فصل سيزدهم: قدرت اراده و استجماع
فصل سيزدهم: قدرت اراده و استجماع
دومين زمينهاى كه حيات انسان را پربار مىگرداند، اهتمام به داشتن ارادهاى قوى و محكم و توان استجماع است. اگر كشف استعداد، يك بينش است، داشتن اراده، ظرفيت كنش آدمىست. صاحب اراده داراى نهاد، محتوا، تصديق و قصدِ هماهنگ با محتواى انديشارى يا حِكَمىِ خويش است.
انسان با لحاظ مقام جمعىاش مىتواند از اراده بلكه از همتى برخوردار گردد كه هر ضلع و زاويه و هر بُعدى را در هم بشكند و هم آگاهى و هم اراده و هم اشتهاى وى نامتناهى و سيرىناپذير شود.
غيرمتناهى، بُعدناپذيرى و نداشتن پايانه و بنبست و وصول به بسط مطلق، وصف انسان ارادىست. اما ناآگاهى و قبضِ گريزپايى و مهارنشدن، دو مانع مهم در مسير نامتناهىگرديدن است.
نامتناهىبودن ارادهى آدمى به اين معناست كه مىشود براى نمونه دستگاه مغز و قلب را بهطور ارادى از حركت بازداشت و بعد از مدتى دوباره آنها را بهطور ارادى حيات داد؛ اگرچه پزشكى امروز اين مدت را باور نداشته باشد و حكم به مرگ همين فرد با از دسترفتن علائم حياتىاش دهد.
حركت ارادى هركس و قصدى كه دارد، مبتنى بر زمينههاى ساختهشده از تصديقها، محتواى باطنى و ميزان اطمينان فرد است.
فردىكه ضعيف است و مبتلا به واهمه و خوف يا درونتهى و پوك است، نمىتواند اراده و قدرت استجماع داشته باشد.
معناى اراده
اراده از مادهى « رود »، به معناى خواستن و مايلشدن اختيارى و ترجيحدادن يكى از طرفهاى قابل انتخاب براى عقل عملىست كه استعداد كشفشده را قابل تحقق و اجرا و ظرفيت انسانى را كاربردى مىسازد.
اراده و توان خواستن يا ترككردن براى هركسى بهطور حضور وجدانى قابل شناخت و تجربه است. در برابر آن، اكراه است. اراده با سماجت و لجاجت در انجام كار كه آن را قهرى و غيرطبيعى و ناسالم مىگرداند، متفاوت است.
ارادهى قوى و توانمند، شخصيت فرد را سالم، قوى، نيرومند و تابآور و او را فرمانبردار حكم عقل مىگرداند و به او قدرت انتخاب در برگزيدن تعامل با ديگران و انزوايىنشدنِ قهرى و يا توان مقاومت در برابر خواستههاى اجبارى ديگران و زيادهخواهىها و نيز هوا و هوسها و تمايلات سركش مىدهد؛ بهعكس ارادهى ضعيف، فرد را سردى، رخوت، سستى، خمودى و هرهرىشدن در فكر و لاابالىگرى در عمل و هوسهاى سركشانه، احساسى و نادرست مىدهد كه كاميابى را از او مىگيرد. ارادهى ضعيف در برابر خواستههاى نابجا و نامشروع ديگران يا ترسهاى تزريقى و وهمى و معاشرتهاى پرضرر مقاومتى ندارد و بهراحتى تسليم هر سخنى مىگردد و با هر صاحب خواسته يا تهديدى همراه مىشود و در تصميمگيرىهاى خود ترديد و تزلزل و خودباختگى و زبونى دارد و نمىتواند تصميمهاى قاطع و شجاعانه و سرعت در عمل و اقدام جدّى، ابتكارى و نو داشته باشد.
در توسعهى فردى اين بسيار مهم است كه بىاختيار يا از روى عادت به كارى مبادرت نورزيد و كارهاى خود را همواره با اراده و انتخاب آزاد برگزيد و به آن توجه و آگاهى داشت. كارهايىكه فرد آن را از روى عادت يا بدون توجه و اراده و بدون دخالت آگاهى انجام مىدهد، ارزشى براى توسعه ندارد و همانند علف هرز مىباشد. فردىكه بدون اراده به خواب مىرود و بدون اراده برمىخيزد يا بايد براى كسب توان دوباره بخوابد، اما اين توان را ندارد كه به خواب رود، خواب و بيدارى او در توسعه و
سلامت وى تأثيرى ندارد. فرد بايد توانى داشته باشد كه با اراده دوست داشته باشد و با اراده بغض نمايد، نه آنكه به صورت دله از چيزى خوشامد داشته باشد و از چيزى كراهت. كسىكه اراده مىكند دوست داشته باشد، هيچ قدرتى نمىتواند مانع دوستداشتن وى گردد و او بر هر نيرويى قاهر است. چنين فردى نه از زندان مىترسد و نه از بند دار؛ چراكه او راه خود را با اراده اختيار كرده است. چنين فردى معشوق خود را دوست دارد؛ هرچند تمامى آدم و عالم از معشوق وى بد بگويند. كسى را ياراى تغيير و تبديل چنين فردى نيست.
نسبيت اراده
توجه به نسبيت اراده در كارها مهم است. انسان بعضى كارها را بهطور جبلى و خودكار و با ارادهى مطلق بدون دخالت ميول يا عقل مىآورد؛ اما در بخشى از كارها، هوشمندى و آگاهى ذهن يا ميول مداخله مىكند و نمىگذارد اراده بهطور مطلق كارى را به انجام برساند، بلكه ميول يا ذهن با دخالت در كار اراده، آن را نسبى مىگرداند. غالب انسانها به صورت نسبى از اراده استفاده مىكنند؛ يعنى برخى از كارها را با اراده و برخى را با تمايلات و هوا و هوسها يا دخالت عقل و علم و يا عادتها و يا ملكهها انجام مىدهند. بايد با ارزيابى كارهاى خود، ارادى يا غيرارادى بودن كارهاى خويش بهخصوص كارهاى هوسى يا احساسى را تشخيص داد و كارهاى غيرارادى را تابع اراده گرداند.
غيرارادى شدن كارها محركها، انگيزهها و انعكاساتى دارد بعضى به جمعيت و نگاه ديگران يا حرفهاى مردم حساس مىشوند و كارى را از روى تزوير، سالوس يا ريا مىآورند. آنان كه كارى را در پيش چشمها و كانون توجه ديگران مىتوانند بياورند، اما در خلوت به همان كار اهتمامى ندارند، با اراده حركت نمىكنند.
ريا و سالوس، بريدهبودن از خود طبيعى و ماسكزدن به چهرهى حقيقى و پنهاننمودن شخصيت خود و كفرورزى به آن است. چنين انسانى خود و هويتش را گم كرده است. او اگر اينچنين به جهان بعد از مرگ منتقل شود، نمىتواند خود را پيدا كند و سرگردان مىماند.
ارادههاى ضعيف موجب مىشود فرد داراى كمبود، حسرت و عقده يا مبتلا به ساديسم گردد و فرد راه تفرقه و اختلاف را برود و دعوا راه بيندازد. هرجا تفرقه و اختلاف باشد، انكسار، شكستهشدن، تحليل، افول، ناكامى و زودپيرى خواهد بود.
قدرت استجماع
فصل مقوّم ارادهى قوى، داشتن « قدرت استجماع » است. استجماع، جمعكردن تمامى قوا در يك نقطه و به حركت درآوردن تمامى آن نيروهاست.
تمامى قوا شامل قواى ذهنى و حافظه و عملكرد مغزى تا توان و اقتدار تك تك اعضا مىشود و بايد تمامى اين نيروها براى تحقق هدفى خاص جمع گردد تا استجماع محقق شود. بنابراين مهم است كه هيچ عضوى سستى و ضعف و رخنه نپذيرد. با توان استجماع مىتوان به جمعيت رسيد و هم با سوز تمام گريست و هم به عشق تمام خنديد و مهر و قهر را بهدور از احساس ضعيف، با هم داشت و رعايت احترام و حرمت هر دو را نمود. با توان استجماع هيچ شأن و ظهورى مانع از بروز شأن و ظهور و مرتبهى ديگرى نمىشود و فرد در جمعيت و اطلاق نسبت به هر شأنىست و او هم مىتواند نماز بگزارد و هم مواظب كفشهايش باشد.
بيشترين توان استجماع و مقاومت اراده از خواب عميق به دست مىآيد. روند تحصيل خواب عميق در بهداشت خواب آمده است. همچنين كيفيت تغذيه تأثير مستقيم بر ميزان اراده و اقتدار و سستى آن دارد.
