در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

فصل بيست‌ودوم: توسعه‌ى فرهنگ سازگارى

فصل بيست‌ودوم: توسعه‌ى فرهنگ سازگارى

تأمين نيازهاى فرهنگى، فلسفى و عرفانى يك فرد و جامعه به مراتب از اهميت بيشترى برخوردار است، زيرا فرهنگ، هم هويت‌ساز و شخصيت‌بخش است و اسطقس و گوهر يك فرد يا جامعه مى‌باشد و هم زيرساخت هرگونه توسعه‌اى‌ست؛ آن هم در فضايى كه اولويت دولت‌ها براى سلطه‌سازى، هدم فرهنگ ديگران با برترى در جنگ فرهنگى‌ست. از اين رو حفظ فرهنگ فردى و هويت ملى، همپايه‌ى حفظ مرزها و كشور اهميت دارد.

غناى فرهنگ و پيشرفت يا انحطاط و افول آن در زبان و ادبيات جامعه و به‌ويژه در كتاب‌ها و ابزارهاى انتقال هنرىِ فرهنگ به عنوان پيشخوان فرهنگِ نهادينه‌شده و ويترينِ محتواى علمى، ضريب هوشى، قدرت و غرور ملى، منش الاهى، حيات معنوى، خصلت‌هاى نژادى و ژنوم، كمالات انسانى و نجابت و عفاف جامعه نمود و ظهور عيان مى‌يابد.

سلامت زندگى افراد تابع فرهنگ حاكم بر جامعه است؛ از اين رو خودمراقبتى بدون فرهنگ سالم و مديريت روشمندى كه بر مدارا، آسان‌گيرى، تواضع، همگرايى، زيست مسالمت‌آميز و سازگار، مرحمت و خيرخواهى همگانى، محبت عمومى و تعامل ولايى يا مدنى پايه‌ريزى و مقاوم‌سازى شده باشد، ممكن نمى‌شود.

فرهنگ، حضور نهادى و كشش هويت الفت‌يافته‌ى جامعه بر محور ريشه‌هاى عميق و پايدار و برآيند آگاهى‌هاى پذيرفته‌شده و نفوذ طبقه‌ى علمى و تبيين
دانشمندان و منش‌هاى اجتماعى و سنت‌ها و عرف عملى عمومى‌ست كه افراد جامعه را به‌طور روشمند و در محيطى آزاد و ارادى به ريشه‌هاى معنايى و اعتقادى خود پيوند مى‌زند. بنابراين بسيار مهم است كه فرهنگ آزاد باشد و بتواند در پيوند با ريشه‌هاى فكرى ملت و اعتقادهاى متنوع هريك از مردم توسعه يابد.

توسعه‌ى فرهنگى از اولويت‌هاى توسعه‌ى فردى و توسعه‌ى اجتماعى‌ست. البته توسعه‌ى اقتصادى كه براى جامعه ترخيص و ارزانى و دفع فقر مى‌آورد، بستر توسعه‌ى فرهنگى‌ست. توسعه‌ى فرهنگ تابع تلاش علمى نوابغ، زيرساخت‌هاى مدرنِ ارتباطى، يكپارچگى ولايى يا مدنى يا تلفيقى و تمدن‌سازى بر پايه‌ى مدارا و تحمل‌پذيرى همگانى و در بالاترين سطح و احترام به سلايق مختلف، استعدادهاى گوناگون و انواع توانمندى‌هاى سرشتى و طبيعى‌ست.

توسعه‌ى فرهنگى نيازمند ذهن سالم، فكر درست و برخوردار از هوش برتر، علوم صافى و پيرايه‌زدايى و حركت بر صراط برهانى و ولايت عمومى بر مدار حبّ و اطاعت از اهل‌بيت عصمت و طهارت  علیهم السلام است. اين در حالى‌ست كه افراد جامعه تشنه‌ى معرفت، عشق، حب و اطاعت صادقانه هستند.

ولايت‌داشتن امرى منشى و موهبتى‌ست كه نه اختيار مى‌شود و نه تخلف مى‌پذيرد و توصيه‌اى و حكومتى نيست. ولايت عمومى را مى‌توان از راه تزريق معرفت و تبيين زيبايى‌هاى آن به فرهنگ مدنى تبديل كرد؛ اگرچه ولايت، قرب تكوينى و وصول معنوى به صاحب ولايت و بر صراط محبوب‌بودن است.

ولايت عمومى در عصر غيبت، حركت بر صراط معرفت و تبديل مبارزه‌ى حق عليه باطل به فرهنگ عمومى در ساختار تبيين علمىِ انديشه‌هاى بلند مكتب عصمت و طهارت در چارچوب نظام محبوبى يعنى دين الاهى و تحمل مذاهب و شرايع گوناگون است.

نظام محبوبى در كنار فرهنگ، هم به تاريخ و پيشينه‌ى جامعه مرتبط است و آن را زنده و به‌روز مى‌دارد و هم به مهندسى تمدن‌سازى براى آينده اهتمام دارد.

معيار سلامت فرهنگ‌ها، علوم قابل سنجه و آزمون و معرفت‌هاى اطمينانى در مرتبه‌ى انديشه و ولايت عمومى در جامعه‌ى دين‌پذير بر محور خداوند و الله و معارف وحيانى و يا دست‌كم انصاف وجدانى مبتنى بر علوم و معرفت‌هاى درست در مرتبه‌ى عمل و در سطح مدنى‌ست.

علوم معتبر و معارف درست، با نهادينه‌شدن ولايت عمومى يا انصاف وجدانى، زمينه‌اى براى اختلاف و تشتت و رخنه‌اى براى تسلط استبداد نمى‌گذارد و همه را به وحدت و انسجام مى‌كشاند. چگونگى اين مهم را در كتاب مديريت و سياست الاهى آورده‌ام. فرهنگ سالم كه براى تمامى افراد مناسب است اين است كه جوامع بتوانند زيستى مسالمت‌آميز و همگرا و تحمل‌پذيرىِ متقابل با غناى معرفتى و انصاف وجدانى داشته باشند، بدون آن‌كه سليقه‌ها و منش‌هاى آنان سركوب و محدود شود يا مورد استثمار قرار گيرند. امروزه حتا حيوانات متقابل را با تربيت علمى، زيست مسالمت‌آميز، تحمل‌پذير و رام و مهربان داده‌اند.

فرهنگى سلامت دارد كه از علوم و معارف عميق در حوزه‌ى انديشه و از انصاف عملى در فضايى آزاد برخوردار باشد و با مانع ارتجاع خشك‌مغز و ظاهرگرايىِ شريعت‌چيره و در حرمان از باطن و بريدگى از دين سرشتى مواجه نباشد.

شوربختانه كمبودهاى فرهنگى، ذهنى و علمى افراد جامعه به مراتب بيشتر از كاستى‌هاى تنى و روانى‌ست. كاستى‌هاى تنى و روانى به ژنتيك، ارث‌برى از والدين، تغذيه‌ى ناسالم و نداشتن بهداشت خواب يا زندگى در شرايط سخت مانند فقر يا ترس حاصل از زندان يا استبداد و اختناق حكومت‌ها يا داشتن خوى سلطه‌پذيرى‌ست.

