در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

فصل چهاردهم: صبر و شكيبايى

فصل چهاردهم: صبر و شكيبايى

انسان پس از اين كه « استعداد » خود را شناخت و « اراده‌ى » خود را ارزيابى كرد، در مرحله‌ى سوم بايد قدرت « شكيبايى » و آرامش ( تسكين ) و ميزان خويشتن‌دارى از ارتكاب عمل ناروا و صبرش را در موقعيت‌هاى دشوار و ناخوشايند سنجه كند؛ چون قوت و توان اراده و سنجه‌ى تعادل فردى و كنترل هيجانات غيرشفاف و تجربه‌هاى آزاردهنده، به اندازه‌ى همت و صبورى و ميزان شكيبايى و تحمل سختى‌ها و رضايت و متعالى‌شدن او با عشق به نظام احسن خداوند است.

صبر به معناى پاسداشت و خودصيانتى از اضطراب، بى‌تابى و بى‌قرارى و حفظ آرامش و طمأنينه با اقتدار محدودكردن آزادهاى شخصى از روى ميل و اختيار خويش و پايدارى براى گذر از موانع و منحرف‌نشدن از مسير رسيدن به هدف است.

چيستى صبر

صبر را به‌طور جامع و دقيق در دروس خودمراقبتى از ذهن و قلب توضيح داده‌ام. منظور از صبر، وضعيتى انتخابى و ارادى‌ست، نه تحميلى. بنابراين بر شرايطى كه بر فرد تحميل شود كه او به‌واسطه‌ى ناتوانى يا ترس و شرم از اقدام باز ماند، مفهوم صبر اطلاق نمى‌شود. شرم و حيا در مواجهه با يك ضعف يا كاستى‌ست. فرد ضعيف احساس خجالت و شرمسارى دارد. فردى‌كه كمال تمام است مانند حق‌تعالا حيا ندارد. كسى كه از شرم تعريق دارد، تنش مبتلا به نوعى ضعف و خلل است و چنين كسى نمى‌تواند صبور و بردبار و تحمل‌پذير باشد. حيا، معلول ادب است، ادب ظاهرى معلول خُلق، ملكه‌ها و منش باطنى‌ست و خُلق معلول آگاهى‌ست. از عامل‌هاى بى‌حيايى فقر و كم‌برخوردارى‌ست. فرد فقير نمى‌تواند ادب و حيا داشته باشد.

صبورى توانى معنايى و باطنى‌ست. فردى‌كه صبرش اندك است، كارآزموده نمى‌گردد و خام و كال باقى مى‌ماند. قرآن‌كريم مى‌فرمايد نيرومندى و قوت اراده‌ى شما در كارهاى‌تان تابع تعهد به شاخص معنوىِ شكيبايى و فضيلت اخلاقى صبر و بردبارى‌ست :

( وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ ).

اى پسرك من! بر آسيبى كه بر تو وارد آمده است شكيبا باش. اين ( حاكى ) از عزم ( و اراده‌ى تو در ) امور است. لقمان :  17

صبر، يعنى در هنگام سختى و بلا و خواسته‌ها و اميال درونى مضطرب و دل‌نگران و هيجانى و ناهمجوش و بى‌قرار و عجول نشد و در پيشامد مشكلات و موانع بر حالتى از پايدارى بود كه اقدام ناسنجيده و شتابزده‌اى بيرون از زمان و حكم الاهى نداشت و زبان به ناسپاسى و ناله و شكايت نگشود و در مقام انجام وظيفه و به تعبير درست در مقام بى‌طمعى و عشق بود و آن را ترك نكرد تا درِ نجات به توفيق الاهى در زمان لازم خود گشوده گردد.

الگوهاى قرآنى صبر

كسى كه توان صبورى و حلم بالايى دارد و مى‌تواند تصميم بگيرد كه صبور باشد و شكيبايى را انتخاب كند، زمينه‌اى اقتدارى مى‌يابد براى اينكه به معرفت و ايمان ورود كند. ايمان، عبادات و ذكرها براى چنين كسى كه مى‌تواند به دل و رويدادهاى آن برسد، اثربخش است. صبر در كنار يقين و اطمينان از پايه‌هاى ايمان‌سازى و ورود به بهشت آرامش الاهى و رضايت و خرسندى از زندگى‌ست. ايمانِ بدون صبر را به
كالبدِ بدون سر مثال زده‌اند. ايمان بدون صبر حيات و خاصيتى ندارد. به‌تعبير قرآن‌كريم، رسيدن به مقام انباى الاهى پس از شكيبايى ايمانى و كارآزمودگى در زمان لازم حاصل مى‌شود :

( وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ ).

و چون شكيبايى كردند و به آيات ما يقين داشتند برخى از آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما ( مردم را ) هدايت مى‌كردند. سجده :  24

شكيبايى و آرام و قرار در سختى‌ها و نادارى‌ها و در زيان‌ها و تنگناها و طمأنينه و وقار در ميدان رقابت‌ها و كارزارها و در فشارهاى جانكاه زمينه را براى شكوفايى اراده، حس، هوش، استعداد و داشته‌هاى باطنى فراهم مى‌سازد. خداوند در قرآن‌كريم مى‌فرمايد :

( فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ ).

پس همانگونه كه پيامبران نستوه صبر كردند صبر كن و براى آنان شتابزدگى به خرج مده. احقاف :  35

پيامبران الاهى به عنوان اسوه‌هاى شاخص صبر، در برابر دشمنان معاند و آزارهاى بدخواهان، شكيبايى داشته‌اند. قرآن‌كريم مى‌فرمايد از شكيبايى مدد و حمايت الاهى بگيريد كه توان خداوند و عنايت او با صابران است :

( يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرينَ ).

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد از شكيبايى و نماز يارى جوييد، زيرا خدا با شكيبايان است. بقره : 153.

صبر؛ سرشاخه‌ى كمالات

صبر بر كار حق، آن هم با ترك طمع و با عشق كه امرى بسيار بالاتر از رضايت است، نيروبخش و توان‌آفرين است و واكنش‌هاى تند عصبى و هيجانى را كنترل و تنظيم مى‌كند.

تنظيم هيجان به معناى فرآيندهايى‌ست كه از طريق آنها فرد هيجان‌هاى خود را ارزيابى، نظارت و حفظ مى‌كند يا اين هيجانات را تغيير مى‌دهد.

ميان صبر و بهزيستى روان‌شناختى ارتباط مثبت وجود دارد. صبر با تنظيم هيجان‌ها مانع از تكانه‌هاى رفتارى و گرفتن تصميم‌هاى عجولانه و در نتيجه‌ى شناخت حق و درستى و حق‌پويى مى‌شود.

صبر در برابر فزع و نداشتن خويشتندارى و در مقابلِ نوعى اضطراب خاطر است كه ثبات و پايدارى را در پيمودن راه حق مى‌گيرد و انسان را آسيب‌پذير مى‌گرداند. بنابراين صبر، پايدارى روانى در پيشامد ناملايمات يا موقعيت‌هاى هيجان‌زا در حق‌پويى و نيرويى مقاوم‌ساز است كه نمى‌گذارد انسان در برابر وسوسه‌ها و تلقين‌هاى روانىِ مخالف حق تن به شكست دهد.

شكيبايى و پايدارى به معناى حفظ خويشتن از بى‌تابى و دل‌نگرانى، سرشاخه‌اى‌ست كه صفات اخلاقى فراوانى مانند شاخص بسيار مهم معنوى سخاوت و بخشندگى و نيز شجاعت و عدالت و اعتماد و داشتن ظرفيت طلب بخشش و انتقام‌خواه و تلافى‌جو نبودن و واردنكردن مجازات به ديگرى و بسط و گشودگى بلكه نازكشى و عشق‌ورزيدن از شعبه‌هاى صبر ايمانى و پى‌آمد آن است.