استجماع را مىشود به ورزش باطن و روان معنا كرد. بخشى از توان استجماع با عبادت و پيوندگرفتن با حقتعالا به دست مىآيد. در واقع استجماع يكىكردن تمامى بىنهايت داشتهها اعم از پيشينهها و فعليتهاست.
هر فردى از اسما و صفات الاهى تا ناسوت و تا ذخيرههاى معادش و نيز در غذا، هوا، خواب و ورزش، كار، آگاهىهاى عقلى و معرفت قلبىاش بهرهمند از رزقها و نيروهايىست كه مىتوان آنها را با استجماع و تمركز و دورى از پراكندگى، فراخوان داد و احضار كرد و تمامى را در خود آورد تا چيزى گم و مغفول واقع نشود. نگهدارى و حامل تمامى آنها شدن نيز امكان ندارد و حكم مرگ را دارد. فرد توان عبوردادن آنها را در چارچوبى خاص و شرايط ويژه دارد از ايرنو حامل تمامى آنها نمىشود تا بر او سنگينى كند و به او استرس و فشار طافتفرسا دهد.
كارى به فرد نسبت داده مىشود و به او مىشود انتساب داشته باشد و خصوصيات فرد را مىگيرد كه توجه، تمركز و استجماع در آن باشد. اگر به هنگام آميزش، توجه پدر يا مادر به ديگرى نباشد، فرزند، شكل آنها را نمىگيرد و چنانچه استجماع در هنگام غذاخوردن نباشد، خوراك با تن انسان همراه و هماهنگ نمىشود و دستگاه گوارش را براى بيروندادن تفاله و مواد دفعى زحمت داده و در صورتىكه در عبادت استجماع نباشد، خداوند پرستش و ستايش نشده است.
استجماع در وهلهى نخست توان استحضار خود مىباشد، بعد از آن توان استحضار پديدههاى قدرتى ديگر و افزودن توان آنها به انرژى خود مىباشد. استحضار، قدرت جذب انرژىست و مانند يك آهنربا در تن مىباشد كه اگر حيات، حركت و پويايى و نرمش داشته باشد، مىتواند با پديدههاى محيطى انس بگيرد و از انرژىهاى آنان بهطور جذبى بهرهمند شود.
فردى كه قدرت استجماع و استحضار دارد، تراكمى از انرژى، بازدارندگى و پايدارىست و مورد طمع و تصرف و تسخير شياطين واقع نمىشود و همين ارادهى مستحكم، مانع نفوذ آنان در وى مىباشد.
استجماع بر دو قسم دفعى و تدريجىست كه به مرور زمان و شكلگرفتن وضعيت و شرايط لازم حاصل مىشود. فردى مىتواند استجماع قوا داشته باشد كه حكم و اقتضاى ربوبى و پيشينى و استعداد خود را بشناسد و در جهت توانمندى خود گام بردارد بدون آنكه امنيت و سلامت خود و ديگران را به مخاطره بيندازد.
براى رسيدن به خواسته، فرد توان چيرگى بر خويش را ندارد، كمحوصله است، زود خسته مىشود، هدف را فراموش مىكند و دلش بهانهى اين لذت و آن خواهش را مىگيرد. براى غلبه بر چنين حالاتى بايد تمامى توان نهفته در خود را جمع نمود و آن توان نهفته را كه به شكل پتانسيل درون آدمى وجود دارد آزاد نمود و مدد انجام كار قرار داد. « استجماع » برآيند تجمع نيروهاى پراكندهاىست كه مىتوان آن را اندكاندك گرد هم آورد. براى تحقق استجماع بايد يك نظام خودمراقبتى كامل را رعايت كرد و از امور مادى تنى تا معنايى الاهى را به تناسب مصرف نمود.
انسان با تقويت اراده مىتواند استعدادهاى غيرفعال يا مراتب ناخوانده و راكد خود را فعال كند. ضعف اراده و تنسپردن به امور قهرى، توسعهاى براى فرد نمىآورد و نشان ضعف شخصيت و بىاقتدارى اوست.
صِرف تلاش و داشتن پشتكار و شكيبايى در كار و فعاليت كافى نيست، بلكه شرط لازم آن سرويس تن براى روندهساختن جان از طريق استعداديابى و تقويت اراده است.
صلابت و امنيت
اراده با احساس امنيت و با اطمينان ممكن مىگردد. اين محتوا، ميزان صلابت و اقتدار فرد را به دست مىدهد. صلابت، درآمد لازم براى ورود مستحكم به هر كارى از جمله ورود به عوالم تجردىست.
اگر امنيت و احساس باطنى و روانى آن نباشد، فرد سلامت و صحت نخواهد داشت و ناآرام مىگردد و اعصاب وى ضعيف و سست مىشود، مىترسد و از خواب مىپرد و برخوردار از راحتى و آسايش نيست. ناامنى، يعنى ناآرامى، بىقرارى و تنش.
صلابت، نيازمند سكينه، وقار، آرامش، تعادل روانى و محتواى سالم معنايى، سلامت معنوى و توانمندى در سياستورزى و تدبير و احساس امنيت و اطمينان و توان برداشتن بار خلافت الاهى و حركت محكم بر طبيعت فرد است و فقط امرى تنى و منحصر در قدرت جسمانى نيست.
صلابت را نبايد با شدت و خشونت و با زور و قلدرى اشتباه گرفت كه صلابت توان حركت بر مسير طبيعىست. صلابت همچون سلامت براى توسعهى فردى ضرورىست و اراده از مؤلفهها و سازههاى آن است.
فرد كمحرف قدرت، صلابت، توانمندى و كارايى بيشترى نسبت به فرد پرحرف دارد. فرد پرگو ضعيف و ناكاراست، زود خسته مىشود و عقل و درايتِ سست و ذهن سطحىنگر وى نمىتواند اشراف و مهندسى بر متن دقيق واقع داشته باشد، بلكه بيشتر حرافى و تبليغات ناهماهنگ با واقع و توانمندىهايش در اوست.
امنيت، پيوند متناسب و عدالت دستگاهمند
موفقيت و شكست يا رستگارى و شقاوت متفرع بر كردار و متناسب با انتخابها و گزينشهاى ارادى و اعتدالى انسان و مرتبط با حكم، حيات و توفيق الاهى او در نظامى جمعى، مشاعى، احسن و برخوردار از عدالت هوشمند و توان استيفاى حقوق بهطور دستگاهمند و ربطِ بجاست كه نهايت يا پاداش بهشت يا عذاب جهنم را براى فرد عامل رقم مىزند.
دستگاه استيفاى هوشمند طبيعى نتيجهى كرده و معرفت هركسى را بهطور جمعى به او مىچشاند و امنيت ناسوتى و قسط و عدالت الاهى را تضمين مىكند.
بدون امنيت، تعادلى برقرار نمىشود و امنيت، متأثر از مكافات هوشمندانهى طبيعت است. طبيعت هوشمند و آگاه، سراى پاداشها و مكافات كردههاى خوب و بد آدمى بهحسب ظرفيت ناسوت است. در اين دنيا هركسى از هر دستى كه دهد، از همان دست باز مىستاند و آنچه را فرد به ديگران روا مىدارد، طبيعت آگاه و باشعور، همان را به وى باز مىگرداند. براى نمونه فردىكه در كارها به خود يا به ديگران سخت مىگيرد، دنيا به او سخت مىگيرد و او را دچار ناملايمات مىسازد. نظام جزا و مكافات طبيعى دير و زود دارد، ولى هرگز سوخت و سوز ندارد و هر عملى برخوردار از بازتابى طبيعى و هر كردهاى را جزا و مكافاتى متناسب است.
در نظام خودمراقبتى فردىكه مىخواهد از بلايا و آسيبها ايمنى داشته باشد، لازم است بهگونهى انسانى، طبيعى، علمى و الاهى زندگى كند و بر كسى و چيزى حتا خود ظلمى روا ندارد.
از بلاياى عالم ناسوت و ماده مىشود فرار كرد، اما از مكافات طبيعت، گريزى نيست و چنانچه طبيعت هوشمند و نيروى آگاه كاينات بخواهد كسى را تنبيه كند، راه چارهاى براى آن، جز توسل و زارى به درگاه خداوند و اولياى او نيست.
در فضايى كه امكانات و عافيت فراوان است، چنانچه توقعات نيز بالا باشد، اختلالاتْ وفور پيدا مىكند. پرتوقعى حتا از خداوند، به فرد اميدهاى كاذب، بىربطى و زودرنجى مىدهد؛ يعنى فرد عافيتطلب بىدرد هرچيزى را بدون كمترين ربط و بدون هيچ ارتباط، تناسب و سنخيتى مىخواهد براى او ايجاد كنند، ولى حتا مرحمتها و امتنانهاى خداوند بر مدار حكمت و سنخيت است و گاه سوز و دردمندى دارد.