كاستى‌هاى فرهنگى انحطاط در بنيان و هويت افراد وارد مى‌سازد و بدوى‌گرى و خودكامگى افراد چيره نمى‌گذارد ديگران به بزرگى منشى و عظمت الاهى رسند و در زندگى و اجراى حكم خويش شاخص گردند.

انزوايى‌بودن، فردگرايى، خودخواهى افراطى و غيرقابل مهار، جهل عمومى، جهل مركب، تحجر و استبداد از عامل‌هاى انحطاط فرهنگى‌ست كه نه مى‌گذارد افراد به حكم الاهى خويش براى امروز زندگى كنند و نه بتوانند كار آينده را در امروز كار خود بدانند و قدرت پيش‌نگرى نسبت به حادثه‌هاى آينده به‌ويژه برآورده‌ساختن تشنگى و عطش آنان نسبت به يك فرهنگ مترقى، مدرن، پيشرفته و پاسخگو داشته باشند.

فرهنگ در صورتى كه سلامت نداشته باشد و از معرفت يقينى و انصاف خالى باشد، براى سالم‌سازى آن نياز به تغيير بافت جامعه و ساخت آن در پرتو داشتن هدفى خاص و روشن و خالى از هر گونه پنهان‌كارى در اعلام مواضع است. غايتى كه رهبرى و حركت فاعلى جامعه و تمامى شؤون انسانى را متأثر از خود مى‌سازد و به‌طور تدريجى و مستمر از فرهنگ ناسالم به فرهنگ سالم تحويل مى‌رود و رشد و تعالى انسانى را فراگير و افكار جامعه و مردم را با آن هماهنگ و همراه مى‌سازد و موانع رشد و سلامت حيات آنان را برطرف مى‌گرداند. عمومى و فراگير بودن اين امر و پرهيز از تغييرهاى گوشه‌اى و تك‌ضلعى، ويژگى تحول فرهنگى‌ست.

سلامت فرهنگ اگر با سالم‌سازى حوزه‌ى انديشه و عمل تأمين نشود، دين نمى‌تواند حيات سالمى به فرهنگ دهد؛ زيرا افراد برخوردار از منش دينى، سالم و فرهنگى مى‌توانند با انصافى كه دارند از دين بهره ببرند و رويكرد تساهل و تسامح و روادارى نسبت به شرايع منسوب به خداوند داشته باشند.

بزرگترين مانع براى نهادينه‌كردن فرهنگ ولايت عمومى، تحجر فقهى، قشرى‌گرايى و ظاهرمدارى‌ست كه يا فقيهى بر نظر شخصى خود بدون توجه به دليل آن پاى مى‌فشرد و قدرت استماع و نصيحت‌پذيرى از ديگران و گفتگ‌وگو با مردمان ندارد يا گروهى از فقيهان، منش رياكارانه‌اى را به‌طور بسته و در جوى استبدادى و انحصارطلبانه دنبال مى‌كنند يا فقه بسته و محدود هرگونه تعامل فرهنگى و فكرى را با ديگر جوامع و دولت‌ها ممنوع مى‌كند و اختناق دستگاهمند و حكومت استبدادى را پديد مى‌آورد كه هم خود برآمده از تحجر حاكم بر جامعه است و هم براى بقاى خود به آن تحجر دامن مى‌زند و با انحصار تبليغى و تك‌صدايى و برخورد قهرى با
منتقدان، آن را مسلط مى‌سازد و تمامى ارزش‌هاى فرهنگى درست و مخالف با سليقه و بقاى خود را ممنوع مى‌گرداند. فقه متحجر و حكومت خودكامه و قشرى‌گرا بر عناوين و شعائر دين با سطحى‌انديشى و بدون فهم عميق و فقه دقيق تصلب دارد.

تحجر، هم در باطن خود سمت خدا را نمى‌رود و از خدا بريده است و هم زبان علمى ندارد و هم حضور نوابغ و دانشمندان علمى را برنمى‌تابد و به آنان ظلم مى‌كند و هم فرهنگ را بسته و محدود و استعدادها را نابود مى‌سازد و نشاط و سرزندگى و تعاون اجتماعى را با استبدادسازى از جامعه مى‌گيرد و مصرف نابجاى ثروت‌هاى ملى دارد، از اين رو جامعه‌ى گرفتار به تحجر و قشرى‌گرايى مسلط، جامعه‌اى رو به انحطاط و نابودى در زمينه‌ى تمامى ارزش‌ها از جمله اقتصاد و دين است. تبليغ دين در چنين جامعه‌اى به دين تزويرى و برانداز و فعاليت سالم اقتصادى به از بين‌رفتن سرمايه تبديل مى‌شود و چهره‌ى غالب اين فرهنگ استبدادى، پذيرش مفلوكانه، انفعالى و نفاق‌آلود و غلبه‌ى ريا، سالوس، تملق، چاپلوسى و عصبيت بر افراد ضعيف، ترسو و فرصت‌طلب در ساختار دين تحريفى و تزويرى و فقه پرپيرايه‌ى ملوكانه است.

در جنگ ميان فرهنگ‌ها، فرهنگ‌هاى باطل براى نفوذ در فرهنگ حق و هماهنگ با منش مردم، ذلت و حقارت فرهنگى را با برجسته و سِلِبريتى كردن افراد غيرعلمى و ضدفرهنگ اما مفهوم‌باز و آراسته‌گو و برترى‌جويىِ از طريق پول‌پاشى براى بازى‌هاى مفهومى صِرف و زبانباز و متملق و تحريف و پيرايه‌سازى در محتواى فرهنگ و به انزوابردن نوابغ آزاده و ضعيف‌ساختن دانشمندان محقق مى‌سازند.

فرهنگ جامعه در جنگ ميان فرهنگ‌ها فرهنگى بازنده است اگر زبان آن گسترده و محيط آن آزاد نباشد و به زبان گنگ، تك‌صدا، تنگ‌نظر، خمود و استعدادسوز جمود و تحجرِ قبض‌گرا مبتلا باشد و در بمباران فرهنگ‌هاى مهاجم، خط دفاعى نوابغ آزاده و دانشمندان آزاد را نداشته باشد. تحجر، محتوا و يال و كوپالى جز ضجيج زارى و تزوير و تباكى و زور سبوعى با اِعمال خشونت و فرياد و تحكّم و سلطه ندارد.

فرهنگى قدرت دارد كه دانشمندان، نوابغ، قديسان و اولياى محبوبى و زبان و ادبيات را ارج مى‌نهد و هم در سياست خارجى، با فرهنگ‌هايى ارتباط استراتژيك و طولانى‌مدت دارد كه فرهنگ علمى و تخصصى قدرتمند دارند. دولتى اقتدار مى‌يابد كه بتواند با بيشترين و مقتدرترين كشورها ارتباط و تعامل سازنده و بدون اختلاف و درگيرى داشته باشد و در پى آن نباشد كه بخواهد بر آنان به‌زور و ايجاد جنگ و درگيرى، سلطه‌ى فرهنگى بسازد.

