بخش ششم : نظامنامهى روحانيت شيعه 2
فصل يازدهم : اجتهاد
ضرورت اجتهاد
خط : گذشته از ضرورت عقلى، شرع براى صيانت دين در هر زمان؛ بهخصوص زمان غيبت، امر فقاهت و اجتهاد را پيشبينى كرده است. حيات دينى جامعه تنها با حركت بر مدار فقاهت به معناى اعم و همهجانبه و جامع آن تحقق مىيابد. همين امر، ابدىبودن و فعلىشدن حيات دينى جامعه و سلامت آن را ضمانت مىكند؛ زيرا مديريت جامعه و تصدى عمومى و عهدهدارشدن رفع مشكلات آن در حوزهى ديانت، بدون پيشبينى صاحب شريعت، ساختار سالم و ماندگار نخواهد داشت؛ چنانچه حيات اجتماعى آن در طول زمان غيبت، گواهى بر لزوم اجتهاد و فقاهت مىباشد. ماندگارى ديانت در همهى حوزههاى اجتماعى از سياست و اقتصاد تا حكومت، جهاد، هدايت، رهبرى، اجراى حدود الاهى و برخورد با مشكلات و درگيرى با دشمنان ديانت و دفاع از آن و حفظ صيانت و پاكى جامعه بر محور اجتهاد و بر مدار فقاهت به صورت قرب ولايى و محبت و ارادت عينيت مىيابد و از اعتبار فراوانى برخوردار مىگردد.
ركن صفاى نفس و ملكهى قدسى
خط : فقاهت حقيقى صرف اكتساب دانشهاى صورى حوزوى و اجتهاد در علوم اكتسابى و تحصيلى نيست، بلكه افزون بر ركن علمى به عنوان مبادى، نياز به صفاى نفس، رشحات معنوى و دستكم ملكهى قدسى و عدالت دارد. ملكهى قدسى از شرايط اساسى اجتهاد شيعىست. اين ملكه امرى موهبتىست؛ گرچه پيمودن گامهايى از آن به عنوان مبادى و مقدمات، دست فرد است، تكميل آن بدون توجه و عنايت خاص ربوبى ممكن نيست و نياز به جذبه و كشش قدسى و قرب الاهى دارد. بنابراين فهميدن حقايق و علوم با دو روش صفاى نفس و ابزار آزمايشگاهى ممكن مىباشد. تجربه مىتواند چنان ارتقاى علمى داشته باشد كه با ابزار اختراعى خود به كشف يافتههاى باطن صافى و معرفت فاقد ابزار برسد.
خط : نيروى قدسى و ملكهى صيانت نفس، ارتباطبخش ميان مجتهد و اهلبيت عصمت و طهارت : و حقتعالا مىباشد. توليد علم با انتساب به « ملكهى قدسى »ست كه علم را « دينى » و مستند به « حقتعالا » مىسازد. پيوند مبادى علمى با عدالت ـ آن هم عدالتى كه در شأن جايگاه قدسى و معنوى روحانيت و مرجعيت است ـ اين انتساب را شكل مىدهد. علم بايد بر مدار ملكهى قدسى باشد تا عالم را از تبار پيامبران الاهى : قرار دهد. مجتهد در استنباط خود بايد اين توان را داشته باشد كه بداند آيا تأييد خداوند را در نظرگاه علمى و فتواى خود دارد يا نه و امداد و عنايت او را ذوق نمايد، وگرنه تحقيقِ ماشينى و مكانيكى و ساخت فن و مهارت مطالعه و تحقيق را فردى كافر اما داراى هوش و امكانات بالا نيز مىتواند انجام دهد.
تفاوت نظام علم الاهى با نظامهاى علمى بشرى در همين گوهر موهبتى و اعطايى، يعنى در حلقهى واسط و اتصالبخش ملكهى قدسى و برتر از آن، ولايت موهبتى مىباشد و اين قداست اعطايى مىباشد كه علم را به منبع وحيانى و عنايت خداوند پيوند مىزند و آن را الاهى و با حداكثر درستى مىسازد؛ برخلاف علوم بشرى مرتبط با امور نفسانى و عوالم ماورايى كه چون اين پيوند و اتصال را ندارد، مىتواند در نادرستىها غور كند و هرچه پيشتر رود، گمراهكنندهتر گردد.
معيار ملكهى قدسى
خط : عدالت و ملكه قدسى با آنكه امرى باطنىست و همچون اجتهاد علمى، بحثى تخصصىست و دانش خاص خود را براى داورى مىطلبد، مىتوان احراز آن را قانونمند و عينى كرد، بدون اينكه بدخواهان و غرضورزان به استناد همين قانون، بتوانند متخصصان قديس و صاحب ملكهى قدسى را ـ كه شمار آنان فراوان هم نيست و بسيار اندك مىباشند ـ حذف كنند؛ زيرا متخصصان قديس و صاحبان ملكهى قدسى يا ولايت موهبتى، پيشينهى مثبتى در ميان جامعه و متخصصان دارند و حسن سلوك و نوآورىهاى علمى و بهخصوص مراجعه به آثار و تأليفات، سبب احراز عدالت آنان مىشود. اين افراد كه دستكم بايد سنى بيش از چهلسال داشته باشند تا به موهبت چنين ملكهاى رسيده و كارآزمودهى علمى شده باشند، در ميان مردم و با متخصصان و جامعهى علمى ارتباط دارند و آثار و نوشتههاى آنان در پايگاه جامع علمى در دسترس مىباشد. در واقع، شهرت آنان به حسن سلوك و دانشهاى نوآور، دليلى بر عدالت و نشانى از ملكهى قدسى آنان است. حسن سلوك، روش عملى و زندگى فرد و وقايعى كه او در زندگى داشته و تخصص شناختهشدهى علمى وى، تعهد عملى و علمى او را مىرساند. چنين كسى بريده از نظام علمى روحانيت نبوده و براى كارشناسان دينى فردى مجهول نمىباشد؛ بهويژه امروزه كه سيستمهاى اطلاعاتى در شناخت مغزهاى متفكر و متخصصان، بسيار پيچيده عمل مىكنند و شيرهاى بيشهى فرداى علم را از همين امروز مورد شناسايى قرار مىدهند.
خط : صاحبان ملكهى قدسى از سخنان مدعى و نوشتههاى وى درمىيابند چه كسى موهبت اين ملكه را دارد و چه كسى تنها از آن حرف مىزند و تعزيهى اجتهاد را دارد!
موهبتىبودن ملكهى قدسى
خط : ملكهى قدسى امرى اعطايى و تابع عنايت خاص خداوند است كه اكتساب و تحصيل، تنها زمينه و بستر براى بارش آن رحمت خاص را فراهم مىكند؛ بدون آن كه ملازمهى دايمى و ضرورى با تحقق آن داشته باشد و البته نشانهى آشكار آن توان توليد تازههاى علمىست كه هيچيك از علوم موجّه، توان مخالفت با آن را نداشته باشد و سازگارى آن را با دادههاى درست خود بپذيرد.
صفات ملكهى قدسى
خط : مجتهد در پرتو ملكهى قدسى اين توان را مىيابد كه هم دين را بهدرستى بفهمد و دريافت دارد و هم آن را همانگونه كه به درستى اخذ و نگهدارى كرده است براى مردم، بهدور از مطامع و غرضهاى نفسانى و در مسيرى سالم ابلاغ نمايد و مردم نيز به اعتماد صدق و صفايى كه او دارد به وى اطمينان مىيابند. اين اطمينان، لازم ملكهى قدسى و صفايىست كه باطن مجتهد را در خود گرفته است. صفايى كه او را از پيرايهها و از جمودگرايى دور مىدارد و وى را زنده و پويا مىگرداند. اين صدق و صفا با اعطاى ملكهى قدسى فراهم مىشود و تلاشهاى اكتسابى بدون اعطاى اين ملكه از ناحيهى حقتعالا، به آن مشروعيت نمىبخشد.
خط : ملكهى قدسى در نفس صافى و خالى از كدورت و كينه و بغض كه از حقتعالا و تمامى پديدهها رضايت دارد و خود را از كسى طلبكار و متوقع نمىداند و نيز ذهنى كه از پيرايهها، شبهات و شكها عارىست و آلودگى ندارد و عقل و دل كه در آدمى بيدار شده است، پديد مىآيد و حركت علم دينى بدون اين تحقق، بىنتيجه و ناكارآمد است. عدالت مجتهد نيز به معناى داشتن چنين صفاى باطنىست كه دل وى را با همه مهربان، روشن و گويا مىسازد.
دانش انشايى فقه
خط : فقه، علمىست كه ملكهى قدسى و معنوى و روحانى در آن دخيل است و توان نهايىِ استنباط روشمند حكم را به حسب صفاى نفس به فقيه مىدهد. چنين تعريفى فقه را علم و قدرت انشايى توليد و نوآورى مىداند، نه دانشى دگم و بسته و متكى بر محفوظات و معلومات اِخبارى.
خط : اجتهادِ مبتنى بر ملكهى قدسى، به عالم دينى قدرت انشا و توليد علم و راه تحقيق مىدهد؛ برخلاف فن و مهارت دينى كه بر معلومات و محفوظات تكيه دارد و امرى تقليدىست كه به افكار عالمان پيشين اهتمام دارد و به آنها رنگ تقدس و تغييرناپذيرى عصمتى مىدهد و لزوم پاسداشت حرمت عالمان را با پرهيز از تقليد كوركورانه از گذشتگان خلط مىنمايد و طلبه را محبوس در گذشته، ارتجاعى و واپسگرا مىسازد. آنچه طلبه را مجتهد مىسازد، قدرت تبيين و تحليل انشايى و توليدى او از گزارههاى علمى و توان بالاى نقدهاى دقيق و نوآورى اوست و مردم نيز از او چنين انتظارى دارند؛ نه نقل محفوظات كه گسترش فرهنگ استفاده از رايانه و نرمافزارها و نيز اينترنت و شكلهاى ديگر رسانهها، آن را تأمين مىنمايد.
ترجمان دقيق
خط : فقيه و مجتهد حقيقى كه موهبت ملكهى قدسى و قدرت صيانت و عدالت متناسب با مرجعيت علمى را دارد، ترجمان تحقيقى، صحيح و صادقانهاى از مكتب و فقه اهلبيت عصمت و طهارت : و منابع فرازمانى دينى مىباشد و از خود استقلال و تشريعى ندارد؛ اگرچه براى ترجمان نظرگاه دين تلاش فكرى مستقل دارد. فقيه، پديدآور شريعت نيست و نمىتواند از خود تأسيس و اختراع و بدعتى داشته باشد، بلكه براى كشف دادههاى دينى بهگونهاى مستدل و براى بهدست آوردن حجت بر احكام شرعى يا تعيين وظيفه در صورت دسترسىنداشتن به مستندى، تمامى توان و نهايت تلاش و جديت خود را به كار مىگيرد.
تشخيص اجتهاد
خط : اجتهاد امرى باطنىست. تشخيص اجتهاد در مرتبهى نخست با خود شخص است و وى در باطن خود مىيابد اجتهاد و ملكهى قدسىِ لازم را دارد يا نه. بنابراين كسى به صرف تأييد مجتهدان ديگر مجتهد نمىشود و نخست خود بايد بفهمد كه مجتهد شده است و توان استنباط دارد و به فهم مستقل خود از دين متكىست يا نه و بايد همچنان تقليد نمايد؟ تأييد ديگران تنها در وجههى سياسى و اقتدار و مقبوليت اجتماعى مؤثر است. بنابراين اگر عالِمى يقين داشته باشد كه ملكهى اجتهاد در او نيست يا در اين زمينه شك داشته باشد، نمىتواند خود را مجتهد بداند و هرگاه اين ملكه را در خود بيابد، تقليد بر او حرام مىگردد.
مبادى اجتهاد
خط : در حوزهى علم، مجتهد بايد هم بر علوم كهنِ مقدماتى و مبانىِ علمى مانند منطق و ادبيات و فلسفه و عرفان و اصول و تفسير و حديث و رجال و درايه احاطه داشته باشد و هم دانشهاى جديدى مانند انسانشناسى، جامعهشناسى و روانشناسى مبتنى بر وحى را بداند و اجتهاد بدون اين دانشها ممكن نمىشود. مجتهد بايد درايت اجتماعى و انسانشناسى داشته باشد. قرآنكريم و روايات از مهمترين منابع انسانشناسى و روانشناسىست.
خط : در جامعهاى كه با سيستمهاى پيچيده مديريت مىشود، حصول ملكهى اجتهاد، افزون بر ملكهى قدسى، نياز به آگاهى بر تخصصهاى چندى دارد، كه افزون بر مبادى رايج، جامعهشناسى، روانشناسى، اقتصاد دينى، مديريت اقتصادى و سياست، برخى از اين تخصصهاست. تقدم اين دانشها بر فقه، از نوع تقدم آلىست، نه اصالى. بر اين پايه، فقه اشرف از تمامى اين دانشهاست. فقيه در مقام فتوا دادن براى جامعه، نخست بايد به جامعه و اين دانشها رجوع كند و موضوع را به دست آورد و سپس حكم آن را ارايه دهد.
خط : مجتهد بايد در مبادى اجتهادى داراى اجتهاد باشد و توان تحقيق در آنها را داشته باشد. كسى كه در يكى از مبادى اجتهاد، مجتهد نيست، و راه تقليد را در آن رفته است، اجتهاد مشروع ندارد و نيز تقليد از وى روا نمىباشد.
خط : در بحث علمى، تمامى پيشفرضهاى هر مسأله و مقدمات هر استنتاج بايد در جاى خود تحقيق شده باشد و « روشن است كه » و مانند آن معنايى ندارد.
منش شارع
خط : نظام معرفتى دين، داراى منشهايىست و بايد منش شارع را در جعل گزارههاى دينى به دست آورد. منش شارع از مبانى مهم در استنباط حكم و نيز اجتهاد در تمامى حوزههاى دين است و مبناى شناخت دين قرار مىگيرد.
حقطلبى مجتهد
خط : مجتهد حقطلب مىباشد؛ از اينرو تحت تأثير رسومات عاميانه قرار نمىگيرد و انديشهاى باز و گسترده دارد و آزادانديش مىباشد و داراى تخصص و مهارت پيرايهشناسى و تشخيص سره از ناسره هم در شريعت و هم در سنتهاى اجتماعىست. مجتهد تمامى مرسومات را مشكوك و در معرض اتهام مىداند و درستى هيچيك را امرى مسلم و قطعى نمىگيرد و هر گزارهاى را آزمايش مىكند و بر آن اجتهاد و استنباط دارد و با اطمينان به درستى گزارهى تحقيقشده، به آن ترتيب اثر مىدهد.
همانديشى سازمانى
خط : لازم است دانش فقه با همانديشى جمعى و بهگونهى تشكيلاتى همواره بهروز سامان يابد و فقيهان دلسوز جامعه بهگونهى سازمانيافته و به دور از تربيت انزوايى، به تفقه جامع شبكهاى ورود يابند. در عصر غيبت كه به مقام عصمت دسترسى نمىباشد، مجتهدان، اعم از مجتهدان قدسى و ولايى درگير اشتباه مىگردند و آنچه سپر حفاظتى هرچه بيشتر آنان از اشتباه مىگردد، تلاش و مجاهدت علمى و مستندكردن گزارههاى دينى و هرسنمودن پيرايههاى آن به صورت آزمايشگاهى بهخصوص در حوزهى موضوعشناسى منقولات روايى دين كه بيشتر هم نقل به معناست و با تغيير و تبديل و دسّ و تحريف و سطحىانديشى و كمظرفيتى و تحملناپذيرى حتا از ناحيهى بزرگان شيعى همراه شده و غيرحاكى گرديده و ارجاع گزارههاى دينى به نفسِ امرِ آنها بهگونهى همانديشى جمعى و شبكهاىست.
خط : تحقيق انفرادى در فضاى سنگين و گسترهى بسيار بزرگ علم، آن هم علم دينى نتيجهبخش نيست. كارِ گروهى به پژوهش، سلامت و بركت و اتقان و امنيت مىدهد. كار فردى هم استحكام و اتقان ندارد و هم زير بار هجوم بدخواهان دين، شكننده و آسيبپذير است.
وحدت جمعى و همگرايى علمى
خط : نهضت علمى حوزههاى علمى و تحول كارآمد آن، بدون وحدت جمعى و همگرايى طبقهى فرهيختگان و دانشمندانِ بهروز و خردگرايى جمعى آنان تحت مديريت نابغهاى كارآمد عملى نمىشود. اين نهضت، ايجاد يك انقلاب تازهى فرهنگى نيست؛ بلكه ترميم و تصحيح وضع موجود حوزه و بازگشت به نحوهى تربيت عالمان قديس گذشته است كه استادمحور بودند؛ با اينتفاوت كه كار آنان از تكروى بيرون مىآيد و خردگرايى جمعى را با تحقيقات ميدانى بهگونهى سيستميك ارج مىنهند و فكرى واحد را ارايه مىدهند؛ اما نه به اين معنا كه توليدكنندهى فكر، يك نفر باشد و ديگران از او تقليد داشته باشند و به تبليغ آن بپردازند؛ بلكه انديشهى توليدى، حاصل كار جمعى و نتيجهى جمع انديشههاست. خردگرايى نيز با ارجنهادن ظنون معتبر كه در اصول گفته مىشود، تفاوت دارد و بايد داراى پشتوانهى منطقى و مستدل به برهان باشد.
خط : جامعهى علمى بايد تشكل داشته باشد و با حركتهاى فردى به جايى نمىرسد؛ چراكه قدرت فرد در جامعه بردى ندارد و اگر افراد جامعه گرد عالم فرزانه و استاد وارستهاى جمع شوند و نظام و تشكلى برپا نمايند، نظام و مجموعهى حاصل با قدرت علمى استاد و به رهبرى او قدرت ميدان پيدا مىكند و هركسى در حد توان خود مىتواند به دين و جامعه خدمت نمايد.
البته ايجاد چنين تشكيلاتى لازم و ضرورىست؛ اما اينكه چه شخصيتى را بايد حمايت كرد و چه كسى مىتواند جامعه را از نابودى برهاند و مشكلات علمى جهان اسلام را حل كند و آن را قدمى به پيش براند، سخنى جدا و موضوعى بسيار مهم است.
لازم است عالمان فرزانه و ربانى شناسايى و حمايت شوند و در رأس اينگونه تشكلها قرار گيرند؛ با آنكه مدعى فراوان مىباشد و گمكردن راه در اين پيچ و خمها فراوانتر پيش مىآيد.
بايستههاى تحقيق
خط : با شناسايى عاملهاى اثبات در هر دانشى و پرهيز از خلط دانشها و رعايت حوزه و معيار هريك، و نيز لحاظ روش سبر و تقسيم و بهگونهى مسألهمحور و با بردبارى و شكيبايى متناسب، مىتوان به تشخيص حداكثر درستىها رسيد. تحقيق با ركن اصلىِ « مسأله » و با روش تحقيق شبكهاى و با ارجنهادن آزمون و آزمايش تجربى به توليد علم مىرسد.
قرائتهاى مختلف
خط : علم، روشمند مىباشد و به همين دليل هركسى مسير درست آن را برود، به آن وصول مىيابد و قرائتهاى مختلف برآمده از كاستى در مبادى استنتاج و استنباط مىباشد. قرآنكريم نيز به عنوان منبعى دينى با همين روش، فهم مىگردد. آزمايشگاه و ادراك عقلى، نورىست كه بر متن قرآنكريم تابيده مىشود تا چشمِ فهم بتواند آن را ببيند. علم، چراغى براى ادراك هرچه بيشتر دين است. دين اگر مورد بررسى و دقت تجربى قرار گيرد، « علم » است و علم اگر به لحاظ نسبت با شريعت حق ملاحظه شود و بتواند چنين پيوندى بياورد، « دين » مىباشد.
فتوا
خط : فتوا همان نظر اجتهادى شخص و قائم به شخص است و نمىشود صدور آن، شورايى گردد.
خط : بهتر است فرد شروع تحقيق و استنباط دينى و ارايهى فتوا را از موضوعاتى شروع نمايد كه نخست خود به آن نياز دارد و تكليف وى مىباشد و به آنها عمل مىكند.
اركان فقه
خط : محتواى فقه لازم است سه ركن موضوعشناسى، ملاكيابى و استنباط حكم را داشته باشد.
احكام ثابت
خط : احكام الاهى هميشه ثابت است و حكم الاهى هيچگاه تغيير نمىكند؛ چراكه تنها خدا و رسول و اولياى معصومِ دين :، مشرِّع مىباشند و ديگران ـ حتا فقيهان و عالمان دينى ـ تنها متشرّع و پيرو شريعت شناخته مىشوند؛ اما موضوعات احكام مىتواند همواره در تغيير و تبدل باشد و هر موضوعى حكم هميشه ثابت خود را داشته باشد.
خط : احكام اسلام هم در ناحيهى محتوا و هم در جهت شكل، همواره ثابت است و تغيير تنها در موضوعات است كه پيش مىآيد، نه در حكم. بنابراين كسى نمىتواند در محتوا يا در شكل اجراى حكمى، دخالت داشته باشد و در آن تبديل و تغييرى راه دهد. اما در موضوعات مىتوان تصرف داشت و موضوع حرامى را به سوى موضوع حلالى سوق داد؛ براى نمونه، شراب نجس را مىتوان با جوشاندن دوسوم آن به سركهى پاك تبديل كرد.
خط : تنها موضوعات است كه خداوند هرگونه تصرف و دخالتى در آن را به صورت مالكيت تسخيرى و در چارچوب احكام هدايتى كه دارد، به انسان وانهاده است. شناخت موضوع را مىتوان با استفاده از مستشاران و مشاوران زبده در هر دانشى نيز به دست آورد.
فعليت احكام
خط : احكام اسلام تغييرناپذير است؛ اما ممكن است اجراى اين احكام در زمانى منعطل يا تعطيل شود و چنين امرى به معناى تغيير در حكم نيست؛ چراكه احكام اسلام در هر دورهاى بايد ردهبندى شود و تنها احكامى كه قدرت بر اجراى آن است، فعليت مىيابد؛ زيرا هيچ حكمى بدون قدرت به فعليت نمىرسد. همچنين روايات تقيه دليل بر اين مطلب است.
خط : تخريب مفاهيم و واقعياتى كه دين با آنها مخالفتى ندارد، براى روحانيان مجاز نمىباشد. تخريب چنين مفاهيم و واقعيتهايى بهخصوص عادتها و سنتهاى مردم، وارد كردن فشار نابجا به مردمىست كه اينگونه امور براى آنان امرى طبيعى و فرهنگ آنان است و افزون بر ناديدهگرفتن مرزهاى شرعى، تخريب ديانت را در پى دارد.
چهرههاى دين
خط : مجتهد كسىست كه چهرهى مناسب دين براى هر زمان و مكان و موقعيتى را كه كارى بسيار مشكل و دقيق است، در فرصت مناسب آن به دست آورد و بر حوادث زمان خود تطبيق دهد. ملاك تخصص و كاردانى عالمان دينى اين توانايى مىباشد، نه بررسى پيچيدگىهاى فرعهايى بدون كاربرد و چه بسا تكرارى كه در گذشته مانده است. تعلل و اهمال در شناخت به موقع اين چهرهها بزرگترين ضرر و آسيب و بنبست را براى دين و مردم دارد و مانع از آن مىشود تا دين و فقاهت بتواند چهرهى مديريت اجتماعى خود را رخنمون سازد و به ناكارآمدى متهم مىشود.
حفظ كليت دين
خط : درست است كه در اجتهاد، نهايت تلاش اين است تا با شناخت موقعيت تازه، نظرگاه دين راجع به آن از قرآنكريم استنباط شود، اما در موقعيت پيشامد، لازم است ابعاد ديگر ديانت نيز تقويت شود تا كليت دين محفوظ بماند. براى مثال اگر علم، چيرگى بيابد، دين با زبان علم و فرهنگ از كليت خود حمايت مىكند و در كنار عرضهى علمى مبانى مكتب، عبادت و قوانين جزايى اسلام و ديگر وجوه دين نيز بهگونهى علمى ارايه مىشود و اگر دورهاى ديگر جنگ به جاى علم و گفتمان بنشيند، دين با قدرت تمام درصدد دفاع مسلحانه از ديانت مىباشد و در كنار آن، چهرههاى صلح، اخلاق و علم دين نيز كشف و ترويج مىگردد.
موضوعشناسى فقه
خط : از پايههاى اجتهاد، شناخت تمامى ابعاد موضوعِ هر مسأله و حكم فقهىست. فقه بدون شناخت دقيق موضوعات، بهويژه موضوعاتى كه تحويل و تبديل پذيرفته است، بصيرت ندارد. از اينرو فقيه لازم است جامعهى هدف حكم خود را طبيبانه ويزيت نمايد و با پايش بهروز جامعه آخرين مواجههى گروههاى مردم و بازخورد اجتماعى احكام را در هر منطقهاى در اختيار داشته باشد.
خط : هر موضوعى را بايد با احكام و خصوصيات و نيز ذاتيات و عوارض آن شناخت و سپس حكم آن را به دست آورد. بديهىست حكم يك موضوع، با تغيير عوارض و لواحق آن مىتواند متفاوت باشد. در استنباط حكم، بايد به تمام عوارض لاحق بر يك موضوع، بر اساس نفى و اثبات، دقت كافى داشت و يك عرضى را به جاى عرضى ديگر در حكم دخيل ندانست يا حكمى كه با لحاظ آن عرضى، به موضوع داده شده را به ذات آن بار ننمود و به انواع مغالطهى اخذ وجه به جاى ذات يا تحويلىنگرى گرفتار نيامد. براى همين است كه فقيه براى دريافت حكم صحيح شريعت در موضوعات گوناگون، ناچار از شناخت موضوع و همچنين شناخت سير تحولات و تبدلات تاريخى آن و زمانهى صدور روايات و مقتضيات مكانى و زمانى آن است و استنباط حكم، بدون داشتن چنين معرفتى، ناقص است.
خط : مجتهد لازم است موضوعشناس باشد و تمامى موضوعات حتا مفاسد دنياى موجود را بدون آنكه به آنها آلوده شود، بشناسد؛ همانطور كه پزشكان بيمارىها را مىشناسند بدون آنكه لازم باشد خود بيمار شوند.
خط : حوزه، نيازمند مركزى علمىست كه تمامى موضوعات احكام را تحقيق كند و مهمترين موضوعات را به حوزويان آموزش دهد. اين موضوعات، تمامى توليدات علمى و اختراعات و اكتشافات را در برمىگيرد. همچنين تحقيق بر موضوعات، نبايد تنها در ناحيهى ارزشها باشد، بلكه بايد تمامى ناهنجارىها مورد موضوعشناسى قرار گيرد؛ زيرا شناخت اين آسيبها براى به سامانرساندن اخلاق جمعى و فردى از اهميت ويژهاى برخوردار است.
زبان علمى فقه
خط : مجتهد قدسى لازم است زبان علم امروز را پاس بدارد و با زبان معيار به گفت و گو با جهان علم بپردازد و با اجتهاد قدسى، فقه علمى را مهندسى نمايد و جنبهى قدسى اجتهاد را به اجتهاد علمى تحويل برد، بدون آنكه پشتوانهى الاهى آن آسيب ببيند؛ اگرچه اجتهاد علمى، چهرهاى تمامعلمى دارد و با تجهيز خود به آزمايشگاههاى مدرن تجربى بهگونهى علمى و مستند به روشهاى مورد تأييد دانشيان، به كشف و تبيين موضوع گزارههاى درست دينى مىپردازد. حوزههاى علميه بايد داراى لابراتوار و آزمايشگاه باشد و طلاب خود را با موضوعات روز حتا موضوعات معنوى از نزديك آشنا سازند، كه اگر چنين كند، همانگونه كه دانش امروز « نبوغ » را پذيرفته است، مىتواند ملكهى قدسى و ولايت اعطايى و موهبتى بهخصوص اولياى محبوبى را نيز بپذيرد؛ چنانچه بتواند صاحبان حقيقى آنها را بيابد و زندگى و تحقيقات علمى آنان را مورد مطالعه قرار دهد.
خط : درست است كه دين را بايد با ابزار بهروز دانش روز به تحقيق جمعى و همانديشى شبكهاى گذاشت و به صورت آزمايشگاهى سخن گفت، اما استفاده از روش تجربى و آزمايشگاهى، براى كشف و تبيين گزارههاى دينى بهخصوص در ناحيهى شناخت موضوع است، نه اثبات مستقل چيزى و تحميل آن به منابع دينى. دين، امرى وحيانى و بسيار برتر از علم و كارآمدتر از آن و امرى فرازمانى و داراى زبانى همهفهم و مبين و البته سهل ممتنع است كه تنها مجتهد آن را درمىيابد و
نياز به تبديل و ترجمه به زبان ضعيف علم كه محدود و محصور در زمان است، به اقتضاى ظرفيت گفتهخوان مىباشد.
خط : هر علمى تابع دليل خود است تا دليلبودن آن احراز و پابرجا باشد و اگر دليلبودن چيزى روزى توسط علم از دست رفت، خاصيت علم همين است و آخرين دادههاى مستند هر دانشى حجت مىباشد و اين به از دسترفتن حجيت علم منجر نمىشود و همين علوم به تناسب خود، از مبادى فهم دين قرار مىگيرد و دين را به متن زندگى و حيات انسانى مىآورد و كاربردى مىسازد؛ وگرنه دين تا در متن زندگى افراد و براى رشد و پويايى آدمى قرار نگيرد، حيات و ارزش ندارد. به همين وزان، اگر عالِمى در گذشتهى علم، آن هم در گذشتههاى چند قرن پيش بماند، آثار وى براى دنياى علمى امروز كارآمد نيست. اين خاصيت علم است كه به تدريج و به صورت نسبى رشد مىكند تا رفتهرفته به حقيقت نزديك شود. از اينرو نمىتوان سير تاريخى رشد علم را ناديده گرفت. همچنين نمىشود هيچ عالم دينى را به صورت مطلق پذيرفت و وى را از خطا مصون دانست. علوم اسلامى نيز به همين وزان و به حسب ضعف و توانايى عالمان داراى اوج و حضيض مىباشد، اما اين اوج و حضيضها نبايد تأثير روانى بر محقق بگذارد و او را به كسى خوشبين و يا بدبين سازد، بلكه همواره بايد واقعبين بود و خوبىها و بدىها را در كنار هم و در جاى خود، بدون هيچ كينه و غرضورزى ديد.
توجيه علمى مسايل معنوى
خط : علم در هيچ مسألهاى حتا در امور معنوى بنبست ندارد و روزى به توجيه علمى هرچيزى دست خواهد يافت، اما اين كار به مجاهدت علمى محققان و تلاش خستگىناپذير كسانى كه به مادىگرايى آلوده نشدهاند، نياز دارد.
صنعت در خدمت فقه
خط : همانطور كه امروزه صنعت به كمك دانشهايى چون علوم پزشكى آمده است و ابزار لازم براى تحقيق و آگاهى از معيارهاى اندازهگيرى سلامت را در اختيار اين دانش گذاشته است، در بررسىها و تحقيقهاى دينى بايد از ابزار صنعتى متناسب و آزمايشگاههاى مجهز و بهروز در شناخت موضوعات استفاده كرد. بهطور كلى هر علمى، حتا دانشهاى حوزوى و دينى با ابزار صنعتى و تكنولوژى سيستميك رشد مىيابد.
علوم خادم فقه
خط : موضوعشناسى در فقه، اقتضاى آن را دارد كه علوم عقلى، جامعهشناسى و روانشناسى مورد نياز در اين حوزه و نيز علوم تجربى به تناسب، به خدمت فقه درآيد.
انسانشناسى
خط : آدمى داراى سه دورهى كمالى و قدرت تحملپذيرى سه بار متفاوت از « نسناس » به ناس و از « ناس » به « آدم » مىباشد و زمينههاى كمالى خود را دارد و در هر مرتبه نيز توان و تحمل و تكاليف، داراى لحاظ اندازهى متناسب مىباشد و ريخته و رفوزهى هر دوره با همان مرتبه هماهنگ و متناسب است. دورهى غيبت در متوسطِ تاريخ بشر و كمال طبيعى نوع آن مىباشد و اين نوع، در كنار امتيازهاى خود، به مشكلات گرفتار است. آدميانِ فعلى، دورهى دوم تكامل نوع انسانى مىباشند و خداوند با غلبهى علم و قدرت خود با آنان برخورد مىنمايد و دورهى سومِ تكامل، براى آدمهايىست كه به واقع آدم مىباشند و آنان خَلقى مرحمتى هستند كه خداوند با غلبهى عشق و مرحمت خويش با آنان مواجه مىشود.
خط : افراد بشر بر سه گروه كلىِ انسانهاى كامل و وارسته و نيز در برابر، افراد بسيار بد و مؤمنان متوسط و مردم عادى تقسيم مىشوند و كردار آنان نيز به تبع اين امر، بر سه قسم است و هر كارى شايستهى گروهىست. مجتهد در مقام فتوا بايد به اين امر توجه داشته باشد و موضوع فتوا را لحاظ نمايد؛ چراكه هر گروهى موضوعى را مىسازد و هر موضوعى حكمى دارد. بنابراين فقه، پيش از روانشناسى، نيازمند انسانشناسىست. دين، داراى دو چهرهى عمومى كه براى عموم افراد، قابل فهم و استفاده است و كمترين بهرهاى كه مسلمانان از آن مىبرند، آن است كه فرد را طاهر مىسازد و خون، مال و ناموس او را محافظت مىكند و چهرهى خاص حقطلبى و ايمان است كه تنها براى جويندگان كمال كارگشاست و براى كسى رخ مىنمايد كه در جستوجوى تطهير نفس و صفاى باطن باشد. اين چهره، براى عموم كه درگير مسايل نفسانى هستند و توان بهرهبردن از آن را ندارند، كاربردى ندارد. بنابراين هم مجتهد و هم مبلغ دينى بايد به اين دو چهرهى عام و خاص دين توجه نمايد و با توجه به مراتب نفس آدمى، بتواند مرتبهى هركس را از لحاظ باطنى به دست آورد و متناسب با آن، از چهرهى عام و خاص دين بگويد.
خط : بايد دقت داشت وقتى شهادتين؛ هرچند صورى، اين همه آثار و خصوصيت دارد، حقيقت دين با تمام و كمال آن در حقطلبان و مؤمنانِ فهميده و منصف چه آثار و بركات بىپايانى مىتواند داشته باشد و مراتب دين و بسط و صفاى آن چه گستردگى بىانتهايى دارد!
خط : فقيه نبايد انتظار داشته باشد همهى افعال بندگان داراى غايتى عقلانى، اعلايى، معنوى، ربوبى و الاهى باشد. اولياى خدا فعل غيرعبادى ندارند و هر كارى كه مىكنند جز اطاعت، عبادت و بندگى، بلكه جز محبت و عشق و حق نيست، اما از مردم عادى و معمولى نبايد چنين انتظارى داشت و فقه براى بندگان عادى حكم مىدهد، نه براى اولياى خدا كه خود صاحب حكم مىباشند و در احكام خود، مجتهد و فقيه به شمار مىروند.
گزارشهاى تاريخى و مجادلات قرآنكريم
خط : برخى از آيات قرآنكريم تنها گزارشى تاريخى از مواجههى افراد جامعه با پديدهاى يا جدال احسن با فردى ناآگاه است و بيان حكم و شريعت الاهى و حقيقت طبيعى نمىباشد؛ چنانكه جاهليت، بهطور ريشهدار، زنان را در كنار اموال و براى مردان مىدانست. برخى از سنتهاى جاهلى همچون شرابخوارى و بردهدارى توسط اسلام منسوخ شد، اما براندازى برخى ديگر از آنها فرصت و موقعيت و قدرت مناسب را نيافت و آن سنتهاى جاهلى همچنان باقى ماند. بنابراين اجتهاد پوياى شيعى لازم است با نظام استنباط و فقاهت روشمند، به كشف آنها نايل آيد.
موضوع عصر غيبت
خط : زندگى در عصر غيبت امام معصوم 7 موضوعى خاص است و لوازمى دارد كه نبايد از آن در فهم و استنباط از دين و گزارههاى دينى غفلت نمود. در اين دوران مهم اين است كه تخصص مجتهد محقق در اين جهت باشد كه چگونه مىتوان دين را در راستاى همان بسطى كه دارد، براى همه عرضه نمود تا حتا كافر تنگنظر را نيز به هوس ديندارى اندازد و او از طريق ديندارى به راحتى و آسايش برسد و چگونه مىشود چهرهى آسان دين و مراتب آن را به جامعه عرضه نمود و تمامى مردم را از ديندارى بهرهمند ساخت و چگونه مىشود مردم را به اين باور رساند كه ديندارى سبب راحتى انسان مىگردد و نداشتن دين، سختى و مشكل و گرفتارى در قبض و محروميت از بسط و صفا را در پى دارد. در دورهاى كه دين امرى صورى مىگردد و تنها به اسم آن بسنده مىشود، مجتهد بايد به چنان بسطى رسيده باشد كه تخصص برطرفكردنِ اينگونه امور را در خود بيابد و با لحاظ پذيرش مردم، حقايق دينى را با همان بسطى كه در دين هست، استنباط و استخراج نمايد تا جايى كه بيگانهى از دين نيز به دين ميل پيدا كند و هوس ديندارى به جان وى بيفتد. مجتهد محقق مىتواند دين را به شكلى عرضه دارد كه بدون آنكه از محتواى دين كاسته شود، رغبت عمومى را نيز همراه داشته باشد.
ملاك و مناط حكم
خط : در مرحلهى تحقيق از مسألهى فقهى، لازم است ملاك و مناط خردپذير حكم با رهنمودگرفتن از ملكهى قدسى، مورد پژوهش قرار گيرد.
خط : مراجعه به حكمتها يا ملاك حكم، سبب مىشود دامنهى آگاهى مجتهد نسبت به علت حكم گسترده شود و راه را براى عرضهى علمى احكام به جهان مدرن مىگشايد و به فقه زبان علمى مىدهد، اما قدرت تشريع به مجتهد نمىبخشد و فهمى كه مجتهد از ملاك دارد ـ به سبب آن كه ناقص است و توان وى در آگاهى، محدود است ـ نمىتواند سبب جعل حكم گردد؛ بلكه تلاش وى براى فهم ملاك، فهم او را از علت حكمى كه شارع داده است، بالا مىبرد. در پرتو شناخت ملاك حكم، علت احكام به صورت نسبى ـ و نه به صورت احاطهى تام ـ مورد شناسايى قرار مىگيرد تا فقهى عوامانه در تعبد محض و به تقليد صرف از سند نداشته باشد. چنين تحقيقى، راه را براى يافت ملاك احكام مىگشايد، اما به انجام نمىرساند؛ مگر در علتهايى كه از ناحيهى شارع به آن تصريح شده و علت منصوص باشد، كه در آن مىتوان با تنقيح مناط، حكم را از آن موضوع به موضوعى ديگر سرايت داد.
خط : ملاكشناسى از آنرو ضرورت دارد كه انسان همواره در پى دانايىست و مىخواهد كارى را آگاهانه انجام دهد يا ترك نمايد و چرايى آن را بداند.
خط : ملاكشناسى، تحقيق فراوان و احاطه بر دانشهاى بسيارى را مىطلبد و گاه كار گروهى علمى با تخصصهاى متفاوت است، نه كار يك فرد. به دست آوردن ملاك سخت است، اما بايد صبور و بردبار بود و با تحقيق بسيار در پى كشف آن برآمد و اگر تحقيقى در زمان حاضر به نتيجه نرسيد، مىتوان آن را به دست آيندگان سپرد تا آنان اين تحقيق را ادامه دهند و نبايد نااميد شد.
يسرىبودن احكام
خط : احكام دين اسلام يسرى، آسان و خيرخواهانه است و به زندگى گشايش مىدهد، نه عسر و بندوبست و هوسهاى نفسانى و ميلى. يسر و آسانى همانگونه كه فقر و كمبرخوردارى را برنمىتابد، عافيتطلبى هم نيست.
خط : ضرر تدريجى، موجب حرمت چيزى نمىشود.
نفى خشونت و ظلم
خط : دين پاك و بىپيرايه هيچگونه خشونت و ستمگرى را بر نمىتابد و هرجا قاعده، قانون و حكمى به كسى ستمى وارد آورد يا به ستمگرى منجر شود، آن قاعده و حكم، دينى نيست. دين، به خودى خود پاك و معصوم است و پيرايههاست كه به نام دين ستم و خشونت مىكند. تا خشونت از ساحت جامعه پاك نشود، ترويج نيكىها و شعاير دينى حتا به مدد سازمانهاى پيشرفته، بىثمر است و به عمل كشيده نمىشود.
خط : حوزهها بايد چهرهى مهرورزى، ولايت، محبت، تحملپذيرى و مدارا با مردم باشند و هرگونه كردار، رفتار، گفتار و حكم و فتواى آلوده به خشونت و ستمگرى از حوزهها نيست.
خط : اسلام نه دين زور و ستم است و نه دين خشونت، استكبار و استبداد و فرهنگ آن جز متانت، مكرمت، كمال، محبت و عشق نمىباشد. اگر كسى به دين اسلام نسبت خشونت دهد، بزرگترين ظلم را به اسلام روا داشته و نادانترين فرد به مبانى قرآنكريم است كه در اين رابطه سخن مىگويد. اسلام دين مهربانى، محبت و عشق است و مهندسى، چيدمان، شمارگان و بررسى آمارى واژههاى مرحمتى قرآنكريم براى اثبات اين معنا بسنده است. خشونت فرهنگ بيمار سلطنت و طاغوت و زاييدهى استبداد، زورگويى، قلدرى و تكبر است كه قدرت تحمل كمترين ناخوشايندى را ندارد و از مدعيان مسلمانىست، كه هم آزادىسوز است و هم افراد به ستوه آمده را به بند رهايى، اباحهگرى و هرهرىشدن مىكشاند. اسلام، خشونتى ندارد. حوزههاى علمى بايد بر اين معضل اساسى جوامع اسلامى تحقيق و بررسى داشته باشند و با شناخت عوامل خشونتزا، مسير برونرفت از اين معضل را بيابند و طرحهايى براى تأمين سلامت روانى افراد و جوامع طراحى نمايند.
خط : خوگرفتن به مهرورزى، امرى آموزشى و داراى مسيرى طبيعى و اصلى عملياتى و همگانىست كه بايد در سايهى تربيت نرم، به فرهنگى نهادينه تبديل شود.
همراهى با ظالم
خط : هرگونه همراهى با ظالم، ظلم و حرام بيّن است. بايد ظلم را در هر جايىست، بايكوت ساخت و نسبت به ظالم بىاعتنايى كرد و حتا پاسخى به سلام يا پرسش او نداد و با ظلم در هر چهرهاى كه مىشود، مبارزهى منفى داشت.
خط : تشيع، آيين آزادانديشى و آزادگىست و شيعه تنها سرور و مولاى خود را حضرت امامعصر( عجلالله تعالى فرجه الشريف ) مىداند. از اينرو هيچ طلبه و روحانىِ اين مكتب نبايد براى هيچيك از اهل دنيا يا ستمگرى در هر لباسى كه باشد، كرنش دنيايى داشته باشد. عالم حقيقى هرگز ميل به غير و هواى وابستگى به ديگران را در سر ندارد؛ مگر فردى كه خود فاسد و پليد بوده و لياقت صلاح و استقلال را نداشته باشد يا آنكه رذالت ذاتى فردى يا سياست استعمارى، علت ظهور چنين فردى شده باشد.
نفى تندى و بىباكى
خط : دين اسلام چنان بسطى دارد كه راه را براى بازگشت همه باز مىگذارد و هيچگاه كسى را محروم نمىسازد. خشونت، تندى، بىباكى و بىرحمى هرگز در حريم دين وجود ندارد. دين، تنها در برابر دشمنان معاند و لجباز به سختى مىايستد و آنان را به تسليم مىكشاند و با تسليم آنان، ديگر فشارى بر آنان وارد نمىسازد و از آنان حمايت مىكند.
تشويق نظام اجتهاد
خط : حضرات معصومين : همواره در پى آن بودند كه نظام اجتهاد را در ميان شيعيان فراگير نمايند تا شيعيان به شاگردان آن حضرات و مجتهدان مراجعه نمايند. امام باقر 7 به ابان فرمود :
« إجلس في مسجد المدينة وأفت للنّاس، فإنّي أحبّ أن أرى في شيعتي مثلک »[1] .
ـ اى ابان، در مسجد مدينه بنشين و براى مردم فتوا بده، همانا من دوست دارم مثل تو را در شيعيان ببينم.
فصل دوازدهم : قرآنكريم؛ منبع علوم حوزوى
خط : كتاب از اركان آموزش و تحقيق مىباشد و قرآنكريم، تنها كتاب سالم وحى الاهى و معجزهى مقام ختمى 9 و تنها منبع معتبر در علوم اسلامى و حوزوىست. شأن علمى حوزهها كشف علوم وحيانى و عوالم مرتبط با آن بهخصوص عالم قدس، بهگونهى سيستميك و تدوين آنها به عنوان متون درسىست.
استناد و دليل معتبر
خط : گزارههاى دينى بايد مستند و علمى باشد و كسى نمىتواند در مورد موضوعات و مسايل دينى بدون استناد و دليل معتبر، گزارهاى بياورد يا بر منابر و تريبونهاى تبليغى يا محافل و نشستهاى علمى و حتا در كلاسهاى درس و نيز بر پايگاه جامع اطلاعات علمى حوزه، سخنى بدون دليل داشته باشد كه به دين نسبت دهد. هر ادعايى نيازمند دليل است و در ساحت دينپژوهى حوزوى، كسى بهعمد با دليلوارهها، پنداربافى و تقلّب نمىنمايد و مغالطه و پيرايه نمىسازد.
سند تحقيق
خط : در هر تحقيق حوزوى، سند مسألهى مورد بحث، بايد قرآنكريم باشد و لازم است اين فرهنگ در حوزههاى علمى نهادينه شود كه قرآنكريم كتاب هر علمىست كه بايد آموزههاى آن را در دانشهاى معنوى، عقلى و تجربى به دست آورد.