بىربطى مانند توقع خانهدارشدن از زيارت عاشورا يا از جايزههاى بانكى و بليطهاى بختآزمايى يا از قاچاق كالا بهويژه سيگار يا مواد افيونى كه تمامى سوارشدن بر گُردهى مردم و خالىكردن حسابهاى آنهاست، نه توليد ثروت بر پايهى كار ثابت، شغل مناسب، درآمد قانونى و اميد حقيقى، مرتبط و متناسب در فضاى اقتضايى ناسوت، خود امنيتسوز است و آرامش را از بين مىبرد.
اراده؛ معناى رفتار
اراده، فصل اخير اعمال انسان است و به كردار و رفتار انسان معنا و هويت مىبخشد و شخصيت آدمى را مىسازد. تمامى آگاهى و محتواى ذهنى انسان، با اراده تحقق پيدا مىكند. انسان اگر به بقاى الاهى باقى و ارادهاش ارادهى حقتعالا باشد، اقتدار و توانمندى حقى و استحكام ربوبى مىيابد.
همانگونه كه فرد مىتواند با اراده دو ليتر آبليمو را يكجا سر بكشد و با اراده ديگى پلو را با دهها سيخ كباب در يك جلسه بخورد، با اراده مىشود از واردات قلبى و نزولات ربوبى و از آگاهىهاى هجومى بدون تكيه بر حواس تنى بهرهمند شد.
حواس تنى اگر بهرهمند از استجماع و اراده نباشد، براى معارف معنوى مزاحم و مانع است، براى همين فرد در خواب كه حواس تنى در استراحت هستند و مزاحمت و فعاليت كثرتى آنان برطرف مىشود و فرد از مرتبهى حواس ظاهرى گذشته و حواس
درونى و معنوى ظرفيت فعاليت، توجه و آگاهى يافته است، اراده مىتواند به درك نزولات ربوبى برسد. مرگ نيز چون مزاحمت حواس را ندارد، فرد را به استعدادهاى درونى و آگاهىهاى باطنى از جمله كتاب كردار بلكه اگر برخوردار از ولايتى قوى باشد، مىتواند به تمامى پديدهها و صفات و رفتار آنها توجه دهد.
چنانچه اراده قوى باشد، فرد آنچه را در خواب استحصال مىكند، در بيدارى نيز توجه مىيابد. يقظه كه از نخستين مراكز هوشمندى فراحسىست، با سامانهى پيچيدهى باطنى و با ارادهى تقويتشده از وحدت و بريده از كثرات و پراكندهكارى فعاليت دارد. چنين ارادهاى مىتواند تن را مديريت و نيازهاى آن را با مصرف اقتدار باطنى و معنوى تأمين كند و سلامت و فربهى آن را پاس دارد.
خودمراقبتى و رعايت حقِ انتخاب و گزينش در امور معنايى و داشتن اراده، يك اصل مهم در توسعهى فردىست. براى نمونه درست است بر گزاردن نماز در اول وقت تأكيد شده است، ولى اين امر بايد با اراده و گزينش و با بسط باشد، نه به تحميل و تحمل تن و به قبض و يا به عبادت كه اراده و انتخاب در آن نيست. بايد تن براى نماز از پيش آمادگى داشته باشد تا بتواند نماز را با اراده و در آرامش بياورد، اما اگر تن خسته يا گرسنه يا از خوردن غذا سنگين يا مثانهاش پر و نيازمند تخليه است يا مبتلا به استرس شده يا به شخصى بدهكار است كه اكنون آن را مطالبه مىكند، نماز اول وقت فاقد توجه، اراده و استجماع است و جذب باطن نمىشود.
همچنين بايد اراده چنان قوى باشد كه تن بتواند در هواى سرد با اراده حرارت داخلى خود را تأمين كند و در گرما اين توانمندى را داشته باشد تا اين دما را در تعادل نگاه دارد. صاحب اراده مىتواند خوردن و آشاميدن خود را مديريت كند و اشتها و سيرايى و گرسنگى را در اختيار خويش داشته باشد.
ارادىبودن مناسك
در خودمراقبتى، مناسك و اعتقادات دينى بايد انتخابى، گزينشى، ارادى و متناسب با منش و فطرت باشد تا بتواند سلامت و معنويتِ زندگى و سعادت ابدى را
تأمين كند. وضعيت غالب بر زندگىها كه نقش اراده و انتخاب در آن بسيار ضعيف و درگير عادت يا تسليم اجبار و قهر شده است، توسعهاى را موجب نمىشود، بلكه گاه جز حرمان، چيزى ندارد.
سلامت تن، تابع اقتدار اراده
سلامت تن نياز به قوت و توانمندى اراده و آزادى در انتخاب دارد. فردىكه نمىتواند ارادى زندگى كند و تحت قهر و اجبار است، تنى آشفته، پريشان و نابسامان دارد.
فردىكه قدرت اراده و توان استجماع دارد، مىتواند از تن خويش مراقبت كند و براى نمونه از پوكى استخوان خود مانع شود. قدرت اراده و اقتدار استجماع وى نمىگذارد استخوانهاى وى ضعيف و پوك گردد.
اراده، ترمز و خودنگهدار تن است، وگرنه تنِ فاقد خودمراقبتى در پراشتهايى و سيرىناپذيرى آنقدر مىخورد تا تحت فشار پرخورى و گزينشىنبودن اندازهى خوراكش آسيب ببيند. همچنين است اگر تن برخوردار از خواب ارادى نباشد. اگر تن ارادهاى قوى داشته باشد، فرد در ساختار تن خود مىتواند براى نمونه قدرت يا سرما يا گرماى تن را به درصد دلخواه افزايش دهد و تن نيز به خواست وى در قدرت يا در گرما و سرما اين را تغيير مىپذيرد. اين قدرت گزينش تن مقتدر، توانمند و محكم است. اما اگر ارادهى تن ضعيف و سست باشد، تن نمىتواند با ارادهى صاحبش همان زمانى به خواب رود كه او مىخواهد و همان چيزى را به همان اندازهاى بخورد كه او اراده مىكند، بلكه ارادهاى پوسيده، توخالى و مفلوك با آن است كه هر ميلى او را بهطور هرهرى و با لاابالىگرى به هرسويى از جمله به ضعف مضاعف و به بيمارى و درد و به آرزوى مرگ مىكشاند و خوشى، رضايت و اميد را از او مىگيرد.
انسان ارادى و محكم مىتواند به ارادهى خود براى تن آزمونهاى برخوردار از فشار و استرس غيرعادى و چالشهاى اختيارى ايجاد كند تا تن و روان را با چنين تمرينهايى مستحكم و مقاوم و خويشتن خويش را بيش از پيش گزينشى و داراى توان انتخاب بهترينها سازد.
انسان صاحب اراده است كه مىتواند گفتوگو و گفتمان داشته باشد، وگرنه انسان ضعيف گفتار يكسويه، تكصدايى و اعمال زور و اجبار دارد.
در نظام خودمراقبتى، نخست بايد اراده داشت تا بتوان بهداشت، نظافت، تغذيه، پيشگيرى، درمان، فرهنگ و اعتقاد را گزينشى و برخوردار از قدرت انتخاب كرد. قدرت انتخاب بدون توانمندى در استنباط و ساخت تصديقهاى درست و كشف آگاهى ممكن نيست؛ تصديقهايى كه هماهنگ با انسان درون و منشى باشد. اين آگاهى اكتسابى، استنباطى و تحقيقى و آن ارادهى مقاوم، شاكلهى نظام خودمراقبتىست.
نظام خودمراقبتى انسان، گزينشى و برخوردار از اراده است، ولى انسان فاقد اراده، نظم، توجه و انديشه، كه به هر كارى اقدام مىكند و چرا و براى چه در كارش نيست، نمىتواند خودمراقبتى كند. ميلها و هوسهاى فردِ سستاراده مانعى براى ارادهى اوست و هوسهايى را مرتكب مىشود كه اطمينان دارد براى او ضررزاست.