خشم

خشم و غضب كمالى انسانى‌ست اگر فرمانده‌اش معرفت و آگاهى باشد. جوانمردى، آزادى و حريت برآمده از غضب است؛ اما غضبى كه تحت كنترل اراده، ادراك و معرفت باشد. كسى‌كه توان غضبى وى كاستى دارد، بى‌رگ، بى‌خيال، بى‌عرضه، تنبل، خمود، سست و گنگ مى‌شود.

شهوت و حرارت در فرد به غضب تبديل مى‌شود و غضب كارآموزده و صاحب تدبير و حزم‌انديشى به مكر و فريب رو مى‌آورد و اگر بتواند از غفلت جدا شود، تسليم دل، آگاهى و معرفت مى‌شود. رشد يادشده ترتيبى، ولى فعليتش جمعى‌ست.

مسير معرفت همان است كه در كتاب آگاهى و انسان الاهى گفته‌ام. آگاهى داراى مراتب حس، وهم، خيال، عقل، حكمت قلبى، معرفت روحى و حقيقت است.

اگر خشم و عصبانيت، معرفتى و آگاهانه نباشد، دفاع معقول صورت نمى‌گيرد و شجاعت و حرّيت و جوانمردى زمينه‌ى بروز نمى‌يابد و فرد ضعيف و خمود مى‌شود.

خشم نابجا، خشونت و عصبيت مى‌شود.

خشونت و پرخاشگرى

خشن‌بودن از بيمارى‌هاى رايج روانى‌ست كه منشأ بسيارى از ظلم‌ها و اختلاف‌هاى خانوادگى و مانع بزرگى براى وصول به كمالات معنوى‌ست.

فرد خشن درگير كاستى باطن و زخم عفونى درون و خشم فروخورده است و هرچه هم عبادت، رياضت و ذكر بپردازد، نمى‌تواند مكاشفه و شهودى داشته باشد.

فردى كه باطن را از شكستگى‌هاى خشونت و پرخاشگرى و فريادها و خشم‌هاى نهفته و فروخورده درآورد و بعد به عبادت و نماز حكمى و به نياز و ناز بكشاند، ممكن است جوانه‌ى معرفت بتواند در دل وى ظهور يابد.

فرد خشن، ديگران را از خود آزار مى‌دهد، مى‌ترساند، مى‌رماند، بيزار مى‌كند و فرارى مى‌دهد. هرجا ترس باشد، محبت نخواهد بود.

فرد خشن مبتلا به تشتت و در نتيجه گرفتار به وحشت و هراس و محروم از لذت حقيقى و كاميابى‌ست و ممكن است نيازهاى ضرورى وى تأمين نشده و سركوب گرديده و احساس خشم و عصبانيت درون وى نهفته باشد كه جايى با رفتارهاى جبرانى بروز مى‌يابد.

هرجا خشونت و زور باشد، محبت و مهرورزى و شجاعت در آنجا نيست و به جاى صدق و عشق، ترس و سردى چيره مى‌شود. فردى كه به زور، سلطه‌گرى، لجبازى، غضب، تندى و سركوب پيچيده شده است، حتا عشق بر او مؤثر و كارا نمى‌گردد.

با تزريق خشونت به هر حقى، آن حق بدنام، مردم‌گريز و جانشين‌پذير مى‌شود. سياست تزويرى، محدوده‌ى چيرگى خود را با خشونت، قلدرى و زورگويى به ضميمه‌ى سكس رها و بى‌بندوبارى جنسى كه فرد را ميان‌تهى و بدون توان مقاومت مى‌كند كه حريم و حرمتى براى كسى قائل نيست و اهل نرمى و مراعات نمى‌باشد، در كنترل خود دارد.

آنان كه با طرح‌هاى استعمارى به خشونت‌ورزى مبتلا هستند، چهره‌هايى آگاه و مدرن به شمار نمى‌آيند كه خير عمومى مردم و صراط عقل‌ورزى، استدلال و حجت را تعقيب و از دانايى و آگاهى عمومى و از گفتگو حمايت نمايند.

پادزهر شوكران خشونت، آگاهى‌ست. آگاهى‌هاى درست و سالم، محبت و شفقت همگانى مى‌آورد و شفقت همگانى و محبت بر معرفت و آگاهى مى‌افزايد.

شياطين و اجنه‌ى بد نيز چون موقعيت اعمال زور پيدا كنند، قلدرى مى‌كنند.

هركسى از ظلم بدآيند دارد، ولى غالب كسانى كه مرتكب ظلم و خشونت مى‌شوند، ظلم و تجاوز خود را بزك، زينت و توجيه مى‌كنند و آن را زيبا و لازم جلوه مى‌دهند براى همين از ارتكاب آن ناراحت نمى‌شوند.

مديران جامعه اگر خداوند و محاسبه‌ى قيامت را لحاظ كنند و هدفى جز خيررسانى به افراد جامعه و دفع شر از آنان نداشته باشند، مى‌توانند از ظلم پرهيز كنند، وگرنه هر كوتاهى يك ظلم بر مردم است.

ظلم مانع از وصول فرد به دل مى‌شود اطمينان و يقين به خداوند بر دل مى‌نشيند. تمامى عالم ظهور حق‌تعالاست.

نظام تربيتى خانواده از بلاى روانى خشونت، پرخاشگرى و بى‌احترامى و ناديده‌گرفتن حرمت‌ها در امان نمانده است و افراد به‌جاى عاطفه و محبت، انواع مظاهر خشونت و تندى روانى را از همان دوره‌ى نوزادى تجربه مى‌كنند.

تزريق انواع ترس‌ها به كودك نمونه‌اى از خشونت‌ورزى رايج است. بيشتر افراد به دليل همين تربيت غلط، هم از خداوند و جهنم او و هم از بلندى‌ها مى‌ترسند.

افراد سطحى‌انديش و ظاهرگرا، دين و خدا را خشن و تيز معرفى كردند و چهره‌ى قلدرى، زورگويى، خشم و عذاب‌هاى سخت و بسيار دردناك دوزخى به آن دادند.

غالب مردمان دنيا نسبت به خداوند مستضعف فكرى‌اند و تكليفى متوجه آنان نيست؛ زيرا توان عقل‌ورزى از شرايط عام تكليف است. با كسى كه در خردمندى سستى دارد، بايد از طريق پذيرش وى به همينگونه كه هست، مدارا و مهرورزى و مهارت ارتباط درست داشت، نه توقعات بيجا.

پركارى، پرخورى، پرعافيتى و داشتن امكانات رفاهى و تجملى فراوان يا فقر و كم‌برخوردارى از عامل‌هاى عصبيت و پرخاشگرى‌ست.

ضعف و ترس از عامل‌هاى عمده‌ى خشونت است. كسى كه صدايش بلند است و فرياد و نعره مى‌زند، خشن و زخمى‌ست. چنين كسى ترسويى مرعوب است.

