رابط و مجلاى ظهور تمامى پديده‌ها هويت سارى‌ست كه با معيّت قيّومى دست به دست هم داده و حق‌تعالا را از خود و در خود ظاهر مى‌كنند در حالى‌كه خود اين احديت سارى و معيت قيومى نيز ظهور او و هوهويت ذاتى مى‌باشند.

معيت قيومى از آنِ ذات حق‌تعالاست و حتا اسما و صفات الاهى تعينات حقى آن مى‌باشند كه با حق عينيت دارند نه معيت.

پديده‌هاى فعلى و ظهورهاى خَلقى مَظهر هويت سارى‌اند و هر ذرّه‌اى از دل آن ظاهر مى‌شود و در دل معيت قيّومى مى‌نشيند. بنابراين حق‌تعالا هيچ ظهورى را رها نمى‌كند و رساننده‌ى آن به مطلوب طبيعى و ظهورى آن مى‌باشد.

معيت قيّومى در تمامى عوالم و پديده‌ها با نظمى خاص، به آن‌ها حالت تبديل‌شدن و به تعبير فلسفى، حالت « شدن » مى‌دهد، به‌گونه‌اى كه در اين نظام، نمى‌شود از هست و بودن سخن گفت و بايد در آن و حال و در دَم بود، بلكه هر شأنى شأن ديگرى را بر خود مى‌پذيرد و در حال شدن به آن است و وصف تبديل و تبدّل را دارد. در تمامى عوالم، وصف ربوبى و ظهورى قيّوم، تبديل‌پذيرى و تبديل‌شدن را به پديده‌ها مى‌دهد و آن‌ها را بر اين وصف، پايدار مى‌دارد.

ذات وجود از طريق هويت سارى با ظهور معيت دارد اما ظهور از ناحيه‌ى خود فقط به هويت سارى مى‌تواند قرب داشته باشد، نه معيت.

نزول حق‌تعالا و هويت ذات مى‌شود هويت سارى و مَظاهر، ظهور هويت سارى‌ست و هويت ذاتى با تمامى اين مظاهر به هويت و معيت قيّومى بدون تجافى و ريزش است و در همه جا حق‌تعالا به توسط اين رابط با ظهور مى‌باشد.

ذات حق‌تعالا با هويت سارى مُعيّن هر ظهورى‌ست و مى‌شكند و با تمامى آن‌ها مى‌باشد اما مُتعيّن به چيزى نيست و شكسته نمى‌شود. هر ظهورى بايد هويت سارى و رابط خويش را بشناسد تا به كمال عالى خود برسد.

ظهور اگر به اين توجه و قرب و به اين تخلق برسد كه ظهور است و مَظهر بدون مُظهِر نمى‌شود، به وصول حق‌تعالا مى‌رسد و آن را تصديق مى‌كند. هويت سارى حقيقت توحيد است.

در مرتبه‌ى احديت و نيز واحديت هم ذات حق‌تعالاست و هم ظهور حق‌تعالا و اين دو مرتبه لحاظ اضافى ذات را داراست و عين ذات مى‌باشد. اين دو مرتبه خلق نمى‌باشد و فقط ظهور است.

فيض اعيان ثابته

در فيض، يعنى در مقام اعيان ثابته ديگر لحاظ ذات ندارد و اعيان فقط ظهور مى‌باشند و ذات حق‌تعالا با آن نمى‌باشد؛ زيرا اعيان ثابته عين ذات نيستند و علم خلقى‌ست. در تجلى ثانى كه تجلى ذات براى صفات و واحديت است، اعيان ثابت ظهور مى‌يابند و آن شروع فيض است.

ظهور اسمايى عين ذات حق‌تعالاست و غيريت و فعل در كار نيست؛ اگرچه ظهور و فيض هم هست. هر فيضى ظهور هست، اما هر ظهورى فيض نيست؛ زيرا موضوع فيض، خلق است. فيض حق، ظهورى دايمى، ضرورى، ازلى، ابدى و سرمدى‌ست. بنابراين مظاهر علمى ضرورى، ازلى و ابدى‌اند.

علم خداوند منحصر به مظاهر علمى ( اعيان ثابته ) نيست. علم خداوند فراتر از اعيان در مقام واحديت و نيز برتر از آن در احديت و حتا فراتر از اين‌ها در ذات مى‌باشد. چنين نيست كه خداوند داراى معلومى غير از حقايق خارجى باشد، بلكه علم او چيزى غير از حقيقت نيست، بلكه اين حقيقت علم است كه نزول پيدا مى‌كند و ظهور را تحقق مى‌دهد.

ظهور خلقى و فيض، هم مَظهر است و هم داراى مُظهر اما ذات ذاتى ندارد، بلكه ذات هوى يعنى هويت سارى و ذات معى يعنى معيّت قيّومى كه ذاتِ وصفى‌ست با فيض مى‌باشد و مُظهِر هوى با مَظَهر معيت دارد نه تقدّم و تأخّر كه به تكرّر و تعدّد منجر مى‌شود.

معيت در اين‌جا با معيت فلسفى كه تقابل ميان دو چيز هم‌عرض را لازم دارد، يكى نيست. معيت قيومى ميان دو چيز نمى‌باشد و معيت با وحدت همراه است.

ذات حق‌تعالا كه نمى‌شود چيزى از آن بدون لحاظ تعين گفت، داراى دو تعينِ احديت ذاتى و تجلى اول و واحديت كمالى و تجلى ثانى‌ست.

هويت سارى ظهور احديت و لحاظ وحدت ( خداى من ) و معيت قيومى ظهور واحديت و لحاظ كثرت ( خداى ما )ست. يك حقيقت با اين تعينات هرلحظه در شأنى‌ست.

وصول به بسط و سعه‌ى هماهنگ با عين ثابت علمى در صورتى كه از كدورات ذهنى و باطنى خالى باشد و با صفاى باطن تحقق پذيرد، حق را در انسان ظهور مى‌دهد، اما اگر به كدورات ذهنى و باطنى و خودمحورى آلوده باشد، همين مانع ظهور حق مى‌شود و انانيت باطل مى‌آورد؛ انانيتى كه خود را به صورت حق مى‌نماياند در حالى كه باطل است. نسبت كردار به حق اگر به همراه سلامت باشد، حق مى‌گردد. كردارى كه به‌طور خالص و با غفلت از نظام مشاعى به ظهور نسبت داده شود، باطل است و اگر براى ظهور كمترين ذات و استقلالى فرض شود، اين پندار و آن نسبت به هر حال باطل است.

حقيقت هر ظهورى و باطن آن در خود آن است نه در جايى ديگر و همان مرتبه‌ى اين ظهور و استعداد ظهورى آن دانسته مى‌شود. هر كسى خود و طبيعتى را كه دارد دنبال نمايد به حقايق خويشتن مى‌رسد. براى نمونه ملكوت زمين در خود زمين و ملكوت آسمان در خود آسمان است.

فيض و ظهور خلقى

عوالم ربوبى و نخستين مرتبه‌ى فيض خلقى كه براى عالين و براى فيض منبسط است داراى فوق‌تجرد و سپس نوبت به عالم تجرد، يعنى جبروت ( عقول و ملائكه ) مى‌رسد كه البته تجرد آنان محض نيست.

عقول عالى چون كمال و تجرد محض نيستند، داراى شوق وصولىِ نو به‌نو و از فعلى به فعل ديگر مى‌باشند و شوق آنان را نبايد به شوق خروجى از قوه به فعل تفسير كرد كه نظام قوه و فعل واقعيت خارجى ندارد و نظام باطن و ظاهر و كمون و بروز و انقباض و انبساط و در يك كلمه‌ى گويا « ظهور » نظام تكوينى‌ست.

ظهور هيچ‌گاه نابود و عدم نمى‌شود. ظهور نه خلق مى‌شود و نه جعل، بلكه لازم جدايى‌ناپذير، حتمى و دايمى، بلكه ضرورى حق‌تعالاست.

حق‌تعالا منشأ هر كمالى‌ست و حيات و حركت و حرارت و سير و عشق براى خداوند است. بنابراين با معرفت به حق‌تعالا و ارتباط با او مى‌توان به هر كمالى، بلكه به بى‌نهايت كمالِ پايان‌ناپذير و بى‌انتها دست يافت.

اين تفكر كه هر انسانى داراى شخصيت و هويت واحد است، اشتباه است. هرفردى بى‌نهايت شخصيت و سمت و سو و زمينه و جهت و گرايش در خود دارد كه به او تشخصى تازه مى‌دهد و از او در هر مرتبه و موقعيتى تازه، نوعى جديد مى‌سازد.

ممكن است انسانى در اين دنيا به بخشى از شخصيت‌هاى خود آگاهى پيدا نكند و خود را در زندگىِ پس از مرگ، آن هم بعد از گذشت هزاران هزار سال بيابد و تازه خود را آگاه شود و بشناسد كه چه هويتى داشته است. انسان در آن زندگى باز مى‌شود و خود را اندك‌اندك پيدا مى‌كند.

لايه‌هاى پر پيچ‌وخم انواع تشخصات فراوانى كه انسان دارد، اگر در دنيا باز و در دسترس قرار نگيرد، زندگى پس از مرگ تا پيش از وقوع معاد كبرا و قيامت را طولانى مى‌كند و به فرد اين مجال را مى‌دهد تا خودش را پيدا كند و به‌نيكى بشناسد كه كيست.كسى كه باطن‌شناخت ندارد و توانمندى‌ها و قابليت‌هاى باطنى خويش را دست‌نخورده و استارت‌نزده به دنياى ديگر مى‌برد؛ آن‌گاه همه‌ى اين‌ها را بايد در پرتو تعليمات آن‌جهانى شكوفا سازد. اين در حالى‌ست كه شكوفايى همان مراتب در فرصت محدود ناسوت، شتاب و جمعيت دارد و مى‌شود آن‌ها را در كم‌ترين زمان، به ظهور و بروز رساند.

غفلت از مبادى و مبانىِ انسان‌شناخت، انسان را با خودشان بيگانه ساخته است :

آب كـم جـو تشنگـى آور بـه دسـت         تـا كه جـوشد آبت از بـالا و پسـت

«بالا و پست»، زمينه‌هاى باطنى و حقايق ربوبى، علمى و لدنى‌ست كه در انسان نهفته و نهان‌باطن است. انسان بايد در پى تشخص‌هاى نهان و خوب خويش باشد. افراد مبتلا به جنون كه از بخش محبس مغز آزادى دارند، مانند واگنى كه از لوكوموتيو قطار جدا شده و بيرون از ريل رفته است، چهره‌ها و خصوصيات و موجودات نهفته را گاهى به تخيل و گاهى به واقعيت مى‌بيند و اين خيال‌ها يا واقعيت‌هايى كه در دسترس عاقلان نيست، بخشى از هويت و شخصيت آنان است.

هويت نبوغ و محبوبى

انسان در ناسوت كه سلطان ظواهر است، نمى‌تواند هويت و باطن خود را به‌طور غالب پيدا كند و به مسائل ظاهرى و در دسترس و محدود، مانند خور و خوراك و شهوت و تمايلات و حس‌هاى تنى‌اش، آن هم در وسعت بسيار كم و عمقى محدود و نادقيق، درك و التفات مى‌يابد.

نبوغ و علوم لدنى و كشف و كرامات تنها بخشى از هويت باطن آدمى‌ست، با اين تفاوت كه نابغه نيازمند مربى‌ست و او كه از حرارت و حبّ بالايى برخوردار است، نمى‌تواند فقط توسط طبيعت رشد يابد و نيازهاى او به‌طور طبيعى فراهم نمى‌شود و امكان واردشدن آفت به ابزار آگاهى‌ها و ابتلاى وى به جنون فراوان است، همانطور كه يك نابغه نمى‌تواند به يك همسر اكتفا كند و اين از شدت حرارت تن او و توان ارتباطى‌ست كه با لطيف‌هاى عالى دارد، ولى ولىّ محبوبى الاهى به دست پروردگارش دستگيرى و نيازهاى طبيعى او به ضرورت فراهم مى‌شود، از اين رو بهره‌مندى و سلامت تضمينى در مسير دارد.

مغيبات و خُفيه‌ها در قرآن‌كريم كه تشخص‌هاى باطن آدمى‌ست، گنجينه‌ى ارزشمندى‌ست كه متأسفانه مورد ادراك و توجه آكادميك واقع نشده است.

تشخص، اصطلاحى فلسفى‌ست و در ناسوت اقتضا و آزاد امرى ارادى و تابع اختيار و گزينش‌هاى آدمى‌ست كه هويت انسان را بر اساس غايت و مقصد نهايى‌اش و بر پايه‌ى انگيزه، نيت و هدف از زندگى‌اش مى‌سازد و به او شخصيت يعنى الگوى به‌طور نسبى پايدار و صفات به‌طور نسبى ثابت و قابل پيش‌بينى در ابعاد وجودى و در تعامل او با محيط مى‌دهد كه با اقتضاءات ربوبى، پيشينى ( سرشتى )، ژنتيكى و محيطى وى تناسب دارد. گفتيم دامنه‌ى اراده، آزادى و گزينه‌هاى اختيارى بشر با رشد صنعت و دانش توسعه مى‌يابد.

رعايت حرمت‌ها و احترام‌ها

رعايت حرمت‌ها و احترام‌ها، به فرد و جامعه سلامت معنوى مى‌دهد و آنها را خشيتى و دينى مى‌كند. جامعه وقتى به صلح و سلام مى‌افتد و دينى مى‌شود كه حرمت‌ها شكسته نشود. حرمت‌ها اعم از حرمت قاعده‌هاى علمى و قوانين و حرمت دين و حرمت پدر و مادر و معلم و مربى و حرمت قرآن‌كريم و حرمت حضرات معصومين و حرمت عفاف و خانواده مى‌باشد. جامعه‌ى خشن نمى‌تواند دينى و الاهى باشد، چون حرمت‌ها در آن محفوظ نمى‌ماند.

فردى‌كه رعايت اشياى پيرامونى و دسترس خود را ندارد و حرمت آنها را رعايت نمى‌كند و براى نمونه كفش‌هاى خود را زير پا مى‌گذارد، خود را بده‌كار و مديون حقوق آن‌ها مى‌سازد.

خوف بايد از كردار و اعمال خود انسان باشد نه از خداوند كه وجود ترسناكى نيست و خوف در حضور حضرتش به خشيت تبديل مى‌شود و خشيت همان رعايت حرمت‌ها و داشتن نجابت و وقار است.

بسيار مى‌شود كه فرد ترسويى هار، پرخاشگر و پررو مى‌شود و هر حرمتى را مى‌شكند و به هركسى اگرچه به نگاه تيز باشد، چون خودمراقبتى و خودمهارى ندارد، تجاوز و تعدى مى‌كند.

كسى كه هوشمندى بالايى يا دست در غيب دارد، با سرعت بالايى حركت مى‌كند. چنين فردى اگر نظام خودمراقبتى و سلامت معنوى نداشته باشد، مى‌تواند در هر هوشمندى اطلاعات رمزى فراوانى كسب كند و از آن‌ها سوءمصرف داشته باشد. هوشمندى لازم است همراه با تقويت اراده و صفاى باطن و صلابت باشد تا به تجسس و فضولى و به سوءمصرف اطلاعات منجر نشود.

آلوده‌نبودن به ظلم و دروغ

از مهم‌ترين شرايط استفاده از امور معنايى و زمينه‌ى لازم براى سلامت معنوى، آلوده‌نبودن تن به ظلم به ديگران، طمع‌ورزى و دروغزنى‌ست.

آلودگى به ستمگرى و آزار ديگران و دروغ و داشتن خوى آزمندى، مانع اثربخشى عبادات، به‌ويژه نماز و ذكر است. از اين رو نمازها و مناسك ستمگران و طمع‌ورزان و دروغزنان براى آنان هدايت و توفيق نمى‌آورد، بلكه گاه واكنش‌ها و بازتاب‌هاى منفى نيز دارد و بر بغض‌شان مى‌افزايد.

تن و روان اگر به بغض نسبت به اولياى حق‌تعالا آلوده شود، زمينه‌ى هدايت را از دست مى‌دهند و هاديان الاهى و هدايت‌شان را به تمسخر مى‌گيرند و به لجاجت، روشن‌ترين حقايق را انكار مى‌كنند. براى رهايى از بغض نخست بايد روحيه‌اى آزاد و دور از تعصب نابجا و پرهيز از تصلّب داشت و مسير انصاف و مرحمت را رفت.

امور مثبت معنايى و معنوى بر تن بغض‌آلود، ستم‌ورز، دروغ‌زن و آزمند اثرى ندارد و نمازها، وضوها، غسل‌ها و ايمان، بلكه آگاهى فرد آلوده را باطل و بيهوده مى‌كنند. چنين فردى نماز مى‌خواند و به ديگران به‌ويژه همسر خود به‌راحتى دشنام مى‌دهد و بى‌احترامى مى‌كند. براى استفاده از امور معنايى و بهره‌مندى از سلامت معنوى بايد مبادى آن را در اختيار داشت.

امور معنايى و غذاهاى معنوى اگر برخوردار از مبادى و شرايط لازم باشند، تن و روان را به عروج، صفا، غيب، رؤيت، كشف، كرامت، وحى، معاينه و مشاهده مى‌كشانند، ولى به ظالم و ستمگر و فرد مردم‌آزار و كسى كه دل نازك و لطيف ديگران را مى‌شكند و به آنان زخم روانى وارد مى‌سازد و به فرد طمع‌ورز و دروغزن، اذن عروج، برشدن و ورود به عوالم باطنى را نمى‌دهند.

منطق سلامت معنوى

ايمان در صورتى به بى‌طمعى، صفا و قرب به خدا تحويل مى‌رود كه فرد در دل خود حُسن‌نيت به بندگان و مخلوقات خداوند داشته و در صراط خيرخواهى به شفقت الاهى باشد.

چنين دلى معناى سنگين و ولايت ( الصِّراطَ الْمُسْتَقيم ) و حقيقت نماز و عبادت حكمى را مى‌يابد و با مصرف اين امور معنايى ارتقا مى‌گيرد. اما ظالم، در مواجهه با امور معنايى، حس ظلم‌ورزى‌اش فعّال مى‌شود و ظلم وى تمامى واكنش‌هاى معنايى و انرژى‌هاى معنوى را در خود مى‌گيرد و به تنظيم اثربخشى وارون آن مى‌پردازد. چنين كسى در نماز، توطئه براى زمين‌زدن ديگرى را دارد. ظالم با قرائت نماز، ظلم‌ورزى خود را فعال و برانگيخته مى‌كند و بيشتر از پيش ظالم مى‌شود. قرآن‌كريم شرط رستگارى ابدى را تزكيه، تطهير و پاكسازى باطن مى‌شمرد :

وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها. شمس : 7 ـ  10

سوگند به نفس و آن كس كه آن را درست كرد، سپس پليدكارى و پرهيزگارى‌اش را به آن الهام كرد: كه هركس آن را پاك گردانيد، به‌قطع رستگار شد و هركه آلوده‌اش ساخت، به‌قطع درباخت.

منطق سلامت معنوى و لزوم استفاده از امور معنايى كه قدرت تطهير و پاكسازى باطن و بردادن انسان را براى غيرمحبوبى‌ها دارد، همين آيه‌ى شريفه مى‌باشد.

اگر كسى تطهير و پاكسازى تن و باطن از فجور، دريدگى، عصيان و بى‌باكى‌ها در شكستن حرمت‌ها نداشته باشد، اين امور پليد، رابطه‌ى ميان او و خداوند يعنى ميان رب انحصارى خويش و حكم الاهى را كه مخصوص اوست، پاره مى‌كند، ارتباط او با جهت الاهى قطع مى‌شود و آگاهى‌هاى وحيانى و عنايت حق‌تعالا و سلامت معنوى را از دست مى‌دهد و به انسانى ناسوتى و تنمند و در حرمان منحصر مى‌شود، اما مصرف امور معنايى به معناى ارتباط‌گيرى با جهت ربوبى و باطن ملكوتى پس از تأمين مبادى مورد نياز، مى‌تواند انسان را از تنمندى به الاهى‌بودن تبديل كند و ملكوت را در او به توفيق توسعه دهد.

مصرف امور معنايى براى كسى كه مبادى آن را ندارد، زيانبار است و سلامت معنوى را از او مى‌گيرد. درست نيست افراد مبتلا به آلودگى‌هايى چون دروغ، ظلم، طمع و بغض را بدون دعوت به فراهم‌كردن مبادى به ذكر و دعا و قرائت قرآن‌كريم فراخواند. از همين نمونه است مصرف امور معنايى در شب‌هاى احيا كه براى عرضه‌ى نامه‌ى اعمال، يك داروخانه‌ى معنوى يكجا و به‌طور تركيبى ناشايست مورد مصرف يك‌شبه آن هم براى دل‌هايى قرار مى‌گيرد كه ممكن است آلوده به ظلم و بدخواهى نسبت به ديگران و درگير طمع‌هاى فراوان باشند. در نماز عيدفطر نيز بعد از يك‌ماه روزه‌دارى، از خداوند درخواست تطهير كلى مى‌شود: « اللهُمّ اخْرِجْنِي مِنْ كُلِّ سُوء ». اگر كسى اين مقدمه را در اختيار داشته باشد، مى‌تواند از خداوند بخواهد: « اللهُمّ ادْخِلْنِي فِي كُلِّ خَيْر».