انسان فاقد انديشه و اراده حتا از حيوانات پايينتر است؛ زيرا حيوان داراى قدرت انتخاب است، ولى انتخاب وى از روى طبيعت و آگاهى غريزىست؛ از اينرو در هماهنگسازى حيات بيرونى با زندگى طبيعى خود كمتر خطا مىكند، اما انتخاب بشر چون مىتواند ارادى و گزينشى باشد؛ چنانچه اِعمال اراده نداشته باشد و هركارى را انجام دهد، برخلاف انسانِ منشىِ خود رفتار كرده است. وفور چنين بشرهايى كه نه دانش زندگى مىدانند و نه به مهارتهاى زندگى عمل مىكنند، آمار اختلافهاى اجتماعى، طلاق، شكست خانوادهها و نيز پروندههاى جزايى را بالا مىبرد و بحران اجتماعى مىسازد.
براى مقابله با بحرانهاى اجتماعى بايد توان استجماع جامعه را با بسترسازى فرهنگى و استفاده از تمامى گزينههاى فيلم و موسيقى و كنسرت و كتاب و رسانهها بالا برد.
براى كيفيت زندگى پس از يافت معناىِ چرايى زندگى و كشف استعداد، بايد چگونه زيستن را فراگرفت. از امور كيفيتسازِ حيات و تسهيلكنندهى زندگى به سبك خويشتن خويش، اراده و توان استجماع است كه مىتواند اقتدار انسان را از مرتبهى فرشتگان روحى و جبروتى بر و بالاتر سازد.
اگر انسان با هوا و هوس و با تمايلات و احساسات ضعيف حركت كند، به جايى نمىرسد؛ چون ميول قاعده ندارد. حركت از روى اراده كه تابع عقل است، بستر تحصيل مناسب، شغل خوب و همسانگزينى درست را فراهم مىكند و فرد را توسعه مىدهد، به كمال مىرساند و شكوفا مىگرداند.
هوا و هوس و ميول حتا در نمازگزاردن دخالت مىكند و نماز در خلوت با نماز در جلوت و در محراب را متفاوت مىسازد؛ اگرچه نماز و عبادات براى آن است كه به تن و روان قالب پايدار و صراط مداوم دهد تا سركش نشود و با استحكام اراده و مهار خواهشها، نظام خودمراقبتى را ناديده نگيرد.
فردىكه اراده دارد، زندگىاش را با هوا و هوسها و با فشارها و تمايلات و علاقهها، آرزوها، رؤياها يا وسوسهها و شيطنتهاى ديگران تنظيم نمىكند و تصميمهاى مهم زندگى خود را آگاهانه و در حالى مىگيرد كه سوادش با وى همراه است و آموختههاى خويش را فراموش يا غفلت نمىكند.
ضعف اراده
فرد ضعيف، قدرت تحمل و تابآورى كمى دارد. فرد ضعيف نمىتواند سلامتى خود را حفظ كند و بيمارى از هر طرف به او هجوم مىآورد. صرف اقتدار، توانمندى و صلابت تن موجب خودمراقبتى و ايمنى تن از فعالشدن بيمارىهايى مىگردد كه در تن به طور نهفته و غيرفعال نفوذ دارند. با ضعيفشدن تن و باطن فرد يا احساسات و ايمان او، بيمارىهاى نفوذى ولى خفته، فعال مىگردند و لجنها و باتلاقهاى اختلالزا نمايان مىگردند و بر عملكرد و فعاليتهاى مغز و معده و ديگر اندامها و نيز بر باطن كارا مىشوند.
فرد ضعيف، وقتى از چيزى آگاهى يابد، نمىتواند آن را در خود نگه دارد و در پى
آن است تا آن مطلب را بىدرنگ به ديگرى بگويد. فرد ضعيف را زور نيست و با گفتن اطلاعات جديدى كه دارد، سبك مىشود و خيالش راحت مىشود.
چنين فردى فراموشى فراوان دارد. علوم ذهنى بر فرد ضعيف سنگينى مىكند و با امتحاندادن حس سبكى مىيابد و بعد از جلسهى امتحان بهسرعت گرفتار فراموشى مىگردد تا اذيت نشود.
فرد ضعيف چون طبيعى نيست نمىتواند حتا ضعف و سستى خود را پنهان دارد و نسبت به آن اظهارى نداشته باشد، كه اين نيز نوعى بيمارىست. او حتا نسبت به دشمنان خود اظهار عداوت دارد كه اين بهخاطر كمبود صبر، تحمل و اقتدار و همان احساس ضعف است.
فرد ضعيف با ديگران ناسازگارى دارد و مدام قهر مىكند؛ چراكه نمىتواند در نقشى مثبت صحنهآفرين باشد و توان جابهجايى و سازگارى ندارد.
فرد ضعيف بر رعايت تناسب و اندازه و تعامل و سازگار توانا نيست، او شجاعت ندارد و ترسوست و اقتدار بر صدق، راستگويى و انصاف ندارد و دروغ و بىانصافى فراوان مىسازد، زيرا كاستىها و ضعفهاى خود را با دروغ و با بىانصافى مىپوشاند. فرد ضعيف چون صدق ندارد نمىتواند اهل صفا باشد. صفا ظهور صدق است. مردمانى كه زير يوغ استبداد و ديكتاتورىاند، چون احساس ضعف دارند، عادت به دروغگويى و ريا پيدا مىكنند. فرد ضعيف منافق و دوچهره مىشود.
فرد ضعيف چون ترسوست نمىتواند حتا رزق خود را به دست آورد و نفقهى لازم همسر و فرزندان خود را بپردازد تا چه رسد به آنكه انفاق و بخشندگى داشته باشد. ضعيف، ممسك، تنگنظر و بخيل مىگردد. انفاق مبتنى بر شجاعت است.
فرد ضعيف نمىتواند هوادار و تابع حق و حقطلب باشد و بر حق بايستد، بلكه با كمترين تهديد يا تطميعى حق را رها مىكند و خودفروخته به جبههى باطل درمىآيد.
فرد ضعيف نمىتواند گذشت داشته باشد و مشكلات ديگران را ناديده بگيرد و از خطاهاى آنان درگذرد.
فرد ضعيف به سبب ترس از شكست و واهمهى نابودى، براى پوشاندن ضعفهاى خود ناچار است دعوايى شود و مخالفانش را بهطور فيزيكى حذف يا با غيبت و تهمت ترور شخصيت كند. اين درحالىست كه هيچ ذرهاى هرگز آلوده به هلاكت و نابودى نمىشود و چيزى را كه بايد تعقيب كرد، فنا و قرب به حقتعالا و وصال به خانهى ابد است؛ اگرچه وصل يادشده دور از رنج و درد نمىباشد. بهعكس فرد قوى نيازى به اجراى حكم اعدام و حذف فيزيكى مخالفان و ترور شخصيت آنان ندارد.
فرد ضعيف و ناتوان از سلحشورى، آزادگى و توانمندى زيردستانش دلهره دارد و آزادى لازم را براى اقتدار بيشتر آنها نمىدهد، بلكه ديگران را تحقير و خوار مىخواهد تا با كوچكشدنشان بزرگ شود. فرد ضعيف كه از درون كوچك است و احساس حقارت دارد، با نقدها و انتقادها و اشكالها، احساس شكستهشدن و اذيت مىكند و آزردهدل مىشود. برخلاف فرد بزرگ و قوى كه در هيچ فضايى احساس كوچكى ندارد؛ اگرچه فروتنى و خضوع و نرمى دارد. ضعيف براى كسى فروتنى و نرمى و همجوشى ندارد، اگرچه براى زورمندان هر خوارى را تن مىدهد.
فرد ضغيف در پى اسباب قهرى مىرود و اقتدار و توانمندى را بهطور طبيعى پى نمىگيرد. او براى كسى آرامشزا و التيامبخش نيست.
فرد ضعيف نمىتواند مرحمت و مهربانى داشته باشد و عادت به غيبتكردن و بدگويى از ديگران دارد.
انسان ضعيف از هرچيزى حتا از خداوند مأيوس و از تغيير قضا نااميد است و به اجبار زير بار هرچيزى مىرود كه قدرت تغييرش را ندارد. او آرزوهاى طولانى و غيرواقعى دارد كه عواطف و احساسات بهويژه حرص، افزونخواهى، انباشتگى، طمع، آزمندى، خباثت و دروغ را به شدت تحريك و برانگيخته مىكند. آرزوهاى طولانى نمىگذارد فرد به حقيقت گردن نهد و ايمان و ارادهى او را هدف مىگيرد.
فردىكه به ضعف مبتلاست توان رعايتها و حفظ حرمتها را ندارد و از سر ناتوانى، حرمتشكنى مىكند. حرمتشكنى نسبت به شأن علم و عالمان معرفتى و كتابهايى كه با زحمت فراوان نوشته شده است، فرد را به حرمان مبتلا مىسازد.