فرد ترسو درگير انقباض مى‌شود و خود را همانند فرد مبتلا به سرما جمع مى‌كند. فرد مُمسك و نيز درونگرا چنين قبض و بستگى دارد. سلامت و توسعه در انبساط و در آزادى و كردار و تصميم‌هاى ارادى‌ست.

انسان‌هاى فقير و كم‌برخوردار و انسان‌هاى بسيار دارا و ثروتمندى كه ظرفيت ثروت خود را ندارند، ترس زيادى احساس مى‌كنند و خشن و پرخاشگر مى‌شوند.

مصرف آب سرد، آب داغ و ترشى يا ديدن چهره‌هاى سياه يا سياهى يا حشرات فراوان، انسان را ترسو مى‌كند. همچنين بلندگذاشتن ناخن‌ها، فرد را ترسو و مبتلا به ضعف اعصاب مى‌كند؛ خواه زن باشد يا مرد. ناخن‌ها همچون موها برخوردار از شبكه‌ى عصبى بسيار حساس است كه با مغز مرتبط است.

خشونت‌ورزى، ابتدا امكانات دنيايى فرد از جمله تن را با حرص و جوش‌ها و زياده‌خواهى‌ها و توقعات و انتظارات نابجا از بين مى‌برد. بايد با افراد و با دولت‌ها سازگارى داشت.

خشونت در نظام مشاعى، اثر دومينو و به همپيوسته دارد و به‌طور زنجيره‌اى و متوالى خشونت مى‌زايد و آن كه از خشونت زخم ديده است، نسبت به ضعيفان و زيردستانِ خود خشونت مى‌ورزد. البته اثر ظلم، آزار و خشونت عليه ديگرى نخست به خود ظالم و فرد خشن وارد مى‌شود و او پيش از اذيت ديگرى، خودش را اذيت و ظلم و مبتلا به تشتّت، ناكامى و زودپيرى كرده است.

افراد مبتلا به كبرورزى و استكبار و افراد ظاهرساز و تقليدى بدون محتوا كه ظاهر خيلى متشخص براى خود رقم زده‌اند و افراد ناآگاه ولى مدّعى، زود عصبانى و پرخاشگر مى‌شوند و كمترين مخالفتى را برنمى‌تابند.

فردى كه مدام عصبانى و تند و تيز و پرخاشگر مى‌گردد، رفته‌رفته حافظه، علم و آگاهى‌هاى وى فروكش و افول مى‌كند و مبتلا به ضعف حافظه، فراموشى و آلزايمر مى‌شود. اينان در سال‌هاى پايانى عمر، همه‌چيز را خلط مى‌كنند و توان تشخيص اشيا را از دست مى‌دهند.

موسيقى، رقص و ورزش، آبتنى يا دوش‌گرفتن زير آب ولرم از روش‌هاى درمانى عصبيت است. رقص و موسيقى سالم و متناسب اگر در زندگى‌ها باشد، بسيارى از آفات تنى و نيز عصبيت و پرخاشگرى پيشگيرى يا درمان مى‌شود و فرد مى‌تواند نرم، سازگار و همجوش گردد.

علائم حاد هارى و مصرف حرام

مصرف مال حرام، فشار كارا به تن و باطن وارد مى‌كند و علائم نهايى بيمارى هارى مانند توهمات ذهنى، عصبيت، سردرگمى، نگرانى، تشنج، بيقرارى، اضطراب، خشم، رفتارهاى خشونت‌آميز و حساسيت به هر چيزى را در مغز بروز مى‌دهد. فرد هار و درنده با زبان گزنده‌ى خود به هر فردى نيش مى‌زند.

مصرف حرام در واقع استفاده از زباله‌ها و قاذورات است كه محلى مناسب براى جذب شياطين و پايگاه مستحكم آنان مى‌شود. مصرف حرام، فرزند حاصل و متراكم از آن را نابكار و خدعه‌گر مى‌سازد.

فردى كه مصرف حرام دارد نخست آشفتگى در خواب و نيز در رؤياهاى خود دارد و رؤياهاى او در موقعيت سرويس‌هاى بهداشتى و دسستشويى‌هاست.

مصرف حرام، نوشاندن شوكران زهر به جان فرد است. جان مبتلا به مصرف حرام همانند عقرب، به نامردى و هارى ديگران را نيش مى‌زند، آزار مى‌دهد، پرخاش و ظلم مى‌كند.

مصرف حرام اگر با رزق حلال و مرحمتى خلط شود، آن را نيز آلوده مى‌كند. مصرف مال مخلوط به حرام، عمر را كوتاه مى‌كند و صفاى باطن را از بين مى‌برد و ميان افراد كدورت، كفران، وزر و وبال، ناامنى و بيمارى پديد مى‌آورد و گاه يا قاتل جان بعضى مى‌شود كه در دامنه‌ى صاحبان چنين مالى خدمات‌دهى و فعاليت يا حتا كاربرى دارند و يا آسيب‌هاى جدى و عمده به اموال آنان وارد مى‌كند.

برخى از افرادى كه مرتكب قتل مى‌شوند افراد ضعيفى‌اند كه مصرف حرام آنان را به چنان هارى و خشنى رسانده است كه قاتل مى‌شوند و زير بار قتل مى‌روند نه اينكه اقتدار يا صلابتى در آنها باشد، بلكه مال حرام اين قتل را در دامن آن فرد ضعيف گذاشته است. امروزه مستى شراب قابل توجه است، ولى عارض هارى در مال حرام تحقيقى نشده است تا قابل آگاهى باشد.

فرد هار، پرخاشگر و با رفتارهاى غيرقابل پيش‌بينى مى‌شود. چنين كسى مشكلات و اختلالات روانى حاصل از مال حرام را با خشونت و علائم هارى جبران مى‌كند.

هارى روانى، ريشه‌ى خشونت و ابتلا به پرخاشگرى و بسيارى از مفاسد و اختلالات روانى ديگر مانند ساديسم نيز منشأ اختلالات خواب است.

حرام‌خوارى، عمده عامل قساوت و سنگدلى و انواع جنون است. اگر دل آلوده به مصرف حرام بشود، هيچ‌گاه نمى‌ريزد و گريه بر آن مستولى نمى‌شود.

مصرف حرام چهره‌ى فرد و فرزندان او را زشت و كريه مى‌كند. با مصرف حرام نمى‌شود به زيبايى پوست و جذابيت رسيد.

فردى كه مصرف حرام دارد، قدرت تمركز ذهنى خود را از دست مى‌دهد و از كسب آگاهى و فهم در حرمان مى‌شود. چنين كسى توانمندى استجماع و تمركز حواس و نيرو ندارد و حتا در نماز، مبتلا به آشفتگى، دغدغه‌ى فكرى، حواس‌پرتى يا نشخوار ذهنى‌ست.

مصرف حرام، عوارض شديدى چون عصبيت و ضعف اعصاب ايجاد مى‌كند و فرد را به بسيارى از توهمات ذهنى و تصورهاى باطل و خيالات آشفته درگير مى‌كند. اين توهمات به سبب هجوم شياطين به فردى‌ست كه مصرف حرام دارد.