صبر، ثمره‌ى شكوفايى معنوى و متعالى‌شدن ( تحمل سختى‌ها، مصائب و ناملايمات جهت دريافت قرب الاهى آن هم با عشق به فعل حق‌تعالا )، شكيبايى ( بردبارى و تحمل مصائب و سختى‌ها )، رضايت ( پذيرش و سازگارى با وضع حاضر بدون گله و شكايت و قبول آنچه كه وضعيت حاضر دارد )، استقامت ( پايدارى و ثبات در انجام امور و مداومت در كار و فعاليت )، درنگ ( خويشتن‌دارى در مقابل خواسته‌ها و كنترل اميال درونى )ست.

تحمل‌پذيرى در بحران‌ها و تاب‌آورى در شرايط استرس و فشار از سازه‌هاى صبر است. در تاب‌آورى معناى ظرفيت و توانايى بازگشت به حالت قبل و شرايط اولى‌ست كه در صبر نيست.

حلم از ديگر صفات معنوى در برابر سفه، خويشتن‌دارى معقول و پرهيز از اطفار
بى‌خردانه در موقعيت خشم، جزوى از معناى صبر است. حلم و تحلم مى‌تواند با ضعف همراه باشد، ولى صبر، همواره توانمندى و صلابت باطنى‌ست.

صبر، اطمينان‌خاطر در گام‌برداشتن بر مسير حق و درست و به‌سازى كيفيت زندگى و عاملى براى دورى از اهمال‌كارى، اضطراب و افسردگى و موجب اميدوارى به آينده و انتظار گشايش است؛ مقاومتى كه حس حضور خداوند و توفيق الاهى را قرين انسان مى‌گرداند. قرآن‌كريم مى‌فرمايد :

( وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَريرآ ).

و به ( پاس ) آنكه صبر كردند، بهشت و پرنيان پاداششان داد. انسان :  12

مراتب و درجات بهشتى به ميزان صبر و شكيبايى افراد است. در سوره‌ى فرقان درجات عالى بهشت كه از آن به ( الْغُرْفَة ) ياد شده، پاداش شكيبيدن و پرحوصلگى در كارهاى چاره‌ناپذير گفته شده است؛ پاييدنى كه از ناحيه‌ى خداوند و به عنايت اوست (  وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلاَّ بِاللَّهِ )[1]  و بر پايه‌ى فراز شريف ( وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ )[2]  به خداوند هم باز مى‌گردد :

( أُوْلئِکَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فيها تَحِيَّةً وَ سَلامآ ).

اينان‌اند كه به پاس آنكه صبر كردند غرفه ( هاى بهشت را ) پاداش خواهند يافت و در آنجا با سلام و درود مواجه خواهند شد. فرقان:  75

بردبارى، مضطرب‌نگشتن و تنگ، ضيق و قبضى‌نشدن در پيشامد سختى‌ها و داشتن مقاومت و از دست‌ندادن خود و ناله و نوحه نداشتن در برابر حوادث و مشكلات كه تمامى زمينه‌ساز چاره‌انديشى درست و برگرفتن حكم‌هاى الاهى، آن هم در زمان خود و به عشق است، محتواى صبر و بردبارى‌ست.

كمبود صبر

كمبود صبر و بردبارىِ ضعيف، ريشه‌ى بعضى از مشكلات و اختلال‌هاى روانى‌ست. بعضى از بى‌خوابى‌ها، بى‌انضباطى‌ها و خوابيدن در غير موقعيت خواب
و اضطراب‌هاى شبانه يا بدخوردن‌ها، ريشه در كم‌صبرى دارد و تا مشكل صبر حل نشود، اختلال خواب يا خوردن و نخوردن‌هاى بد فرد برطرف نمى‌گردد. كسى كه صبر ندارد، نمى‌تواند هر كارى را در جاى خود به كمال بياورد. كسى كه صبرش اندك است، اضطراب‌ها، ناراحتى‌ها و هيجاناتش فراوان مى‌شود. چين كسى عمرى كوتاه خواهد داشت. عمر افراد صبور بيشتر است.

مشكلات و ناهموارى‌هاى دنيوى هرقدر كه دشوار باشد، با صبر و شكيبايى و امداد و عنايت الاهى مى‌گذرد و آنچه مى‌ماند نحوه‌ى مواجهه‌ى آدمى با رخدادها و حوادث ناسوتى و گزينشى‌ست كه به اراده و اختيار خود دارد. سعادتمند كسى‌ست كه در هر حادثه‌اى جانب صفا و صداقت و حق‌تعالا را بگيرد و مشكل ابد خويش را بپايد، نه فقط جانب چاره‌جويى براى گذر از معضل گذرا را.

دنيا، نهايتى از دم‌هاى گوناگون است كه هرگز لحظه‌اى از آن، ثابت و ماندنى نيست؛ اگرچه آدمى بار مسؤوليت‌هاى خود را هرلحظه به منزلگاه ابد مى‌رساند و با آن‌كه از عمل و كار آن لحظه فارغ مى‌گردد، براى هميشه و براى يك ابد مهمان كرده‌ى خويش در آن يك لحظه مى‌گردد. البته حشر ابدى با كردارى‌ست كه در آن‌ها و لحظه‌ها به‌طور آگاهانه، ارادى و مستمرّ ثابت و پايدار انجام گرفته است. آدمى بر سر سفره‌ى غذاهاى دايمى خود نشسته است و نيك و بد كردار پايدار وى عامل عمده‌اى در سلامت و سعادت يا حرمان و شقاوت وى به شمار مى‌رود، نه آداب و ظاهرآرايى‌هاى وارداتى يا عادت‌ها.

حركت ناسوتى با تمامى رنج‌ها و مرارت‌هايش، حرارتى دارد كه قافله‌ى زندگى بشرى را بدون وقفه پيش مى‌راند و پديده‌ها را به تلاش و شور و شعور وا مى‌دارد و به آنان حيات، حركت، تلاش و استقامتى ماندگار مى‌دهد و سكون و يأس و تحير و اندوه و دودلى و كاستى را از آنان مى‌ستاند و اميد و خودباورى را در آنان زنده و پاينده نگه مى‌دارد و زندگى را با جناب حضرت حق‌تعالا سراسر عشق، مبارزه و سرزندگى مى‌سازد.

ويژگى چهره‌هاى گذراى ناسوتى اين است كه وصف و ديدن آن لذيذتر و خوشايندتر از وصول به آن مى‌باشد؛ مگر در عشقى كه چهره‌ى وفا و بقا دارد و در نعمت‌هاى اخروى كه وصل به آن خوشايندتر از وصف آن است. شنيدن وصف لذت‌هاى مادى يا ديدن زيبايى‌هاى آن انسان را مسحور مى‌كند، ولى وصول و يافت آن لطفى ندارد و وصول به پديده‌هاى كمالى اخروى كه در متن جامعه‌ى حياتى قرار گرفته است، انسان را مسرور و مسحور مى‌كند و با شنيدن نمى‌شود از آن خبرى گرفت و بر چگونگى آن آگاه شد. دارايى‌ها، ثروت‌ها، شهرت‌ها، قدرت‌ها، بزرگى‌ها و مظاهر ظاهرى ناسوت، تا در مرحله‌ى نادارى‌ست، خوشايند آدمى‌ست، ولى دارايى دنيوى مزه‌ى گذشته و زمان نادارى را ندارد. نادارى يا دارايى اگر فرد را به منفى‌گرايى و حسرت نداشته يا غرور بر داشته و مستى از آن وا دارد، وى را از حق‌تعالا دور مى‌گرداند.

عارض‌هاى كم‌صبرى

افراد تنگ‌نظر و قابض، هم نابردبارند و هم چون دايره‌ى اندكى دارند، با كمتر فردى سازگارى نشان مى‌دهند و خود را از توان ديگران محروم مى‌سازند و نحيف مى‌گردند. دلى كه كينه و نفرت دارد و فردى كه غضبناك، خودخواهى مى‌كند و محبتى جز منيت نمى‌شناسد و حيله‌گرى و فريب‌كارى عادت اوست، مقهور و مغضوب طبيعت هوشمند مى‌گردد و طبيعت هوشمند ( نيروى كاينات ) به وى اذن ورود در سيستم جذب معنوى نيروهاى خير را نمى‌دهد، بلكه او تحت نفوذ نيروهاى قبضى شيطانى و شرانگيز، از رويت حقيقت باز مى‌ماند و از سر كج‌فهمى و انكار حقايق و عناد با آن‌ها، به تنگ‌نظرى و ناسازگارى فسادزا مبتلا مى‌گردد.