از فرد ضعيف نمىشود تعريف و تمجيدى داشت كه ناگهان نسبت به خود گرفتار عُجب و خودبزرگبينى مىشود و ادعا مىيابد.
تعريف نابجا انسان را در محاسبهى بعد از مرگ گرفتار عقوبت مىسازد؛ محاسبهاى كه با استيفاى كامل همراه است و تكتك نفسهاى آدمى را در نظامى مشاعى شماره مىكنند.
التفات شود اينكه هر چيزى ظهور حقتعالاست منافاتى با نظام اقتضايى و اختيار مشاعى و تكليف و محاسبه و جزا و عقاب ندارد و در اين بحث بايد حفظ حيثيت نمود.
هركسى به خود اجازه مىدهد با فرد ضعيف درگير شود و منافع او را به خطر اندازد. سلامت و امنيت در قدرت و اقتدار است. اقتدار به خودى خود بازدارنده از جنگ و دعواست. كسى با فرد قوى دعوا به راه نمىاندازد. تشكيل جامعه هم براى قدرتمندشدن است. جامعهى قدرتمند مىتواند از خود دفاع معقول داشته باشد. اقتدار از عاملهاى رشد و توسعه است. براى حصول اقتدار اولى مىتوان حتا حملات پيشدستانه به بدخواهان داشت.
فرد ضعيف حتا نمىتواند درمان خوراكى داشته باشد، او از هرچه مصرف كند، با تن وى ناسازگارى دارد و او را بيمار مىكند. آدم ضعيف نمىتواند عسل، زعفران يا سير بخورد، بلكه او حتا با مصرف نان نيز به يبوست دچار مىشود و با بادى سرما مىخورد و در گرما و حرارت سريع عرق مىكند و گرمازده مىشود.
شخص ضعيف فقط در پى عافيت و خوشگذرانىست و تحمل واردشدن كمترين فشار و مشكلى بر خود را ندارد. او خود را از حادثههاى روزگار دور مىدارد و با پيشامدى رويدادى سخت، فرار مىكند و مسئوليتى نمىپذيرد. فرد ضعيف، قدرت ايثار، گذشت، محبت و احترام به ديگران را ندارد و خودخواه و خودمحور است.
فرد ضعيف همواره غمبار، ناراحت و پريشان است، چون در صبر و تحمل ناتوان است. او نسبت به افراد قوى و توانمند دچار حسادت و رشكورزى مىشود؛ زيرا آن قدرت را در خود نمىبيند، از اين رو به خودخورى رو مىآورد و تا خودخورى خود را به گونهاى عليه فرد صاحب قدرت اعمال نكند، آرام نمىگيرد. حسد همواره نسبت به فضايل و كمالات است و نه نسبت به امور معمولى. بر اين اساس، اگر صاحب كمالى مىخواهد مورد حسادت قرار نگيرد، به ضعيفان نزديك نشود. دروغگويى، بدگويى از ديگران و بستن افترا و تهمت به رقيب از فردى سر مىزند كه شخصيت ضعيفى دارد و خود را عاجز مىپندارد.
فرد ضعيف براى آنكه بتواند اراده و توانمندى بيابد افزون بر تنظيم غذا، لازم است به خواب خود اهتمام ورزد. خواب سنگين، عميق و در زمانى بيشتر از چنين فردى كثرت را كم مىكند تا از وى رفع خستگى كند و به او توان بازيابى توان خويش را دهد. خواب سبك نمىتواند از فرد رفع خستگى كند. چنانچه وى اختلال خواب دارد، از تركيب ماست و خيار يا از آلوها پيش از خواب استفاده كند و چاشنىهايى چون زعفران، زنجبيل و دارچين را كمتر و تنها در حد ضرورت استفاده كند.
ارزيابى اراده
بايد آزمون و سنجش اراده داشت و قوت و ضعف و استحكام و سستى و ارتقاى آن را بهطور پيوسته رصد نمود و ملاحظه كرد به محض برخورد با كدام مشكل و مانع، كار را رها كرده، يا پىگير آن پايدار مىماند.
بايد توجه كرد برخاستن خود از رختخواب و خواب دو چند دقيقه طول مىكشد و نماز را در اول وقت مىخواند يا تسويف دارد و آن را مرتب به عقب مىاندازد، آيا براى مطالعه و تحقيق پشتكار دارد يا خير؟ مشكلات اراده در مقابل وجود موانع خود را رخنمون مىسازد و تابآورى، پايدارى در برابر موانع و قدرت حل مسأله براى سنجهى اراده اعتبار مىشود. براى ارزيابى ميزان اراده بايد ناظر محترم بود و هم از خودشيفتگى پرهيز داشت و هم نسبت به خود بدبينى نداشت؛ بلكه بايد واقعبين بود و حبّ و بغضى نابجا نسبت به خود نداشته باشد.
اراده مىتواند با مانع تمايلات و هوسها مواجه شود و تصميمگيرىهاى انسان در اين صورت ارادى نخواهد بود و انعكاسى از فرماندهى هواها و حاكميت هوسهاى اوست. اراده از عقل مدد مىگيرد، و هوسها از وهمها و خيالها كه ارادهى ضعيف و سست را به دنبال خود مىكشاند و فرد را مفلوك و اسير و مقهور اميال و انعكاسات درونتنى خود مىگرداند؛ بهعكس ارادهى قوى كه اميال و انعكاسات باطنى را پيرو خود مىسازد. انسان هم مىتواند صاحب اراده باشد و هم برخوردار از ميول. اما مهم ايناست كه فرماندهى و مديريت وى بر عهدهى ارادهى او باشد، نه اسير انعكاسات ميلى و مزاجى او.
كسى كه ارادهاش ضعيف است فقط غذاهايى را مصرف مىكند كه از آن خوشامد دارد و براى او لذيذ است حتا اگر براى وى ضرر داشته باشد و وقتى از خواب برمىخيزد كه ميلش مىكشد. چنين كسى بههنگام غذا نمىخورد و ساعت منظم غذايى ندارد و به هنگام از رختخواب برنمىخيزد؛ اما صاحب اراده، وقتى غذا مىخورد و وقتى مىخوابد، از عقل مدد مىگيرد و اگر غذا زيانآور باشد، از آن نمىخورد و يا اگر خوابش مصداق پرخوابىست، خواب خود را ادامه نمىدهد و از رختخواب جدا و بريده مىشود. صاحب اراده، وقتى تصميم مىگيرد كه صبح بلند شود، بهراحتى بلند مىشود و با اراده مىخوابد و با اراده بيدار مىشود و خواب و غذاى وى در زمان مناسب و بهموقع مىباشد و نيازهاى متناسب تن را در خوراك و خواب لحاظ مىكند. ارادهى قوى، نهتنها عقل را حاكم مىسازد، بلكه به عقل هم نظم و بنياد درست مىدهد و براى آن صراط مستقيم مىسازد.
اراده به انسان قدرت مىدهد و كسى كه حركتهايش از روى ميل و هوا و هوس است، به هيچوجه صاحب قدرت نمىشود و به محض اينكه با سختى مواجه شود، چون ميل و هوا و هوسهاى او سختى را نمىپذيرد، كار را رها مىكند؛ اما كسىكه با اراده كار مىكند، وقتى كه تصميم مىگيرد كارى را انجام دهد، حتا اگر آن كار سخت باشد، به قوت ارادهاش آن را انجام مىدهد؛ چه براى ميول او خوشامد داشته باشد يا نه. كسى كه اراده ندارد و يا ميول تنى حركت مىكند، تنها هر كارى را كه دوست دارد، انجام مىدهد؛ هرچه دوست دارد و هوس و ميل اوست، مىخورد و ديگر برايش مهم نيست كه براى او ضرر دارد يا خير! صاحب اراده، با تصويب عقل و با چارهجويى كار مىكند. اراده تصميم مىگيرد و ميول و هوا و هوسها به دنبال آن حركت مىكند. تفاوت ميان صاحب اراده و صاحب ميول همين است كه صاحب ميول، مثل يك بچهى لوس و نُنُر و بىتربيت است كه هر كار دلش مىخواهد، انجام مىدهد : مىشكند، مىزند، مىريزد، مىپاشد؛ زيرا اراده ندارد و فقط صاحب ميل است. در بچه هنوز اراده محكم نشده است و ميل و هوا و هوسها بر او فرماندهى مىكند. ممكن است كسى در سن پنجاهسالگى نيز هنوز همين ارادهى كودكانه و اولى را داشته باشد؛ يعنى همهى كارهايش بر اساس خواهشها و ميول باشد.