سلامت، ايمان، محبت و معرفت بايد براى خداوند و قرب و عشق بى‌طمع و پاك او باشد. سلامت معنوى داراى موانع و مبادى‌ست كه نبايد مغفول بماند. تا موانع سلامت معنوى و امور معنايى چون خشنى، تندى، كثيفى و بدى‌ها به‌ويژه ظلم‌ورزى، دروغزنى و طمع دفع نشود و انسان به مرتبه‌ى عشق پاك و فاقد قضاوت و خيرخواهى عمومى نرسد كه همه‌ى خلق را پاك و برخوردار از عصمت و حسن الاهى و تابع اين نظام احسن، داراى نظام مكافات، جزاى هوشمند و استيفاى تمام ببيند و از هركس كه خيرى به او مى‌رساند تشكر كند و از تمامى افراد حلاليت بطلبد و از درگاه خداوند استغفار و طلب غفران داشته باشد، بعضى از استفاده‌هاى معنايى مثبت و عبادات، مى‌تواند درگير اثر وارون گردد.

در استفاده از امور معنايى  حتا بُعد زمان و مكان نيز مؤثر و دخيل است. چنين نيست كه تمامى امور معنايى براى تمامى افراد مناسب و قابل مصرف باشد.

آثار خوراك معنايى

امور معنايى به عنوان بخشى از ايمان به غيب در تمامى اديان الاهى و شرايع هم به‌گونه‌ى الزامى و هم به شكل غيرالزامى و به‌طور سفارش رجحانى بوده است. گزاردن نماز در پنج‌وقت در نخستين دين تاريخى يعنى زردشتى بوده است. اجراى اين فريضه و گزاردن نماز پنج‌گاهى براى تن و توسعه‌ى باطن لازم بوده و آثارى ويژه داشته كه خداوند آن را براى انسان، آن هم در تمامى اديان واجب كرده است. البته محتواى نماز و ارزش آن به معرفت خدا و به آگاهى‌ست كه در تمامى اديان ثابت است و چهره‌هاى متفاوت آن مربوط به شرايع و مذاهب است.

دورشدن از مناسك دينى، ايمان، معارف و امور معنايى يا نداشتن بهره از آن‌ها به گونه‌ى صحيح و عارى از خرافه، عوارض سوئى مانند شك، ريبه، توهم، جمود و وسواس را موجب مى‌شود. فردى‌كه خوراك‌هاى معنايى لازم را به باطن خود نمى‌رساند و براى آن، وقت مناسب و كافى نمى‌گذارد، توان نگه‌دارندگى و پايدارى خود و سلامت خويش را از دست مى‌دهد.

اوراد و اذكار، شعائرى نمادين نيستند؛ بلكه كارا و قُوت و غذاى باطن انسان‌اند اگر به‌صورت صحيح از آن‌ها استفاده شود، نه به‌گونه‌ى ناشيانه و با خودمرجعى در آنها، بلكه استفاده از امور معنايى بايد آگاهانه و در نظام خودمراقبتى و به معيار مربى حاذق و به ارشاد استاد كارآزموده باشد.

امور معنايى بر دو قسم عمومى و خاص است. امور معنايى عمومى مانند ذكر صلوات يا تسبيح  كه بدون نياز به ويزيت خاص قابل مصرف براى همه‌ى افراد سالم و متعادل و دور از ظلم و ستم‌ورزى‌ست.

نداشتن مصرف از امور معنايى عام باعث تحليل و سستى تن و روان مى‌شود؛ به‌طورى‌كه ديگر نمى‌توان در برابر مشكلات، حوادث و رسوبات، مقاومت كرد و تن و جان به غفلت، نسيان، عصيان و طغيان مبتلا مى‌شود. جان‌هاى در حرمان از امور مثبت معنايى مى‌تواند انحطاطى بيابند كه به‌جاى انس و تفريح با گُل‌هاى طبيعى، به زينت تجملى منزل با گُل‌هاى پلاستيكى خوشى كنند. اين از عوارض سستى تن نسبت به معنويت و امور معنايى‌ست. مصرف امور معناى عام فرد را در مقابل گناهان، گرفتارى‌ها و شياطين مقاوم مى‌گرداند.

ذكردرمانى

با رعايت بهداشت تن با مواظبت بر اصول خودمراقبتى تن، سلامت و آرامش تن حاصل مى‌شود.

بعد از تحقق آرامش، نوبت به ايمان و گرويدن و سپس به عبادت و پرستش الاهى و بهره‌بردن از نظام معنايى مانند ذكردرمانى و سپستر ترك طمع در ساختار نماز و نياز و نماز و در يك كلمه وصول به عشق پاك و وحدت مى‌رسد.

ذكر و آيات الاهى و اسماى خداوند برخوردار از انرژى و توانمندى‌اند و توان آنها قابل انتقال و مصرف است اگر تن به آرامش و امنيت و به سلامت رسيده و باطن صافى باشد، وگرنه ذكر، از نگه‌دارى يك اخگر آتش، فرد را شديدتر آزار خواهد داد و به‌جاى پاكسازى عوارض شيطانى، بر شيطنت فرد مى‌افزايد.

دل ناصافى چون فاسد است حتا ذكر را نيز فاسد مى‌گرداند و آن را لجن مى‌سازد. ذكر براى چنين افرادى كارگر نيست.

« ذكر » به معناى بروز و ظهور و داشتن نمايانى و ابراز است. به ذكر از آن رو ذكر گفته مى‌شود كه مى‌تواند ظهوردهنده‌ى لايه‌هاى پنهان باطن و ابرازگر استعدادهاى خام و خفته و راه‌انداز داشته‌هاى طبيعى پيشينى و بروزدهنده‌ى شخصيت اصلى و نهايى و اسم ربّ فرد و در نتيجه نگه‌دارنده و پايداركننده‌ى حيات باطنى باشد.

ذكر، تمرينى‌ست براى با حق‌بودن و گذشتن از غيرهاى پندارى و وهمى. كسى‌كه ذكر مى‌يابد، نخست حجاب خود و زنگار غيرها را از باطن خويش مى‌زدايد تا قلب، تجلى‌گاه نور پروردگار گردد و خداوند همنشين، جليس و مهمان دل او شود. كسى‌كه ياد و ذكر حق را دارد، با ذكر او گام برمى‌دارد؛ بلكه با حق و به حق است كه پا برمى‌دارد و پا مى‌نهد و حتا اين گام‌هاى حق است كه او را قدم به قدم با صاحب راه مى‌برد. كسى‌كه ذكر خفى دارد، حق را مهمان دل خود و قوتِ قوّتِ باطن خود قرار مى‌دهد و ياد خدا مى‌خورد و حق را خوراك جان خويش مى‌سازد؛ زيرا خدا با هرچيزى و در هرجايى به معيت است.

هدف اصلى از ذكرگرفتن اسماى خداوند يا فرازهاى قرآنى، حرز و محافظت و صيانت و مراقبت از خود، ايجاد زمينه‌ى سير و سلوك و ظرفيت معنوى و طهارت و پاكسازى باطن و سالم‌سازى حركت درونى براى قرب و وصول به پديده‌هاى فراطبيعى و قدسى، به‌ويژه وصول به حق‌تعالاست.

ذكر، خوراك معنوى و تغذيه‌ى روان و جان انسان است و همانطور كه تن نياز به غذا دارد و آن را مصرف مى‌كند، باطن نيز از ذكر مصرف خوراكى دارد. ارتزاق جان و باطن با ذكر است؛ ذكر و رزقى كه به باطن صفا و خلوص مى‌بخشد.

مهمترين خاصيت ذكر

مهمترين خاصيت ذكر، اين است كه صفاى باطن و خلوص معنوى و پاكسازى و ارتقاى درون را براى قرب به خداوند، بلكه براى وصول به او ايجاد مى‌كند.

صفا برخوردار از ساختار خاصى‌ست كه با نسخه‌هاى ذكردرمانى ظهور مى‌يابد. صفا، عامل جلب توفيق و عنايت خاص خداوند مى‌باشد. كسى‌كه ذكر حق‌تعالا را داشته باشد، خداوند با او همنشين مى‌شود و او را در پناه سلامت، امنيت، انس، همنشينى و عشق خود مى‌گيرد.

افزون بر اين، با ذكر و به‌ويژه استفاده از شيوه‌ى آيه‌درمانى و وحىِ شفابخش مى‌شود بعضى بيمارى‌ها و اختلالات را از طريق تصرف خاص در طبيعت، آن هم با قدرت و شتاب بالا يا تمكين و تمكّنى ويژه يا تغيير موضع و جابه‌جايى در برابر جذر و مدهاى غيبى و انعكاسات تجردى و از طريق همراه‌شدن با سرعت پديده‌هاى غيبى و قدرت بى‌پايان و شتاب حق‌تعالا شفا بخشيد و درمان كرد، پديده‌ها يا انرژى‌هايى را جابه‌جا كرد يا با اتصال به غيب عالم، كسب معرفت، علم، خبر و اطلاعات نمود.

ذكر، قدرت اطلاعات را در كنار توان عمليات دارد و به فرد هم توان تحصيل آگاهى مى‌دهد و هم توان اعمال قدرت و توان‌بخشى نسبت به خواسته و طلبى خاص. بنابراين با ذكر مى‌شود خواسته‌هاى خيرخواهانه ( طلب خير ) يا دفع شرور ( بليّات ) را بر پايه‌ى قدرت‌هاى ماورايى، به‌ويژه با راه‌هاى متنوع طلب از حق‌تعالا به انجام رساند.

استفاده‌ى تخصصى و آگاهانه از ذكر، حكم استفاده از خودروى سوارى يا هواپيما براى نقل و انتقال را دارد كه ذكرورز، خود را به‌راحتى در مقصد و مقصود مى‌يابد. فردى‌كه ذكر ندارد، پياده‌اى‌ست كه فشارهاى طىّ طريق در زمانى دراز، بر وى وارد مى‌شود. وارون آن، مصرف ناآگاهانه‌ى ذكر مى‌تواند فرد را به‌كلى بسوزاند و باطن او را تخريب و به خباثت و سنگدلى مبتلا سازد.

اصطلاح « درمانى » در ذكردرمانى، معطوف به بيمارهاى شناخته‌شده‌ى معمول نيست كه دانش پزشكى يا روانشناسان و روان‌پزشكان در درمان آن مى‌كوشند و اين كار تا با تخصص آنان قابل تعقيب است نوبت به استفاده از ذكر نمى‌رسد، بلكه درمان، قلمرويى به وسعت ارتباط خاص خلق با خداوند تا وصول به حق‌تعالا دارد.

قصد اخبار و انشا

اسماى الاهى همچون آيات قرآن‌كريم مى‌باشند و طريق انس با آن‌ها همان روش انس با قرآن‌كريم مى‌باشد. همانطور كه صرف نگاه به متن آيات قرآن‌كريم و قرائت الفاظ و واژگان آن در ايجاد انس مؤثر است، استفاده از اسماى ملفوظ چنين مى‌باشد و مى‌توان آن‌ها را ذكر قرار داد.

با اسماى الاهى مى‌شود دو مواجهه‌ى خبرى و انشايى داشت. ذكر اسماى الاهى اگر با قصد انشا همراه شود، توان استجابت مى‌يابد. ذكرى كه با قصد انشا آورده شود، ديگر ذكر عام نيست و ذكر خاص مى‌باشد كه ميان لفظ و محتواى آن برخوردار از پيوند است.

ذكرپردازى اخبارى، اذن عام دارد و هر اسمى را به هرمقدار و هر زمان بدون نياز به پيوند ميان لفظ و معنا مى‌توان گفت، ولى ذكر انشايى، نيازمند اذن خاص و مهارت در پيوندزدن ميان لفظ و معنا و ايجاد تكوينى و تحقق آن مى‌باشد. در قصد انشاى معنا، مهم اين است كه معناى اسم و ذكر با تمامى ابعادى كه دارد، دانسته شود و انشا، بدون در دست داشتن معناى صحيح اسم و ذكر محقق نمى‌شود. تا معناى اسم و ذكر به دست نيايد، نمى‌توان در گفتن آن، قصد انشا داشت.

كسى مى‌تواند قصد انشا داشته باشد كه تمام ذكر و معناى آن را وصول داشته باشد و نيت خود را بر مدار آن تنظيم و تصحيح كند؛ وگرنه با پيشامد كم‌ترين اشتباه معنايى، نشانى و كُد ذكر تغيير مى‌كند و به هدف اجابت نمى‌رسد.

در قصد انشا، فرد به زبان خود، ذكر را مى‌آورد و حصول به نتيجه و اثربخشى، با اِعمال قدرت باطنى فرد و قرب و ارجى كه نرد خداوند دارد، آن را ارزش و كيفيت و نفوذ مى‌دهد.

در تحقق ذكر انشايى، تصحيح نيت بسيار مهم است. كسى در ذكر انشايى موفق مى‌شود كه اهداف خودخواهانه و طمع‌آلود نداشته باشد و نيت خويش را با حق‌تعالا صافى و خالص و در مسير عشق پاك او ساخته باشد.

در ذكرپردازى اسما به صورت انشايى لازم است تناسب اسما با فرد را لحاظ كرد و اسمِ ربّ خود را كه مدبّر حقيقى وى در تمامى ابعاد است، شناخت تا بتوان هماهنگ با تدبير و راهنمايىِ آن اسم، مسير كمال و رشد را پيمود.

فهم درست معناى هر اسم از شرايط قصد انشا در آن اسم مى‌باشد و اثر و حكم هر اسم بدون در اختيارداشتن معناى درست اسم بر آن بار نمى‌شود.

در روش انشايى، هم اسم به آغوش ذكرپرداز مى‌آيد و دل او را چاك مى‌دهد و هم ذكرپرداز اسم را در دل خويش مهمان مى‌كند و با انس و مداومت بر آن، به اثر اين اسم دست مى‌يابد.

فرايند پيچده‌ى ذكر انشايى

ذكر انشايى فرايندى پيچيده با كلافى از موقعيت‌ها و شرايط گوناگون است، نه صرف حرف زبانى و گفتار كلامى. ذكر، در پشت جبهه‌ى كلامى خود، هم قرارگرفتن در موقعيت خاص باطنى و داشتن نماز حكمى، هم برخى از شرايط بيرونى ـ مانند توان نياز و انفاق مالى ـ و نيز توان نازكشى را مى‌طلبد، بنابراين داشتن تلاش خاص و هدفمند، از شرايط تأثير ذكر است.

با دقت بر اين گزاره، دانسته مى‌شود ذكر انشايى، افراد را به بيكارى و داشتن اميدها و توقعات نابه‌جا و دلخوش‌داشتن به برخى آرزوها سوق نمى‌دهد، بلكه گياه ذكر در بسترى مى‌رويد كه تلاش‌هاى خاص، آن هم با عنايت استاد كارآزموده و متخصص معناپيما و تجويزهاى خاص وى، هم در زمينه‌ى ذكر و هم در زمينه‌ى ديگر اشتغالات و كار و تلاش هدفمند، صورت پذيرد.

در ذكر انشايى رعايت زمان، مكان، شماره، حلال‌درمانى و ارتزاق از حلال، وحدت، خلوت، تاريكى و پرهيز از نور زياد، مربىِ كارآزموده و صاحب دَم و دورى از طمع و آلودگى و نيز تميزى بدن و لباس و سبكى بدن و دورى از فرتوتى و ركود و نيز حفظ تعادل تن و همچنين استفاده از عـطر و بوهاى خوش به‌ويژه بوهاى طبيعى درختان، گل‌ها و ميوه‌ها كه جان را بانشاط مى‌سازد و نيز رعايت سبك نماز، نياز و ناز، شرطِ كارآمدى و تقويت ذكر مى‌باشد.

هدف دانش ذكر

دانش ذكر، عهده‌دار تربيت ذكرپرداز است تا وى را به موقعيتى برساند كه بتواند به خدايىِ خدا تمثل يابد و به خدايى خدا تكيه كند و از خدايى خدا استمداد بگيرد و هزينه كند. چنين موقعيت گسترده‌اى، براى ذكرپردازى محقق مى‌شود كه دلى بزرگ و فراخ داشته باشد و تنگ‌نظر، محدود، بسته و قبضى نباشد؛ فردى‌كه به ظرافت‌هاى بسط مطلق رسيده و آن را زندگى كرده باشد.

از ديگر هدف‌هاى دانش ذكر، تأمين حرزهايى مناسب براى خودمراقبتى و صيانت ناخودآگاه از خويشتن در برابر خطرهاى برآمده از پديده‌هاى معنايى به‌ويژه القاءات وهمى آنهاست.

چون خواب، بهترين موقعيت براى نفوذ شياطين و عامل‌هاى بد معنايى‌ست، خوب است پيش از خوابيدن، خود را با ذكر تحت محافظت الاهى قرار داد. خوابيدن با موقعيت بد، به پديده‌هاى معنايى فرصت نفوذ، تصرف و تأثير مى‌دهد.

انسان در برابر شياطين و اجنه‌ى بد كه خصمانه به او حمله مى‌كنند، از طريق ذكر تاب مقاومت مى‌يابد و مى‌تواند در غلبه بر آنها موفق شود. اين توانمندى انسان براى آن است كه برخوردار از مقام جمعى‌ست و مى‌تواند بر تمامى قوا و نيروها از طريق هماهنگ‌كردن هر پديده‌ى ديگرى كه محدود، مقيد و قابل حركت در جبهه‌اى خاص است، با خود و سازگارى، برترى يابد. اجنه مقام و قلمروى جمعى را ندارند. اين انسان است كه مى‌تواند از همه جهت و از هر طرفى حركت كند.

شرايط ذكرپرداز

ذكرپرداز موفق كسى‌ست كه نظرتنگ، ترسو، بزدل، بخيل، مُمسِك و محدود نباشد. فردى‌كه بايد به عظمت و بزرگى بنشيند و چيزى براى وى شگفتى نياورد و سرد و گرم زندگى براى او يكسان و در مقام استواى ميان مهر و قهر و در مقام نفى طمع و عشق پك و فاقد قضاوت باشد.

ذكر فرد بر باطن او و در تصرف بر ديگر پديده‌ها مؤثر است كه در دل خود نسبت به بندگان خدا عشق و احترام دارد، با آنان به بدى سخن نمى‌گويد، به آنان ظلم نمى‌كند و آزارى براى كسى ندارد.

ذكرپرداز برخوردار از توفيق، خدا را در دل خود و در دل تمامى ذره‌ها احساس مى‌كند، براى همين، ادب حضور دارد و به بندگان خدا بى‌حرمتى نمى‌كند، بلكه آنان را به عشق و بدون طمع دوست و نازكشى دارد.

فردى‌كه ذكر مؤثر و كارآمد دارد، به انس با خداوند و با ظهورهاى او به عنوان ثمرات خداوند مى‌رسد.

دلى كه نسبت به ديگران از كينه، غيض، نفرت و خشم آلوده و ناهمجوش است، نمى‌تواند ذكر مستجاب و مؤثر داشته باشد. ذكر فردى مؤثر است كه بتواند دل خود را با ديگران صاف نمايد.

مهارت ذكر مستجاب و كارآمد نيازمند رعايت تمامى شرايط عام و خاص ذكر است تا ذكرورز در تحقق محتواى ذكر توفيق يابد.

ذكرپرداز بايد طهارت، پاكى، صدق و صفاى باطن داشته باشد. كسى كه دروغ بگويد، ذكر نيز به وى دروغ مى‌گويد و گمراهش مى‌كند.

فردى‌كه مصرف حرام دارد، ذكر وى نيز حرام مى‌شود و اگر ذكرى مصرف كند، همانند پشمك، در دهان وى آب مى‌شود و از بين مى‌رود؛ البته اگر او را به قساوت و حرمان مبتلا نسازد.

ذكر، هم هوشمندى و هم صلابت دارد و هم آسيب‌پذير است. ذكر از حرام، دروغ، نفاق، طمع‌هاى آلوده و برخى از معصيت‌ها آسيب مى‌بيند و مقهور آن مى‌شود. نخست بايد لسان صدق داشت و باطن را از حرام دور كرد، آن‌گاه ذكر گفت، وگرنه دروغ و حرام، ذكر را خنثا و بى‌اثر مى‌سازد، بلكه انعكاس به خلاف و اثر وارون دارد.

صفا و سلامت باطن و خوش‌دلى از شرايط ذكر براى اثربخشى‌ست. ذكرپرداز در دل خود نبايد نسبت به هيچ‌يك از بندگان كدورتى داشته باشد. ذكرپرداز پيش از پرداختن به ذكر، بايد در دل تاريكى، خلوت و تنهايى بنشيند و حساب خود با خدا و بندگان او را صاف كند.

كسى‌كه از ديگران بدآيند دارد، ذكرهاى سلوكى و انشايى وى تأثيرى ندارد. كمترين كينه، عناد و مخالفت با بنده‌اى، قفل محكمى بر باطن مى‌زند و مانع از گشودن روزنى از آن به غيب مى‌شود.