چيستى وحى
خط : قرآنكريم، منبع وحيانى علوم حوزوىست. پيشتر گذشت: وحى، قدرتى باطنى و درونى و محتوايى هدايتىست كه مىتواند در شكلها و قالبهاى مختلفى ظهور داشته باشد. مىتواند از سنخ كلام باشد يا چهرهى زندهكردن مرده به خود گيرد و در قالب معجزهاى فعلى درآيد؛ يعنى معجزه نيز از مراتب وحىست. وحى، حقيقتى بسيار گسترده است كه مىشود تشريع، ارسال و تبليغ را در خود داشته باشد و به آن نيز منحصر نيست؛ همانطور كه دامنهى وحى براى هر پيامبرى متمايز از ديگرىست و گاه موقت و گذرا و گاه پايدار، دايمى و ماندگار است و هيچ چيز بشرى نيز نمىتواند جايگزين آن شود. عالمان پيرو آن نيز تنها مىتوانند به كشف، ترجمه و مصرف آن برسند و آن را حمايت و تبليغ كنند، نه آن كه تأسيس و توليدى از خود داشته باشند. علم و اختراع، هر مقدار هم كه رشد داشته باشد، نمىتواند حتى به كف وحى برسد، تا چه رسد به آن كه روزى از آن بىنياز شود. تنها چيزى كه مىتواند رقيب وحى شود، تنها خود وحىست؛ يعنى وحى بعدى مىتواند از وحى پيشين سبقت بگيرد. وحى، خود را با زمان و مكان وفق مىدهد و نحوهى توفيق و سازگارى و شكل و ساختار بخشيدن به آن، برآمده از خود وحىست، نه از انديشههاى بشرى.
وحى فرازمانى
خط : وحى چنانچه فرازمانى باشد، براى هر زمانى سخن و هدايت متناسب با آن را دارد و چيزى را فروگذار نكرده است؛ البته گزارههاى آن را بايد با نظام اجتهاد و استنباط دينى و با تحقيق ژرف و عميق و نيز با انسگرفتن با متن وحى و داشتن ملكهى قدسى به دست آورد.
شناسنامهى پديدهها
خط : مهمترين منبع شناخت دين و متن علمى حوزهها، « قرآنكريم » مىباشد كه كتاب معرفت ربوبى و تمامى دانشها و شناسنامهى هر پديدهاىست. قرآنكريم بهترين آيينهى عالم هستىست و هركس كه مىخواهد به شناخت هستى و جايگاه حقيقىِ هركس و هرچيزى راه يابد، بايد در محضر قرآنكريم زانوى انس و قرب بزند. مجتهد چنانچه هستىشناسى دقيق داشته باشد، دين را سيستميك و داراى شبكهاى جامع و قرآنكريم را عين اين جهان و انسان و شناسنامهى هستى و پديدههاى آن مىيابد.
پاسخگوى تمامى نيازها
خط : قرآنكريم پاسخگو و چارهجوى نيازهاى اولى و ضرورى فكرى و مادى مردم است، اما همتى بسيار بلند و تلاشى صافى را براى استخراج و استنباط مىطلبد.
كتاب دانشهاى تجربى و ماورايى
خط : اگر دانشهاى تجربى و نيز ماورايى از قرآنكريم، اين كتاب تمامى دانشها استخراج شود، دنياى اسلام رو به رشد مىرود و رفتهرفته به حدى از رشد و بالندگى مىرسد كه دنياى كفر را تابع و دنبالهرو دانش تجربى خود مىكند.
كتاب تمدنساز
خط : حوزهها بايد تمدن عظيم علمى را بر پايهى قرآنكريم قرار دهند و از اين بنمايهى علمى وحيانى و كتاب ختمىِ الاهى، كمالِ ارتقا و بلنداى محتواى تمامى دانشها را با روش انس صادقانه و طهارت روح، دريافت نمايند. تمامى روحانيان بايد اين فراز را نقشهى راه طلبگى خود بدانند: « عليكم بالقرآن ». با قرآنكريم و انس و قرب به آن، مىتوان به ژرفاى حقيقت و به شناسنامهى حقتعالا و پديدههاى هستى و به كتاب تمامى دانشها و به آيهدرمانىِ وحىِ شفابخش آن راه يافت. اين ادعا را بايد منصفانه و علمى و با تلاش جمعى محققان و با تأسيس شهر تحقيقى قرآنكريم ثابت نمود؛ آن هم محققانى كه فقط بر حيطهى كارى خود بينديشند و دغدغهاى غير از قرآنكريم نداشته باشند.
شخصيت قدسى قرآنكريم
خط : قرآنكريم حقيقتى زنده و شخصيتى قدسىست كه خود را در عرصهى قيامت براى بندگان آشكار مىسازد.
نظام ممتاز آموزشى قرآنكريم
خط : قرآنكريم، كتاب تمامى دانشها و متنى پرلايه است و مانند كتابهاى رسمىِ علمى و تكلايه نيست و به سبك آموزشى آنها قابل تعليم نمىباشد؛ چراكه كتابى قربى و انسىست و طهارت باطن و صفا و خلوص، شرط نخست ورود به دانشهاى آن مىباشد. قرآنكريم موجودى زنده است و ولايت دارد و ولايت آن بسيار سنگين مىباشد. به قرآنكريم و به كانون ولايت آن با انس، دوستى و رفاقت است كه مىشود نزديك شد. قرآنكريم كتاب نور است كه يكى در پرتو عنايت آن قرار مىگيرد و بر يكى سايهى تاريك محروميت مىاندازد. براى همين، اين كتاب آسمانى براى آنان كه مسير قرب را نمىروند، مهجور و متروك مانده است :
( وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآَنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَارآ )[2] .
اگر مبادى و زمينهى قرب به قرآنكريم احراز نگردد، نهتنها ممكن است درس تفسير قرآنكريم نتيجهاى ندهد، بلكه ممكن است سبب خسارت شود.
خط : شاگردپرورى در حوزهى تفسير قرآنكريم، استخاره، تفأل، تأويل، فرقانِ قرآنكريم و ديگر دانشهاى قرآنى، متوقف بر طهارت روح و انس و قرب مىباشد؛ وگرنه مصداق ( وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَارآ ) مىگردد. به اين اعتبار نمىشود تعليمات خاص و برخى از دانشهاى آن را همگانى نمود و آموزشىساختن اين دانشهاى خاص نياز به گزينش اختصاصى دارد. اين علوم قرآنى، معرفتى و ولايى در كنار توان جذب معنوى و قرب حاصل از انس و رفاقت، برخى را نيز از خود هرچه بيشتر دور ساخته و به آنان خسارت وارد مىكند. براى نمونه قرآنكريم هيچگاه براى كسانى كه غاصب عنوان ولايت يا مرجعيت مىباشند، زبان نمىگشايد و طبيعىست كه خلافت و رهبرى يا مرجعيت چنين كسانى، جامعه را از قرآنكريم دور مىكند و آن را به گمراهى و به قهقراى فساد سوق مىدهد و به دليل آشنانبودن با محتواى علمى دين، براى بقاى خود، ظواهرى از دين را ترويج مىكنند كه سبب بقاى چيرگى و نفوذ آنان باشد و به تبع آن، جامعه نيز به سمت شعارهاى صورى دينى اما فاقد محتوا، حقيقت و معنويت كشانده مىشود.
طهارت نفس
خط : براى انس با قرآنكريم، بايد طهارت روح و توجه نفس و قرب قلبى و متانت و نجابت و دقت عقلى داشت و خود را هيچگاه از قرآنكريم دور نداشت. بايد قرآنكريم را روى قلب خود قرار داد و آن را بر قلب فشرد. بايد آن را در جيب خود گذاشت و همواره آن را همراه خود داشت. بايد آن را بوييد، جلوى خود گذاشت و به آن نگاه كرد كه در اينصورت شايد انس با قرآنكريم حاصل شود. بايد عشق به قرآنكريم را تجربه نمود، آن را استشمام كرد و بر قلب خود گذاشت و آن را كنار خود نگاه داشت و با آن خوابيد و با آن بيدار شد و حتا لحظهاى از آن جدا نگرديد تا كمال همنشين در وى اثر كند. چنين كسى، ديگر بشر عادى و معمولى نيست و از گِل به گُل تحويل مىرود و ديگر خاك و گِل نيست؛ بلكه از جنسى ديگر و گُل است و واژههاى قرآنكريم براى وى كه از سفرهى دنيا برخاسته و تقوا پيشه كرده است، معنايى متفاوت به دست مىدهد. انس سبب مىشود همنشينىها شيرين شود و مونس، قرآنكريم را بر قلب خود بگذارد و بر آن با طهارت نفس و قلب سليم، مداومت نمايد تا آنكه قرآنكريم به قلب او رسوخ نمايد.
خط : منزلگاه آيه و روايت، دل وسيع، بلند و صافىست تا دلها را جلا بخشد و افراد را با حقيقت آشنا كند. آيات الاهى و مأثورات حضرات معصومين : سخن مىگويند؛ ولى نه با هركس، راه مىنمايند، نه براى هركس، عزت و شرف مىآفرينند؛ اما وسعت و دقت را به دلهاى صاف و افراد وارسته از ناراستى و آراسته به پاكى مىبخشند.
صفاى باطن
خط : مفسر افزون بر تخصص علمى و در دستداشتن مبادى، لازم است صفاى باطن داشته باشد تا بتواند به آيات قرآنكريم انس و قرب يابد و نسبت به آنچه در هر فراز مىباشد، نازكانديشى داشته باشد. با دوستى و انس مىتوان به زواياى پنهان هركسى آشنا شد. اگر قرآنكريم انسان را به دوستى بپذيرد و اين قرآنكريم باشد كه انسان را به رفاقت مىشناسد، آدمى نيز به آن آشنا خواهد شد. قرآنكريم وحىِ هوشمند و آگاه است و معنا و آثار و لوازم معنايىِ هريك از فرازهاى خود را به دوست خويش مىنمايد و او را به خود راه مىدهد. مىتوان در محضر قرآنكريم نشست و آن را بر قلب خود گذاشت و از آن بهرهى معنايى برد.
قرائت ترتيبى
خط : شايسته است قرآنكريم را به ترتيب خواند. به اين معنا كه قرائت خود را از همان ابتداى قرآنكريم آغاز نمود و آن را تا پايان ختم كرد و سورهاى يا آيهاى را گزينشى نخواند تا نفس، تعادل خود را حفظ نمايد و اثر وضعى نامناسبى نبيند. قرائت قرآنكريم براى حوزويان امرى لازم است و طلبه اگر همواره به خواندن قرآنكريم تنها براى رسيدن به ثواب آن بسنده كند و بر آيات قرآنكريم براى كشف نكتههاى تازهى علمى تدبر نداشته باشد و مسايل غيبى و علمى آن را مورد دقت و بررسى قرار ندهد، هم مديون قرآنكريم است و هم وجوهات را در برابر تحصيل علم مصرف ننموده است.
خط : علم، توليد تازگىهاست و قرائت چند آيه از قرآنكريم در فواصل مطالعه و تحقيق و داشتن انس صميمى با قرآنكريم در اين لحظات، نفس را زنده و تازه نگاه مىدارد و به آن توان ابداع و نوآورى و كشف حقايق قرآنى مىدهد.
آسيب مهجوريت قرآنكريم
خط : اگر در حوزه، دانشهاى قرآنى رونق نگيرد، حوزه در علم و معرفت عقب مىماند و به حوزهاى مصرفگرا تبديل و قحطى و فقرِ علم دامنگير حوزويان مىشود.
خط : مشكلات بشر امروزى زاييده و لازمهى غيبت معصوم 7 و مهجوريت قرآنكريم است و تا انسان اين مشكل را به نيكى در نيابد، نمىتواند مسير سعادت و سلامت خويش را باز يابد. مهجوريت و غيبتى كه منجر به سختىهاى فراوان در زندگى بشر و سلب راحتى و آرامش از او گرديده است و بايد براى رهايى از مشكلات خود چارهجوى رفع مهجوريت از قرآنكريم باشد و با رفع مهجوريت از اين تنها كتاب علمى خدا، راه را براى ظهور امام معصوم 7 هموار سازد.
خط : مهجوريت از فرهنگ جامع علمى و معنوى قرآنكريم، حيات فرد يا جامعه را تمامنفسانى و بريده از فصل نورى مىسازد و جامعه و فرد را به نيرويى مكانيكى و مغزى صنعتى تبديل مىكند كه حيات خود را به مرتبهى نفس و كانال سلولهاى تجزيهپذير خاكسترى مغز تنزل مىدهد و فرد را از نهاد باطن خويش ـ كه بعد از مرگ، با آن حيات جاودانه دارد ـ غافل مىسازد و از شكوفايى اين نيروى حركت باز مىدارد و نفس بهگونهى نابالغ، رشدنيافته، حقير، ضعيف، نيازمند معرفت و تشنهى معنويت و بريده از قلب و روح، رهسپار ابد مىشود.
استادمحورى آموزش قرآنكريم
خط : رفع مهجوريت از قرآنكريم با يافتن عالم ربانىست كه به صورت محبوبى يا به موهبت ملكهى قدسى به دادههاى قرآنكريم راه يافته است؛ عالمى كه بزرگى قرآنكريم را از نزديك درك كرده و در تمامى علوم به صورت موهوبى صاحبنظر باشد و مىتواند هرگونه تحقيقى بر روى قرآنكريم را هدايت نمايد. ديگر عالمان با آشنايى با عالم محبوبى به حسب استعداد خود با متن قرآنكريم و علوم آن آشنا مىشوند و در اينصورت جهان به دانشگاهى مىماند كه كتاب علمى آن قرآنكريم مىباشد، اما اگر استادمحورى عالمى ربانى و بهويژه محبوبى در زمينهى تحقيق بر قرآنكريم رعايت نشود، حاصل آن مىشود مؤسسات قرآنى بسيارى كه محور فعاليت آنان وجوهات و درآمدهاى سرگردانىست كه از دولتها يا مراجع و ديگر پشتيبانان مالى مىگيرند. كثرت چنين مؤسساتى سد راه رشد خير، علم و اطلاعات صحيح مىگردد. وقتى دروغگويان فراوان شوند، مردم ديگر به راستها نيز اعتماد ندارند و همه از هرچه راست و دروغ است، مىترسند و در چنين فضايى، اين اعتماد مردم است كه سلب مىگردد.
شهر تحقيقى قرآنكريم
خط : براى تحقيق بر مبادى معارف و احكام بايد شهرى آزمايشگاهى با محققانِ بهروز بنا نهاد و آن را در خدمت آيات قرآنكريم و معارف وحيانى قرار داد تا مبادى شرعى و معرفتى بهصورت علمى مستند گردد.
براى فهم قرآنكريم بايد شهر آزمايشگاهى و شهر محققان قرآنكريم داشت و دانشمندان جهان حتى اهل كفر را به خدمت گرفت تا بر يكانيكانِ آيات و فرازهاى قرآنكريم به تناسب تخصص خود پژوهش نمايند و قرآنكريم را به تناسبِ علوم، تجزيه و هر تخصصى آيات متناسب با خود را كشف و تفسير نمايد. هرچه فرد در مبادى علمى قوىتر و در عقلورزى صافىتر و در معرفت مقربتر باشد، بهتر و توانمندتر و دقيقتر مىتواند از قرآنكريم بهره برد. قرآنكريم براى دانايان زبان مىگشايد و آنان مىتوانند در اين اقيانوس بىپايان غواصى نمايند.
خط : شهر قرآنكريم بهحتم بايد محققانى داشته باشد كه منش موهبتى دينى و نيز نبوغ اعطايى و تحولآفرين را دارند.
زبان وحى قرآنكريم
خط : عربى، زبان وحى قرآنكريم است. زبان قرآنكريم، زبانى علمى و فرازمانى و بهترين زبان معرفت و حكمت مىباشد. زبانِ عربىِ خادم قرآنكريم زبان رسمى علم در حوزههاى علمى مىباشد و متون رسمى حوزهها با اين زبان ارايه مىشود. « عربى » با « فصاحت و گويايى » برابر است. كلامى، فصيح است كه بتواند معنا را با روانى و سهولت و بهطور كامل انتقال دهد؛ بهگونهاى كه گفتهخوان را به سختى و دشوارى در فهم معنا دچار نكند؛ بلكه وى را بر روند كلام نگاه دارد تا بتواند مقصود خود را در جان وى نهادينه سازد و او را با منطق قوى خويش، به سوى خود بكشاند؛ سخنى كه زيغ و انحراف و ناهنجارى و اجمال و ابهام در آن نيست و خالص مىباشد.
خط : زبان قرآنكريم، زبان ارادت و انس و قرب است. قرآنكريم، كتاب دوستى و عشق پاك و بىطمع است و كسى بر آن آگاهى مىيابد كه قرآنكريم او را براى رفاقت با خود مناسب بداند. قرآنكريم به هركسى، ميزانى از قرب را مىدهد و سيستم ( لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ )[3] را داراست. با درس تحصيلى و بحث كسبىِ صرف و فارغ از طهارت باطن و سلامت روح، نمىتوان قفل ورود به محتواى بىپايان قرآنكريم را گشود.
بنابراين اشتباه بسيار بزرگىست اگر قرآنكريم با كتابهاى حاصل تلاش بشرى مقايسه بشود و سيستم آموزشى آن براى قرآنكريم نيز تجويز شود. براى همين است كه قرآنكريم، هم در محتواى تخصصى و قربى خود، ويژهى مخاطب خاص و « من خوطب به » است و هم براى تمامى افراد جامعه بهحسب قرب و عيار دوستى خود، آسانسازى و قابل بهرهبرى شده است: ( وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآَنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ )[4] .
مبادى فهم قرآنكريم
خط : مبادى تجربى، انسانى، ولايى و عصمتى به كمك فهم قرآنكريم مىآيد؛ فهمى كه براى وصول به آن بايد شهر تحقيقى قرآنكريم با دانشمندان و محققان بهروز و نابغه و آزمايشگاههاى بسيار مجهز و پيشرفته را براى فراز به فراز اين كتاب آسمانى و معجزهى الاهى داشت و گزارههاى علمى آن را در تمامى شعبهها و شاخههاى آن به صورت روشمند استخراج نمود. البته مهم اين است كه يافتهها از ناحيهى مقام عصمت داراى مُكذّب نباشد، اما اگر گزارهاى با تحقيق علمى و بهگونهى مستند به دست آمد و دين نسبت به آن ساكت باشد، مىشود بر آن اعتماد كرد و حتا آن را به دين نسبت داد؛ چراكه داراى دليل است و تفسير به پشتوانهى دليل مىباشد، نه تفسير به رأى. فهم قرآنكريم مبتنى بر توسعهى علوم مىباشد، بنابراين بايد علوم ديگر را دانست تا در پرتو آن بتوان رموز قرآنكريم و نكات فنى و اشارتهاى مربوط به اين بخش را استنباط كرد. معناى اجتهاد علمى و قدسى نيز فهم همين اشارتها و پىگيرى سرنخها مىباشد، وگرنه معناى صريح و منطوق نياز به اجتهاد ندارد و براى همه آشكار است. همچنين آنچه را كه علوم به آن دست يافته است، همان علوم عهدهدار بيان آن است و اين گزارهها مبادى فهم قرآنكريم براى توليد تازگىها مىشوند نه تكرار يافتههاى ديگر علوم.
حفظ قرآنكريم
خط : آموزش به سبك حافظهمحور و املايى و امتحان و ارزيابى افراد بر پايهى آن، عقبماندهترين روش و فاجعهآميزترين كار براى از بينبردن استعدادها و دفنكردن توان قلبهاست. بنابراين حفظ قرآنكريم، كه وجههى املايى دارد، براى نيروهاى حوزوى مناسب نيست و نبايد آن را تشويق و ترويج نمود. حفظ قرآنكريم فاقد هرگونه دلالت است و ميان حافظ و حافظهى ذهنى وى با ناخودآگاه علم باطنى او، بهگونهى آگاهانه ارتباط برقرار نمىكند. قرائت در عربى به معناى فهم كلام است و هركس به قدرى كه فهم دارد و مىتواند، قرائت نمايد. حفظ قرآنكريم از فرهنگ مكتب شيعه نيست و مربوط به اهلتسنن مىباشد.
نقد تخريبها
خط : مخالفان براى تخريب سند دينى مسلمانان بيشترين تلاش خود را بر روى آن گذاشتهاند. با گسترش فناورى ارتباطات، بحث علمى دربارهى نقدهايى كه مخالفان به قرآنكريم وارد مىآورند، دامنزدن به اين بحثها نيست؛ بلكه تصحيح ادعاها و ارايهى استدلال است. افراد جامعه وقتى نقدى بر ادعاهاى دروغ مخالفان نبينند، رفتهرفته به آن اعتقاد پيدا مىكنند و چنين ادعاهايى را در فضاى ارتباطات گسترده نمىتوان پنهان داشت.
طرح شيعى ثقلين
خط : مهمترين منبع دين اسلام، قرآنكريم به معناى قوانين دين و سنت به معناى خود حضرات چهارده معصوم : به عنوان شارحان قوانين و مجريان صالح آن مىباشد؛ چنانكه رسولاكرم 9 فرموده است :
« إنّي تارک فيكم الثّقلين: كِتاب اللّه وعترتي؛ أهل بيتي، وأنّهما لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض »[5] .
خط : عترت، داراى مقام عصمت است و منبع فرهنگ شيعه و قرآن ناطق مىباشند و شأن امامت و رهبرى امت و لزوم اطاعت مطلق دارند.
خط : طرح ثقلين از نقاط قوت فرهنگ شيعه و بنياد آن است. كتاب خداوند به عنوان قانونى الاهى و وحى ختمى، و عترت در مقام اجراى قانون، طرحى ممتاز در دنياست كه هيچ مرام و مكتبى نمىتواند ادعاى آن را داشته باشد؛ زيرا در مكتب شيعه هم قانون و هم مجرى يعنى حضرات چهارده معصوم :، الاهى و معصوم و در پى تحقق نظام امامت و ولايت مىباشند و اين مكتب پىآمدهاى منفىِ بشرىبودن از جمله نداشتن عصمت و خيانت و ابتلا به نارسايى و سوءاستفاده و عدم دورانديشى، و منفعتطلبى براى قانونگذار و حاكمان سياسى در آن نيست.
خط : عصمت و امامت كه اختصاصى مكتب شيعه است، در فرهنگ شيعه با هيچ فرضى قابل انفكاك و جدايى نيست و امرى زوالناپذير، دايمى، كلى و ضرورى و در يك كلمه ذاتىست. هدف در قانونهاى بشرى، اجراى عدالت يا انصاف است، نه ولايت مقام عصمت.
خط : مراد از عترت، خمسهى طيبه و تسعهى ثانيه : مىباشند كه زندگى آنها جزو ضروريات تاريخ است كه كسى نمىتواند آن را انكار كند، اما معاندان و دنياطلبان، آنحضرات : را كنار گذاشتند؛ زيرا حقطلبى و عدالت و عصمت آنان را تحمل نمىكردند و آنحضرات مانع دنياى باطل و ظالمانهى آنان مىشدند.
خط : استعمار براى نفوذ خود در جهان اسلام همواره بر آن بوده است تا دو نقطهى ثقل مسلمانان يعنى قرآنكريم و عترت را به اهمال و تعطيلى بكشاند و طرح ثقلين را از اسلام بزدايد.
خط : « عترت » غير از « روايت » است، اما روايت، لازمِ عترت است و عترت معصوم داراى تبعيت مطلق مىباشد و لزوم تبعيت مطلق نيز جز از معصوم نمىباشد؛ چنانكه قرآنكريم مىفرمايد :
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الاَْمْرِ مِنْكُمْ )[6] .
روايت
خط : سنت و سيرهى سالم و مستند اعم از قول، فعل و تقرير، لازم قهرى عترت مىباشد و به حسب ظاهر اطمينانى و قدر متيقنِ آن، حجيت دارد و در فضاى چيرگى علم و در مقام ارايه، لازم است به آن زبان علمى داد.
خط : فعل معصوم، تنها در قدرمتيقن و در معناى احراز شده حجيت دارد و چنين نيست كه همانند قول داراى اطلاق و بهگونهى مطلق حجت باشد و بهخصوص اگر با ابهام يا اجمال در نقل درگير باشد، بتوان به اطلاق يا به عموم آن تمسك كرد.
خط : سنت و روايت بهخصوص متونى مانند صحيفهى سجاديه كه لازم است به عنوان متن درسى حوزهها بهخصوص در زمينهى معرفت حقتعالا و عرفان محبوبى باشد، ادامهى قرآنكريم است و از آن جدا نيست. درست است كه فهم قرآنكريم آنگونه كه اخباريان مىگويند منحصر به سنت نمىباشد، چنين هم نيست كه فهم كتاب بهطور كلى بىنياز از سنت باشد. قرآنكريم داراى مراتبىست كه جز با راهنمايـى مقام عصمـت نمىتوان به آن رسيد؛ چراكه كتاب وحـى همانند ديگر كتابها محدود نيست و امتياز و اعجاز بىپايانى و سير بىانتها را دارد؛ اگرچه در تمامى مراتب، از ناحيهى خود كتاب مشكل و مانعى نيست و فهم عادى، خود توان آن را ندارد كه حتا در الفاظ سادهى قرآنكريم، بدون مددگيرى از مقام عصمت به اشارتهاى قرآنكريم راه يابد. البته همين هم بدان معنا نيست كه قرآنكريم حجت نيست و فهم به آن راه نمىيابد و درك آن تعطيل است؛ زيرا هركسى به حسب توانايى و گسترهى وجودى خويش به فهم قرآنكريم راه مىيابد؛ اما مقام عصمت حتا از واژگان ساده، استفادههاى عميقى دارد كه ذهنهاى عادى به آن التفات نمىيابد. مراتب و بواطن عالى قرآنكريم بدون امداد مقام عصمت و تبيين او يافتنى نيست. ضمن آنكه مقام اجراى درست قرآنكريم نيز با مقام عصمت مىباشد.
خط : متواتربودن اخبار، بسيار نادر است و روايات مستفيض در امور محدودىست و بيشتر روايات، آحاد مىباشد. حجيت خبر واحد داراى شرايط پذيرش، سيرهى عقلا در تمامى خبرها مىباشد.
خط : هم سند و هم متن روايات، اقتضايىست و بايد هر دو جهت روايت مورد بررسى علمى و تحقيق تخصصى قرار بگيرد؛ چراكه بيشتر اخبار، نقل به معنا مىباشد. روايات، بيشتر نقل به معناست و نقل به معنا به معناى دخالتدادن فهم راوى در متن مىباشد و جنبهى حكايت آن از قول و فعل و تقرير از دست مىرود و چنين نيست كه بهخصوص با امكانات محدود آن زمان در ثبت و ضبط، انعكاس كامل نظر معصوم باشد و بهويژه امكانات و سطح سواد آن زمان به هيچوجه اقتضاى چنين مهمى را نداشته است، بلكه نقلِ محكى مىشود و داراى اقتضاى صحت مىباشد نه عليت براى درستى و بايد افزون بر سندپژوهى، در چارچوب فقهالحديث و متنپژوهى، دليل با آن همراه و صحت آن احراز شود و مستند گردد و در امور عبادى افزون بر درونپژوهى، بهحتم سند آن نيز اعتبار لازم را داشته باشد. اعتبار عقلايى سند باعث مىشود حتا اخبار مورد اعتماد از اهلسنت اخذ شود و البته از دليل نقلى، نهايت چيزى كه به دست مىآيد، اطمينان عقلايىست و براى علم، همين نيز كافىست؛ بهخصوص اگر دادههاى علمى و تحليلهاى عقلى بتواند با تبيين متن همراه شود. بنابراين آنچه در حجيت روايت مهم است، اطمينان به محتواى آن است و سند آن از باب روايت و گزارشگرى لحاظ مىشود و اصالت ندارد. اگر روايتى با سند معتبر رسيده باشد، اما اطمينانبخش نباشد، به آن عمل نمىشود و به عكس اگر روايتى كه سندى ضعيف دارد با مرحجات ديگر اطمينانبخش گردد، همان سند مىباشد؛ چراكه ثقهبودن راويان و صحيحبودن روايت، امرى اقتضايىست و علت حجيت، اطمينان است و تا روايت، اطمينانبخشى نداشته باشد، حجت نيست.
خط : مدارك روايى بهصورت عمده نقل به معناست و چنين نيست كه تمامى واژگان معصوم همانگونه كه بوده است، نقل شده باشد. در نقل به معنا و مضمون، بخشى از معنا به ثبت و نگارش در نمىآيد و از دست مىرود، اما از دسترفتن بخشى از معنا سبب نمىشود روايت از حجيت ساقط شود و اصالت حجيت روايت بر جاى خود باقىست. بايد توجه داشت اصالت حجيت امرى متمايز از اصالت صحت است و اين دو ملازمهاى با هم ندارد. توجه به اين نكته امر را بر پژوهندهى مدارك روايى سخت مىسازد و وى با كمترين شكى بايد در پى يافتن قراين و نيز رجوع به قرآنكريم براى دستيافتن به معناى صحيح روايت و تكميل معانى ريختهشده از آن رود.
خط : دليل حجيت خبر، نوع خبر را در برمىگيرد، نه اينكه شخص خبر را حجت بشمرد. در اينصورت با وجود قرينه بر كذب در مورد روايتى كه به صورت موردى سند صحيحى دارد يا قرينه در صدق در صورتى كه سند معتبرى نداشته باشد، به اقتضاى همان قرينهى داخلى يا خارجى عمل مىشود و خبر غيرصحيحى حجت شود و خبر صحيحى از اعتبار و حجت ساقط شود. پس حجيت خبر، امرى تعبدى نيست كه تعقل و تعهد به پژوهش از آن كنار گذاشته شود.
خط : اجتهاد، نقل روايت نيست، بلكه فهم و تبيين روايت و رد روشمند فروع بر اصول است. اين بسيار سادهباورى و سطحىانديشىست كه با نگاه به سيرهى رفتارى حضرات معصومين : يا ظاهر گفتار آنان و بدون اجتهاد لازم و التفات به تمامى خصوصيات و جوانب و بدون اِشراف به مقتضيات زمانى و مكانى، همان معناى مراد دانسته يا از آن، الگوبردارى شود. اين خط بهويژه در حوزههاى تبليغى لازم است مورد اهتمام و تأكيد باشد.
خط : درست است بايد متن روايت را با درستى سند و وثاقت راويان آن پىجو بود، ولى هميشه چنين نيست و درستى يا نادرستى روايات با متن آنها نيز تحليل و ثابت مىشود.
خط : منابع تاريخىِ دينى، نياز به تحقيق با نگرشى نو و علمى و بازبينى و بازانديشى دقيق دارد و نيازمند تحليل و تفسير با هدف كشف محتوا و شكل شريعت ـ بدون دخالت انگيزههاى نفسانى و سلايق ـ است.
عقل
خط : حاكم بر فهم گزارههاى تمامى علوم، عقل نظرى با پيشفرضهاى بديهى و عقل عملى با حكم به حسن و قبح مىباشد، البته در گزارههاى كلى، نه در امور جزيى بهخصوص اگر مربوط به غيب عالم و معاد باشد و نيز عقل محدود به امور نفسانى مىباشد. بيان شريعت در مستقلات عقلى تنها جنبهى ارشاد دارد و خود بيان عقل در آنها حاكم است، اما عقل نمىتواند از مقام عصمت و وحى بىنياز باشد. مقام عصمت، محدودهى اندك عقل نفسانى را گسترش و وسعت مىدهد و آن را مهار مىكند. بنابراين دين و وحى، كاستىهاى خرد را برطرف و آن را تكميل مىكند. وحى از آنجا كه مىتواند هم امور كلى و هم امور جزيى را آنهم در بردى بسيار بالاتر و گستردهتر از خرد تبيين كند، بر عقل تفوق و برترى دارد و روايات نيز تبيين و تفسير قرآنكريم و بيان وحى و ملموس كتاب مىباشد.
خط : گزارههاى لبّى محدود عقل و احكام عقلايى بر هرچيزى حتا بر خود قرآنكريم و متون نقلى مقدم است. همانطور كه داور در پذيرش يا رد معجزه و مصدّق و مكذّب آن، عقل است؛ آن هم عقل انسانهاى عادى با فهم عرفى كه دارند تا نبوت و پيامبرى را تنفيذ كنند. ردكردن چنين گزارههايى بنياد علم را برمىاندازد. البته عقل و نقل هريك محدودهاى اختصاصى دارد و در مرزهاى اختصاصى هريك نمىتوان از ديگرى استفاده كرد و ميان روش عقلى با روش نقلى خلط نمود. براى نمونه معرفى امامان معصوم : با نصب و گزينش الاهى و نصّ و سنت مىباشد، نه تشخيص عقل و خرد عرفى؛ چراكه تشخيص عصمت امرى مستصعب و براى عقل، سركش و رمنده است و از هرچيز ديگرى سختتر مىباشد.
خط : عقلورزى مانند روشنكردن چراغ براى مشاهدهى متن قرآنكريم و متون دينى و مددرسانى به رؤيت و نظر و ابزارى براى نظارهگرى در محدودهى امور نفسانىست و خود حكم ندارد، بلكه به احكام شريعت ارشاد دارد و همان را توصيف مىكند. عقل، منبع مستقلى نيست و تنها به فهم متن قرآنكريم مدد مىرساند و شمار مستقلات عقلى مؤثر در فهم دين، چيزى به شمار نمىآيد تا بشود عقل را منبع مستقلى در استنباطهاى دينى دانست. البته حجيت قرآنكريم و سنت و معجزهبودن متن قدسى در گرو تشخيص و حكم عقل است و خرد، صدق و اعتبار آن را تأييد مىكند و بشر عادى و علمِ اطمينانىِ او را به منبع علمىِ وحى الاهى و چشمهى موهبتى قدسى پيوند مىزند و زبان آن مىگردد. بنابراين اعتبار و تبيين اسلام و تنفيذ اجتماعى و مقبوليت مردمى آن با عقل مىباشد.
خط : علمى و عقلىنمودن گزارههاى دين، يك ضرورت است. متن آگاه جامعه هم عقل منطقى دارند و هم عقل عقلايى و شريعت نيز هر دو را داراى حرمت و ارزش مىداند و هرچه اين دو عقل، ارتقاى بيشترى داشته باشد، توان استفادهى آن از كتاب و سنت بيشتر است. استفاده از شريعت مرهون آگاهى و دانش جامعه است. اين جامعهى پيشرفته و علمى و عقل گسترده و سرشار است كه مىتواند از قرآنكريم بهرهى وافرترى ببرد؛ همانگونه كه رواياتِ درست، به فهم قرآنكريم مدد مىرساند و علم و عقل و نقل حكم مصباح و چراغ را براى يكديگر و براى فهم قرآنكريم دارد و علم، نقل و قرآنكريم مىتواند در محتوا و صغراى استدلال به مدد عقل بشتابد.
عرف و بناى عقلا
خط : عرف، همان متفاهَم و توافق عملىِ مردم است كه برآمده از طبيعت اولى بشرى آنهاست و براى آن از ناحيهى عقلِ عملى حكم دارد. عرف همچون گزارههاى بديهىست كه قياس خويش را با خود دارد. بنابراين مراجعه به عرف، مراجعه به عقل جمعى در مسايل عملىست. همچنين چيزى كه عقلايىست، نوعىست. نوعىبودن، استمرارىبودن و رواجداشتن از زمانهاى قديم در ميان مردم و نيز عمومى و فراگيربودن را به صورت لازمى با خود دارد. دليل عقلا منبعى مستقل نيست، بلكه امرى واسطهاى و ميانهاىست؛ چراكه عملى كه ميان مردم رايج يا توصيه شده است، از ناحيهى عقل آنان يا شريعتىست كه به آن اعتقاد دارند؛ شريعتى كه گزارههاى اخلاقى را نيز در خود دارد. عرف، متفاوت از عادات، آداب و رسوم مىباشد.
خط : هم عرف و هم بناى عقلا، هر دو يك نهاد دارد و هر دو، عقل جمعىست؛ اما در عرف، به آن عمل مىشود و با عمل، به آن، تثبيت گشته و استمرار مىيابد. اما در بناى عقلا، پيش از تثبيت عملى، براى آن، حكم دارند. همچنين هر دو نيز از اين جنبه مشترك مىباشند كه تثبيت عملىِ آن، از افراد عالى و بزرگان، به افراد عادى و همگان مىرسد و در اين زمينه مانند سيره است. عرف و عقلا، دو نهاد متفاوت نيست و مثل نقل و شرع مىماند كه يك نهاد است. عرف طبعى نه الزامى دارد و نه قابل مؤاخذه و تعقيب است، بلكه تنها مدح و ذم بر آن واقع مىشود.
خط : مجتهدى كه به نور ولايت يا دستكم ملكهى قدسى شكوفا شده است، با آنكه فهم برترى نسبت به ديگران دارد و در امور توحيدى و ولايى يكتاست، با فهم تمامى افراد بشر بهطور موجب كلى، مخالفتى ندارد؛ زيرا عقل، حجتى درونىست كه مىتواند فرد را به حقيقت رهنمون باشد، اما عقل جمعى افراد عادى بشر، عصمت كلى نمىآورد. فهم عقلا و عقل جمعى بهطور موجب جزيى اعتبار دارد و به اين لحاظ از منابع و ابزارهاى كشف احكام مىباشد. عقلا كمتر مىشود كه بر اعتبار گزارهاى صحّه بگذارند؛ در حالى كه صادق نباشد؛ مگر در مواردى كه نفس امارهى حاكمان و دستگاههاى تبليغى، به صورت عامدانه به تغيير در فهم و منابع اطلاعاتى آنان دست يازيده باشند يا ذهن آنان دچار قبض باشد.
اجماع
خط : اجماع از آنرو داراى اعتبار است كه كاشف از سنت مىباشد؛ از اينرو منبعى مستقل نمىباشد. اجماع مدركى، اعتبارى استقلالى ندارد و خود مدارك مورد بررسى قرار مىگيرد و اجماع غيرمدركى در صورتى كه قدمايى باشد، از آنجا كه ممكن است از مدركى كشف نمايد كه به ما نرسيده باشد، چنانچه يافت و محصل شود، اعتبار دارد؛ زيرا آن عالمان وارسته همه به ايمان و تقوا شناخته شدهاند و بدون دليل، نظرى نمىدهند، بنابراين ممكن است دليلى در دست داشتهاند كه به ما نرسيده است، اما اين كبراى كلى، ممكن است مصداقى نداشته باشد. اجماع منقول نيز اعتبارى ندارد. بنابراين منابع دين منحصر در كتاب و سنت مىباشد و هر حكمى كه كتاب و سنت سالم داشته باشد، حكم خداست و تشريع منحصر به اين دو منبع عصمتى مىباشد و ديدگاه دين بر نگاه خود اصحاب و فقيهان كه دليلى متقن در دست ندارند، مقدم است.
فصل سيزدهم : دينشناسى جامع و معتبر
خط : از وظايف طلاب و محققان حوزوى و واصلان به اجتهاد علمىست تا با نيروى اجتهاد، مسايل دين الاهى را بر پايهى وحى و منابع مورد تأييد دين، شناسايى و كشف نمايند و با همانديشى « دينشناسى جامع و معتبر » را رقم بزنند.
تعريف دين
خط : بانك جامع، شؤون و ابعاد ديندارى را در سه لايهى عمدهى آن تبيين مىكند. دين، در لايهى نخست، سيستمى عمومى و سياستى مردمى و خُلق و خوها و منشهايىست كه در باطن است و در ظاهر به شكل ادب و تربيت، نُمود مىيابد و روش زندگى اجتماعى و فردى را مىسازد و در لايهى بعد به سمت حقطلبى رشد مىنمايد و نوعى اتصاف نفسانى مىگردد كه خود را در نفس نشان مىدهد و با آن اتحاد دارد و در لايهى سوم و كمال برتر به عقايد و جهانبينى و نظام هستها و ايدئولوژى و نظام ارزشها و به ايمان مىرسد و باطنى ( قلبى و روحى ) مىگردد.
خط : دين در لايهى مردمى، به ساختار اجتماعى و ظاهرى جامعهى اسلامى با لحاظ عموم افراد جامعه و زندگى عمومى تمامى شهروندان معطوف مىباشد. دين در اين سطح، خود مىتواند حتى اهل كتاب و اقليتهاى دينى و گروههاى مخالف، اما داراى التزام عملى غالبى به قوانين را شامل گردد و آنان نيز به اين اعتبار و با رعايت اين لايهى ظاهرى، شهروندى دينمدار مىباشند. دين سالم اگر درست اجرايى شود، مطلوب اجتماعى مىشود؛ ولى مشكل دين اين است كه مجرى آگاه سالم و توانمند به خود نديده است.
خط : در مواجه با دين، لازم است دقت شود دين در لايهى كردار مردمى مورد تحقيق قرار مىگيرد يا در ردهى معلومات و امور تقليدى يا در مرتبهى اجتهاد علمى و يا برتر از آن، يعنى معرفت دينى كه داراى ملكهى قدسىست يا در ساحت ولايت موهبتى يا ردهى وحيانى دين. در دينشناسى، مهم اين است كه اين لايهها در هم آميخته و خلط نشود و جايگاه هريك محفوظ بماند كه حكمت و فرزانگى، حفظ حيثيات است.
ساحتهاى كمال و شناخت دين
خط : انسان داراى سه فاز كمالى و به تبع آن داراى سه ساحت شناختى مىباشد كه بر هم مترتب است: نفس، قلب و روح. دريافت دين به حسب اين مراتب خارجى، متفاوت مىشود و سه سطح ديندارى نفسانى، حقطلبى قلبى و ايمان روحى را مىسازد. در هر سه مرحلهى يادشده، شناخت ممكن است به اشتباه آلوده بوده و گزارههاى كاذبى از اين سه حوزه به شبهعلم تبديل شود و بهصورت مغالطهآميز بهجاى علم ارايه گردد. تلاش در اين ناحيه بايد داراى استناد و اثبات علمى باشد و كسى كه نتواند دادههاى اين سه ساحت را به علم تبديل كند، چون زبان گفتوگو ندارد، نمىتواند صاحب ادعا شود و در صورت ادعاى علنى از ناحيهى علم، تكذيب و رد مىگردد.
خط : دينمدارىِ « حقطلبانه » كه آزادگى و جوانمردى را مىطلبد و دينمدارىِ « ايمانى » و باطنى كه از لوازم آن مىتوان به ايثار و گذشت مثال زد، بهترتيب و با ترتّب در خواص جامعه ظهور مىيابد. بنابراين حقطلبى از نخستين صفات حوزههاى علمىست.
دين تلاش دارد تا دو مرتبهى اخير را به صورت نرم و در بسترى آزاد، در خواص جامعه كه نيروهاى حوزوى بخشى از آن مىباشند، نهادينه سازد و آن را گفتمان غالب بر گروه خواص و نقشهى راه كمال آنان به عنوان الگوهاى عموم افراد جامعه نمايد. در اين دو مرتبه، حقطلبان و مؤمنان نمىتوانند انتظار تسامح و تساهل داشته باشند و بر آنان مواظبت و سختگيرى مىشود تا به اهمال يا ارتكاب عامدانهى خطا مبتلا نگردند و چشمانداز خود را قلهى بلند و صعب و مستصعب « ولايت » و « توحيد » تيز و عشق و وحدت بلاآفرين حقتعالا قرار دهند. تلاش و كوشش اهل ايمان و دقت مضاعف و توجه متعهدانه و مسؤولانهى آنان با وفور عمل شايستهاى كه دارند، نمىگذارد كثرت افراد عادى و تودهها، كژى، فساد و انحراف را بر جامعه چيره نمايد، بلكه كمال بالا و نقش والاى آنان، هدايت جامعه را به دست مىگيرد. اين گروه به حل مشكلات جامعه اهتمام دارند و در پى گسترش قسط در جامعه مىباشند و براى خود بر پايهى عدالت متناسب، بلكه بر اساس محبت و ولايت رفتار مىكنند و براى همين است كه كاستىهاى برآمده از تودهها و افراد عادى و نيز مشكلات حاصل از گروه اندك دنياطلب طمّاع هموار مىگردد و به شكل جريان غالب در نمىآيد.
اهل ايمان اگر بسيار اندك يا ضعيف و منزوى گردند يا مسؤوليت ايمانى و رسالت ايثارگرى خود را انجام ندهند، اقبال تودهها به كژى، چهرهى جامعه مىشود و آن را به فساد مىكشاند.
توصيفىبودن دين
خط : شريعت، معرفتمحور است و دين داراى گزارههاى اعتبارى محض و بريده از هستى نيست. دين، امرى حقيقى و ناظر به نحوهى وجود و ظهور آن است كه از طريق بينش وحى به بندگان مىرسد و عنوانى مستند به خداوند مىباشد، نه پديدهاى اجتماعى همانند زبان و فرهنگ كه متأثر از محيطزيست، خانواده و اجتماع است و نه اعتبار بدون پشتوانه. گزارههاى دينى حتا گزارههاى دستورى و احكام و بايدها و نبايدهاى فقهى ـ كه به صورت امر و نهىست ـ به اقتضاى علمىبودن، در محتوايى توصيفى ظاهر مىگردد و حركت در مرز مشخصىست كه به سلامت و سعادت انسان پايان مىيابد و حكايت از هستى و پديدههاى آن دارد؛ چنانچه علم اگر بخواهد خاصيت علمى خود را حفظ كند، فقط توصيفىست.
خط : معرفت و عقلانيت، محور سنجش هر گزاره و كردارى در اسلام است. اسلام، پذيرش معجزه را منوط به حجيت عقل ساخته و اعجاز خود را كه دليل حقانيت آن است، از سنخ معرفت آورده و كتاب وحيانى را دليل بر صحت و درستى خود قرار داده است و حتا كمترين عبادتى را با معيار معرفت و عقلانيت به سنجش مىگذارد، نه با صرف عمل به تكاليف.
خط : توصيفىبودن احكام دينى و ارشادىبودن برخى از آنها، به معناى توان دخالت انسان در احكام نيست؛ چراكه حتا احكام ارشادى بر اساس امور طبيعى و مطابق با قوانين حاكم بر ناسوت و جسم و روان آدمىست و نياز به كشف دارد، نه جعل.
خط : آگاهى به خصوصيات خوبىها و زشتىها از مقولهى فرمان نيست كه فرمان و « امر » از سنخ اراده است، بلكه از مقولهى علم و انديشه مىباشد. علمِ استفاده از طبيعت و مواهب الاهى اصلى دامنهدار و نامحدود است و اصالت حذر و اصالت حرمت، سخنى ديگر كه تنها در محدودهى مواردى اندك مىآيد. آزادى انسان در فرهنگ دينى، اصلى اولىست.
خط : تبليغ دين لازم است بهگونهى توصيفى باشد و تبليغ از شريعتِ دستورى، آمرانه و تحكمآميز، گريز از تمامى دين را ـ حتا از بخشهايى كه تبليغ نمىشود ـ موجب مىشود و جامعه را به لجاجت، عناد، لجبازى، سركشى، جبههگيرى و مقابله مىكشاند، بدون آنكه دين حقيقى را بشناسد.