براى بررسى اراده، بايد خود را هرهفته سنجه نمود و ديد چه مقدار از كارهاى انسان با هوس انجام گرفته و چه مقدار آن با اراده. بزرگترين عامل شكست انسانها چيرگى ميول و هوا و هوسهاى لوس است. صاحب اراده اگر هم يك قسمت از غذا را نخواهد بخورد، آن را جدا مىكند تا مخلوط و اسراف نشود. صاحب اراده، صاحب تميز و تشخيص و اقدام است؛ چون با عقل حركت مىكند.
جناب خواجه نصيرالدين توسى در كتاب اخلاق ناصرى براى بيان اراده مثال خوبى دارد. وى صاحب اراده را مانند انسانى قوى و دانا مىداند كه سوار بر اسبى شود، يك شير را نيز رام كند و به دنبال خود بياورد، و يك سگ و يك گله هم داشته باشد و همه را بهخوبى مديريت كند؛ اما اگر انسان، بىاراده و ضعيف باشد و قوى و دانا نباشد، سگ پارس مىكند و پايش را گاز مىگيرد و شير به او و به گلهاش حمله مىكند و همهچيزش به هم مىريزد و انسان از بين مىرود. انسانى كه اقتدار و اراده ندارد، درگير انبوهى از مشكلات، اختلالات و بيمارىها مىشود.
اراده، حتا در اعضايى كه بهطور ظاهرى ارادى نيستند ـ مثل حركت ريهها يا فعاليت قلب و تپش آن ـ مؤثر است. اراده اگر مقتدر باشد مىتواند در همهچيز به تناسب اثر بگذارد. با ارادهى مقتدر مىتوان حرارت توليد كرد و در سردخانه زنده ماند و منجمد نشد. با قدرت اراده مىتوان بيش از يك فريزر سرما توليد كرد. اما كسى كه ارادهاى مقتدر ندارد نمىتواند گرسنگى يك روزه را تحمل كند حتا روزه بگيرد.
فردىكه به سستى و ضعف اراده مبتلاست، حتا اگر مال جمع كند، چون به اراده نرسيده است و با اميال و هوسها زندگى مىكند در حفظ و نگه دارى و رشد آن مىماند و آنچه هم برايش بماند، نابهجا مصرف مىكند و در ثروت هم ضعيف است.
توانمندى و ضعف اجزاى تن همچون معده، روده، ريه و قلب تابع استحكام و قوت اراده است و ارادهى قوى مىتواند هر غذايى را در معده هضم كند و خود اراده آن را مصرف كند؛ اما چيرگى اميال و زندگى به وقت خوشامدهاى هوسى، انسان را مفلوك و اسيرى افتاده به پاى اميال مىگرداند و فرد به ميل و خوشامد تنى خويش مىخورد و به چاقى مفرط و تراكم كالرى اضافه و وزن بالا گرفتار مىشود و چاقى و تودههاى اضافه به قلب، كمر، مهرهها، زانوها و پاها آسيب مىزنند و فرد در مرداب اين رسوبات گرفتار است و باز هم نمىتواند نخورد! كسى مىتواند سيرنشده دست از غذا بكشد كه اراده داشته باشد و به صرف خوشامد و لذت غذا نخورد.
چاقى و اضافهوزن
چاقى، مقدار چربى ناسالم و زائد تن است. اضافهوزن و بار زيادىِ تن و سلولهاى مرده و رسوبات و مدفوعاتى كه ذخيره شده، بهويژه گوشتهاى اضافى كه بر استخوانها سنگينى مىكند، قلب را تخريب مىكند و از عاملهاى سكته و مرگ است. اضافهوزن، بهويژه گوشت زيادى براى قلب و مغز آزار دارد و تحملپذيرى تن را مىگيرد.
براى حيات سالم، نخست بايد اين آشغالها و زوايد را از تن خود پاكسازى و خارج كرد. وزن اضافى و رسوبات در كسى پديد مىآيد و نشست مىكند كه فرماندهى تن وى را ميول و انعكاسات هوا و هوس با چيرگى و سلطه در دست دارد، اما اگر فرماندهى تن اراده باشد، حتا با زيادخوردن هم چاق نمىشود؛ چون اراده خود را مسؤول مىشمرد و خود اراده اين كالرى اضافى را با كار، فكر، عمل و حتا با ارادهكردن مىسوزاند بدون اينكه معده و روده در سوزاندن كالرى نقش نخست را عهدهدار شوند، بلكه اراده نخست كالرى اضافه را مىسوزاند و سپس معده و روده و در مرحلهى دوم و بعد از اراده، آن غذا را سريع هضم و دفع مىكند.
داشتن ترازو براى رصد و پايش مستمر وزن تن از امور لازم براى سلامت زندگىست. وزن متعادل از مهمترين شاخصهاى سلامت تن است. بيشتر بيمارىهاى فراوانى در اثر چربى، قند و فشارخون پيشامد مىكند، كه موضوع هرسه، چاقى و لاغرى است. تن نيازمند چربىهاى سالم و مفيد و نيز ضرورى و تركيب شيميايى كلسترول خوب براى بقا و تأمين انرژى و حرارت تن و نيز مؤثر در بهبود عملكرد مغز و تقويت قلباند.
اضافهوزن و چاقى بهويژه در سنين بالا كه تن رو به ضعف و افول مىرود، به همراه شرك و تغذيه نامناسب مىتواند از مانعهاى دروج و عروج باشد. چنين فردى توانمندى برشدن و تجربهى امور معنوى را نخواهد داشت.
چاقى، فشار خون بالا و ضربان نامنظم قلب با خطر حوادث و سكتهى مغزى در ارتباط است. كاهش نمك در رژيم غذايى، كاهش استرس، داشتن خواب كافى و بهداشتى، و مصرف مداوم ميوهها و سبزيجات در كاهش خطر سكته و حوادث مغزى مؤثر است. همچنين است زندگى به تناسب عفاف و كفاف و مبتلانبودن به كثرت مال و وفور پول كه نوسات آن برهمزنندهى فشار خون است. زندگى در ارتفاع بالا و بام هر منطقه نيز فشارخون را بالا مىبرد.
رعايت تناسب مصرف خوراك و آب در مهار چاقى مؤثر است. اين تناسب را مىشود در حدود سه به يك دانست و مصرف هر سيصد گرم غذا حدود يكصد سى سى آب مىطلبد، وگرنه بيشتر، به چاقى منجر مىشود. كمتر از آن نيز تن به بىآبى و خشكى مبتلا مىگردد.
مصرف نوشيدنى همراه غذا از روى عادت
كسى كه ارادهاش ضعيف است، همراه با غذا آب فراوانى مصرف مىكند و چون ذائقهاش خسته شده و از مزهى غذا لذت نمىبرد، بهاجبار نوشابه و نوعى نوشيدنى
همراه غذا مىآشامد تا بتواند باز هم بخورد. تن چنين فردى چربى مىگيرد و سنگين مىشود و مهرههاى كمر وى توان و تحملِ كشيدن سنگينوزنى او را ندارد و وزن بالا براى او كمردرد مىآورد. چنين كسى اگر وزنش را كاهش ندهد، به مرور زمان به آرتروز يا به ديسك كمر مبتلا مىشود.
چاقى مىتواند در افراد سستاراده باشد كه مدير تن آنها هوسهاى آنان است و ارادهاى قوى و كارا در آنان نيست. براى چربىسوزى هم مىشود مصرف آب داشت و هم به مقدار كم از نوشابههاى صنعتى يا آبليمو، آبغوره و يا ميوه مصرف كرد. در نظام خودمراقبتى مصرف نوشابههاى صنعتى به ميزان كم ضررى حتا براى معده ندارد و مصرفِ كم و بهاندازهى اين نوشابهها نمىتواند به معدهى سالم كه بسيارى قوىست، آسيب برساند.
با آنكه مصرف آب كم با غذا نهتنها اشكال ندارد، بلكه در هضم آن هم مؤثر است، نبايد بر روى غذاى چرب، آب مصرف كرد، ولى مصرف نوشابه به مقدار كم به هضم آن و چربىسوزى كمك مىرساند.
ايستادن بر دستها
از نشانههاى ارادهى قوى برخاستن از زمين بدون استفاده از دستهاست؛ يعنى كسى كه ابتدا دستها را روى زمين مىگذارد و سپس پشتش را بلند مىكند و بعد مىتواند بر پا بايستد، در اراده ضعيف است؛ اما آن كه از همان ابتدا بر پاى خويش بلند مىشود و مىايستد، نسبت به فرد نخست ارادهى قوىترى دارد.