مأموران غيب، كسى را كه در دل خود كدورتى از بنده‌اى دارد و نمى‌تواند نسبت به بندگان خدا گذشت و بخشش داشته باشد، اجازه‌ى ورود به غيب نمى‌يابد.

سالك، كسى‌ست كه بتواند به تمامى پديده‌ها به اندازه‌ى خدا حرمت بگذارد؛ زيرا همه ظهور پروردگار مى‌باشند. نخست بايد رابطه‌ى خود با بندگان را صاف كرد و سپس به ذكر رو آورد.

ذكر بر قلب پاكيزه و طاهر مؤثر و كارآمد است؛ نه قلبى كه از لجن و كثافات گناه و كدورت از ديگران و تلاش براى حيله‌گرى و فريب‌دادن و دروغ‌گفتن به آنان، آلوده است و صفا، روشنى، خلوص و شفافيت ندارد.

براى ذكر بايد صفاى باطن داشت تا سبكبار گرديد. ذكر كسى بردهنده است كه در دل خويش مهر و محبت به پديده‌هاى الاهى و به خداوند داشته باشد.

زمينه‌هاى ذكر قلبى

قلب، تا تخليه و شفاف‌سازى نداشته باشد، به ذكر قلبى نمى‌رسد. نخستين تخليه‌ى لازم نيز، حلال‌درمانى و پرهيز از مصرف حرام مى‌باشد. تا كم‌ترين حرامى در تن كسى باشد، ذكر ليز مى‌خورد و بر قلب نمى‌نشيند.

ابتلا به حرام‌ها و گناهان، باطن را چنان لغزنده مى‌سازد كه ديگر نمى‌تواند هيچ كمالى را بپذيرد و هرچه ذكر مى‌آورد، در آن نمى‌نشيند تا خاصيتى براى آن داشته باشد؛ از اين‌رو حلال‌درمانى و برطرف‌سازى ليزى‌هاى باطن ـ كه اراده را ناكارآمد مى‌سازد و اقتدار و تمكين را مى‌گيرد ـ ضرورتى اجتناب‌ناپذير براى توان بهره‌بردن از امور معنايى و از ذكر مى‌باشد.

آلودگى به گناهان، ذكر را در مرتبه‌ى صورت و ظاهر حبس مى‌كند و محتوا را از آن مى‌گيرد و ذكر، صورى و لفظى مى‌شود. اگر ذكر لفظى به مرتبه‌ى ذكر قلبى نرسد و آن را پشتوانه‌ى خود قرار ندهد، ذكر فاقد حيات و توان است.

ذكردرمانى بدون ورزش و حركت فيزيكى متناسب و تنفسِ سالم در هواى آزاد و با گرفتارى به بيمارى‌هاى تن و مسموميت‌ها و گازهاى معده و با پرى و سنگينى معده و آلودگى‌هاى روده خاصيت معنايى ندارد و اختلالات تنى و روان‌تنى، معنابرانداز است. غذاها و خوراك‌هاى معنوى و سبك‌هاى دارومعنايى در مرتبه‌ى بعد از دانش تندرستى و زيستِ سالم قابل استفاده و نهادينه مى‌شود. از اين رو گسترش معنويت و معناگرايى نيازمند پيشرفت در بهداشت و نظام تندرستى و روان‌درمانى و توسعه‌ى درمان تنمند است.

تا بهداشت و سلامت تن در نظام خودمراقبتى رعايت نشود، نه‌تنها نمى‌توان به معنويت غذايى و سلامت معنوى به‌طور اثربخش رسيد، بلكه چنين فردى حتا از آگاهى ذهنى صادق و قضاوت و انشاى حكمى كه اعتبار داشته باشد نيز باز مى‌ماند و مرداب پندارها و اوهام غلط، او را در خود فرو مى‌برد و درك درست حقايق و هشيارى را از او مى‌گيرد.

عواقب مصرف خودسرانه ذكر

استفاده‌ى ناآگاهانه، نابجا، نامناسب و فاقد توازن و اندازه از داروهاى معنوى، آن هم بدون فراهم‌كردن زمينه‌ها و مبادى لازم، مانند مصرف خودسرانه‌ى داروهاى شيميايى بدون تجويز متخصص است. سلامت معنايى با آگاهى معنايى به‌شكل تخصصى محقق مى‌گردد. امور معنايى را بايد از صاحبان معنا گرفت. در اين مسأله‌ى بسيار مهم، نمى‌شود كم‌ترين اهمال و مسامحه‌اى داشت و نيز « به هردستى نبايد داد دست ». گاه يك تجويز نادرست، مى‌تواند يك زندگى را بسوزاند و فردى را براى هميشه از مسير سلامت و سعادت خود باز دارد و ابد او را تهى و در تاريكى حرمان يا در آتش خسران نمايد.

تركيب و مخلوط كردن ناشيانه‌ى امور معنايى گاه به دفع اثر تمامى آنها يا زيانبارشدن تركيب مى‌انجامد. داشتن برخى خودذكرى‌ها يا استفاده‌ى ناآگاهانه از امور معنايى سبب گرفتن جان عزيزى مى‌شود، اما نه با آلت قتاله، بلكه با امر معنايى مصرف‌شده يا ذكرى كه در نهاد فرد نشسته است. برخى ذكرها به سبب نداشتن تناسب، هيچ خاصيت و نتيجه‌اى ندارد. استفاده‌ى ناشيانه و غيرعلمى از بعضى ذكرها، زندگى ذكرپرداز را به هم مى‌ريزد، اعصاب او را ضعيف مى‌كند يا وى را به وسواس و بددلى مى‌كشاند.

اصول استفاده از امور معنايى

از اصول استفاده از امور معنايى اين است كه موضوع امور معنايى، انسان است؛ انسانى كه ظلم نكند و مصرف حرام نداشته باشد و از صفاى باطن و قدرت نماز و عبادت حكمى، نياز و انفاق مالى و از همه مهمتر، « ناز » و استقبال عاشقانه از آزارهاى ديگران و ناملايمات روزگار برخوردار باشد.

همچنين ذكر براى افرادى مناسب است كه صبور، پايدار و پولادين باشند و بتوانند چند كار را با هم و بدون تداخل انجام دهند و توانمندى تعويض چهره و نقش و قدرت تبديل‌پذيرى بالا و انعطاف و نرمى داشته باشند تا بدينگونه در مواجه‌شدن با صحنه‌هاى گوناگون، متلاشى نشوند و استقامت نمايند؛ كسانى‌كه به هر كوره‌اى وارد شوند، مقاومت مى‌كنند و با بردبارى در كوره مى‌مانند و با قدرت تبديل، به جنسى اعلا و برتر و مستحكم‌تر تبديل مى‌شوند.

تصرف در باطن عالم از طريق امور معنايى و به‌ويژه ذكر، نيازمند تناسب‌هايى باطنى‌ست. تناسبِ باطن فرد با غيب عالم موجب مى‌شود شگرد طبيعت در ذكر و ديگر امور معنايى ظاهر شود و ذكرپرداز را با طبيعت همراه و مأنوس نمايد و قدرت تصرف در آن را به وى دهد.

براى ذكرپردازى، بايد استعداد و تناسب داشت و چنين نيست كه هركسى در هر مرتبه از رشد و كمال كه باشد، بتواند از هر ذكرى استفاده كند و از آن بهره ببرد.

هر امر معنايى زمينه‌ها، اقتضاءات و شرايطى براى اثربخشى دارد. براى نمونه گاه بايد آن‌ها را مخفى و به شكل ذكر و يا جلى و به صورت ورد آورد و بعضى را بايد فردى و برخى ديگر را جمعى محقق ساخت. اين تحقق شرايط پى‌آمد هوشمندى انسان در انتخاب و تابع آزادى در ناسوت است.

بعضى از امور معنايى ورزش روحانى‌اند كه اگر به تناسب و اندازه استفاده شوند، سلامت جان را تأمين مى‌كنند. ذكرهاى زبانى اين‌گونه‌اند. ذكرهاى زبانى به‌گونه‌اى به‌جهر و آشكارى بر زبان گفته مى‌شوند كه گوش آن‌ها را بشنود و لمس نمايد.

با مداومت و استمرار بر گفتن ذكرهاى زبانى، فرد در باطن اهل ذكر مى‌شود؛ به‌گونه‌اى كه اگر اين ذكرها را نگويد، اذيت مى‌شود، كسل مى‌گردد و احساس سنگينى و سختى مى‌كند و ساختار و چارچوب موزون و متعادلى ندارد؛ همانگونه كه اگر فردى ورزش نكند، دچار پرخوابى مى‌شود و چارچوب‌پذير و قاعده‌مند نيست و چون هرهرى در انديشه و لاابالى در عمل است، در صورت امكان، هر كار نابجايى از او سر مى‌زند.

ارتباط با توان الاهى

ذكر تقويت اراده از طريق باطن براى غلبه بر گناه و توان بازدارندگى از ارتكاب زشتى‌ها و بدى‌هاست. فرد متوسط، بدون استمرار بر ذكرهاى عام، نمى‌تواند ايمان را بيابد و آن را حفظ كند و ارتقا دهد.

همانطور كه اگر كسى از رزق‌هاى خوراكى مانند گوشت استفاده نداشته باشد، به كاستى‌هاى تن مبتلا و حافظه‌ى وى ضعيف مى‌شود و توان استخراج و استنباط مطالب در او كاهش مى‌يابد و در كردار خود نمى‌تواند قدرتمند عمل كند، بهره‌نبردن از رزق ذكر نيز قدرت استجماع فرد و تمركز نيرو براى انجام كارها را تضعيف مى‌كند و فردِ بريده از ذكر و از مصرف خداوند، نمى‌تواند كارهاى خود را محكم بياورد.

استجماع فصل مقوّم اراده است. فرد نوپا به خودى خود توانى ضعيف و محدود دارد و بدون حصول نوعى انرژى متراكم و مضاعف نمى‌تواند خود را به كارى با چنان كيفيتى پيوند دهد كه بايسته است و موجب بر شدن وى به عالم فرامادى و نيروهاى آن گردد. اين انرژى لازم را تنها با تقويت اراده و استجماع و توان ارتباط با باطن مى‌توان به دست آورد.

استجماع، يعنى يكى‌نمودن تمامى حساب‌هاى قدرتى و نيروهاى خود در يك‌جا و متمركز و متراكم‌ساختن آن براى هزينه‌نمودن در هدفى خاص به صورت منظم و بر اساس ضوابط طبيعى و تكوينىِ مربوط به قصد خاص.

استفاده از سيستم مُشاعى عالم ـ كه در آن، همه با هم كار مى‌كنند ـ و جمع‌كردن نيروهاى ديگران با نيروى خود، توان استجماع را بالا مى‌برد.

اين كار با مرحمت و مهربانى‌نمودن به خلق خدا و به دست‌آوردن دل آنان و يا با جمع‌كردن افراد مناسبى براى خواندن دعا در يك مجلس يا با جوارگرفتن يا توسل و شفاعت و مانند آن ممكن مى‌شود. براى نمونه مى‌توان با دلجويى از همسر و فرزندان، دعاى جمعى با آنان داشت. هرچه فرد بتواند نيروهاى بيشترى با خود همراه كند، توان استجماع وى افزايش مى‌يابد.

در استجماع، بايد تمامى قوا و نيز بازى‌هاى ذهن و عقل، قفل شود تا قلب بتواند خود را به پديده‌هاى غيبى قرب دهد و نزديك شود و قدرت خود را به قدرت آن‌ها پيوند دهد، تا بتواند ذكرى مستجاب داشته باشد.

در باب ذكر، توان استجماع و قدرت قفل‌كردن تن و حواس ظاهرى و مهار بازى‌هاى ذهن و قوه‌ى توهّم و تخيل و حتى حسابگرى‌هاى عقل، لازم است تا ذكر بتواند با دل همراه گردد. كسى‌كه توان تمركز انديشه و توان ذهن و تن خود را ندارد، در هر جايى عمل و انديشه‌اى متفاوت از جاى ديگر دارد و در زندگى خود داراى وحدت رويه، نظم و هماهنگى نيست.

آوردن ذكر در حوزه‌ى مسؤوليت حس و عقل نيست؛ زيرا اصل توجه در ذكرهاى خاص، در دل مى‌باشد و دل و قلب باطنى‌ست كه غافل يا ذاكر، نرم يا قسى مى‌شود و رؤيت پيدا مى‌كند يا كور مى‌گردد و فرد بايد اين توانمندى را بيابد كه با مهار ذهن و سكوت و تسليم آن به قلب، موانع ذهنى در مسير توسعه‌ى قلب و دل را مديريت كند.

استجماع براى توان‌گرفتن از طريق برقرارى توازن با حركت، ارتعاش و سير سريعى‌ست كه در عوالم خلقت و آفرينش در حال انجام است. حتا خداوند حقيقتى‌ست با حيات ذاتى كه در حال سير و جنبش است. فردى كه قصد رسيدن به نيروهاى فرامادى و باطنى و معنوى و قرب خداوند را دارد، با مددگرفتن از استجماع و نيروى ذكر، خود را به اين نيروهاى پايان‌ناپذير كه با سرعت نامحدودى حركت مى‌كنند ارتباط مى‌دهد تا بتواند سرعت سير خود را با سرعت سير آفرينش هماهنگ سازد و با اتصال وى به ماوراى خلقت و به خداوند، از نيروى آن بهره برد.

كسى مى‌تواند از ذكر استفاده كند و براى مصرف ذكر استجماع نمايد كه حس مصرف ذكر در او زنده و پويا و باطن وى حس پذيرش و قابليت ذكر را داشته باشد. از داشتن حس ذكر يا عبادت، در شريعت به « قصد قربت » ياد شده است. كسى‌كه حس ذكر نداشته باشد، نمى‌تواند در گفتن آن، قصد قربت و نزديكى به ساحت قدس الاهى را داشته باشد و آرامش لازم براى انجام آن را ندارد؛ در نتيجه، اراده براى آوردن ذكر، با وى همراهى و تمَشّى لازم را انجام نمى‌دهد و توان استجماع را از او مى‌گيرد و فرد نمى‌تواند توان خود را بر توان صاحبان نيروهاى غيبى جمع بزند و مدار حركتى خود را بر مدار حركتى آنان تنظيم كند و شتاب و تندى لازم براى اتصال با آن نيروها ـ به‌ويژه با مبدء كاينات ـ را به خود بگيرد و بر توان خويش بيفزايد تا به ذكرى مستجاب برسد. كسى‌كه حس ذكر در او پديد مى‌آيد، همانطور كه گرسنگى و تشنگى به وى فشار مى‌آورد، كمبود ذكر و نياز باطن خود به ذكر را احساس مى‌كند و از آن رنج مى‌برد و با آوردن ذكر مورد نياز به‌طور آگاهانه و تخصصى، از آن انرژى و طراوت مى‌گيرد.

غرقگى و انصراف در ذكر

براى داشتن ذكرى مستجاب، بايد خلوت را به حقيقت داشت. اين‌كار نيازمند داشتن قدرت انصراف و غرقگى در ذكر مى‌باشد تا بتوان ذهن خود را از شلوغى‌هاى قهرى شهرها و زندگى مكانيكى و صنعتى انصراف داد؛ به‌گونه‌اى كه آلودگى‌هاى صوتى، تن را به هيچ‌وجه به خود نخواند.

قدرت انصراف، يعنى توانِ نديدن محيط پيرامونى و مهار بازى‌هاى ذهن؛ به‌ويژه وسوسه‌ها و داده‌هاى وهمى و توان استجماع تمامى انرژى‌هاى ظاهر و باطن و پراكنده در پيشينه و غرق‌شدن در ذكر يا كار خود.

كسى‌كه مشغول نماز است، اگر تمركز وى بر نمازى باشد كه مى‌خواند، يا كسى‌كه فعاليت فكرى و ذهنى دارد و تمام توان خود را براى يافت پاسخ مسأله و حل آن به كار مى‌برد، نمى‌تواند كارهاى افرادى را كه در اطراف وى مى‌باشند، ببيند و آن‌ها را رصد كند يا حتا صداهاى آنان را بشنود. چنين حالتى كه غرقگى نيز ناميده مى‌شود، همان توان انصراف است. توان انصراف، از پيش‌نيازهاى استجماع است.

فصل مقوّم انصراف و استجماع و اسطقس آن، يكّه‌شناسى در محبت و عشق مى‌باشد. كسى‌كه پى اشياى فراوانى مى‌رود و روزى به كسى و چيزى دل مى‌بندد و نمى‌تواند دل خود را يك‌دله سازد، نمى‌تواند خود را از همه‌چيز فارغ سازد. اگر كسى حتا دو نفر را دوست داشته باشد، دلى دَلِه دارد؛ زيرا يك دل، بيش از يك محبت نمى‌پذيرد. همچنين است اگر ذهن، پرسه‌زنى داشته باشد و به هرجايى رود. چنين ذهن و دلى قدرت انصراف و استجماع ندارد و نيازمند خلوت و نشستن در سجاده،
تنهايى و تاريكى و دورى از نور و حضور مستقيم و مرتبط با آسمان شب و نگاه به آن براى بازيابى توان انصراف و غرقگى در ذكر مى‌باشد.

حرز ذكر

ذكر خداوند ايمنى، حرز و حصنى‌ست كه توان مقابله با نفس اماره و شياطين و دورى از اختلالات روانى و حتا سختى‌ها و مشكلات زندگى را به انسان مى‌دهد. قرآن‌كريم مى‌فرمايد :

( وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكا، وَنَحْشُرُهُ يوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمَى )[3] .

و هركس از ياد من دل بگرداند در حقيقت زندگى تنگ و سختى خواهد داشت و روز رستاخيز او را نابينا محشور مى‌كنيم.

كسى كه ذكر ندارد، در معرض هجوم و بدخواهى شياطين قرار مى‌گيرد كه مى‌خواهند فرد در آشفتگى باشد. با ذكر مى‌شود خود را در پناه خداى مهربان و نيروهاى محافظ خير قرار داد تا بتوان تن و زندگى ناسوتى را سالم نگاه داشت.

بدخواهى و مسّ شياطين مى‌تواند در شكل وسوسه‌گرى، ضعف، وسواس، فراموشى يا تصرف در كلمات شنيدارى باشد. شياطين گاهى روش و منش گمراهى و گاه صورت مربى و مرشد به خود مى‌گيرند، گاه دستور مى‌دهند و گاه آموزش، گاه وسوسه مى‌كنند و گاه زينت. قرآن‌كريم مى‌فرمايد :

( وَمَنْ يعْشُ عَنْ ذِكرِ الرَّحْمَنِ نُقَيضْ لَهُ شَيطَانا، فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ )[4] .

و هركس از ياد خداى رحمان دل بگرداند، بر او شيطانى مى‌گماريم تا براى وى دمسازى باشد.

شيطان همان قرين بدى‌ست كه انسان را از ميل به خوبى‌ها مى‌اندازد. شيطان گاه فردى را به ياد چيزى مى‌اندازد و گاه چيزى را از ياد فرد مى‌برد. زمانى او را در ميان شك و ترديد نسبت به چيزى اسير مى‌كند و چون گربه‌ايى كه با موش بازى مى‌كند، با آدمى مشغول بازى مى‌شود و از اين كار لذت مى‌برد.

اجنه و شياطين به‌طور كلى از انسان‌ها لذت مى‌برند. آنان به‌خصوص از كودكان و نونهالان حدود هفت‌ساله كه خيلى شيرين هستند و نيز از علم و آگاهى و از زيبايى انسان‌ها، بيش‌ترين لذت را مى‌برند. اين لذت به‌گونه‌اى‌ست كه مى‌شود از آن براى درمان برخى از بيمارى‌هاى انسانى بهره برد. از نظر روان‌شناسى اگر پدر و مادر يا هر فرد عاقلى به‌صورت پيوسته به جمال زيباى چنين كودكانى به‌دور از هرگونه فساد و شهوت نگاه كنند، باطن آنان طراوت مى‌گيرد و پاره‌اى از بيمارى‌ها و اختلالات از آن‌ها دور مى‌شود. جمال زيبا قابليت درمان دارد. براى نمونه كسى‌كه در معرض سكته و خطر آن مى‌باشد، با تماشاى جمالى زيبا مى‌تواند آن را از خود دفع كند.

شياطين و اجنه از جمال انسان به‌خصوص از لطافت كودكان لذت مى‌برند. ارتباط با اجنه در سنين كودكى آسان‌تر است؛ زيرا آنان كودك را زودتر مى‌پذيرند و از اين طريق با انسان تعامل دارند.

اجنه افزون بر جمال و زيبايى، از علم حقيقى و مقتدر و از طلا و انباشت و اكتناز ثروت لذت مى‌برند. استفاده‌ى آنان به شكل نگاه به ثروت مى‌باشد و بهره‌ى آنان به اين طريق مى‌باشد. آنان ثروتى را محدوده‌ى خود قرار مى‌دهند و نمى‌گذارند از آن مصرف شود و كاهش يابد. چنانچه فردى بخواهد ثروت انباشته‌ى آنان را مصرف كند، اگر وى سلطان و مورد احترام اجنه نباشد، به وى آسيب مى‌زنند.