شكيبايى، خويشتندارى، صبورى و تاب‌آورى، بر توان آگاهى و فهم مؤثر است و كيفيت زندگى را مى‌سازد و مى‌شود آن را با تمرين تقويت كرد تا هم در برابر امور ناملائم و هم در برابر ميول و هوا و هوس‌ها و احساسات نابجا بتوان دوام آورد و پايدارى معقول داشت.

نداشتن صبر جميل و ناخويشتن‌دارى و ناصبرى را مى‌شود با امور زير ارزيابى كرد: بى‌تابى در فقدان و مرگ يكى از عزيزان، كلافه‌شدن هنگام انتظاركشيدن، عصبانى‌شدن هيجانى و شتابزده در موقعيت خشم‌زا يا شهوت‌آلود، رهاكردن كار و دورشدن از هدف با پيشامد مشكلات و محنت‌ها يا موانع فردى و اجتماعى يا با كمبود پول و امكانات يا از دست‌دادن آن‌ها و فقر و كم‌برخوردارى مالى، تصميم‌گيرى‌هاى عجولانه، تاب‌آورنبودن در برابر لحن و برخورد نامناسب ديگران و آزار خلق و رفتارهاى جاهلانه، وسوسه‌هاى هيجان‌برانگيز يا انتقادهاى ديگران.

صبر و رهانكردن و پايدارى و استقامت در برابر مشكل و حادثه‌ى بدآيند، در تلاش و كوشش و كار و فعاليت و چنگ‌زدن به خودِ زندگى سالم و حق‌پويى و احساس حضور خداوند در متن زندگى متحول معنا مى‌يابد، نه در عقب‌نشينى، انفعال، سكون و ايستايى كه خود ركود و نوعى رهاكردن كار و هدف است.

خداوند در عين ثبات داراى حركت وجودى و ذاتى‌ست. حركت حق‌تعالا به تمامى ظهور حركت مى‌بخشد. خداوند و ظهور عين حركت مى‌باشد. بنابراين كم‌ترين سكونى نه در حق‌تعالا نه در ظهور راه ندارد؛ اگرچه ثبات و تحفظ حق‌تعالا بر همه چيره است.

بيش‌فعالى و كم‌توجهى

بيش‌فعالى، اختلالى عصبى رشدى و ذهنى مغزى‌ست كه موجب بى‌حوصلگى، ناآرامى، پرتحركى نامنظم، حركت مداوم و فعاليت بيش از حد و بى‌قرارى مكرر، رفتارهاى ناگهانى و غيرقابل پيش‌بينى، احساس عمل آنى و خود به خود، هيجانهاى بى‌ثبات، نابجا و برانگيختگى‌هاى شتابزده مانند خنده يا گريه‌ى ناگهانى به‌طور مداوم است. با تجمع مشكلات ناشى از اين اختلال و بدبينى و داورى‌هاى منفى فرد نسبت به خود، فرد مبتلا به دور شكست‌هاى پى‌درپى در زندگى گرفتار مى‌شود.

توجه شود تمركز ضعيف حاصل از افسردگى و نيز اضطراب را نبايد از علائم بيش‌فعالى شمرد.

بيش‌فعال كارهاى خود به ويژه رويدادهاى مهم را در مكان و زمان مناسب و بر پايه‌ى حكم الاهى نمى‌آورد و آن‌ها را با تأخير و در دقيقه‌ى نود انجام مى‌دهد. همين احساس كه او توانايى انجام كار را به سرعت و در زمان مناسب ندارد، به او استرس و موقعيت فشار مى‌دهد.

علائم بيش‌فعالى با علائم عصبانيت و پركارى تيروئيد همپوشانى دارد.

بيش‌فعال نمى‌تواند ميان كارها و وظايف، كار اهم و اصلى را بر كار مهم و فرعى پيش اندازد و مهمترين كار و مسؤوليت را در اولويت قرار دهد، بلكه به كارهاى غيرمهم و فرعى مى‌پردازد و كارهاى اصلى، اهم و حياتى را از دست مى‌دهد.

بيش‌فعالى كه ريشه در دوران كودكى دارد و فرد در بزرگسالى نيز ممكن است همچنان با آن درگير بماند، از پيشينه‌ى فرد و پرونده‌ى كودكى او قابل تشخيص است.

بيش‌فعالى ضعف و اختلال در عملكرد ( مانند كار يا تحصيل و آموزش ) و در مديريت بر احساسات و افكار پيش مى‌آورد. بيش‌فعال بر خشم‌هاى خود كنترل ندارد و بر اثر طغيان خشم و نوسان‌هاى خُلقى، نمى‌تواند با ديگران ارتباط سالم برقرار كند. بيش‌فعالى فرد را از متمركزشدن روى يك كار يا ثابت‌بودن بر يك حالت براى مدتى طولانى يا توجه به جزئيات و داشتن دقت دچار مشكل مى‌كند و غالب آنها به خاطر ضعف در درك و مشكل در برقرارى ارتباط سالم با محيط، از تحصيل و كسب دانش و مهارت مى‌مانند.

بيش‌فعالى مى‌تواند فرد را در معرض نقص يادگيرى، اضطراب، احساس عزت نفس پايين، احساس بى‌كفايتى و داشتن تصور منفى و بدبينى نسبت به خود مانند دست و پا چلفتى بودن حتا با فراوانى استعداد و توان يادگيرى، كاهش اعتماد به خود و انتقادهاى فراوان از خويش، تحمل‌ناپذير بودن نااميدى‌ها و يأس‌هاى كوچك، خستگى به‌ويژه ناشى از اختلالات خواب، اختلال سوءظن و زدن اتهام‌هاى ناروا به ديگران، دغدغه‌هاى عاطفى و ايجاد مشكل در روابط خواهر برادرى يا دوستانه يا با
والدين و نداشتن تغذيه‌ى مناسب و متعادل، پرخاشگرى و احتمال بيشتر ارتكاب ناهنجارى‌هاى اجتماعى مانند گرايش به سوءمصرف سيگار و رفتارهاى هنجارشكنانه بكشاند.

افراد بيش‌فعال چون درگير اضطراب مى‌شوند، بى‌قرارى‌هاى بيش از حد و اضطراب آنان مى‌تواند به نگرانى و عصبانيت منجر شود و تپش قلب بگيرند.

فرد بيش‌فعال نمى‌تواند يك‌جا بنشيند و در مكان نامناسب به‌طور مكرر قدم مى‌زند، و چون بى‌قرار است در يكجانشستن مشكل دارد و زياد صحبت مى‌كند و تمايل دارد صحبت ديگران را قطع كند و پرسش‌هاى ديگران را پيش از تمام‌شدن، پاسخ دهد، چون براى او سخت است منتظر به پايان رسيدن آن صحبت شود. او تحمل انتقاد را ندارد، به‌آسانى خسته مى‌شود و بى‌احساس و بى‌مسؤوليت و فاقد تعهد است.

بيش‌فعال نمى‌تواند فعاليت‌هاى مختلف را به خاطر بسپارد و درگير فراموشى بسيار به‌ويژه دچار فراموشى فعاليت‌هاى روزانه مى‌شود. براى نمونه وسائل خود را بسيار گم مى‌كند و از دست مى‌دهد و تمركز ندارد آن‌ها را كجا گذاشته است. او فراوان اشتباه مى‌كند و حواس‌پرت است.

بيش‌فعال در مكان‌هاى نامناسب بى‌قرار است، نمى‌تواند در صف يا انتظار نوبت يا در ترافيك منتظر بماند و نمى‌تواند فعاليت‌هاى فاقد سر و صدا را انجام دهد. او ساختارشكن و بى‌باك است و قوانين و قواعد و شيوه‌نامه‌هاى انجام يك كار را رعايت نمى‌كند. در رانندگى، تعجيل و سرعت بالا دارد، احتياط نمى‌كند و قوانين رانندگى را كمتر رعايت مى‌كند.