مصرف حرام، اراده را از انسان مى‌گيرد. فرد مبتلا به مصرف حرام ديگر نمى‌تواند با اراده بخوابد و با اراده بيدار شود.

از عامل‌هاى مهمى كه روحيه‌ى جوانمردى را از بين مى‌برد، آلوده‌شدن به مال حرام است. به‌خصوص استفاده‌ى حرام از حق فقيران و ضعيفان، آن مال كثيف را براى تن ناسازگار و عمر را كوتاه و صفا و نشاط و مردى را از بين مى‌برد و روحيه‌ى جوانمردى را نابود مى‌سازد. مردانى كه از مال آلوده به حرام استفاده مى‌كنند، نه‌تنها نمى‌توانند جوانمردى داشته باشند، بلكه قدرت جنسى و مردانگى آنان نيز كاهش مى‌يابد و نارضايتى شريك جنسى وى از او افزايش مى‌يابد.

اعطاى حق فقيران منتى بر فقيران و ضعيفان نمى‌آورد، بلكه سلامت زندگى و صفات كمال و ريشه‌ى انرژى‌بخشى و احساس رضايت را در فرد و خانواده‌ى وى زنده و بانشاط مى‌دارد.

اگر زمامداران يك مملكت به مصرف حرام‌هاى كلان و به ظلم آلوده شوند، بلاهاى جمعى مانند زلزله و خشكسالى دامنگير مردمان آن كشور مى‌شود.

افزون بر دورى از مصرف حرام، لازم است از درآمد گدامنشانه و خست‌آلود يا از درآمدهايى كه با رنج و سختى به دست آمده است، پرهيز داشت.

مصرف خست‌آلود يا مال پرزحمت و غيرطيب هرچند حلال باشد، نفس و شخصيت انسانى را ميان‌تهى و پوك مى‌كند و شخصيتى گدامنش و ضعيف از او مى‌سازد كه از هر ميدانى با پيشامد كمترين خطرى، فرار را بر قرار ترجيح مى‌دهد و محافظه‌كارى شديد مى‌نمايد. درآمد گدايى و مصرف هر چيزى كه خسيسانه به انسان رسيده است، جان آدمى را آكنده از ضعف و ترس و توهم مى‌سازد و گاه يك خير يا يك شادى را از او مى‌گيرد و به زندگى او ناراحتى و غم وارد مى‌كند يا او را در جايى تحقير و كوچك و خرد و شكسته مى‌سازد يا زودپيرى يا زشتى چهره را مبتلا مى‌شود. مصرف گدايى انسان را به بيكارى، بى‌حوصلگى، بى‌صبرى و تنبلى سوق مى‌دهد.

از اين نمونه است نذوراتى كه در بسته‌هاى كوچك در كنار خيابان‌ها يا براى شادى مردگان در قبرستان‌ها توزيع مى‌شود. همچنين است غذاهايى كه براى پذيرايى از حاضران در مراسم كفن و دفن اموات داده مى‌شود و به‌سختى فراهم آمده است. حتا توزيع يارانه‌هاى دولتى اگر به اندكى و خست مبتلا باشد، روح معنويت و آزادگى را در جامعه مى‌خشكاند.

مصرف مالى كه با زحمت و رنج تحصيل شده است، مانند هدايايى كه فرد براى ديگران با زحمت و سختى و با كلفت و غصه و با حرض و جوش و استرس فراهم كرده است، مى‌تواند در فرد مصرف‌كننده بيمارى‌هايى مانند اسهال ايجاد كند يا براى او عوارض سوئى را در پى داشته باشد.

اگر كسى با فقيران و افرادى حشر و نشر دارد كه با زحمت تحصيل درآمد دارند و براى حفظ حرمت ايشان، از مال آنان مصرف دارد، لازم است خير مضاعف و بيش از مصرف خود به آنان برساند.

فرزندان و همسر چنين كسى نيز كه از چنين درآمدى تغذيه مى‌كنند، خود را خوار، كوچك، سرشكسته و نااميد مى‌يابند و در هيچ جا نمى‌توانند سر خود را با افتخار بالا بگيرند و اعتماد به خدا و ايمان به او را به‌طور كلى از دست مى‌دهند و احساس حقارت و پوچى آن‌ها را در خود مى‌گيرد.

درآمد اندك، خُرد و گدامنشانه بزرگوارى را از انسان مى‌گيرد و او را كوچك و كوتاه‌بين و جامد مى‌سازد و حوصله‌ى كار سالم و توان آن را از فرد مى‌گيرد.

اگر درآمد خست‌آلود و گدايى مصرف شود، آن شخص ديگر دل و دماغ كار و تحقيق و تدريس و مطالعه و كوشش و استقامت و صبر را نخواهد داشت. همانطور كه مزدورى براى پول، عشق و ارادت را مى‌ميراند، عبادتى كه اجر و ثواب آن ديده شود نيز طمع‌پرورى بدون خاصيت است؛ يعنى معرفت، رويت، حقيقت، غيب، شهود، مكاشفه و معاينه از آن بيرون نمى‌آيد، نه جايى را مى‌شكافد، نه حركتى ايجاد مى‌كند. اين خيلى مهم است كه انسان حتا در عبادات و توسلات خويش روحيه‌ى گدايى نداشته باشد.

بعد از آگاهى، نخستين گام براى سلامت تن، ذهن و روان، مواظبت بر حلال‌خوارى و ارتزاق حلال و پرهيز از مصرف گدامنشى‌ست. مصرف گدامنشانه اعتيادآور است و فرد به گرفتن، آزمندى و طمع‌خويى معتاد مى‌شود كه بنياد هر كمالى را برمى‌اندازد و مصرف حرام، هارى و خشونت و پريشانى مى‌زايد.

با مصرف گدامنشى يا حرام حتا اذكار و اشتغال به نماز كه بايد معراج مؤمن باشد و ديگر امور معنايى فقط بر آلودگى فرد و رفتارهاى نابهنجار او مى‌افزايد؛ همانطور كه ساحران و جادوگران و اهل تسخيرهاى شيطانى و هواهاى تنى با مصرف حرام و تغذيه از حشراتى مانند كرم‌ها بر قدرت خيال خود مى‌افزايند، وارون قرب معنوى كه خيلى سخت و سنگين است و بايد به ادب الاهى و تحت تعليم حق‌تعالا باشد. ساحران هرچند بر مؤمنان نفوذ دارند، نمى‌توانند در اولياى الاهى دخل و تصرفى داشته باشند.

رزق تن بايد حلال و پاك و نيز طيب يعنى شيرين و گوارا و برخوردار از بسط و انبساط و مصرف لذيذ باشد، و به رزق گواراى خود قناعت و رضايت داشت تا براى تن موجب كاميابى و لذت مشروع و باعث استحكام و طول عمر گردد.