ادراك انسان از اجنه قوى‌تر است و اجنه از اين ادراكات قوى انسانى لذت مى‌برند. نظام آنان به‌گونه‌اى‌ست كه مى‌توانند ادراكات انسانى را بخورند و آن را بو كنند. آنان عاشق عالمان و ادراكات انسانى‌اند و علم را شيرين مى‌دانند. البته اجنه‌ى زنديق و كافر يا شيطان، بغض و عناد خود را دارند و گاهى با عالمان درگير مى‌شوند.

توسعه‌ى جان با ذكر

ذكرها به‌ويژه اگر كوتاه و مستمر باشند، در روندى پيچيده با تن و با جان انسان پيوند مى‌خورند و همانند تكثير گياهان، توسعه‌ى جان و باطن را موجب مى‌شوند اگر در نظامى صحيح و با حفظ مبادى اتيان شوند.

تن، ابتدا با ذكرهاى كوتاه پيوند مى‌خورد و سپس رفته‌رفته زمينه را براى استفاده از امور معنايى تركيبى و ذكرهاى پيچيده و طولانى را كه با آن تناسب و همسخنى دارند، به دست مى‌آورد.

اذكار، ابتدا پيوند زبانى با تن دارند و سپس نهانى و جنانى و سپستر عيانى مى‌گردند و آن‌قدر بالا مى‌روند و ارتقا مى‌گيرند كه ربّى و حقى مى‌شوند.

ذكرى كه با تن پيوند مى‌گيرد ذكرورز را نه‌تنها در خواب درگير و به‌طور فعال و زنده ذكرپرداز مى‌گرداند، بلكه بعضى ذكرها چنان پيوندى با جان مى‌گيرند كه با مرگ هم از دست نمى‌روند و جان بعد از مرگ به آنها تخلق دارد.

كسى كه باطن وى بعد از مدتى مصرف ذكر، به آن ذكر تخلق مى‌يابد و ذكر يادشده با جان و تن وى پيوند مى‌خورد و با آن درهم‌تنيده مى‌شود، به‌گونه‌اى كه ترك ذكر، باعث آزردگى جان و خستگى. پژمردگى تن مى‌گردد.

تخلّقِ تن و جان انسان به يك ذكر، مرتبه‌ى نازل ذكر است و در مراتب عالى‌تر، موكّل، مدبّر و روح ذكر مى‌تواند فعّال شود، به‌گونه‌اى اگر پس از استمرار و تخلّق، ذكرپرداز آن را روزى نگويد، موكّل ذكر آن را مى‌گويد.

همانطور كه توصيه شده در ابتداى خوردن غذا بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ گفته شود، بسمله براى استفاده از غذاهاى معنوى و معنايى فتح‌الباب و استارت است و موتور باطن را با حرارت و محبتى كه مى‌آفريند به جريان مى‌اندازد و با پيوندشدن با جان آدمى، خوراك باطن مى‌گردد و توسعه‌ى درون را مى‌آغازد.

ذكرى كه ذكرورز به آن تخلق پيدا مى‌كند و آن ذكر را هنگام كارهاى ديگر به‌طور خودبنياد يا با اراده مى‌آورد و به هيچ‌وجه ترك نمى‌شود، هم مى‌تواند جلى باشد و هم بعد از مدتى تبديل به ذكر خفى و نهان‌ذكر مى‌گردد.

در ذكر خفى، دل ذكرورز در حال ذكر است، اگرچه زبان ذكرپرداز ممكن است در حال گفتن چيزهاى ديگر باشد. ذكر اگر به مرتبه‌ى ربى و حقى برسد، خداوند به جاى انسان ذكر مى‌گويد! انسان اگر اين مقام را رؤيت كند، آن را در قلبش ثبت مى‌كند.

اگر اراده‌ى انسان فعال گردد، در خواب هم ذكر مى‌گويد يا گاهى ملائكه به جاى او ذكر مى‌گويند و يا حتا خدا به جاى او ذكر مى‌گويد؛ زيرا باطن فرد به ذكر، پيوند خورده است. اين حالت براى كسى پيش مى‌آيد كه خود را به ظواهر محدود و وابسته نكرده باشد.

اذكار معنايى و غذاهاى معنوى براى انسان سالم كمالات، توانمندى و قرب مى‌آورد و ويروس‌ها، توهم‌ها و وسواس‌ها را از جان انسان دور مى‌كند؛ همانطور كه گناه، غفلت مى‌آورد و ذكر را خراب مى‌كند. ذكر، گناه را خرد مى‌كند و با اميال نفسانى، تنگاتنگ درگير مى‌شود و آن‌ها را مى‌شكنند.

با تخلق فرد به ذكر، قاعده‌ى تجاذب ميدان مى‌يابد. ذكرى كه با جان پيوند خورده است به ذكر ارواح، ملائكه و ذكرهاى اولياى الاهى و دم حياتبخش آنان پيوند مى‌خورد و ذكرِ ذاكر را تكثير مى‌كند؛ تكثيرى كه بعد از مرگ نيز مانند يك صدقه‌ى جارى و در جريان مى‌ماند و ثواب‌هاى آن به ذكرپرداز واصل مى‌شود.

بايد ذكرهاى كوتاه و عام را بعد از نماز، پيش از خواب و به هنگام قدم‌زدن و گام‌برداشتن براى رفتن به كار به‌طور مستمر تكرار كرد.

ذكر عام را نبايد تند، سريع و باشتاب گفت؛ بلكه بايد آن را با طمأنينه، به تعداد مناسب و دست‌كم هز ذكر عام را حدود ده تا پانزده بار در هر روز گفت. اين اذكارِ عام، با گذشت زمان كه بر گفتن آنها مداومت شود، به تخلق شخص درمى‌آيد و همانند قالب، فرد را به ولايت ( الصِّراطَ الْمُسْتَقيم )  پيوند مى‌زند و به اين مسير الاهى مى‌كشاند. ذكر پيوندخورده با جان، براى باطن و تن چارچوب و قاعده و صراط الاهى مى‌سازد و آن را بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم مى‌گرداند و نمى‌گذارد انسان دست به هركارى بزند و امّاره به بدى‌ها و در زيان و خسر باشد. گام اولِ مسلمانى ورود به اين صراط با در اختيارداشتن رمزينه‌ى حكم الاهى و تلاش براى تحقق آن است. كسى‌كه در شبانه‌روز، ذكر عام ندارد به مسير حكم الاهى هدايت نمى‌شود و غافل از حق‌تعالا مى‌گردد.

ذكر؛ رجز بندگى

ذكر را بايد به رجز بندگى در برابر هريك از بى‌نهايت شأن‌هاى خداوندى تعبير كرد؛ رجزى كه خدايى‌كردن معنا و مفهوم آن است و عبوديتش عين ربوبيتش مى‌باشد. خدايى‌كردن، تعينِ نهايى عشق و اوج بندگى‌ست. اين تعبير ديگرى از لقا، اتصال و وصول است كه اگر به وحدت و بقا برسد، ظاهر و باطنش ربوبيت است و بس. اين يعنى به هفت‌دهان و شش‌دانگ، فقط خدا و فقط هُوست :

( اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ). آل‌عمران /  2

حيات ويژه و اختصاصى، حكم و هويت هركسى و شخصيت او را مى‌شود از ذكر مناسبى كه دارد، به دست آورد؛ ذكرى كه با تن، روان و محتواى اعتقادى، ايمان، صفا، محبت، عشق، بسط، سازگارى و نداشتن دست آزار و با بار معنايى باطن فرد تناسب دارد و در صورت هماهنگى اين سازه‌هاى انسان، كارا و سازنده مى‌گردد.

انسان با ذكر مى‌تواند به حيات قلب و به اقتدار و وسعت دولت برسد و از شرك، ريا، سستى، ترس و زبونى ايمنى يابد. با ذكرهاى درمانى مى‌شود كسى را اشتها داد يا كم‌اشتها ساخت.

براى تحقق سلامت معنوى لازم است ذكر را در نَفَس خود قرار داد و گفتن ذكر چنان ملكه‌ى تن شود كه حتا در خواب نيز به‌طور خودبنياد آورده شود.

اگر انسان بتواند ذكر را با تنفس خود عجين و همراه كند، «دائم الذكر» و هميشه‌ذكرورز است بدون آنكه ذكر براى كارهاى لازم و واجب او مزاحم شود و انسان را از آنها باز بدارد.

هريك از اذكار داراى اثرى خاص است. پاره‌اى از آنها خاصيت درمانى دارند و براى سلامتى تن و روان مناسب هستند و بعضى ديگر در تقويت ايمان و اعتماد به خداوند كارايى دارند و ذكرهايى نيز مسير انسان را براى بعد از مرگ تسهيل مى‌كنند و برخى نيز راه‌انداز كارها و نيازها با دفع موانع و وفق‌دادن شرايط مى‌باشند.

اختلالات فراروان كه بر اثر تصرف يا تصادم پديده‌اى معنايى با انسان پيش مى‌آيد و روند فعاليت ذهن را در درك واقعيت‌ها آسيب مى‌زند، با اذكار، قابل درمان و ترميم است. در اين رابطه سندهاى دينى‌اى فراوانى در اختيار است كه مى‌توان آنها را در ساختارى علمى و به‌طور روشمند و قاعده‌گرا تدوين كرد.

همانطور كه انسان نياز به هواى پاك، ورزش و فعاليت فيزيكى، خوراك مناسب و بهداشت خواب دارد، نيازمند استفاده‌ى هر روزه از ذكرهاى عام است كه بر آنها مداومت مستمر داشته باشد تا به مرحله‌ى پيوند با جان برسد. نشانه‌ى آن نيز اين است كه ذكر پيونديافته حتا در خواب هم مى‌آيد.

مصرف ذكرهاى عام در شبانه‌روز و در نماز يا در غيرنماز روان و تن را به آرامش مى‌رسانند و تغذيه‌ى معنوى جان و تن را تأمين مى‌كنند.

تنى كه ذكرهاى عام را نداشته باشد به غفلت از غيب و از مصرف حق‌تعالا مبتلا مى‌شود و پى‌آمد آن فراموشى، وسواس، توهّم، ترس و تخيلات منفى و احساسات نابودكننده و ناسازگار رخنون مى‌شود.

تن فرد غافل از حق‌تعالا و ذكر او توان دريافت انرژى از غيب عالم را به‌خاطر از دست‌رفتن پيوندهاى باطنى نمى‌يابد و بى‌رغبتى به معنويت، تنبلى در ديندارى، شك‌ورزى به اولياى الاهى و سستى و خمودى همچون بختك بر تن وى سنگينى مى‌كند. چنين كسانى گاه در وهم‌هاى سنگين و با روان‌پريشى زندگى مى‌كنند.

وهم در برخى چنان سيطره دارد، كه آنان را به خودكشى يا خودزنى مى‌كشاند. خودكشى در افرادى رخ مى‌دهد كه از مصرف خدا در حرمان هستند و مأيوس و سرد شده‌اند، يعنى خداوند را از دست داده‌اند و نمى‌توانند گرمى، حرارت و انرژى بگيرند تا تلاشى داشته باشند.

كسى كه خودكشى مى‌كند نخست كافر شده و سپس خودكشى كرده است، از اين رو در زندگى بعد از خودكشى، بازداشتگاه ( حبس ) و عذابى دردناك دارد. اين مصرف خداوند، ارتزاق او و رؤيت و توجه به گرمى او در ميان خلق است كه به فرد حرارت و انرژى مى‌دهد و روح يأس و نااميدى را مى‌گيرد.

ذكرها خوراك معنوى و معنايى جان انسان هستند. اذكار، مانند پايه‌ها و طناب‌هايى هستند كه چادر تن را قائم نگه مى‌دارند و به آن صراط و قاعده مى‌دهند.

يك خيمه، پايه مى‌خواهد. پايه‌ى توسعه‌ى فردى بر صراط مستقيم ايمان و ولايت بر اذكار عام است كه نماز مصداقى از آن مى‌باشد. ذكرها، باطن را نورانى، روشن و صافى مى‌گرداند تا بتواند دريافت درست و مطابق با واقع داشته باشد و در دنياى پرفريب و سرشار از تلبيس و تزوير ناسوت، راه را از چاه تشخيص دهد.

ذكرهاى عام بايد در فواصل كارهاى روزانه گفته شود و نياز و ناز لازم براى آن نيز منظور گردد؛ يعنى هم بايد به ديگران محبت كرد و هم انفاق مالى براى تقويت انسانيت، معنويت و الاهى‌شدن داشت. درست همانند يك ليوان كه به مايعات شكل و قالب مى‌دهد، ذكر نيز به انسان قالب و به تعبير دينى صراط مى‌دهد.

برخوردارى از صراط به اين معناست كه انسان در مسير ديندارى خود مبتلا به وسواس، شك، ترديد و توهّم نمى‌گردد.

يك ذكر عامى مى‌تواند انبوهى از عامل‌هاى معنايى مانند شيطان يا توهّمى ويرانگر را از انسان دور سازد. كسى كه ذكر نمى‌گويد، قالب ديندارى، ايمان و معرفت وى شكسته مى‌شود، يعنى هرهرى در عقائد و لاابالى در عمل مى‌شود و نمى‌تواند به‌راحتى بر ( الصِّراطَ الْمُسْتَقيم ) حركت كند.

اگر باطن و تن انسان از طريق ذكر، قالب و صراط پيدا كند، ديگر فرد هركارى را مرتكب نمى‌شود.

ذكر در دوران باردارى

نداشتن مصرف ذكر در دوران باردارى، فرزند را از نرمى و لطافت دور مى‌دارد و روحيه‌ى پرخاشگرى و خشونت به او مى‌دهد.

تغذيه در دوران باردارى از اهميت فراوانى برخوردار است؛ زيرا اين تغذيه پايه‌ى تن است و كيفيت آن را براى تمامى زندگى دنيايى مى‌سازد. چنانچه مادر داراى رژيم غذايى متنوع، كامل و متناسب نباشد، فرزند با نارسى‌ها، اختلالات و بيمارى‌ها به‌طور مرتب دست و پنجه نرم مى‌كند.

ذكر خفى قلبى

شروع ذكر نيز ذكر زبانى‌ست كه كم‌كم با تحقق و پيوند باطنى قلبى و بعدها حقى مى‌شود. هدف از ذكر، استمرار و پايدارى توجه به حق‌تعالاست. اين هدف مى‌تواند به هيأت ذكر لفظى يا به صورتِ تعقل و انديشه‌ورزى و به‌گونه‌ى سكوت، صمت، خلوت، تدبر و حيرت يا در ساختار ذكر قلبى و توجه باطن يا با وحدت ذكر و ذاكر و مذكور در مرتبه‌ى روح باشد و ربّى و حقى مى‌گردد.

ذكر لفظى در صورتى‌كه به ذكر قلبى تبديل شود و قلب به‌طور خفى و پنهانى در باطن ذكرورزى كند، گويى از مرحله‌ى كودكى به جوانى رشد يافته و سير پيش‌رونده و صعودى و توسعه گرفته است. بالاتر از ذكر قلبى، ذكر روحى‌ست كه ذاكر با ذكر بلكه با صاحب ذكر و با مذكور واصل و متحد است و ظهورش تمامى ذكر خداوند در بستر عشق و وحدت مى‌باشد.

براى آن‌كه ذكر از زمين گل و لايىِ ذكر لفظى بيرون آيد و از فرودگاه قلب پرواز گيرد، بايد نخست تن و باطن را آماده كرد، بدينگونه كه از ديگران دل‌آزردگى نداشت و بتوان هر بدخواه و ستم‌ورزى را بخشيد و سبك اختصاصى نماز، نياز و ناز را رفت.

توان حقيقى ذكر، در ذكر قلبى‌ست و ذكرهاى لفظى، با توجه به بلندا و مشكلات سلوك، خاصيت و اثر قابل توجه چندانى ندارد و نمى‌تواند توانبخشى و كار سوخت سلوك و ارتقا را انجام دهد.

ذكرهايى كه در مرتبه‌ى حس تن و عقل ذهن يا با بُرد نفس انجام مى‌شود، ذكرهاى عمومى‌ست و ذكر خاصى كه دانش ذكردرمانى در پى تحقق آن مى‌باشد، به‌ويژه ذكر خاص قلبى‌ست.

ذكردرمانى در مرحله‌ى عالى خود، در پى تربيت نيروهايى‌ست كه بتوانند به ذكر خاص قلبى به صورت كامل دست يابند؛ ذكرهايى كه توان استجابت دارد و مى‌تواند خود را با عالم ربوبى وفق دهد.

مهم‌ترين هدف در ذكر اين است كه بتوان ذكر را قلبى نمود و تن و نفس به‌طور كلى با قلب هماهنگ شوند و ذكر در دل نهادينه گردد.

نخستين ذكرى كه مى‌توان با آن تمرين داشت تا به ذكر خفى رسيد، ( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ) است. بايد آن را در هنگام دم، بدون اين‌كه زبان چرخشى داشته باشد، در دل خود و نه در ذهن آورد و همان را در هنگام بازدم تكرار نمود، به‌گونه‌اى كه در يك دم و بازدم دو بسم‌الله آورده شود.

ذكر اگر قلبى شود، براى آن، حد و اندازه‌اى نيست؛ برخلاف عباداتى مانند روزه و حج كه براى آن، اندازه‌اى معين است. ذكر قلبى به حيات قلب وابسته است و تا زمانى كه قلب زنده باشد، فعاليت دارد؛ اما ذكر لفظى، امرى دايمى نيست؛ بلكه موقت و تقطيعى‌ست و اگر زبان به سخن‌گفتن با ديگرى مشغول شود، ذكر به‌ناچار قطع مى‌شود. ذكر لفظى، ذكر ابتدايى و جلى و آشكار است؛ درحالى‌كه ذكر قلبى ذكر خفى، باطنى و سِرّى‌ست كه تقطيع نمى‌پذيرد و حتا با سخن‌گفتن نيز جمع مى‌شود، بدون آن‌كه يكى مزاحم ديگرى باشد.

ذكر خفى و قلبى به صورت سيستميك و نيز اتومات توسط باطن ( قلب يا روح ) انشا مى‌شود، بدون آن‌كه نياز به تعلق اراده به صورت خاص باشد، بلكه حركت آن براى باطن، ناخودآگاه و تحت اراده‌ى كلى و استمرارى‌ست؛ چنان‌چه براى گام‌برداشتن و رفتن در مسيرى خاص، تن به هر گامْ اراده‌اى خاص نمى‌دهد و آن را ناخودآگاه و تحت اراده‌ى استمرارى و كلى مى‌آورد.

هرگاه ذكر در تن به حركت افتد و همراه ذكرپرداز و مونس و همدم او گردد، زمان خواب او را نيز تحت اِشراف خود درمى‌آورد و ذكرپرداز را به مقام دوام ذكر مى‌رساند و او را صاحب ذكر قلبى مى‌سازد.

براى رسيدن به ذكر تخصصى قلبى و استمرارى، بايد ذكر ابتدايى و عمومى لفظى و ذكر جلى تقطيعى داشت. بايد چندسال زير نظر استاد كارآزموده و داراى دم، ذكر زمان‌بر جلى داشت تا به ذكر فرازمانى قلبى رسيد كه ذكر را جزو جدايى‌ناپذير باطن قرار مى‌دهد.

كسى‌كه ذكر قلبى دارد، حتا در زمان بيهوشى‌هاى پزشكى نيز از ذكر خود دست برنمى‌دارد و همنشينان خود ـ يعنى اذكار قلبى ـ را ياد مى‌كند؛ مگر آن‌كه قلب دچار عوارض جانبى شود كه در اين صورت، ذكر در لايه‌هاى باطن فرد مى‌ماند و با او حتا در قيامت محشور مى‌شود؛ هرچند ذكر، فعاليت خود را در لايه‌هاى رويين و ظاهرى قلب از دست داده باشد. بهترين يار و پناهگاه انسان در سكرات موت، ذكر قلبى‌ست كه حتا مرگ نمى‌تواند شاغل و مانعى براى آن گردد.

در ذكر، فردى داراى موقعيت ممتاز و حرفه‌اى ذكر است كه توانسته باشد به ذكر خفى دست يابد. چنين كسى در هيچ لحظه‌اى و در هيچ مكانى و حتا در سخت‌ترين شرايط كارى خود، ذكر خويش را از دست نمى‌دهد و باطن وى نمى‌گذارد حتا يك ذكر از او فوت گردد. چنين ذكرى در نَفَس‌هاى فرد تعبيه مى‌شود و همانطور كه تنفس به‌خودى خود انجام مى‌شود، ذكر باطنى نيز به خودى خود رقم مى‌خورد.

كسى مى‌تواند داراى ذكر قلبى باشد كه پيش از آن در بيدارى، خلوت داشته و با رياضت‌هاى طولانى‌مدت زير نظر مربى كارآزموده، صاحب همت شده، يا آن را به صورت عنايى و موهبتى دارا گرديده باشد. چنين كسى در حال خنده‌ى خود، ذكرى پنهان دارد.