خط : جامعهى جوان به سبب جوانى خود با بيشترين موانع مخالفت مىكند و به حريم منعها بيشتر نزديك مىشود و چون به گزارههاى دستورى و فرمانى حساسيتزاست، آن را ناديده مىگيرد، از اينرو دين به مقتضاى خود دين، با ترسيم و توصيف، تبيين و ابلاغ مىشود. جوان اگر با ملاطفت جذب نشود، سر به لجبازى مىگذارد و فرصت جوانى كه مىتواند بهترين عامل براى پيشرفت و تعالا باشد، به تهديد تبديل مىشود.
خط : بانك جامع لازم است به صورت علمى تبيين نمايد دين چيزى جز مربى صادق و مرشد صالح و راهنمايى دلسوز و وصولدهندهاى همگام براى گسترش روح و بسط روان آدمى نيست. تمامى همت و هدف دين، وصول همگان به سرچشمهى سلامت دنيوى و سعادت اخروى و به درستىها، بسط و صفاى محض است.
دينمدارى
خط : در ديندارى، آنچه مهم است « اعتقاد قلبى » مىباشد. علم در جاى عقيده نمىنشيند. علم به فصل طينى انسان ارتباط دارد و آنچه فصل نورى آدمى را مىسازد، عقيده است. عقيده مىتواند از معلومات و بهگونهى تقليدى حاصل شود و گاه همين عقيده از علم راسختر و محكمتر است و يا از علم، معرفت يا منش دينى به دست آيد.
خط : دينمدارى به ساخت مسجد و مناره و گنبد و پخش اذان و نقاره و تشكيل محافل عزادارى باشكوه و شبهاى احيا با جمعيت انبوه و تشكيل نمازجمعه به صورت صورى و شكلى نيست، بلكه همان عمل و كردارىست كه در هر روز بهخصوص در تعامل مردم با هم از آنها سر مىزند.
خط : درست است كه دين خداوند در مقام نزول و اثبات، كامل است و به اعتبار بسطى كه در خود دارد، مقام جمعى و ختمى دين محقق شده و خداوند چيزى را براى نهايت كمالبخشى و بسط و صفا فروگذار نكرده است، اما قابليت فهم و پايبندى و عمل به آن بر عهدهى دينمداران و در مرحلهى ثبوت دين است تا مسلمانان بتوانند از اين رهگذر از دين اسلام بهره برند و به مقام بسط رسند.
فصل چهاردهم : جبههى كفر
خط : شناخت ايمان و مراتب ديندارى بدون شناخت كفر و اقسام آن ممكن نمىشود. كسى كه كفر را نمىشناسد، از شناخت ايمان نيز بهدور است. تا زشتى شناخته نشود، زيبايى لذت و سرور خود را نشان نمىدهد. قرآنكريم بهترين منبع در شناخت كفر و روانشناسى كافران مىباشد.
چيستى كفر
خط : مسلمان بايد به اصول دين و ضروريات آن، اطمينان داشته باشد. در برابر اطمينان، شك و انكار قرار دارد. كافر به كسى گفته مىشود كه خداوند متعال را انكار نمايد يا دربارهى حقتعالا شك داشته باشد ـ مانند افراد ملحد، مادى و بتپرست ـ يا دوگانگى را باور داشته باشد؛ مانند آنچه كه به باورمندان به يزدان و اهريمن نسبت داده مىشود. يا سهگانگى را باور داشته باشد؛ مانند: كسانى كه به اقانيم سهگانه ( اب، ابن و روحالقدس ) عقيده دارند يا دربارهى پيامبرى و خاتميّت حضرت رسول اكرم 9 شك يا انكار داشته باشند يا به چيزى كه سبب دروغبستن به ايشان مىشود، باور داشته باشند، مانند انكار و شك در وجوب نماز و روزه، كه چنين باورى ناگزير به دروغپنداشتن خدا و رسول مىانجامد؛ خواه از آن آگاه باشد يا ناآگاه؛ ضرورىبودن آن را بداند يا نداند؛ ضرورى باشد يا غيرضرورى، دربارهى مبدء و معاد و اصول دين باشد يا اخلاق يا فروع و احكام دين، و خواه وى خود را مسلمان بداند و مانند مسلمانان رفتار نمايد يا خير. در هر صورت، يكى از ويژگىهاى يادشده وقتى به صورت عادى و با فهم كامل مطلب، ابراز شود، فرد كافر مىباشد.
خط : كفر و ارتداد تنها با انكار ضرورى دين شكل نمىگيرد، بلكه انكارِ هر حكمى كه به انكار رسول خدا 9 بينجامد، سبب كفر مىشود؛ چراكه اهانت و حرمتشكنى نسبت به آنحضرت را در پى دارد.
ارتداد
خط : حكم ارتداد، نوعى دفاع از دين و قراردادن حصن براى صيانت از آن است. بحث ارتداد براى حفظ شريعت است و حفظ شريعت، همواره به اين حكم نياز دارد. بحث ارتداد بحثى سياسى نيست تا موضوع آن تغيير يابد و موقتى باشد؛ يعنى نبايد آن را با بحث فسادانگيزى و ايجاد فتنه خلط كرد و فسادانگيزى را ملاك و معيار حرمت ارتداد گرفت. قوانين ارتداد در بخش پنجم با عنوان « قضا و مجازات » آمده است.
خط : نبايد حكم ارتداد را ابزارى سياسى براى حذف ديگران ساخت و هركسى را با كمترين گفتهاى برخلاف نظام اسلامى و بدون تحقيق از اين كه گوينده در فهمْ مستضعف و در درايتْ ناتوان است، مرتد ناميد، بلكه بايد اين حكم را بر مجراى سالمى كه دارد و با حفظ شرايط آن، جريان داد. صدور حكم ارتداد، همانند بحث حفظ ناموس است كه مىشود متجاوز را به قتل رساند، اما بايد بتوان آن را در دادگاه اثبات كرد، وگرنه جرم ايجاد اخلال در نظام و قصاص را موجب مىشود.
نجاست واقعى كافر
خط : كافر، نجس است و نجسبودن كافر مانند ديگر نجاستهاى شرعى، امرى واقعىست و همهى اجزا و رطوبت بدن ـ حتّى مو، ناخن، آب دهان، چشم، بينى و عرق وى ـ نجس است و در اين زمينه، ميان كافر كتابى و غير آن، تفاوتى نيست.
خط : نجسبودن كافر و اهل كتاب، امرى سياسى و اعتبارى و به معناى پليدى ظاهرى و پندارى نيست تا تنها براى دور نگهداشتن مسلمانان از معاشرت با آنها باشد؛ بلكه امرى تكوينى و حقيقىست كه ناگزير با كفر و نجاست واقعى آنها همراه است و اين مىرساند مرتبهى كافر در نظام آفرينش حضيضى دارد كه او را در رديف سگ و خوك قرار مىدهد.
خط : نجاست كافر همان « خباثت نفس » است كه از بريدگى و قبض حقيقى او ناشى مىشود و امرى اعتبارى نيست. ملاك و اساس نجاست كافر، ظلم و قبض است كه نمىتواند به سبب تنگى وجود خود، هرچيزى را در جاى متناسب آن قرار دهد؛ هرچند هر ظلمى كفر نمىباشد، اما ظلم آگاهانه، ارادى و مستمر، كفر و نجاست مىآورد.
خط : ريشهى اصلى كمبود و اشتباه شيطان، « جهل » و « قبض » او و جهت عملى آن، « كفر » و « عصيان » وى بوده است.
عذابآورى كفر در دنيا
خط : كفر، خود عذابآور، ضيقدهنده، تنگكننده، قبضساز و قفل است؛ برخلاف ديندارى و ايمان كه در همين دنيا طهارت، صفا، خير و اطمينان مىآورد.
سياستهاى ثابت كفر
خط : تحريف حقايق و گرايشدادن مردم به امور نفسانى و ترويج امور باطل و لوازم زندگى حيوانى، بهخصوص در قالبهاى هنرى و رسانههاى ديدارى براى براندازى نفسانى و معنوى آنان و سوق دادن جامعه به فحشا و ايجاد آلودگى، غفلت و دورى از حق و اندراس دين، سياست ثابت جبههى كفر و از لوازم عصر غيبت است تا مردم را از معنويات، صداقت، عبادت، ذكر، دعا، تقوا، مساجد و محافل معنوى و مراجعه به عالمان دينى بازدارد.
تحريف و بهرهگيرى از شعاير دينى
خط : جبههى كفر و باطل، تمامى شعارهاى جبههى حق را نسخهبردارى مىكند و با بهرهگيرى از مقدسات و چهرههاى آيينى، به ترويج خود در ميان تودهها مىپردازد و در اين راه حتا قرآنكريم را به خدمت نظام سلطه مىآورد و از آن بهرهى اسمى و شعارى مىبرد. تمام ابزار و حتا مقدساتى كه جبههى باطل از آن بهره مىبرد، تا در آن جبهه است، نمونهاى از باطل است و مانند سوءاستفاده از قرآنهايى مىباشد كه كانون فتنه يعنى معاويه و عمروعاص را در جنگ صفين در پناه خود قرار داده بود. هرچيزى كه در خدمت جبههى باطل و در برابر حق قرار گيرد، چنين است؛ خواه موسيقى و رقص و ماهواره و اينترنت باشد يا بهرهبردن نادرست و باطل از قرآنكريم، صلوات، نماز، روضه، نمازجمعه و مجالس آيينى.
كفرسازى مدعيان نالايق
خط : از لوازم عصر غيبت، كثرت مدعيان دينشناسى نالايق و نادانىست كه بيش از هرچيز، دين را مورد تجاوز و تصرف قرار مىدهند؛ آن هم توسط مدعيانى قشرى كه اخلاق باطن خود را بر دين تحميل مىكنند و اوج خشونت دينى و پيرايهها را مىسازند. با چيرگى چنين كسانى جامعهى گرگ و ميش شكل مىگيرد و صفا، صميميت، عشق و عطوفت رخت مىبندد و فقدان، گرفتارى، ضيق و ناامنى جامعه را در خود فرو مىبرد. اين در حالىست كه دين واقعى هنگامى در باطن آدمى ظهور پيدا مىكند كه در كنترل كردار خود به عوامل قسرى خارجى نيازمند نباشد و ملكهى قدسى و نورىِ موهبتشده از وى صيانت نمايد.
اصل آزادگى
خط : « اصل حريت » و آزادگى در دنيا ـ كه شعار امام حسين 7 در مقابله با سلطهگران يزيدى بود ـ طرح اجتماعى دين براى حفظ آزادى، آرامش و امنيت روانى و حفظ كرامت و حرمت انسانهاست. بر اساس اين اصل براى تمامى صنفها و مشاغل، به صورت حرفهاى الگويى آزاد و مناسب كه بهترين آن صنف باشد، طراحى مىشود تا هركسى در صنف خود به او افتخار كند. هر صنف و جامعهاى را بايد بر اساس منش آزادگىاى كه در آن گروه وجود دارد، تعريف و اصلاح نمود تا تمامى جامعه اصلاح شود. بايد براى تحقق اين منظور، بهترينهاى هر گروه را به استخدام گرفت و همهى اصناف و گروههاى جامعه را تحت حريت و غير حريت تعريف كرد و بهترين « نمونه » را به عنوان الگو تبليغ كرد و ديگران را گِرد آن الگو جمع نمود و سپس گردنكشان آن صنف را توسط همان گروه و به صورت مقتدر، مهار نمود.
هدم سنتهاى كفر
خط : دين و شريعت بر آن است تا سنتهاى اهل كفر را ـ كه ريشه در كفر آنان دارد ـ زايل گرداند؛ از اينرو، احياى شعارها، سخنان و نمادهاى اختصاصى گروههاى كفر و باطل و حتا لاتى را در هر قالبى كه باشد، ممنوع مىداند. اين سخن نشان از سختگير و عسرىبودن دين نيست؛ بلكه شريعت با مرزبندى دقيق، بر آن است تا ذهنهاى پيروان خود را خلاق و شكوفا سازد، تا آنان بر توان و نيروى خلاقيت خود تكيه نمايند و با بهرهبردن از متن آموزههاى دينى، جبههى باطل و كفر را بهكلى به محاق برند.
استفاده از بيشتر امكانات
خط : عالمان دينى براى آنكه بتوانند از عوامل و عوالم مختلف مادى و معنوى براى محدودكردن جبههى كفر بهره برند، بايد انديشهاى باز، وسيع و گسترده و قدرت بسط و شرح صدر و صفا داشته باشند. بهرهى عالم دينى از امكانات با استفادهى ابزارى كافر از امكانات تفاوت بسيار دارد؛ زيرا دين در پى صلاح و رستگارى و رشد جامعه و كفر در پى گمراهى، فساد و بيچارگى جامعه است.
مهندسى كاميابى و لذايذ
خط : جامعهى مسلمين بهويژه جوانان، نبايد از عدم كاميابى و محروميت از لذايذ نفسانى رنج برد، وگرنه جبههى كفر واستعمار با استفاده از همين امر، جوانان مسلمان را به خود جذب مىكند تا آنان را با سرگرمىهاى حرام به ذلت بكشاند. روشهاى كاميابى بايد هماهنگ با مذاق دين كه صفاى نفسانى و سلامت جسمى را همراه دارد و جسم را جوانتر و روح را بانشاطتر مىسازد و روان را به سوى معنويت و عالم ملكوت سوق مىدهد، تعريف گردد. كاميابى و التذاذ حلال بايد الگودهى شود تا دين براى جامعهى جوان و عموم مردم به عنوان عامل خمودى، سستى و تنگنظرى شناخته نشود، بلكه با ديندارى خوشى، نشاط، شادمانى و شيرينى داشته باشند.
خط : بر حوزههاى علمى لازم است شيوههاى كاميابى مجاز و حلال را آموزشى سازند. اگر كمبود و حسرت متوجه جامعهاى باشد، در هجمهى گستردهى جبههى كفر و باطل، افراد جامعه با آنان همراه شده و تن به گناه و خلافهاى سازماندهىشدهى آنان خواهند داد! اگر حسرت و فقدان از جامعه برداشته نشود، افراد در هر صورتى به گناه آلوده مىشوند. اين امر بهخاطر انسانبودن يا تابع شريعت اسلام و احكام دينى بودن نيست، بلكه افرادى كه در تربيت خويش، دچار كمبود و نياز مىگردند، از هيچ عملى براى رفع عطش روحى خود دريغ نمىورزند. بايد چشم دل را سير تربيت كرد تا ميلها و هوسها قابل كنترل گردد و شخص، هوسِ هرچيزى را ننمايد، وگرنه جبههى كفر و استعمار كه سياست بىدينى يا جدايى دين از سياست را دنبال مىنمايد، در پى سرايت افكار خود در دل و جان جامعه با استفاده از وسايل شادىزا در همهى شكلهاى گوناگونى كه دارد ـ از موسيقى گرفته تا تبليغ جاذبههاى مجازى جنسى و قرصهاى روانگردان، مواد مخدر، مشروبات الكى، قمار و برپايى پارتىهاى سيستميك ـ مىباشد تا جامعهى نيازمند را به فرهنگ خويش عادت دهد.
اصل نشاط و شادمانى
خط : شادى و نشاط از پايهاىترين مسايل در زندگى هر مسلمانىست. شادبودن محيط زندگى، تربيت شيدايى را سبب مىشود و فرزندان را باز و شاد رشد مىدهد و آنان را از خمودى، سستى، ركود و جمود باز مىدارد و سبب مىشود آنان كارها را به اجبار انجام ندهند. نتيجهى تربيت
نامناسب و سختگيرانه، پديدار شدن آسيبهاى روانى در بزرگسالى و عقدهگشايى حقارتىست كه در كودكى ديدهاند.
زندگى شاد براى مؤمن يك اصل است. كسى كه شادى ندارد به خمودى و درنتيجه به سستى در زندگى مبتلا مىشود و از كمالات بسيارى باز مىماند. از نظر روانشناختى بايد شادىهاى جامعه را با غمبارىهاى آن محاسبه كرد و ميان آن توازن برقرار كرد. بايد درصد شادىهاى جامعه و حزن و اندوه آن را به دست آورد و چنين نباشد كه فقط بر غمها تكيه شود. افراط در هر كارى اشكال دارد همانطور كه نپرداختن به كارهاى مجاز تفريط است و آسيبهاى خود را در پى دارد.
دنياى شنيدنى و آخرت ديدنى
خط : اميرمؤمنان 7 فرمودند: هرچيزى در دنيا، شنيدن آن شكوه بيشترى دارد تا ديدن آن. و هرچيزى كه در آخرت است، مشاهدهى آن شگرفتر است تا شنيدن آن؛ پس در دنيا بهجاى ديدن، به شنيدن آن و از غيب، به خبر آن بسنده كنيد. بدانيد و آگاه باشيد كه آنچه از دنيا كاهش يابد و بر آخرت بيفزايد، بهتر است از چيزى كه از آخرت بكاهد و بر دنيا اضافه كند. پس چه بسا كاستهشدهاى كه سودآور است و افزودهاى كه زيانبار است. همانا چيزى كه به انجام آن امر شدهايد، از چيزهايى كه از آن منع شدهايد، بسيار بيشتر است، و آنچه براى شما حلال شده است، از آنچه بر شما الزامى گرديده، فراوانتر است؛ پس اندك را براى دستيابى به بيشتر فرو نهيد، و آنچه را كه بر شما سخت گرفته شده است، براى رسيدن به گشايشها دست برداريد. همانا رزق و روزى شما ضمانت شده است و به عمل فراخوانده شدهايد؛ پس آنچه كه انجام آن براى شما ضمانت شده است، از عمل به آنچه بر شما الزامى گرديده است، برتر نباشد[7] .
فصل پانزدهم : نظام اعتقادى و عبودى
خط : طلبه و عالم دينى بايد صاحب اعتقادات محكم باشد و به ربوبيت الاهى تعبد داشته باشد و اين، يكى از اركان اسلام است. اسلام بر سه اصل مبنايى عمده استوار است: يكم، توحيد و نظام وحدتى تابع آن كه پراكندگى و ناهمگونى را دور مىدارد؛ دوم، روح ايمان و اعتقاد جازم به انديشهى توحيدى؛ و سوم، شايستگىهاى عملى و اخلاقىِ برآمده از اين دو اصل كه در سايهى « گذشت »، « ايثار »، « انضباط » و « قانون عمومى و همهجانبه »، سهگروه مؤمنان اندك، انبوه مسلمانان ظاهرى و متخلفان اندك را پديد مىآورد.
اهميت عقيده
خط : عقيده، بسط و گستردگى افراد و صفاى آنها، استحكام جامعه را در پى دارد و ضعف عقيده يا بىاعتقادى و قبض، زوال جامعه را به بار مىآورد. جامعهى فاقد عقيده، افراد را درگير قبض و تنگنظرى مىكند و اطمينان و اعتماد در چنين جامعهاى يافت نمىشود و به وفورِ « نفاق»ِ مُسرى مىگرايد. عقيده به حقتعالا و توحيد، با آنكه نقطهى شروع بسط و صفا و كمال جامعه و انسان است، عقيده به كفر بهتر از نفاق و بىاعتقادىست. كافر داراى عقايدىست كه مىشود به واسطهى همان عقايد او را به جايى رساند و به چيزى استوار ساخت؛ در حالى كه نمىشود منافق را به هيچ صراطى مستقيم ديد و نمىشود به او هيچ اطمينانى داشت و او قبض در قبض گرفتار قبض است. اگر جامعه فاقد اعتقاد گردد و به نفاق آلوده شود، كسى نمىتواند به كسى اطمينان كند و همه از هم بيگانه مىگردند و از هم واهمه دارند و مواظب يكديگر مىباشند. به دروغ مىخندند و به دروغ مىگريند، نان از جايى مىخورند و فرمان از جاى ديگرى مىبرند. در چنين جامعهاى، مؤمن در حالى كه همه را به وفق و مدارا دعوت مىكند، هرگز آلودهى اطمينان كسى نمىشود؛ همگان را مىپذيرد، بدون آنكه به كسى وعدهاى دهد؛ كنار همه مىباشد، ولى وابسته به آنها نمىگردد و كمالات، توانايىها و خوبىهاى خود را جلوه نمىدهد؛ راست مىگويد، ولى راستى را كمتر باور مىكند.
تصحيح اعتقادات
خط : طلبه بايد افزون بر شخصيت سالم و عملكرد و برخورد درست، به تصحيح اعتقادات اهتمام فراوان داشته باشد. اساس و ريشهى دين هركسى به اعتقادات وى وابسته است. معرفت حقتعالا و ولايت اولياى معصومين : در رأس تمامى اعتقادات قرار دارد.
معرفت ربّ
خط : نخستين اصل اعتقادى، كه در آن بايد به اطمينان رسيد، شناخت پروردگار، آگاهى معنوى نسبت به توحيد خداوند و قرب به حقتعالا مىباشد. اگر مسألهى خدا اطمينانى نگردد و مورد تزلزل يا غفلت واقع شود، ديگر بحثهاى دينى جايگاهى ندارد و به شك و ترديد گرفتار مىشود. با اهتمام به اين اولويت، ديگر امور اعتقادى نيز حاصل مىشود و نظر و عمل مىتواند بر جايى استوار گردد. اصلِ حقيقت و ريشهى تمامى دين، خداوند است.
وصول به خداوند
خط : طلبه و عالم دينى با ريشهشناسى و حركت در شيارهاى باطن و صفاى نفس و حركت در مسير وصول به ذات خداوند كه ريشهى تمامى ريشهها و نور تمامى عوالم است، رشد مىنمايد. طلبه اگر به ريشههاى صافى باطن خود متصل نباشد، نمىتواند سير در عوالم داشته باشد و از حقايق، معارف و ربوبيات و قدرت تمكين بهره برد و علم چندانى نمىيابد.
عبوديت؛ ريشهى تمامى كمالات
خط : عبوديت و بندگى خداوند، اصل و ريشهى تمامى كمالات است و كمالى بالاتر از آن نمىباشد. نخستين گام طلبه براى دستيابى به اين كمال آن است كه با آهنگ گذر از حيطهى نفسانى خويش، خداى محكى را با دل و قلب خود جستوجو نمايد تا به حسب استعداد خويش به آن قرب يابد و به اين باور حقيقى برسد كه خداوند يك شخصيت خارجىست كه در بيرون حضور دارد و مىتوان به حضور او بار يافت؛ تنها حقيقتى كه وجود، ذات و استقلال دارد و بندهى خود را چنان به مهر و محبت مىپيچد كه نمىتواند از او سرپيچى داشته باشد، نه صرف خداى حاكى، عنوانى و كلى مفهومى. اميرمؤمنان 7 فردى عادى نيست و وقتى مىفرمايد: « من خداى ناديده را پرستش نمىكنم »، پس به حقيقت خدايى هست كه قابل رؤيت و وصول باشد؛ وگرنه محال است خود را تا پاى جان، اين قدر اسير چيزى ناديده نمايد و همواره از آن سخن بگويد و به او عشق بورزد و در راه ايمان و اعتقاد به خداوند به شهادت برسد.
خط : عبادت و بندگى خدا در صورتى براى طلبه تحقق مىيابد كه وى نخست علاقههاى نفسانى و ناسوتى را از خود دور ساخته و سپس نسبت به خداوند و اولياى او و مربيان ربانى خويش قدرت استماع داشته باشد. چنين عبادتى كمال مىآورد و در پرتو هدايت اولياى الاهى از آفتها و آسيبها مصون مىماند. بنابراين نقشهى كمال طلبگى براى وصول به كمال متوسط، دو امر گفتهشده است. در مرحله استماع از امور وحيانى، بايد نسبت به خداوند انديشه داشت و خدا را فهميد؛ بهگونهاى كه خداباورى طلبه اين خاصيت را داشته باشد كه در موضع گناه، خودنگهدار وى گردد. برتر از خداباورى، خدادارىست و بعد از آن، « ولايت » موهبتىست، چنانكه در دعاى معرفت آمده است :
« اللهمّ عرّفني نفسک؛ فإنّک إن لم تعرّفني نفسک لم أعرف رسولک. اللهمّ عرّفني رسولک فإنّک إن لم تعرّفني رسولک لم أعرف حجّتک »[8] .
طلبه نخست بايد بر شناخت خداوند سرمايهگذارى كند و تلاش در هر حوزهى ديگرى بدون اين امر، نقش بر آب است. بايد به اين حقيقت رسيد كه: ( شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ )[9] .
مسلمانى مداوم و پيوسته
خط : قرآنكريم مىفرمايد: ( فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ )[10] ؛ فقط مسلمان بميريد. براى آنكه مسلمان بميريد، از آنجا كه نمىدانيد چه زمانى مىميريد، پس هرلحظه بايد خود را مسلمان نگاه داشت و همواره فرض كرد هنگام مردن است.
اعتقاد جازم به خداوند
خط : اهميت اعتقاد جازم به خداوند، به هنگام احتضار و در نظام انعكاس كردار بهگونهى ابدى، برآيند مىيابد و تكرار مىگردد. غفلت از خداوند و خودخواهى و پيروى از هواى نفس و آلودگى به انواع شرور چنين عاقبتى دارد :
( يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرآ وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدآ بَعِيدآ وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ، وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ )[11] .
روزى كه هركسى آنچه كار نيك به جاى آورده و آنچه بدى مرتكب گرديده، حاضرشده مىيابد و آرزو مىكند كاش ميان او و آن ( كارهاى بد ) فاصلهاى دور بود و خداوند شما را از ( كيفر ) خود مىترساند و ( در عينحال ) خدا به بندگان ( خويش ) مهربان است.
خط : طلبه لازم است رابطهى خود با خداى خويش را در متن زندگى داشته باشد و حس معنويتخواهى را در خود زنده و بانشاط نگه دارد. طلبه با معنويت، معرفت، صميميت، صفا، صداقت، درستى، پاكى و عمل به آموزههاى ديانت، باطن خود را با خداى خويش آشنا مىكند و مسير انس و قرب با حقتعالا را مىرود. نه دانش بدون معنويت و خداخواهى ارزشى دارد و نه معنويت بدون معرفت و تحصيل. دنيا به پايان مىرسد و انسان روزى خواهد مرد و آنچه براى انسان مىماند، فقط خداوند است. به هنگام مرگ، آموزش، تحقيق، كتاب و نوشتهاى كه براى خدا نباشد، هيچ فايدهاى ندارد و به آن دنيا منتقل نمىگردد و تنها آن مقدار كه براى خداوند بوده است، از آدمى خريدارى مىشود.
معنويات و تكيه به خداوند و اميد داشتن به اوست كه به انسان استقامت مىدهد. طلبهاى كه بتواند به خداوند و امام عصر ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) اعتماد كند، قوى مىشود، وگرنه كسى كه نمىتواند اعتماد و اطمينان به خداوند داشته باشد، با پيشامد كوچكترين مشكلى مىترسد و ميدان را واگذار مىكند. طلبهاى كه خدا و مولاى خويش امام عصر 7 را باور كرده است در صورتى كه بارانى از بلا نيز بر سر وى باريدن بگيرد، همچون كوهى پولادين، مقاوم در كنار حقتعالا و با حق مىماند.
خط : خداوند مىتواند گناهان و بدىها را به ثواب و خوبى تبديل نمايد: ( فَأُولَئِکَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ). خداوند در مهربانى خود براى كسى كم نمىگذارد و در مهرورزى و رحمت، كسى به او نمىرسد. به غير خدا نبايد دل بست؛ چراكه تنها اوست كه تمامى گناهان و بدىها را ناديده مىگيرد و از آن مىگذرد؛ گذشتى كه در انبياى الاهى نمىتوان سراغ آن را گرفت. اگر خداوند بخواهد پروندهى كسى را درست نمايد، چنان به وى مرحمت مىنمايد تا نه تنها بدىهاى وى از آن برداشته شود، بلكه در برابر براى وى خوبى بنويسند؛ حتا افزون بر آن، باز هم بر آن مىبخشايد. بنابراين نمىشود بندهاى را به چشم گناهكار ديد و از او مأيوس گشت.
آخرت و معاد
خط : آخرت، پايانى بر تمامى كردار، رفتار و باورهاى ناسوتىست كه هركسى را بهسوى ابد رهسپار مىسازد: ( إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ )[12] . همه از سوى خدا آمدهاند و هركس بهسوى خداى
خودش و به حقيقت خويش و نظام استيفاى حقوق باز مىگردد. يكى بهسوى جهنم مىرود و يكى به برهوت مىرسد و يكى در تابوت ( چاهى در قعر جهنم ) قرار مىگيرد و ديگرى عازم بهشت مىشود. يكى به سوى رحمان مىرود و به محض اينكه از دنيا مىرود، از فرشتهى مرگ گرفته تا ديگر فرشتگان، با اجلال و تكريم با او رفتار مىكنند و يكى هم بهسوى جبار باز مىگردد و فرجام او ( وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ )[13] مىشود و تا از دنيا مىرود، ملائكهى عذاب و انتقام ـ كه غلاظ و شداد هستند ـ بر او چيره
مىشوند: ( عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ )[14] . او با فرشتگانى درگير مىشود كه آنچه را بايد، انجام مىدهند. برخى نيز به نظام تبديل سيئات به حسنات نايل مىآيند يا به حبط عمل دچار مىگردند.
خط : اگر عالم آخرت نباشد، نظام دنيايى از آنجا كه بيشتر ظالمانه است تا عادلانه، نمىشود نظام احسن باشد. لزوم وجود دنيايى ديگر براى استيفاى حقوق محرومان و مظلومان، بهترين دليل براى اثبات عالم قيامت مىباشد؛ چراكه محرومان و مظلومان در اين دنيا به مساعده بهرهاى مىبرند و تنها در عالم آخرت به حقوق اصلى خود مىرسند.
خط : طلبه لازم است خود را براى زيارت حقتعالا و لقاءالله و حضور در برزخ و ظهور در قبر و قيامت آماده سازد و آنچه براى آن عوالم لازم است فراهم آورد، نه آنكه ذهن خود را انباشتهاى از سخن، اصطلاح و قاعده نمايد كه هنگام مردن، تمامى اين امور در همين دنيا گم مىشود و دنيا، مردم، محراب و منبر اگر جهت الاهى نداشته باشد، بازار ناسالم و فانى اينجهانىست.
ثمرات دنيوى يا تبليغى و ارشادى علم از آثار جانبى و عرضى آن است و ثمرهى حقيقى دانش و معرفت، بقا، استمرار، صفا و ظهور نزد جناب حقتعالاست.
آنچه از موجودى عالِم رنگ و روى حقيقت دارد، در آخرت داراى كارايىست و آنچه جز اين متاع باشد، تمامى كالاى بازار همين دنياست و در آن دنيا نه كارايى دارد و نه خريدارى.
نبوت و وحى
خط : بعد از شناخت و اعتقاد به خداوند، طلبه لازم است « نبوت » و ادامهى آن، « امامت » و پل ارتباط علمى نبى با خداوند، يعنى « وحى » و چگونگى آن را بشناسد و سه ويژگى انبيا و سفيران الاهى يعنى ولايت و معنويت و قدرت اعجاز و كرامت و عدالت و دوديگر علم وحيانى و معرفت و سهديگر مشروعيت سياسى و حاكميت و هريك از وارثان اين سهويژگى يعنى فقيهان، عارفان و رهبران و مغالطههاى درگير با اين سه ويژگى و مدعيان دروغينِ داراى ظاهر اما بدون محتوا و باطن را بشناسد و الگوهاى مناسب و اساتيد كارآزمودهى مسير طلبگى را از رهگذر اين شناخت به دست آورد.
ولايت
خط : دين، بدون ولايت، تحقق كامل و تمام نمىيابد و برقرار نمىماند؛ تفاوتى ندارد ولايت امامان معصوم : باشد يا ولايت فقيه صاحب شرايط. ساختار اين دو ولايت در زمان غيبت و حضور يكسان است.
خط : تمامى اسلام در دو چهرهى توحيد و ولايت بروز دارد و از اين دو چهره ظاهر مىشود. چهرهى ولايت در اسلام بسيار شفاف و ممتاز مىباشد؛ بهخلاف اديان پيشين كه ولايت را در نقش انصار و حواريون ـ آن هم بهگونهى ضعيف ـ نقش مىزد. هماكنون دورهى آخرالزمان و عصر غيبت است و دست شيطان قوىست و دعوا بر سر ولايت است و كسى با اسلام بدون ولايت مشكلى ندارد. مراد از ولايت در اينجا، حقيقت نزولى هدايت، سلامت و عصمت، و قرب حقيقى به حقتعالاست كه منحصر به چهارده معصوم : و نايبان صاحب شرايط آنحضرات مىباشد.
خط : اساس اسلام بر حضرت فاطمهى زهرا 3 است؛ زيرا امّابيها ايشان است و « لولا فاطمة لما خلقتكما »[15] در شأن آن حضرت است و تمامى امامان شيعه : فرزند آنحضرت مىباشند.
خط : طلاب و عالمان شيعى افزون بر اجتهاد علمى و عدالت به خصوصيتها و خصلتهايى ولايى زير شناخته مىشوند: مداومت بر خواندن دعاهايى مانند دعاى كميل، سمات و توسل، جامعه و زيارت حضرت زهرا و نيز توجه متناسب به زيارت عاشورا، استفاده از مهر تربت، احترام به سادات، توجه به نوافل و اظهار حب شديد نسبت به امامان معصوم : كه واسطهى فيض در امور تكوينى و واسطهى هدايت در تشريع مىباشند و اظهار بغض نسبت به دشمنان آنان.
كسانى كه شعاير گفتهشده را اهميت نمىدهند به كفران نعمت و بىتوجهى به مرام و مسلك خود مبتلايند و با حرمان و عواقب وخيم آن مواجه مىشوند. دورى از مجالس روضه، عزا و گريه و ندبه براى ائمهى هدى : و بهخصوص امام حسين 7 آثار شومى دارد و حتا در مرگ و مير افراد وابسته و نسلهاى بعدى اثر مىگذارد.
آنچه براى شيعه مىماند و مىتواند مورد اميد باشد، اظهار « الحبّ فى الله » و « البغض فى الله » و تولّى و تبرّىست تا روح را در حالوهوايى ولايى نگاه دارد.
خط : « تولّى » و « تبرّى » در جهت تحقق رهبرى سالم و توانمند و تشكيل جامعهى سالم توحيدى ولايى نقش عمده و اساسى دارد. « تولّى » به معناى ولايت، ولى، صاحب و مولا داشتن بر پايهى وصول خاص و « قرب ذاتى »ست و ناسوت، مرتبهاى دور از آن قرب است؛ اگرچه قرب جمعى را در بردارد. معناى تولّى، صرف دوستداشتن نيست، بلكه سير و وصول معنوى و قرب به صاحب ولايت، از طريق برگزيده و خاص او و تبرّى، دورداشتن خود از دشمن مولا با لحاظ نظر محبوب مىباشد و براى همين ممكن است تولى با دورى ظاهرى از مولا و تبرى با نزديكى ظاهرى به دشمن تحقق پذيرد.
مصايب ولايى
خط : طلاب و عالمانى كه در خط اميرمؤمنان 7 و راه ولايت گام برمىدارند، بهحسب پايدارى و عمقى كه دارند، به مصايب اين راه نيز دچار مىشوند؛ زيرا راه ولايت، آيين عاشقكشىست. عالمى كه موضع ولايى دارد، پايانى جز شهادت يا آوارگى و محروميتهاى دنيايى ندارد و مانند سالار شهيدان بايد به مسلخ رود. بسيارى از عالمان، ترجيح مىدهند زندگى علمى آرامى داشته باشند و اهل اين راه پر خطر نگردند و با هر گروهى كه حاكم سياسى كشور گردد، مدارا كنند. اين امر سبب حفظ بسيارى از عالمان در طول تاريخ شده است. كسانى كه مىپندارند اگر نظام اسلامى كنار رود، نظام آخوندى نيز از بين مىرود و نسل عالمان دينى گم مىگردد، بسيار افراد ساده و نادانى هستند؛ چون هر نظامى كه حكومت را در دست گيرد، چنين آخوندهايى خود را با آن وفق مىدهند و اين نيز به صلاح حوزه است؛ چراكه در كنار اينها افراد آزاد بسيارى رشد مىكنند كه ادامهدهندهى راه پر خطر ولايت مىشوند.
خط : اهل معرفت اگر بر ترويج علمى معرفت ولايى اهتمام ورزند و « دانش ولايت » را نخست سامان دهند و اصول و قواعد آن را پايهريزى نمايند و به آن نظام دهند و سپس بر آموزشى ساختن و ترويج آن همت گمارند، در جلادادن به ولايت موهبتشده به شيعيان و توسعهى محبت علاقمندان و تابعان، مؤثر واقع مىشوند.
رهبرى و هدايت ولايى
خط : ولايت دينى، راهنمايىِ عاشقانهى مردمى آگاه و پيشتاز در علم، بهگونهى روشمند، ربوبى و دينى توسط برگزيدهاى الاهى به مدد نور الهىِ ولايتِ اعطايى يا ملكهى قدسى موهبتىست، نه تعبد كوركورانهى افرادى دور از آگاهى و دانايى. تفاوت رهبرى ولايى با ديگر حاكمان، تنها در همين ناحيه است و عالم ربّانى به مدد هدايت الاهى و طهارت روح خويش، توان هدايت دينى مردم را بهگونهى علمى مىيابد. بنابراين اگر اين نور موهبتى در وجود مدعى رهبرى نباشد، وى مشروعيت براى ولايت دينى و راهنماى علمى را ندارد و تمامى تصرفات و نيز گفتههاى وى غيردينى و نفسانى و شخصى مىباشد و حاكميت وى نه مديريت و ولايت فقيه، كه چيرگى استبدادى و ديكتاتورى فردى يا سيستميك مدرن مىگردد.
خط : خداوند بندگان خود را كه عيال وى هستند، عاشقانه دوست دارد و در هرحالى مددكار و نگهبان آنان است. خدوند چون بندگان خود را دوست دارد، براى هدايت آنان عاشقانه برنامه مىريزد و آن برنامه را عاشقانه اجرا مىنمايد و البته هدايت آنان را تنها به دست كسانى مىدهد كه بتوانند عاشقانه آنان را دوست داشته باشند. سختگيرى خداوند بر چنين اوليايى و ابتلاى آنان براى اين است كه خداوند بندگان خود را عاشقانه دوست دارد.
پاسخگويى به تمامى نيازهاى انسانى
خط : مهمترين تفاوت عالمان دينى با دانشمندان ديگر رشتهها، در اين نكته است كه عالمان دينى به تمام نيازهاى جسمى، نفسانى، قلبى و روحى خود پاسخ مىدهند، اما دانشمندان ديگر، تنها به يك بُعد، مىپردازند. كسى كه فقط در يك بُعد از زندگى ـ مانند نيازهاى مادى يا علمى ـ تلاش دارد و به ديگر ابعاد زندگى، بهويژه نيازهاى عاطفى، نفسانى و روحى خود نمىپردازد، چنين نيست كه در همان ناحيه رشدى سالم داشته باشد؛ بلكه تركيبىبودن نيازهاى انسان و اينكه اين نيازها لازم است با هم تأمين شود تا مؤثر گردد، به همان يك بُعد اعتبارشده نيز آسيب مىرساند، كه كمترين آفت آن، راضىنبودن از تلاش خود و ناخرسندى از زندگى يا حقتعالا و ناسازگارى با محيط و اطرافيان مىباشد؛ زيرا خوراك مورد نياز انسان، خوراكى تركيبىست نه ساده، و هرچه تركيبهاى آن كمتر شود، اين غذا به مذاق نفس و روح ناخوشايندتر مىباشد. قداست زندگى با حفظ اين تركيب و تنوع به دست مىآيد.
خط : رشدهاى تكبعدى و محدود، نيازهاى دل را پاسخگو نيست و گاه دل را لانهى شيطان و پر از خباثت مىسازد. غرور، تكبر، خودبرتربينى، خودشيفتگى، ايجاد اذيت و مزاحمت براى ديگران، پرحرفى، بدانديشى، سوء فهم و نداشتن ذهن صافى و ابتلاى ذهن به آشغالهاى فراوانى كه در لابهلاى گزارههاى علمى جاسازى شده است، از ابتلاءات زندگى تكبعدىست. در زندگىهاى محدود به امور مادى يا علمى ( كه البته علم نيز بيشتر در خدمت ثروت و امكانات مادى درمىآيد ) و تكبعدى، كار و تلاش فراوانى صورت مىگيرد، اما بركت از آن رخت بربسته است و فرد بسيار مىدود و كمتر مىرسد.
فصل شانزدهم : سلوك عرفانى
خط : معرفت و علم از هم متمايز و هر دو براى طلبه لازم است. « معرفت »، به حقيقت و ذات پديدار، ناظر است، نه صفات. صافى عمل انسان، معرفت اوست. « علم »، از اوصاف پديدهها بحث مىكند و امرى نفسانىست و به همين دو جهت، صافى نيست. علم از وهم شروع مىشود و خيال و ظن و نهايت اطمينان را در بردارد و هيچگاه يقينى نمىشود. علم نمىتواند جايگزين معرفت گردد؛ اگرچه علم به صورت جزيى و در محدودهى متوسط خود ارزش دارد. خداوند و حقيقت و حق، در حوزهى معرفت به نتيجه مىرسد، نه در دايرهى علم.
خط : با علمِ تنها نمىتوان از حقانيت گزارههاى علوم انسانى و اسلامى سخن گفت و بحث صدق آنها را به فرجام رساند، بلكه علمآموزى در نزد استادى كارآزموده و داراى منش و اجتهاد قدسى، مَعبرى لازم براى رسيدن به معرفت مىباشد. قطع و يقين نيز طريق اتخاذ دارد و روشمند است.
خط : تبديل معرفت به علم، تحويلبردن يقين به اطمينان و فروهشت از خود پديده به صفات آن بهگونهى مستدل است. اين تبديل بايد بهگونهاى صورت پذيرد كه عيار معرفت آنچنان از دست نرود كه چيز ديگرى شود. ارزش معرفت به عيار آن است و علم و اعتقاد نيز بايد داراى عيار باشد، تا ارزش صدق و درستى و حرمت آن محفوظ بماند.
خط : اگر كسى علمى فراوان داشته باشد، تنها به اندازهى عملى كه انجام داده از او پذيرفته مىشود و نه به اندازهى دانستههايى كه دارد؛ مگر آن كه علم وى از جنس معرفت باشد.
ساحتهاى باطنى آدمى
خط : براى نيل به عرفان، بايد به آداب روحانيان تربيت شد تا بتوان موتورهاى حركتىِ تعبيهشده در باطن ( نفس، قلب و روح ) را راهاندازى كرد؛ چنانكه قرآنكريم مىفرمايد: ( وَاتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ )[16] . مدرسهى باطن، گذراندن دورهى آموزشى در محضر خدا با سير باطن و سوختن و ريختن و عشق و فنا و قرب و وحدت مىباشد. از حضرت عيسى 7 چه بسيار نيكو و درست روايت شده كه فرموده است :
« لا تقولوا: العلم في السماء، من يصعد يأتي به، و لا في تخوم الأرض، من ينزل يأتي به، ولا من وراء البحر، من يعبر يأتي به، بل العلم مجعولٌ في قلوبكم، تأدّبوا بين يدي الله بآداب الروحانيّين، يظهر عليكم »[17]
نگوييد كه دانش در آسمان است! كيست كه بتواند به آنجا بر شود و علم را از آنجا فرود آورد؟! و نه اينكه در دل زمين است! كيست كه پايين رود تا به آن دست يابد؟ و نه در پشت درياهاست، كيست كه از آنها بگذرد، تا آن را آورد؟! بلكه دانش در قلبهاى شما نهاده شده است. در محضر خدا به آداب روحانيان درآييد تا دانش بر شما ظهور يابد.
انسان نفسانى
خط : انسان نفسانى، انسانيتى در سطح امور نفسانى دارد و به خور و خواب تا علم و سواد و كار بسنده مىكند. تحصيل وى براى حظّ نفس و به دستآوردن شغل و حرفه است تا كار و زندگى نفسانى و نيازهاى نفسى خود را سامان دهد. نهايت انسان نفسانى، لذت و كاميابى نفسانىست با تنوعى كه لذتها و مراتبى كه نفسها دارد. فرد در اين مرتبه حتا اگر به علوم اسلامى اشتغال داشته باشد، درسهاى وى از مرتبهى نفس وى فراتر نمىرود و به همين اعتبار از وى به ( ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ ) ياد مىشود. دايرهى وجود چنين كسى از خانه، همسر و فرزند يا دوستان وى به صورت محبت معمولى بيشتر نمىشود و آيندهنگرى وى بسيار جزيىست و محدود به مطامع دنيوى يا در كسانى كه طمع بيشترى دارند، به نعمتهاى اخروىست. چنين فردى حتا اگر نمرههاى عالى داشته باشد، ولى تا در مقام نفس محبوس است، به علم و قدرت استنباط و تحليل مطالب و اجتهاد دينى نمىرسد. نفس تنها به عنوان پايه و بستر مطرح است و به خودى خود كمالى نمىآورد مگر آنكه عيار علم يا معرفت به آن زده شود.
انسان قلبى
خط : انسان قلبى، صاحب اوج و حضيض مىشود، خواب و بيدارى وى براى حظوظ نفسانى نيست و با آن تفاوت دارد و ادراك و معرفت وى با انسانى عادى همسان نيست و وى انسانى ديگر شده است كه براى هرچيزى مىتواند بينديشد و ادارك كند. ملكهى قدسى در چنين فازى مىتواند موهبت شود. قلب، باشگاه ادارك، علم، استنباط و اجتهاد مىباشد. انسان در اين مرتبه فهيم است و فرد در اين مقام، خود هست و اداى كسى را در نمىآورد. اجتهاد در اين مرتبه، نخستين امرِ لازم و بنيادى براى حصول كمالات است و ادراك آدمى را مستقل مىگرداند.
انسان روحى
خط : انسان روحى، به ارادهى الاهى داراى رؤيت و به تبع آن، داراى معرفت مىباشد.
طهارت و صفاى نفس
خط : طلبه براى حصول علم نيازمند طهارت و صفا و پاكبودن از غير است. طهارت، معلول صفا و وابسته به آن است؛ بنابراين صفا بالاتر از طهارت مىباشد. علوم قربى، لدنى و ولايى بدون صفاى نفس و طهارت باطن، موهبت و جذب نمىشود. صفاى باطن، حركت در مسير خلاف اصل و مادهى اولى انسان كه خسران است، مىباشد تا نفس تشبّه به حق و سيرى آسمانى بيابد و نيازمند شكيبايىست.