رزق حلال اما غيرطيب و ناگوار و درگير قبض و زور و تحميل و تحمّل، مانند ميوه يا خوراكى‌ست كه فرد كم‌برخودار و فقيرى با كم‌گذاشتن از خوراك و رزق همسر و فرزندانش براى حفظ حرمت ديگرى و رعايت آبروى خود از روى قبض و تنگدستى خريدارى كرده است و اثر غم و اندوه يا سستى و پستى حاصل از قبض و سختى را انتقال دهد.

رزق حلال و گوارا خوراكى‌هايى‌ست كه فرد غنى و دارا كه رزق بدون زحمت و نعمت فراوان دارد، از آن نعمت فراوان و بهره‌مند از بسط و انبساط خود پيشكش كند و اثر شادمانى و نشاط و صفا را انتقال دهد. بعضى از نعمت‌هاى آسمانى، معنوى و آگاهى‌هاى ملكوتى مصداق رزق طيب و جميل مى‌باشد.

تنها عامل نگه‌دارنده‌ى انسان از كثرت كه نامهربانى نيز در پى آن است، قناعت اختيارى و آگاهانه و مهار توقعات است. براى نمونه استفاده از فرش‌هاى دستى كه با هزاران زحمت تهيه شده گوارا نيست، ولى استفاده از فرش‌هاى ماشينى نمونه‌ى بهره‌ى طيب و پاك است. يا استفاده از مال كسى كه مُمسك، بخيل و تنگ‌نظر است، گاه فعاليت باطنى يك تن را براى سال‌ها افول مى‌دهد يا عمر را كوتاه مى‌كند. حتا استفاده از دانش يا مهارت فرد بخيل و ممسك نيز تخريبگر باطن است تا چه رسد به پول يا نان وى. بخيل، ضعف، سستى و پوكى درون دارد.

فرار از وجوهات شرعى و ماليات قانونى در جامعه‌ى مردمى كه نظام، شرايط لازم براى حاكميت دارد، زحمت حلال را آميخته به حرام مى‌كند. وفور مال حرام در جامعه سلامت و امنيت را از جامعه مى‌زدايد.

علائم هارى در افراد چسبيده به سياست و تجارت كه رقيبان خود را به نامردى و با تبليغات و خشونت و پارس‌كردن به يكديگر تخريب مى‌كنند، ديده مى‌شود.

ساديسم

ساديسم، غضب كنترل‌نشده و مكر افراطى براى خدمت به ارضاى شهوت و ميل به لذت‌بردن زياد از تحقير و خوشحال‌شدن فراوان از دگرآزارى و رفتار جنايتكارانه براى حصول آرامش شهوانى و كاميابى جنسى در خود و قوى‌تر نشان‌دادن خويش از ديگران با خودنمايى‌هاى انحرافى و ويژگى شخصيتى تيره است.

فرد ساديستى حس ناامنى و ترس شديد، حس تحقيرشدن يا نااميدى يا تمايل شديد براى ايجاد رعب و وحشت شوكه‌كننده با حس خطر ناگهانى دارد.

وى براى ديگران محدوديت ايجاد مى‌كند و آنان را به‌طور مرتب چك و كنترل يا گوشه‌گير، بى‌اعتماد و منزوى مى‌سازد، بدون دليل دروغ مى‌گويد، از نااميدكردن ديگران خوشايند دارد، ديگران را از به انجام‌رساندن كارهاى‌شان مى‌ترساند و از عذاب، رنج، پريشانى و درماندگى ديگرى لذت مى‌برد. ديگرى و قربانى فرد ساديستى كسى‌ست كه بيشترين شباهت را به فردى دارد كه وى مى‌خواهد او را تنبيه و مجازات كند.

فرد مبتلا به صفت ساديستيك از سربه‌سر گذاشتن ديگران و اينكه آنها را تحت كنترل و سلطه‌ى ديكتاتورى دارد يا از اينكه ديگران را با تحقير و مسخره‌كردن ناراحت كند، لذت مى‌برد و بى‌رحمى ديگران براى او هيجان‌انگيز است و به اين مى‌انديشد كه كسانى را آزار برساند كه او را اذيت كرده‌اند.

شخصيت‌هاى خودشيفته كه بر خود تمركز افراطى و نامتعادل دارند، فاقد حس همدردى و متمايل به سلطه‌گرى به هر قيمتى مى‌باشند و همانند شخصيت ساديستى زيان‌آور هستند.

در ميان حيوانات، گرگ‌هاى انتقامجو با بى‌رحمى ساديسم دارند و هرچه از يك گله را بتوانند به منتهاى قساوت مى‌درند. گربه نسبت به موش و سگ نيز اگر تربيت نشده و هراش باشد، مى‌تواند ساديسم و آزار داشته باشد. البته ساديسم بعضى از حيوانات و درندگى آن‌ها توانمندى فطرى، قانون موزون طبيعت براى تازه‌نگه‌داشتن
پديده‌هاى ناسوتى، اقتضاى مرتبه‌ى وجودى‌ظهورى‌شان و بر اساس ضرورت حكمت، عدالت و تعادل است، اما مرتبه‌ى انسانى نبايد مبتلا به ساديسم باشد و براى انسان يك اختلال، بى‌تعادلى و ناموزونى‌ست.

از آزمون‌هاى تشخيص ساديسم در كودكان اين است كه چند كيلو ميوه مانند سيب، انار يا هويج در دسترس وى گذارده شود، اگر كودك ميوه‌ها را نصفه گاز مى‌زند و آن‌ها را اسراف و فاسد مى‌كند، از كودكان پرخطر است كه نياز به مراقبت روانى با مراجعه به متخصص دارد. چنين كودكانى نبايد به مراكز تحصيل دينى وارد شوند و حتا براى دين خطرناك مى‌باشند.

افرادى كه خشونت در باطن آنهاست و جزو گروه‌هاى خطرناك هستند، از خوردن گوشت پخته و نرم‌شده خوشايندى ندارند، بلكه از به‌دندان كشيدن گوشت نيم‌پزشده و سفت خوشايند دارد. اينان به‌راحتى به ديگران ظلم مى‌كنند. همچنين است كسانى كه به حيوانى يا به گلى آزار مى‌رسانند و تا بوته‌ى گلى را مى‌بينند، زود گل را مى‌چينند ممكن است به قساوت قلب مبتلا باشند.

غفلت

عصر غيبت، عصر غفلت سنگين است. غفلت چنان شدت و حجم و هجمه‌اى دارد كه هر چيزى را به حيله و دروغ كشانده است. سبك زندگى غربى، تبليغات و مدهايى كه هر روزه به تنوع براى سوداگرى و خالى‌كردن حساب‌هاى مردمان طراحى مى‌شود، معركه‌ى حيله‌گرى و اغفال‌سازى و تزريق غفلت به مردمان است.