افرادى كه داراى تمكين مى‌گردند، در هر لبخند و تبسمى كه دارند، مى‌توانند صدها ذكر باطنى تعبيه كنند؛ ذكرى كه هيچ نمود ظاهرى ندارد و افراد ناآگاه ـ به‌ويژه ظاهرگرايان ـ وى را فردى غافل و فاقد ذكر مى‌دانند؛ غافل از آن‌كه در هر ذكر ظاهرى‌اى كه آنان دارند، وى صدها ذكر باطنى را با عمق و ژرفا و با خلوصى پر رونق از صفا و عشق در خود دارد؛ ذكرى كه به ريا آلوده نمى‌شود و گَرد سالوس نمى‌گيرد و برخلاف ذكر ظاهرگرايان، در مرتبه‌ى نفْس انجام نمى‌گيرد؛ بلكه با قلب ادا مى‌شود و با هر كارى نيز سازگار است و ترك نمى‌گردد و مداومت آن تضمينى‌ست و غفلت يا فراموشى بر آن، عارض نمى‌گردد.

خاصيت ذكر قلبى ـ كه ذكرى خفى‌ست ـ اين است كه خواسته‌اى در آن نمى‌باشد و ذكر به عنوان غذا و قوت قلب و ملكوت‌آفرين مى‌باشد؛ به اين معنا كه حيات قلب باطنى با آن است. آيه‌ى شريفه‌ى زير، ذكر قلبى را خاطرنشان مى‌شود :

( الَّذِينَ آَمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ).

همان كسانى‌كه ايمان آورده‌اند و دل‌هاى‌شان به ياد خدا آرام مى‌گيرد! آگاه باش كه با ياد خدا دل‌ها آرامش مى‌يابد. رعد :  28

توان قلبى‌شدن ذكر مى‌رساند كه ذكر، پديده‌اى زنده و داراى حيات و قدرت رشد و ارتقاست. حيات ذكر، قابل شدت و ضعف و نيز قابل سلب است. برخى از گناهان، مى‌تواند نه‌تنها حيات ذكر، بلكه حيات قلب را نيز بگيرد و آن را وارون اثر پاكسازى ذكر، به آلودگى و قساوت بكشاند.

تفاوت ذكر حقى و خلقى

ذكرها به‌طور كلى بر دو قسم ذكرهاى حقى و ذكرهاى خَلقى‌ست. ذكرهاى حقى كمالى از حق‌تعالا را بيان مى‌دارد؛ بدون آن‌كه بنده در آن‌ها نقش فاعلى داشته باشد. اين ذكرها ايجابى و صعودى‌اند.

ذكرهاى خلَقى، بيانگر كاستى‌هاى بنده و منزه‌دانستن پروردگار از اين نقص‌ها و از سنخ ذكرهاى سلبى و ناظر به ظهور و بروز خَلق و بنده و نزول وى مى‌باشد.

در ذكرهاى خَلقى، فرد با قدرت تمام حضور دارد كه همين حضور، آن‌ها را محدود و ناسوتى نموده است.

ذكرهاى خلقى براى كسانى مناسب است كه در پى سير و سلوك و وصول به حق‌تعالا نمى‌باشند و تنها مى‌خواهند بنده‌ى مؤمن و خوب خدا باشند و با پرهيز از گناهان و محرّمات، بهره‌ى خود از دنيا را نيز داشته باشند. براى مثال، كسى كه ذكر استغفار را بارها تكرار مى‌كند، بر دورى از گناه توانمند مى‌شود و توفيق آن را تا حدودى مى‌يابد؛ گرچه گفتن اين ذكر خلقى، نمى‌تواند مانع تمامى بازى‌ها و بازدارنده‌ى وى از همه‌ى تمايلات هوس‌آلود شود.

ذكرهاى حقى، براى سير و سلوك و ارتقاى معنوى مناسب است. در اين ذكرها، خود فرد حضورى ندارد. تهليل، تحميد، تكبير و تسبيح، عارى از هرگونه حضور فرد و دخالت خلق مى‌باشد. شاكله‌ى سلوك معنوى، با اين ذكرها محقق مى‌شود. ذكرهاى حقى براى حرفه‌اى‌هاى سلوك مناسب مى‌باشد.

ذكرها داراى ترتيب و ترتب مى‌باشند. ذكرهايى كه در ابتدا گفته مى‌شود، بيشتر ذكرهايى خلقى‌ست كه لحاظ توبه و پاك‌كنندگى دارد. صلوات، استغفار و تسبيح، از ذكرهاى عام ابتدايى‌ست كه با پيشامد محيط گناه، بايد به مدد آن‌ها بر دورى از گناه توان يافت يا در صورت ارتكاب معصيت، در مقام توبه از آن‌ها استفاده كرد.

بعد از ذكرهاى شروع و ابتدايى، نوبت به ذكرهاى كمالى مى‌رسد. پيش‌نياز ذكرهاى كمالى، ايمان و عمل صالح است كه از آن‌ها در اين كتاب با عنوان خلاصه‌ى نماز، نياز و ناز ياد شده است.

برخى از ذكرها براى جلب عنايت خاص خداوند مى‌باشد. ذكرى كه عنايت بياورد، گاه ذكر را در قلب مى‌نشاند و فرد را در حالتى نورانى مستغرق مى‌سازد و وى را به قربى مى‌رساند كه حتا در خواب نيز خداوند را فراموش نمى‌كند. تخلق به ذكرهاى عنايى سبب مى‌شود ذكر در هيچ حالتى از انسان جدا نشود و لازم جدايى‌ناپذير وى در زمان مرگ و بعد از آن گردد.

پاره‌اى از ذكرها براى رسيدن به اثرى خاص و خيرى ويژه يا دفع بلا و رفع مشكل مى‌باشد. براى نمونه ذكر مى‌گويد تا به پول عمده‌اى برسد يا داراى مسكن، شغل يا همسرى مناسب شود يا بيمار وى شفا يابد يا داراى طول عمر همراه با سلامت و عزت باشد. ذكرپرداز، در ذكرِ آثارى در پى منافع ذكر است و خود ذكر را پى‌جو نيست. او ذكر خدا را مى‌گويد تا به منافع توجه به خدا برسد. او خدايى را مى‌خواهد كه درد وى را چاره كند.

شرايط اثربخشى ذكر

گفتيم امور معنايى و به‌ويژه اذكار براى اثربخشى نيازمند تحقق شرايطى‌ست كه مهمترين آن‌ها پيشتر گذشت، بعضى ديگر از شرايط كارآمدى ذكر عبارت است از :

  1. تن نيازهاى خود در تمامى بخش‌هاى غذاى مادى را تأمين و بهداشت آن‌ها را با قواعدى كه پيشتر گفته شد رعايت كرده باشد. ذكر با پرخورى و با معده‌هاى آلوده به فضولات و مدفوعات يا مصرف از حرام، كارآمد نيست.
  2. امور معنايى نبايد از روى عادت مصرف شوند، بلكه بايد انسان از روى اراده، انتخاب و استجماع، تخلّق به آن‌ها پيدا كند. همانطور كه در داروى فيزيكى عادت به دارو، اثربخشى آن را از بين مى‌برد و پزشك هر از چند مدتى ناچار به نوشتن داروى جديد يا بالابردن دُوز مصرف آن مى‌شود تا عضوِ بيمار، حساسيت و خودتنظيمى به دارو را از دست دهد، در امور معنايى نيز چنين است و براى نمونه اگر ذكرورزى ذكر را به عادت آورد، آن ذكر، اثرى براى تن و باطن ندارد.

بعضى نمازها و ذكرهاى عادتى و قرائت قرآن‌كريم توسط فرد ظالم و ستم‌ورز نه‌تنها رشد و توسعه‌ى باطن را موجب نمى‌شود، بلكه به خباثت فرد مى‌افزايد. قرآن‌كريم خود تصريح كرده است كه ظالمان و افراد ناپاك با اهداف شيطانى و خباثت سوداگرى را به حرمان و خسارت مبتلا مى‌گرداند و براى آنان بى‌اثر، بلكه گاه زيانبار است :

( وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَسارآ ). اسراء :  82

و ما آنچه را براى مؤمنان مايه‌ى درمان و رحمت است از قرآن نازل مى‌كنيم، و( لى ) ستمگران را جز زيان نمى‌افزايد.

يك ستم‌ورزى كوچك كه زمينه و بستر امور معنايى و اسطقس و شاسى فرد را نابود مى‌كند، مى‌تواند ميليون‌ها صلوات را بى‌اثر گرداند. كسى‌كه بدون معيار و ميزان و رعايت قواعد معناگرايى و بدون باطن صافى، وجدان فكرى و انصاف و دورى از ظلم‌ورزى، به مصرف ذكر و ديگر امور معنايى رو آورد، ممكن است به قساوت قلب، بدبينى، وسواس، انزواگرايى، بدآمدن از ديگران، منفعت‌طلبى و خودخواهى دچار شود و پس از مدتى، انواع فراوانى از وسواس‌ها يا بيمارى‌هاى روانى بر ركود و احساس خستگى وى بيفزايد.

فردى‌كه صفاى باطن ندارد، با رو آوردن به عبادات و امور معنايى، آلودگى‌ها او را مشغول مى‌دارد و چنين امورى اگر كنترل و مهار نشود، سبب حرمان و بُعد و طمع بيشتر وى مى‌گردد.

فقيه ظاهرگرا ترك بعضى از امور معنايى را با جمود و عادتى كه بر منابع شريعت دارد، در هيچ شرايطى مجاز نمى‌شمرد. در فضاى چيرگى چنين فقهيان متصلّبى هرچه بر شمار گنبدها و مناره‌ها و شمارگان چاپ قرآن‌كريم افزوده شود، صفاى معنايى و عشق معنوى و قرب و محرميت الاهى بيشتر رنگ مى‌بازد و افراد از هم بيگانه‌تر مى‌گردند.

در خودمراقبتى معرفتى و كل‌نگر، گاه استاد كارآموزده ترك يك امر معنايى را براى فردى حكم مى‌دهد و امر ديگرى را جايگزين آن مى‌كند، اما فقيه غيرجامع دليل آن را نمى‌داند و بر منابع متنى بريده از جهان معنايى حضرات معصومين انحصار دارد.

در نظام خوددرمانى هر كنشى بايد به اراده يا به ملكه باشد نه به عادت كه عنصر اراده در آن مغفول است و كنش را فقط صورى و فاقد محتوا مى‌گرداند.

ذكر عادتى مانند آن است كه كسى تصوير وزنه يا دمبل را به جاى خود وزنه يا دميل بلند كند و بپندارد ورزشكارى حرفه‌اى شده است. عبادت از روى عادت، نقش عبادت است، نه خود عبادت و اثرى بر آن مترتب است. درست مانند كاسبى بدون منفعت و سود كه تلف‌شدن وقت و سرمايه است.

ذكر در صورتى مؤثر است كه با التفات و توجه ذكرورز و با اراده‌ى وى در پى عنايت الاهى گفته شود. شايسته است اين دعا و درخواست را داشت: « خدايا ذكر يا آنچه را كه براى من مناسب است، به من به عنايت برسان تا بتوانم از غذاى جان خويش به‌خوبى استفاده كنم! »

ذكرورز لازم است نتيجه و پى‌آمد ذكر را به دقت محاسبه كند و واردات ذهنى و خطورات قلبى‌اش را رصد نمايد و به صداها و نداها التفات داشته باشد. در اين مسير، قوه‌ى وهم و سپس خيال، دخالت بسيار دارد. مانند مسير رودخانه‌اى كه خشك شده است و انواع آشغال‌ها را در خود دارد و اگر باران ببارد و آب در آن به جريان افتد، نخست انبوهى از آشغال‌ها را با خود مى‌آورد. ذكرپرداز با مداومت بر ذكرى كه دارد، جريان آب ذكر، آشغال‌هاى جدول ذهنى وى را به حركت وامى‌دارد و با لايروبى ذهن، آن را رفته‌رفته پاكسازى مى‌كند.

مبتديانى كه مشغول ذكر مى‌شوند، ذهن آنان دچار فركانس‌هايى مى‌شود كه فكرهاى آلوده و بدى را به آنان القا مى‌كند. برخى از افراد، به سبب شدت آلودگى‌هاى ذهنى و باطنى و با آگاهى بر آن‌ها ممكن است دچار يأس و خمود شوند كه اگر مربى كارآزموده‌اى داشته باشند، آنان را از اين خيالات عبور مى‌دهد و به صفاى ذهن و باطن مى‌رساند. با صافى‌شدن ذهن از موهومات و خيالات، قدرت گيرندگى ذهن و باطن بالا مى‌رود و مى‌تواند صداهاى غيبى را رصد كند و آن را بشنود كه راهنماى وى مى‌شوند.

  1. استفاده از امور معنايى خاص و غذاهاى معنوى به‌طريقى كه هدفى ويژه و غيرعمومى را تعقيب كند، بايد همراه با ويزيت و معاينه باشد.
  2. مصرف ذكر عام بايد از كوتاه‌ترين ذكرها آن هم به‌طور مداوم شروع شود. در ذكرورزى لازم است نخست از اذكار زبانى و كوتاه به‌گونه‌ى مستمر و بدون عدد شروع كرد تا بتوان به مراحل عالى‌تر ذكر و عبادت رسيد. بعضى از اين ذكرهاى كوتاه عبارت است از :

الف . بِسْمِ اللَّهِ،

ب  . الْحَمْدُ لِلَّهِ،

ج . سُبْحانَ اللَّهِ،

د . اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ،

ه  . لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ.

دو ذكر استغفار و تهليل، بسيارى از بلاها و مشكلات را از سر راه انسان برمى‌دارد. اين دو ذكر در اين زمانه‌ى پرآفت بسيار ضرورت دارد تا به مكافات و پريشانى گرفتار نگرديد. اين دو ذكر مقتدر مى‌توانند بلاها را دگرگون سازند تا براى فرد مشكلى پيش نيايد و حياتش برقرار باشد.

در ميان اذكار، مصرف مداوم سه ذكر: « اللهّمّ صلّ على محمّد و آل محمّد  »، « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم » و « لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ » اهميت فراوانى دارد.

با اين سه ذكر ـ البته اگر قلبى شده باشد ـ مى‌توان به دل‌هاى بيشتر و به عشق رسيد.
صاحب عشق، داراى قدرت پرواز و بر شدن مى‌باشد و از تمامى پديده‌ها، حتا پديده‌هاى شَرّ كه ظلم را در نهاد خود دارند، بدآيندى ندارد و به سبب اقتدار باطنى‌اى كه يافته است، هيچ‌يك براى او سنگين و آزاردهنده نمى‌باشند.

فرد وقتى به خواب مى‌رود، تن و باطن وى در اختيار پديده‌هاى محيطى قرار مى‌گيرد و نيازمند حصن و حرز مى‌باشد. ذكر صلوات بهترين حصن و زره براى تن خفته و باطن آن مى‌باشد. ذكر صلوات، تمامى شؤون زندگى از مال، خانه، فرزند، علم، عقل، هوش، نفس و ايمان و حتا آسيب‌هاى ذكرها را صيانت مى‌كند و به فرد نيرو و خودايمنى و توان خودمراقبتى مى‌بخشد. صلوات، براى برطرف‌كردن ضعف و وسواس، از ذكرهاى بسيار مؤثر است. صلوات، هوا و هوس نفس را مهار مى‌كند و نفاق و ريا و سالوس و نيز كدورت‌هاى قلبى، شك و توهّم را مى‌زدايد.

صلوات مى‌تواند در پاكسازى كدورت‌ها و قذارت‌هاى دل و در صافى‌كردن نيت و باطن، بلكه در صافى و خالص‌سازى ذكرهاى ديگر كارآمد باشد.

صلوات، خاصيت شفاف‌سازى باطن و ايجاد صفا در آن دارد و هيجانات را رام، مهار و كنترل مى‌سازد و حركت روان و باطن را موزون و نرم مى‌كند.

صلوات، در ماده و محتواى خود، كوره‌اى از حرارت و گرماست كه باطن را با حرارت خود به حركت وامى‌دارد.

برجسته‌ترين امتياز ذكر صلوات، حرارت‌آفرينى، حب‌زايى، و در اختيار داشتن گرمىِ آتش ولايت مى‌باشد. ولايت به سبب حرارتى كه دارد، اگر كسى بدون زمينه‌ى مناسب، به صاحبان ولايت نزديك شود و در خدمت آنان قرار گيرد، ممكن است در زمره‌ى بدترين مردمان و مصداق « خدّامُنا و قُوّامُنا شرارُ خلق الله »[5]  شود؛ زيرا اين كوره، آنان را كه خالص نيستند، نسبت به خدا و دين، بى‌اعتقاد مى‌كند و فساد باطن فرد را به او نشان مى‌دهد؛ هرچند اگر وى مشكل خود را بيابد و در اطاعت‌پذيرى از صاحبان ولايت، بر آلودگى‌هاى خود غلبه كند و پايدارى نشان دهد، مى‌تواند باطن ناراستِ خود را تحت تربيت و اِشراف استاد معنوى، تصفيه سازد و كاستى‌هاى لقمه و نطفه را جبران كند. تظاهر عمده‌ى اين كاستى‌ها و اختلالات به گونه‌ى شك، وسوسه، وسواس، بدبينى و سوءظن به اولياى الاهى‌ست.

ذكر تهليل، از اذكار وحدتى‌ست و براى همين كثرت‌شكن است و امكانات ظاهرى و مادى و تعلقات قلبى را به مسلخ مى‌برد و فرد را به حقيقت توحيد و يكتايى رهنمون مى‌شود و حقيقت تهليل را به او نشان مى‌دهد.

در اهميت بسمله همين بس كه هر كارى كه با بسم‌اللّه شروع نشود، مردار و آلوده است. ذبيحه با بسمله و نام خداوند، پاك و حلال مى‌گردد. وقتى مؤمنى بر ذبيحه نام خداوند را مى‌خواند، آن ذبيحه متعلق نام خداوند مى‌گردد و داراى طهارت مى‌شود؛ وگرنه كافر هم مى‌تواند ذبح داشته باشد اما چون اسم خدا را بر آن نمى‌خواند، داراى طهارت نمى‌شود. به گاه خوردن يا آشاميدن نيز اگر بسم‌اللّه گفته شود، خوراكى كه متعلق آن مى‌شود حكم تن، و بسم‌اللّه حكم باطن را براى آن دارد و چنانچه خوراكى بدون بسم‌اللّه خورده شود، بدون باطن مى‌گردد و فقط لاشه و مردار مى‌شود.

بسمله از بهترين اذكار براى جلب عنايت و توفيق خداوند متعال است. توفيق، سرعت‌گرفتن اسباب براى حصول پديده‌اى‌ست.

بهتر است آن را در صبحگاهان دست‌كم هفت مرتبه گفت. مداومت هر روزه به‌خصوص صبحگاهى به ميزان چهل‌بار در چهل‌روز يا چهل‌اربعين، مى‌تواند نورانيت دل، قرب و وصول باطنى آورد. همچنين ذكرپرداز تمامى وقايع و حوادث مهم آينده را پيش از وقوع آن‌ها مى‌يابد. بسمله از اذكار علم‌آور است.

اگر كسى اراده‌اى ضعيف دارد و در برابر گناه و عصيان زود دست به طغيان برمى‌دارد يا عجول و كم‌حوصله است و به‌طور كلى هر ضعفى كه دامنگير آدمى شود با مداومت بر ذكر بسمله، سينه‌ى ذكرپرداز شرح و بسط مى‌گيرد و بر قدرت وى مى‌افزايد و همتش را مضاعف و طاقت و كم‌صبرى و ضعف و وسوسه و وسواس او را چاره مى‌سازد.

اگر ذكرپرداز به كثرت مبتلاست، لازم است ذكر تهليل را بيشتر بياورد، اما اگر به كدورت قلبى و نفْس و هوس و هوا مبتلاست، بايد ذكر صلوات را فراوانتر بگويد و چنانچه بخواهد كار مهمى را انجام دهد، بايد از ذكر قدرتى « بسمله » بهره برد.

بعد از اين سه ذكر، بايد به تسبيح اهتمام داشت. تسبيح در هنگامه‌هايى كه غم به انسان رو مى‌آورد، نشاط‌برانگيز است. ذكر سبحان‌الله ( تسبيح ) خوراك جان آدمى‌ست. تسبيح، قدرت گيرندگى و جذب تن و باطن را از نيروهاى پيرامونى و محيطى بالا مى‌برد؛ از اين‌رو، كسى‌كه به مصرف خداوند از طريق اين ذكر مداومت دارد، كم‌تر احساس گرسنگى و تشنگى مى‌كند و همين ذكر، مايه‌ى ارتزاق او مى‌شود.

كسانى‌كه فقط به ناسوت مشغول مى‌گردند و از ملكوت عالم و حقايق و از حق‌تعالا غفلت دارند و ارتزاق باطنى و ذكر و مصرف خداوند ندارند، از خوراك‌هاى دنيايى چندان سيرايى نمى‌گيرند. مشاعر چنين افرادى بسته است و چيزى به آن وارد نمى‌شود. مشاعرِ بسته، رفته‌رفته توهّم و وسواس را دامنگير فرد مى‌سازد. آنان در تحليل حوادث، بسيار اشتباه مى‌كنند و خطاى در انديشه، آنان را به كوره‌راه‌ها و گمراهى‌هاى خطرناك مى‌كشاند و عجيب اين است كه گاه توهم استكبار و خودشيفتگى نيز مى‌يابند.