خط : عشق، صفا، صميميت، محبت و مهربانى، ذهن و دل طلبه را جلا مىبخشد و به او قرب و انس ربوبى، رزق سماوى، قدرت باطنى، قوت نفسانى، توان آيندهنگرى و حرمت مردمى مىدهد. برخلاف تكبر، بخل، حسد، كينه، دورويى و نفاق، بىرحمى، بىانصافى و خشونت و تندى نسبت به بندگان خدا و حيوانات و گياهان كه نخست دل حق را به درد مىآورد و سپس طلبه را به ضعف مىكشاند. قدرت در محبت و مهربانىست و خشونت هيچگاه به اقتدار منتهى نمىشود.
خط : هم صفاى نفس علمزاست و هم علم حقيقى صفا، عشق و مستى مىآورد. علم و صفا به صورت اشتباكى با هم درگير مىباشند. بهطور كلى، صفا در هريك از عوالم نمودى دارد. صفا از خداوند به صورت فيض و عشق نازل مىشود و در مرتبهى روح، ولايت، وحى و قدرت كرامت و آفرينش مىسازد. صفا در قلب به علم قدسى، حكمت و قدرتِ مديريت، جلوه مىكند و به عقل، قدرت نبوغ و علم مىبخشد و در جسم، به شكل زيبايى و نشاط نمود مىيابد. علمِ نورىِ حاصل از صفا، چهره را شاد، روشن، بشاش، ملكوتى و زيبا مىنمايد و طول عمر مىدهد. عالمى كه در علم موفق مىگردد و مست علم مىشود، ديگر دنيا و مظاهر آن براى وى جاذبه و كششى ندارد.
فضاى سبز
خط : عالِم ربّانى كه صفا، صميميت و قدس دارد، در حكم فضاى سبز براى جامعه است و با همان صفا و قداست خود مردم را جذب و هدايت مىكند و مردم به او اعتماد و اطمينان مىيابند و از او شنوايى خواهند داشت؛ برخلاف عالِمى كه صفا ندارد، چنين كسى حتا اگر با هزاران تلاش و اصرار به دنبال مردم باشد، كسى به وى اعتنايى نمىكند. البته هرچه صفا و تقوا كمتر باشد، ادعا بيشتر خواهد بود. حتا خداوند نيز صفا را مىخرد. گاهى ممكن است صاحب صفاى نفسى در ذهنش دچار خطاى علمى شود، اما خداوند صفايش را اعتبار مىكند و خريدار همان مىشود؛ اگرچه صاحب صفا توان يافت صواب و ناصواب و مهارت كشف صدق و كذب را مىيابد. منبر، وعظ، سخنرانى و درس و بحث اگر صفاى نفس داشته باشد، خاصيت دارد؛ وگرنه همانند رسانهها و ابزار هنرى سمتى جز اطلاعرسانى، سرگرمى، اصطلاحات و صرف حرف ندارد و تقوايى از آن بيرون نمىآيد و ديندارى جامعه را نيز به ضعف مىبرد. جامعه بدون عالمان ربانى و سبك صفامحور انبياى الاهى رستگار نمىشود. اين صفاست كه زمينه را براى اعطاى معرفت آماده مىسازد. صفا نيز با كثرت كارها و حجابهاى فراون سازگار نيست. كسى كه ذهنى كثرتى و پر اشتغال دارد، نمىتواند به فهم عبارات و متون قدسى نايل شود. بزرگان شيعى تحقيقات مهم خود را با استجماع برگرفته از مدد سجده و وضو و طهارت نفس و صفاى باطن نوشتهاند؛ نه با پراكندگى ذهنى و دغدغههاى ناسوتى.
تحصيل مبادى
خط : طلبه براى يافت باطن، صفاى نفس و ورود به غيب عالم و ارتباط به ساحت معنا و توان الهام، نيازمند تحصيل مبادى و طى مقدمات لازم و علم كسبى به عنوان مبادى دستيابى به اين كمالات مىباشد. طفره و پرش به عالم معنا بدون دستيابى به اين مبادى ـ بهخصوص نماز و عبادت حكمى، نياز و ناز ـ به صورت عادى ممكن نيست و چنانچه كسى بدون اين مبادى چيزى در خود احساس نمايد، كمال اين مرتبه را ندارد و فردى ناقص به شمار مىرود و سياهى اين نقص از چهرهى وى پاكشدنى نيست و ارتقايى كه در خود احساس مىكند، كمتر رنگ و روى حقيقت دارد و بيشتر درگير مخيلات است؛ هرچند ممكن است گزارههايى كه براى مردم مىگويد، شيرين باشد و اين به جهت قوت خيالپردازى در آن گزارههاست، نه به سبب حقيقىبودن آنها.
وفق نفس
خط : براى يافت باطن لازم است وفق نفس داشت و از افراط يا تفريط پرهيز داشت و بيش از اندازه يا كمتر به خود فشار نياورد، و از استاد معنوىاى كه اين راه را به سلامت رفته است، كسب تكليف نمود، وگرنه با حركتهاى جهلآلود و خودسرانه و رشد احساسات به صورت تكبعدى از تكليفِ تحصيل مىماند و قدرت آموزش و يادگيرى و توان حفظ وى كاسته مىشود.
آموزش عرفان
خط : عرفان در حوزههاى سلوكى و زير نظر اساتيد ربانى و كارآزموده براى افرادى كه تناسب منشى و سنى دارند، آموزش داده مىشود.
سند عرفان
خط : حضرات چهارده معصوم : سند و صاحب اصلى عرفان اسلامى مىباشند و آنحضرات : براى تحقق انسان كامل و مقام جمعى و عارف محقق و واصل، الگو و اسوه مىباشند. در عرفان شيعى هيچكس نمىتواند براى عارف مصدر واقع شود جز حضرات معصومين : و ديگر اولياى الاهى تنزيلاتند كه خود را به اين راه كشاندهاند. بنابراين چهرهسازى و تبليغ عارفان مدعى بهخصوص نقل كرامات مدعيان نااهل اين حوزه، امرى غيرعلمىست و از ناحيهى حوزويان مجاز نمىباشد.
خط : عرفان، عروس علوم است و بايد از حكمت محكمتر باشد. انديشهى عرفانى بايد به برهان كامل يا شريعت بىپيرايه يا رؤيتى كه مخالف اين دو نباشد، مستند گردد. برهان كامل و محكم يعنى دليل نظرى، اولى، ذاتى، كلى كه قابل امتحان و آزمايش باشد. شريعت بىپيرايه يعنى شريعت مستندى كه تسامح و اهمال در هيچ دليلى نداشته باشد. رؤيت و مشاهده نيز نبايد خردستيز يا مخالف شريعت باشد.
توحيد و ولايت انسان كامل
خط : دانش عرفان، گزارشى از توحيد حقتعالا و ولايت باطنى انسان كامل است، نه خود آن ولايت و قدرت باطنى. ولايت، قرب به حقتعالا و تأثيرپذيرى از همجوارى با اوست. ولايت به صورت كامل، امرى اعطايىست؛ ولى اين امر اعطايى، دو چهره دارد: يكى محبى و ديگرى محبوبى. ولايت اعطايىِ محبى، نياز به پيشزمينهى اكتساب و رياضت دارد، اما ولايت محبوبى تابع دو عامل رياضت و اكتساب نيست و اين دو هيچگونه دخالتى در ولايت محبوبى ندارد. ولايت حضرات چهارده معصوم : از سنخ ولايت محبوبىست.
موهبتىبودن خيرات معرفتى
خط : با توجه به موهبتىبودن ولايت و معرفت و اينكه معرفت، در حيطهى نفس و ذهن و در اختيار كوشش و تلاشِ صرفِ بشر نيست، مراكز علمى نبايد خود را به تقريرات و خوشهچينى محض و چشمدوختن صرف به صفحات كتابها محدود سازد و از آن توقع معرفت و علم داشته باشد؛ چراكه خيرات بهخصوص معرفت به صورت دهشى اعطا مىشود و بايد زير آن موهبت قرار گرفت؛ هرچند قرارگرفتن زير چنين بارشى جرأت و جسارتِ بلاپذيرى مىخواهد.
عرفان محبوبى
خط : اولياى محبوبى معرفتى موهبتىِ فاقد زمينهى رياضت و كسب دارند و در ناسوت، دانشهاى موهبتى خود را باز مىيابند، بهعكسِ محبان كه بايد معرفت را در ناسوت و نزد مربى كارآزموده و به همراه تحمل رياضت و زمينهى كسب، پىجو باشند تا بلكه اندكى بر شوند و عروج گيرند.
خط : عارفان محبوبى با هم هماهنگ هستند و رؤيت و معرفتى يكسان و مستوى به دست مىدهند و همه بر پايهى رؤيت مصاديق يك سخن دارند و دانش آنان مبتنى بر كسب مفهومهاى ذهنى اختلافانگيز نيست، از اينرو در انديشههاى بسيار بلند و صافى آنان، اختلافى نسبت به معرفت به خداوند متعال نيست.
خط : كتابهاى درسى دانش عرفان كه در حوزههاى شيعى تدريس مىشود، لازم است بر اساس عرفان محبوبى نگاشته شده باشد نه عرفان محبى كه بيشتر متنپردازان و شارحان آن از اهلتسنن مىباشند و گزارههاى بسيار مهمى از عرفان را بر پايهى كلام سقيم مكتب خود تنظيم كرده و سلامت عرفان را از آن گرفتهاند؛ بهگونهاى كه قدرت پاسخگويى به نيازهاى روحى و عقيدتى و توان سيردهندگى طبيعى آدمى به سوى وصول به حق را ندارد. عرفان متأثر از فرهنگ اهلسنت با فرهنگ والاى شيعى كه عرفان آن محبوبىست، فاصلهى بسيار دارد.
خط : اگر عرفان محبوبى شيعه بهطور علمى سامان نيابد و ساختار آموزشى نيابد، كسانى متولى عرفان مىشوند و جايگاه معرفت را مىگيرند كه از عرفان تنها رفتار ظاهرى آن را شناخته و قشرىگرا شدهاند و يك فرهنگ را با يك رؤيت، خواب يا ادعا تخريب مىكنند بدون آن كه دليلى ارايه دهند.
سير آموزشى عرفان
خط : عرفان شيعى داراى سير آموزشىست. براى آموزش عرفان شيعى نخست بايد گزارههاى دانش منطق را آورد آن هم با دقتى كه بايد در اين دانش داشت. بعد از آن بايد فلسفهاى بىپيرايه و شيعى را فرا گرفت. ورود به عرفان نيازمند مبادىست و كسى كه منطق و فلسفه نمىداند، نمىتواند به آن ورود پيدا كند. عرفان براى طلبهاى كه هنوز منطق، فلسفه و حتا فقه و اصول نخوانده است، سبب گمراهى مىشود. بعد از آن نوبت به عرفان مىرسد؛ عرفانى كه نيازمند سند است و در سه مرحله آموزش داده مىشود: عرفان ابتدايى، متوسط و عالى. مباحث اين مراتب نبايد با هم خلط شود.
خط : عرفان در مرحلهى عالى، ميان مسلمان و كافر كتابى و غيركتابى تفاوت نمىدهد و عارف نمىتواند به صرف شرقى يا غربىبودن عارفى، سخن وى را نشنيده بگيرد. در اين عرفان، لازم است تمامى عرفانهاى موجود از كنفوسيوس و هندو و بودا تا عرفانهاى آمريكايى و غربى مورد بررسى قرار گيرد. تصديق همواره فرع بر تصور است و تا سخنان و ادعاهاى مدعيان عرفان بررسى و تحليل نشود، نمىتوان دريافت آيا آن ادعا با حقيقت فاصلهاى دارد يا خير. در عرفان عالى نبايد هيچكس را نفى كرد و بايد از هر عارف و هر عرفانى بحث كرد.
فناى خود
خط : در عرفان، مهمترين امرى كه بايد خود را از آن تخليه كرد، خويشتن خويش است. بايد « خود » را از خود دور كرد و از خود خالى شد تا هيچ خودى نماند. اين تمرين را بايد از كمترين لحظهها شروع نمود و رفتهرفته آن را گسترش داد و خود را در محضر خداوند و تخليهى كامل قرار داد تا او هر كارى مىخواهد، با بنده كند و تنها شاگرد كلاس اين حضور از روى صفا شد و اشارههاى او را به قدرت او رفت. دنيا، علم، اخلاق، مهربانى و هر كمالى بدون حضور حق، اشتغالى باطل است.
علوم حقيقى
خط : عرفان و دانشهاى باطنى همچون اذكار، ختومات، ادعيه و بهطور كلى امور معنوى، از علوم حقيقىست كه اگر قواعد آن درست به كار برده نشود، تلاشى بيهوده و هدر است كه فرد را نسبت به امور معنوى و پديدههاى ماورايى و گاه حتا نسبت به وجود حقتعالا بىاعتقاد مىسازد؛ از اينرو، آگاهى از شرايط تأثير هر دانش و اصول و قواعد آن براى كسى كه در مقام تعليم يا كاربرد، از آن بهره مىبرد، يك ضرورت است؛ بهويژه آنكه متوليان حقيقى اين دانشها ـ كه حضرات معصومين : مىباشند ـ در شرايط سخت و تحميلى خلفاى جور مىزيستند و كمتر شاگرد متعهد، وفادار و داراى نبوغ فكرى و انديشارى با زمينههاى مثبت باطنى و با كششهاى معنوى داشتند و زمينه براى آموزش رسمى و سيستماتيك اين دانشها فراهم نبوده است.
مغيبات و اقتدار معنوى
خط : بدون مددگرفتن از مغيبات نمىتوان به معارف وصول داشت. حوزهها لازم است اقتدار رحمانىِ استفاده از مغيبات و بهرهبردن از پديدههايى مانند اجنه و فرشتگان را با حفظ صداقت و درستى و ديگر شرايط لازم حتا براى اختراعات و اكتشافات دنيوى دارا باشند.
تربيت فردى
خط : عرفان، تربيتهاى جمعى را ايجاب نمىكند. مربى معنوى بااستعدادترين افراد را شناسايى مىنمايد و وقت خود را تنها براى تربيت آنان صرف مىكند. تربيتهاى جمعى نمىتواند تعلقات خاطر افراد را به دست گيرد و آن را كنترل نمايد.
وحىمحورى علوم معنوى
خط : دانشهاى معنوى بهخصوص « ذكردرمانى » و استفاده از دعاها و اذكار و اوراد، لازم است بر پايهى نظام ديانت قرآنكريم و حضرات معصومين : ارايه شود و از خرافات و پيرايهها صيانت گردد. ذكردرمانى و استفاده از دعاها و اوراد همچون ديگر دانشهاى باطنى، دانشى بسيار پيچيده و تمام باطنىست كه پيچيدگىهاى آن متناسب با تكوينِ باطن و عالم معناست، و نياز به آموزش و تعليم در محضر استاد كارآزموده و صاحب شرايط دارد.
خط : فلسفه و عرفان، بدون فقه و ظواهر دينى، آدمى را به زهدِ زاهدِ « مانده »، قلندرىِ رندِ « رانده » يا كفرِ كافرِ « بريده » مىكشاند.
آفت قشرىگرى
خط : بدترين پىآمد دورى از صفا و لطافت باطن و معنويت سالم و ابتلاى صرف به قشرىگرى و ظاهرگرايى محض و جمود و نداشتن معقول در كنار منقول و گرفتارى به واپسگرايى، تبديل علوم انشايى و تصديقى و حكمتگرا و ملاكياب، به فنونى املايى و تصورى و رجوع از دلالت ـ كه فرايندى عقلى و فلسفى دارد ـ به روايت و تقليد و گمشدن حقيقت زبان، معناشناسى و فرهنگ دينىست؛ امرى كه بختك سنگين تقليد را با يقينى روانى بر درستى آن، كه جمود و عصبيت مىآورد، بر علوم اسلامى و انسانى مىاندازد و آن را از رونق و رمق باز مىدارد. از بزرگترين آسيبهايى كه حوزههاى علميه را تهديد مىكند، شكلگرايى، ظاهرمدارى و راهنيافتن به محتوا، باطن و معانى دقيق و ظريفىست كه دنياى ناسوت و ماوراى آن را در احاطهى خود دارد.
صورتگرايى افراطى و دور از ماده و معنا، حوزهها را از پيشرفت جامعه دور و از مردم و رشد آنان، جدا مىكند و آنها را عقبمانده و ارتجاعى نگاه مىدارد و به تحجر و جمود مىكشاند. مبتلا به ظاهرگرايى به هر علمى ورود پيدا كند، آن را از دقت مىاندازد و به عرف رايج، عاميانهگرى، سطحىانديشى و تقليد مبتلا مىسازد. اگر قشرىگرايان سرنوشت حوزهها را در دست گيرند، آن را از مسير انبيا خارج كرده و به ادعاخانهاى نازل با دادههاى جهلآلود تبديل مىكنند كه جز تعصبهاى كور و روضهخوانهايى سطحى و اخلاقگوهايى عوام و گفتههايى پوسيده، مندرس و منقرضشده از آن بيرون نمىآيد. خشكى ظاهرگرايانه، چنانچه در شيوهى تحصيلِ حوزههاى علمى نفوذ كند، ملكهى قدسى و روح معنوى و طهارت باطنى را از آن مىگيرد و تحصيل علم را به آموزش فنون تبديل مىكند؛ فنونى كه طلبه را به چهرهاى فاقد روح و خشك و جمود تبديل مىكند.
خط : نه تمام حقيقت در رجوع صرف به باطن و دورشدن از حقايق ظاهرىست و نه بايد فقط قشرىگرا شد و تنها به ظاهر دين بسنده كرد و حقيقت روح آدمى و كمالات بلند آن را ناديده انگاشت. دين هم در ظاهر حقيقت دارد و هم در باطن. اگر انسان حقايق ظاهرى دين را رها كند، به حقيقت باطنى دين نمىرسد؛ چراكه مسير باطن دين از حقايق ظاهرى آن مىگذرد و اهمال و انكار هر طرف به جهت ديگرى آسيب مىرساند. بنابراين دين داراى دو چهرهى معنوى و صورى عمومىست و حقيقت دين همان چهرهى معنوى آن است كه وقتى نزول مىيابد به احكام و شعاير ظاهرى تبديل مىشود تا انسان را براى وصول به آن چهرهى معنوى مدد برساند و علت اعدادى براى اين وصولِ قربى و ربوبى گردد. شناخت جامع دين به هر دو چهره ناظر است.
فصل هفدهم : اخلاق و تهذيب طلبگى
خط : اخلاق حوزهها لازم است عرفانى و در مسير فنا و قرب باشد، نه بر بنياد آرايش نفس كه خود را تنها به ظواهر و شاخهها سرگرم مىكند؛ همانطور كه تحليل عقلى بر حفظ فضايل و دورى از رذايل و رويكرد فلسفى در اخلاق نمىتواند زايش معرفت و ايمان قلبى داشته باشد. در اخلاق عرفانى، موضوع و محور سير و سلوك اخلاقى، حق است و مصداق قرب به حقتعالا و تخلق و تحقق وصول را پىگير مىباشد و صرف بحث از مفهوم، مراد نيست.
آفت استبداد و استكبار
خط : بزرگترين مشكل اخلاقى كه علم و دانش با آن روبهروست، استبداد و خودبزرگبينى و تحكّم، تحميل عقايد و زورگويى و اجبار و حرمتشكنى تابع آن و درنتيجه تشديد نزاعها، درگيرىها، اختلافات و تفرقهافكنى مىباشد. دورى از استكبار بهويژه براى حوزويان و اهل علم ـ كه سرپرست ايتام آل محمّد : و پرچمداران مبارزه با كافران معاند مىباشند ـ امرى لازم است. براى مبارزه با استبداد، لازم است از « دانش روانشناسى » كه از متن قرآنكريم و منابع اصيل اسلامى به دست مىآيد، بهره برد.
خط : بىتوجهى به امور معنوى و الاهى و غفلت از خداوند، صداقت، صفا، انصاف و سلامت را از زندگى مىبرد.
خط : طلبه نه بايد شكستهنفسى و احتقار داشته باشد و نه به تكبر و غرور آلوده گردد كه هر دو آسيب و براى صاحب آن مشكلساز است. حد وسط، تعادل است كه انسان بايد با واقعبينى جايگاه خود را همانگونه كه هست درك كند و آن را بدون هيچ مبالغه و خوشبينى يا ضعف و بدبينى لحاظ كند.
خط : علم بايد با قصد قربت حقيقى و عبادت و با ذكر و انس با قرآنكريم بهگونهى عالمانه همراه باشد تا علم به عبادت و بندگى براى خدا تبديل شود و نفس را رام و آرام كند و در مسير رشد كمالى كه دارد، به آن فروتنى دهد و آن را از سختى و استكبار حفظ كند؛ وگرنه يا اصل كمال علم از دست مىرود يا بلايى غفلتزا و خطرناك مىگردد و نفس چنان سخت و زمخت مىگردد كه قدرت شنوايى و استماع خود را از دست مىدهد و قدرت علمى به شيطنت و هوسهاى نفسانى و سدّ راه ارشاد و توصيهى وى تبديل مىشود.
خط : هدف عالم دينى فهم دين و تبليغ آن مىباشد و حتا فقه، اصول، عرفان و فلسفه نيز هدف نيست و تمامى اين دانشها وسيله دانسته مىشود. اگر علم براى كسى هدف باشد و وى به علوم صورى منحصر گردد، به گرداب استكبار و تكبر گرفتار مىشود و اين علوم، غرور و تكبر او را به اوج خود مىرسانند. چنين مبتلايى انتظار دارد همه پيش پاى او بلند شوند و به دستبوس او آيند. چنين علمى افتادگى را مىگيرد و فرد را به اوج تكبر و غرور مبتلا مىسازد. علم لازم است با عبادت و تضرع و بندگى خدا و توجه به حقتعالا همراه شود تا صفا آورد، وگرنه قلب را سخت و قفل مىنمايد و زيانبخش و استكبارزا مىگردد. زهر استكبار علم با كورهى بندگى و توجه به خداوند و تضرع گرفته مىشود و بركت و نورانيت مىيابد و عنايت الاهى با آن همراه مىگردد.
خط : هيچيك از روحانيان در هر سطحى كه باشند، مجاز نيستند از افراد نظامى براى انجام كارهاى شخصى خود استفاده كنند و كسى كه چنين كند روحيهاى استكبارى و ضد مردمى دارد. درست است مردم نجيب و دينمدار حاضرند براى حفظ دين خدا حتا از ناموس خود بگذرند؛ ولى هيچگاه حاضر نمىشوند براى كسى بهخصوص عالمى كه تكبر دارد، نوكرى و مزدورى داشته باشند.
خط : روحانيان در مباحث اجتماعى و در برابر مردم لازم است متواضع و فروتن باشند، اما در علم و پژوهش لازم است به صورت منطقى و قوى وارد بحث شوند و حق علم و پژوهش را حفظ نمايند و همان مسير علم را طى كنند.
منشور عالمان رحمانى
خط : آيات و روايات زير، منشور سلوك عالمان دينىست و طلاب علوم دينى شايسته است همواره بر آنها مداومت داشته باشند.
( وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْنآ وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَمآ. وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدآ وَقِيَامآ. وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامآ. إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرّآ وَمُقَامآ. وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِکَ قَوَامآ. وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهآ آَخَرَ وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلاَ يَزْنُونَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِکَ يَلْقَ أَثَامآ. يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَانآ. إِلاَّ مَنْ تَابَ وَآَمَنَ وَعَمِلَ عَمَلا صَالِحآ فَأُولَئِکَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورآ رَحِيمآ. وَمَنْ تَابَ وَعَمِلَ صَالِحآ فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتَابآ. وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامآ. وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآَيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمّآ وَعُمْيَانآ. وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامآ. أُولَئِکَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَمآ. خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّآ وَمُقَامآ )[18] .
ـ و بندگان خداى رحمان، كسانىاند كه روى زمين به نرمى گام برمىدارند و چون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند، به ملايمت پاسخ مىدهند. و آنانند كه در حال سجده يا ايستاده، شب را به روز مىآورند. و كسانىاند كه مىگويند پروردگارا، عذاب جهنم را از ما بازگردان، كه عذابش سخت و دايمىست. و در حقيقت، آن بد قرارگاه و جايگاهىست. و كسانىاند كه چون انفاق كنند، نه ولخرجى مىكنند و نه تنگ مىگيرند و ميان ايندو روش، حد وسط را برمىگزينند. و كسانىاند كه با خدا معبودى ديگر نمىخوانند و كسى را كه خدا خونش را حرام كرده است، جز به حق نمىكشند و زنا نمىكنند و هركس اينها را انجام دهد، سزايش را دريافت خواهد كرد. براى او در روز قيامت عذاب دوچندان مىشود و پيوسته در آن خوار مىماند؛ مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و كار شايسته كند؛ پس خداوند، بدىهايشان را به نيكىها تبديل مىكند و خدا همواره آمرزنده مهربان است. و هركس توبه كند و كار شايسته انجام دهد، در حقيقت به سوى خدا بازمىگردد. و كسانىاند كه گواهى دروغ نمىدهند و چون بر لغو بگذرند، با بزرگوارى مىگذرند. و كسانىاند كه چون به آيات پروردگارشان تذكر داده شوند، كر و كور روى آن نمىافتند. و كسانىاند كه مىگويند پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مايهى روشنى چشمان ما باشد و ما را پيشواى پرهيزگاران گردان. ايناناند كه به پاس آنكه صبر كردند، غرفههاى بهشت را پاداش خواهند يافت و در آنجا با سلام و درود مواجه خواهند شد. در آنجا جاودانه خواهند ماند. چه خوش قرارگاه و مقامى!
خط : رسولاكرم 9 فرمودند: از جبرئيل 7 پرسيدم عالمان در نزد خداوند گرامىتر هستند يا شهيدان؟ گفت: يك دانشمند گرامىتر از هزار شهيد است. اقتداى عالمان به پيامبران و اقتداى شهيدان به عالمان است[19] .
خط : رسولاكرم 9 فرمود: علم، امانت خدا در زمينش و عالمان، امانتداران آن هستند. پس هركس به علمش عمل كند، امانتش را ادا كرده است و هركس به علمش عمل نكند، در ديوان الاهى در جرگهى خيانتكاران نوشته شود[20] .
خط : امام باقر 7 فرمود: از عابدانِ نادان و عالمان نابكار بپرهيز؛ زيرا اينها مايهى فريب هر فريبخوردهاى هستند[21] .
خط : امام صادق 7 فرمود: هفتاد گناه جاهل آمرزيده شود، پيش از آنكه يك گناه عالم آمرزيده گردد[22] .
خط : امام صادق 7 فرمود: هيچ امرى نيست كه دو نفر در آن اختلافنظر داشته باشند جز آنكه براى آن در كتاب خدا ريشه و بنيادىست، ولى عقلهاى مردمان به آن نمىرسد[23] .
مسؤوليتپذيرى
خط : غناى محتوا، متانت و ادبى كه فرهنگ خالص و بىپيرايهى شيعه دارد، قلههاى فرهنگى جهان را يكى پس از ديگرى فتح خواهد كرد و اين متانت، مروت، محبت و صبورى كه در اين مكتب خالص و مشى پيشوايان آن است، براى همه شناخته خواهد شد؛ اما در اينكه هريك از حوزويان به عنوان ميراثدار اين فرهنگ، با آن چه كردهاند؛ قابليت مؤاخذه دارد و بايد براى آنروز ـ كه داورى آن با حضرت احكمالحاكمين است ـ پاسخى در خور داشت؛ بهويژه آنكه استادىِ دويست و شصت سال حضرات معصومين :، اين فرهنگ را بسيار مستحكم، قوى و بزرگ ساخته است و كوچك نشاندادن چنين فرهنگ برترى كه مجاهدتهاى عالمان قدسى ديروز را پشتوانهى خود دارد، با اعمالى كه شايسته نيست، ظلم مضاعف به اين آيين به شمار مىرود. طلبه و عالمى كه به سلك روحانيت وارد شده است، لازم است برخوردى كريمانه با مردم داشته باشد. عالم بايد ربانى و داراى ملكوت و متانت باشد و به عنوان چهرهاى صبور و حليم باشد و نيز اُذُن شناخته شود و به گفتهها و كردههاى مردم چندان گير ندهد. گوش وى شنواى تمامى اشكالاتى كه مردم به دين دارند، باشد و در اين رابطه بدخُلق و عصبانى نباشد. اهل علم بايد به صورت مجموعى و به تمام معنا علم، اخلاق، تربيت، بهداشت، نظافت و خلق و خوى نرم باشند.
بردبارى
خط : بردبارى، زينت و وقار دانايان است و دانا بدون آن، خود را تضييع مىنمايد.
خط : اگر عالم دينى مورد بىاحترامى واقع شد، وى برآشفته، برافروخته و استكبارى نمىشود، بلكه بهنرمى، نيكويى و شيرينى با آن مواجه مىشود.
تحملپذيرى
خط : دانش به آب مىماند كه هرچه بر ژرفاى آن افزوده شود، فشار بيشترى مىيابد؛ و اگر ظرفى كه آن را در بر گرفته تحمل آن را نداشته باشد، شكست مىخورد و مىشكند. براى بالا بردن رتبهى تحملپذيرى خود بايد نخست ظرف دانش يعنى نفس را صيقل داد و بعد به تحصيل و انباشت دانش روى آورد. صيقل نفس در مسير آمادگى دريافت دانش، به تواضع، فروتنى و عدم توقع و خودخواهىست.
مردمىبودن
خط : عالم دينى بايد با فقيران و ضعيفان جامعه كه حق با حقخواهى آنان است، انس داشته باشد تا درد محرومبودن از حق آنان را بشناسد و بتواند با آنان بهحق همدردى نمايد. سيرهى انبياى الاهى مخالطت و درآميختگى با مردم عادى و بوده است؛ بهگونهاى كه برخى به اعتراض مىگفتند: ( مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الاَْسْوَاق )[24] ؛ اين چه پيامبرىست كه غذا مىخورد و در بازارها راه
مىرود! بايد در ميان جامعه بود، ولى صفات ناشايست را به خود نگرفت. كسى كه بر گِرد سفرهى اشرافيان طاغوتى يا رجال دولتىست، در امتحان مردمىبودن و حقمحورى مردود شده است.
پناه مردم
خط : عالم شيعى كه معنويت و قداست دارد، راهرفتن وى فروتنانه است. او چنان عطوفتى دارد كه همه به چشم پدر به او نگاه مىكنند و حتا گناهكاران به او پناه مىبرند. عالمان شيعه بايد شيوهى اميرمؤمنان 7 را پيش گيرند و مثل آن حضرت باشند كه حتا كودكى او را مَركب خود مىنمايد و برخورد محبتآميز با تودههاى ضعيف دارد. ظاهر و باطن عالم دينى بايد بهگونهاى باشد كه نرمى از آن نمايان باشد و كسى از آن نترسد و بتواند با او گرم بگيرد و به او پناه ببرد. انسانى كه نرم نيست و صعوبت و خشونت دارد، محكم راه مىرود و ديگران را مىترساند. انبياى الاهى، هم نرمخو بودند و هم به نرمى راه مىرفتند. آنان نعلين داشتهاند، نه چكمه كه مظهر استكبار و ديكتاتورى و خشونت است.
آزادى
خط : « حق آزادى » طلاب و روحانيان با توجه به نسبت و شأن و قداست دينى آنان و نيز بر اساس شريعت تعريف مىشود و با آزادى افراد عادى تفاوت دارد. روحانى و طلبه از بسيارى از حقوق افراد عادى محروم مىشود تا عمل وى موجب وهن به دين، مكتب شيعه، روحانيت و حوزهها نشود. جامعه و حوزهها روحانى را با ارزش روحانىبودن و با اين عنوان مذهبى و قداست آن مىخواهد و روحانى نمىتواند پيشهى ديگرى داشته باشد.
آزادگى و آزادمنشى
خط : روحانى، آزاد و آزاده است. نه اختناق و استبداد را برمىتابد و نه به ستمگر و زورگويى باج مىدهد و براى همين در رزق و روزى خود سلامت دارد و در برابر با ديدن مسلمانى، لذت مىبرد و حب و بغض او از خداست نه از نفس خود. آزادى و آزادگى روحانيت باعث صلابت اسلام و اقتدار رحمانى شيعه مىشود و مانع از آن مىگردد آلت دست و دلقك كسى گردد.
جمعى و اجتماعى بودن اخلاق
خط : علم اخلاق اگر جمعى و اجتماعى شود، مؤثر مىشود و رشد مىيابد. اخلاق فردى حتا در خود فرد كارآمد نمىباشد و به محاق مىرود.
انتقال و سرايت اخلاق
خط : خلق و خو و سجاياى انسانى از مسايلىست كه نياز به ارتباط و مواجهه دارد و بهخصوص با چشم، انتقال و سرايت مىيابد. خصلتهاى اخلاقى با مؤانست و دوستى و نشستوبرخاست و همنشينى و شباهتجستن منتقل مىشود. به همين جهت بايد در ابتدا استادى كارآزموده و مناسب در اخلاق براى خود برگزيد و او را الگو قرار داد و همواره با او در ارتباط نزديك و رفت و آمد خانوادگى قرار گرفت، تا اخلاق آن استاد معنوى و ربانى ناخودآگاه و از طريق معاشرت و انس، به فرد منتقل گردد و الگوى رفتارى و معاشرتى طلبه با ديگران قرار گيرد.
درمان رذايل اخلاقى
خط : حوزههاى دينى بايد بتوانند مشكلات اخلاقى و بيمارىهاى روانى جامعه و كاستىهاى شخصيت افراد را بهگونهى علمى و تخصصى درمان كنند.
راهكار تربيتى عالم ربانى
خط : عمل جراحى مثالىست براى راهكار عالم ربانى كه مىخواهد مزهى ناسوت و دنيا را از دل ديگران بيرون آورد بدون آنكه آنان دردى را احساس كنند و اعتراضى داشته باشند. استادى كه مىخواهد چنين عمل جراحى انجام دهد، از مادهاى به نام « عشق » براى بيهوشى استفاده مىكند و چنان به فرد موردنظر خود محبت مىكند تا او تلاش كند دنيا را فراموش كند و از آن جدا شود. استاد پس از آن است كه چاقوى جراحى و پنس را دست خود فرد مىدهد و مىگويد: من نگران شما هستم؛ ولى در اين كوره و مسير سخت، خير فراوانىست. هر كدام از شما بايد اين آتش را بگذرد و اين گذشتن از آتش، امرى اجبارىست. من فقط شما را دارم، نگران شما هستم؛ ولى سختىهايى كه در اين كوره وجود دارد، راه طلبگى و سعادت را به شما نشان مىدهد. من براى شما دعاى عافيت نمىكنم؛ بلكه هرلحظه منتظرم تا شما را در آن سوى آتش ببينم و براى شكفتن شما لحظهشمارى مىكنم. اين عشق است كه بسيار قوىتر از داروى مست و بىهوشكننده كاربرد دارد و ناراحتى براى اين عمل را دور مىسازد و با اين كيمياست كه مىتوان ناسوت را از دل جدا كرد. عمل جراحى دل، مانند عمل جراحى كليه يا قلب نيست كه با چندساعت كار و سه روز مراقبتهاى ويژه بهبودى حاصل گردد؛ بلكه عمل جراحى دل به تناسب هر فرد بهخصوص جوانى او، سالها طول مىكشد. سن كه گذشت، حركت هم كُند مىشود و ديگر فرد طاقت عمل را ندارد.
دردمندى
خط : علم و معرفت با دردمندى و در كوران مصايب و بلايا حاصل مىشود. آن كه درد ندارد، درك ندارد و آن كه آه و سوز و غم ندارد، نمىتواند انديشه و كمالى داشته باشد. عافيتطلب، خوشگذران، دولتدارِ بىمرام و مرفهِ بىدرد نمىتواند از معانى، حقايق و معارف سهمى ببرد و چراغدارى، از ميان شيرينخورى دنيوى بيرون نمىآيد.
گذشت و ايثار
خط : روحانيت لازم است بهگونهى عمومى و جمعى داراى روحيهى « گذشت » و « ايثار » باشد و طلاب بايد از همان ابتدا با اين روحيه تربيت شوند. گذشت، داراى دو شعبهى: زهد و دورى از دنياگرايى و تفاهم و دورى از اختلافافكنىست. نظام روحانيت با اين اصل، اصلاح مىگردد. نايدهگرفتن اين اصل سبب مىشود روحانيت چون لشكرى پراكنده و ناهماهنگ، هم ضربهپذير گردد و هم به موازىكارى يا متقابلگرايى مبتلا شود و نيروهاى علمى خود را به تحليل و ضعف برد.
خط : قانون « گذشت »، زمينه را براى سازماندهى منسجم روحانيت و وحدت كلمه و همصدايى روحانيان و نهادينهشدن مهر و محبت و ولايت عمومى در جامعه فراهم مىكند و به روحانيت توان انجام وظيفه در توليد علم و ظلمستيزى و مبارزه با جبههى باطل و پيرايهها را در عصر غيبت مىدهد.
خط : طلبه بايد چنان از خودى و نفسانيت رها باشد كه اگر دانست طلبهى ديگرى مىتواند بهتر از وى كار علمى انجام دهد، خود را اهرم پيشرفت او نمايد. براى نمونه، اگر يكى از دو طلبه ذهنى خلاق و استعدادى روشن و ظريفبينى دقيق دارد كه مىتواند مشكلى از گرههاى معرفتى در حوزهى دينپژوهى را حل نمايد و ديگرى چنين استعدادى ندارد و اگر در خدمت وى درآيد و براى او تحقيق نمايد يا نيازهاى مادى او را تأمين كند، وى وقت بيشترى براى اين كار مىگذارد، در صورتى كه خودخواه و طلبكار نباشد، به كمك او مىرود.
دورى از دنياطلبى
خط : زهد و دورى از دنياطلبى، تجملات و زخارف آن و قناعت در حد عفاف و كفاف براى هر روحانى لازم است. زندگى روحانيان نبايد آميخته با دنيا، ظواهر پوشالى، آثار طاغوتى و زيور و زينتگرايى گردد و زندگى آنان بايد همچون زندگى معمول و متوسط نوع مردم باشد تا با آن بتوان نياز و احتياج خود را در حد عفاف و كفاف رفع نمايند؛ هرچند مالى از خود يا از ارث پدرى يا از بيتالمال و مردم به آنان برسد؛ چراكه صرف حلالبودن مال، مجوز مصرف بيش از حدِّ متناسب با روحانيان و زىّ طلبگى نمىباشد. عالمى كه از مال حلال خود دنياى مرفهى تشكيل دهد، صلاحيت پاسدارى از رسالت آسمانى انبياى الاهى را ندارد و نمىتواند به شؤون روحانيت بپردازد و در صورت ارتكاب، بىدرنگ از تمامى مسؤوليتهاى مرتبط با روحانيت عزل مىشود.
وحدت و دورى از اختلافافكنى
خط : جامعهى سالم از مسير وحدت رهبرى اجتماعى مىگذرد و براى رهبرى واحد نياز به تفاهم است. اختلافافكنى ميان روحانيان نقشهى دايمى استعمارگران است و سياست استوار آنان اين است كه با نيروهاى وابستهى خود اختلاف را در ميان روحانيان شعلهور سازند تا از مواهب همگرايى و همانديشى و وحدت رهبرى مقتدر كه همه با او همراه و همدل هستند، محروم باشند. اين دسيسهى شوم تنها با اصل « گذشت » و تفاهم، اتحاد و وحدت حاصل از آن، امكانپذير است. بايد از اختلافها و تكروىها دست برداشت و از خودستايى و خودنمايى و منيت و برترىگرايى و اين كه من از همه بالاترم، رويگردان شد و با هم و در كنار هم با داشتن فروتنى در عمل و عبوديت در زواياى دل، راه تفاهم و وحدت بنيادى را پيش گرفت و هرجا اندك اختلافى رخنمون شود، از آن گريزان بود؛ همانند گريز مؤمنى از شيطان و هميشه اين كلام را التفات داشت كه گزينش باطل، بهتر است از ايجاد اختلاف و ستيزه در دين.
تفاهم
خط : جامعه با تفاهم شكل مىگيرد و افراد اگر همسنخى و همفكرى و تفاهم نداشته باشند، جامعه شكل نمىگيرد. در پرتو فهم متقابل است كه افراد مىتوانند يك جامعه را تشكيل دهند. فهم، نوعى استنتاج ادراكى در ذهن و انكشاف نفسى از بازتاب پديدهاى بيرونى و زمينهى علم است، نه خود آن و جهت مقدمى و استنتاج دارد.
خط : خير جامعه در پرتو شعور و تفاهم پديد مىآيد. تفاهم، زمينهساز تمدن مىگردد. تمدن از طريق عشق، شور و تلاش بىوقفهى همگانى و افراد داراى تفاهم و معتقد به يك فكر و مرام حاصل مىشود. وقتى تفاهم ذهنى و گزارههاى معرفتى و آرمانى، لحاظ اجتماعى پيدا كند، تمدن را رقم مىزند. اگر معرفت تمدن، دينى باشد، تمدن دينى را رقم مىزند و تدين و تمدن همسو و واحد مىگردد؛ به اين معنا كه تمدن، طريق خود را از تدين مىگيرد.
اختلاف در انديشه
خط : درست است اختلاف در انديشه، بحث و مقام انتقاد، ارتقاى فكرى مىآورد و رشد روحانيت و اجتهاد مرهون همين تحقيق و دقت و نقد و رد و قبولهاست، ولى نبايد اشتباه شود كه ارزش و ارتقاى اين امر تا زمانىست كه چنين اختلافاتى در مرحلهى فكر و انديشه مورد بررسى و نقد عالمانه قرار بگيرد و به عمل نگرايد و دقت نظر و انديشه يا ايراد شبهه براى پيشرفت مبانى و استكمال معانى باشد، ولى اگر اختلاف در عمل پيش آيد و اصل گذشت در مقام عمل ناديده گرفته شود و تقابل به روش مديريت جامعه رخنه كند، نابسامانى به بار مىآورد. هنگامى كه اختلاف به عمل آن هم با سوء نظر، كوتاهفكرى، جمود و ستيزه همراه شود، عقل و انديشهاى باقى نمىماند تا رشد و ارتقا يابد. اختلافنظر اگر عصبيت كوركورانه و بدون دليل باشد و در عمل نمود يابد، فرد را چنان كر و كور مىگرداند كه به اعمال زور و تحميل و ارضاى هوا و هوس اقدام مىكند.
گسترش امور اجماعى
خط : مكتب شيعه در صورتى مىتواند اقتدار فكرى، فلسفى و علمى داشته باشد كه به كثرت افكار و ديدگاهها و انشعاب مذاهب و فرقهها كه لازم قبض و تنگنظرى و سطحىانديشى و ابتلا به كاستى در تحقيق و مبادى علمى و شخصيتگرايى و اصالت دادن به افراد است، منتهى نگردد و گزارههاى اجماعى را عمومى و فراگير سازد. درستى، سلامت و حقانيت انديشه و مكتب در صورتى هويت و اقتدار مىيابد كه جوهر وحدت را در خود داشته باشد و به انديشهى توحيدى و به واحد بازگردد. وحدت انديشه و مكتب، با گسترش عقل و خرد و بسط نفس و روان و توسعهيافتگى در دانش ممكن مىشود. انديشهى دينى، همان حقيقت متشخص وحى الاهى و دين واحد حق است كه به وسيلهى حضرات معصومين : بهحسب موضوع پيشامد و موقعيتهاى خاص زمانى و مكانىِ موضوعساز ارايه شده است و تعددى در حكم ندارد.
عنايت خاص
خط : طلبه با توفيق خاص و عنايت ويژه در اجتهاد موفق مىشود. توفيق به معناى وفق و هماهنگ شدنِ سلسلهاى از امور فراوان و مبادى لازم، و شتابگرفتن آنها براى تحقق امرى در كمترين زمان ممكن مىباشد. توجه به حقتعالا و خشنودسازى او در شكلهاى متنوعى كه دارد، اسباب توفيق، اميد به زندگى و رضايت از زندگى را فراهم مىآورد. بر اين اساس، سلب توفيق كه از صفات عصر غيبت است، به اين معناست كه مقدماتى كه براى انجام يك كار لازم است، فراهم نمىشود. در عصر غيبت، حتا براى خوبان و شايستگان، بلايا و مشكلاتْ فراوان مىگردد و كارها در جاى خود انجام نمىپذيرد و تناسب نمىيابد و امور و مجارى كارها همگون و همراه نمىباشد. در اين زمان، حتا طبيعت و نظم آن، زمان و امورِ غير اختيارى نيز چنين وضعيتى پيدا مىكند و هر امرى تناسب خود را از دست مىدهد و وفق و هماهنگ نمىگردد و اقتضاى تمامى امور، بر عدم موفقيت و كاستى در امور خير مىباشد. در چنين وضعيتى كه به اقتضاى غيبت امام معصوم، عقل، طهارت و صداقت بيشتر افراد و گروهها از بين مىرود و آنان دنياخواه و زورمدار مىشوند، براى بقاى دين و ثبات طهارت اسلامى خود، بايد تا مىشود از مبادى و مقدمات زايد امور كاست و خويش را درگير كارها و امور بىمورد يا كمارزش و هوسهاى نفسانى و خودنمايىها و نيز كارهاى جمعىِ ظاهرگرايان نساخت و با نور حق و عنايات الاهى گام برداشت. اگر ديندارى جمعى در اين عصر بهطور مناسب ممكن بود، هرگز غيبت رخ نمىداد و مظهر كامل تماميت حقتعالا 7، در پس پردهى غيبت قرار نمىگرفت. بنابراين در اين دوران نبايد در تشخيص وظيفه، ساده و زودباور بود.
شگردهاى راضىسازى خداوند
خط : براى يافت شگردهاى خشنودسازى خداوند، بايد نخست منش خدايىكردن و خدا را از خدا خواستن و دل به غير خدا نبستن را داشت. تمثل به خدا، يعنى روى حق ايستادن و همراه حق شدن با سه عنصر بسيار مهم « نماز = بندگى دايمى و عبادت حكمى »، « نياز = دستگيرى از خلق بهخصوص با ايثار مال كه ماليات عبادت است » و « ناز و توان شفقت بر خلق خدا ». ناز حقتعالا و بندههاى او را كشيدن، شگرد اساسى خشنودسازى خداوند مىباشد. اين سه امر، رضاسازى حقتعالا و به دست آوردن دل او را آسان مىسازد.