فرد بيش‌فعال مى‌تواند درگير علائم اختلال بى‌توجهى باشد. او مى‌خواهد تمام‌مدت مورد توجه باشد اما به توجه ديگران و نيز به وظايف خويش توجه و دقت و تمركز ندارد، بلكه گاه وظيفه‌هاى خود را فراموش مى‌كند و جزئيات يك موضوع را ناديده مى‌گيرد؛ از اين رو رفتارهاى تخريبى دارد و آسيب‌ها و ضربه‌هاى فراوانى به اشياى پيرامونى و يا به اندام خود وارد مى‌كند. در برابر، گاهى بيش از حد بر موضوعى خاص كه براى او لذتبخش يا جذاب و مورد علاقه‌ى اوست، تمركز مى‌كند. او تنوع‌طلب است و انتخاب‌هاى جديدى را به‌طور مرتب جايگزين انتخاب‌هاى پيشين مى‌كند. به خريدكردن و خريدهاى ناگهانى و از روى هيجان و رفتن زير بار هزينه‌هايى كه در توانايى مالى او نيست، مانند خريد كالاهاى گران‌قيمت و نيز بخشش مالى كه با سطح زندگى او تناسب ندارد، به اعتياد مبتلاست.

براى بيش‌فعال حادثه يا تصادف، فراوان پيش مى‌آيد. او بدون انديشه، حزم‌انديشى و عاقبت‌انديشى، بى‌پروا وارد رابطه با ديگران مى‌شود و تعهدات خود را زمين مى‌گذارد و با ماجراآفرينى‌ها و رفتارهاى مخاطره‌آميز، زندگى خانوادگى خود را در معرض جدايى و طلاق قرار مى‌دهد.

ممكن است فرد بيش‌فعال اختلال افسردگى، اضطراب، وسواس، اختلال دوقطبى، شخصيت مرزى يا شخصيت ضداجتماعى را تجربه كند. در اين صورت بايد نخست به درمان علائم اين اختلالات پرداخت.

در كنار اين علائم، بيش‌فعال مى‌تواند خلاق در موقعيت پيشامد يا نوآور در زمانى كوتاه، پرانرژى و ريسك‌پذير باشد و به راه‌حل‌هاى خطرآفرين براى رسيدن به هدف با تمركز بالا اقدام كند.

سازگارى با چنين افرادى كه نرخ آمارى آنان حدود 15 درصد جامعه است، بسيار سخت و نااميدكننده مى‌باشد، به‌ويژه كه درگير سوءتفاهم‌هاى فراوان و ناديده‌گرفتن اطرافيان هستند.

كشيدن سيگار توسط مادر در دوره‌ى باردارى و استفاده زياد از تلويزيون و كثرتى و هرزه‌شدن چشم و تشتت نگاه كه نمى‌گذارد فرد خوديابى و خواب عميق داشته باشد و نيز ضعف اراده، مى‌تواند از عامل‌هاى بيش‌فعالى در افراد باشد.

اختلال خواب از مهمترين عامل‌هاى بيش‌فعالى‌ست. فرد بيش‌فعال خواب عميق ندارد.

براى مهار بيش‌فعالى بايد به درمانگر و متخصص علوم اعصاب‌شناختى با روش‌هاى درمانى غيرتهاجمى براى تنظيم فعاليت‌ها و عملكرد مغز و تعديل آميگدال مغز مراجعه و در كنار تجويز و گرفتن برنامه‌ى درمانى، به‌ويژه رعايت بهداشت خواب و خواب به موقع و به مقدار كافى و استراحت مناسب داشت كه به مغز استراحت دهد. همچنين مداومت بر نرمش و رقص منظم كه باعث بهبود خواب مى‌شود، مؤثر است. مصرف درست و سالم از غذاهاى مناسب مانند گوشت، لوبيا، آجيل، انواع ميوه و سبزيجات و غذاهاى حاوى روى، بر مديريت رفتارها مؤثر است.

ويتامين ب 1 ( تيامين ) كه نقش مهمى در اعصاب دارد، در افراد بزرگسال كمتر با كمبود مواجه مى‌شود اما كمبود آن به‌ويژه در كودكان، فرد را تحريك‌پذيرتر، خسته، بى‌حوصله، تندخو و عصبى مى‌كند و باعث اختلال در سيستم عصبى، قلب و مغز مى‌شود. اين ويتامين در ارتباط پيام‌رسان عصبى ( استيل كولين ) مداخله دارد و با كمبود آن، اين پيام‌رسان نمى‌تواند داده‌ها و اطلاعات را ميان اعصاب و عضلات به‌ويژه عضله قلب منتقل كند و بى‌نظمى در ضربان قلب پيشامد مى‌كند. همچنين پيام‌رسان مونوآمين در مغز اگر عملكرد درستى نداشته باشد، اختلالات خلق‌وخو پديد مى‌آيد. مصرف مناسب اين ويتامين به بهبود خلق‌وخو مى‌انجامد.

ويتامين ب 1 با استرس و اضطراب در تقابل است و آرامبخشى مؤثر و مددكار تن و ذهن در مبارزه با استرس فيزيكى و ذهنى‌ست. همچنين اين ويتامين خطر ابتلا به آب مرواريد را كاهش مى‌دهد، در تنظيم اشتها و بهبود استرس مؤثر است.

مصرف فراوان چاى و قهوه و كلم قرمز از عامل‌هاى كاهش جذب اين ويتامين و كمبود آن در تن است.

ويتامين ب 1 با تغذيه‌ى مناسب و متعادل تأمين مى‌شود. اين ويتامين در لوبيا، عدس، ماش و ديگر حبوبات، گوشت ماهى، آب‌پرتقال، مغز تخمه‌ى آفتابگردان، شير كم‌چرب، اسفناج، بادمجان، گوجه‌فرنگى و غلات سبوس‌دار مانند نان گندم و در برنج سفيد مى‌باشد.

كمبود ويتامين ب 3 ( نياسين ) موجب تشويش، دلهره، دلشوره و اضطراب مى‌شود. اين ويتامين در تبديل مواد غذايى به انرژى مؤثر است و پوست، مو و سيستم عصبى را سالم نگه مى‌دارد و مغز را تقويت مى‌كند. كمبود شديد آن توهم‌زاست و ابتلا به اوهام و فراموشى و اختلال خواب مى‌آورد. تأمين آن خواب عميق را افزايش مى‌دهد.

با داشتن رژيم غذايى مناسب مى‌توان ميزان كافى آن را دريافت كرد. منابع تأمين اين ويتامين عبارت است از: گوشت سينه‌ى مرغ، گوشت ماهى، گوشت چرخ‌كرده‌ى گاو، بادام‌زمينى بوداده، برنج سفيد پخته، سيب‌زمينى پخته، عدس، مغز تخمه‌ى آفتابگردان و كدو، نان، موز، كشمش، بادام هندى و شير كم‌چرب.

كمبود آهن سبب عدم تمركز ذهنى، اختلال حافظه و يادگيرى، برانگيختگى، احساس خستگى مداوم، كم‌تحملى و بى‌حالى مى‌شود. آهن در رسيدن اكسيژن به سلول‌ها كمك مى‌كند و كمبود آن به كم‌خونى منجر مى‌شود. در بسيارى از عملكردهاى حياتى تن از جمله انرژى و تمركز، نظام خودايمنى و تنظيم دماى بدن مداخله دارد. منابع مهم آن عبارتند از: پودر آويشن، پودر زردچوبه، پودر ريحان، مغز دانه‌ى كدو، دانه‌ى كنجد بوداده، لوبيا، پسته، كشمش، سيب‌زمينى پخته و گوشت گوسفند. مصرف زيادى آهن موجب آسيب به مغز مى‌شود. اين ماده با رژيم غذايى مناسب قابل تأمين است.

براى آگاهى از اندازه‌ى مناسب يا كمبود ويتامين‌ها بايد به پزشك متخصص تغذيه مراجعه و آزمايش لازم را داشت.

همچنين ياداشت وظايف و راهكارهايى براى كنترل استرس كه پيش‌تر گذشت، از ديگر راه‌كارهاى مديريت بيش‌فعالى‌ست.