در نظام مشاعى ظهور كه مردمان حيله و دروغ فراوان مصرف مى‌كنند، نظام طبيعت هم به بشر حيله مى‌زند. باران كه مى‌بارد بركت خداوند زياد نمى‌شود، بلكه باران بلا و آفت مى‌شود و آفتاب چنان مى‌سوزاند كه مكافات در سطح ملى و جهانى ركورد مى‌آورد. دختر مى‌خواهد شادمانى عروس‌شدن خود را ببيند، اما يا داماد كشته مى‌شود و يا مادر يكى از آن‌ها از شادى مفرط سكته مى‌كند و جگرها را مى‌سوزاند و همه بايد گريه كنند.

غفلت حتا ظاهر دين تزويرى گرفته است و دين هم خدعه‌اى شده است. كسى با قرائت قرآن‌كريم يا رفتن به مسجد و نمازگزاردن، خداوند و حضورش در دل‌ها را ياد نمى‌كند، بلكه خود نماز، مسجد، روزه و ديگر مناسك و شعاير غفلت شده است.

خاك دنيا با فراموشى عجين شده است. انسان در غفلتش تمامى غفلت‌ها را فراموش مى‌كند و با روزمرّگى‌ها كنار مى‌آيد و تلاش دارد غصه و غمى را به نهاد خود نپذيرد. انسان با هرهرى‌گرى و لاابالى‌گرايى و غفلت، از غم‌هاى سبك آلوده‌ى زندگى‌اش فرار مى‌كند و حتا شادى‌هايش را دروغين و خودفريب كرده است و سلطنت ظاهر دنيا را با همين دروغ‌زنى‌ها و خدعه‌ها آباد مى‌كند و به تاريكى رونق مى‌بخشد و روزبه‌روز از خداوند غريبه‌تر و بيگانه‌تر و در غفلت بيشتر مى‌گردد.

وسواس

فرد مبتلا به وسواس بايد تفريح، لذت‌برى و نشاط خود را افزايش كيفى دهد، نرمش كند به‌اندازه‌اى كه تنش تعريق داشته باشد. همچنين دوش آب داغ براى او ضرر دارد و از آب خنك بهره ببرد و در صورت ناتوانى، با آب ولرم دوش بگيرد.

وسواسى در ميان واجبات بايد به نمازى بسيار كوتاه بسنده كند و دعا و زيارت براى او مناسب نيست.

با آن‌كه اذكارى براى پيشگيرى از وسواس است، اما بر روى افراد مبتلا به وسواس به‌طور غالبى نمى‌شود ذكردرمانى داشت.

از مهمترين عامل‌هاى وسواس، اختلال ذهنى و ابتلا به شك، ترديد و توهم است. چنين كسى از خواب مى‌پرد يا رؤياهاى بد مى‌بيند. محيط زندگى چنين كسى سالم نيست و اين محيط او را به انزوا برده است.

عامل مهم اختلال ذهنى و ابتلا به توهم و ذهن‌پريشى، ميل به انزوا و گوشه‌گيرى‌ست. فرد منزوى و تنها نمى‌تواند با ديگران گفت‌وگو داشته باشد و رفته‌رفته نوعى وسواس عملى يا فكرى در وى ريشه مى‌دواند.

براى داشتن مغز سالمى كه عملكرد درستى داشته باشد، لازم است تمامى ابعاد و شؤون زندگى سالم و درست باشد. فقر و كم‌پولى، عادت به انزوا و نداشتن بيرون‌روى، شادى و نشاط، هريك بخشى از سلول‌هاى مغز را خشك مى‌كند و مى‌سوزاند. افرادى كه انزوا دارند بيش از ديگران گرفتار اوهام مى‌شوند. بايد اگرچه به بهانه‌ى خريد يك نياز كوچك يا تفريحى هم باشد، وقت گذاشت براى اينكه از خانه بيرون رفت تا بلكه اوهامى يا وسواسى نشد.

وقت‌گذاشتن براى پياده‌روى، تلف‌كردن وقت نيست، بلكه حيات‌دادن به مغز و مراقبت از آن است. فردى كه تفريح و شادى و بيرون‌روى ندارد، مغزش خشك و گرفتار وسواس‌هاى فكرى، اوهام و جبر عملى مى‌شود.

براى پيشگيرى از وسواس يا درمان آن و مهاركدن اوهام، لازم است تفريح، شنا، بازى، دورهمى و شادى داشت كه اين امور، مغز را زنده، اكتيو و فعال نگاه مى‌دارد.

ترس از ضعيف

در جريان معجزه‌ى حضرت صالح، او براى اتمام حجت با قوم سركش خود، ناقه‌اى را از دل كوه بيرون آورد، نه شيرى غران را. اما تفاوت اين شتر با ديگر حيوانات در آن بود كه خداوند پشت و پناه او بود و با غيرت تمام در حمايت از او ايستاده بود.

بايد از فرد ضعيف، بينوا، ناتوان، مظلوم، غريب، بى‌كس و تنها ترسيد كه اگر خداوند در حمايت از او ايستاده و پناه او شده باشد، اين فرد به‌ظاهر تنها يك لشكر جبروت و جلال با اوست. ضعيف را نمى‌شود فهميد چقدر پشتوانه دارد؛ زيرا معلوم نيست خداوند متعال چه مقدار روى او سرمايه‌گذارى كرده است.

اگر كسى به افراد شجاع حمله كند، آنان توان تمركز و استجماع نيرو دارند و با اين هجمه قدرتمندتر مى‌شوند، به‌ويژه اگر برخوردار از ايمان به خدا باشند و امنيت خود را از حق‌تعالا بيابند، به‌عكس افراد ترسو و بزدل و ضعيف كه به گاه هجمه‌ى ديگران ميان‌تهى و خالى مى‌شوند.

افراد ترسو نمى‌توانند هيچ حركت كمالى در خور داشته باشند و مدام ترسِ كمبود درآمد و رزق و روزى خويش دارند. ترس از ضعف در آگاهى و كم‌برخوردارى از نعمت هدايت است.

افراد ترسو براى سلوك و براى عشق مناسب نيستند. سلوك و عشق نيازمند شجاعت است. اساتيد سلوك، فرد بزدل و ترسو را در صورتى كه نتوانند ترس آنان را بريزند، براى سلوك و سير عشق انتخاب نمى‌كنند كه هرچه خداوند يا ولىّ الاهى نيز بخواهند به وى بدهند، او آن را از ترس پس مى‌زند و تلاش‌هاى‌شان را بيهوده مى‌گرداند.

سوءمصرف ترياك، حشيش و روانگردان‌ها

مداومت بر سوءمصرف ترياك و اعتياد به مواد افيونى، اقتدار و توانمندى تن را رو به ضعف و تحليل مى‌برد. فرد معتاد به ترياك به‌ويژه اگر پير يا بيمار ضعيف شده باشد، حتا توانايى مردن ( انتقال ) و تسليم جان خويش ندارد و به هنگام احتضار ( حضور مرگ ) و احساس مردن به سختىِ جان‌كندن مواجه مى‌كشد و احتضار وى طولانى و دردناك مى‌گردد.