بخشش مالى
خط : عبادت، بدون هزينهكردن بخشى از اموال و دارايىها براى آشنايان و نيازمندان، كمال نمىپذيرد و رشددهنده و برشونده نمىگردد. هزينهى مال، سبب مىشود باطن آدمى صافى گردد و عبادت رنگ صفا، خلوص و سادگى بپذيرد و فرد را سنگينبار و غير قابل انعطاف نسازد و باطن دچار تورم نشود و عبادت براى آن مُضرّ نگردد. در قرآنكريم، توصيه به نماز در كنار زكات يا ديگر وجوهات و خراجهاى شرعى آمده است. نظام كفارات، انفاقها، صدقات، هدايا، اطعام و ميهمانى دادنها و ايثارها نيز در اين دايره مىباشد.
خط : عبادت اگر در كنار انفاق مالى نباشد، باطن را سخت مىسازد و نرمش در برابر بندگان خدا و كوتاه آمدن و داشتن روحيهى گذشت و بخشش نسبت به كاستىها و خطاهاى احتمالى آنان را از فرد سلب مىكند و او را به خشونت و عصبيت سوق مىدهد. عبادت، با انفاق مالى جلا پيدا مىكند. عبادت افراد مُمسك و بخيل، راه به جايى نمىبرد و تنها بر سختى آنان مىافزايد. كسىكه بخيل و ممسك است و توان هزينهكردن براى ديگران و انفاق مالى را ندارد، براى سلوك معنوى و دانشهاى باطنى مناسب نمىباشد.
خط : نياز و دستگيرى مىتواند در قالب قول و گفته و همدردى و همدلى يا ارايهى مشورت براى كسى كه از اهل خبره و آگاهان است، يا به فعل باشد؛ مانند دستكشيدن بر سر طفلى يا بوسهى مهرورزانه به او، يا در قالب كمكهاى مالى و نقدى.
اقتدار نازكشى
خط : بايد « ناز » حقتعالا ( = معشوق ) را به هر بهايى كه باشد، به جان خريد؛ وگرنه دل جلا نمىيابد و از تعالا، سير و رشد خود، باز مىماند. كسى كه به يكى از بندگان خدا ظلم كند يا كدورتى از آنها در دل داشته باشد كه مانع از كشيدن ناز آنها شود، به ملكوت عالم راه نمىيابد. خريدار ناز شدن در شريعت، با تعبيرهايى همچون « خضوع »، « خشوع »، « تسليم »، « صبر » و « رضا » و نيز تمامى واژههاى مرحمتى آمده است. توان كشيدن ناز بعد از توان نگاهداشتن حرمت و ادب مىباشد.
خط : انسان با نازكشى و خريدار بلايا شدن و رعايت ادب برخورد با پديدهها كه هريك نازپروردهى حق است و نوع معاشقهاى كه هر پديده دارد و مهرورزى و كشيدن دست مهر بر سر سنگ و گذاشتن دانهى گندمى يا برنج به دهان مورچهاى يا ريختن آب به پاى گُلى، يا اطعام مشفقانهى خويشان و آشنايان، مهربانى نمودن با لباس و وسايل خود، پاككردن باغچه يا شستن توالت، يا سفتكردن ميخى كه سست شده يا تميزكردن ميزى كه كثيف شده يا تعميركردن جادهاى كه خراب گرديده است يا رسيدگى به كسىكه بيمار است و برطرفكردن نياز وى، داشتن حس درد فقر و ضعفى كه بينوايان دارند، كشيدن ناز نفْسِ خويش و نداشتن كينه نسبت به هيچ پديدهاى و بهخصوص به لطف الاهى، كشيدن ناز خصم، باطنى لطيف مىيابد و از حيث باطنْ شكوفا، پررونق، صافى، روشن و سبك مىشود. داشتن قدرت ـ اعم از امكانات ظاهرى و باطنى ـ اگر همراه با نرمى باطن نباشد، به ظلم و تجاوز تبديل مىشود. براى نرمى باطن نيز بايد نازكشى داشت و با همه، با مهر و عطوفت و مرحمت مواجه شد. در اين ميان، توان نازكشيدن همسر و فرزندان نيز بسيار مهم است. بايد عشقى را كه همسر در تهيه و پخت غذا به كار برده است، ديد و ناز او را با خوردن بااشتها و خوشمزهى غذايى كه به مهر يا به عشق درست كرده و صفا در آن ريخته است، خريد.
خط : كسى مىتواند از خَلق خدا نازكشى داشته باشد كه خود باطنى توانمند و مقتدر داشته باشد و به ضعف نفس دچار نباشد. كسىكه به ضعف نفس مبتلاست، برخى از پديدهها براى وى سنگين مىباشند. چنين كسى بايد خود را قوى سازد و تا غوّاص ماهر و توانمندى نشده است، به دل درياى پديدههاى هستى و كنارههاى آن ـ كه گاه شكارچى مقتدرى درون خود مىپرورد ـ نزديك نشود.
خط : اين مهم است كه انسان در نيازها و براتهايى كه برآورده مىكند و در نازكشىهايى كه دارد، منّتى در خود ايجاد نكند و كمترين بىحرمتى و كوتاهى نداشته باشد. نقش نيت و قصد، حياتىست. براى نمونه، كسى كه به گُلى آب مىدهد يا به خود حرمت مىنهد، گويى به خداوند عالميان حرمت نهاده است.
خط : ناز دل كشيدن و ناز دلبر كشيدن و ناز دلدار كشيدن و ناز عالم را براى دلبر و دلدار كشيدن، انسان را صفا مىبخشد و او را شيرينِ شيرين مىسازد؛ بهگونهاى كه هر پديدهاى وى را ببيند، صفاى او را مىشناسد و سعى مىكند با او انس بگيرد. چنين كسى صاحب تمكين و تمكن است و هركسى او را ببيند، به وى وابسته مىشود؛ زيرا توان ناز وى، او را به خود مىكشد و جذب مىكند.
شبزندهدارى و تهجد
خط : شبزندهدارى و تهجد در صفاى طلبگى مؤثر است. اصل در شب بيدارىست مگر اندكى از آن. خواب شب لازم است پيش از ساعت دوازده باشد و از ساعت دوازده به بعد جزو روز آينده است و شب به شمار نمىرود. كسى كه پيش از ساعت دوازده، خواب شب ندارد به بسيارى از ضعفهاى روحى و اختلال عصبى و اضطرابهاى روانى و سستىها، بهويژه ضعف حافظه دچار مىشود. بايد بعد از نماز عشا، چندساعتى را خوابيد كه ميزان خواب آن با توجه به بدن هركسى متفاوت است و بايد آن را به صورت تجربهى شخصى به دست آورد. كسى كه خوب و بهموقع بخوابد، استحكام بدنى پيدا مىكند و كسى كه خواب شبانگاهى ندارد، مزاجى سست و پوك مىيابد و حافظه و استعداد وى نيز به تحليل مىرود.
فصل هجدهم : تلبـّس
خط : لباس روحانيت چون به رسول خدا 9 منتسب است و نماد مرام پيامبر اكرم 9 و مكتب اهلبيت مىباشد، مقدس است و لازم است رعايت حرمت و احترام آن را نمود. لباس عالمان دينى بهگونهاى ملكوتى، زيبا، وزين و باصفا و صفازاست كه فروتنانه همه را به سوى خود مىخواند. خداوند به واسطهى اين لباس، حرمت و ماندگارى به شيعه داده است.
خط : طلاب درس خارج با دارابودن شرايط، لازم است ملبس باشند و استمرار تلبس را رعايت نمايند. لباس روحانيت، تنها برازندهى اهل فضل و علم است. بنابراين پوشيدن لباس براى طلابى كه دانش كافى ندارند، بىاحترامى به آن مىباشد و مجاز نيست. حضور ملبّسانى كه علم چندانى ندارند، چهرهى دين را مخدوش مىسازد.
خط : چهرهى عالمان دينى در معرض ديد همه است و لازم است عالم دينى به اصلاح و زيبايى آن اهميت دهد؛ چراكه چهرهى وى تابلويى گويا از دينىست كه آن را تبليغ مىكند و روحانى نمايندهى دين در ميان مردم به شمار مىرود. از اينرو، بدن و لباس عالمان بايد موقّر، سنگين، تميز، زيبا و شيك باشد تا همچون پيامبران مورد پذيرش قرار گيرند و آنان با اين كار براى دين زينت و آبرو باشند.
خط : روحانىِ ملبّس، براى خود نيست تا بتواند هرگونه دوست دارد لباس بپوشد، بلكه وى در سلك انبياست و در لباسپوشيدن خود نبايد از پوشش انبياى الاهى انحرافى داشته باشد.
خط : لباس روحانيت نشان آزادى و مظهر آزادگى روحانيت است و روحانى ملبس لازم است آزاد و آزاده باشد.
خط : مهمترين شرط تلبس، داشتن صفا و وفاى به اين لباس و لوازم آن مىباشد.
خط : طلبه پيش از آنكه به لباس روحانيت درآيد، در پوشش لباس و نحوهى آرايش مو به تناسب طلبگى آزاد است، تا روان وى عقدهاى و حسرتى نگردد؛ هرچند پوشش و پيرايش وى در عين زيبايى و تميزى نبايد جلف و سبكسرانه باشد.
خط : روحانى ملبس، لازم است چهرهى وى وقار و نجابت داشته باشد؛ نه موى خود را بسيار كوتاه نمايد، نه آن را بلند بگذارد كه سبك و جلف شمرده شود. اصلاح سر و صورت نبايد به افراط و تفريط بگرايد تا وجاهت، وقار و سنگينى تلبس از بين نرود. بنابراين تراشيدن سر و سبيل يا خيلى بلندگذاشتن محاسن براى روحانى مناسب نيست.
خط : لباس عالم بايد متناسب و متعادل باشد؛ بهگونهاى كه وقتى مردم او را مىبينند و مىخواهند دين خود را از او بگيرند، با ديدن چهرهى وى، او را نمايندهى متانت و سنگينى دين و وارث اولياى ربانى و پيامبران الاهى : بشمرند و تمامى اضطرابهاى خود را از دست بدهند و با آرامشى كه از وى مىگيرند به فراگيرى آموزهها و گزارههاى دينى بپردازند.
خط : روحانى بايد صاحب سليقه باشد و پوششى جلف و سبك نداشته باشد و زيبايى رخسار و پوشش خود را پاس بدارد. ظاهر چهره و لباس طلبه بايد بهگونهاى باشد كه مردم را به خود جذب كند. در اين زمينه، تناسب اندام نيز بسيار مهم است. لباس طلبه بهتر است سفيد باشد كه رنگ صفاست. استفاده از شال مناسب نيست. عبا و قبا بهتر است خطوط، زَردوزى و برق و گل نداشته و با رنگ چهره، اندازهى قد و سن، تناسب داشته باشد.
خط : هر كار، مكان يا موقعيتى، لباس خاص خود را مىطلبد و چنين نيست كه لازم باشد روحانيان در هر شرايطى، لباس خاص خود را داشته باشند.
ورزش و تربيت بدنى
خط : بدن بدون ورزش، جرم، رسوب و آلودگى و مواد اضافى مىگيرد و چنين بدنى توان توجه به خداوند و عبادت درست را از دست مىدهد، از اينرو اسلام و ديندارى در جامعهى مسلمانى بدون ورزش، رونقى نخواهد داشت. همچنين بدن زنده و سالم، داراى مغزى با كاركرد متعادل و بالاست و با رسوبگرفتن بدن، مغز نيز فسيل مىگردد و يأس، بىتفاوتى و اهمال تابع آن، موجب سردمزاجى مىشود. از اينرو تحصيل علم نبايد مانع از نرمش بدن گردد؛ وگرنه با خارجشدن بدن از حالت طبيعى و ابتلا به بيمارى، مغز تا به دست آوردن سلامتى كامل، نمىتواند كار انديشارى خود را بهخوبى انجام دهد و بدن نيز تناسب و زيبايى خود را از دست مىدهد. افزون بر اين، بدنى كه ورزش ندارد و نرم نمىباشد، و با خستگى و سستى و افسردگى درگير است و جسمى فعال، بانشاط، باصفا و شاد و تازه نيست، توان وصول به مغيبات و عوالم ديگر را ندارد و فرصت بهرهمندى از قدرتهاى معنوى را از نفس مىگيرد.
فصل نوزدهم : حوزههاى عقلى و فلسفه
نيازمندى علوم به فلسفه
خط : تمامى دانشها حتا فقه براى آنكه به حقيقت متصف و داراى ارزش صدق باشند، به فلسفه نيازمند هستند. اين دانشها با فلسفه كه قدرت انديشهى انسانىست، مىتوانند گزارههاى درستى را به دست آورند. همواره حكمت عملى كه بسيارى از دانشها را در برمىگيرد، به معيار حكمت نظرى ارزش مىيابد و سرآمد دانشها در حكمت نظرى، فلسفه و جهانبينى درست و قدرت انديشيدن سالم و منطقىست. تا انديشه منظم و شكوفا نباشد، نمىتوان عمل موزونى داشت.
خط : در سياست كسى مىتواند توانمند باشد كه پيش از آنكه به جرگهى اهل سياست وارد شود و اقدام به عملى سياسى نمايد يا انديشهاى سياسى را طراحى كند، داراى فلسفه باشد.
فلسفه؛ مانع استبداد
خط : براى آنكه جامعه باز شود و از استبداد و پىآمدهاى شوم آن دور شود، بايد فلسفه را كه سبب آزادانديشى مىشود و انديشهها را باز و جامعه را آزاد مىكند، رشد و گسترش داد. با آزادانديشى و ترويج فلسفه، جامعه رشد فكرى، اجتماعى، روانى و حتا دينى و اخلاقى پيدا مىكند. آرامش روانى جامعه در اينصورت تأمين مىگردد و ايثار، گذشت، نرمى و مهربانى فراگير مىشود و بسيارى از بيمارىهاى اجتماعى از آن پاك مىشود.
نيازمندى فلسفه به ادبيات
خط : فلسفه تا ادبيات و زبان و مادهى كلمات را در اختيار نداشته باشد، نمىتواند منطقى بينديشد و منطقى سخنى بر زبان آورد و درگير مغالطات زبانى و لفظى مىشود. زبانشناسى و ادبيات است كه مىتواند علوم ديگر را نيز با دقت به جزييات و انعكاس آن رشد دهد.
اجتماعىبودن فلسفه
خط : فيلسوف كسىست كه در انديشهى خود طرح هستى و عالم را داشته باشد و از آنجا كه نمىتواند هستى را پاره پاره و جزء جزء ببيند و براى تمام هستى نظام واحدى قايل است، نمىتواند جامعه و مردم خود را نبيند و به مشكلات آن و اصلاح ساختار اجتماع خود نينديشد. فلسفه وقتى وجود را موضوع خود قرار مىدهد و به مراتب وجود مىرسد، دنيا متن اولى آن است. فيلسوف، سعادت اخروى خود را در گرو سلامت دنيوى مىبيند و براى آبادانى دنيا تلاش مىكند و طراحى و نظريهپردازى دارد. او بناى آخرت را از دنيا مىبيند. فلسفه، ويزيت متن جامعه بر اساس شناختىست كه از وجود دارد. برخى از مشكلات جامعه، در فقر و نبود فيلسوف و نظريهپرداز دقيق ريشه دارد.
استاد فلسفه
خط : در فلسفه آنچه مهم است استاد است، نه متنى كه خوانده مىشود. بنابراين فلسفهى حوزه را نه منبريان و واعظانى كه انتقاد به فرياد، ناسزا يا دستكم به نصيحت و موعظه دارند، مىتوانند سامان دهند و نه مجتهدان و گروههايى كه تنها تخصص فقهى دارند. حوزهها نيازمند شناخت فلسفه و روش عقلورزى و تشريح بحثهاى كلام جديد توسط فلسفيان متبحر مىباشد.
كمال نفس
خط : طلبه بايد نفسى بزرگ و باطنى قوى داشته باشد. نفس با « انديشه » و « اراده » كمال مىيابد. علوم نظرى مربوط به انديشه است و آرامش قلب، صفاى باطن، انديشهى صافى و روشنى دل را موجب مىشود. علوم عملى مربوط به ارادهى آدمىست كه تخلق به اخلاق الله و تزيّن به صفات ربوبى را در پى مىآورد. كمال انديشه و قوت آن با حكمت نظرى، و كمال اراده و مقاومت آن، با حكمت عملى، فراهم مىشود. حكمت، مرحلهى ابتدايى كمال نفس است و بعد از آن شهود و معرفت است كه روح را به كمال مىرساند.
خط : زندهبودن نفس و پويايى علمى آن، دو نشانهى مهم دارد: يكى آنكه قدرت استماع داشته باشد و صداهاى ديگر را نيز بشنود و نقدها و مخالفتهاى ديگران و اشكالاتى را كه به او دارند، به دقت گوش فرا دهد و آن را تجزيه و تحليل كند؛ يعنى در پى آن باشد كه از سخنان ديگران استفاده كند و معايب و نقاط ضعف خود را در كلام آنان بيابد و ديگر آنكه هر روز انديشهاى نو و تفكرى تازه در او شكوفه زند و خود قدرت نقد و نيز نوآورى داشته باشد و يافتههايى نو و تازه مشام جان او را معطر و باطراوت نگاه دارد، وگرنه بدون اين دو، بيمار و مرده است. اين بدان معناست كه از ميان عالمان، كسى پويايى دارد كه در مسير زندگى خود انديشههاى وى بهطور مرتب ارتقا و رشد داشته باشد و هر روز تازهتر از تازهترى عرضه دارد. البته قدرت استماع براى طلبه اين نيست كه هر صدايى را بشنود و به هر راهى رود؛ بلكه استماع وى بايد نسبت به عالمان و مجتهدانى باشد كه سِمت ترجمانى وحى را دارند و لسان صدق مكتب شيعه به شمار مىروند؛ كارشناسانى كه مىتوانند كتاب و سنت را تحليل نمايند.
حكمت
خط : حكمت عبارت است از آگاهى كامل و وقوف تمام نسبت به همهى امور آنگونه كه هست و پىگيرى عمل به آنها چنانكه بايد، به قدر توانمندى انسان تا نفس انسانى بتواند به كمال مطلوب خود نايل گردد. حكمت، با لحاظ توقف ظهور پديدهها بر ارادهى انسان و تصرف و تدبير او در آنها عملىست؛ وگرنه در صورتى كه ظهور پديدهها بيگانه از ارادهى آدمى باشد، علمى و نظرىست. رشد فكرى با آنكه عملى را در بر ندارد، علت فاعلى براى عمل مىباشد. تأثير حكمت عملى بر موقعيت نفس و ارادهى آدمىست. حكمت علمى و عملى هريك مكمل ديگرىست و ضعف هريك، سستى ديگرى را به دنبال دارد. هم در حكمت عملى و هم در حكمت نظرى، حقيقت واحدى كه نفس انسان است، حاكم است.
وحدت حقيقت و نسبيت فهمها
خط : اگرچه حقيقتى بهطور مطلق وجود دارد و هر كمالى و كل كمالها تنها در گرو آن مىباشد و حقيقت جز همين كمال مقام تماميت نمىباشد و امكان وصول به آن حقيقت نيز هست؛ ولى تحقق چنين امرى نسبت به افراد، نسبىست و هركسى بهگونه و مقدارى مىتواند به حقيقت راه يابد؛ حقيقتى كه همواره ثابت و مطلق است و نسبيتى در آن نيست. تعدد نظريه، وصف يافتههاى بشرىست و ميان اين دو امر تفاوت وجود دارد؛ حقايق خارجى امرىست و يافتههاى بشرى امرى ديگر. آنچه ناظر فهيم مىيابد به مقدار توان و استعداد اوست و اين امر دليل بر نسبيت حقايق خارجى نمىباشد.
اگر كسى بهطور نسبى حقايق را بيابد، مىتواند خود را آگاه به برخى امور بداند؛ ولى چنين نيست كه حكيم باشد؛ زيرا عمل وى دستخوش تغيير است و امكان وصول با امكان خطا برابر مىباشد و همانطور كه ممكن است وصول به حقيقت پيدا كند، ممكن است به خطا نيز بيفتد؛ پس حكيم منطقى هرچند بسيار هم منطقى باشد، نبايد خود را صددرصد و در جزم بداند و هيچ خـدشه و ايـرادى را بر افكار خـود وارد نـداند، بلكه لازم است از تجربيات و انديشههاى ديگران استفاده كند و مستبد و خودرأى نباشد تا روح هماهنگى و تعاون را از بين نبرد و همگان را درگير هم نسازد و صلح و صفا را از جامعه دور ندارد.
كشف حقايق ثابت
خط : درست است دانستنىهاى بشر نه ثابت مىماند و نه به آگاهىهاى فعلى محدود مىشود، بلكه همواره نو مىشود و براى همين، علوم انسانى مورد تجزيه قرار گرفته و داراى رشتههاى كلى و شاخههاى فراوانى گرديده كه هر روز و به سرعت در حال تجزيهى هرچه بيشتر است؛ بهگونهاى كه سرگذشت علوم با سرنوشت آنها بسيار فاصله دارد؛ اما مهم، كشف مجهولات بشرى و درك حقايق ثابت هستىست؛ خواه فردى تمامى آن را بهطور عادى يا غيرعادى همانند پيامبران الاهى و اولياى معصومين : بداند و خواه هر بخشى از آن را فردى يا گروهى بيابد. انديشهى بشرى داراى قوانين، حقايق و واقعيتهاى ثابت و محكمىست كه هيچگاه فرو نخواهد ريخت. بنابراين تفكيك قوانين و احكام ثابت از احكام و قوانين علمى متغير و مقطعى بهخصوص براى فلسفيان داراى اهميت است.
دانشهاى فكرى و موهبتى
خط : كسى كه بر اساس دانش و تفكر زندگى مىكند، هم به دانشهاى انديشارى اهتمام دارد و هم به علوم موهبتى.
دانشهاى انديشارى مبتنى بر فكر درست و انديشهى سالم است كه زمينه را براى عمل صالح آماده مىكند. كسى كه به دانستههاى خود عمل مىكند، ساختارى از توان و نظم در او شكل مىگيرد كه قدرت كشف نادانستهها را به او مىدهد؛ يعنى نفس او حيات و تازگى دارد و همين زندهبودن به او قدرت توجه مىدهد و در زندان معلومات و در مرداب دانشهاى كسبى تقليدى، حبس و غرق نمىشود. در مرتبهى نفس، نبايد علم خود را از حافظه و معلومات گرفت، بلكه علم بايد از نفسِ زايا، توليد شود. علم نفس بايد جنبهى انشايى داشته باشد نه اخبارى و املايى. راه انديشهى فعال، راهى عمومىست و با تمرين به دست مىآيد.
نفس افزون بر قدرت توليد علم، اگر به دل ورود يابد، توان توليد جوششى علم پيدا مىكند و زمينه براى موهبت الهىِ دانشهاى باطنى را مىيابد. كنارزدن رسوبات نفسى، مىتواند به كشف چنين چشمهى موهبتى در باطن منجر شود. دانشهاى اين مرتبه از كمال آدمى در هيچ حادثهاى از دست نمىرود و حتا سكرات مرگ و فشارهاى آن نمىتواند اين چشمه را از جوشش بيندازد.
دلايل فلسفى
خط : در بحث فلسفه و معارف، بحث حجيت ظاهرى و ظنون معتبر مطرح نيست. معرفت بايد به حقيقت برسد و از آن كشف نمايد و اطمينانى يا قطعى باشد؛ بنابراين مستند و دليل آن نمىتواند ظنون معتبر و نقلهاى ظنى باشد و معرفت عقلى قطعى يا اطمينانى كه داراى منطق فهم و استدلال باشد، بر آنها حاكم است. بنابراين در اين حوزه فقط به پذيرش معارف قطعى يا اطمينانى به صورت تحقيقى يا تقليدى تكليف شده است و نسبت به معارف ظنى تكليفى متوجه كسى نيست و تنها باورهاى شرعى را مىشود به دين نسبت داد.
بازپيرايى و تدوين تازهى فلسفه
خط : ناقوس مرگ فلسفههاى يونانى و فلسفههاى تابع آن، يعنى مشايى، اشراقى، صدرايى و نوصدرايى كه مبتنى بر مبانى اشتباه مىباشد، نواخته شده است. دانش فلسفه نيازمند بازپيرايى و دميدن روحى جديد بر اساس مبانى علمى شيعه مىباشد. اين فلسفهها به جاى تكيه بر دادههاى عقلى و منطقى، به نظرگاههاى متكلمان كه عاميانه است، آلوده شده است و بهخصوص در شناخت زندگى ابدى و عالم آخرت دچار بنبست مىباشد.
منطق جامع و مدرن
خط : ابنسينا نابغهى انديشه و تفكر است و منطق اشارات وى، از مدرنترين منطقهايىست كه روش تفكر سالم را آموزش مىدهد. لازم است اين منطق در حوزهها تدريس شود، ولى منطق وى گام نخست در آموزش منطق مىباشد نه گام نهايى. منطق سينوى خالى از اشتباه يا دورساختن مسافت سنجش انديشه نيست و مىشود راهى كوتاهتر و سريعتر و نيز كاملتر براى آزمون مصونيتِ صورتِ انديشه ارايه داد و براى تفكر سالم و روشمند، نوآورى منطقى داشت و نقص منطق مادى آن را نيز تدارك ديد.
پيوند تعقل و تعبد
خط : حركت افراطى در امور عقلانى و علمى و ايستار صرف بر آن بهگونهاى كه تعبد به شريعت را ضعيف كند، خود عقل و علم را حجاب اكبر و سد طريق مىسازد.
خط : قوانين عبادى مانند دوركعتبودن نماز صبح، با توجه به مستندبودن چنين گزارههايى و تسليمشدن عقلِ كلىانديش به معجزهى وحيانى، عقل نمىتواند مخالفتى با چنين امور جزيى داشته باشد؛ اگرچه تحقيق بر آن با روش عقلى ممكن نيست و بهدليل جزيىبودن، در حوزهى فهم مستقلِ خرد نمىباشد و تصديق و تكذيب عقل در آن جايى ندارد.
منطقهى علم
خط : براى علم تفاوتى ندارد كه از كدام منطقه و با چه خاستگاهى باشد، بلكه مهم اين است كه گزارههاى آن، صادق و مطابق با واقع باشد. اينكه علم فلسفه براى يونان باستان باشد يا هر جاى ديگر، نقصى بر آن وارد نمىآورد و بر حوزهها و عالمان شيعى كه بيش از دويست و شصت سال از آموزههاى حضرات معصومين : برخوردار بودهاند و به پشتوانهى عصمت، از ديگر مذاهب و مكاتب بسيار غنىتر مىباشند و بر محور درستى حركت نمودهاند، لازم است بدون در نظر گرفتن منطقهى زيست متفكران، به تحليل و نقد نظرها و عقايد مرتبط با حوزهى دين، بهويژه در ساحت معارف بپردازند.
خط : اصل فلسفه به معناى درست انديشيدن براى دريافت حقيقت است و ميان كافر و مسلمان يا شرق و غرب آن تفاوتى نيست. تقسيم فلسفه به اسلامى، مسيحى و شرقى يا غربى به اعتبار مرزها و فيلسوفان است و نه ذات فلسفه كه پسوندى را نمىپذيرد. قواعد هيچ دانشى قابل تقسيم به اسلامى و غيراسلامى نيست.
پايگاه رسانهاى
خط : بخش فلسفهى حوزه لازم است داراى پايگاهى قوى براى پاسخگويى و نيز مناظرههاى مستقيم و زنده با صاحبان انديشه با قابليت دسترسى تمامى علاقمندان به اين مباحث باشد تا بدينگونه بتوان از فرهنگ فلسفى شيعه پاسدارى نمود. اگر دنياى غرب با صنعت چيرگى يافته است، حوزهها نيز با فلسفه و معنويت و معرفت بر آنان برترى دارد.
فصل بيستم : بانك جامع اطلاعات
خط : براى مستندسازى دين و ارتقاى علمى حوزويان، بايد بانك جامع اطلاعات حوزويان و دادههاى علوم حوزوى و تحقيقات حوزويان را بنيان نهاد. اين بانك، تلاشهاى علمى را به همانديشى جمعى و شبكهاى كلان تبديل مىنمايد تا فضاى تضارب آرا و ديدگاهها در حوزه فراهم شود و نخبگان حوزه در فضايى سالم و آزادانديشـانه و بهدور از خشونت و درگيرى، آراى يكديگر را مورد بررسى و نقد علمى قرار دهند.
همانديشى جمعى
خط : در زمان غيبت، تنها با همانديشى مجتهدان مىتوان به حداكثر درستىها دست يافت. اجتهاد در عصر غيبت به دليل محدودبودن منابع معتبر دينى، عظمت و اهميت بسيار و به همان اندازه مخاطره دارد. نمىشود بر بسيارى از متون دينى تعبد داشت و نمىشود هم به انسداد باب علم و علمى قايل بود و آن را رها كرد. اجتهاد و استنباط و كشف دادههاى دينى در زمان غيبت كه به مقام عصمت دسترسى نمىباشد، نيازمند همگرايىست تا پاسخ پرسشهاى اين عصر را از همين منابع محدود بهگونهى علمى دريافت و البته عصمت علمى را به حسب و به نسبت مقتضاى امكانات خود و بهگونهى اطمينانى تأمين و تضمين نمود.
خط : مرجعيت، ولايتفقيه و استادمحورى، به اين معنا نيست كه يكى به تنهايى بينديشد و ديگران تبعيت محض و بدون تفكر داشته باشند، بلكه همانگونه كه اجتهاد شيعى اقتضا مىكند و در خط مربوط گذشت، همگرايى مودتآميز و همانديشى شبكهاى ارادتمحور در فضاى آزادانديشى و آزادى بيانِ مستند و مستدلِ قائم به شخص مىباشد.
خط : براى تحقق همانديشى دينى و تشكيل صف واحد علمى و تحقيقات منسجم گروهى و دورى از تكروى و پراكندهكارى، هر حوزوى لازم است توان و فرهنگ گفتوگو و تبادل نظريه و رأى با ديگران داشته باشد. طلبه بايد بتواند با ديگران توان مباحثه، گفتمان، نقد و مناظره در فضايى آرام و بدون دخالت تعصب و انگيزه، با نرمخويى و متانت به هدف چارهجويى علمى و به دور از انواع مغالطهها داشته باشد و چنين نباشد كه با شنيدن اشكال و نقدى برافروخته گردد و گوينده را متهم كند؛ بهخصوص اگر وى قصد كمك و دستگيرى از او را دارد، وى بايد منت گوينده را داشته باشد، نه آنكه به او هجوم برد. قدرت سخنگفتن و داشتن گفتمان، از شگردهاى سياسىِ بسيار مهم است و كسى كه چنين توانى ندارد، چنانچه به صحنهى سياسى و اجتماعى كشانده شود، آسيب مىبيند. انزواطلبى، غربت، تقيه و مشكلات نفسانى و بيمارىهايى چون حسادت، بخل، بغض، غرور، تكبر، پنهانداشتن ضعفهاى علمى و مانند آن، از مانعهاى گفتوگو مىباشد.
راهنماى انتخاب استاد
خط : بانك جامع علمى به تمامى اطلاعات آموزشى و پژوهشى طلاب و پيشينه و ردهى علمى و سوابق سياسى و جايگاه تخصصى اساتيد و ديگر اطلاعات آنان دسترسى دارد و براى انتخاب استاد مناسب راهنماى طلاب مىباشد و به آنان خدمترسانى مىنمايد.
شناسايى صاحبان انديشه و علم
خط : بانك جامع علمى حوزويان براى پيرايهزدايى كه بعد از اين از آن خواهيم گفت و ساماندهى دين، به شناسايى صاحبان فكر و انديشه و افكار و نظرگاههاى شاخص هريك از آنها و معرفى نظامهاى دينى و فقهى و لحاظ حتا روشنفكران و متجددان دينى و معاندان و منكران و مقايسه و تطبيق آنها با نقد جمعى و شبكهاى همت مىگمارد تا بتوان درستىهاى دينى را تشخيص داد و منسجمترين و درستترين نظام علمى از حيث ساختار و محتوا را اصل و شاخص قرار داد و نظرگاههاى قابل اجراى اين نظام را قانونى و عملياتى ساخت و درستىهاى نظامهاى ديگر را به آن افزود. گزارههاى علمى نظام شاخص به مباحثه، مناظره و تحقيق و پرس و جو و همانديشى جمعى گذاشته مىشود تا نارسايىها، كاستىها و ضعفهاى آن به مرور زمان جبران شود و هرچه بيشتر به عصمت علمى نزديك گردد. دين، بدينگونه مىتواند چهرهى علمى و قدرت اجتماعى و توانمندى و كارآمدى مديريت خود را نشان بدهد.
شناسهى طلاب و آراى علمى
خط : رتبهى علمى و فقهى طلبه و مجتهد از نوشتهها و آثار منتشرشدهى وى در بانك جامع اطلاعات علمى و مقايسه و تطبيق تحقيقات علمى پژوهشگران حوزوى در اين سايت به دست مىآيد.
خط : اين بانك به هر عالم و نظريهاى شناسه مىدهد و گزاره به گزاره را داراى شناسه و شناسنامه مىنمايد تا صاحب اصلى و اولى و نوآور آن مشخص گردد. در اينصورت، مسير براى سرقت علمى و نسخهبردارى از آراى ديگران و نسبتدادن جعلىِ آن به خود بسته مىشود.
خط : در اين سايت، آن كه بر ديگران در نظريهپردازى سبقت و پيشى گرفته است، مقدم و حاكم مىباشد؛ اگرچه ديگر متأخران، بريده از او و بهگونهى مستقل به آن نظريه رسيده باشند.
خط : مجوز شغلى با تعيين موقعيت علمى روحانيان و ميزان تخصص و تشخيص و مميزى شغلى را كه هر طلبه و روحانى مىتواند داشته باشد، بايد به تأييد بانك جامع علمى برسد تا داراى اعتبار باشد و كسى بدون اين مجوز و مميزى نمىتواند در شغلهاى حوزوى فعاليتى داشته باشد.
آزادى بيان و نظريهپردازى اجتهادى
خط : مجتهدان، فقيهان و تمامى عالمان دينى و حوزويان، در حوزهى تخصصى خود و در مراكز علمى و بهخصوص در پايگاه جامع علمى يا پايگاههاى شخصى خود ( نه در صحنهى اجتماع عمومى )، آزادى نظريهپردازى علمى دارند و داراى صيانت مىباشند و بيت آنان محترم است.
خط : اگر آزادى بيانِ مستدل و نظريهپردازى باشد و بانكهاى اطلاعاتى در دسترس عموم روحانيان قرار بگيرد و نقد و بررسى براى تمامى محققان و متخصصان دينى امكانپذير و قابل نشر برخط گردد، جامعهى حوزوى مسير باز اجتهاد شيعى و فضاى آزاد انديشار و توليد علم را مىرود، وگرنه فضاى بسته و دگم، فضاى ولايى نيست و مدرسهى خلافت و سلطنت و اوامر ملوكانه و تحكّمِ زور است كه به نام دين و حوزهها چيرگى مىكند و سلطه و استبداد مىسازد.
خط : حوزه از فضاى آزادانديشى و نظريهپردازىِ مستند و مستدل حراست مىنمايد و از صاحبان نظريهها به عنوان فرزندان علمى و معنوى خويش صيانت مىكند و اجازه نمىدهد با صاحبان نظريهها با خشونت و عصبيت برخورد شود و فضاى نقد سالم را در تمامى مسايل پاس مىدارد. هركسى بايد توان استماع هرگونه انكار و اثباتى از ناحيهى منتقدان و نظريهپردازان را داشته باشد.
خط : آثار منتشرشده در اين بانك، حق آزادى و حق مصونيت صاحبان آرا را پاس مىدارد و بانك جامع با حمايت حقوقى از صاحبان آثار، فضاى علمى را از اقتدارگرايى حفظ مىنمايد و اجازه نمىدهد هيچ حوزوى به خاطر تحقيق و نوشتهاى مورد بازخواست ميليتاريسمى قرار بگيرد يا به دادگاه كشانده شود.
خط : انديشهى نوظهور در صورتى آزادىِ نشر دارد كه بتواند از خود دفاع نمايد و دليلْ آن را تأييد كند؛ وگرنه گفتن سخنى كه دليل اثبات نداشته باشد، نظريهپردازى و نشر و تبليغ علم نيست و مىشود به صورت قانونى با آن برخورد داشت.
خط : پايش فكرى و فرهنگى جامعه بهخصوص اطلاع از كتابها و افكار منتشرشده در حوزهى دين و رصد افراد و گروههاى فعال در اين حوزه و بررسىهاى آمارى و تحقيقى مرتبط، بر عهدهى حوزههاى علمى و بانك اطلاعات تابع آن است. جامعهى اسلامى به اعتبار اينكه مسلمانانى دارد كه فطرت و طبيعت آنان سالم است، انديشههاى آنان به صورت اولى نوعى راهگشايى به زندگى سالم و برتر است. بنابراين مردم آزاد هستند انديشههاى خود را ـ كه به صورت اولى و به مقتضاى فطرت و طبيعت كمالخواهىاى كه دارند، از سلامت برخوردار است ـ تبليغ كنند و نظارت بر آلودگىهاى فكرى و ذهنى به عنوان امرى ثانوى، بر عهدهى متخصصان حوزوىست و آنان افزون بر نقد علمى، مىتوانند گزارش تخلف را ارايه دهند، بدون آنكه حق حكم و برخورد با صاحب انديشه را داشته باشند. حكم و داورى براى دادگاه و قاضىِ مربوط نظام چيره است.
نشر عمومى آثار علمى
خط : بانك جامع علمى با اختصاص شناسه به تمامى طلاب گزينششده و عالمان و يافتههاى علمى آنان، راه را براى معرفى و نشر عمومى و برخط آثار حوزويان بهگونهى آزاد هموار و تشويق مىنمايد و صاحبان حقيقى هر نظريه و نوآورى و نيز طلاب فاقد توان علمى را شناسايى مىنمايد و ردهبندى نسبى علمى طلاب و روحانيان را به دست مىدهد.
خط : بانك جامع علمى، متن تمامى درسهاى خارج را ضبط و حفظ و اطلاعرسانى مىنمايد و نظرات شاخص و نو آن را بر روى پايگاه اطلاعاتى خود برجسته مىسازد تا اساتيد درس خارج بتوانند به نقد و بررسى نظرات يكديگر بپردازند و از هم بيگانه نباشند و درسها از حالت تحقيق فردى به تحقيق گروهى سوق پيدا كند. مجموع نقدهايى كه بر يك مسأله مىشود، همواره حفظ مىگردد و بهطور آزاد در اختيار تمامى طلاب مىباشد.
خط : پايگاه علمى جامع و بانك اطلاعاتىِ رسمى، توليدات علمى طلاب حوزهى علمى و بهخصوص اساتيد و مجتهدان را بهطور نظاممند، بهروز و سريع و با حفظ بىطرفىِ مورد انتظار در حوزهى علم، صادقانه اطلاعرسانى مىنمايد و يافتههاى علمى آنها را ـ فارغ از گرايشهاى سياسى يا اعتقادات مذهبى يا رويكردى كه در علم دارند ـ به ديگران مىرساند تا صاحبان انديشه بتوانند نسبت به دادههاى علمى يكديگر، آگاهى يافته و قدرت تحقيق، بررسى و نقد و نيز توان عرضهى نقد در همان بانك علمى جامع، بدون سانسور و حذف را داشته باشند. تنها چنين همفكرى و همانديشىِ جمعى و گسترده و بهدور از هر تنگنظرى و دخالت سلايق است كه مسير رشد علوم حوزوى، فرهنگ اجتماعى و دستيابى به تمدن اسلامى را مىگشايد.
نقد و بررسى آثار
خط : اگر نقد و بررسى نظرگاههاى عالمان دينى در حال زندگى و حيات آنها انجام پذيرد، هم راهگشاى شخصى آنان مىگردد و هم تعاون فكرى و فرهنگى تحقق مىپذيرد و اين كار به نفع ديانت و راهگشاى آيندهى عالمان دينى خواهد بود.
خط : نويسندگان و منتقدان، بايد غرض از بررسى و نقد عالمانهى خود را بازگشايى مبانى فكرى و فرهنگى هر شخصيت دينى قرار دهند و از هرگونه غرضورزى نسبت به صاحب نظريه و شخص بهدور باشند تا براى جامعه و آيندگان نافع باشند و به شدت از خالىكردن كينههاى شخصى و كوبيدن افراد، دورى جويند، كه اين امر را مىتوان از جنايات بزرگ دانست. نقد اگر با انصاف كامل صورت نپذيرد و از اهمالكارى، بىانصافى، جسارت و جنايت نسبت به افراد شاخص خوددارى نشود، زيان آن، ابتدا به جامعه و مردم مىرسد ـ تا آن شخص ـ و سپس به ديانت و دين.
نقدهاى غيرحوزويان
خط : برخى منتقدان غيرحوزوى با واردكردن نقدهاى غيرسازنده و هياهوساز به عالمان دينى، براى جامعه بروز و جلوه مىيابند، گرچه نقد آنان بهخصوص به سبب واردشدن در حوزههاى معرفتى كه در تخصص آنان نيست، براى دين مضرّ باشد و نور اميدى براى اصلاح در آن نباشد. به هر روى، نقدهاى تخريبگر آنان را كه بيشتر بازار ترجمه را رونق دادهاند، بايد بهدرستى و بسيار قوى پاسخ داد، نه با پاسخهاى توهينآميز، سخت و برخوردهاى فيزيكى، تا نقد مقتدر علمى، نام و نوشتهى آنان را به مرور زمان به فراموشى سپارد. نوشتههاى آنان را بايد با مجاهدت تحقيق، تأليف و نوآورى نقادانه به ركود برد. فرهنگ را بايد با فرهنگ و بحث و مناظره شستوشو داد؛ چراكه اصل اخلاقى: « ان ابن آدم لحريصٌ على ما منع »[25] در اينجا نيز حاكم است. انسانها بر آنچه منع شدهاند، حريصترند. اگر شخصى كه مدعى دانش و فرهنگ است به زندان انداخته شود يا اجازهى كار از او گرفته شود، افراد جامعه بيشتر به او گرايش پيدا خواهند كرد و برخورد با چنين افرادى به صورت فيزيكى و قهرى درست نيست و نتيجهى عكس مىدهد و در صورتى كه او گزارههايى را بياورد كه با آموزههاى دينى سازگار نيست، چنين محدوديتسازىها يا منعهايى به ضرر دين تمام مىشود.
خط : در بحث، نقد، ايراد و اشكال نبايد عصبانى شد و بايد نسبت به كسى بغض نداشت و تنها لازم است با خود كلام مواجه گشت نه با صاحب كلام. در نقدهاى علمى بايد اين فرهنگ نهادينه شود كه سخنان و ايدهها به بحث، مناظره يا نقد گذاشته شود و اين امر با لزوم احترام به آنان منافاتى ندارد. نقد، در مقام محاكمهى افراد نيست و همهى مؤمنان، عالمان و مجتهدان مورد احترام، تعريف و تمجيد مىباشند. درست است كه اگر كسى اندكى در صفاى عالمان و اهل ديانت شك كند و كوچكترين غل و غشى نسبت به آنان در دل داشته باشد، بايد در مسلمانى و سلامت نفس خود شك كند، ولى اين امر منافاتى با وجود اشكال و لزوم نقد سخنان آنان ندارد و نبايد ميان نقد گفته با نقد گفتهپرداز خلط نمود و اگر كسى به آيه يا حديثى و سخن عالمى اشكال گرفت نبايد با چوب و چماق و بد و بيراه او را دنبال كرد و در واقع بايد محاكمهى انديشه نمود كه موجب تبلور گردد، نه محاكمهى فرد.
حمايت همهجانبه
خط : بانك جامع علمى لازم است مورد حمايت همهجانبه بوده و بهروزترين امكانات سختافزارى و نرمافزارى و تيمهاى تحقيقى و كارى لازم را در اختيار داشته باشد و با الهامگرفتن از روش پيامبران الاهى كه دين را با وحى و اعجاز ابلاغ مىنمودند، آگاهى و توانمندى آگاهانه خود را به روز و توان اطلاعاتى و عملياتى خود را قدرت برتر سازد.
داورى اجتهاد و تخصصهاى علمى
خط : ادعاى اجتهاد نيازمند مستند و استدلال است. بانك جامع علمى، با تعريف شفاف اجتهاد و بررسى آثار ثبت و منتشرشده به نام حوزويان، بهگونهى مستند و علمى و بهدور از سياسىكارى و با دورسازى تخصص علمى از زر و زور و تزوير و با بستن راههاى نفوذ استعمار و رخنههاى اجانب، راه را براى شناخت مجتهدان حقيقى هموار مىنمايد. اين شفافسازى و داورى بايد بهگونهاى دقيق و علمى باشد كه دانشيان و صاحبان تخصص آن را بپذيرند و از استنادهاى دقيق، موشكافانه و منصفانهى آن لذت ببرند و مسلمانى و انصاف و تعهد به علم و پژوهش دينى را همين بدانند.
خط : شناخت تخصص علمى افراد از آثار و نوشتههاى علمى آنان به دست مىآيد و بانك جامع براى تأييد تخصص روحانيان بايد علمگرا و تخصصمحور باشد، نه مدركگرا. مدرك و معيار نمره، تنها مىتواند حيطهى معلومات و محفوظات را بنمايد، نه مرتبهى علمى فرد را. مرتبهى روحانيان بايد با تخصصى كه دارند تعيين شود، نه با صرف مدركهايى كه گاه مىتواند سفارشى و جعلى و يا به صرف پشتوانهى محفوظات و معلومات باشد، نه توان توليد علم.
تحقيقات لازم
خط : بانك جامع علمى لازم است موارد اجماعى يا مشهور دين را كه مورد پذيرش بيشتر عالمان شيعىست، به عنوان مانيفست و مرامنامهى شيعه تدوين نمايد تا نظرگاه فقيه حاكم يا يك فقيه شيعى به عنوان مذهب و مكتب شيعه لحاظ نشود.
خط : بانك جامع علمى، عهدهدار جمعآورى مدارك و منابع مربوط به اهلسنت بهخصوص دربارهى حقانيت و جامعيت علمى حضرات معصومين : و اعترافات عالمان آنها در طول تاريخ و ردهبندى علمى اين تحقيق جامع با اختصاص شناسه به عالمان اهلسنت و نظريههاى آنان بهخصوص در موضوع ولايت و امامت و تكميل تلاشهاى عالمانى همچون صاحب « الغدير » و « طبقاتالانوار » مىباشد.