« سبحان‌اللّه » ذكر رفق و ذكر شرح صدر و سبكساز باطن و ذكر مهم بسط است. اين ذكر باعث مى‌شود ذكرپرداز بتواند ديگران را دوست داشته باشد و سوءظن و دشمن‌نگرى و مخالف‌پنداشتن ديگران و ديگر توهمات از او برداشته شود و ذكرپرداز روحيه‌ى مثبت‌گرا بيابد.

فردى‌كه نشاطِ پايه را دارد، مى‌تواند در كار مناسب خود موفق بشود. از پايه‌هاى مهم نشاط و سرور، سازگارى و رفق در دو بُعد تن و باطن است. سبحان‌الله اين مهم را محقق مى‌سازد و رفع غم و اندوه مى‌كند و نشاط مى‌آورد.

تسبيح توان رفع گناهان، آلودگى‌ها، كدورت‌ها، كمبودها و غم‌ها را دارد. اين ذكر همانطور رفع اندوه دارد كه استحمام و تميزى، استفاده از بوى خوش و عطر ( نه
ادكلن )، لباس‌هاى متنوع با رنگ‌هاى شاد، گردش و ورزش به خصوص آيروبيك يا بدن‌سازى و حتا ورزشى مانند بوكس كه در آن زد و خورد وجود دارد، براى ايجاد نشاط و سرمستى مناسب است. استحمام براى نظافت تن از عرق و دفع مواد زايد و جرم‌گيرى لازم است، وگرنه تن حامل مردار و بيمارى‌هاى درونى و سبب پژمردگى باطن مى‌گردد.

به هنگام گفتن اين ذكر بايد مراقب بود ذكر صلوات را با آن خلط نساخت و صلوات را در فصل زمانى ديگرى گفت. اين ذكر بر دم گفته مى‌شود نه بازدم.

بعد از اين اذكار، دو ذكر يونسيه و ذكر « يا حىُّ يا قيّوم » در رديف بهترين ذكرها براى ارتقا و سلوك مى‌باشد.

5 . ذكرهاى عام را نبايد با خودتجويزى معدود كرد و با رعايت عدد خاص گفت.

6 . براى مؤثرشدن امور معنوى و عبادات، بايد از اذكار كوتاه، مستمر و بى‌عدد كمك گرفت. اذكار بلند، باعث زدگى و خستگى از امور معنايى مى‌شود.

7 . رفته‌رفته بايد اذكار را از حالت اخبار و ساختار عادت خارج كرد و آنها را به صورت انشايى و به گونه‌ى معدود مصرف ساخت.

8 . اين ذكر خاص و تجويزشده توسط مربى حاذق و متخصص معنادرمانى و استاد كارآموزده است كه با عددى خاص و به‌طور انشايى مصرف مى‌شود؛ ذكرى كه از دم قدسى چنين مربى الاهى بارور، توانمند و كارا مى‌شود. درست است كه خواندن سوره‌هاى كوثر، تكاثر و واقعه، به درآمد مالى بركت مى‌دهد و آن را مى‌افزايد؛ ولى اين‌كه مصرف اين سوره‌ها به هدف كسب درآمد بيشتر براى چه كسى مناسب است، نيازمند ويزيت و تجويز توسط استاد كارآزموده مى‌باشد.

ذكر انشايى خاص براى افراد متوسط در عددى محدود و با لحاظ مرتبه‌ى معنوى ذكرپرداز تجويز و مصرف مى‌شود. اگر افراد عالى مى‌توانند در روز هفتاد مرتبه استغفار داشته باشند، افراد متوسط مصرفى كمتر از انگشتان دست خواهند داشت.

9 . براى اثربخشى ذكر بايد بر آن استمرار و مداومت داشت و مصرف آن حتا يك روز ترك نگردد. ذكر با مداومت با جان تن پيوند مى‌خورد و در آن وارد مى‌شود.

10 . در يك شبانه‌روز نبايد بيش از دو يا سه ذكر متفاوت استفاده كرد، وگرنه به‌جاى فايده‌بخشى، عوارض منفى خواهد داشت.

11 . ذكرگفتن و نمازخواندن در هواى پاك و خنك، براى تن و جان مناسب‌تر و مؤثرتر است.

12 . رعايت تناسب غذايى با ذكر و معنويت غذايى و استفاده از بهترين و تازه‌ترين غذاها كه كيفيت بالايى دارند، در تقويت و رونق ذكر براى اثربخشى دخالت دارد. اگر كسى غذاى لازم و مناسب تن را به آن نرساند، ذكر وى ضعيف مى‌گردد.

ذكر براى توانمندشدن و يافتن قدرت استجابت و توانبخشى، به تغذيه‌ى مناسب نياز دارد. براى ذكرپرداز، هم كم‌خوردن و گرسنگى مُضر است و هم پرخورى و وى بايد اندازه‌خورى و تناسب غذايى خويش را با ذكر خود به دست آورد. براى نمونه استفاده از چاشنى‌هايى مانند زعفران، دارچين و زنجبيل و در برخى مواقع تركيب آن‌ها با عسل، به دفع زوايد و جبران كاستى‌ها مى‌انجامد. همچنين مصرف معجون عسل، پسته، گردو و خرما بيش از يك قاشق غذاخورى آسيب‌زاست، برخلاف كوكو سيب‌زمينى و ريحان كه پانزده تا بيست لقمه به‌حسب ظرفيت فرد خورده مى‌شود. در اين كتاب از معنويت غذايى گفته شده است.

تقويت كارآمدى ذكر

صفات و حالاتى كه مى‌تواند اثربخشى ذكر را تقويت كند عبارت است از: فقر ذكرورز، شفاعت، جوار، مظلوميت و اضطرار. اين حالات، فرد را براى قرب به عوالم ماورايى و پديده‌هاى آن آمادگى مى‌دهد و فرد با گفتن ذكر مناسب، با توجه به اين‌كه از ناسوت دور شده است، آسانتر مى‌تواند به تجربه‌ى لايه‌هاى باطنى و توانبخشى ذكر نايل شود و اثر ذكر را بيابد.

فقير و كم‌برخوردار، به‌ويژه اگر گرسنه هم باشد، مى‌تواند ذكرى اثربخش‌تر داشته باشد. فقير مورد مرحمت خداوند است و حرمت خاص براى خداوند دارد؛ از اين رو نسبت به آزار او غيور است.

جوار، شامل حرم‌هاى يكى از حضرات معصومين يا قبور اولياى خدا و نيز مسجد مى‌باشد.

شفيع مى‌تواند پدر و مادر، فرد دلشكسته و ضعيف، فقير، مظلوم، طفل يتيم، فرزند شهيد، مربى و استاد يا يكى از اولياى حق‌تعالا باشد. همچنين مى‌توان برخى از فرشتگان مقرب را به تناسب كارى كه دارد، شفيع قرار داد. مثل آن‌كه براى غلبه بر خصم و درهم‌شكستن بدخواه خود، مى‌توان جناب عزراييل را شفيع درگاه حق‌تعالا قرار داد.

كسى‌كه توان انس با پديده‌ها را دارد، مى‌تواند هريك از آن‌ها را شفيع درگاه الاهى قرار دهد.

شفاعت، پيوند با واسطه‌اى مقرب است. اين پيوند، نيازمند قرب است. قرب لازم براى حصول شفاعت، نيازمند تناسب و هماهنگى روحى و همسنخى معنوى با شفيع، براى جلب توجه و عنايت وى مى‌باشد.

اضطرار، از اثربخش‌ترين حالت‌هاست. اضطرار در فردى‌ست كه به ناچارى و مخمصه گرفتار گرديده است و راه و پناهى براى حل مشكل خود نمى‌يابد، و توان و قدرتى در خود سراغ ندارد و مانند هندوانه‌اى سرگردان بر روى آب مى‌باشد كه به هر فشار آب، چرخى مى‌خورد. فرد مضطَّر، نه ديگر توان استجماع دارد و نه مى‌تواند طلبى داشته باشد و همين امر كه به فناى عرفانى قرب و شباهت دارد، به ذكر وى توان و تضمين براى اثربخشى مى‌دهد.

جدول ذكرهاى درمانى

برخى از ذكرها داراى اثر درمانى بر تن و روان با روش صحيح تجويز و مصرف منطقى‌ست. اين اذكار نبايد به تداخل اذكار و نيز تداخل غذا و دارو مبتلا باشد و نيز مناسبت و وفق تنى و باطنى و مقدار مصرف آن با توان بيمار لحاظ مى‌گردد و تركيب دارويى اذكار با رؤيت و معاينه‌ى بيمار به دست مى‌آيد، نه بدون ويزيت شخصى و با نسخه‌اى كلى. بسيارى از بيمارى‌ها و اختلالات را مى‌شود با ذكر و عشق و معرفت درمان كرد. تمدن برآمده از دين حتا در بخش درمان و دارو با تمدن‌هاى ديگر متفاوت مى‌باشد و در پزشكى دينى، خدا و اسما و صفات او و آيات كتاب الاهى نقش محورى در حيات‌بخشى و احيا و نيز در درمان برخى از اختلالات و بيمارى‌ها يا نقش مسكّن و يا تقويت بيمار دارند. مهم اين است كه اين بخش همچون پزشكى رايج داراى منطق فهم علمى، نظام‌نامه‌ى درمانى و مركز متولّى صدور مجوز و مربى كارآزموده باشد و به علم تجربى و دانش معيار، آزمايشگاه و استناد و رفرنس بين‌اذهانى تبديل گردد.

در جدول زير معنا و اثر بعضى از ذكرهاى درمانى مبتنى بر تجربه و اطلاعات و آزمون و خطاى شخصى آمده است و مستند به دين و آيات و روايات نمى‌باشد.

توجه شود شرايط اختصاصى اثربخشى هر ذكر را بايد از استاد كارآزموده‌اى فراگرفت كه بر دانش ذكر و نيز دانش اسماءالحسنى به‌طور تخصصى اشراف دارد. ذكر كسى مؤثر و كارآمد است كه با محتواى هر ذكر سازگارى و تناسب داشته و در مرتبه‌ى آن باشد.

ذکر  آثار

السَلامُ آرامشبخش، مهار خشم و تندخويى، خنك‌كننده

أَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ آرامشبخش و تقويت‌كننده‌ى اعصاب

الرَّحِيم آرامشبخش، رفع اضطراب، استرس و دلهره،  تنظيم تپش و ضربان قلب، كاهنده‌ى فشارخون،  درمان شكّاكى

أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ آرامش اعصاب، رفع عصبيت و احساسات منفى

إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ صبر بر مصيبت‌ها و درمان ترس از تاريكى، شيفتگى به مظاهر دنيوى و حرص بر ثروت‌اندوزى

لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ آرامشبخش، رفع استرس و ضعف اراده و نفى خواطر رفع غم و اندوه مصيبت و مهار ضربه‌هاى  روانى، نيروبخش و انرژى‌زا، درمان فساد باطن

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ توانبخش، انرژى‌زا و محكم‌كننده، ايمنى از  رؤياهاى بد و دلهره‌آور و نفوذ شيطان در خواب

حَسْبِيَ اللَّهُ دفع بدخواهان

حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ تقويت‌كننده و توانبخشى باطن

الأَحَد رفع ترس و وحشت و برزن‌هراسى

الْوَاحِدِ دفع ترديد و شك و برطرف‌شدن بغض و كينه

الْحَمْدُ لِلَّهِ  آرامش اعصاب، صفا و اقتدار باطنى، رفع ترديد، رفع تنگى نفس و تعادل‌بخشى به تن

أَنْتَ مَوْلاَنَا يافت توكل، دفع ريا و بهبود بيمارى

إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ افزايش توانايى جنسى و اقتدار در ابراز عشق

آية‌الكرسى ( بقره : 255 )انرژى‌زا و توان‌آور، مهار گرسنگى و تشنگى

هُوَ با رعايت طهارت كاهش‌دهنده‌ى اشتها

إِنِّي مَعَكُمْ به نيت انس با خدا زداينده‌ى غم و آرامشبخش

الْحَىُّ الْقَيُّومُ رفع ضعف، ترس، اضطراب و افسردگى، نشاط‌بخش، توانبخش، تقويت‌كننده، افزايش عمر

 يا حَىُّ يا قَيُّومُ يا لا اِلـهَ اِلّا اَنْتَ   مناسب براى دفع يا ايمنى از چشم‌زخم اگر در ميان دو طلوع، در 41 روز و هر روز 41 بار، بر آب خوانده و   آن آب نوشيده شود يا بر عقيق به شماره‌ى  41 خوانده شود.

 هَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً  مناسب براى كسانى كه فراوان بيمار مى‌شوند

رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي  مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْکَ  سُلْطَانآ نَصِيرآ  تقويت‌كننده، توانبخش، رفع فقر و بيكارى

عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ افزايش رزق

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ   توانبخشى به تن و افزايش قدرت باطن

إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئآ أَنْ يَقُولَ لَهُ :

كُنْ، فَيَكُونُ توانبخش و تقويت‌كننده و رفع ضعف

يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ   توانبخش و تقويت‌كننده و رفع ضعف

الرَّبُّرفع ترس، بداخلاقى و دگمى اگر فرد به گفتن يا رَبِّ چنان ادامه دهد كه نفس كم آورد تا قطع شود.

الاَْوَّلُ توانبخش و تقويت‌كننده، صفاآور، نشاط‌زا، رفع پريشانى

الاَْخِرُ بهبوددهنده‌ى بيمارى و ايمنى‌بخش اگر با اعتقاد جازم و بردبارى گفته شود

«يا ظاهِرُ يا نُورُ»، «يا ظاهِرُ يا بَديعُ» ماه‌هاى نخست باردارى از طرف مادر باعث مى‌شود
و «يا مُصَوِّرُ يا ظاهِرُ»فرزند زيبا و تعيين جنسيت آن در اختيار مادر و ويژگى‌هاى اخلاقى او نيكو باشد و نوزاد به هيچ‌وجه به خمودى، كودنى، بُلهى يا  نقص در خلقت گرفتار نشود.

العَلِيم ذكر مداوم آن در دوران باردارى با حفظ مد ياى آن، فرزند را استعدادى شكوفا و توانمند و و صفاى باطنى مى‌دهد كه به ديگران جفا نمى‌كند.

الْمُصَوِّرُ انتخاب و تعيين جنسيت جنين، ژن‌درمانى و تصحيح نسل و كاميابى عاشقانه

الْبَاطِنُ شرح صدر و بسط‌آور

يا عَليمُ يا عَلّامُ  بدون مد يا و در هواى خنك و در شب آرامشبخش است و نرمخويى مى‌آورد.

يا لَطيفُ رفع مشكلات قلب باطنى، شبهه‌هاى ذهنى،  شك، ريا، نفاق، عجولى، بيش‌فعالى، ضعف اعصاب و ديگر بيمارى‌ها و اختلالات روانى، بيمارى‌هاى عروقى و تنظيم فشار خون به شرط مداومت و تكرار آن براى 129 بار در هر مرتبه

يا لَطيفُ يا رَؤُوفُ نرمى دل و جلب توفيق در كار

الْحَكِيمُ رفع هوس، تزلزل و اضطراب و يافت بصيرت قلبى

الحَسِيب استقلال‌بخش و توكل‌زا، دفع غفلت و ترك معصيت

يا مَنْ هُوَ حَسْبي وَ كَفى  اقتدار و استحكام باطنى

يا كاتِبُ مصرف با دوز پايين كارآمد در رفع فراموشى و آلزايمر و كاهنده‌ى سهو و اشتباه

الْحَفيظُ اعتدال و استوابخش رفتار و كاهش اشتباهات

يا حافِظُ يا حَفيüظُايمنى‌بخش از خطاهاى علمى به شرط صفاى باطن

الْقَريبُ رفع قساوت، ترس، بددلى، توهم، يأس و ضعف

الْذاكِرُ حافظه‌ى قوى و سرشار و شرح صدر

الْقَادِرُ ايمان و اطمينان به اينكه تنها مؤثر خداست

الْمُقْتَدِرُ رفع ضعف و سستى باطن، انرژى‌زا و تقويت‌كننده‌ى تمركز و توان مديريت زبان و چشم

يا فاعِلُ يا فَعّالُ رفع پريشانى، خمودى، يأس و ضعف

يا فَعّالٌ لِما يُريدُ درمان عموم بيمارى‌ها به‌ويژه بيمارى‌هاى بددرمان و سخت به شرط حفظ تناسب ذكر از  طريق ويزيت شخصى

الْعَظيم برطرف‌سازى عمومى مشكلات

الْفاطِرُ وسعت ذهن و تقويت انديشه و رفع عصبانبت و يأس

يا فاطِرُ يا رَؤُوفُ   بهبوددهنده‌ى بيمار نحيف و ضعيف، رفع عصبيت، نگرانى و يأس در هواى خنك

الْفالِقُ احضار معلومات و استحكام اراده، دفع چشم‌زخم و پريشان‌خاطرى

الْباسِط رفع عمومى بيمارى‌ها و ايجاد بسط در نهاد و باطن

الْباعِثُ رفع ضعف، يأس و خمودى

يا باعِثُ يا وارِثُ رفع غم و خمودى، نشاط‌برانگيز

يا بَرُّ يا لَطيفُ صبورى و رفع عجولى و شتابزدگى

الْبَارُّدر صورت تركيب با اسمايى مانند لطيف و كريم كارآمد در درمان اختلالات شخصيت و مهار خشم و احساسات منفى

الْمالِکُ آرامش‌زا توان سازگارى و ارتباط با پديده‌هاى خلقى، رفع اضطراب، تزلزل و ضعف رفع ضعف اعصاب و بهبود تيك‌هاى عصبى

السَّلاَمُ بهبود مشكلات و اختلالات روانى و انواع جنون

يا مُؤْمِنُ يا لَطيفُ آرامشبخش، دفع از خواب‌پريدن

الْمُؤْمِنُ جوان‌نگه‌داشتن فرد و عقب‌انداختن پيرى اگر به‌صورت مؤمن ذكر خفى گردد و فرد به مكر و دروغ آلوده نباشد.

الْجَبَّارُدفع سستى و ضعف و توانبخش در پيرى يا در عمل جراحى اگر به گونه‌ى زوج مصرف شود.

تَعالى رفع ضعف و بهبود استحاضه‌ى كثيره در كنار مراجعه به پزشك يا لَطيüفَ الْمُتَعالِانرژى‌زاى فورى و مناسب براى زن باردار اگر به حسب نام كوچك و فاميلى و سن وى شمارگان و دوز مناسب يابد.

حك لَطيفُ الْمُتَعال بر بلور، درّ يا عقيق با نگين نقره معشوق مى‌شود.

تَعالَى مناسب براى زنان ضعيف يا مبتلا به استحاضه‌ى كثيره يا زايمان‌كرده يا بيمار به‌ويژه اگر با شماره‌ى اسم و وزن بانو و دماى هوا هماهنگ گردد.

كَبيرَ الْمُتَعالِ حفاظت و نگه‌دارى و حرز اگر بر انگشتر عقيق با ركاب نقره حك شود، تقويت‌كننده و توانبخش

الْقاسِم انرژى‌زا، تقويت‌كننده و دفع ضعف

الْغالِبُ تقويت‌كننده و تنظيم‌كننده‌ى خواب و خوراك

الْمُؤْتِي درمان بيمارى، ضعف اعصاب و پريشانى

الصَّمَدُ توانبخش و رفع ضعف و سستى تن

الْمُؤَلِّفُ رفع بددلى، شكّاكى، بزدلى، ترس، خشونت و زبرى

الْمُديلُ توانبخش و قوّت‌زا

يا مُؤَخِّرُ يا مُؤَخِّرُ يا مُؤَخِّرُ رفع اختلالات خواب، رفع سستى، ترس،  و اضطراب، مسكّن، آرامبخش و نيروزا

الْمُبْدِئُ رفع يأس، ضعف و سستى، آرامبخش و نشاط‌زا

يا لَطيفُ يا كَریمُ ايمنى از تغييرات ناگهانى و عوارض ظلم به ضعيف

الْمُبارِکُ دفع خشونت و تندخويى، نرم‌كننده و مهربان‌ساز

يا بانِىُ يا رَبِّ دفع غم و اندوه و رفع عقيمى و نازايى

يا عاصِمُ يا لَطيفُ ايمنى‌بخش، حرز و نگه‌دارنده‌ى تن از بيمارى يا مُجير ايمنى‌بخش در بيمارى‌هاى همه‌گير

الْمُجِيبُ اقتدارزا، رفع ضعف، سستى و بى‌حالى

 و ضعف اعصاب و افزايش ظول عمر

وَمَهِّلْهُمْ قَلِيلا دفع غرور و تكبر از صاحبان مكنت و دارندگان

كمالاتى همچون علم و زيبايى

الدُّنْيا رفع غم، پريشانى و فراموشى

الْبَدِيعُ دفع توهم و عقده‌هاى روانى

شُكْرآ لِلّهِ دفع پريشانى، عقده، حسرت، يأس و ضعف اعصاب

فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ دفع ترس از كودك اگر خود او ذكر بگويد

وَكَذَلِکَ نُفَصِّلُ الاَْيَاتِ وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ  مانع از بيمارى،عفونت و پيرى

إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ تقويت اراده و فهم

لاَ أُحِبُّ الاَْفِلِينَ مهار دنيادوستى

يَا مَنْ يُبْدِئُ وَ يُعيدُ رفع يأس، سستى و ضعف

اثر اذان و اقامه و تعقيبات در نماز

اذان و اقامه، همانند گرم‌كردن تن براى انجام ورزش، مقدمه‌ى نماز است تا آن را با باطن پيوند بزند و در جان نمازگزار نهادينه كند و جا بيندازد.