خوراكى‌هايى كه در آن از رنگ‌هاى مصنوعى و مواد شيميايى براى ماندگارى استفاده شده يا حساسيت بالايى ايجاد مى‌كند يا فرد برخوردار از حساسيت ويژه‌اى‌ست، موجب كم‌تحملى مى‌شود. مصرف مداوم سوسيس، كالباس، چيپس، پفك، زردآلود، سس گوجه‌فرنگى، خيارسبز، خيارشور و انواع كنسروها و تن‌هايى كه مواد نگه‌دارنده دارد، بعضى از اين خوراكى‌هاست كه عارض كم‌صبرى را دارد. البته اگر مواد نگه‌دارنده به مانند كالباس زده نشود، چنانچه برخوردار از پودر استخوان باشد، براى تن مفيد است.

استادمحورى و پذيرش ارادتمندانه‌ى استاد و مشاوره‌گرفتن از استاد كارآزموده و تسليم او بودن مى‌تواند در مهار بيش‌فعالى مؤثر باشد.

مداومت بر ذكر « يا لَطيüفُ » و انس با آن و حفظ شماره‌ى اين ذكر و تكرار آن براى 129 بار و به عدد اسم لطيف و اهتمام به رعايت و حفظ شماره‌ى اين ذكر، بر درمان بيش‌فعالى مؤثر است.

استفاده از عطرها ( نه ادكلن‌ها ) و حفظ نظافت و بهداشت تن و لباس براى مصرف اين ذكر ضرورت دارد. استفاده از ذكر يادشده نيازى به شرط رعايت تاريكى ندارد و روشنايى براى آن مُضِر نيست و در همه‌جا از قنوت و سجده تا رفت‌وآمدهاى معمولى و در ميان مردم و پيش از خواب يا در بيدارى مناسب و كارآمد است.

عزّت

عزت و ارزشمندى، اقتدار، صلابت و قاطعيت پايدارى، غلبه و نفوذناپذيرى به‌خاطر شجاعت و صدق در پذيرش خويشتن و وصول به طبيعت و حكم ويژه‌ى خود در محيطى آزاد و صبورى و شكيبايى بر انجام كامل و تمام هدف با استمرار آن در زمان مناسب است.

عزت، حالت و اقتدارى باطنى‌ست كه نمى‌گذارد انسان مغلوب و شكست‌خورده شود. نتيجه‌ى عزت و صلابت، يكتا و قياس‌ناپذير بودن و برخوردارى از اعتماد رفتارى، احترام، بزرگى، ارجمندى و گرامى‌بودن است. در برابر آن، انفعال ضعيفانه، ذلّت و شكست‌پذيرىِ تباه‌كننده است كه به سبب ناشكيبايى و بى‌صبرى پيشامد مى‌كند.

اميدوارى

براى رهانكردن و ساقط‌نشدن در طوفان سختى‌ها بايد اميد داشت و مأيوس نشد. نااميدى، سستى و ضعف و رهاكردن در حوادث ناگوار مى‌آورد، به‌عكس تعهد و مسؤوليت معنوى برآمده از ايمان الاهى عامل پيش‌بينى كننده‌ى رفتار اميدوارانه و نگاه مثبت به آينده است.

انسان بايد اميد به خدا داشته باشد كه در بطن هر بلا و ناگوارى يك راحت و آسايش است كه تا مرحله‌ى سختى‌اش را تحمل نكند و با پايدارى قله‌ى برفى و يخ عظيم مشكلات را كوچك و ذوب نكند، روى ديگر آن را كه خوشى و گشايش است، نخواهد ديد. به روايت قرآن‌كريم :

( فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرآ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرآ ).  شرح : 5 ـ 6.

پس ( بدان كه ) با دشوارى آسانى‌ست. آرى، با دشوارى آسانى‌ست.

ميزان صبر افراد تحت تأثير ويژگى‌هاى شخصيتى آنان است و شخصيت به عنوان عاملى زمينه‌ساز عمل مى‌كند. شخصيت از طريق ساز و كار صبر و مؤلفه‌هاى آن راهبردهاى تنظيم هيجان را پيش‌بينى مى‌كند. صبر به‌گونه‌ى تشابكى سازنده‌ى شخصيت و هسته‌ى محورى ساير خصلت‌هاى شخصيت است.

افراد با ويژگى‌هايى مانند تلون مزاج، تكانشگرى، آسيب‌پذيرى، اضطراب، پرخاشگرى و افسردگى در انجام كارها و پيگيرى اهداف خويش ثبات‌قدم و مداومت ندارند و بيشتر احتمال دارد كه در هنگام مواجهه با ناملايمات و دشوارى‌هاى زندگى به دنيال سرزنش خويش يا ديگران و فاجعه‌انگارى شرايط يا نشخوارگرى باشند.

افراد تاب‌آور چهار ويژگى اصلى دارند: 1. كفايت اجتماعى ( مانند تفاهم، انعطاف، همدلى، مهربانى، مهارت ارتباطى و شوخ‌طبعى )؛ 2. مهارت حل مسأله ( مانند برنامه‌ريزى، يارى‌جويى، تفكر انتقادى و خلاق )؛ 3. خودگردانى ( هويت، خودكارآمدى، خودآگاهى و تسلط بر وظايف ) و 4. هدفمندى و خوش‌بينى به آينده ( هدف‌گيرى، خوش‌بينى و معنويت ).

صبر بر كمبودها و شرايط سخت

زندگى در شرايط سخت و صبر بر آن، استقامت فرد را افزونى مى‌بخشد و آن را برتر از پايدارى افراد عادى مى‌سازد. خداوند اگر بخواهد به كسى حيله زند شرايط زندگى مرفه را به او مى‌دهد و وى را عافيت‌طلب و عجول مى‌سازد. در صورتى‌كه بتوان با محروميت‌هاى صورى، مواجهه‌اى سالم و سازنده داشت، اين محروميت‌ها نعمت‌ها و انرژى‌هاى باطنى را با خود دارد. فقر و كم‌برخوردارى سازنده فرد را بى‌هوا و مدير بر ميل‌ها و هوس‌ها و فاقد نفوذ و چون و چرا در كار رزق خويش مى‌كند، بلكه با رزق خويش و حتا با سختى‌ها صفا مى‌كند و خلوص مى‌يابد. از روش‌هاى ارزيابى احتمال ابتلا به هوا و هوس در فردى، سنجه‌ى او با واكنش اولى وى در برابر غذايى‌ست كه براى او گذاشته مى‌شود.

هرچه دامنه‌ى محروميت‌ها گسترده‌تر باشد، گويى خاكِ جهت خلقى كه چشم‌ها را پر كرده است، بهتر پاك مى‌شود و زمينه براى رؤيت جهت قربى و حقى و يافت حكم‌هاى الاهى و حركت در مسير قرب الاهى هموارتر مى‌شود.

قرآن‌كريم در برابر تهمت‌ها و سخنان ناشايست ديگران توصيه به شكيبايى و افزايش صبر و حوصله دارد :

( وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرآ جَميلا ). مزمل : 10.

و بر آنچه مى‌گويند شكيبا باش و از آنان با دورى‌گزيدنىِ خوش، فاصله بگير.

آيه‌ى شريفه يكى از موارد آزمون صبر را بيان مى‌دارد، يعنى اينكه آيا فرد مى‌تواند لحن و برخورد ديگران را تحمل كند يا نمى‌تواند آن را به هيچ‌وجه تاب آورد و به سخت‌رويى، پرخاشگرى و بدزيستى روانى مبتلا مى‌گردد.

صلابت و سازگارى؛ ريشه‌ى بردبارى

از شاخص‌هاى سلامت، طمأنينه، آرامش، صلابت و سازگارى است. سلامت زندگى در صورتى دستخوش تغييرهاى بحرانى و آسيب نمى‌گردد كه بتوان بيش‌ترين صبورى و سازگارى را با ناملايمات و با بدخواهان داشت و احساس امنيت، صلابت و طمأنينه‌ى خود را حفظ كرد.