خط : اين بانك، نخست بهصورت فلسفى ثابت مىنمايد كه زمين هيچگاه بدون امام نيست و سپس مصداق آن را با مدارك روايى و تاريخى مشخص مىسازد و نيز ثابت مىنمايد معدن علم الاهى كيست. اين كار نيازمند تبيين شخصيت علمى حضرات معصومين با روش علمىست. سپس داشتههاى علمى مدعيان خلافت مشخص شده تا اعلم امت شناخته شود و با وجود اعلم امت، فراخواندن به غير او بدعت مىباشد.
خط : بانك جامع علمى لازم است اطلاعات علمى راجع به اديان ديگر بهخصوص يهود و مسيحيت را جمعآورى و ادعاهاى آنان را به نقد و بررسى بگذارد.
خط : بانك جامع علمى، در گامى بلندتر، صاحبان نظريهها را از ابتداى تاريخِ مضبوط تاكنون در تمامى حوزههاى علوم اسلامى و انسانى و اديان با شاخههاى آنان شناسايى مىكند و تاريخ شفاف و روشنى از علم ترسيم مىنمايد و به نظريهها و صاحبان آنها شناسه و شناسنامه و تاريخ مضبوط اختصاص مىدهد و راه را براى تكرار مكررات و تقلّب مىبندد.
خط : بانك جامع لازم است تمامى واژهها و اصطلاحات دينى را رصد نمايد و با شناسايى كسانى كه از دين و علوم اسلامى سخن مىگويند، بر فعاليت آنان نظارت دقيق داشته باشد تا سرنوشت حوزهى فرهنگ و علم و افكار عمومى به دست افراد غيرمتخصص و ناآگاه يا معاند قرار نگيرد.
خط : بانك جامع علمى لازم است گناهان، محرمات و باطلها را با همهى خصوصياتى كه دارند و نيز ظلم و ستمگرى را با تمامى وجوهى كه دارد، شناسايى و تعريف نمايد و آنها را به ميزان قبحى كه دارد و با توجه به صغيره و كبيره بودن طبقهبندى سازد و ضمن تبيين عوارض و پىآمدهاى آثارى و آسيبها، راههاى درمان آنها را علمى كند تا گناه كوچكى چنان در سطح جامعه بزرگ نشود و به فرافكنى براى كوچككردن گناهان بزرگ نينجامد.
حوزهها و عالمان دينى كه رهبران جامعه هستند، بايد طبيب جامعه باشند. آنان بايد با رتبهبندى گناهان و با توجه به ميزان آسيب آن بر فرد و جامعه، با آن مقابله كنند. در غير اينصورت، قبح برخى از گناهان تحت شعاع برخى از گناهان غير مهم قرار مىگيرد و جامعه را درگير آسيبهاى بسيارى مىنمايد. « گناهشناسى » و چگونگى مبارزه با گناه بايد جايگاه حساس خود را در ميان علوم دينى بيابد. بايد نخست گناهان مهمى كه تهديدى براى نسل بشر و كمالات انسانى و صفاى فطرى آدمى به شمار مىرود، شناسايى كرد و در پى آن، براى ريشهكنى آن از سطح جامعهى اسلامى چارهانديشى نمود؛ چراكه هر زهرى پادزهرى دارد. تا گناهان بزرگ از سطح جامعه برطرف نگرديده است، اقدام براى رفع گناهان كوچك در سطح كلان چندان سودمند نيست؛ زيرا كوچك شدنِ گناهانِ بزرگ را در پى دارد.
خط : امتياز انسان بر حيوانات در گرو قوتِ اراده و اختيار وى مىباشد. ارتكاب محرمات و گناهان، اين دژ محكم را در هم مىريزد و ارادهى بشر را سست و او را فرومايه و درگير انواع مفاسد و زيانها مىگرداند. شناسايى محرمات و چشمپوشى از آنها، انسان را به عرصهى مواهب معنوى و حيات الاهى و توحيدى مىكشاند؛ اين هدف متعالىست كه دين به عنوان برنامهى زندگى به انسان مىبخشد.
مطالعات زنان و خانواده
خط : فقه نيازمند بحث مستقل و تدوين كتاب « زن » مىباشد تا بحثهاى جزيى و پراكنده مربوط به مطالعات زنان را نظم، انسجام و تفصيل دهد و بهخصوص با شناسايى پيرايههاى اين حوزه، زن، اين مظلوم هميشهى تاريخ را به جايگاه شايسته و بايستهى خود در فقه شيعه برساند.
خط : زن و مرد براى بقاى نوع خود نيازمند تشكيل خانواده در ناسوت مىباشند و زندگى ناسوتى براى همين مهم مىباشد. در تشكيل خانواده، زن و مرد به يكديگر، با حفظ كرامت و احترام انسانى، نياز پيدا مىكنند و كاملكنندهى يكديگر مىشوند تا با انتخاب طبيعى و مناسب، اساس يك خانواده را تشكيل دهند. با پيدايش فرزندان، زندگى خانوادگى توسعه مىيابد. گذران زندگى به كار و كوشش و تعاون زن و مرد با يكديگر نياز دارد. كوچكترين واحد اجتماع، خانواده است كه با جمع خانوادههاى داراى انديشه و عقيدهى مشترك، جامعه تشكيل مىشود.
خط : براى كنترل هوسهاى تعين زنانه بايد موانع ازدواج سالم و آسان را زدود. اسلام با سادهترين ابزار و وسايل و كمترين امكانات موجود براى انتقال زن به مرد و ايجاد محرميت ميان آنان استفاده مىكند و در ازدواج از لفظ و عقد براى رساندن معناى انتقال، بهره مىبرد و لفظ هر گروهى و آداب هر قومى را در ازدواج مىپذيرد و براى هيچ گروه و قومى مانعى نمىگذارد.
خط : اگر زن، شوهر همكفو و مناسب خود را بيابد و با او ازدواج نمايد، از او اطاعتپذيرى محبّانه خواهد داشت و اين به نفع خود زن است؛ چراكه شوهرمدارى محبّانه و عاشقانه، او را يكّهشناس مىسازد و هوسهاى او را كنترل و مديريت مىكند. ترك اطاعت زن از شوهر مناسب در غير معصيت حقتعالا، با بالاترين مراحل گناه برابر است و پيدايش فحشا و منكرات و زمينههاى بسيارى از مفاسد، از همين جا ناشى مىشود. همهى اين عوامل، زمينهساز نابودى كامل زنى سالم است.
خط : بقاى زندگى آرام مرد، در گرو تنظيم برنامهى سالم زندگى براى زن است كه با اندك اشتباه و انحرافى، اساس رفيع زندگى در هم ريخته مىشود.
فصل بيستويكم : پيرايهزدايى
خط : دين اسلام در زمينهى ثبوت، داراى علّت مُحدث بسيار قوىست؛ اما علّت مُبقى آن در مقام اثبات ـ چنانچه به پيرايه آلوده شود ـ كهنه، فرسوده، ناكارآمد و انحرافى مىگردد؛ چنانچه پيرايهها در قرائتى كه اهلسنت از دين دارند، بهخصوص در زمينهى ولايت گوياست و در دين تحريفشدهى مسيحيت، حتا علّت محدثه را نيز ندارد و از آن جز نعشى باقى نمانده است.
بازخوردهاى منفى پيرايهها
خط : دين سالم و بىپيرايه، آبى گوارا و حياتبخش براى تمامى افراد جامعه و روش سالم زندگى آنهاست، اما پيرايهها مانع از آن مىشود كسى مزهى حقيقى دين و مكتب عصمتى شيعه را بچشد. دين كه به كالبد جامعه تزريق مىشود، حكم خون را براى آن دارد و اگر آلوده به پيرايهها باشد، با فطرت و عقلانيت جامعه سازگار نيست، از اينرو بازخوردهاى منفى تا حد دينستيزى را موجب مىشود؛ چنانكه تحريفها، بدعتها و در يك كلمه پيرايهها دين مسيحيت را به كليسا، و شخصيت مسيح را به ارباب كليسا و پدران روحانى تبديل كرد و جامعهى علمى را به رنسانس و نهضت نوآفرينى كشاند.
جبههى هجوم به اسلام
خط : از آنجا كه علماى راستين شيعى مخالفان بسيارى در جهان دارند كه مگسوار روى نظريههاى غير علمى و غير تحقيقى آنان مىنشينند و آن را بزرگنمايى مىكنند و مانع نفوذ فكر شيعى در بين جهانيان مىشوند، عالمان شيعى، خود بايد همت بر بازپيرايى نظريهها و كتابهاى حوزويان نهند و اشكالهاى آن را بهشيوهى روز اصلاح كنند تا اسلام بتواند در جهان به اعتلاى حقيقى خويش برسد و عالمان شيعى نيز تنها مناديان حقيقى حقيقت شناخته شوند.
پيرايهها و دينىشدن مديريت جامعه
خط : پيرايههايى كه اسلام را آلوده كرده، دين را به مثابهى حوضى لجنگرفته ساخته كه مرور زمان و سكون عالمان دينى، سبب تهنشينشدن و نشست آن شده است. با دينىشدن مديريت اجتماع و حاكميت نظام به نام اسلام، حركتى در اين بركهى ساكن ايجاد مىشود كه سبب زير و رو شدن آبها مىگردد و لجنهاى پنهان پيرايهها را به رو مىآورد. بايد براى پيرايهزدايى و لجنگيرى از آبى كه مىتواند گوارا باشد و عطش معرفتى انسان را در عصر حاضر و آينده برطرف نمايد، سازماندهى و برنامهريزى و همت و مجاهدت داشت؛ بهخصوص كه نام تشيع در جهان مطرح شده است و جهانيان، ايران را به نام آيين آن ـ كه اسلام شيعه و ولايىست ـ مىشناسند. چيزى كه مىتواند قدرت دفاعى شيعه را تضعيف نمايد، همين پيرايههايىست كه به نام دين در ميان مردم تبليغ مىشود. پيشرفتهاى علمى و رشد فكرى مردم باعث شده است احكام اسلام به چالش كشيده شود و آنان چيزى را بدون تحليل و تبيينِ دقيق و بدون دليل معتبر نپذيرند. دنيا به سرعت در حال رشد علمىست و به احكام فاقد دليل و حجت، از نظرگاه علم اشكال مىكند و آن را با دستهايى بيرون از حوزه به باد نقد و انتقاد مىگيرد. لازم است پيرايهزدايى با گامهاى بلند نيروهاى داخلى حوزه انجام شود و مشكلات دين به امداد نيروهاى خودى ـ كه قصدى جز خدمت به دين ندارند ـ ترميم گردد تا كار به اغيار غرضورز سپرده نشود.
براى گذار از اين آسيب، بايد پيرايهزدايى از دين را امرى لازم دانست و براى آن اهتمام و جديت مضاعف داشت و بر پايگاهى جامع، محتوايى مستدل كه دينىبودن آن قابل اطمينان و مورد تأييد رسمى حوزه باشد، براى عموم به عنوان دين رسمى ارايه شود.
خيرهسرى جاهلانه و متحجر
خط : بزرگترين معضل ديندارى در عصر حاضر پيرايههايىست كه به نام خدا بر مردم تحميل شده و سلامت و امنيت روانى را از زندگى مردم گرفته است. دين اگر به پيرايههاى فراوان آلوده شود، حكم انگل و افيون و سالوس و عوامفريبى را پيدا مىكند و خود دين و دينمدارى را از نفَس مىاندازد و آن را غيرقابل اجرا و ناكارآمد و باطل مىسازد و چهرهى حق و حقانيت را از آن مىگيرد. هرگونه اصرار و پافشارى بر اجراى پيرايههاى دينى، لجاجت و خيرهسرى ناآگاهانه است تا ديندارىِ عالمانه.
خط : تحجّر و تعصب غيرعالمانه بر پيرايههاى گذشتگان ماندگارى ندارد و به موريانههايى مىماند كه به تدريج ريشهى درختى را كه بر آن لانه زده است، مىخورد. اگر جريانى تحجّرمآب بر جامعه حاكم گردد و با نيروهاى داراى ذهن پويا و فعال برخورد كند، حركتى در بستر جامعه به وجود مىآيد. در طول اين حركت، برخى از نيروهاى وابسته به جبههى تحجّر كه سلامت باطن دارند، از آن جدا مىشوند و نيروهاى غيروابسته نيز بهطور طبيعى نيروهاى آزادانديش هستند كه پيرو عقل سليم و سلامت دلايلاند و هرچه از زمان بگذرد، جريان واپسگرا ـ كه پوچى پيرايه و عقيده دارد ـ موقعيت و چيرگى ظاهرى خود را بيشتر از دست مىدهد و جريان خردگرا آفتابىتر مىشود.
پاكسازى دين از پيرايهها
خط : حوزه براى بالندگى و داشتن توان پاسخگويى مبتنى بر انديشهى درست نيازمند پاكسازى خود از تعصب، عصبيت و سخنان بىدليل و رهايى علم از پول و حكايتهاى فاقد اعتبار بهخصوص در زمينهى كرامات است. فرهنگ علمى شيعى با صندوقى پر از داستان و سكه نگاهبانى نمىشود. پيرايهزدايى از دين، امر مهمىست كه همت بلند دانشمندان بسيارى را در رشتههاى گوناگون مىطلبد تا هر گزارهاى را كه دينىست، سند و قباله بزنند و آنچه را كه اعتبار ندارد و خردستيز است، با استدلال درست، پيرايه اعلام كنند؛ مگر آنكه تحقيقات آنان راه به جايى نبرد كه بايد آن را براى آيندگان بگذارند.
انحراف امت و پيرايههاى مدرسهى خلفا
خط : گرچه پيامبر اكرم 9، پيام وحى الاهى و كتاب زندگى انسانها و متن قدسى تمامى دانشها و معارف، يعنى قرآنكريم را به مسلمانان رساند، اما امت و مدرسهى اين مكتب و كتاب، به انحراف رفت و با شهادت پيامبر اكرم 9، باطل در چهرهى نقابداران منافق و دوچهره و با استفاده از سادهپندارى و كوتاهفكرى امت اسلامى، ميداندار سياست و رهبرى اجتماعى گرديد و چهرهى شاخص حقيقت و معلم بزرگ قرآنكريم، اميرمؤمنان 7 را به انزوا برد و تجربهى توفيق حكومت اهلبيت عصمت : و اجراى صحيح دين و آموزههاى علمى عصمتى آن را تا زمان ظهور، از جهانيان سلب كرد.
پيرايههاى اجتماعى و سنتهاى جاهلى
خط : پيامبر اكرم 9 در زمان خود توانستند دين حق را جايگزين باطل نمايند و اين بناى حقيقى را براى هميشه مستحكم و ماندگار سازند؛ اما چون مجال دگرگونى ريشهاى تمامى افكار و سنتهاى ناصواب اجتماعى و نشر دانشهاى قرآنى را نيافتند، جبههى باطل تنها از صحنهى ظاهرى اجتماع ساقط شد و در باطن، به توطئه و طراحى كودتاى سقيفه رو آورد؛ درنتيجه، باطل ميداندار تمامى جامعهى مسلمانان گرديد و پيرايههاى فراوانى را به دين تحميل نمود.
محدوديت زمانى حكومت اميرمؤمنان
خط : با حكومت امامعلى 7، ايشان تمامى همت خود را بر افشاى چهرههاى باطل و پيرايهها و بدعتهاى آنان گذاشتند؛ اما آنحضرت 7 نيز تنها توانستند ترنمى از اسلام ناب محمّدى و احكام اجتماعى آن را در جامعه شكل بخشند و چهرهى زيباى عدالت و مهربانى حق را براى اندكزمانى ظاهر سازند؛ درحالىكه جبههى باطل، در برابر اقدامات حقطلبانهى آن حضرت 7، سه جنگ بزرگ را بر ايشان تحميل كرد.
شرك خلفايى
خط : اميرمؤمنان و امامحسن 8 حق را ترسيم كردند، ولى مجال آشكارساختن چهرهى باطل و تمامى پيرايهها براى آنان فراهم نشد؛ بهگونهاى كه مسلمانان، فردى چون يزيد را خليفهى بر حق مسلمين و امامحسين 7 را به عنوان فردى خارجشده از دين ـ كه قيام عليه وى واجب شرعىست ـ مىدانستند، اما امامحسين 7 افزون بر ادامهى ترسيم حق و تجسم آن، موفق شدند چهرهى جبههى باطل را به صورت كامل رسوا سازند و توانستند اسلام حقيقى را به نقطهى روشن و واضح امامت برسانند و اسلام باطل و آلوده به شرك خلفايى را بهطور دقيق و نمايان براى همهى جامعهى اسلامى ترسيم كنند؛ بهگونهاى كه ابهامى در هويت آن نباشد و با شهادت امامحسين 7، تمامى چهرهى باطل آشكار شد و حتا افراد سادهلوح آن زمان، چهرهى خواص خودفروخته را، كه لباس دين به تن داشتند، به صورت كامل شناختند و تمامى ابهامها برطرف شد و در ميان تمامى دعاوى، چهرهى حقيقى اسلام از هر تزوير و ريا و سالوس باز شناسانده شد و فرصت مناسبى پيش آمد تا تحول فرهنگى و معرفتى در اسلام و تبيين انديشههاى بلند در مرزبندىهاى مشخص، بهطور عملى در دورانى طولانى رقم بخورد و زمينه را براى درك واقعى اسلام در زمان خود و يا غيبت و اجتهاد، آماده سازد؛ اجتهادى كه بايد برخاسته از دو ركن دين ـ كه چهرهى واحدى از يك حقيقت هستند ـ باشد؛ يعنى از قرآنكريم و حضرات چهارده معصوم 9. قرآنكريم و شخص رسولالله 9 بيان اسلام و ميزان آن، حضرت على 7 است كه فصلالخطاب و صراط مستقيم و قسيم جنّت و نار و ملاك شناخت كفر و ايمان و برهان ثابت مىباشند.
ظلمستيزى قيام كربلا
خط : قيام كربلا بيش از هرچيزى جامعهى بشرى را با ظالم و ظلم رهبران دروغين و چهرهى شكارچيان انسان آشنا ساخته است و جوامع را نسبت به اين امر حساس نموده است. امام حسين 7 ظهور يك مظلوميت و اسطورهى مقاومت در برابر ستم است. در موقعيت كنونى، هر ستمگرى مىكوشد تا ستمگرى خود را پنهان كند و حتّى عجيبتر اين كه مىكوشد در هيبت يك ستمديده ظاهر شود. نفرت بى حد و شمار مردم از ظلم و ستم و ظالم و ستمگر به دليل شناختىست كه آنها از رهگذر توجه به واقعهى كربلا كسب كردهاند و از اين جهت است كه سعى مىكنند جبههى باطل و چهرههاى آن را بشناسند و خود را در كنار اهل ظلم و ستم قرار ندهند.
معرفى آشكار باطل
خط : بزرگترين اثر قيام كربلا، آشكارسازى چهرهى پيرايهها و باطلها و اهل ستمگرى براى تمامى مردمان بود؛ بهگونهاى كه زمينهى هرگونه شك و توهمى را از همگان گرفت و ديگر كسى در جهت شناخت باطل، حيران و ناآشنا نمىماند. با آشكار شدن جبههى باطل، اهل تزوير، ابتكار عمل خود را در صحنهى سياسى از دست داد؛ از اينرو، ديگر قيام مسلحانه و ظاهرى لازم نبود؛ چنانچه حضرات معصومين : بعد از اين قيام، گذشته از ادامهى روند افشاگرى چهرهى باطل، همت خود را بر اين گماردند كه چارچوب فرهنگ فكرى و علمى شيعه را ساماندهى كنند و انقلابى فكرى و فرهنگى را در اين راستا رقم زدند. بر اين پايه، حضرات معصومين : در زمان حضور، دو كار عمده را انجام دادند : يكى آنكه چهرهى باطل را براى همگان، فاش و رسوا نمودند و ديگر آنكه چهرهى حق و فرهنگ شيعه را ترسيم نمودند. در اين دوره، سياست اصلى و استراژيك حضرات معصومين : ايجاد تحول فرهنگى در اسلام بود. آنحضرات : تمامى همّ و همت خود را براى آن صرف نمودند و انديشههاى بلند اسلام را در مرزبندىهاى مشخص، بهطور عملى در دورانى طولانى قرار دادند و هرگونه ابهام را براى درك واقعى اسلام در زمان خود و نيز غيبت دور ساختند. در زمان غيبت نيز، اين وظيفه بر عهدهى عالمان حقيقى دين مىباشد.
سرنوشت علوم در دست ناآگاهان
خط : با انحراف امت در صدر اسلام كه سبب شد حضرات ائمهى هدى : مصدر حكومت و امور واقع نشوند، دين و دانشهاى آن را به امورى فرعى و غيرحقيقى آلوده گرديد و سرنوشت اين دانشها و محتواى آن به دست افرادى ناصالح و ناآگاه سپرده شد و فرهنگ دينى را به انواع انحرافات و كاستىهاى برآمده از نفاق درونى و هجمههاى فرهنگى معاندان خارجى و نيز به تقيه و پنهانكارى مبتلا ساخت. انحراف مسلمين از مسير اسلام حقيقى ـ كه پيوند با صاحبان ولايت در تمامى شؤون زندگىست ـ فاجعهاى بسيار زيانبار براى بشر گرديد؛ بهگونهاى كه ريشهى تمامى مفاسد و پيرايههاى عصر حاضر و آيندگان مىباشد؛ هرچند با مجاهدت فرهنگى حضرات معصومين : راه از چاه نشان داده شده و آنحضرات : با القاى اصول، راه اجتهاد و فقاهت و رد فروع بر اصول را آموزشى ساختند و سيستم فهم دين و نحوهى توليد علم دينى را براى عصر غيبت، تبيين نمودهاند؛ هرچند همين سيستم نيز از دست ظاهرگرايان چيره در امان نمانده و كمتر شده است كه اجتهاد درست و حقيقى، ميداندار جامعهى شيعيان در امور سياسى و اجتماعى گردد.
پيرايههاى اسرائيليات
خط : تلاشهاى فرهنگى يهوديان براى تخريب محتواى اسلام با جعل پيرايهها و بهخصوص اسرائيليات در قالبهاى به ظاهر علمى و با خريد مغزهاى دانشيان دنيامدار، از آسيبهاى عمدهاىست كه در اجتهاد علوم دينى و بررسى و تدوين آنها، همواره توجه هر انديشمندى را به خود معطوف مىدارد.
دوگانهپرورى پيرايهساز
خط : حوزههاى علمى داراى دوگانهپرورىست. اين دوگانهپرورى توجه بسيار را لازم دارد تا كسى درگير داعيهى افراد روحانىنما و شخصيتهاى كاذبِ پيرايهپرور نگردد و خود را به گرداب بلاى جنجال نسپرد. در جامعهى روحانيت آنكه به پيرايهها آلوده نيست، چنان پاك و بىآلايش است كه ضميرش همچون آيينه است و آنان كه درگير پيرايهها مىشوند، منش واقعى و انگيزهى حقيقى جز زندگى دنيوى و موفقيتهاى صورى ندارند. آنان در لباس دين، بىآن كه درد خاصى داشته باشند و به امور معنوى توجه كنند، حتا اگر همراه اهل كمال شوند، براى آن است كه ادعاى كمال و فضل را يدك كشند و آن را توشهى دنياطلبى خود قرار دهند و همت اصلى آنان كسب دنياست. فرصتطلبى، ويژگى آنان است تا محيط گستردهاى براى دنياى خود به دست آورند و گاه مردى كه ساده و متعبد مىنمايد در مهرهى شطرنج دنيا چنان مؤثر مىافتد كه باور آن براى اهل تحقيق نيز مشكل است. بيشتر رابطههاى چنين افرادى صورى و ظاهرىست و انس و وابستگى واقعى ميان آنان يافت نمىشود و آنان نمىتوانند ادراك درستى از حضور يكديگر داشته باشند و براى همين نه شاگرد مناسبى مىشوند و نه مىتوانند در مقام استادى قرار گيرند. اين قشرىگرايان، بيش از آنچه دارند، مىنمايند و زرنگىهاى مرموز آنان مطلوب صفا و صداقت نيست. آنان به كردار صورى و رفتار بازارى مبتلا هستند و موقعيتهاى كاسبكارانه را طالب مىباشند. زرنگبازى و پيرايهگرايى آدمى را از حقيقت دور مىسازد و سير معنوى نيز هرگز با اينگونه امور همراهى و سازش ندارد.
شخصيتسازى كاذب و پيرايهپرور
خط : حاكميتهاى خيالى، سالوسبازىها و تزويرهاى مسحوركننده و توان متكى بر اشباح زور و زر و اهرمهاى فشار و موجهاى تبليغاتى رسانههاى تابع آنان، فرهنگ حاكم بر جامعه را به « شخصيتسازى كاذب و پيرايهپرور » مىكشاند و تنها تودههاى سادهلوح و جامعهى ناآگاه را عاجز و مطيع مىگرداند.
خط : جامعه اگر به رشدى نرسد كه صاحبان حقيقى عقل و عرفان و فقه را تشخيص دهد و اجازه دهد موجسواران ظاهرگرا و شخصيتهاى كاذبِ پيرايهساز، عالمان حقيقى را منزوى سازند، افرادى متظاهر و روحانىنما، جولانگر ميدان كمال و صاحبان عنوان و مقال مىگردند. جامعهاى كه جنجال، داروى مؤثر آن باشد، افراد ظاهرگرا طبيب اسرار و صاحب اقتدار مىشوند و كمّل اهل معرفت، گوشهنشين خانهى خويش مىگردند. اوليايى كه دريايى از مواهب الاهى و كوهى از عنايات كمال مطلق مىباشند، در چنين جامعهاى نمود و جلوه ندارند و معركهدارانى بىمحتوا و ظاهرمدارانى پر مدعا، صاحبان سرير و تخت سليمانى مىشوند، در حالى كه تنها معجزهى اين افراد، طرّارى، دغلكارى و تردستىست و چيزى در چنته و توبرهى خويش ندارند.
دورى از شخصيتگرايى
خط : حمايت و دفاع جامعهى روحانيت و اصالت دلدادگى روحانيان براى حقانيت قرآنكريم و حضرات چهارده معصوم : مىباشد، نه شخص عالمان دينى و هرچند عالمان حقيقى و وارسته موقعيت بالايى را در كمال داشته باشند، گواه بر آن نواميس الاهى قرار نمىگيرند.
ملاك ارزش افراد
خط : ملاك ارزش افراد، چهرهى گوياى كمال مطلق و حضرت حق است و تمامى خوبىها و بدىها با آن سنجيده مىشود تا بشود چهرههاى حق و رهبران راستين را از چهرههاى باطل و طاغوت بازشناخت. بايد حق را شناخت تا بتوان افراد حق را يافت و از طريق افراد نمىتوان به شناخت حق پرداخت. شباهت به حقتعالا در ناحيهى كمالات، بهترين ملاك براى ارزشگذارى افراد است. ارزش هر فرد به ميزان تخلق به كمالات و همگونى با حقيقت مطلق ربوبى و دورى از كاستىهاست. فرد، جامعه و مردمى مىتوانند ارزشمند باشند كه چهرهى توحيدى و رنگ و روى ربوبى داشته، از صفات ناهنجار و زشت دور باشند؛ زيرا تمامى كمالات بر اساس كمال مطلق استوار است و تمامى كاستىها، دورى از كمال را مىرساند.
ارادت به حق و حقيقت
خط : جامعهاى كه علممحور باشد، پىجوى علم و اعتقاد صحيح است و وجاهت عالمان حقيقى و لزوم احترام آنان را مىيابد، اما براى روحانىنمايان احترام قايل نمىشود و آنان را شايستهى فروتنى نمىداند و در پى شخصيتگرايى و حمايت از فرد خاص نمىرود، بلكه ارادت كامل به حق و حقيقت مىيابد.
آزمون دشمنشناسى
خط : آزمون غيبت كه تمرين دشمنشناسى شيعه است، بر آن است تا كوتاهفكرى، سادهانديشى، خوشباورى و زودپذيرى و شخصيتگرايى را از او بگيرد كه مانع ظهور و سعادت بشر همين عامل اساسى و عمده است. بشر با سادگى، سادهانگارى، جهل و نادانى تودهها درگير انديشههاى بىاساس و شكارچيان انسانى و روحانىنمايان است كه در پناه علم و دين ادعايى بر حيات آنها چيره شدهاند و به ضرب « زور »، آينهى « تزوير » و سكههاى اقتدار شيطانى « زر » گرداب بلا و تباهى براى آدمى مىسازند و بشر را قربانى مطامع و هوسهاى خود مىسازند و مىكشند، به آتش مىكشند، تجاوز مىكنند و چون گرگ مىدرند. تا روزى كه بشر سادهانگارانه هر زور و زر و تزويرى را تمكين كند، آيندهاى بهتر از وضع حاضر نخواهد داشت و اين آرمان انتظار سبز و دورهى پرماجراى غيبت است كه مىتواند با تمرينِ واقعبينى، سد اين مسير شوم شود.
عصر پيرايهساز غيبت
خط : دورهى غيبت، پرماجراترين دوران اسلام و خود غيبت، كرامتِ مقام ولايت است. مهمترين ويژگى اين دوران، آن است كه باطل و خرافهها و پيرايهها و بدعتها در چهرهى كامل علمى و دينى ظهور مىيابد و سرگردانى و حيرانىها در آن فراوان مىشود. دورهى بسيار طولانى عصر غيبت، اوج رخنمايى تمامى چهرههاى حق و باطل و زمينهى به ثمر رسيدن تمامى زحمات حضرات معصومين : مىباشد. عصر غيبت، با آنكه زمينهى گستردهاى براى اجراى كامل حق است، علت ظهور تمامى جبههى باطل ـ بهويژه در چهرههاى زور، زر و تزوير ـ مىباشد. اين عصر، هر باطلى را در هر شكلى كه باشد، از پنهانىهاى خود به بيرون مىآورد و به صورت كامل، ظاهر و آشكار مىسازد. دورهى غيبت، زمينهى ظهور و افشاى تمامى باطلها بوده و انقلابى جهانى براى اصلاح كل جهان ماده و تحقق اسلام عينى در پهنهى طبيعت است. غيبت، كرامت منحصر امامت است براى افشاسازى چهرهها و سران باطل؛ چنانكه قرآنكريم، تنها معجزهى عقلى خاتميت مىباشد.
خط : زمان غيبت، باطلها و پيرايهها را هرچه باشد از تمامى زواياى پنهانى كه دارد، بيرون مىكشد و چهرهى عريان باطل و پيرايههاى آن را با تمامى ترفندهايى كه دارد، به تمامى مردم مىشناساند، بهگونهاى كه كسى نباشد حق را ببيند و نتواند حقبودن آن را بشناسد و حقشناسى به جريان عمومى زندگى تبديل مىشود. بر اين پايه، علت غيبت، آمادهنبودن بشر و ضعف در ناحيهى شناخت رهبران راستين و وفادارى به آنان است. البته، سير طبيعى حركت با طول زمان و رشد علمى و انسانى بشر مبادى اعدادى ظهور را فراهم مىآورد و هستند كسانى كه متناسب با شرايط آن زمان، زمينهى ظهور را در خود دارند.
تمرين شناخت رهبرى سالم
خط : زمان غيبت تمرينى مستمر و سخت براى بشر است تا با شناخت تمامى ترفندهاى باطل، براى شناخت رهبرى سالم، منفرد و واحد در جهان طبيعت آماده گردد. اين نظريهى اختصاصى مكتب شيعه و كمال مطلوب آن دربارهى آيندهى جهان و فلسفهى سياسى آن است؛ چنانچه حتا اين آرمان، زمان حضور حضرات معصومين : را به خود اختصاص داد و آن حضرات : با حركتهاى به ظاهر متفاوت خود توانستند ساختار رهبرى جامعه و محتواى آن را براى عصر طولانى غيبت ترسيم و در فرهنگ تشيع نهادينه سازند و زيرساختهاى فكرى آن را با تمامى موانع حكومتى و كوتاهانديشىهاى جماعت، پىريزى كنند.
انتظار سبز
خط : سلامت زندگى در زمان غيبت، نوريابى از فرهنگ بنيادى و آرمان انتظار سبز در شناخت باطل و پيرايههاى آن و مبارزه با آن است. انتظار سبز هويتى معرفتى در بنيان خود دارد كه تحقق اهداف كلى و كمال مطلوب شيعه را در ساخت فرد و اجتماع با شناخت حق و دور شدن از جبههى باطل پى مىگيرد. اين فرهنگ، جهادِ معرفتى براى رفع جهل، شرك، فقر و استبداد و استكبار مىباشد.
خط : انتظار ظهور منجى سبب مىشود فرد منتظر با شرايطِ سخت زمان غيبت، در پرتو شناخت چهرههاى باطل از حق تمرين داده شود و با مبارزههاى مقعطى، خود را به سلامت و بهدور از هرگونه انحراف به اهل باطل ـ كه در هر دورهاى به صورت سيستماتيك در چهرهاى نو و گاه دينى كه ساختهى دست اوست، نمود مىيابد ـ و از كمترين خوارى و ذلتى نگاه دارد و همواره فرهنگ و روش حضرات معصومين : را در هر قيام و سازشى لحاظ نمايد و حق را بشناسد و با حق بماند.
خط : انتظار منجى، انتظار « بقيةالله » است كه بايد با مقام جمعى و تمام « الله » تناسب داشته باشد. همهى انبيا و اولياى الاهى هر معرفتى كه آوردند، از مبادى ظهور حضرت حجت ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) است و آن حضرت به سبب جمعشدن خردها كار آن حضرات : را به فعليت مىرسانند و نتيجهى تمامى انبيا و اوليا :، بلكه فراتر از آنان مىباشند، بهگونهاى كه هزارانسال انتظار براى آن توجيه داشته باشد و اين امر نمىشود مگر آنكه زمانهى ظهور، شكوفه و گل تاريخ معرفتى عالم مىباشد. آنچه كه اين نظام را احسن مىسازد، غايت آن است كه همان عصر ظهور و مديريت نظام ولايت راستين و حقيقى بر بشر مىباشد.
چهرهسازى و نفوذ جبههى باطل
خط : اگر جبههى باطل فرصت چهرهسازى و نفوذ شخصيتهاى كاذب را بيابد و تودهها نيز سادهانگار و سطحى باشند و با تهييج احساسات به آنان رو آورند و پشتوانهى عقلانى نداشته باشند، رستگارى از جامعه گرفته مىشود و شومى سايهى سنگين خود را بر آن مىاندازد. راه نجات آدمى تنها از مسير آگاهسازى تودهها و ارتقاى سطح فكر و معرفت و صفاى باطن جامعه ممكن مىشود تا بىمهابا و بهدور از تأمل، هر انديشهاى را اميدبخش نپندارند و به هر چهرهاى اقبال نكنند. اين آگاهى و صفاى نفس تودههاست كه به امّتها استقلال مىدهد و ميوه شيرين استقلال، آزادىست. ناآگاهىها و دورى از معرفت و شناخت حقيقى زمينهى ترويج دروغها، تهمتها و تزويرها را فراهم مىآورد، بلكه آن را شيرين مىنمايد و چهرهى باطل را حق مىنمايد.
ادعاهاى پيرايهساز
خط : اسلام از ناحيهى اجتهادهايى كه استفراغ وسع و وسعت نظر نداشته يا خالى از ملكهى قدسى بوده و ادعاى نالايق اجتهاد را با خود داشته و نيز در مسير واقعيتهاى تاريخى خود، به پيرايههاى فراوانى دچار شده است. اين پيرايهها را نبايد حكم شريعت پنداشت. دين تا از اين پيرايهها و آن مدعيان كاذب، پاك و تطهير نشود، نمىتواند حق باشد و زنده بماند و جان و توانى ندارد تا بتواند اجتماعى گردد و به مردم سلامت و سعادت دهد.
احتياطهاى پيرايهساز
خط : برخى از پيرايهها برآمده از پروا و احتياط مؤمنانه در تحقيق علمى و وفادار نبودن به پژوهش مىباشد كه به آن زيان زده است. عرصهى احتياط در ارايهى احكام شرعى گاه چنان وسيع است كه تحقيق فقهى، روح علمى خود را از دست مىدهد؛ در حالى كه وارستگى مؤمنانه بايد در خدمت رشد علم باشد، نه آنكه روحيهى تحقيق را از آدمى بگيرد و ضعف اراده در انتخاب گزينهى درست را به او بدهد.
نوآورى كه پالايش و پيدايش نظريهى علمىست اگر با استفراغ وسع و نهايت فحص و تلاش صورت گرفته باشد، تعهد به علم و پژوهش و به صواب و درستى رساندن تلاش گذشتگان و كشف نقص كار آنان است و آنچه عيب مىباشد پافشارى بر عيبهاى آنان است! نوآورى روشمند و علمى در حوزهى دين، تلاش براى يافت حقيقت و رسيدن به فتواى اهلبيت عصمت و طهارت : و دلسپردگى به خاندان وحى و ولايت و حركت در مسير عقلانيت ناب مىباشد و دلنسپردن به آن خلاف احتياط است.
خط : تحقيق و پژوهش دينى نياز به توجه و فحص كامل و دقت و يأس از دليل دارد و پژوهنده به اين معنا برسد كه حيثى از تحقيق مغفول و بدون اعتنا يا مبتلا به اهمال و سستى و كوتاهى نمانده است. در صورت تعهد به پژوهشهاى عميق و بهخصوص شبكهاى، هم علم داراى توليد و نوآورى مىشود و هم ريشهى اختلافها مىكاهد.
تبهكاران پيرايهساز
خط : از تبهكاران پيرايهساز، جبههى ارتجاع نو مىباشد. اين جبهه دوگروه عمده دارد: يكى غربزدگان دگرانديش كه بيش از دو قرن عمر ندارند كه با بازنگرى در مبانى دينى، ميان سنت و مدرنيته التقاط مىكنند. ديگر تبهكارانى كه كمتر سخن مىگويند و بيشتر عمل مىكنند. آنان دين را با آميختهاى از آموزههاى كاپيتاليسم ( سرمايهدارى ) و اومانيسم ( انسانمدارى ) غربى و ماترياليسم ( مادهگرايى ) شرقى اجرايى مىنمايانند و تمامى تحليلهاى آنها به اين دو مكتب باز مىگردد؛ هرچند در مقام انديشه و سخن، احتياط مىكنند و جز از دين نمىگويند. التقاط اين گروه زور سلطنت، دين روحانيت، تمدن غرب و اقتصاد بلوك شرق را در برمىگيرد. رواج بىبندوبارى اجتماعى و فقر اقتصادى نتيجهى چنين سياستىست كه سعى دارد خود را با وامگيرى از بار عاطفى دين نهادينه سازد بدون آن كه دين را بشناسند يا قدرت مديريت با معيارهاى دنيوى داشته باشند. اينان در تبليغ مرام خود از برانگيختهساختن روحيهى سلحشورى مردم و سادگى، سهلانگارى و زودباورى تودهها و اغفال آنان بهره مىبرند و نيز روحيهى تبختر و غرور آنان را با تبليغات غيرواقعى از دستاوردهاى خود نشاط مىبخشند. اينان اگر حاكم شوند گروهى خشونتطلب هستند كه بهراحتى به حذف رقيبان و رفيقان رو مىآورند. هر دوگروه يادشده در ايران، از زمان پهلوى دوم، ميداندار بودند و تلاشهاى بهظاهر علمى آنان تنها در راستاى روحيهى دنياطلبى آنهاست. آنان دين را از آنرو موضوع التقاط خود قرار دادهاند كه مىدانند در اين كشور بدون دين نمىتوانند به سياست و قدرت دنيوى دست يازند. عصر غيبت به اين دوگروه با پيش آوردن حوادثى مجال مىدهد تا خود را بهكلى و تمام قامت به مردم نشان دهند و عريانى كامل آنان، هرچند در چندسال آخر عمر چهرههاى مطرح آنان باشد، رسوايى و باطل بودن اين دوگروه را هويدا مىسازد. ضمن آن كه اينان هرچند بتوانند بر جامعه مسلط شوند اما كشور ولايتمدار ايران به واسطهى حضور حضرت رضا 7 براى هميشه از هرگونه گزند سخت مصون و محفوظ خواهد ماند و آنحضرت، سلطان حقيقى و مالك قدرتمند اين كشور است كه نمىشود قدرتى باطل حاكم شود، مگر آنكه بر طبل رسوايى خود بكوبد تا در حضيض سرافكندگى و ذلت بميرد؛ چنانچه اين امر مقتضاى عصر غيبت نيز مىباشد تا مردم بارها و بارها در ميدانى عينى، تمرين تشخيص حق از باطل دهند و خود را در متن جريانى حقيقى، به سنجش بصيرت نهند. البته ايرانيان با پذيرش عصمت و ولايت، خود را به اوج قلهى رفعت رسانيدند. ولايت، عامل بقاى دايمى قوم ايرانى تا عصر ظهور است.
حرمتگذارىهاى پيرايهساز
خط : برخى اجتهادها در دهههاى گذشته اهمال داشته و تقليد در آن فراوان شده است و يكى از دلايل آن نيز حرمتىست كه عالمان براى هم قايلند و از نقد و بررسى نظرات يكديگر چشم مىپوشند. چنين تقليدهايى به مرور زمان سبب ورود برخى پيرايهها به دين شده است. همچنين در سدههاى گذشته، نبود نظام سياسى و دولت دينى كه از شيعه حمايت نمايد، مسايل اجتماعى و سياسى دين را به ركود كشانده است. در آن زمانها براى احكام دينى تقاضايى نبوده است تا نياز به عرضه باشد و به هيچوجه نياز به تحقيق در اين مسايل احساس نمىشده است؛ برخلاف زمانى كه دين داراى نظام و حكومت مىباشد و فتوايى مىتواند هزاران نفر را به زندان بفرستد يا آنان را از زندان آزاد نمايد يا بسيارى اعدام مىشوند و مالها و نواميس مردم جابهجا مىگردد، اينگونه است كه نمىشود بدون تحقيق و استناد لازم، فتوايى داد و اينگونه است كه درس خارج بايد درس شناخت پيرايهها باشد و آن را يكى از مهمترين اهداف خود بداند.
تسامح پيرايهساز
خط : در فقه، قاعدهاى با عنوان « تسامح در ادلهى سنن و مستحبات » وجود دارد و همين امر سبب شده است برخى پيرايهها شكل استحباب به خود بگيرد. در حالى كه استحباب، حكمى دينىست كه در مقام عمل، نياز به قصد قربت دارد؛ از اينرو نيازمند دليل محكم شرعىست.
فتاواى غيركاربردى پيرايهساز
خط : دين بايد براى هر دورهاى قابليت كاربرد داشته باشد و اگر كسى فتاوايى به نام دين داشته باشد كه نمىتوان در حال حاضر به آن عمل كرد، آن فتاوا از دين نيست و اصرار بر اجراى آن در دورهى فعلى، پيرايه است. اسلام بايد بتواند در هر زمانى و با هر شرايطى بهطور نسبى قابل اجرا باشد و استنكار عقلى را در پى نياورد. دين در صورتى قابليت اجرايىشدن مىيابد كه پايهها و گزارههاى دينى با پيرايهها خلط نشود و تنها آنچه را كه استناد دارد، به عنوان دين لحاظ گردد.
پيرايهشناسى
خط : روحانى بدون داشتن قدرت پيرايهشناسى، شأن ترجمانى صادق دين را از دست مىدهد و ديگر نمىتواند نظرات خالص دين را هم در زمينهى احكام و هم در رابطه با معارف، به دست آورد و باز گويد.
شناسايى پيرايهها
خط : وظيفهى حوزههاى علميه اين است كه با شناخت پيرايههاى تاريخىِ مدرسهى خلفا و اسرائيليات يهودى و ديگر پيرايهها، فرهنگ شيعى و دين اسلام را همواره از خطر ورود پيرايهها و خرافات صيانت نموده و آن را به صورت علمى و بهروز عرضه دارد.
خط : عالم دينى لازم است پيرايههاى خردستيز دانشهاى حوزوى را شناسايى و آنها را از دين بزدايد و به بايگانى و تاريخ علم بسپارد و با پيرايهها و خرافههايى كه دنياى علمى بهحتم روزى بر آن خرده خواهد گرفت، مبارزه كند.
خط : حوزه بايد سعى نمايد با اجتهاد دقيق علمى و مستدلسازى علوم اسلامى، به شناسايى دقيق پيرايههايى بپردازد كه به دليل انحراف سياسى و به مرور زمان بر اثر فهم ضعيف برخى از افراد يا رسومات نادرست اجتماعى به دين وارد شده است و به صراحت، غيردينىبودن آن را اعلام دارد.
خط : دين توسط فقيهانى مىتواند پيرايهزدايى و اصلاح شود كه از متن حوزهها برخاسته و با صدق، صفا و سلامت نسب به دين، داراى بصيرت دينى و آشنا به فقاهت سنتى باشند بدون آنكه در گذشته مانده باشند يا منافع دنيوى خود را دنبال كنند.
علمِ پيرايهشناس
خط : كسى كه علم دارد، مىتواند پيرايهها را بازشناسد و رسمهاى باطل را تشخيص دهد و زندگى را با آنها بيهوده و تباه نسازد. داشتن علم و تعهد به پژوهش، از مهمترين مبادى عمدهى تفكر است؛ چراكه علم، مقدمات و پيشفرضهاى تفكر زايا را آماده مىسازد. علم، ابزارى براى درستانديشيدن و كليد فهم است كه تفكر بدون آن عقيم و بسته مىشود. با توجه به اين نكته است كه مىگوييم طلبگى درست بدون شريعت بىپيرايه ممكن نيست؛ زيرا شريعت، محتواى علمى را براى طلبه آماده مىسازد؛ چنانچه طريقت، ابزار علمى حقيقت است و هريك از اين امور، بر ديگرى مترتب مىباشد.
مركز علمى پيرايهشناسى
خط : « پيرايهزدايى » نيازمند تأسيس مركزى علمى يا مدرسهاى جامع در حوزهى علوم دينىست كه به اين هدف بنا شود تا دانشآموختگان آن، كه به اجتهاد مىرسند، بتوانند فرهنگ دينى را از پيرايههاى زيادى كه در فتواها و معارف است، رها سازند. نيروهاى اين مركز در طول چهارسال با روندى علمى و دينى و به هدف توانمندى در حذف پيرايهها تربيت مىشوند تا از حريم دين و آنچه به نام دين است، به صورت مستدل و محكم دفاع كنند و آنچه را كه غير دينىست ـ اعم از فتوا و معارف ـ شناسايى و تصحيح كنند. ورودىهاى اين مركز بايد از طلابى باشند كه به درس خارج راهيافته يا از دانشجويانى باشند كه دستكم مدرك دكترا داشته باشند. آنان در مدت چهارسال به سطحى از دانش دينى مىرسند كه قدرت تشخيص پيرايهها را مىيابند. اين امر، مستلزم داشتن توان اجتهاد و استنباط از متون دينى و مستندسازى آن است. آنان بايد در دورههاى آشنايى با موضوعات، دنياى اطراف خود را بشناسند و نظريههايى از دين به دست آورند كه قابليت اجرايى و عملياتى شدن داشته باشد.