تن، همانطور كه پيش از ورزش، نياز به گرم‌كردن و پس از آن، نياز به سردشدن دارد، براى گزاردن نماز نيز هم مقدمه دارد و هم تعقيبات. اذان و اقامه، مستى حاصل از دنيا را مى‌زدايد و فرد را براى گزاردن نمازى عارى از مستى دنيا آماده مى‌كند تا نمازگزار در حال نماز در جست‌وجوى دنيا نباشد بلكه با اذان و اقامه از درِ ورود به ساحت حق‌تعالا وارد شوند.

ماز عملى سنگين است مگر براى فروتنانى كه جان خود را پيش از نماز با ذكرهاى لازم و مناسب آماده‌ى گرم‌كردن براى برشدن و معراج از طريق پرواز سنگين نماز مى‌كنند كه اوج بندگى يعنى سجده در آن تعبيه شده است.

نماز اگر با حفظ شرايط آن و به‌طور ارادى و با استجماع خوانده نشود و امرى عادتى گردد، به‌جاى صفاى باطن و قرب الاهى، پى‌آمدهايى چون فزونى شهوات، ميول، حظوظ، قساوت، نكبت و بُعد را موجب مى‌شود.

قرب الاهى همان سلامت زندگى در دنيا و سعادت در آخرت و پيمودن صراط درستى، خوبى‌ها و لطافت و صفاى باطن است. لطافت و صفاى باطن، فرد را چابك و چالاك مى‌سازد و به‌گونه‌اى نرمى و انعطاف مى‌يابد كه هر چالش و فشارى را تحمل و چاره مى‌كند و در جايى تعادل و تناسب خود را از دست نمى‌دهد و غيرقابل پيش‌بينى و مبتلا به شكسته‌شدن و شكست نمى‌گردد.

كودك چون داراى لطافت و نرمى فراوان است، براى پذيرش امور معنايى آمادگى بيشترى ندارد. براى همين، كودك را بهتر مى‌توان وارد عرفان نمود تا افراد بزرگسال كه سختى و جمود بر داشته‌هاى خود دارند. اگر كودكى استعداد عرفان دارد و براى انس، قرب و وصول ( نه علم ) از همان كودكى تربيت شود، چابكى و چالاكى وى به او توسعه‌ى فردى سريع و شتاب در رشد ربوبى مى‌دهد، اما اگر اين استعداد شناخته نشود و فرصت زمانى شكوفايى آن از دست رود، ممكن است استعداد بلاكشى و حق‌يابى او در عمر دنيايى وى پرورده نگردد و باب وصول را از دست دهد.

نماز براى انسان، حكم غذاى لازم باطنى را دارد و چنين نيست كه فقط تكليف تعبدى در شرع باشد.

تغذيه از امور معنوى و مصرف امور معنايى بايد همانند امور اقتصادى، در زندگى هر فرد داراى اهتمام باشد.

روش توفيق بر گزاردن نماز

از اهداف ذكرورزى، آمادگى فرد براى نمازخواندن است. كسى كه ذكر نمى‌گويد، با نماز هم بيگانه مى‌شود. ذكر با جان و تن انسان پيوند مى‌خورد و به هويت فرد يك قالب و ساختار ويژه و به اصطلاح يك صراط مى‌دهد كه ديگر ذاكر نمى‌تواند هركارى را انجام دهد و يا از هركارى بدون قاعده خوشايند يا بدايند داشته باشد. اذان و اقامه‌اى كه پيش از نماز گفته مى‌شود ذكرهايى هستند كه به فرد تخلّق، قالب و صراط مى‌دهد!

وقتى كسى در حال نماز است، بقيه نبايد براى وى آلودگى و پارازيت صوتى ايجاد كنند، بلكه بايد به نماز احترام بگذارند و سكوت را رعايت نمايند. صداى تلويزيون يا راديو يا پخش موسيقى يا سخنرانى هنگام نمازخواندنِ ديگران، ايجاد مزاحمت براى نماز و عملى حرام است.

ذكر توان گزاردن نمازشب را به انسان مى‌دهد. دست‌كم سه‌ركعت از نماز شب يعنى دوركعت نماز شفع و يك‌ركعت نماز وتر  را بهتر است خواند. نمازشب را حتا بعد از نماز صبح و تا زمانى كه آفتاب برنيامده است، مى‌توان به‌طور ادا خواند و نمازشب در اين وقت و بعد از گزاردن نماز واجب صبح نيز صحيح است. اگر كسى همين سه‌ركعت نماز شب را تا طلوع آفتاب بخواند، مى‌تواند ادعا كند كه نماز شبِ وى ترك نشده است.

ذكر، از ذكر زبانى شروع مى‌شود و در صورت تكرار، تبديل به جنانى و قلبى و سپس عيانى مى‌گردد و از قلب به زبان مى‌ريزد. چنين ذكرى سُكرآور مى‌شود و مستى مى‌آورد. ذكر، براى ذاكر، سُكر، مستى، عشق، صفا، قرب، لطف، كرامت و ايمان مى‌آورد! ذكر قدرت تصفيه‌سازى و تطهير جان را دارد و رسوبات باطن را مى‌زدايد. ذكر، تغذيه‌ى معنوى و معنايى جان است اگر شرايطِ اثربخشى آن به‌ويژه‌ى صفاى باطن و صافى آن از بغض، كدورت و دروغ‌زنى رعايت شود.

شاه‌كليد سجده

سجده يعنى انسان با بندگى، پيشانى به زمين بگذارد و به عجز و تسليم خود در برابر خداوند و اين‌كه باعث و وارت هر خير و توفيق‌دهنده‌ى هر خوبى اوست، اعتراف كند. العفو در سجده چنين محتوايى را اعلان مى‌كند.

ورود به سجده، غير از ورود به ديگر حركات عبادى مانند قيام و ركوع است؛ سجده، عالى‌ترين نوع درود الاهى و بالاترين موقعيت در ظهور بندگى‌ست. سجده لازم نيست در نماز باشد و مى‌شود به‌طور مستقل آن را آورد.

مداومت بر سجده انسان را صاحب موكّل و محافظ مى‌گرداند.

سجدهْ رسوبات، غرور، تكبر و ميول نفسانى و خودخواهى را از فرد دور مى‌كند. گاه مى‌شود در سجده چيزى را ديد و رؤيت كرد يا سجده چيزى را در خواب و رؤيا به فرد بازنمايى مى‌كند.

سجده چنان اقتدار و توانمندى در ارتقابخشى به ذكر دارد كه مى‌تواند برخى از اذكار را به شاه‌كليد تبديل كند، بلكه بايد گفت صرف سجده و ساييدن پيشانى بر زمين، به‌خودى خود شاه‌كليد بازنمودن هر قفلى‌ست. مى‌توان سر را بر سجده گذاشت و هيچ‌چيزى نگفت و اثر ذكرهاى شاه‌كليد را يافت.

در سجده مى‌شود يك‌بار گفت « سبحان‌الله » و در دقيقه‌ى بعد، يكى ديگر را آورد. اگر يك « سبحان‌الله » در سجده ـ كه خود شاه‌كليد است ـ مى‌شود نورى بر نور ديگر آورد. پنج‌بار « استغفرالله » در سجده، برتر از هزار « استغفرالله » در قنوت است يا سه‌بار « سبحان‌الله » در سجده، افضل از سى‌بار « سبحان‌الله » در ركوع است. نفسِ سجده، محلّل، محرم‌ساز، قرب‌آور و وصول‌دهنده است.

انسان با سجده به جايى مى‌رسد كه جز خدا نمى‌يابد و اگر خواستى هم باشد كه ديگر نيست، جز خدا نمى‌خواهد، اگرچه به خداوند هم نفى و قطع طمع دارد. در اين مقام، سجده جز براى خداوند نيست. اگر جناب ابليس كه به آدم سجده نياورد، در توجيه تمردش به‌جاى خودبرتربينى مى‌گفت جز براى خدا سجده نمى‌آورم، جاى آن داشت كه گفته شود باز مرتبه‌اى از توحيد و بندگى را بروز داده بود؛ اگرچه تمرد و سركشى‌اش به جاى خود محفوظ است.

از عالى‌ترين ذكرهايى كه مى‌توان در سجده گفت و بهتر است اين ذكر را با سجده محشور كرد و به سجده پيوند زد، ذكر « سُبْحانَ اللّهِ، وَالْحَمْدُ للّهِ، وَلا إلهَ إلّا اللّهُ، واللّهُ أكْبَرُ » است. مداومت نداشتن بر اين ذكر فرد را به دورى از حق‌تعالا مبتلا مى‌سازد.
حظوظات تن و ميول منفى باطنى را بدون خودمراقبتى معنايى در نظام مصرف ذكر و غذاهاى معنوى نمى‌شود مهار و مديريت كرد. همچنان كه آب‌ليمو يا آب‌غوره رسوبات غذاهاى چرب را از بين مى‌برد، سجده رسوبات باطنى را مى‌زدايد. در هر شبانه‌روز بدون مصرف سجده در قالب نماز يا بيرون از نماز نمى‌توان اين رسوبات را دور كرد.

سجده‌ى شكر، يكى از اقسام سجده و از بهترين خوراك‌هاى معنوى‌ست كه مؤمن را رويين‌باطن مى‌كند.

تعقيب تفكر

انسان داراى تعليماتى پيشينى و فطرى در ناخودآگاه خويش است كه با غرق‌شدن فرد در ناسوت و لذت‌ها، كثرت‌ها، شلوغى‌ها و مشكلات آن، به فراموشى مى‌رود. اين تعليمات را مى‌توان با فارغ‌ساختن ذهن و تخليه‌ى انديشه از كثرات و با خاموشى ذهن و پاك‌نمودن باطن از هرگونه دلگيرى، آلودگى، كينه و بغض و با صافى‌شدن در پرتو رياضت‌هايى كه قدرت تنهاشدن و خلوت به فرد دهد، به ياد آورد و آگاهى يافت و به فطرت توحيدى و عشق الاهى خويش رجوع نمود. اين كار همانند به يادآوردن خوابى‌ست كه سال‌ها پيش ديده‌شده است.

براى يافت تعليمات و استعدادهاى پيشنى خود بايد بر خود و بر گذشته‌ى خويش تفكر و يادآورى داشت. بهترين زمان تفكر، بعد از نماز است.

بهتر است مدتى بر سجاده نشست و سعى داشت دستگاه فاهمه و تفكر را از هر انديشه‌اى خالى كرد و بر ورودى‌ها و خروجى‌هاى ذهن توان كنترل داشت تا مهارت‌هاى آموزش‌ديده‌شده در پيشينه بازيابى شود و از ناخودآگاه به خودآگاه آيد.

توحيد و دين‌مدارى، حقيقتى تكوينى و سرشتى‌ست، نه قراردادى و اعتبارى. مراد از دين، اين معرفت اصيل و ريشه‌دار است كه در اعماق نهاد افراد برگزيده براى ديندارى قرار دارد. از اين جهت مى‌توان گفت: هدايت انسان به معناى بيدارنمودن وى از غفلت و توجّه‌دادن او به فطرت و سرشت خويش مى‌باشد.

فطرت دينى براى خداگرايى و توحيد نقش اقتضا را دارد، نه عليت تام، حتمى و ضرورى. اين مقتضى، اگر درگير موانعى چون ظلم، دروغ‌زنى، هواپرستى، تربيت ناصالح، استبداد، نادانى و طمع‌ورزى شود، مى‌تواند ظهور و بروزى نداشته باشد و در باطن به‌طور غيرفعّال پنهان بماند.

ذكرهاى قرآنى

ذكر مى‌تواند قرآنى باشد. درگذشته مردمان به‌ويژه بازارى‌ها كسب و كار خود را با قرائت آياتى از قرآن‌كريم مى‌آغازيدند و مشتريان به احترام قرائت قرآن‌كريم منتظر مى‌ماندند.

افزون بر ذكرهاى عام و كوتاه، بعضى از آيات ذكر هستند كه اگرچه ممكن است بلند و پيچيده باشند، مداومت بر آنها توسط اولياى معصومين سفارش شده است. نداشتن مصرف متناسب از آن‌ها در شبانه‌روز، گره‌ها و گرفتارى‌هايى را در زندگى پيش مى‌آورد و حتا ابتلا تن به بيمارى‌ها را افزون مى‌كند. زورگويى‌ها، ظلم‌ورزى‌ها و تمايالات نامتناسب تن و روان را بدون مصرف ذكر نمى‌توان مهار و مديريت كرد.

بعضى از ذكرهاى اين بخش عبارت است از :

1 . ( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ ).

بسمله، يك ذكر كامل است. اين ذكر مى‌تواند اقتدار، استحكام، رؤيت، گشايش كار و زمينه‌ى آينده‌ى كار را تأمين نمايد. ذكر بسمله هم تقويت‌كننده‌ى جان و انرژى‌زاست و هم گره‌هاى باطن و قبض‌هاى آن به‌ويژه شرك، ريا، كفر و بددينى را برطرف مى‌كند.

مى‌شود اين‌ذكر را به صورت تنها در سجده يا قنوت نماز يا در سجده‌ى بيرون از نماز، تا ده يا بيست مرتبه تكرار كرد.

اين‌ذكر را نبايد با تعلق آن به يك‌سوره در نظر گرفت.

2 . ( لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ ).

تهليل براى قرب به خداوند و خلاصى از شرك، ريا و سالوس، بهترين ذكر است. اگر ذكر بسمله فتّاح و بازكننده است، ذكر تهليل صاف‌كننده‌ى شرك، ريا و كفر است. تهليل، ظلم و ستم را از انسان دور مى‌كند و نجاتبخش و تخليصى‌ست؛ چون صاف، شفاف، پاك و شيرين‌كننده‌ى باطن مى‌باشد. تهليل، براى صفا و سلامت انسان لازم است و براى دفع تخيّلات بد، توهّمات مُضِر و  شك و ترديد مفيد است.

پيش از مداومت بر ذكر تهليل، بايد از ذكرهاى عام لفظىِ و زبانى كوتاه مصرف داشت تا بتوان براى مداومت بر ذكر سنگين تهليل آمادگى پيدا كرد، وگرنه اين ذكر بلاخيز مى‌شود. اگر اين ذكر در شرايط آزمايشگاهى و تحت مراقبت گفته شود، مى‌شود تعييراتى را كه در تن ايجاد مى‌كند، كشف كرد.

اين ذكر را مى‌شود هم با « يا » و هم بدون « يا » آورد. اگر با « يا » استفاده و گفته شود: يا لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ، ياى ندا در شيرازه و فنداسيون اسم داخل است. از آن‌جا كه اين ذكر، سنگين است، بايد ابتدا همراه با « يا » گفته شود.

ذكر تهليل ذكرى عام است نه ذكر ويژه‌ى محبوبى‌ها. دليل آن روايت « قُولـُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ تـُفْلِحـُوا » است؛ بگوييد  ( لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ ) تا رستگار گرديد. اين ذكر عام و مناسب براى تمامى افراد از نيازهاى اساسى و هميشگى انسان مى‌باشد و همين امر، مصرف عمومى آن را ضرورى ساخته است. اين ذكر، به اعتبار باطنى‌بودن سنگين است، ولى مصرف آن لازم مى‌باشد.

ذكر لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ رسوبات و مشكلات باطن را برطرف مى‌كند و اگر در شبانه‌روز گفته نشود، به‌حتم يا توهمى مى‌شود يا گرفتار رسوباتى مى‌شود كه به او احساس‌هاى منفى يا مشكلات ايمانى مى‌دهد.

اين ذكر، تنزيهى و توحيدى‌ست و رونق دنياى آدمى در آن نيست؛ برخلاف ذكر بسمله كه گشايشگر و راه‌انداز كارهاى دنيوى‌ست.

مداومت بر ذكر زبانى تهليل مى‌تواند كافرى را به ايمان مايل گرداند. كسى كه ذكر تهليل ندارد، فاقد باطن و مردار است.

ذكر تهليل براى افراد مبتلا به وسواس مناسب نيست و بر وسواس آنان مى‌افزايد.

3 . ( سُبْحانَ اللَّهِ ).

ذكر تسبيح از ذكرهاى ضرورى‌ست. تسبيح را مى‌شود به شكل سُبّوح قُدُّوس آورد، كه
اگر به قصد انشا گفته شود، تمام آلودگى‌هاى باطن را از بين مى‌برد. اين دو ذكر تسبيحى را مى‌توان در قنوت و سجده‌ى نماز يا سجده‌ى خارج از آن آورد. تسبيح همان ذكر استغفار در پاكيزه‌سازى باطن است با اين تفاوت كه هيچ‌گونه منيت و خودخواهى در آن نيست.

4 . تسبيحات حضرت فاطمه  سلام الله علیها.

در ميان اذكار عالى شرعى كه بسيار مورد اهتمام است و سنگين‌ترين ذكر از لحاظ تعداد توصيه‌شده و نيز محتواست، تسبيحات حضرت فاطمه‌ى زهراست. در اينجا كميت و شمارگان ذكر، دليل بر كيفيت و عيار بالاى اين ذكر نيز هست.

اين ذكر پس از گفتن اذان، اقامه و خواندن نماز به عنوان تعقيبات مى‌آيد، يعنى زمانى آورده مى‌شود كه جان از عبادت با كيفيت و ارادى به‌شدت نيرو گرفته است.

5 . تسبيحات اربعه

از بهترين ذكرها، تسبيحات چهارگانه است. كسى كه مسافر است و اين ذكر را در نمازهاى شكسته نمى‌آورد، بهتر است آن را در سجده‌ى دوم ركعت دوم نماز بياورد و از آن غافل نشود.

  1. ( هُوَ اللَّهُ )

برخى از اذكار، ذكر خفى‌ست  بايد در خفا يعنى با زبان باطن آورده شود. اذكار  ( هُوَ )، ( اللَّهُ ) و ( هُوَ اللَّهُ )، بايد خفى باشند.

ذكر  ( اللَّهُ )  ابتدا با «يا» و سپس بدون «يا» گفته مى‌شود. باطنى كه با  ( يَا اللَّهُ ) يا با ( هُوَ ) كوك شود و جان به آن تخلق پيدا كند، اين ذكر را در حيات و ممات مى‌آورد. چنين كسى پرسش و پاسخ شب قبر و وحشت آن را ندارد و مَلَكى از او نمى‌پرسد « من ربُّك؛ پروردگارت كيست؟ »؛ چون قبل از آن، در حال گفتن ذكر جانانِ جان بوده است.

( هُوَ ) و ( اللَّهُ ) بدون ياى ندا در ميان اذكار از شاه‌كليدهاست كه هر قفلى را باز مى‌كنند و هر در بسته‌اى را مى‌گشايند. اين ذكرها اگر سال‌ها مداومت شوند، باطن انسان را به نظام انباى الاهى پيوند مى‌زنند و درِ غيب و وحى نزولى را مى‌گشايند.

اگر با مداومت و استمرار بر اين ذكرها، موكّل آن براى ذاكر فعّال شود، هرچه مانع و سنگ‌اندازى بدخواهان باشد بر موكّل اين ذكر به عنوان يك سپر محافظتى فرود مى‌آيد، نه بر ذكرپرداز. اگر ذاكر حتا بر زمين بخورد، به زمين نمى‌رسد؛ زيرا موكل يادشده او را مى‌گيرد و محافظت مى‌كند پيش از اين‌كه به زمين برسد. با توجه به كيفيت ذكرورزى، اذكار خفى يادشده بايد براى مدتى طولانى و در چند سال گفته شوند تا موكّلِ آن‌ها فعّال شوند و به حمايت از ذاكر بپردازند.

با خودمراقبتى معنايى مى‌شود از انواع موكّل‌ها در نظام پيچيده و پرتصادم ناسوتى بهره برد.

اسماءالحسنى

دانش « اسماءالحسنى »، طريق خاص و جامع براى شناخت خداوند است. وجودِ حق‌تعالا تعيّن ندارد و اسم و رسمى نمى‌پذيرد و براى همين قابل تصوّر نيست و به چنگ مفهوم نمى‌آيد، اما وصول به او از طريق اسماى الاهى ممكن مى‌باشد. اسماى الاهى، راه وصول به حق‌تعالاست. انس با اسماى الاهى و ذكرپردازى صميمانه‌ى آن‌ها مى‌تواند قرب و در پى آن، رؤيت و شهود و لقا و نهايت وصول آورد.