افرادى كه ميزان صبر بالايى براى تحمل سختى‌ها دارند به عنوان صلابت و تمايلى در آن‌ها موجب آرامش‌شان در مواجهه با ناكامى‌ها، تلخى‌ها يا رنج‌ها مى‌شود و هم حمايت بيشترى از اطرافيان دريافت مى‌كنند و هم رفتار همدلانه‌اى با ديگران دارند و در انتظار آينده‌ى مثبت مى‌باشند.

فردى‌كه صبر بر بدى‌ها و سازگارى با بدخواهان را از دست مى‌دهد و زود مى‌رنجد يا عصبانى مى‌شود و پرخاشگرى مى‌كند و قدرت تحمل و بردبارى ندارد و زود برانگيخته مى‌شود، هم سلامت ندارد و هم سياست و تدبير. چنين فردى از ناحيه‌ى بدخواهان دچار توطئه و دشمنى مى‌گردد و آسيب مى‌بيند.

صبر بر ناملايمات حتا در گياهان و جانوران وجود دارد و آنان سعى مى‌كنند از چرخ‌دنده‌ى طبيعى خود خارج نشوند و كم‌تر عصبانى گردند و حمله كنند، مگر آن‌كه احساس نمايند مهاجمى‌ست كه به هيچ‌وجه سازگار نخواهد شد كه در آن صورت، حمله مى‌كنند. انسان كم‌تر بردبارى دارد و براى مبارزه و دفاع، سريع و عجولانه به پرخاشگرى و خشونت رو مى‌آورد.

صبورى و مقاومت انسان‌هايى كه در شرايط سخت زندگى كرده‌اند بيش از ديگران است و قدرت و اقتدار و صلابت آنان فراوانتر مى‌باشد. براى نمونه درخت گز كه در شرايط سخت بيابانى مقاومت مى‌كند، گياهى آرامش‌بخش است. آنان كه در عافيت بوده‌اند، چون سستى، ضعف و پوكى باطن و ضعف دارند، بيشتر ناسازگار و آسيب‌پذيرتر مى‌شوند و زودتر از بين مى‌روند. سازگارى و انعطاف‌پذيرى مى‌تواند بقا و سلامت را تضمين كند.

در دين، سازگارى با شرايط محيطى به‌ويژه با بدخواهان با عنوان « تقيه » توصيه شده است. دين در متن خود سازگارى دارد و مى‌خواهد تمامى بندگان اعم از مؤمن و كافر با هم زندگى مسالمت‌آميز داشته باشند. خداوند نيز با كردار بسيارى از بندگان راضى نيست، ولى آن را تحمل مى‌كند، بر آن صبر مى‌كند و فراوان مى‌شود كه آن را يا ناديده مى‌گيرد و ستار مى‌شود و يا مى‌بخشد و غفار مى‌گردد. خداوند كريم و بزرگوار است و سازگارى از صفات كريمان است. سازگارى صفتى مثبت است كه مقاومت و بردبارى براى حركت را رقم مى‌زند.

سازگارى براى بقا

در تنازع براى بقا و به‌تعبير درست تصالح و سازگارى طبيعى براى بقا، پديده‌اى زنده مى‌ماند و به تكامل بيشتر مى‌رسد كه سازگارترين باشد.

اصل سازگارى وقتى اهميت خود را نشان مى‌دهد كه به مشاعى‌بودن سيستم اداره‌ى طبيعت دقت شود. مشاعى‌بودن كارها اقتضا دارد زيست انسان هرچه بيشتر مدنيت يابد و با الفت عمومى همراه شود. هيچ انسان عادى نمى‌تواند كارهاى خود را به‌تنهايى و در تنهايى انجام دهد و نياز به انس و همكارى هرچه بيشتر با ديگران دارد. هرچه توان سازگارى و انس در فرد بيش‌تر شود، تمدن انسانى بهتر شكل مى‌بخشد. اگر فرد منزوى باشد و نتواند با ديگران انس و سازگارى نمايد، پوينده و فعال نمى‌گردد. هر كس به ميزان توان تخاطب و قدرت انسى كه با ديگران دارد، زندگى و حيات دارد. مردم كسى را زنده مى‌دانند كه بتواند با آنان همسخن و مخاطب شود و در ميان جمع توان سازگارى داشته باشد.

صبورى و سازگارى موهبتى

صبورى، سازگارى و دورى از نزاع‌هاى نابه‌حق و نابه‌جا و ديگر كمالات انسانى در برخى اقتضايى موهبتى‌ست؛ به اين معنا كه برخى به‌طور طبيعى و ناخودآگاه و بدون آن‌كه در جهت تحصيل كمالات، متحمل رنج و زحمت و رياضتى شده باشند، از ارزش‌هاى پسنديده برخوردارند. آنان به‌راحتى مى‌توانند دروغ نگويند، قلبى رؤوف و مهربان داشته باشند و نسبت به نيازمندان بخشش و احسان كنند و نسبت به ديگران بخل و كينه، حسادت و عداوت نداشته و جوانمرد باشند. بسيارى نيز كمالات را بايد با رياضت و زحمت تحصيل كنند؛ از اين‌رو در ابتدا خوب‌بودن، راستگويى، جود و سخاوت براى آنان راحت نيست، بلكه بايد بر اثر تمرين، رياضت، رنج، زحمت، سعى و تلاش، اين كمالات را در خود ملكه و نهادينه كنند.

نرمى، ريشه‌ى سازگارى

سازگارى و صبورى نيازمند داشتن اخلاق خوش، نرم و نيكو با ترك خودخواهى‌ست. كسى مى‌تواند با ديگران سازگار و نرم‌خو باشد كه ترك خودخواهى داشته باشد.

فردى كه تمامى پديده‌ها را ظهور حق‌تعالا مى‌داند، مگر مى‌شود آنان را دوست نداشته باشد و با باور به نظام احسن هستى و پديده‌هاى آن، آنان را به‌طور نسبى خوب نداند؟! كسى كه نتواند سازگار باشد، هم به ديگران آشوب و آشفتگى مى‌دهد و هم در زندگى خود متوقف يا ساقط مى‌گردد.

انسان در ناسوت در صورتى قدرت حركت و سير مى‌يابد كه بتواند با همه زندگى كند و با مردمانى كه مواجه است، انس و الفت داشته باشد. بدآمد، نفرت و كينه اگر در دل كسى باشد، جز حرمان چيزى ندارد؛ هرچند كسى به ناحق و ظالمانه بر او سخت گرفته باشد.

كسى كه در دل خود در برابر بنده‌اى جبهه مى‌گيرد و در لايه‌هاى پنهان قلبش كينه و دلخورى وارد مى‌شود و به جنگ با رويدادها مى‌رود و پذيرندگى براى حكم‌هاى الاهى ندارد، دل وى برخوردار از جايى براى نزول خدا و پديده‌هاى معنوى و توفيق نيست و مزبله‌اى مى‌شود كه سگ قسى كينه‌ى درون از آن مى‌خورد و هارتر مى‌شود.

كينه همانند بعضى بيمارى‌هاست كه هرچند اندك باشد، انسان را ذليل و خوار و از زندگى نااميد مى‌سازد و حتا تن را بيمار مى‌گرداند. عداوت و دشمنى اگرچه طبيعى، قهرى و در مواردى حتمى‌ست، آثار شوم خود را بر فرد مى‌گذارد و او پيش از آن‌كه دشمن را با عداوت خود از پاى در آورد، همان عداوت، جان وى را نامتعادل و فاسد مى‌سازد.

عداوت و دشمنى فرد نسبت به چيزى و كسى، همچون نيش‌زدن زنبور عسل است كه با انجام آن مى‌ميرد. هرگونه دشمنى و عداوتى ضرر و زيان خود را دارد و انسان با اِعمال دشمنى، ابتدا خود را قربانى مى‌كند و بعد شايد به ديگرى ضررى برساند. گرفتن حالت عداوت و دشمنى به خود، انسان را نامتعادل و آشفته مى‌سازد، بدون آن‌كه حتمى‌بودن ضرر بر دشمن به دست آيد.