بلندشدن و ايستادن بر دستها، به مرور زمان اراده را ضعيف و قدرت عقلى و توان انديشارى را سست مىكند. از اين رو بايد ورزش پا داشت و پا را قوى نگه داشت تا اراده و مغز تضعيف نگردد. احكام فقهى افراد ضعيف و رفتارهاى به علت ضعف و سستى آدمى را نبايد با سبك زندگى افراد سالم و قوى خلط كرد.
ضعف و آتروفى در عضلات تن، به ضعف در ذهن منجر مىشود. بايد با ورزشدادن پا، عضلات پا را تقويت كرد تا بتوان ارادهى محكمى داشت و قوت اراده
را حتا در سنين كهولت پايدار داشت.ارادهى محكم موجب مىشود انسان در پيرى هم بتواند جوانى كند و از او شيرى بسازد كه اگرچه پير است، باز هم شير است.
ورود به آب دريا
از ديگر آزمونهاى ارزيابى اراده مىتوان نحوهى ورود افراد به آب دريا يا رودخانهها و چشمهها را نام برد. افراد فاقد اطمينان به خود و مبتلا به ترس كه ارادهاى ضعيف دارند، خود را به آب پرت مىكنند، ولى افراد داراى ارادهاى قوى راستقامت به آب مىزنند و در آب گام برمىدارند.
تربيت و تقويت اراده
اراده تربيتپذير و قابل تقويت است و ارادهى قوى مىتواند مديريت تن را تحت كنترل خود و عقل قرار دهد. چنين تنى مىتواند با رهبرى اراده بيمارىها، اختلالات و نوسات و رسوبات خود را مديريت و تن را پاكسازى كند.
كسىكه ارادهى مستحكم مىيابد رفتهرفته صاحب نفس مطمئنه مىشود و به جنّت خدا يعنى به صفاى آفرينش و به راحتى، شادى، شادكامى ( افزايش عواطف مثبت )، شيرينى و رضايت از زندگى وصول مىيابد.
انسانى كه ارادهى خود را تربيت، تقويت و تجهيز كرده است، هنگامى كه كارى را بد و مانع تنآزادى و شكوفايى مىيابد، از آن پرهيز مىكند.
از عاملهاى ضعف اراده و پوك و ميانتهى شدن آن، سخنگفتن از كارهايىست كه قصد انجام آن را دارد. زبان وقتى از كارى مىگويد كه مورد قصد است، اراده نسبت به آن سستى مىگيرد و فرد با احساس ضعف درونى نمىتواند بر انجام آن اقدام كند.
دوش آب ولرم و آبتنى
از راههاى تقويت اراده، ريختن آب ولرم بر روى تن، آبتنى در وان يا استخر يا دوشگرفتن هر روزه يا دستكم هر دو روز يكبار در چنين آبى بهويژه براى بانوان
است. استفاده از دوش آب ولرم يا كمى متمايل به سردى براى افراد سالم، شادىزا و نشاطآفرين است و به شادابى پوست و حفظ زيبايى و تقويت دستگاه ايمنى تن و كيفيت خواب بهتر كمك مىكند.
اين روش آبدرمانى براى كمك به درمان افسردگى و نيز وسواس در كنار روشهاى ديگر تجويز مىشود. آبتنى در آب خنك بهويژه در خنكاى شب، تن را مست، بانشاط و تقويت مىكند.
ارادت و اراده
در كتاب مديريت و سياست الاهى آوردهام: قصد، وحدت تمركز روى يك حركت است؛ برخلاف « طلب » و « ميل » كه صِرف هوس و خوشامد است و به قصد نرسيده است. كسىكه طلب دارد، چون فاقد عزم و اراده است، حساس و زودرنج مىشود.
بعد از « قصد »، عزم و اراده مىباشد. كسىكه داراى اراده است، مريد مىباشد. مريد در كار خود به هيچوجه تغيير نمىكند و هوس و ميل نمىپذيرد و محكم و پايدار مىايستد. اراده در كسىست كه مراد ـ يعنى هدف ـ دارد.
ارادت هم اراده مىآورد و هم اعتماد، و ميلى در نهاد آدمى ايجاد مىكند تا به كسىكه ارادت مىورزد، اعتماد كند و خود را با اتصال پايدار به او به سمت موفقيت و سير طبيعى خود سوق دهد؛ زيرا تا مناسبت طبيعى ميان دو پديده نباشد، آنان به هم علاقه و ارادت نمىيابند.
نظام آموزشى نيازمند ايجاد رابطهى مودتآميز و ارادت شاگرد به استاد و مربىست. اگر كسى به مربى و استاد خود اعتقاد نداشته باشد، هر اندازه در محضر وى وقت هزينه كند، خيرى نمىبرد؛ اگرچه چيزى فرا گيرد.
اطلاعاتى كه آدمى بدون ارادت فرا مىگيرد به حافظه مىرود و معلومات و روايت و داراى حيث حكايت مىشود كه با اخبار از آن حكايت مىشود، ولى علم نيست و فرد قدرت نمىيابد آن را از پيش خود انشا و توليد كند. كسىكه ارادت دارد، هرچه را كه مىفهمد دنبال مىكند و ديگر چيزى نمىتواند مزاحم و مانع او شود.
ارادهى الاهى
صاحبان اراده، به كمالى مىرسند كه ارادهشان ارادهى حقتعالا مىشود و با ارادهى خداوند حركت مىكنند. اينان كارهاىشان ارادى نيست، بلكه آن را از طريق باطن مطمئن و پيوندخورده به خواست و توان حقتعالا و از طريق همّت سِرّى و كشش الاهى مىآورند. اين انسانهاى برجسته صاحب نفس مطمئنه و قلب سليم و زكيه و عقل قدسىاند. در قرآنكريم به پيامبراكرم 9 گفته مىشود بگويد :
( إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ لا شَريکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ ). انعام : 162 ـ 163.
بگو در حقيقت نماز من و ( ساير ) عبادات من و زندگى و مرگ من براى خدا پروردگار جهانيان است ( كه ) او را شريكى نيست و بر اين ( كار ) دستور يافتهام و من نخستين مسلمانم.
كسى مىتواند ( مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ ) داشته باشد كه با ارادهى خداوند زندگى كند و با ارادهى خداوند بميرد و تمامى ارادهى او همان ارادهى خداوند باشد.
آگاهى، اراده، صدق، شجاعت و ايمان اگر تقويت شوند، انسان مىتواند بر هوا و هوسها و بر احساسات كور و نابجا و آشفته غلبه بيابد.
اراده، نيازمند ذات و استقلال است و چون نظام پديدهها بر كردار جمعى بهگونهى مشاعىست و ذات فقط براى خداوند مىباشد و پديدهها فعل مىباشند، از اين ارادهى مشاعى، به « امر بين الامرين » تعبير مىشود؛ يعنى اراده و اختيار تام در پديدهاى نيست و پديدههاى انسانى مختار مشاعى و اقتضايى و غير آنها مجبول مشاعى و بهگونهى اقتضايى مىباشند، نه مجبور. البته بر عالم، عشق حاكم است. اين عشق، برخى از فعلها را حبى، قربى و تقديرى و سرالقدرى مىسازد. كسىكه سالها در گوشهاى مىنشيند و تحقيق علمى با تمامى مرارتهايى كه دارد، انجام مىدهد ـ بدون اينكه مزدى بگيرد يا حتا خود به اين تحقيقات نياز داشته باشد و بسا براى او ضرر اجتماعى نيز دارد ـ عاشق است و اين عشق، همان تقدير اوست كه جاذبهاى ايجاد مىكند كه نمىتواند اين كار را رها كند و عشق، آن را مقدّر حتمى ساخته است؛ چنين كارهايى كه فراتر از جبر و اختيار است، به عشق انجام مىشود.
آنچه مربوط به سِرّالقدر است، عين عدل و حكمت مىباشد. البته ظلم و تجاوز، اقتضاى ناسوت بوده و مربوط به اينجاست. تعبير ديگر اقتضا، فراز « العبد يدبّر و الرب يقدّر » است؛ به اين معنا كه تدبيرِ عبد، به تقدير ربّ است، نه اينكه عبد بهگونهى استقلالى براى خود تدبير مىكند و حق هم براى خود تقدير دارد، بلكه از تقديرهاى الاهى حق، تدبير عبد در امور اقتضايىست و همينكه در ذهن عبد مىنشيند، همان قيچىست كه حقتعالا به پارچهى فعل مىزند.