كسى كه حق‌تعالا را با تمامى اسماى او مى‌شناسد، به مقام سلم مى‌رسد و براى خود و نيز هر پديده‌اى سلام مى‌گردد. او ديگر نفاق و پنهانى ندارد و اسم « عالِم » حق‌تعالا را وصول دارد. چنين كسى نمى‌تواند طغيان داشته باشد و اسماى جلالى و قهرى حق‌تعالا را غفلت نمى‌كند. او، نه نااميد مى‌شود نه بى‌بند و بار و نه هراسان، بلكه در خوف و رجا اعتدال دارد. او دست حق‌تعالا را در هرجايى رؤيت مى‌كند و جايى را نمى‌بيند كه از حكومت اسماى الاهى خالى باشد. او هم غضب حق‌تعالا را مى‌بيند كه به برخى مى‌گويد: ( اخْسَئُوا فِيهَا وَلاَ تُكَلِّمُونِ )[6]  و هم رحمانيت گسترده و فراگير او را؛ به‌گونه‌اى كه جايى نيست كه از او خالى باشد و در آنجا نياز به اثبات پيدا بشود.

همچنين كسى‌كه دانش اسماى الاهى را مى‌داند، تناسب اسمايى پديده‌ها و حكم و اثر خاص هر ظهور را مى‌شناسد.

خداوند اين دانش را به برگزيدگان خويش به‌اندازه‌ى ظهور و ظرفيتى كه دارند، موهبت مى‌نمايد و آنان را به آن عالَم وصول مى‌دهد.

اسماى الاهى حقايقى عينى‌اند. مراد از اسم در اين‌جا مسمّا و حقيقتى‌ست كه عنوان حاكى لحاظ مفهومى آن حقيقت مى‌باشد. اهميت اسم‌اسم و مفهوم اسما به سبب حيثيت استنادى‌ست كه به مسما و حقيقت دارد. وجود حقيقى و مسماى اسما حق‌تعالاست.

فقط وجود حق‌تعالا مى‌تواند اسم داشته باشد كه داراى ذات است و اسم براى آن ذاتى و حقيقى و بدون كمترين نقص و كاستى‌ست. تنها خداوند داراى اسماى حقيقى و ذاتى‌ست و تنها اوست كه هيچ نقصى ندارد و اگر اسمى براى پديده‌اى مى‌آيد تنها به اعتبار مَظهربودن آن مى‌باشد. هيچ پديده‌اى داراى ذات و استقلال و حقيقت جداى از حق‌تعالا نيست. بنابراين « اسم » داراى لحاظ ذات مى‌باشد و ذاتِ پيچيده به صفت را حكايت مى‌كند، اما صفت، صرف تعلّق و نسبت و خصوصيت چيزى را بدون لحاظ ذات مى‌رساند. البته مقام ذات، بى‌تعيّن است. اسما در مقام مُظهرى، صفات حق‌تعالا مى‌باشند و در مقام مَظهرى، صفات پديده‌هايند. اسم منحصر به حكايت لفظى نيست و هر تعين و پديده‌اى در هر شأنى كه هست، اسمى مى‌باشد.

صفات حق‌تعالا از حيث حكايتى كه از مسما و حقيقت حق‌تعالا دارند، « اسم » ناميده مى‌شوند. بنابراين هر چيزى كه حكايتى از حق‌تعالا دارد، اسم اوست.

انس و قرب با حقيقت اسما فصل مقوّم آموزش اسماءالحسنى‌ست. مسمّا و حقيقت هر اسم از طريق دوستى، انس، قرب و معرفت و حفظ تناسب اسمايى و ذكرگرفتن عنوان مفهومى اما حاكى از اسم مناسب با شخصيت ذكرپرداز به‌گونه‌ى انشايى، قابل وصول مى‌باشد. اسماءالله حقايقى عشقى‌اند كه با دوست و رفيق باوفاى خويش انس مى‌گيرند و مى‌شود در خواب يا بيدارى به زيارت مونس خود بروند و با او همسخن بشوند به‌گونه‌اى كه رفيق شفيق، صداى آنان را بشنود و با آنان همسخن و كليم گردد.

دانش « اسماءالحسنى » از علوم موهبتى و اعطايى به اولياى خاص حضرت پروردگار مى‌باشد كه مى‌توان آن را مدرسى و آموزشى نمود. اين علم سنگين و پيچيده پيش‌درآمد ورود به علوم ربوبى و ولايى بسيار مهمى همچون علم ولايت، تفسير، استخاره، علوم غريبه، سِحر، جادو، كرامت، اعجاز و تعبير و مانند آن است. با احاطه بر دانش اسماءالحسنى‌ست كه باب ولايت مى‌تواند به صورت موهبتى رخنمون شود و بدون آن، اين دانش صعب و مستصعب نهادينه نمى‌شود.

در دانش اسماءالحسنى، هم از معناى هر اسم گفته مى‌شود و هم از شيوه‌ى قرب و طريق انس‌يافتن با اسما و هم از آثار و عوارض ذكر قراردادن آن‌ها به‌خصوص خواص درمانى و دارويى آن كه بسيار حايز اهميت است و كم‌ترين استفاده‌ى ناشيانه و نابه‌جايى از آن مى‌تواند خطرآفرين و آسيب‌زا گردد.

اسماى الاهى، هم در جهان ماده خاصيت درمانى دارد و شفابخش است و هم در ماوراى طبيعت و در عوالم ربوبى داراى مفاتيح غيب مى‌باشند.

هر دانشى تحت دولت اسمى خاص مى‌باشد. ورود به دانش‌هاى گوناگون بدون توجه به دولت اسماى حاكم بر آن‌ها، فراگيرى آن را سخت و طولانى مى‌كند و وفق و توفيق را همراه آن نمى‌سازد. همچنين مداومت اسمايى و انس با اسما مى‌تواند فرد را به جايى برساند كه از آن اسما موكّل و نيرو بگيرد تا مددكار وى در انجام كارهاى مناسب گردد.

هر پديده‌اى در آفرينش خود با جعلى بسيط، اسماى الاهى را دارد و ظهور و پديده، چيزى جز همان حقيقت اسماى الاهى نيست. بنابراين هر پديده‌اى راهِ وصول به اسماى الاهى و حق‌تعالاست؛ همانطور كه از باطن خود مى‌توان به آن عالم راه يافت و با آن مأنوس گرديد. اُنس با هر پديده‌اى به آدمى صفا و قدرت تا حد كرامت و اعجاز و مسير وصول به اسماى آن را مى‌بخشد. حضور عاشقانه در محضر قرآن‌كريم و انس با كتاب معرفت و اولياى محبوبى ذاتى  : كه صاحبان حقيقى ولايت‌اند مى‌تواند انسان را به خداوند وصول دهد.

دولت اسما

حق‌تعالا تماميت دارد و تماميت حق‌تعالا اقتضاى آن دارد كه يك اسم تمامى اسما و نيز تمام حق‌تعالا باشد. بنابراين حق‌تعالا تجزيه‌پذير نيست، اما تماميت سنگين او اسما را بر دو گروه حاكم و محكوم تقسيم مى‌كند و يكى را بر ديگرى « دولت » مى‌دهد. در دولت اسما با اين‌كه تمامى اسماى الاهى تماميت دارند و اسمى ناقص و داراى كاستى نمى‌باشد، اسماى اتم بر اسماى تمام حاكم مى‌گردند. تمام‌بودن اسمى در برابر اسم اتم، آن را درگير نقص و كاستى نمى‌سازد.

دولت اسما، با حقيقتِ اسما و مسمّا و با مقام بى‌تعيّن ذات تفاوت دارد. حقيقت اسما با ذات عينيت دارد و واحد مى‌باشد؛ اما دولت اسما، مختلف است و هر اسمى بر اساس دولتى كه دارد، داراى كارويژه و اثرى منحصر به آن مى‌باشد.

اسما و صفات در مقام واحديت عين ذات مى‌باشند. تمامىِ صفات با ذات الاهى عينيت دارد و ظهور ذاتند و دولت يكى بر ديگرى فقط در ظهور مى‌باشد، نه در مقام ذات. در اين مقام، هيچ اسمى به اسمى ديگر واگذار نشده است و با ذات واسطه نمى‌پذيرد، بلكه تمامى اسما با ذات عينيت دارند، ولى اسماى الاهى در مقام ظهور، مرتبه‌ى عالى، متوسط و دانى و تقسيم سِعِى و غيرسعى و جمالى و جلالى و دولت‌هاى متفاوت مى‌يابند.

تمامى اسما داراى مظهر و دولت مى‌باشند و مظهر و دولت هيچ اسمى هم در مرتبه‌ى صفات و هم در مرتبه‌ى فعل و فيض زوال و فنا ندارد و ازلى و ابدى‌ست. اسماى الاهى و مظاهر آن‌ها حتا مظاهر ناسوتى آن‌ها همه وجوبى، عينى، ذاتى، كلى، دايمى و ازلى و سرمدى‌اند. نه هيچ مُظهرى زايل و فانى مى‌شود و نه هيچ مَظهرى. سير ظهور با حق‌تعالا ثابت است و تمامى مظاهر لازم اسماى حق‌تعالا و لازم ذات حق‌اند. اين حفظ ضرورى و دايمى حق‌تعالاست.

اسماى الاهى به‌تنهايى ظهور و كارپردازى ندارند و در ذات حق‌تعالا همه يك حقيقت و عين ذات مى‌باشند؛ از اين رو تمامى اسما با هم ظهور و پديده‌اى را رقم مى‌زنند اما تمامى آن‌ها با هم دولتى متفاوت براى هر پديده در مرتبه‌ى ظهور محقق مى‌نمايند و اسمى غلبه در ظهور مى‌يابد و تفاوت‌ها را براى غيرمحبوبان حقى و ذاتى در نظامى اقتضايى و با حفظ اراده و اختيار رقم مى‌زند.

« اطلاق » و « تقييد » اسما، « دولت » آن‌ها را به دست مى‌دهد و مشخص مى‌سازد يك اسم چه اسمايى را تحت دولت خود دارد. اسماى داراى دولت، حقيقت و زمينه‌ى آثارى اسماى تابع را محدود مى‌كنند.

به مبتديان و متوسطان در سلوك، اسماى داراى دولت محدود به عنوان ذكر توصيه مى‌شود. مربى حاذق هيچ‌گاه اسم جامع و كامل و تمام « الله » را كه از مقام ذات حكايت دارد، براى فردى مبتدى تجويز نمى‌كند، بلكه او را به دولت محدود اسما مى‌كشاند.

درست است هر پديده‌اى استعداد همه‌چيزشدن را دارد، غلبه‌ى استعدادىِ ظهورها به حسب دولت اسما متفاوت است.

غلبه‌ى استعداد، به تناسب محيط و مرتبه، قرب و بُعدِ در شدن و تبديل به آنچه مناسب آنهاست، به صورت اقتضايى مى‌باشد. استعداد غالب در يك پديده، نشانه‌ى غلبه‌ى دولت اسمايى‌ست.

هيچ پديده‌اى بيگانه نيست و به هرجا رو شود، همان وجه حق‌تعالاست. هر پديده‌اى به مُظهِر خويش عشق مى‌ورزد و هر اسمى مَظهر خويش را تدبير مى‌كند و مُظهر و مَظهر همواره در ارتباطى تدبيرى غرقه‌اند و همه از حق‌تعالاست كه معركه‌ها دارند و جز حق‌تعالا ميدان‌دار نمى‌باشد: ( كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّه )[7] .

( رَبّ ) از اسماى كثرتى قرآن‌كريم است كه در 970 مورد كاربرد دارد. چنين كثرت استعمالى، پروردگارى خداوند را و اين‌كه او ربّ وى مى‌باشد، به صورت پيوسته به بنده خاطرنشان مى‌شود تا او در جايى احساس تنهايى، غربت، سستى و نااميدى نكند و در جايى درگير غصه، تزلزل و يأس نشود. ربّ، با وضعيت ميل و كشش و فضاى آزادى و اختيار بنده مراقب اوست و با بنده عشق مى‌كند، از اين رو اسم عشق و محبت الاهى‌ست.

قرآن‌كريم 970 مرتبه دولت اسم تربيت و ايصال را آورده است تا هركسى ابد خود را در همين گذر ناسوتى با توسل به ربّ خويش توجه نمايد و با كشش‌هاى ربّ عاشق خويش به بقا بپيوندد.

يافت اسم ربّ

در ميان اسماى الاهى اسم ربّ و يافت تناسب اسمايى با شاكله‌ى ظهورى خويش، بيش‌ترين نقش را در زندگى هر فرد دارد. اسم ربّ با باطن هركسى سازگار است و سمت تدبير فرد را در محيطى آزاد و كششى دارد.

براى شناخت اسم ربّ و يافت تناسب اسمايى مى‌توان يا به استاد كارآزموده و متخصص در اسماءالحسنى مراجعه كرد يا مدتى را با اسما انس داشت و دقت كرد كه كدام اسم الفت، جاذبه و لذت دارد و او را با ايجاد ولوله‌اى قلبى به خود مى‌خواند.

كسى‌كه تناسب باطنى با اسماى جلالى دارد، در شغل‌هاى نظامى و انتظامى موفق است و اگر با مثل اسم « جبّار » انس بگيرد، از آن نشاط و شادمانى مى‌گيرد و كسى‌كه باطنى مهربان و نرم دارد از انس با اسم « لطيف » لذت مى‌برد.

اسم ربّ مى‌تواند با اسم مربوب يعنى نامى كه در ناسوت براى پديده‌اى انتخاب شده است يكى باشد، يا به دليل دورى از فرهنگ علمى، اين دو متفاوت باشند.

اسم ربّ، اسمى‌ست كه پديده با آن، حقيقت ظهورى و حكم ويژه‌ى خويش را دارد كه با آن مَظهر اسمى از اسماى الاهى و داراى گوهر بنيادين و اختصاصى شده است.

جدول معنايى و آثارى اذكار

در جدول زير معنا و اثر بعضى از اسماى الاهى مبتنى بر تجربه‌ى شخصى آمده است.

اسم   معنا   اثر

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ آغازگر والا…ذكر شروع، نگه‌دارنده، نيروزا

اللَّه تمام ذات و تمام كمال جمعيت و اطلاق اسما، فناآور

اللَّهُمَّ يا الله رافع حتمى و سريع مشكلات

إِلَه مُحِبّ، معبود عام بستن و گشودن زبان

لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ ذكر حقى جمعى، تمام حق شرك‌زدا، قرب و فناآور

الرَّحْمَن اقتدار افزون و رحمت عام اقتدارآور، سير نفس

الرَّحِيم ثبات در رحمت خاص استرس‌زدا، ثبات و وقارآور

أَحَد بى‌تا رفع وحشت، ترس و مشغله

وَاحِد يكتا صفاآور، رفع ريا، كينه و ترديد

الصَّمَد بزرگ استوارِ كرنش‌شده استجابت زودرس

سوره‌ى اخلاص وحدت حق‌تعالا حصن و نگه‌دارنده، اقتدارزا

الْحَىّ وجود سارى نيروبخش قلب

الْقَيُّومّ ذات خودايستا و برپادارنده شفابخش، وروددهنده به غيب

الاَْوَّل نخست نشاط‌آور و صفازا، نتيجه‌بخش

الاَْخِر پايان پايان‌بخش امور، دفع بدخواه

الظَّاهِر آشكار آگاهى بر گمشده و پنهانى‌ها

الْبَاطِن پنهان شرح و سعه‌ى صدر

عَالِم كشف‌كننده، روشنى‌بخش داراى‌كاربرداضافى،يقين‌آور

العَلِيم كشف‌كننده‌ى ثابت رؤياآور

عَلاَّمُالْغُيُوبِ كاشف‌ذاتى‌پنهانى‌ها صفازا و معنويت‌بخش

المُعَلِّم كشف‌دهنده الهام‌بخش

السَّمِيع شنواى ثابت خلوت‌زا و استخدام‌كننده

الْبَصِير بيناى ثابت آگاهى‌بخش در جزييات

اللَّطِيف نازكى، دقت و ظرافت قوْت و غذاى قلب، معرفت‌زا

الْخَبِير عالم قاطع به جزييات آگاهى به خواطر و آينده

شَهِيد شاهدمستقيم، عينى و ثابت شناخت اثر خاص پديده

شُهُود شاهدهاى عينى موافق نمودن مخالف

الشَّاهِد گواه عينى و جمعى دفع اضطراب

مَشْهُود گواه‌داده‌شده تبديل حالات نفسانى

النَّاظِر دقيق و ژرف‌نگرنده دفع گناه

الرَائِيب يننده‌ى مطلقرفع مشكل اعتقادى

انس با مظاهر؛ راه شناخت اسما

ساده‌ترين راه براى شناخت هر اسم انس با مَظهر آن مى‌باشد. تماشاى ظهور و دل‌دادن به آن، راه را براى يافت مُظهِر مى‌گشايد. به‌خصوص آن‌كه با توجه به تماميت اسما و حق‌تعالا و تماميت ظهور او هر چيزى در هر چيزى مى‌باشد و از يك ذرّه و پديده مى‌توان تمامى بى‌نهايت ذرّه‌ها و پديده‌ها را يافت و از پشه‌اى به فيلى و از فيلى به مگسى راه يافت و كعبه را سنگى و سنگى را كعبه‌اى ديد بدون كم‌ترين تفاوت، فتور، سستى و كاستى :

( مَا تَرَى فِى خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُور ).

در آفرينش آن ( خداى ) بخشايشگر هيچ‌گونه اختلاف ( و تفاوتى ) نمى‌بينى باز بنگر آيا خلل ( و نقصانى ) مى‌بينى؟ ملك : 3.

مظاهر اسما نيز داراى دولت مى‌باشد و هر مظهرى به اعتبار سعه‌اى كه در ظهور اسما دارد، مرتبه مى‌گيرد. گروهى مانند اولياى محبوبى ذاتى، مَظهر جمعىِ اسماءالله مى‌باشند؛ چنان‌كه امام‌حسن عسكرى  علیه السلام فرموده‌اند: « نَحْنُ وَاللهِ الاَْسْمَاءُ الْحُسْنَى » و بعضى مَظهر جمال حق و برخى مَظهر جلال از يك تا چند اسم به‌حسب سعه‌ى ظهورى خويش مى‌باشند.

مراد از اين فراز روايى اين است كه حضرات اولياى ذاتى  : مظاهر اسماى ذاتى حق‌تعالا و داراى مقام جمعىِ ظهور و جامع كمالات ظهورى، و اسم اعظمِ مَظْهَرى مى‌باشند نه مُظْهِرى و نه خود اسماى ذاتى و اسمايى كه عين ذات حق‌تعالا هستند.

معيار شناخت كمال و قرب هر پديده‌اى مقايسه‌ى صفات هر پديده با اسما و صفات حق‌تعالاست. اگر صفتى در پديده‌اى باشد كه در حق‌تعالاست، وى برخوردار از كمال و خير و مرتبه‌اى از قرب است و در صورتى‌كه صفتى در او باشد كه در حق‌تعالا نيست، وى به همان نسبت، افول و بُعد و ابتلا به نقص و شرّ دارد. خير و شرّ هر فردى به اين معيار سنجيده مى‌شود.

كمال مطلق فقط در انحصار حق‌تعالاست، بنابراين هيچ فردى خير محض و سپيد مطلق نيست و نمى‌شود شخص‌پرستى داشت و چون شر محض قابليت نمود و ظهور ندارد، هيچ پديده‌اى به صورت مطلق مردود و سياه نيست و نمى‌شود منفى‌گرايى مطلق داشت.

چون اعتماد به افراد بايد به حسب كمالات آنان باشد، نمى‌شود به پديده‌اى كه خير محض نيست و شرّ نيز از او زاييده مى‌شود، اطمينان كامل و تمام داشت و روابط بايد بر اساس كمالات آن‌ها تنظيم گردد و به حسب آن، امور لازم در حفاظت اطلاعات و پنهان‌كارى را روا داشت، به‌گونه‌اى كه با صفاى باطن منافاتى نداشته باشد. اصل عدم اعتماد مطلق نسبت به همگان، از دوست و آشنا و همسر و فرزند تا ديگران، از اصول حاكم بر زندگى‌ست.

احاطه و چيرگى بر شناخت اسم مدبّر هر فردى استعداد او را به دست مى‌دهد. شناخت استعداد، فرد را از سرگردانى و دربه‌درى به‌خصوص در زمينه‌ى اشتغال دايمى و رضايت و شادمانى از زندگى حفظ مى‌نمايد.

براى استفاده‌ى برخى از آثار ائمه‌ى اسما، نياز است از اسماى محكوم و تحت دولت آن استفاده نمود و اين اسم به‌تنهايى اثر مقصود را برآورده نمى‌كند، بلكه آن اثر و دولت توسط ايادى و اسماى فرعى تحت فرمانش تحقق پيدا مى‌كند. براى مثال ممكن است كسى نتواند با ذكر « يا رحمان » رزق مقصودى را به دست آورد، اما اگر اين اسم را با « رزّاق » يا « رازق » كه از اسماى تحت دولت « رحمان » است، همراه كند، به رزق خود برسد. همچنين است اگر « بديع » با « رحمان » تركيب شود، براى آن‌كه رؤياهاى شفاف و خبردهنده ديده شود.

[1] زخرف : 36 ـ 40 .

[2] . نمل / 4 ـ 5.

[3] ـ طه / 124.

[4] ـ زخرف / 36.

[5] شيخ طوسى، محمدبن حسن، الغيبة، ايران، قم، مؤسسه المعارف الاسلاميه، ص 345 .

[6] مؤمنون / 108.

[7] ـ نساء / 78 .

آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فوتر بهینه‌شده