اگر كسى چنان قدرت سازگارى داشته باشد كه نه‌تنها دلى تهى از هرگونه بغض و عناد بيابد و دلش باز شود و به شرح صدر برسد و چيزى بر سينه‌ى او سنگينى نكند، حتا آزار بدترين‌ها نمى‌تواند باعث شود آنان را دوست نداشته باشد و آنان را ميهمان سفره‌ى خود نكند. چنين انسانى دلى دريايى و نفسى قدسى و ملكوتى دارد. خوشا به حال كسى كه دلش چنان گسترده مى‌شود كه مى‌تواند حق‌تعالا و ظهوراتش را در آن بنشاند. خداوند به ظرفيت دل آدمى مى‌نگرد. خوشا به حال آن كه دلش مى‌تواند حق‌تعالا را مهمان كند كه در اين صورت به اندازه‌ى خدا جا دارد. خداوند در دلى جاى مى‌گيرد كه از عشق و عاشق‌شدن و از عاشق‌كشى هراسى ندارد.

دلى كه با كم‌ترين مصيبتى درازكش مى‌شود و مى‌گويد ديگر نه، همان نه به او باز مى‌گردد. چنين دلى صاحب آن را نيز سوارى نمى‌دهد و چون كاسه‌اى‌ست واژگون كه هرچه باران رحمت نماز، دعا، علم و عشق بر آن ببارد، گيرايى ندارد و چيزى در آن نمى‌نشيند و اثرى بر آن نمى‌گذارد.

انسان هرچه سازگارتر باشد، سالم‌تر است. در زندگى كسى سلامت كامل دارد كه دلى بيابد كه حتا بر فرض با قاتل پدر خود بتواند بنشيند، از او بگذرد و با وى مهربانى داشته باشد، براى او شغلى بيابد، با او همراهى كند و از او پذيرايى نمايد و او را به مهمانى خويش بخواند. چنين كسى قدرت كنترل تمايالات، هوس‌ها و مهار آن‌ها را دارد. دعا و ذكر و ديگر امور معنايى پس از صافى‌شدن دل و نرم‌شدن اخلاق و رفتار اثر دارد. ابتدا بايد خانه را تطهير نمود و سپس مهمان طلبيد.

بايد با همه سر سازگارى داشت و نه‌تنها هر شب دل خود را از هرگونه بغض، عناد، خشم و غضب خالى نمود، بلكه آن را با عشق به همه آكنده ساخت. نبايد نه از بد ديگران غمگين و دلگير شد و نه از خوبى آنان خرسند.

اين دل تنگ است كه منفذ كوچك مى‌گيرد. دل وسيع و گشاده و بسيط از چيزى به تنگ نمى‌آيد و دريايى مواج است كه هر خاشاك و فاضلابى آن را نجس نمى‌سازد، بلكه هر نجسى را پس مى‌زند و تطهير مى‌كند.

بايد به چنان سازگارى رسيد كه براى ناسازگاران اين دعا را داشت: خدايا كسى را كه به من بدى كرده است، خوبى و خير ده. خدايا! همه بنده‌ى تو هستند و من نمى‌توانم كسى را دوست نداشته باشم.

در مواجه با بندگان پرآزار بايد از آنان گذشت و باور داشت كه چه كنم كه او بنده‌ى خداست. بنده به عشق خداوند است كه ديگران را مى‌بخشد و خرده‌اى از كسى به دل نمى‌گيرد و همانطور كه به خداوند عشق دارد به بندگان او نيز عشق مى‌ورزد.

بنده اگر به عشق رسد، در برابر ناروايى‌هايى كه به او مى‌شود، كسى را مكافات نمى‌نمايد و به‌عكس، هر كه او را بيش‌تر آزرده است، بيش‌تر مورد تفقد خويش قرار مى‌دهد و براى او دعا مى‌كند و خير بيشترى از خداوند براى او مى‌خواهد. از سوى ديگر هر پديده و ذره‌اى عشق خداوند است كه يك بى‌نهايت كار جمعى و مشاعى در نظام عشقى خود داشته و براى هر ذره‌اى انبوهى آگاهى و قدرت و اسماى خويش را به كار گرفته تا اين شده است، از اينرو هيچ ذره‌اى را ضايع و هدر نمى‌كند.

مهم‌ترين بستر سازگارى و مهرورزى، خانه است و كسى كه نتواند با همسر و خانواده‌ى خود سازگار و مهربان باشد، حيات و سلامت از او رخت برمى‌بندد. در زندگى كسى حيات و سلامت دارد كه به عشق عفيف رسيده باشد. در زندگى بايد هم بر خود بسط داشت و باز بود و هم بر ديگران و حتا بر بسته نيز باز بود و كسى چنين بسطى دارد كه در زندگى زيستى عاشقانه، بانشاط و مست داشته باشد؛ كسى‌كه بى‌خيال نيست، ولى آرام است و اضطراب و حيرانى ندارد؛ كسى‌كه نه از دست‌رفته‌ها اندوهگين و محزون مى‌شود و نه از دستاوردها شاد و فرحناك. به تعبير قرآن‌كريم :

( لِكى لاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آَتَاكمْ ).

وى نه از رفته، نگران است و نه از آمده مسرور. زندگى حق و عشق است؛ چرا نبايد به آن شادمان بود.  حديد :  23

سازگارى نيازمند شرح صدر است. انشراح قلب، موضوع امور باطنى و غيبى و ايمان است كه از آن به « بسط » ياد مى‌شود. در برابر آن قبض، ضيق و انقباض و بستگى‌ست.

ضيق و تنگ‌نظرى

فرد مبتلا به ضيق از دريافت امور باطنى ناتوان و از فهم ايمان، حرمان مى‌يابد و به تقوا و حق‌طلبى نمى‌رسد و دلى مى‌يابد با تمامى گزينه‌هاى حرمانى و شيطانى. به تعبير قرآن‌كريم :

( فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقآ حَرَجآ كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ ). انعام :  125

پس كسى را كه خدا بخواهد هدايت نمايد، دلش را به پذيرش اسلام مى‌گشايد و هر كه را بخواهد گمراه كند، دلش را سخت تنگ مى‌گرداند؛ چنانكه گويى به زحمت در آسمان بالا مى‌رود.

ضيق، تنگ‌نظرى، قبض، بغض، عناد و سختدلى، موضوع براى طغيان و بنياد معصيت و تباهى‌ست و چنان به دل تنگ‌نظر و سختدل مى‌پيچد گويى او ديگر نمى‌تواند در قالب خود بگنجد؛ برخلاف مؤمن كه بسيط، باز و آزاد و سالم و راحت است و اختناق و استبداد در او نيست.

افراد بريده از خدا و دين و ايمان، آزاد نيستند و آرامش و راحتى ندارند و تعلقات دنيايى، چنان آنان را در خود اسير مى‌كند كه آنان را زير فشار آن تنگى و نارضايتى در زندگى و بغض و عناد و كينه و كبر و نخوت، به انفجار بدبختى مى‌كشاند؛ گويى مى‌خواهند هر روز جان بدهند و اين ضيق و حرج در زندگى دنيايى با ( كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ ) تعبير شده است و در آخرت نيز به ( وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ) گرفتار مى‌باشند و اين عذاب فعلى از ناسوت تا آخرت، با آنان است.

انبساط و گشادگى يا قبض و تنگى و ضيق مى‌تواند وصف نطفه، پدر و مادر، لقمه و رزق، محيط، زمان، مكان، مربيان و اساتيد و امور معنوى و باطنى باشد.

شرح صدر، امتنان خاص و امرى سرشتى‌ست و به هر كسى زمينه و استعداد آن را نداده‌اند؛ اگرچه مى‌شود آن را با مهارت و صبورى تحصيل كرد.

قرآن‌كريم در وصف صاحبان شرح صدر و مبتلايان به قبض و قساوت مى‌فرمايد :

( أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولَئِکَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ ) .

پس آيا كسى كه خدا سينه‌اش را براى ( پذيرش ) اسلام گشاده و ( در نتيجه ) برخوردار از نورى از جانب پروردگارش مى‌باشد، ( همانند فرد تاريكدل است ) پس واى بر آنان كه از سختدلى ياد خدا نمى‌كنند؛ اينان‌اند كه در گمراهى آشكارند. زمر :  22

فرد داراى شرح صدر و بسط برخوردار از ملكه‌ى نورى موهبتى از ناحيه‌ى خداوند است و بر پايه‌ى آن، چراغى روشنا و راهنما و جمعيتى الاهى براى گذر سالم از تاريكى‌هاى ناسوت و تعقيب مسير حق‌طلبى دارد. فرد برخوردار از شرح صدر، به‌حتم مقام صبر، حلم، همت و قدرت را داراست و كارهاى بسيار بزرگ، براى وى كوچك و شدنى‌ست.