« مشيت » الاهى، همان فعل سيستميك و نظاممند اوست كه بهگونهى ديناميك و پوينده، ادارهى امور را بر اساس علم و قدرت و حكمت و اراده به عهده دارد. مشيت الاهى، همان قواعد طبيعى برآمده از ذات و اسماى الاهى و حاكم بر آفرينش، خلق و پديدههاى هستى و سيستم آن مىباشد. اين فعلِ الاهى، پىآمد ظهورِ فعلى كه پديدهها مىآورند و بر پايهى اسماى جلالىِ ذاتىِ ثانوى و بهگونهى مشاعىِ جمعىست. بنابراين نوشتههاى قلم صنع، تمامى اقتضايىست و با اختيار مُشاعى و كردار جمعى انسان منافاتى ندارد. پديدههاى هستى، نظامى مشاعى دارد و كردار بهگونهى جمعى تحقق مىپذيرد و « من » در تحقق كردار، نمىتواند علت تام باشد. هر كنشى با زمينههاى اجتماعى و نيز نقش پدر و مادر و لقمه و نطفه، زمان و مكان، علم و اقتصاد، فكر و فرهنگ و پديدههاى غيبى ـ همچون جنيان و فرشتگان تا شخص حضرت حقتعالا ـ محقق مىشود و كسى نمىتواند بهتنهايى مدعى انجام كارى شود يا مسؤوليت آن را بهتنهايى بپذيرد.
گزينشهاى متصل و منفصل
انسان داراى دو نوع گزينش عام و منفصل با عقل حسابگر، كاسب با انتخابهاى محدود و كوتاهمدت با بار عقلايى و عقل ساده يا خاص و متصل با قلب حكمتورز و نورى يا ولايىست.
تفاوت انسانهاى معمولى و خسرانى و تنمند با انسان الاهى در نحوهى گزينشها و داشتن يكى از اين دو نوع انتخاب است.
گزينشهاى منفصل با مرگ از دست مىرود و ممكن است حسرت و عقدهى آن بر بدن بعد از مرگ سنگينى كند. گزينشهاى عام و انفصالى، خواستهها و تأمين و پاسخگويى به نيازهاى بشر را همانند حشرات و در ابعادى بزرگتر مىسازد و ارزش ظهورى بيش از اين به بشر نمىدهد؛ تعينى كه همانند خشت ورزْنديده در برابر آب مقاومتى ندارد و سست و ضعيف است و اراده و نظم و چارچوب و آزادى در او نيست. گزينشهاى عام براى انسان سعادت و رستگارى نمىآورد.
در گزينش خاص، فرد چشم به سعادت ابدى و سازههاى زندگى جاودان خود دارد و همهچيزش را براى خدا مىدهد و بدينگونه به هر چيزى بقا و ماندگارى مىبخشد. به تعبير حضرت ابراهيم علیه السلام :
( إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ ).
در حقيقت نماز من و ( ساير ) عبادات من و زندگى و مرگ من براى خدا پروردگار جهانيان است. انعام : 162
انسگرفتن با اين آيهى شريفه انسان را از اهل دنيا و از گزينشهاى عام و انسان تنمند جدا مىكند و باطن را نرم و سازگار با جهان پسين و انسان را الاهى مىگرداند.
مؤمن با گزينشهاى متصل، هر چيزى را كه به سختى و زحمت فراهم آورده، با فروختن يا با واگذارىاش به خداوند كه او هم باعث و هم وارث است، به خداى ازلى و ابدى ماندگار و از طريق او به خود متصل مىسازد. در اين صورت، فرد نگران اموال و اولادش نيست و همه را به خداوند هميشهباقى واگذار كرده است.
فردى كه گزينشهاى متصل و خاص دارد، طورى از خانه بيرون مىآيد كه مىانديشد ديگر بازنمىگردد. او حتا وصيت هم ندارد. وصيتنامه براى اهل گزينشهاى عام است.
گزينش خاص، «قربة الى الله» است و فرد در دنيا چيزى نمىگذارد و هيچحسابى براى دنيا و هيچ محاسبهاى براى آخرت ندارد.
گزينشهاى عام اگر در درگاه برزخ قرار گيرد، ممكن است همهچيز داشته باشد، اما از هيچكدام نمىتوان استفاده كرد و با آنها نمىتوان وارد برزخ شد. برزخ هيچ در و دروازهاى ندارد و شهرى ويران است چون گزينشهاى عام در آنجا كارگر نيستند و همه را ركود و تعطيلى مىگيرد. صاحب گزينشهاى عام كه خواستهها و مطلوبهايش در دنيا حبس مىشود و بايد با دست تهى و پاى برهنه يا گاه بى دست و پا در شرايط سخت زندگى پس از مرگ حركت كند؛ اما او توانمندى ندارد و بايد او را به زور حركت دهند و به راه اندازند، بدينگونه حركت او در زندگى پس از مرگ، همراه با مشكلات و مصائب فراوان خواهد بود.
گزينش عام محدود به مدت كوتاه عمر دنيوى و راهانداز ظاهر زندگى دنياست، ولى در حال مردن، دردى از انسان دوا نمىكند و فقط باعث مىشود كه حسرت به دل بميرد. با مرگ، تمامى داشتههاى منفصل از فرد جدا مىماند و فقط حسرت آنها به دلش مىماند و اينحسرت، او را در فشارى سنگين خفه مىكند. اما در گزينش خاص، فرد همهچيزش را از قبل فرستاده است و در اين دنيا چيزى ندارد. چنين كسى مورد طمع ابليس واقع نمىشود و چيزى در اين دنيا ندارد كه ابليس بخواهد او را با گرفتن آن تهديد كند تا شهادت به تهليل ندهد.
شهادت، مشاهدهى حقيقت و اقرار به آن است و ارزش شهيد به شهود، فداكارى و ايثار جانش هست كه در راه حقيقت و به انگيزهى قرب و وصول به حقتعالا دارد.
خودمراقبتى مىگويد بايد به رستگارى ابد و به حيات جاودان و وصول يار هم انديشيد و براى آن ذخيرهاى از آگاهى، معرفت، عشق و ايمان، بلكه وحدت داشت و حضرت وارث جل جلاله را در كنار حضرت باعث تعالا ديد.
در اين نظرگاه تحقيقى، بايد صفايى داشت تا در غفلت كثرات و ظاهر فريبندهى دنيا غرق و خفه نشد؛ بلكه آخرت را هم در قالب صراط مستقيم اولياى الاهى و نظام معنايى و معنويت باطنى برگزيد تا گرفتار عقده، حسرت، غم و كمبرخوردارى مادى و معنوى نگرديد.
كسىكه سبك زندگى خودمراقبتىِ كلنگر و جامع ظاهر و باطن دارد، مثل اميرمؤمنان علیه السلام غزل : « فُزتُ و ربِّ الكعبة »؛ به گاه وصول سر مىدهد و از مرگ خويش لذت مىبرد؛ يا چونان پيغمير عشق، حضرت امامحسين علیه السلام « الهي رِضآ بِرِضاک » مىگويد؛ يعنى در فرمان و حكمِ توام و امر به رفتن و شهادت كنى، به شمشيرها پناه مىبرم؛ يا همانند حضرت زينب سلام الله علیها « ما رأيت اِلّا جميلا » مىسرايد و همهى قهرها، جلالها و مصيبتها را غرق در جمال و زيبايى مشاهده مىكند.
كمال نظام خودمراقبتى اين است كه فرد از دنيا بعد از عمرى عافيت و خوشى، در واپسين لحظات با حسرت، عقده، حرمان و نكبت به پسينمنزلگاه خود و به زور در « حُفرةٌ من النّيران » نشود. به قول شاعر :
عمر اگر خوش گذرد، زندگى نوح كم است گر به تلخى گذرد، نيمنفس بسيار است
اگر خودمراقبتىِ كلنگر و جامع انجام نپذيرد، تمامى خوشىها و عافيتها در همان سختىهاى جانكندن چنان براى فرد سخت و تحت فشار مىشود كه هرچه خوشى داشته است، از او بهسختى مىگيرند؛ اگرچه آن خوشى علم و دانش بوده باشد؛ چون گزينشهاى عام، هيچكدام الاهى نيست.
كسى كه خودمراقبتى دارد، به سمت گزينشهاى خاص و الاهى حركت مىكند؛ اگرچه يكلايه لباس منفصل بيشتر ندارد، اما در همان انفصالهاى محدود و ظاهرى كه در باطن، رنگ الاهى و اتصال گرفته است، بهترين زندگى را خوب زندگى مىكند. به قول معروف :
در خانهى ما رونق اگر نيست، صفا هست آنجا كه صفا هست، يقين نور خدا هست
گزينش متصل، هر كارى را در پيوند با انسان درون و با جان انجام مىدهد و چيزى را بيرونى و منفصل نمىگرداند.