مستندسازى گزارههاى دينى
خط : بايد براى تمامى گزارهاى دينى مستندسازى صورت گيرد تا پيرايههايى كه غير دينىست و به نام دين نهادينه شده است، شناسايى و زدايش گردد تا هيچ فتوا و گزارهى دينى، بدون پشتوانهى دليلِ درست نباشد. تحقيق تمامى گزارههاى منتسب به دين، سبب مىشود پيرايهها مورد شناسايى قرار گيرد و آنچه غير دينى و نادرست است، از حوزهى دين خارج شود. همچنين آنچه مستند درستى دارد، تثبيت گردد و بعد از اين دو مرحله، فراوانى از گزارههاى دينى كه در متون قدسى دين قرار دارد و مغفول و متروك مانده است، موقعيت دينى خود را باز يابد.
خط : هر مسأله و حكمى كه نتوان حقانيت دين اسلام را با آن ثابت نمود، در صورت كاملبودن علم و تعقل و تحقيق، آن حكم به حتم پيرايه و واقعيتى فاقد حقيقت است و اسلامى نيست؛ اگرچه روايت و متن دينى داشته باشد. اين قانون از روشهاى پيرايهشناسىست.
مبادى پيرايهزدايى
خط : براى تحقق پيرايهزدايى، بايد ميدان را براى مجتهدان آزادانديش باز گذارد و چماق تكفير و تفسيق را از دست متوليان متحجر گرفت و در بحث و مناظره سعهى صدر داشت.
خط : براى زدايش پيرايههاى سنگين سنتى مىشود مناظرههايى بسيار حساس به صورت مستقيم در ديد رسانهها داشت تا كسى به پشتوانهى قدرت مخفى خويش كسى را كه در دانش توانمند است؛ هرچند طلبهاى جوان باشد، به محاق نكشاند. برخورد با روشنفكران و اهل تخصصهاى تجربى يا انسانى نيز بايد به همراه بزرگمنشى باشد و محيط گفتوگو و بحث با آنان بايد از دعوا و جنجال خالى باشد.
تحليل دقيق موضوع
خط : براى پيرايهشناسى بايد موضوع احكام را به نيكى شناخت و هيچگاه در پى تحقيق حكمى بر نيامد كه موضوع آن براى فرد، مجهول و ناشناخته است و ابعاد و جوانب مختلف آن را در دست ندارد. در منطق مىگوييم: « تصديق فرع بر تصور است »؛ يعنى بايد نخست موضوع را تصور نمود تا بتوان آن را حكم داد و تصديق كرد. در اينجا نيز نقد فرع بر تحليل است. بايد نخست تحليل درستى از موضوع داشت و موضوعِ شناختهشده و حكم آن را مورد بازشناسى قرار داد. نقدى كه بر تحليل تكيه نداشته باشد، ارزشى ندارد.
شناخت پيرايههاى اديان و انديشههاى ديگر
خط : حوزه، افزون بر زدودن پيرايههاى داشتههاى خود، بايد بر فلسفه، كلام، دينشناسى و نيز عرفانهاى مطرح در دنيا و ديگر دانشهاى مرتبط احاطه داشته باشد و آنها را مورد نقد و بررسى قرار دهد تا سره را از ناسره و پيرايه در هر ادعا و نظريهاى تبيين نمايد.
مبارزهى طاقتفرسا با پيرايههاى ريشهدار
خط : شناسايى پيرايهها و تقرير دليلى كه با آن به مخالفت برخيزد، بسيار سخت و طاقتفرساست؛ چراكه گاه پيرايهاى، تاريخى هزار ساله دارد و مبارزه با آن، يعنى مبارزه با هزار سال پيشينه كه هرچه پيش مىرفته، قوىتر مىشده و نفوذ بيشترى در روح و جان فقيهان و جامعه مىيافته است. نقد چنين گزارهاى كه به نام دين شناخته مىشود، نيازمند بررسى آن در طول تاريخ و نقد و اصلاح تمامىِ آرايىست كه به آن فتوا دادهاند و براى آن دليل آوردهاند.
خط : پيرايهشناسى، نيازمند بررسى و تحقيق گسترده و قدرت نقد، تقرير، تحليل و نوآورى و نيز شجاعتىست كه به مدد آن بتوان به مخالفت با افراد سرشناس و كتابهاى قوى رفت. براى موفقيت در اين راه، بايد بنيهى علمى در رشتهى مزبور داشت و نيز به شدت از برخوردهاى عاميانه و سطحى نسبت به گزارههاى دينى پرهيز نمود و به شتاب و عجله و بدون تحقيق لازم و بدون در دستداشتن دلايل درست، شعلهى مخالفت با چيزى را كه از متن دين دانسته مىشود، نيفروخت كه آتش آن بر جان مخالف خواهد افتاد.
فصل بيستودوم : وجوهات و شهريهى حوزهها
خط : اقتصاد حوزهها، مديريت عالمانه، روشمند، وحدتبخش، يكپارچه، كلان و حركتبخشىِ پايدار، سيستميك و جمعى به داشتهها، سرمايهها و رزقِ املاك و اموالِ در اختيار بهخصوص وجوهات، در چرخهاى سالم، حياتبخش، پيشرفتدهنده و پررونق براى كسب خير حوزهها و طلابى كه در خدمت دين مىباشند و تأمين معيشت سالم و رستگارى جمعى حوزويان و دورداشتن آنان از هرگونه آسيب، آفت و كاستى و « شرّ » و « شقاوت » متأثر از مال مىباشد.
استقلال مالى
خط : حوزههاى علمى و طلاب و عالمان، از لحاظ مالى استقلال دارند و به هيچوجه به جايى وابسته نمىباشند و مزدبگير حكومت و صاحبان قدرت و دولتها نمىگردند، وگرنه علم را در خدمت آنان قرار خواهند داد و نمىتوانند همواره جانب حق را داشته باشند. بنابراين دولتها و نظامهاى حكومتى مجاز به پرداخت شهريه يا كمكهزينه به اهل علم و طلاب نمىباشند و قراردادن رديف بودجهى دولتى براى مؤسسات و مراكز حوزوى جايز نيست.
خط : مجتهد و عالم دينى براى آنكه بتواند آزادى بيان و آزادى عمل داشته باشد و از نظرگاه دين دفاع نمايد، بايد هيچگونه وابستگى، بهخصوص وابستگى مالى نداشته باشد؛ چراكه ميان افكار و انديشهى گروهها و امور مالى و مادى آنان، رابطهاى مستقيم مىباشد و از وابستگى مالى هركسى مىشود نوع انديشهى وى را به دست آورد. روحانيانى اين آزادگى را دارند كه در جهت منافع مردمى گام بردارند و مردمى بينديشند كه ارتزاق آنها مردمى باشد، نه دولتى و حكومتى، وگرنه معيشت وابسته، آنان را به پيادهنظامى وابسته تبديل مىكند. البته اگر روحانيت بهخاطر غيرمردمى شدن، نفوذ و اطمينان مردمى را از دست دهند، ديگر قدرتى نخواهند داشت و حكومتها نيز به آنان بىتوجهى خواهند كرد.
درآمدزايى با علم
خط : روحانيت بايد از راه توليد علم و فروش آن، كسب درآمد و اقتدار اقتصادى داشته باشد و به جاى تكيه بر مصرف وجوهات و مصرفىبودن از سر عافيتطلبى، بهخصوص با تكيه بر دانشهاى باطنى و سماوى، مولد و نوآور گردد. اهل علم با تأليف و تدريس و توليد دانش مىتوانند نيازهاى معيشتى خود را تأمين كنند.
خط : امكانات اقتصادى و توانمندى حوزهها نبايد فقط به دايرهى وجوهات، محدود و به آن وابسته باشد، بلكه حوزهها بايد با توليد علم در تمامى دانشها، بهويژه در علوم قدرتى و دانشهايى كه سبب اقتدار نفسانى و قدرت رحمانىِ خيررسانى به مردم مىشود، به تخصصهايى دست يابند كه ديگران را نيازمند دانش خود سازند و به فروش محصولات علمى قدرتى و روحى و روانى روى آورند تا بتوانند هزينههاى خود را از راه فروش پژوهشهاى علمىِ مربوط تأمين نمايند.
درآمد طلبگى
خط : طلبهاى كه بخواهد زمينهى اجتهاد اعطايى در وى فراهم شود، بايد به امور مربوط به طلبگى، مانند تحصيل، تحقيق و نگارش بپردازد و درآمد وى نيز از همين امور باشد، نه از راه غيرطلبگى.
ممنوعيت مشاغل غيرعلمى و تبليغى
خط : روآوردن روحانيان براى تأمين نيازهاى مالى به مشاغل غيرعلمى و غيرتبليغى، با شأن اهل علم منافات دارد و مجاز نمىباشد. همچنين روحانيان نبايد اكل از دين از ناحيهى مردم داشته باشند، ولى اكل از علم و نظريهپردازى و توليد دانش در زمينههاى علوم انسانى و نيز تجربى بهخصوص روانشناسى مبتنى بر وحى و نيز درمان با اسماءالحسنى و حل مشكلات و معضلات فردى و اجتماعى با آن بهگونهى سيستميك و براى مراكز علمى، اگر توان آن از طريق مشاهدات، كشف و رؤيت قابل استناد يا قدرتهاى نفسانى به دست آيد، از پاكيزهترين روزىهاست. قرآنكريم بهترين منبع براى توليد علم در تمامى دانشهاى انسانى و تجربىست، ولى نياز به تحقيق و ابزار علمى دارد.
تمحض در علم
خط : عامل اصلى موفقيت در علم، تلاش و مجاهدت پيوسته و ممحضبودن در علم است. تلاش براى تأمين معاش، جايى براى اين مهم نمىگذارد تا بتوان مسايل دينى را به صورت تحقيقى و اجتهادى پىجو بود و حق خمس، اين ضرورت را تأمين مىكند. مصرف اولى خمس ترويج فرهنگ ايمانى و مسلمانىست. بر اين پايه، روحانيت لازم است زندگى خود و خانوادهى خويش را بدون هيچ افراط و تفريطى از بودجهى اسلامى منظور دارند؛ نه زيادهروى كنند كه تجاوز به وجوهات دينى به شمار مىرود و غفلت و تبذير خانواده و سستى اعتقاد و ايمان آنان را در پى دارد و نه تفريط و سختى بسيار نسبت به خانوادهى خود روا دارند تا عقده، حسرت و احساس كمبود و حقارت در خانوادهى آنان ايجاد كند و به ممانعت و امساك بىرويه مبتلا شوند.
امور مالىِ منصب اجتهاد
خط : مجتهد صاحبشرايط مالك وجوهات نمىگردد و اموالى كه در دست مجتهدان مىباشد براى منصب آنان است و حيث حقوقى دارد و به ارث نمىرسد، بلكه با مرگ مجتهد، به مجتهد صاحبشرايط ديگرى واگذار مىشود.
تناسب مصرف با شأن مناصب شرعى
خط : اموالى كه به مناصب شرعى مىرسد، بايد بهگونهاى مصرف شود كه شأن و حرمت والاى دين الاهى در آن حفظ شود.
تناسب قدرت اخذ و اعطا
خط : مجتهد به اندازهى قدرت اعطا مىتواند اخذ وجوهات داشته باشد و اگر بيش از آن را بپذيرد و در هزينهكردن آن با مشكل مواجه شود، نسبت به همان مقدار مديون مىگردد.
تأمين معاش طلاب
خط : تأمين معاش طلاب و اهل علمى كه دانش آنان در خدمت منافع و اصلاح افراد جامعه ـ در حال يا آينده ـ قرار مىگيرد، از بهترين موارد مصرف بيتالمال اسلامىست.
ضمانآورى مصرف نادرست
خط : مصرف ناآگاهانه، نابهجا، نامناسب و اشتباه وجوهات يا بيتالمال ضمانآور است و اثر وضعى واقع آن چنين است كه از حلاوت و شيرينىِ ايمان و پاكى و طهارتِ فرد مبتلا به مصرف نابهجاى آن مىكاهد.
انتقال وجوهات
خط : با درگذشت مجتهد، تمام اموال مربوط به وجوهات و امور خير به مجتهد صاحب شرايط ديگر مىرسد و غير مجتهد نمىتواند بر اساس فتواى وى، در آن مال تصرف داشته باشد؛ هرچند تقليد ابتدايى از مجتهد درگذشته مجاز مىباشد؛ زيرا حيات علم غير از موضوع تصدى بر مال است.
حق خمس
خط : زيست آدمى در گرو تأمين معاشِ لازم و ضرورى آن است و دين براى روحانيان حق مفروض « خمس » را پيشبينى كرده است. اين حق در برابر زحمات علمى و تابع امتحانات آنان نيست، بلكه حق تأمين معاش فردى و « حق خانواده » است و براى ادامهى حيات و زندگى عادى خود و خانوادهى ايشان بهطور متناسب و دور از افراط و تفريط مىباشد.
خط : اصل وجوب خمس، از ضروريات دين مقدس اسلام است؛ بهطورى كه منكر اصل خمس، انكار يكى از ضروريات اسلام را نموده و از زمرهى مسلمانان خارج شده و كفر و حرمان ابدى را نصيب خود نموده است. البته انكار اصل خمس، غير از اهمال و عدم پرداخت آن است؛ زيرا ممكن است كسى با فرض اعتقاد به وجوب خمس، از پرداخت آن ممانعت كند كه در اينصورت، با علم و آگاهى به آن، فاسق مىگردد.
خط : خمس، وجوب پرداخت « يكپنجم از درآمد زياده بر مصرف معمول يك مسلمان بعد از صرف هزينههاى يك سال » است كه خود به شش بخش تقسيم مىگردد: يك سهم براى خدا، يك سهم براى رسول 9 و يك سهم براى ذوىالقربىست كه تنها ائمهى هدى و حضرات معصومين : مىباشند. اين سه سهم را « سهم مبارك امام 7 » مىگويند و سه سهم ديگرِ خمس، از آنِ سه گروه: « ساداتِ يتيم، مسكين و در راهمانده » مىباشد و آن را « سهم سادات » مىنامند كه با سه سهم مبارك امام، در مجموع شش سهم مىگردد و در مقابل زكات ـ كه از آن مستمندان غيرهاشمىست ـ قرار مىگيرد.
طيب و طاهر بودن مال خمس
خط : مالى به عنوان خمس گرفته مىشود كه طاهر و طيب باشد؛ وگرنه در صورت آلودهبودن، مورد پذيرش قرار نمىگيرد و آلودگى از ساحت وجوهات دور است. طاهر، مالىست كه حلال باشد و هيچگونه حرامى با آن آميخته نشده باشد و طيّب، مالى را گويند كه با زحمت و رنج بسيار به دست نيامده باشد.
شرايط درستى خمس
خط : در پرداخت خمس، افزون بر طيب و طاهر بودن، پرداختكننده و گيرنده بايد پاكدست باشند و خمس به دست مجتهد عادل داراى نظام مالى شفاف يا موارد مصرف آن برسد و اگر هريك از اين شرايط در پرداخت خمس رعايت نشود، خمسْ مورد پذيرش قرار نمىگيرد.
حرامبودن خمس مال حرام
خط : پول حرام با پرداخت خمس، حلال نمىشود و بايد آن مال به صاحبان اصلى آن برگردانده شود و اگر چنين مالى به حوزهها برسد، اثر وضعى خود را مىگذارد و آنان را عقب نگاه مىدارد.
محاسبهى كريمانه
خط : عالمان دينى به هنگام محاسبهى خمس، بايد رفتارى كريمانه داشته باشند و از هرگونه خساست ـ كه از شأن حضرت ولىعصر ( عجلالله تعالى فرجه الشريف ) به دور است ـ پرهيز نمايند. در محاسبه نبايد چنان بر مردم سخت گيرند كه اموال اندك و مورد نياز در خانه را نيز به شمار آورند؛ چراكه اينگونه محاسبهها مال گرفتهشده را از طيّببودن خارج مىكند و ديگر در آن صفا نمىباشد و آن را به نوعى غارت نزديك مىسازد. همچنين براى طيّببودن مال، بايد نسبت به ميزان آن مال، اندكى از آن را مصالحه نمود. از سوى ديگر، از كسى كه درآمد حرام و پليد دارد و كلاهبردارى مىكند و هرگونه مال حرامى را در اموال خويش داخل مىسازد، نمىتوان خمس گرفت و پول گرفتهشده از وى، مصداق خمس نيست. اين شخص بايد چنين مالى را به صاحبان اصلى آن باز گرداند.
خط : محاسبهى خمس نياز به مراجعهى حضورى ندارد و مىشود آن را با ابزار بهروز و بهگونهى غيرحضورى محاسبه و دريافت نمود.
مردمىبودن توزيع خمس
خط : وظيفهى هر فرد شيعىست كه سهم مبارك امام و سادات را به اهل آن برساند و اهل آن نيز براى شيعيان در هر منطقهاى كه باشند، شناختهشده هستند. نبايد گفت: « وجوهات بايد به دست مجتهد برسد، چراكه مجتهد به موارد مصرف آگاهتر است »؛ زيرا مجتهد مىتواند به مسايل و احكام مصرف آگاهتر باشد و نه به اهل مصرف. مردم بهتر مىتوانند اهل آن را در هر منطقهاى كه هستند، شناسايى كنند؛ زيرا شناخت مستحقان وجوهات، امرى جزيىست و در همه جا و در هر منطقهاى، هم پرداختكنندهى وجوهات وجود دارد و هم كسى كه براى گرفتن آن استحقاق دارد. پرداختكنندگان وجوهات در منطقهى خود در كنار مستحقان و اهل دريافت آن هستند و خود مىتوانند آن وجوه را بدون زحمت و بدون هزينهى تأمين و نگهدارى و به دور از تلف و اتلاف، به اهل آن برسانند و اينگونه بخشى از طرح مردمى « فراگيرى و مشاركت همگانى اقتصادى » را محقق سازند؛ مگر آنكه مجتهد عادل و صاحبشرايطى باشد كه بتواند مصرف وجوهات و طرح گفتهشده را سيستميك و شفاف نمايد كه در اينصورت، هرگونه دخل و تصرف افراد در وجوهات، ضمانآور است. با مردمىبودن امر خمس، اتهام دنياطلبى عالمان دينى با گرفتن خمس نيز از بين مىرود. البته روحانيت با آن كه مسؤوليت بسيار سنگين رهبرى فكرى جامعهى اسلامى را در زير انبوه دشمنىهاى تمامى گروههاى معاند خارجى و داخلى داراست، از نظر مصرف و هزينه از كمبرخوردارترين گروههاى جامعه مىباشند.
بانك مشترك وجوهات
خط : مسايل مالى و وجوهات كه با مرگ مجتهد از ميان مىرود، بايد از باب اِفتا و علم كه مرگ مجتهد در آن مدخليتى ندارد، جدا گردد و داراى نظام و بانك مشترك باشد. بهترين راه براى مديريت وجوهات، تأسيس بانك مشترك وجوهات با امكان اطلاعرسانى شفاف از ورودى و خروجى آن براى تمامى مردم و پرداختكنندگان وجوهات مىباشد، در هر جايى كه هستند. بنابراين وجوهات دينى مانند خمس و زكات و نيز نذورات، صدقات، خيرات و موقوفات مربوط به حوزههاى علمى، تمامى بهگونهى يكپارچه و سيستميك هم در ناحيهى اخذ و هم در جانب اعطا و مصرف، توسط بانك مشترك وجوهات و خيرات مديريت مىشود.
خط : اگر براى حوزهى وجوهات، مؤسسهى مالى يا بانكى مشترك تأسيس شود كه تمامى وجوهات به آن واريز شود، اين مؤسسه مىتواند مددكار فقيه در مصرف وجوهات گردد و تمامى مسايل مالى حوزه نيز بر اساس جدول درآمدى آن تنظيم گردد. اين سيستم مستقل و دستگاه ادارى مالى خاص، نظارت و مديريت تمامى وجوهات را از مرحلهى اخذ تا مصرف، بر پايهى فتاواى مراجع عهدهدار مىگردد. در اينصورت، سيستم توزيع وجوهات مىتواند ميان طلاب بر پايهى امتيازى كه در علم و نيازى كه به مال دارند، عمل كند و چنين نباشد كه تنها به گروهى خاص برسد.
خط : بانك مشترك وجوهات، وجوهات و درآمدهاى ورودى خود را بر اساس وجوهاتى كه مقلدان هر مرجع مىپردازند، مشخص مىسازد و آن را مبتنى بر فتاواى وى هزينه مىكند. مبدء و مقصد وجوهات، بر اساس شناسههاى تعريفشده و كد ويژه، قابل پىگيرىست.
خط : وجوهات داراى بانك مشترك با ورودى و خروجى و حسابرسى شفاف و گزارشهاى روشن دايمى و مقطعى به عموم مردم مىباشد. رعايت اصل شفافيت مالى و اعلان ورودى و خروجى براى بانك وجوهات، الزامىست و اين بانك بايد از هرگونه مخفىكارى و پنهانسازى دور باشد تا مشخص شود آيا اموال اين بانك در مورد خود به مصرف رسيده يا به تصرف و انتقال نابهجا دچار شده است. هرگونه پنهانكارى و گريز از سياست شفافسازىِ مالى به بىاعتمادى و بىاعتقادى جامعه و واردكردن انواع اتهام به متوليان وجوهات منجر مىشود.
نظارت بر اموال و دارايىهاى روحانيان
خط : مالكيت از آنجا كه نيازمند سبب و علت است، چرايى برمىدارد و امور مالى و حسابرسى مركز مديريت كه تابعى از بانك مشترك وجوهات و امور شهريه مىباشد، مىتواند با حكمى كه از دادگاه ويژهى روحانيت مىگيرد، براى منشأ مالكيت در موارد نامتعارف و نامعقول كه امارهى مالكيت با آن همراه نيست، تحقيق و تفحص و حتا تجسس داشته باشد و اصل از كجا آوردهاى و مميزى مال را بهخصوص در مورد روحانيانى كه در مدتى كوتاه به ثروتهاى كلان رسيدهاند، اجرا نمايد.
نظام شهريه
خط : از لوازم زيست كريمانه براى طلاب، نظامدادن به شهريه و تأمين آبرومند آن و هدفمندكردن نظام وجوهات مىباشد.
خط : شهريه داراى نظام واحد است و به حسب ماههاى قمرى و در ابتداى ماه پرداخت مىشود.
خط : شهريهى ماهانه لازم است با ابزار بهروز و بدون نياز به مراجعهى حضورى و بدون نامگذارى و منيت و منت پرداخت شود.
خط : شرط گرفتن شهريهى حوزههاى علميه، خدمت به دين با اشتغال به تحصيل يا داشتن تخصص علمى و هرگونه خدمت ديگر دينى كه به رشد دين منجر شود، مىباشد، نه منحصر به تحصيل و لزوم شركت و حضور در درس؛ همانطور كه ممكن است برخى نياز به هيچيك از دروس جارى نداشته باشند و در خدمت دين، فعاليتى سازنده اعم از تدريس، نگارش، منبر و انواع روشهاى تبليغى، كارگزارى و مانند آن داشته باشند.
فىسبيلالله بودن شهريه
خط : تمامى هزينههاى طلاب به تناسب زندگى و معيشت طلبگى، از مبتدى تا آنان كه براى ورود به بازار كار و توليد علمى و تحقيقى يا تبليغى آمادگى دارند و داراى استقلال مالى مىباشند، بهگونهى فىسبيلالله از سهم امام تأمين مىشود و بانك مشترك وجوهات متكفل پرداخت آن به صورت بهروزترين ابزارهاى پرداخت مىباشد.
خط : صفا و عشقى كه در كار طلبگى نهفته است، از عنوان « فى سبيلالله » بودن اوست. طلبه براى خداست و به او منتسب است. خدايى كه جز عشق و صفا از او نمىريزد و نمىشود طلبگى را از صفا و عشق جدا كرد. شهريهى حوزههاى علميه نيز از باب فى سبيلالله و انجام امور مربوط به خداوند و دين او در ناسوت و استفادهى كارگزارى الاهى از مالالله مىباشد، نه از باب رفع فقر. طلبه به صرف كار طلبگى و نصرت دين، بدون هيچ شرط ديگرى، مالك شهريه مىگردد؛ هرچند به آن نياز نداشته باشد. طلبهها مالك شهريه و امكانات و خدمات حوزوى مانند وام و كالاهاى خريدارىشده از مراكز وابسته مىشوند و مىتوانند آن را به غير، منتقل نمايند و نيز اين مال، به ارث مىرسد.
خط : مستحق دريافت وجوهات با دريافت آن، مالك آن مىشود و مىتواند آن را به اندازه و بهگونهاى كه شايسته است به مصرف خويش برساند و از آن بهره ببرد و حتا ارث بگذارد و بهطور كلى ديگر احكام مالكيت بر آن بار مىشود.
دورى از خست، استكبار و توهين
خط : اعطاى وجوهات بايد با حفظ كرامت صاحبان آن باشد و هم از هرگونه شائبهى توهين دور باشد تا فرد را از آقايى و كرامت انسانى نيندازد و به سرسپردگى و خودباختگى نكشاند و نيز چنان زياد نباشد كه وى را به عافيت و زيادهخواهى مبتلا كند. طلبه نه بايد چهرهى تكدى و فقر داشته باشد و نه قيافهاى استكبارى، مرفهانه و سرمايهدار، چراكه هر دو طرف آن، افراط و تفريط است و به دين لطمه مىآورد. شهريهى سالم نه به خست و فقر و تأمين اقل نيازها بهگونهى تحقيرآميز آلوده است كه سختىآور باشد، نه به عافيت و استكبار، بلكه با شرايط غالب افراد جامعه و چهرهى وزين دين بدون هرگونه افراط و تفريط تناسب دارد.
خط : پرداخت شهريههاى خستآلود كه عوارض گدامنشى را دارد و براى طلبه ايجاد مشكل مىكند و آثار وضعى آن به وى آسيب مىرساند، ممنوع مىباشد. شهريهى خستآلود، معنويت طلبه را افول مىدهد و شخصيت او را تضعيف مىنمايد و با آنكه از لحاظ كميت اندك است، تأثير كيفىِ عميقى دارد و آزادمنشى را از طلبه مىگيرد. علم چنين كسى به خدمت نفسانيت تنگنظرانه و خودخواهانهى او درمىآيد، نه در خدمت دين. انسان گدامنش، نهايت غم نان خود دارد.
خط : طلبه بايد ارتزاقى طيب، طاهر و حلال داشته باشد و از مصرف شهريههايى كه امساك، بخل و خسّت در آن است و بسيار كم مىباشد، پرهيز نمايد تا كرامت و آزادگى خود را پاس دارد.
خط : طلبهاى كه بايد براى جلاى ملكهى قدسى در نهاد وى، تربيت شود، نمىتواند از هر درآمدى ارتزاق داشته باشد. وى بايد درآمدى صافى، شفاف و روشن براى خود داشته باشد. ارتزاق طلبه بايد طيب باشد و درآمدى كه دارد، در قبال انجام هر كارى نباشد؛ بلكه در برابر انجام بهترين كارها باشد. اين درآمد نبايد بادآورده و حاصل دسترنج ديگران باشد؛ بلكه وى بايد در برابر درآمد خود از طريق تلاش علمى يا تبليغى زحمت كشيده باشد.
توزيع عادلانهى وجوهات
خط : توزيع وجوهات در مقام مصرف، تابع شعاعىست كه از آن گرفته مىشود و به همان نسبت، بر سرانهى مستحقان موجود آن تقسيم مىگردد.
خط : مصرف وجوهات بايد در تمام زمينهها و منطقهها بر اساس عدل و انصاف و بهدور از اسراف و تبذير يا چشمتنگى و امساك باشد.
اولويت تأمين نيازهاى طلاب
خط : تأمين هزينههاى طلاب و رفع فقر از آنان از وجوهات، بر ديگر موارد مصرف آن حتا مصرف فقيران عادى و امور داراى منفعت عمومى، پيشى دارد و تا زمانى كه مشكل درآمد ثابت، مسكن و ازدواج طلاب حل نشده است، هزينهى وجوهات و ديگر درآمدهاى حوزه در ساخت هرگونه بنا و ساختمان آموزشى و ادارى مورد نياز و تشويق حج و زيارت و و جوايز تحصيلى و ديگر هزينهها ممنوع مىباشد.
خط : مصرف وجوهات بايد بر اساس اهميت مورد باشد. در هزينهى خمس، محرومان از اهل علم در رديف نخست مستحقان آن هستند و بعد از آنان، فقيران قرار دارند و با تأمين نيازهاى آنان، مىشود خمس را در موارد منفعت عمومى هزينه نمود؛ وگرنه تا اهل علمى وجود دارد كه به خمس نيازمند است و تا فقيرى وجود دارد، تعمير بناهاى امامزادگان، تأسيس بيمارستان و نيز ساخت مدرسه يا پل و ديگر امور عامالمنفعه، از پول خمس و وجوهات جايز نيست.
خط : در صورت كمبود وجوهات، لازم است به عدالت، بر افراد و موارد ضرورى آن تقسيم شود و گيرندهى وجوهات بايد در حد توان، پاسخگوى نيازمندان تمامى ردهى نخست باشد.
ممنوعيت هزينههاى شخصى
خط : استفاده از وجوهات براى شؤون و تبليغات شخصى يا رونق دادن به درس خود و بهطور كلى هر امرى كه به شخص باز گردد، مصداق غصب مىباشد و جايز نيست.
ممنوعيت ايجاد دفاتر و بعثههاى متعدد
خط : تشكيل دفترهاى متعدد مربوط به عالمان دينى و بعثههاى چندگانه و تأمين امور رفاهى و غيرضرور هزينههاى زيارت تا حتا يك طلبه به مشكل مالى مبتلاست، مجاز نمىباشد و با وصف عدالت مجتهد منافات دارد.
ممنوعيت اختصاص وجوهات به مؤسسات
خط : سهم امام در حوزهى علمى، فرهنگى و تبليغى آحاد افرادى حقيقى كه خدمت به دين دارند، سرمايهگذارى مىشود و در برابرِ كار و خدمت آنان و به تناسب، پرداخت مىشود و به هيچ وجه به اشخاص حقوقى و مؤسسات و مراكز حوزوى و علمى پرداخت نمىگردد.
ممنوعيت هزينهى وجوهات در امور جامعه
خط : موضوع وجوهات دينى هريك از مستحقان و شهروندان و آحاد نيازمندان انسانى مىباشد، نه جامعه و بر معيار هزينههاى سالانهى هريك از افرادىست كه تأمين نفقه و هزينههاى زندگى آنان به تناسب واجب مىباشد.
ممنوعيت سفلهپرورى و دلالى
خط : پرداخت و اخذ حق استفاده از سى درصد يا يكسوم خمس و مانند آن براى تشويق آورندهى خمس و حق حساب مقسّمان شهريه با عنوان مزد تقسيم شهريه، مجاز نمىباشد و اين امتياز سبب مىشود افراد سفله و بىمحتوا حاشيهنشين آن شوند. اخذ وجوهات بايد از آسيب سفلهپرورى و دلالىِ به هم ريخته و مصرف ظالمانه و مزدورساز در امان باشد. البته مىتوان به نمايندگانى كه وجوهات را جمعآورى مىكنند، بخشى از آن را به نظر مجتهد و در صورت نياز داد؛ ولى نبايد بدون تعرفه يا بهدور از انصاف باشد و نيز نبايد نمايندگى در حوزهى وجوهات، به عنوان شغل يا پيشه درآيد؛ بهگونهاى كه برخى مشمول و بسيارى محروم از آن باشند.
خط : طلبه و اهل علم نبايد در خدماتى كه دارد قصد پول كند. پولمحورى فرد را به مزدورى مىكشاند و فرد مزدور حتا حاضر به دروغگويى، زرنگى، تزوير و خيانت مىشود. طلبه و اهل علم لازم است توجه داشته باشد متكفل معيشت وى خداوند و حضرت ولىعصر ( عجلالله تعالى فرجه الشريف ) مىباشد. كسى كه به واقع اهل علم دين باشد، هزينهى ضرورى زندگى وى به عنايت خداوند و تكفل او تأمين مىگردد. اهل علم داراى قداست مىباشند و خدمات آنان پولى نيست و عهدهدار تأمين نيازهاى آنان خداوند است. البته در همين قوانين تصريح شده است: « تا نيازهاى ضرورى اهل علم تأمين نشده است، هزينهى وجوهات در امور ديگر مجاز نمىباشد ».
ممنوعيت هزينهى وجوهات براى طلاب غيرمستعد
خط : اگر طلبهاى زمينهى كسب علم ندارد، بايد در پى كسب و كار برود و هواى نفس و وسوسهى شيطان را ترك كند و نيرو و سرمايهى جامعه را بيهوده از بين نبرد، اما اگر طلبهاى داراى استعداد روحى و صلاحيت علمى و صحّت جسمىست، لازم است راه پرمخاطرهى علم دين را دنبال نمايد.
سادهزيستى
خط : زندگى طلبه همانند زندگى فقيران و پيامبران الاهى، ساده است و طلبه به حداقل نيازها بسنده مىنمايد و در پى تكاثر و تفاخر نمىباشد و امور رفاهى امروزى ـ كه لازمهى توسعهى صنعت و فنآورىست ـ او را آلوده نمىسازد و در استفاده از آنها، به حد ضرورت و قناعت بسنده مىكند.
طلبگى زاهدانه
خط : عالمان دينى و طلاب نبايد انتظار داشته باشند دنيا و امور رفاهى آنان از هر جهت تكميل باشد و هيچگونه نقص و كاستى در دنياى آنان نباشد؛ چراكه طبيعت ناسوت آن است كه همواره خللى در يكى از شؤون زندگى وارد آورد و كاستى و نقص، لازم آن است. از آن سو هر انسانى براى رشد و تعالا خود بايد درد ببيند و درد بكشد و همواره انسانهاى بزرگ با دردهاى بسيار بزرگ طبيعى، قرين بودهاند، اما متوليان، حق جعل درد و فقر براى طلاب و عالمان دينى را ندارند و وظيفهى آنان تلاش براى التيام دردهاى طبيعى، و مسؤوليت آنان رفع مشكلات و معضلات زندگى طلبگى و هموارساختن معيشت طلبههاست.
خط : اينچنين نيست كه دنياداران در راحتى باشند، و البته چنين نيست كه فقر خوب باشد. فقر با آنكه سخت است، شيرين است و باعث طهارت فقيرى مىشود كه خودنگهدار و صبور باشد. طلبگى زاهدانه و فقيرانه، لطف الاهىست كه خداوند به شاكران آنان صبر داده و هيچ مقامى بالاتر از فقر و زهد آنان نيست. همين فقر ظاهرى نمادى از بىنيازى عارفىست كه سالها سينه چاك نموده تا به آن دست يابد. البته در برابر فقر بايد تحمل خدايى داشت و آبروى خود را حفظ نمود و از حد عفاف و كفاف بيرون نرفت.
خط : « فقر » اگر آسيبزا باشد، حُسن زندگى طلبگى نيست. مالى كه به اندازهى كفاف باشد، انسان را همانند علم حفظ مىكند.
مشكلات كمى و كيفى
خط : مشكلات زندگى بر دو قسم كمّى و كيفىست. مشكلات كمّى، به مشكلات دست و پاگير و وقتكش و بىاهميت گفته مىشود. در برابر آن، مشكلات كيفى مانند تهديد به زندان، شكنجه، تصاحب اموال و بيرونكردن از وطن وجود دارد، كه با آنكه عظيم و سهمگين مىباشد، دست و پاگير نيست و خود را براى ديگران نمىنماياند و تنها افراد ضعيفى را كه گرفتار آن هستند، در خود غرق مىنمايد، اما افراد توانمند قدرت دوام و مقاومت در برابر آن را دارند. افراد توانمند در مقابل مشكلات كمّى دچار مشكل مىشوند و از وقتكشىهايى كه براى آنان پيش مىآيد، رنج مىبرند و با آنكه اصلِ مشكل ناچيز است، در افراد قوى، اثر عكس دارد و آنان را بهراحتى خوار و زمينگير مىسازد. برخى از مشكلات كمّى عبارتند از: درگيرى با نادانىهاى افراد جامعه و يا سنتهاى غلط عمومى و يا ناملايمات داخلى در ميان فاميل، اقوام، همسر، فرزند و ديگر امور جانبى همجوار. مشكلات كيفى، نيازمند قدرت و مشكلات كمّى، محتاج فرصت است. اين مشكلات كمّىست كه مىتواند جوامع علمى را تضعيف كند.
آسيبهاى گدامنشى
خط : كسى توان مجاهدت در راه دين را دارد كه استغناى مالى داشته باشد. احساس بىنيازى، به نهاد و طبيعت افراد توانمند و قوى باز مىگردد و كسى كه گدامنش باشد، باطن وى ضعيف است و عمقى ندارد و بسيار سطحى از كنار هر مسألهاى مىگذرد و چنانچه ميدان خون و قيام پيش آيد، نخستين كسىست كه مىگريزد و پايدارى براى دين و هدف والا در او نيست. فرد گدامنش، استوارى و راستقامتى ندارد، نفاق در او فراوان است و دورويى و تملق از او جدا نمىشود و دور از صدق و صراحت است. كسى كه منش نداشته باشد، نمىتواند به بينش برسد و منشها هميشه بستر ساخت بينشهاست. از مهمترين خصلتهايى كه طلبه بايد داشته باشد، نهاد بزرگواربودن، كريمانهزيستن و دورى از حقارتمنشىست. كسى كه حقارت گدايى در خوى وى باشد، انسان ضعيفىست و نمىتواند ميراثدار مسؤوليت سنگين انبياى الاهى : و وظيفهى استنباط دين و صيانت و حفظ آن را عهدهدار شود.
حذف اصالت پول و امور مادى از فعاليتهاى حوزوى
خط : حوزههاى علمى لازم است طلاب، عالمان و محققان را منهاى پول و امور مادى تربيت نمايد و شهريه و پول را به هيچ وجه براى آنان و براى تحصيل اصالت ندهد؛ زيرا پول در هر موردى وارد شود، فسادآفرين مىگردد. در اينصورت، نيروهاى حوزوى براى توليد علم دينى و دفاع از دين خدا زحمت شبانهروزى و بدون توقع خواهند داشت، نه براى به دست آوردن شهريه و پولى كه براى تحقيق، تدريس و ديگر فعاليتهاى حوزوى به آنان داده مىشود.
خط : همانگونه كه پولمحورى آفت دانش است، ناديدهگرفتن ارزشهاى علمى و توانايىها زمينهى رشد و سبقت را ركود مىدهد، از اينرو افزون بر اصل شهريه كه ميان تمامى طلاب مشترك است، به امتيازهاى افراد در دانش و تحصيل، تدريس، تبليغ و تحقيق، شهريهاى افزوده تعلق مىگيرد.
آلودگى به ويژههاى دنيويان
خط : براى عالمان كه مدعى وراثت انبيا هستند، بسيار بد و ناپسند است كه خود را به امور ويژهى دنياييان مانند قليان، سيگار، منقل، بافور يا تعدد همسر و مشاغل مرتبط با كسب مال از راه غيرعلم آلوده سازند؛ بهويژه ازدواج موقت كه براى روحانيان مجاز نمىباشد.
توليد علم اقتصاد
خط : از دانشهاى مهم حوزوى، « اقتصاد سالم » و از رسالتهاى مهم آنان توليد علم در اين حوزه است. اگر اقتصاد سامان نگيرد و دارايىها بهگونهى علمى مديريت نشود، هيچ مركزى حتا مساجد و حوزههاى علميه و هيچ خانهاى حتا اغنيا و صاحبان ثروت، از آسيب مصون نمىمانند؛ همانطور كه فساد و فحشا و شرففروشى و دزدى و تكدّىگرى با تنوعى كه دارد، جامعه را به انحطاط مىبرد.
بستر مسلمانى
خط : تأمين « معيشت » عمومى، « قسط » و « حلالخوارى »، زيرساخت و بستر اساسى هرگونه حركت مسلمانىست.
معيشت
خط : « معيشت »، غايت اقتصاد اسلامىست كه با قسط ـ يعنى رعايت و التزام به قواعد علمى كار و تناسبهاى جزيى و برطرفكردن كاستىهاى عموم مردم و اينكه اقشار متوسط و ضعيف مردم در فشار نباشند و در برخوردارى از امكانات تعادل و خيرخواهى و رفع تبعيض آگاهانه و پرهيز از تراكم باشدـ محقق و فراگير مىشود، نه با شعار عدالت يا مالكيت و توزيع دولتى و اشتراكى يا وفور توليد و سودآورى هرچه بيشتر.
ناكارآمدى اقتصادى
خط : مردم، دين را از آنرو مىخواهند كه آن را پاسخگوى مسايل زندگى و نيازهاى معنوى و پناه و حامى خود در سختىها و مشكلات مىبينند و آن را راهگشا و چارهجو در تمامى شؤون دنيايى و آخرتى خود مىدانند. اگر حكومتى دينى باشد و نتواند فقرزدايى نمايد و مشكلات اقتصادى مردم را حل گرداند، مردم چنين حكومت، و دينى را كه پشتوانهى آن است، ناكارآمد مىدانند؛ چراكه سود و فايدهاى براى آنان ندارد. البته چنين دينى يا آلوده به پيرايه است يا متوليانى ناآگاه يا بىعُرضه و ناكارآمد دارد كه نمىتوانند دنياى مردم را رونق دهند و آخرت آنان را به سعادت ختم نمايند.
فصل بيستوسوم : مرجعيت شرعى
معرفى صادقانهى صاحبان شرايط مرجعيت دينى
خط : مرجعيت شرعى، رهبرى فكرى و موضع قدرت و چهرهى كارايى اجتماعى فقاهت مىباشد. نظام روحانيت لازم است با حفظ صداقت و راستى و بدون هرگونه حب و بغض و چهرهسازى جعلى و تحريف و با مراجعه به آثار علمى حوزويان، مجتهدان صاحب شرايط مرجعيت را شناسايى و آنان را به مردم معرفى كند. حوزههاى علمى اگر هريك از عالمان بزرگ را در جايگاه مناسب خود حفظ نكند و معرفى مجتهدان صاحب شرايط تقليد و مرجعيت، فاقدِ ملاك و معيار مناسب بوده و به آشفتگى دچار باشد، آسيب مىبيند.
داورى عقل جمعى و مقبوليت عمومى
خط : معرفى مجتهدان صاحب شرايط مرجعيت بر عهدهى بانك جامع علمىست كه به عنوان نهادِ نظارتىِ بسيار قوى و كارآمد با ساختار مناسب و عملكرد اطمينانآور، اعتماد ناظران و قضاوت درست مردمى را با خود دارد. علم، تخصص و عدالت مدعيان در ساحت قضاوت همگان قرار دارد و نمىشود حكم وجدان و عقل جمعى و مقبوليت مردمى را اگر به تبليغات دروغين آلوده نشده باشد، ناديده گرفت.
احراز شرايط مرجعيت
خط : در معرفى مجتهدان صاحب شرايط، بهويژه در احراز شرط عدالتِ متناسب با اجتهاد و مرجعيت كه دستكم همان ملكهى قدسىست، بايد نهايت دقت شود و چنين نباشد كه بيشترين نقش در تعيين مرجع بر مدار تبليغات صرف باشد؛ چراكه فاقد شرايط مرجعيت، هيچگونه نفوذ اجرايى و مشروعيتى ندارد و نيز اگر فاقد شرايطى، عنوان مرجعيت بگيرد، قامت كوچك وى، تحقير و ضعف حوزهها را در قضاوت عمومى منجر مىشود. شيعه براى كسى كه عدالت ندارد هيچگونه اعتبار اجتماعى و معنوى امضا نمىكند. عالم؛ اگرچه علم فراوانى داشته باشد، زمانى قابليت بهرهورى و استفاده براى جامعه و مؤمنان را دارد كه عادل و متقى باشد، وگرنه علم وى مستند به دين و قرآنكريم نمىباشد. عدالت در شيعه موضوعيت دارد و چنان به آن اهتمام دارد كه در كنار ديگر اصول دينى آمده است.
پيوندنداشتن مرجعيت با امور مالى
خط : مرجع داراى شرايط ممكن است از لحاظ مالى در موقعيتى نباشد كه شهريهاى پرداخت كند. از آن سو نيز چنين نيست كه هركسى شهريه پرداخت مىكند، صلاحيت مرجعيت داشته باشد. لازم است اعتبار مراتب علمى و شايستگى در عدالت، صاحب شرايط را به مرجعيت برساند، نه پول و پرداخت شهريه كه در اينصورت، پول و شهريه كمبودهاى علمى و عدالتى را مىپوشاند و ناشايستى را جاى شايستهاى مىگذارد.
نفوذ ولايت اجتماعى مرجع فقهى
خط : فقيه صاحب شرايط با توجه به حوزهى مقبوليتى كه دارد، داراى نفوذ اجتماعى و تحقق خارجى ولايت فقهى خويش است؛ همانطور كه اگر فقيهى صاحب شرايط شرعى نباشد، انتخاب و مقبوليت مردمى، وى را مشروع و قانونى نمىسازد. اين گونه است كه ايجاد حوزههاى گوناگون و دولتهاى منطقهاى، ايالتى يا كشورى، در صورتى كه موجب تقويت دين باشد، اشكال ندارد؛ اما ورود هر فقيه در حريم حوزهى مردمىِ فقيه ديگر، با هر اسم و عنوان، حرام است و زمينهى شرعى ندارد و موجب از دست رفتن صلاحيت فقيه مىگردد.
تعدد فقيهان صاحب شرايط ولايت
خط : مقبوليت و تنفيذ مردمى براى هريك از فقيهان صاحب شرايط، به فقيه، قدرت اِعمال ولايت در حيطهى مقبوليت مردمى وى مىدهد؛ بر اين اساس، اگر مردم دو منطقه، هريك ولايت فقيهى صاحب شرايط را تنفيذ كنند، هريك از دو فقيه مىتواند حكومت مستقل داشته باشد و هر دو بايد يكديگر را به رسميت بشناسند و دخالت يكى در حيطهى نفوذ و منطقهى مقبوليت ديگرى و به رسميت نشناختن او، سبب از دسترفتن عدالت وى مىشود. مدير و رهبر ولايى در اين نظام، كسىست كه با مقبوليت مردمى مواجه شده است و چنانچه مقبوليت مردمى خود را از دست بدهد، چون مصلحت دينْ در عصر غيبت معصوم و در چنين شرايطى، نظاممحور است ـ نه ناظممحور ـ وى بايد جاى خود را به مجتهد صاحب شرايط ديگرى بسپارد و نمىتواند براى حفظ جايگاه خود، در برابر مردم به زور متوسل شود. البته او مىتواند در نزد مردم براى خود با روشهاى درست و عادلانه ايجاد مقبوليت كند و برترى علمى، معرفتى، ايمانى و قداست خود را به صورت علمى در نزد آنان نهادينه سازد.