اگر تنى به افيون گرفتار باشد، افيون چون مخدر است، وى را در اين دنيا همراهى مى‌كند و مانع انصراف جان از تن و جان‌دادن راحت مى‌شود و تا فرشته‌ى مرگ آن را به فشار قبض نكند، كه گاهى اين فشار به بيش از يك‌ماه نيز مى‌رسد و فرد در اين مدت در بستر و در كُما و احتضار مى‌ماند، آن افيون خنثا نمى‌شود.

استفاده از ترياك يا مرفين براى بيماران ناعلاج مانند مبتلايان به سرطان كه پزشك درمانگر تشخيص مى‌دهد بيش از چند ماه ديگر زنده نمى‌مانند، بهترين مسكّن درد است.

اختلال سوءمصرف حشيش ( ماده‌ى توليدى از شيره‌ى گياه شاه‌دانه ) فرد را به خنثاشدن حواس و اختلال در حواس بينايى، شنوايى و لامسه و آرامبخشى و به بى‌خيالى و دروج‌هاى آنى مى‌كشاند و خالى از عوارض منفى همچون احساس تشنگى و نياز به مرطوب‌كردن لبها و كاهش ميل جنسى نيست اگر اختلال سوءمصرف به اعتياد يا وابستگى تبديل شده باشد.

بى‌خيالى حاصل از اختلال سوءمصرف و اعتياد به حشيش، فرد را سردى عاطفى، بلكه سكته‌ى احساسى مى‌دهد و او ديگر نسبت به هر گونه رابطه‌اى با ديگرى
بى‌ميل و بى‌تفاوت مى‌شود. او نه نگران و دلواپس كسى يا چيزى و درگير استرس مى‌شود و نه علاقه، هيجان،انگيزه، اميد، لذت يا اشتياقى در اوست. در اين صورت فرد نه به كار يا وظيفه‌اى اقبال نشان مى‌دهد و نه مى‌تواند كار يا وظيفه‌اش را به اتمام برساند.

به‌طور كلى سوءمصرف روانگردان‌ها اگر موجب اعتياد و وابستگى تنى يا روانى شود، عملكرد مغز را تغيير مى‌دهند و فرد را به فقدان لذت مبتلا مى‌گردانند.

كسى كه تفكر، فلسفه، حكمت، عرفان و ذهن سالم و نيز دل درست يعنى صراط و جهانبينى سالم ندارد و بهره‌مند از قلب و مواهب دل نيست، براى فرار از مشكلات روان‌شناختى، ناچار به روان‌گردان‌ها رو مى‌آورد.

گناه و معصيت

دورى از معصيت مطمئن‌ترين حرز در ناسوت پرآفت است. گناه داراى شدت و ضعف و مرتبه و نيز سنخيت با فرد است. انسان همانطور كه به خوبى‌ها كشش دارد، برخوردار از گرايش به بدى‌ها به تناسب تن و محتواى خود است. به تعبير قرآن‌كريم :

( إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةٌ بِالسُّوءِ ). يوسف :  53

نفس قطعآ به بدى امر مى‌كند.

مداومت و اصرار بر گناه يا انجام گناهان سرايت‌پذير كه خاصيت اشتراك‌گذارى و توصيه به ترويج دارد و ديگران را به گناه آلوده مى‌كند، افزون بر استحقاق مجازات اخروى، داراى مكافات و حرمان‌هاى دنيوى‌ست كه تن و روان آدمى را مى‌آزارد و گوارايى و كاميابى زندگى را از بين مى‌برد.

از عوارض گناهان، جنون ادوارى‌ست كه گاه به شكل دهن‌كجى به معنويات و به سخره‌گرفتن دين و حقايق وحيانى و مواجهه‌ى منفى با اولياى الاهى بروز مى‌كند. در چنين فضايى بايد به حصن حصين ( لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ ) و ديگر اذكار و استعاذه به حق‌تعالا و ولايت اولياى الاهى پناه برد تا از آفات و شرور عصر غيبت مصون ماند.

عوارض گناه را مى‌شود با صافى‌هايى همچون صفا، عشق و شفقت همگانى و نداشتن آزار براى كسى، قرائت قرآن‌كريم، رفتن به مسجد، سجده‌ى بسيار و نيز طولانى‌مدت يا زيارت مشاهد مشرفه كاست يا تطهير كرد.

در زيارت مشاهد مشرفه، اصل بر آشنايى با ولايت، معارف و حقايق و قرائت قرآن‌كريم و انس با عالم معنا و معنويت بدون شك و شرط است، نه اينكه زيارتْ مغلوب دنيا و بازارهاى اطراف مشاهد مشرّفه باشد.

براى زيارت بهتر است وضو داشت، نزديك حرم استغفار كرد و توبه داشت و مؤدبانه در گوشه‌اى ايستاد و سلام داد. تمامى حرم حكم ضريح را دارد و هرجا بوسيده و لمس گردد، ادب زيارت رعايت شده است. ضمن آن‌كه تمامى ناسوت، حكم تن ولىِّ خداوند را دارد و زيارتگاه اوست و مى‌توان آن را بوسيد و به آن سلام اوليايى داد و مواظب صدا و صوت خويش بود تا به ادب و به اندازه باشد و بلند و خشن نگردد.

قرب مكانى به مشهد اولياى الاهى با حفظ آداب و حرمت آن، مى‌تواند قرب معنوى بياورد.

در حرم‌هاى مشرفه و زيارت خانه‌ى خداوند و زيارتگاه‌هاى حضرات معصومين و ديدار اولياى الاهى بهتر است صاحب صـَمت باطنى و سكوت بود و حريم نگاه داشت و فاصله را رعايت كرد و چندان جلو نرفت كه خير در همين است. صمت باطنى، خود ذكر خفى‌ست و رؤيت و وصول باطنى مى‌آورد.

حسن ختام

تشخيص خير هر فرد با خداوند است. قرآن‌كريم مى‌فرمايد :

( قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِي الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِکَ الْخَيْرُ إِنَّکَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ). آل‌عمران :  26

بگو بارخدايا تويى كه فرمانفرمايى هر آن‌كس را كه خواهى فرمانروايى بخشى و از هركه خواهى فرمانروايى را باز ستانى و هركه را خواهى عزت بخشى و هركه را خواهى خوار گردانى همه‌ى خوبى‌ها به دست توست و تو بر هر چيز توانايى.

آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

منو جستجو پیام روز: آهنگ تصویر غزل تازه‌ها
منو
مفهوم غفلت و بازتعریف آن غفلت، به مثابه پرده‌ای تاریک بر قلب و ذهن انسان، ریشه اصلی کاستی‌های اوست. برخلاف تعریف سنتی که غفلت را به ترک عبادت یا گناه محدود می‌کند، غفلت در معنای اصیل خود، بی‌توجهی به اقتدار الهی و عظمت عالم است. این غفلت، همانند سایه‌ای سنگین، انسان را از درک حقایق غیبی و معرفت الهی محروم می‌سازد.

آهنگ فعلی

آرشیو آهنگ‌ها

آرشیو خالی است.

تصویر فعلی

تصویر فعلی

آرشیو تصاویر

آرشیو خالی است.

غزل

فوتر بهینه‌شده