بخشندگى و توان انفاق

براى سازگارى با ديگران لازم است هم جواد و بخشنده بود و ميل به دنيادارى، خودخواهى و بخل و خست نداشت و هم عذرپذير بود و لغزش و خطاهاى ديگران را ناديده گرفت و از آن رنجيده‌خاطر و آزرده‌دل نشد. افزون بر آن، فرد بايد بتواند هرگونه بدى، تباهى و زشتى را كه از ديگران مى‌بيند، فراموش نمايد و آن را به خاطر نسپارد و كينه، عقده يا نگرانى به خود راه ندهد. اين سازگارى و بسط از كسى برمى‌آيد كه عاشق شده باشد و مهارت عشق‌ورزى بداند.

زندگى طبيعى و سالم در بسط است و هرجا قبض، سختگيرى و عسر باشد،
زندگى سلامت ندارد. بسط، آسانى و يسربودن وصف ذاتى زندگى سالم است. هرچيزى كه سبب سختى و ضيق زندگى شود با طبيعت آدمى ناسازگار است و زندگى را بيمار، ناقص و معيوب مى‌سازد. جامعه در صورتى زندگى يسرى را تجربه خواهد كرد كه از تمامى منابع طبيعى اعم از دريا، بيابان، صحرا و كوه‌ها براى امروزيان استفاده كند و به ضيق غصه‌ى نسل فردا در استفاده از امكانات و منابع زيرزمينى مبتلا نباشد و نعمت را براى نسل حاضر به وفور برساند.

نيروى عشق

سازگارى از عشق و از پذيرنگى بى‌قيد و شرط و پذيرفتن كامل نيرو مى‌گيرد. البته فرد تا خود را همانگونه كه هست به‌طور كامل نپذيرد نمى‌تواند ديگران را نيز همانگونه كه هستند بپذيرد. اين‌كه خود و ديگران را همانگونه كه هستيم بپذيريم، يعنى به خود و ديگران عشق داريم.

فردى‌كه به عشق مى‌رسد، اقتدار باطنى بالايى مى‌يابد و قوت اراده‌ى او بسيار نافذ و مؤثر مى‌گردد. چنين كسى اگر تحت تربيت واقع شود با صفاى حاصل از عشق مى‌تواند به عوالم بالاتر اشراف يابد و بر مغيبات آگاه شود. اخبار از غيب از آن رو صورت مى‌گيرد كه عالم مجردات بر عالم ناسوت اشراف دارد و عالم قدس براى عالم ناسوت لحاظ علّى دارد و اگر بتوان باطن را از هر آلودگى صافى نمود و با ساكنان آن عالم كه بر اين عالم اشراف دارند با صفاى باطن و با عشق همراه شد مى‌توان از ويژگى‌هاى غيرصورى عالم ناسوت اطلاع پيدا كرد. باطن بايد صافى باشد تا بتواند با عالم قدس ارتباط يابد و مهم اين است كه باطن با تلنگرى نجس نشود و چنين توانى در فردى‌ست كه عشق وى عفيف، ناب و خالى از طمع باشد و قدرت صبورى و سازگارى داشته باشد.

البته سازگارى به اين معناست كه به‌جا جاذبه و به‌جا دافعه داشت. مهم اين است كه انسان بداند كجا نبايد ضربه‌اى بخورد و كجا بايد طعم تلخ سيلى را بچشد. فهم
نوع انتخاب نيازمند معرفت و دانش اندازه‌شناسى و سرّالقدر مى‌باشد تا حق هيچ پديده‌اى ضايع نشود و حق در مسير طبيعى خود جريان يابد.

سازش با خود

سازش و وفق با خود، حالت تعادلى‌ست كه فرد را از افراط و تفريط دور مى‌دارد و آن را همواره براى حركت و توسعه آماده مى‌دارد. سازش و وفق يعنى هماهنگى ميان تمامى نيروها، خواهش‌ها و انگيزش‌ها و احتياط و حزم‌انديشى لازم براى پيش‌بينى سركشى‌هاى فرد و پيشگيرى از آن و رام و مهاربودن همواره‌ى خود و كنترل و هدايت دايمى خويشتن براى اين‌كه فرد به صورت دايمى در اختيار خود باشد و نه در اختيار تمايلات و چنين نباشد كه هارى ناگهانى و درنده‌خويى غيرمنتظره داشته باشد و نيز به ريا و سالوس آلوده نباشد و به ظاهرسازى و خودمكرى يا ديگرفريبى رو نياورد.

وفق و سازگارى با خود مسأله‌اى‌ست كه بايد در همه‌چيز رعايت گردد تا فرد با رضايت نسبى از خود از خويشتن خويش نترسد و سبكبار بر خود توان مديريت داشته باشد تا مبادا با نارضايتى در راه بماند و مشكل پيدا كند. نارضايتى از خود فرد را در ميانه‌ى راهْ به لجبازى، پرخاشگرى و سركشى مى‌كشاند.

فرد بايد نگاه عاشقانه و رفتار محبانه و مرحمتى با خود داشته باشد. عاشق حتا به خود زورگو نيست. عشق، انبساط دارد؛ برخلاف زور كه انقباض دارد و چيزى را با زور تحميل مى‌كند و تحامل دوسويه و تعامل ندارد.

عاشق نسبت به تمامى پديده‌ها انس، دوستى و شفقت دارد و با آنان عشق مى‌نمايد. نحوه‌ى عشق‌ورزى با آنان نيز به اين است كه آنان را بر حكم‌هاى الاهى آنان مى‌خواهد و توصيه‌ى به خير دارد.

كسى كه با خود سازش دارد و خويشتن را رام و اشباع مى‌نمايد، توان ايثار مى‌يابد. براى تحكيم توسعه‌ى فردى، رعايت حريم و حدود شرعى، مهربانى با خلق، سختگير نبودن، پرهيز از تضييع عمر، پرهيز از امور ترديدزا و شك‌آور كه وى را دچار تحير، فتنه و وسواس مى‌كند و دورى از آرزوها و تمنيات ضرورى‌ست.

براى وصول بايد از آرزوهايى كه فرد را مفتون و فريفته‌ى خويش مى‌كند ـ  مانند خودشيفتگى، خودبزرگ‌بينى، خودبينى و خودخوب‌بينى ـ دورى نمود؛ زيرا اين امور، جز اشتغال فرد به غيرحق، نتيجه‌اى ندارد و با مناط و معيار وصول ـ كه همان از دست‌دادن خود است ـ در تقابل مى‌باشد و به جاى صعود و ارتقا و برشدن، سقوط و هبوط مى‌آورد.

از شرايط توسعه‌ى فردى، ترك كلفَت، سختگير نبودن، داشتن مؤونه‌اى سهل و روحيه‌اى سازگار و همكار است كه لازمِ آن، دورى‌نمودن از هرگونه تكاثر، زياده‌طلبى و همراه‌داشتن امور غيرضرور، سبكبارى و خاكى‌بودن است. هرگونه سنگين‌بارى، سبب مى‌شود انسان در راه بماند. كسى كه سبكبار، ساده و سهل است، مى‌تواند با عالَم و آدم الفت پيدا كند و با آنان رفيق شود. حتا اگر كسى بخواهد با خود سازگار و رفيق شود و نيز خويشتن واقعى خود باشد، بايد كلفَت و زندگى سنگين و شلوغ نداشته باشد، وگرنه همان شلوغى بلا و وبال وى مى‌گردد و مانع او در توسعه‌ى فردى و وصول به معرفت و حقيقت خويش مى‌شود.

[1] و صبر كن و صبر تو جز به ( توفيق ) خدا نيست. نحل : 127 .

[2] و براى پروردگارت شكيبايى كن. مدثر : 7 .

آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فوتر بهینه‌شده