خط : حوزهى نفوذ و مرز اقتدار هريك از فقيهان صاحب ولايت را عرف و جامعه و محدودهى نفوذ مردمىِ فقيه، تعيين مىكند و اين امر به صورت كامل عقلايى و مردمىست و تابع پذيرش عرف و جامعه است كه براى هر فقيهى، بر اساس حيطهى مقبوليتى كه دارند، حريمى مستقل قرار مىدهد و اين جامعه و مردم هستند كه تعيين مىكنند فقهيان متعدد، داراى قدرت و حكومت باشند، يا يك فقيه، نه نظام حاكم.
خط : در صورت حاكميت فقهيان متعدد، بسيار مهم است كه هر فقيهى در موضوع ولايت خود مداخله داشته باشد، نه در موضوع ولايت ديگرى، تا اختلافهاى فكرى آنان به مقام اجرا كشيده نشود و اين اختلافها به موضوع ولايت يكديگر و به جامعه و مردم آنها سرايت نداشته باشد و بايد اصل عدم اختلاف براى آنها موضوعيت داشته باشد.
خط : با توجه به اينكه در عصر غيبت، فقيهان صاحب شرايط بهگونهى استغراقى، كلى و فراگير، از نصب عام و فعلى برخوردارند، ولايت و قدرت دخالت و ورود در شؤون اجتماعى براى تمامى آنان در موارد لزوم و نه بر اساس حق شخصى يا خودخواهى، بلكه با اقبال مردمى ثابت است. ولايت براى آنان تا زمانى كه واجد شرايط مىباشند، به نصب معصوم ثابت است و ولايت آنان در صورت بقا و پايدارى شرايط، از آنان جداشدنى نيست. بنابراين اگر فقيهى در حوزهى خود، مقبوليت مردمى نداشته باشد يا در حوزهاى باشد كه مردم به فقيه صاحب شرايط ديگرى اقبال نمودهاند، هرچند ولايت در مقام ثبوت براى وى فعليت دارد، ولى دخالت او فاقد جهت لزوم مىباشد؛ زيرا موضوع براى دخالت وى نمىماند و در حوزهى نفوذ فقيه ديگر، موضوع براى ولايت ديگرى تقدم در تحقق دارد و تفاوت ولايت آنها تنها در ناحيهى موضوع است، نه نصب و فعليت ولايت و از اين حيث، فقيهِ داراى نفوذ اجتماعى، بر وى برترى و پيشى دارد.
خط : از آنجا كه تعدد و چندگانگى فقيهانِ وارسته و عالمان دينىِ صاحب شرايط، سعادت جامعهى اسلامى را به همراه دارد و زمينهى هيچگونه تعارض و مداخلهاى در حريم يكديگر را سبب نمىگردد، ايجاد حوزههاى گوناگون و دولتهاى منطقهاى، ايالتى يا كشورى و ايجاد منطقهى دينى در صورتى كه موجب تقويت دين باشد و داراى لزوم و نيز اقبال عمومى باشد، براى فقيه صاحب شرايط اشكال ندارد و مداخله يا تخريب يا ورود هر فقيه در حريم حوزهى مردمى و شؤون فقيه ديگر، با هر اسم و عنوان، حرام است و زمينهى شرعى ندارد. مختلف بودن سليقهها يا فرهنگها و گوناگونى مناطق، موجب جايز بودن تخريب و آسيبرساندن به حريم ديگران نمىگردد و برترىطلبى، ماجراجويى و هرگونه مداخلهى زيانبار، گذشته از حرمت آن، موجب از دست رفتن صلاحيت فقيه مىگردد و لازم است هريك از فقيهان سبب تقويت ديگرى باشند؛ اگرچه نظام ولايى يكپارچه و واحد و وحدت اسلامى و همراهى عمومى و اتّحاد دينى از مواهبِ معرفتى امتِ اسلامى بهشمار مىآيد.
خط : دستگاه تربيت الاهى داراى نظم و قوانين طبيعىست. هيچ روحانى يا اهل علم يا حتا مجتهد يا مرجعى به منطقهى عالمى ديگر ورود نمىكند و در صورت ميهمان شدن بر وى، لازم است آن عالم را بزرگ نمايد و وى را تثبيت كند و از هرگونه برخوردى كه به تحقير و استخفاف يا تعريض به وى منجر شود، پرهيز كند. از اينرو در صورت شركت در نماز جماعت، مأموم امام دايم مىگردد و به وى اقتدا مىكند، اگرچه امام در مرتبهى شاگرد وى يا در علم از او ضعيفتر باشد.
خط : اگر فقيهى در حوزهى خود، موجب انحراف دينى يا تخريب اخلاقى و تزلزل اجتماعى يا براندازى جامعهى ولايى و اسلامى شود، گذشته از ارتكاب معصيت و از دست دادن صلاحيت و عدالت خود، بر همهى آگاهان لازم است وى را به سالمسازى فضاى عملى خويش ارشاد، نصيحت و توصيه نمايند و در صورت اصلاح نشدن و ادامه دادن بر مسير اشتباه خود، بازدارى وى بر همگان، بهويژه آگاهان، واجب مىگردد.
خط : با تعدد فقيهان صاحب شرايط، آنان و نيز ولىّ فقيهى كه حاكميت و مديريت عام دارد، نمىتوانند اجتهاد همديگر را انكار يا تكذيب نمايند؛ هرچند فتاواى آنان تخالف داشته باشد و آنان در اين ناحيه نفوذى بر هم ندارند و گفتهى هر مجتهدى براى خود او و پيروان و مقلدان او حجت و نافذ است. البته اگر اختلاف فتوا به برخورد با حاكميت و مديريت عام فقيه منجر شود، حكم وى بر همه نافذ است؛ ولى برترى حكم وى به معناى نفى و انكار اجتهاد فقيه صاحب شرايط ديگر نيست. البته در چنين مشكلاتى بهتر است زمينهى بحث و نقد علمى مبانى اين دو فتواى مخالف و بررسى بناى آنها بهخصوص از ناحيهى متخصصان ركن قوهى انديشارى نظام، انجام گيرد تا اختلافات بهگونهى علمى حلّ و فصل شود.
خط : با وجود ولايت و رهبرى مجتهد عادل و فقيه صاحب شرايط، مىشود فقيهان و مجتهدان صاحب شرايط ديگر، حوزهى نفوذ براى مرجعيت خود داشته باشند؛ ولى آنان نبايد در امورى كه مربوط به رهبرىست و در قانون مشخص شده است، دخالتى داشته باشند؛ همانطور كه ولىّفقيه حاكم نبايد در شؤون مربوط به هريك از فقيهان صاحب شرايط، دخالت نمايد. فقهيان بايد در امور حكومتى، از ولىّفقيه و مجتهد صاحبشرايطِ حاكم، اطاعت داشته باشند و نسبت به او تخريبى نداشته باشند؛ ولى در امورى كه به شأن فقاهت آنان مربوط است و به حاكميت ارتباطى ندارد، نظر آنان محفوظ و قابل عمل است؛ تا زمانى كه آنان اصطكاكى با حاكميت ولىّفقيه صاحب شرايط، پيش نياورند.
خط : هرچند حكم، همان اقتدار اجرايى و ولايت تصرف و دخالت است و اختيار افتا ـ كه به فقيهان صاحب شرايط داده شده است ـ نيز نوعى حكومت است؛ زيرا فتوا، صرف نظريهى علمى نيست؛ بلكه دستور شريعت براى اجراست، كه فقيه آن را با اقتدارى كه دارد، اعلام مىكند و مىتواند از باب امر به معروف و نهى از منكر، فرد خطاكار را بازخواست كند؛ ولى تفاوت آن با حكم در محدود بودن دايرهى ولايت مرجع در برابر ولايت فقيهِ حاكم است كه قدرت و اقتدار عام دارد.
تفاوت ميان ولايت و تقليد
خط : ميان ولايت كه موضوعيت و اصالت دارد با تقليد كه طريقيت دارد، نبايد خلط نمود. باب ولايت، باب ايصال و رساندن به مقصد است و هر عمل و عبادتى بدون ولايت باطل است، اما باب تقليد چنين نيست و اگر مسلمانى به ولايت اعتقاد داشته باشد، اما تقليد نكند، تمامى مسؤوليت عمل به عهدهى خود او مىباشد و در صورتى كه كردار مسلمانى وى مطابق با واقع باشد، از او پذيرفته است، اما چنانچه مخالف با واقع درآيد، حجت ندارد و بايد خود براى آن پاسخگو باشد. كسى كه تقليد مىكند، تمامى مسؤوليت كردار خود را به عهدهى مرجع تقليد خويش مىگذارد و از اين ناحيه حجت دارد و مرجع تقليد وى براى پاسخگويى به آن بايد آماده باشد.
نقد فقيهان
خط : اگر فقيهى يا حتا فردى عادى، نسبت به شرايط فقيهى اشكال دارد، ولى وى داراى مقبوليت مردمى بوده و افراد جامعه شرايط مرجعيت يا رهبرى او را احراز كرده و از وى پيروى داشته باشند، آنان نمىتوانند دخالتى حتا به تعريض در حوزهى نفوذ مردمى او نمايند و جايگاه وى را تضعيف كنند؛ مگر اينكه فقيهِ صاحب نفوذ، داراى انحراف اعتقادى عمده يا وابستگى به بيگانگان باشد و سرنوشت جامعه را به بيگانگان بسپارد يا مردم را به گمراهى و دين را به انحطاط بكشاند و با تصميمهاى اشتباه خود، حيات دينى جامعه را مختل و مضمحل گرداند و دين را بدنام سازد و موجب دينگريزى گردد و البته جامعه نيز زمينه براى پذيرش اين معنا داشته باشد و عموم مردم به بىكفايتى و بىلياقتى يا عدم اقتدار او آگاهى يابند و اگر او قدرت منفصل را واگذار نمىكند، بر رفع فتنهى وى از طريق قوهى انديشارى همت نمايند. البته اگر آگاهى عمومى در ميان نيست و او عنوان حق را بر خود حمل مىنمايد، نه مىشود اقدامى كرد كه به تضعيف كل نظام و مردم بينجامد و نه بهگونهاى عمل كرد كه به تأييد ولايت باطل و جور منجر شود و عمل در راستاى حفظ نظام، نبايد به تأييد باطل بينجامد.
مشروطبودن حرمت و اطاعت فقيه
خط : ملاك شناخت سفيران الاهى و رهبران راستين و مجتهدان صادق، قرب كمالى آنان به حق و موقعيّت معرفتى ايشان است و اطاعت از آنان كه عالمان ربانى، عارفان صمدانى و چشم و چراغ جامعه و امت هستند، سعادت مىآورد به شرط آن كه واجد شرايط لازم باشند؛ زيرا كمترين تخطّى فكرى و عملى، عنوان نيابت را از آنان مىستاند و ملاك اطاعت را از دست مىدهند و ديگر كلامشان براى اطاعت، نفوذى ندارد. بنابراين حريم، حرمت و اطاعت فقيه، مطلق نيست؛ بلكه محدود به سلامت و وجود شرايط است و در غير اينصورت، لزوم اطاعت شرعى از وى برداشته مىشود.
خط : درست است اطاعت از معصوم، مطلق است و نمىتوان اطاعت از معصوم را به شرطى خاص مقيد ساخت، اما اعتبار حكم مجتهد تا زمان وجود شرايط لازم است و در صورت خطا و اشتباه و يا كجروى و انحراف، حكم وى ارزش شرعى ندارد. همچنين متابعت از معصوم از نوعى موضوعيت خاص برخوردار است؛ چون بدون ولايت، هدايت و ارادت به معصوم، نمىشود ادامهى طريق داد و سلوك در جهت معصوم از اتصال مخصوصى برخوردار است كه بدون وجود معصوم امكانپذير نمىگردد، در صورتى كه در مورد شخص مجتهد اينگونه نيست و به اصطلاح، اخذ حكم از مجتهد تنها « طريقيت » دارد و نه « موضوعيت » و مىشود بدون وجود مجتهد و حكم او، عمل درستى را متحقق ساخت و دست از دو طريق اجتهاد و تقليد برداشت و در صورت قصد و نيت، عمل درستى انجام داد در صورتى كه مطابق با واقع باشد؛ پس ارشاد و هدايت همگان و همچنين مجتهد اهميت دارد؛ اما هدايت معصوم از موضوعيت برخوردار است.
حجيت تقليد
خط : شريعت براى عالمان حقيقى حرمت بسيارى قايل است و پيروى و تقليد از آنان را در قيامت حجت مىداند ـ هرچند اجتهاد آنان اشتباه باشد، معذّر است ـ اما عمل بدون تقليد اگر به اشتباه بگرايد، رفع تكليف نمىكند؛ همانطور كه تقليد از مدعيانى كه شرايط تقليد را ندارند، در اعمال اشتباه، لزوم قضا دارد.
خط : در زمان غيبت، تنها مجتهد عادل و صاحب شرايط است كه نظرى مطاع دارد و همين امر موجب سعادت جامعه مىگردد. اطاعت از مجتهد صاحب شرايط يا مخالفت با او، « حجت » است، نه وصول به « واقع ».
شرايط جواز تقليد
خط : آنچه در فتوا معتبر است، استوارى زيرساختهاى علمى و تصديقى در استنباط و نتيجهگيرى و سنجيدهبودن و نظاممندى آن است كه با هوشمندى، تلاش، ويژگىهاى استاد، تمرين، فراگيرى درست و درازمدت و در رأس همه، با عنايت و توفيق خداوند حاصل مىگردد كه همراه با پيدايش عدالت و موهبت ملكهى قدسى، جواز تقليد را در پى دارد؛ اما اگر مجتهدى برترى ويژهاى در غير زمينههاى يادشده، مانند وارستگى ( تقوا ) يا شجاعت، داشته باشد، در اينصورت، برترى در همان امور، ملاك گزينش و انتخاب قرار مىگيرد و لازم است از وى پيروى شود؛ خواه ميان آنان اختلاف فتوا باشد يا نباشد و خواه فتواى يكى از آنان موافق با احتياط باشد يا نباشد و در صورتى كه مجتهدى در مبانى اصولى يا اجتهاد سنجيدهتر و كاردانتر از ديگرى باشد و مجتهد ديگر وارستهتر از وى باشد، و در زمينههاى ديگر با هم يكسان باشند، بايد از مجتهدى پيروى نمود كه در اجتهاد توانمندى بيشترى دارد.
آزادى و استقلال مرجعيت
خط : مرجعيت شيعه لازم است داراى آزادى و استقلال باشد. ريشه، استقلال، دانش و پاكى كه روحانيت شيعه مىتواند آن را داشته باشد، در زمان غيبت براى هيچ قشر علمى مذهبى فراهم نخواهد شد و تنها روحانيت شيعه مىتواند داراى چنين اوصافى باشد؛ هرچند نسبيت اين اوصاف و امور را بايد ارج نهاد و متوقع سطح عالى آن نبود، كه اينگونه آرزوها در زمان غيبت فراهم نخواهد شد؛ زيرا حوادث زمان و مطامعِ افراد نمىگذارد چنين اوصافى مدار و سطح عالى خود را پيدا نمايد. از خودراضىها، خودبرتربينها و مرتجعان قشرى و نوعى نمىگذارند صراط مستقيمى محقق گردد. تعيين مرجعيت شيعه نبايد به دست صاحبان حكومت و قدرت و نظام باشد، وگرنه در زمانهى غيبت نمىتواند استقلال حقيقى و آزادى عمل بيابد.
سلامت جسم و روان
خط : مجتهدانى مىتوانند به مرجعيت برسند كه داراى سلامت بدن و روان باشند. سلامت جسمى و روانى لازم است به تأييد كميسيون پزشكى و جمعى از روانپزشكان برسد، وگرنه فرد موردنظر تحملِ وزان سلامت و نظم درست و بردبارىِ حقطلبى و سختى ايمان را ندارد و در اجتهاد خود نيز دروغ مىگويد يا تعهدى به وجوهات ندارد يا به ستمگرى آلوده مىشود يا با بوسيدهشدن دستش، درگير اوهام مىشود. عارىبودن از هر سستى و كهولت، شرط ابتدايى مرجعيت و رهبرى اسلامىست تا فرد بتواند معرفت دينى، فراست عقلانى، اقتدار نفسانى و هماهنگى اجتماعى را براى عهدهدار شدن اين منصب در خود بازيابد.
تعدد مراجع
خط : همانطور كه مىشود چند پيامبر در يك زمان باشند ـ كه هريك براى منطقهاى يا همه در يك منطقه به نبوت برانگيخته شده باشند و در محدودهى خود ايفاى رسالت نمايند ـ مىشود چند فقيه صاحب شرايط نيز به صورت همزمان به مرجعيت رسند و هريك ادارهى امور منطقهاى يا محدودهاى را به دست گيرد و هر فقيهِ صاحب شرايطى مىتواند براى خود منطقهاى داشته باشد؛ ولى نبايد عليه يكديگر فعاليتى داشته باشند و هيچكدام نمىتواند در محدودهى ديگرى دخالت نمايد؛ بلكه بايد مددكار هم براى پيشرفت امور دينى باشند؛ وگرنه شرط عدالت را از دست مىدهند و بهخودى خود، از مرجعيت منعزل مىگردند؛ بدون آنكه نيازى به عزل و بركنارى داشته باشند. تعدد فتواى فقيهان در يك موضوع نيز اشكالى ندارد؛ اما هيچ فقيهى بدون زمينههاى روشن و تحقيقىِ بيّن، نمىتواند فتاواى ديگرى را تخطئه نمايد.
خط : مكتب اهلبيت با در اختيارداشتن مجتهدانى در اقصانقاط دنياى اسلام كه به مرجعيت علمى رسيدهاند، اقتدار مردمى و نفوذ اجتماعى مىيابد؛ بهگونهاى كه حاكمان، هرچند برخى از مراجع را بايكوت كنند، ولى اين فرهنگ توسط مراجع فعال ديگر نشر مىيابد و نهادينه مىشود و مانع به محاقرفتن آن مىگردد. سياست تعدد مراجع، از تمركز قدرت در يك فرد مىكاهد و نيز سبب پيدايش قدرتهاى منطقهاى مىگردد كه البته به سبب عدالتى كه دارند، نسبت به يكديگر هماهنگى و عدم تداخل مىيابند. اگر قدرت مرجعيت در يك فرد با عنوان اعلم تمركز يابد، به تورّم قدرت مىانجامد و شكست مىآورد. رمز تداوم روحانيت، همواره در تعدد مراجع مىباشد. بنابراين در تندباد حوادث، اگر برخى از مراجع به شهادت رسند يا رحلت نمايند، چنانچه چند مجتهد صاحب شرايط ديگر براى مرجعيت معرفى شوند، راه اجتهاد با قوت ادامه مىيابد و مراجع متعدد، مكتب شيعه را نگهبانى و پاسدارى مىكنند.
وحدت فتوا و دورى از اختلافات عملى
خط : در زمان غيبت، چنين نيست كه وحدت فتوا بهصورت كامل شكل بگيرد و تفاوت فتاوا تبلور افكار و اجتهاد شيعى را به دنبال دارد. اما براى حل عاجل اختلاف ميان فقيهان در امور اجتماعى، مىتوان نظر برجستهترين فقيه يا نظر كسى را كه اقبال عمومى و مردمى دارد و يا نظر مسنترين فقيهان را برگزيد و آن را ملاك قرار داد و همان را نظر رسمى جامعهى روحانيت و حوزهى علميه دانست، ولى براى حل دايمى آن، نياز است كارگروهى از نخبگان و خبرگانِ تمامى دانشهاى مرتبط با موضوع، آراى اختلافى را ببينند و استدلالهاى هريك را بررسى كنند و با توجه به مناسبتِ بهترين رأى با وضعيت جامعه و درصد موفقيت اجرايىشدن و نتيجهبخش بودن آن، يكى را برگزينند و آن را نظر رسمى حوزهها بدانند؛ چراكه فقه نيز همانند دانشهاى ديگر يك علم است و همانطور كه ديگر علوم، خالى از اختلاف انظار نيست، فقيهان نيز با اختلاف در مبنا يا بنا، به فتوايى متفاوت مىرسند و همانطور كه آن علوم داراى داورى به تجربه و آزمايش و يا به كميسيون است، فقه نيز مىتواند در پرتو نشستهاى مشترك، ميان فقيهان، نظام داورى داشته باشد. با توجه به اين نظام است كه تعدد آراى فقيهانِ صاحب شرايط، مشكلى در اجرايىشدن احكام اسلامى پيش نمىآورد و مىتوان آن را به نظر واحدى رساند. تحقق اين مهم، بر عهدهى بانك علمى جامع مىباشد. اين بانك بسيار قوى، دلايل هريك از گزارههاى دينى، تاريخ و پيشينهى آن و آراى فقيهان، و نيز آراى فلسفيان، عارفان، مفسران، كلاميان، مورخان، جامعهشناسان، روانشناسان، دينپژوهان، حقوقدانان، اديبان، صاحبان اديان و ملل ديگر و تمامى درسهاى خارج و ديگر علوم اسلامى را بهروز جمعآورى مىنمايد و چنين نيست كه براى استنباط احكام، تنها بر نظر فقيهان بسنده كند، و سپس تحليل و بررسى مجموع آراى دانشمندان مختلف در يك موضوع را به ذهنهاى محققان نابغه و نظريهپردازان و صاحبان مغز متفكر مىسپرد تا آنان با تبادل افكار و همانديشى، زمينهى وحدت در فقه و نيز در ديگر علوم اسلامى را فراهم آورند و تشتت موجود را با تهيهى ساختار گفتهشده، از ميان بردارند. اين كار در صورتى كه در حوزهى علوم اسلامى و انسانى انجام پذيرد، امرى فراتر از داورى در علم است و در ترميم مشكلات علمى و مستندسازى احكام شريعت، بهتر از نظام داورى نتيجه مىدهد.
تفاوت فتوا و حكم
خط : عمل به فتوا فقط بر مقلدان لازم است، اما عمل به حكم بر همه واجب مىباشد. فتوا، برآيند نظر مجتهدىست كه حوزهى ولايت وى محدود است و رهبرى عام و ولايت مطلق بر شؤون مسلمين ندارد، اما حكم، از آنِ مجتهدىست كه ولايت وى عام و مطلق است و ديگر فقيهان نيز وظيفه دارند از وى اطاعت نمايند و آنان نمىتوانند در زمينهى احكام صادرشده از وى، از خود حكمى داشته باشند و تنها مىتوانند نظر علمى و كارشناسى خود را ارايه دهند. آن هم در صورتى كه اطمينان داشته باشند حكم صادرشده به مصلحت نيست و اين امر به تضعيف حكومت مركزى نمىانجامد. ولايت صاحب حكم، عام و مطلق است و حكم وى بر همه، از جمله بر فقيهان، نافذ است؛ برخلاف فتوا كه در چارچوب حيطهى اقتدار و نفوذ فقيه محدود است.
خط : هيچگاه دو فقيه نمىتوانند ولايت عام داشته باشند و رهبرى امت اسلامى امرى شخصىست كه به يك فرد قائم است و بنابراين هيچگاه زمينه براى وجود دو حكم متفاوت فراهم نمىشود.
خط : اعلام عيد فطر امرى حكومتىست و فقيهان نمىتوانند در اين زمينه و ديگر امور حكومتى براى مقلدان خود حكم يا فتوايى دهند، بلكه آنان بايد به اطمينان خويش عمل نمايند.
تقليد از مراجع متعدد
خط : در يك يا چند مسأله يا موضوع مىتوان از يك يا چند مجتهد تقليد كرد؛ در صورتى كه هيچ يك بر ديگرى برترى نداشته باشند و اعلمبودن يكى احراز نشود. البته اين امر در صورتىست كه رجوع به چند مجتهد عادل به مخالفت اجمالى يا عملى نينجامد؛ بهطورى كه عملِ انجام گرفته، دستكم به فتواى يكى از مجتهدان درست باشد يا با احتياط؛ حتا احتياط وجوبى همراه باشد، ولى چنانچه به بطلان آن منجر شود، اشكال دارد.
اعلان از دسترفتن شرايط تقليد
خط : اگر مرجع تقليد احساس كند شرايط مرجعيت و اجتهاد را از دست داده، لازم است آن را اعلام كند، در غير اينصورت، عدالت وى از دست مىرود.
خط : در صورتى كه فتواى اعلانشدهى مرجع، تغيير و تبديل بپذيرد، براى پرهيز از اغراى به جهل، لازم است آن را به مقلدان اعلام كند.
چيستى تقليد
خط : پيروى شخص نيازمند از فرد آگاه و پرسش ناآگاه از داناى راه، تعليم و تربيت استاد و شاگرد و پيروى از امام و پيشرو و آگاه به راه، و به اصطلاح « تقليد » سيرهى مسلم عقلا و امرى فطرىست. امر فطرى جز توجه عادى دليل بيشترى لازم ندارد. ترك اين روش، گذشته از آن كه محال، غيرعقلايى و غير متصوَّر است، هرج و مرج جامعه و زندگى بشرى را به دنبال دارد.
خط : تقليد شرعى، آسانسازى و استفادهى صحيح از كتاب و سنت بهصورت طريقى و آلىست، نه موضوعى و اصالى و فتوا، ترجمانى روان از اين دو منبع عصمتى و داراى حجت براى مقلد مىباشد.
خط : تقليد و پيروى از مجتهد، تقليد از انديشه و روح اوست؛ نه بدن زندهى مادى وى و در باطن خود يك اجتهاد دارد: فرد ناآگاه بايد به فرد آگاه مراجعه كند. رجوع مردم به عالمان دينى و اعتماد به فقيهان و تقليد از آنان، از باب رجوع ناآگاه به متخصص و در مسايلىست كه آن را نمىدانند؛ همانطور كه سيرهى عقلا و حكم عقل در هر دانشى چنين است. مكلف اگر التزام عملى به فتوا داشته باشد، « مقلِّد » است. بر اين پايه، تقليدْ رجوع فرد ناآگاه به متخصص علم دين و عملنمودن به گفتهى تخصصى وىست. با توجه به اين موضوع، حصر رجوع مكلف به يك متخصص ـ آن هم متخصص زنده ـ در مسايلى كه تقليد ابتدايى دارد، موجه نيست و هر مكلفى مىتواند به هريك از مجتهدان صاحب شرايط در مسألهى مورد نياز، رجوع داشته باشد؛ مگر آن كه بداند تخصص يكى، نسبت به ديگران برتر و اعلم از آنان است يا رجوعهاى مكرر وى به مخالفت به نحو بطلان در عمل و به تباين در فتوا و عمل منجر مىشود. بنابراين پيروى از چند مجتهد عادل اگر به مخالفت اجمالى يا عملى بينجامد، بهطورى كه عمل انجامگرفته به فتواى هريك از مجتهدان باطل باشد، جايز نيست، ولى چنانچه به بطلان آن منجر نشود يا با احتياط، حتا احتياط وجوبى همراه باشد، اشكال ندارد.
خط : تقليد، نفس عمل به آموزههاى ديگرىست و دانستن فتوا يا التزام عملى به آن در ظرف لزوم، از مبادى تقليد است؛ نه جزو معناى آن و بر اين اساس، سه امر از معناى تقليد فهميده مىشود :
الف ) گرفتن دستور از ديگرى؛
ب ) پذيرش، بدون درخواست دليل؛
ج ) عمل و پيروى از فرد آگاه در كارهايى كه نياز به تخصص دارد.
تقليد درست و باطل
خط : تقليد بر دو قسم صحيح و باطل است. تقليد صحيح آن است كه آدمى كارهايى را كه به آن نيازمند است و نمىداند و نمىتواند از پيش خود و به تنهايى انجام دهد، از غير فرا گيرد بدون آن كه بر دليل و ملاك آن آگاهى داشته باشد؛ پس سه موضوع اساسى در تقليد صحيح وجود دارد :
نخست ) نداند و نتواند بدون سؤال و كمك از غير، از عهدهى انجام عمل برآيد؛
دوم ) فرد ديگرى عمل را بهخوبى بداند و از عهدهى انجامش بهراحتى برآيد و بتواند راه را براى ديگرى هموار سازد؛
سوم ) شخص تقليدكننده لازم نيست از دليل و ملاكِ مسألهاى كه خود آن را نمىداند و قدرت به دست آوردن پاسخ آن را ندارد، سؤال كند، بلكه با آگاهى كامل نسبت به تخصص و سلامت آن فرد، خود را در اختيار وى قرار مىدهد؛ بدون اين كه آگاهى بر دليل و ملاك آن براى وى اصالت داشته باشد؛ پس تقليد صحيح، پيروى از غير، با سه ويژگى گفته شده مىباشد و شامل امورى مىشود كه انجام آن نيازمند آموزش طولانىست و انجام آن با عقل و درك طبيعى و يا الهام فطرى براى افراد عادى ممكن نمىباشد.
هر تقليدى كه يكى از اين سه ويژگى را نداشته باشد، تقليد نادرست است.
خط : تقليد باطل و غيرضرورى آن است كه آدمى در كارهايى كه خود بدون نياز به پيروى از ديگرى مىتواند آن را انجام دهد، بدون هيچ جهتى از ديگرى پيروى نمايد. تقليد در كارى كه انجام آن در تيررس عقل و در توان انسان است و انجام آن بدون پيروى از غير مشكلى پيش نمىآورد، تقليدى غيرضرورىست. تقليد باطل؛ پيروى از ديگرى در كارهايىست كه آدمى، خود مىتواند با فكر و ذوق خويش آن را انجام دهد و نيازى به پيروى از غير ندارد؛ زيرا عقل و فطرت آدمى حكم مىكند و اجازه نمىدهد كه انسان استقلال طبيعى و ويژگىهاى نفسانى و روحى روانى خود را از دست دهد و مانند ديگرى شود؛ هركس بايد خودش باشد و با ويژگىهاى طبيعى و روحى ـ روانىِ پيشينى و خدادادى خود زندگى كند.
تقليد از مرجع و زعيم اعلم
خط : اجتهاد هم براى عصر غيبت و هم حتا در زمان حضور معصوم 7 و بهخصوص در جوامع پيشرفته با كثرت مراجعان، مشروع و مورد نياز است و به همين دليل، شرط اعلم براى جواز تقليد لازم نيست، مگر آنكه در كسى احراز شود. البته براى رهبرى و ولايت با حفظ تمامى شرايط ديگر، اعلميت لازم مىباشد، مگر آنكه مجتهد اعلم، شرايط ديگر رهبرى را نداشته باشد و غيراعلم داراى آنها باشد.
رسالهى توضيحالمسائل
خط : مجتهد و مرجع تقليد، آرا و نظرگاههاى فقهى خود را در رسالهى عملى و توضيحالمسائل مىآورد.
خط : مجتهد دينى كه معنا و حقيقت دين و مراد و مقصود شارع و منش وى را از منابع معتبر آن به مدد ملكهى قدسى و عدالت متناسب و با آزادمنشى مىيابد، لازم است اين توان را داشته باشد كه با استخدام بهترين و دقيقترين واژگان و با معرفت به نازكانديشىهايى كه در مقام وضع براى الفاظ لحاظ كردهاند، حقايق دريافتى و كشفشده را به عالم الفاظ با استخدام دقيق واژگان علمى بكشاند و داراى قدرت انتقال و بيان دقيق محتواى دينى با بيانى روشن و فصيح يا قلمى معيار بهخصوص در نگارش رسالهى توضيحالمسائل باشد.
خط : با توجه به اينكه عدالت قولى و فعلى، شرط جواز تقليد از مجتهد در آيين تشيع است، اگر مجتهدى با توجه به مقبوليت ضعيف اجتماعى بداند جامعه به توضيحالمسائل وى رجوعى ندارد و با اين وجود بر چاپ و نشر آن اقدام نمايد، عدالت خود را از دست مىدهد. چنانچه وى لزوم آن را تشخيص ندهد و به گفتهى اطرافيان چنين كند، علم و مديريت وى مخدوش است و وى وجهى را در جايى كه لازم نبوده، هزينه كرده و به اسراف سرمايههاى معنوى، عمر و پول مبتلا شده كه با عدالت مغاير است.
اضطرارىبودن تقليد
خط : در زمان غيبت، وصول شيعه به تشخيص وظيفه و تكليف، به « اجتهاد » منحصر است و تقليد از مجتهد از باب « اكل ميته » جايز است و مندوحه و وجه جوازى غير از آن ندارد. اين امر از عوارض دوران غيبت امام معصوم 7 است.
طريقىبودن فقاهت و تقليد
خط : فقاهت امرى طريقى و مقدمى و ابزارى براى ترجمان شريعت و تلاش براى رسيدن به مراد شارع است. اين تخصصِ علمى، چون امرى طريقىست، در زمان حضور معصوم نيز كارآمد است؛ چنانكه امام صادق 7 به برخى فقهيان دستور مىدادند براى مردم افتا داشته باشند[26] . جامعه همواره به
مجتهدان صاحب شرايط حتا در زمان ظهور نياز دارد و حضور معصوم 7 جامعه را از تخصص مجتهدان بىنياز نمىسازد. اجتهاد كه جايگزين بسيار نازل علم عصمتى امام معصوم 7 مىباشد، در زمان حضور نيز ممكن است و زمينهى تبعيت از امام معصوم به صورت عمل به رأى امام، نقل رأى ايشان يا اجتهاد و استنباط رأى وى بدون احراز مكذّب از سوى امام، كتاب ( قرآنكريم ) يا روايات، حاصل مىشود.
خط : فقيه با وجود شرايط، شايستگى استيفاى ولايت را دارد و با احراز ظاهرى و علمى شرايط ولايت براى ديگران، سخن او براى آنان حجت مىشود. فقيه، حكم دينى را جعل و تشريع نمىكند و خود چون ديگران متشرع مىباشد و تنها حيطهى اقتدار وى ترجمان صحيح از كتاب و سنت و ارايهى مسير درست ديانت به مدد ملكهى قدسىست. حوزهى موقعيت فقيه، احكام شرعى و حيطهى نفوذ وى امور تكليفى، وضعى و شؤون اجتماعى مسلمانان است و وى بر آنان ولايت تشريعى دارد و داراى حكم ظاهرى و حجت مىباشد؛ به اينگونه كه مراد شرع را در هر موردى مىشناسد و همان را عملياتى مىكند و يد داشتن مجتهد نيز به همين معناست و اشراف نداشتن وى بر واقع امر بهگونهى قطعى، نقصى به حكم و حجيت آن وارد نمىآورد.
شرايط ولىّ فقيه
خط : مراد از فقيه داراى شرايط ولايت، مجتهدىست كه بهصورت كلى در دارابودن صفات كمال، مانند معرفت در اصول دين و سلامت اعتقادات، اجتهاد، تقوا و توانمندىهاى معنوى، كاستى نداشته باشد. قانون را از مجتهدى مىتوان گرفت كه عاقل و خردمند، بالغ و رسيده، حلالزاده، شيعهى دوازدهامامى، مرد و عادل باشد. هريك از اين ويژگىها، خود داراى شرايطى ضمنىست كه نبايد آن را از نظر دور داشت. عاقل، پختگى و فرزانگى؛ بالغ، رسيدهبودن؛ مرد، آزاده و بافتوّت و جوانمرد بودن؛ عدالت نيز خوبى، سلامتى، زشتىگريزى و عصيانستيزى و واجد ملكهى قدسى موهبتىبودن؛ حلالزاده، پاك و مُطَهَّر بودن؛ و شيعهى دوازدهامامى، اهتمامداشتن در عقيده و رفتار به حقانيّت حضرات معصومين : و اطاعت و نيابت از اولياى معصومين : را غايت مطلوب و منتهاى كمال خود و ديگران قراردادن را به همراه دارد.
شرط حريصنبودن بر دنيا ـ كه عدالت و مردانگى مجتهد به آن وابسته است ـ در شرط مرد بودن ـ به معناى مردانگى و جوانمردى و آزادگى ـ نهفته است و نيازى نيست كه بهگونهاى ممتاز و جدا در شمار ويژگىهاى مجتهد ذكر شود.
عقل
خط : مراد از عقل در شرايط لازم براى فقيه والى، كمال عقل و خرد كامل، مستحكم و با اراده و كارآزموده است كه داراى فطانت و هوشمندى و نمونهاى كامل از آن، « نبوغ » و برتر از آن، فهم دقيق به مدد ملكهى قدسى مىباشد. چنين كسى به سهو و غفلت مبتلا نمىشود. بنابراين اصل عقل عادى كه در برابر جنون است و موضوع و شرط عام تكليف مىباشد، در اينجا مراد نيست.
عدالت و ملكهى قدسى
خط : مناصب شرعى نياز به نصب الاهى دارد و نصب الاهى افزون بر تخصص، به غيرعادل نمىرسد. كسى كه متصدى مناصب شرعى در زمان غيبت مىگردد، چنانچه شرايط عام نصب را نداشته باشد، منصوب الاهى نيست و صلاحيت هيچ تصرفى را ندارد و هر مسؤوليتى را كه بپذيرد، بر عهدهى وى مىآيد و غصب است. برخى از مناصب شرعى مانند فقاهت و اجتهاد واسطهبردار نيست و اذن و اجازهى مجتهدى حقيقى به فاقد شرايط نصب، بهخصوص فاقد عدالت، آن را داراى درستى و سلامت و حجت نمىكند.
خط : ولايت شيعى در عصر غيبت، نيازمند فقه و فهم محتواى دين است كه با نيروى تعقل و انديشه از ظواهر شرع به مدد عدالت و ملكهى قدسى به دست مىآيد و محتواى بدون ظاهر يا ظواهر بدون محتوا كه نشان عدم فعليت ولايتالله است و فقيه را درگير كاستى مىسازد و نيز عدم كفايت، مشروعيت الاهى و وجاهت دينى و جواز تصرف و ولايت ندارد. البته عدالت، گوشهنشينى و انزوا از روند حوادث اجتماع و مردم نيست؛ هرچند تبلور آن در فرد، تنهايى و خلوت و انصراف به باطن را لازم دارد. در زمان غيبت، امر ولايت بر عهدهى شايستگان عادل و صاحب ملكهى قدسىست؛ بنابراين افراد ستمگر و ناشايست، مشروعيت عهدهدارشدن آن را بهويژه در حريم ولايت، به عنوان فقيه دينى ندارند و همين امر موجب عدم مشروعيت فقيه و اطمينان مردمى به آن مىگردد. خداوند بندگان خود را به عشق آفريده است و به عشق، نسبت به سرنوشت آنان اهتمام دارد و بر آن است تا بندگانش عاقبت به خير گردند. از اينرو، خداوند كسى را بر آنان متصدى مىسازد كه فقيه عادل باشد و دچار ناآگاهى و نيز هواهاى نفسانى نباشد و با دخالت خواهش نفسانى يا از سر ناآگاهى، به بندهاى كمترين ظلمى روا ندارد.
خط : عادل كسىست كه توانمندى نفسانى بر انجام واجب و خوددارى از حرام به خصوص ظلم را دارد. عدالت داراى مراتب بسيارىست كه نخستين مرتبهى آن حسن ظاهر است كه امرى اكتسابىست و مرتبهى لازم عدالت براى مرجع تقليد، « ملكهى قدسى » و عالىترين مرتبهى آن مرتبهى تالى تلو عصمت است كه تنها در اولياى خدا و همانند ملكهى قدسى به موهبت است و فرد بايد به ولايت موهبتى الاهى رسيده باشد، تا چنين عدالتى را دارا باشد.
چيزى كه صاحب ولايت را از همراهى با خردگرايى جمعى و رأى اكثريت جدا مىكند، تخصص علمى و توان توليد علم دينى از طريق داشتن ملكهى قدسىست تا به نظرگاه دين الاهى راه يابد. براى همين است كه اجتهاد نمىتواند شورايى باشد و فتوا بايد توسط شخص انشا شود، نه جمع؛ شخصى كه مورد عنايت ويژهى حقتعالاست؛ وگرنه در صورتى كه اين امتياز نباشد، مجتهد، فردى دانشمند مانند ديگر دانشمندان مىگردد و تفاوتى ميان وى با دانشمندان حرف و فنون نيست. فقيه قدسى به مدد نيروى علمى و مدد قدسى، قدرت توليد علم و مديريت درست و عادلانه مىيابد و چنين فقيهى، نه تنها قدرت مديريت جامعه، بلكه قدرت مديريت علوم فراوانى را نيز مىيابد و همانند قرآنكريم مىتواند سِمَت رهبرى و هدايت علوم را داشته باشد.
مجتهد صاحب شرايط ولايت، به مدد فهمِ قدسى خود از دين مىگويد و دادههاى انديشارى و يافتهها و توليدات علمى خود از دين را براى مردم بيان مىكند و در تلاش علمى خود ترجمانى صادق از مراد شريعت مىباشد. ترجمان صادق، كسىست كه هم منطق فهم دين و اجتهاد داشته باشد و هم عادل باشد و در ترجمانىِ خود خيانت نكند و هوسها و وسوسههاى نفسانى و خواستههاى شيطانى را در آن دخالت ندهد. البته كسى كه ملكهى قدسى داشته باشد، قدرت خودنگهدارى و بازدارندگى بالايى دارد؛ هرچند اين ملكه سبب عصمت از خطا بهگونهى ضرورى نمىشود. ملكهى قدسى، سلامت نفس و قدرت صيانت آن از هرگونه تعدى و تجاوز است كه خداوند به فرد موهبت مىكند و مىشود از آن به « عدالتِ متناسب با اجتهاد » ياد كرد. اين عدالت، سلامت نفس و اقتدار روحى در مقابل پيچيدهترين و پنهانترين مشكلات نفسانىست.
بالاتر از ملكهى قدسى، « ولايت باطنى »ست. برخى از فقيهان، افزون بر علم و عدالت، ولايت باطنى و قدرت معنوى را دارا مىباشند كه از آنان به فقيهان جامع ياد مىشود. فقيهانِ صاحب ولايت باطنى، در تمامى شؤون، ميراثدار خاندان عصمت و طهارت : مىباشند و ميان علم، عدالت و قدرت، تفكيكى ندارند و بهترين نمونهى تقليد كمالبخش و ارتقادهنده، تقليد از چنين فقيهان فرزانهاى مىباشد.
خط : خوبى و حسن ظاهر، حكايت از عدالت ظاهرى فرد مىكند و نشانهى عدالت ظاهرى مجتهد است؛ اما عدالت مجتهد، تنها به انجام واجبات و خوددارى از گناهان كبيرهى شناخته شده نيست؛ بلكه در كنار ديگر صفات دخيل در عدالت، بايد ملكهى قدسى داشته باشد تا بتواند از دنيا و خواهشهاى نفسانى آن روىگردان باشد. از اينرو، مجتهدى كه اهل دنياست و گرايشهاى نفسانى بر او چيرگى دارد، عادل نيست؛ هرچند به گناهان عمومى آلوده نباشد. پس كسى كه از تعريف، تمجيد، شهرت و شناختهشدن، دستبوسى و سلام و صلوات ديگران لذّت مىبرد، ملكهى قدسى عدالت و شايستگى لازم را براى تصدّى مقام ولايت ندارد.
ولايت تكوينى
خط : ولايت تكوينى، ويژهى اولياى باطنىست كه ممكن است در چهرهى فقيه و كسوت فقاهت ظاهر نگردد؛ اگرچه جمع آن براى برخى از افراد ممكن است؛ همانطور كه اولياى معصومين : همهى مراتب ولايت تكوين و تشريع را بهطور كامل دارا مىباشند. اقتدار تكوينى و تصرف در امور باطنى يا ولايت تكوينى و نيز اشراف به واقع و حقيقت حكم براى فقيه ضرورى نيست؛ اگرچه برخوردارى از صفاى باطن و هوشمندى معنوى را كه از آن به « ملكهى قدسى » تعبير مىشود، لازم دارد و اقتدار فقيه، بيش از هرچيز، به اين توان معنوى و موهبتىست كه براى او نفوذ مردمى مىآورد.
اهميت و قداست ولايت
خط : در مكتب شيعه، بعد از احراز علمى شرايط ولايت در فقيه، حجيت وى نافذ مىگردد و نسبت به ولايت وى اهتمام فراوانى مىباشد و هيچكسى نمىتواند اين منصوب الاهى را متزلزل كند؛ بهگونهاى كه فقيه در جايگاه استاد و مربى قانون و فرد مىباشد و از قداست ربوبى برخوردار است و مخالفت با احكام و فتاوا و قوانين وى كه واجد شرايط لازم و داراى نصب الاهىست، مخالفت با خداوند مىباشد. البته مردم، هميشه در اهتمام به امر ولايت بر اساس شور احساسى و حبى كه داشتهاند، پيشتاز بودهاند كه شاهد آن جانفشانى شهيدان جمهورى اسلامى بهخصوص در جنگ هشتساله مىباشد.
اختلاف فتوا
خط : در اختلاف مجتهدان، هر مقلد بايد به دستور مجتهد خود، با ديگر مقلدان رفتار نمايد و اختلاف فتوا در زمينهى عملِ مقلّد، مشكلى پيش نمىآورد.
خط : هرگاه مقلد احراز كند كه فتواى مرجع تقليد وى داراى اشكال و خطاست، آن فتوا فاقد حجيت، فعليت و نفوذ مىشود و مقلد نمىتواند آن را عمل نمايد.
تقليد از مجتهد درگذشته
خط : با توجه به طريقىبودن تقليد، مىتوان به صورت ابتدايى از مجتهد از دنيارفته و درگذشته تقليد نمود. تقليد امرى طريقى و پيروى عملى يا اعتقادى از دستاورد علمى مجتهد است كه با مرگ وى آسيبى به آن نمىرسد. زندهبودن مجتهد، شرط جايز بودن تقليد از وى نمىباشد و شرط قراردادن آن، ملاك گوياى شرعى و دليل روشن عقلى يا عقلايى ندارد، بلكه دليل و ملاك بر خلاف آن است و مدارك شرعى نيز نشانگر آن است كه شريعت اهتمامى به شرط قراردادن آن ندارد؛ هرچند پويايى اجتهاد و فقاهت، همواره در گرو زندهبودن مجتهد و نوآورى وى، بهويژه در مسايل نوظهور است و صيانت دين و حوزههاى علمى با مجتهد صاحب شرايط زنده است.
خط : باقىماندن بر تقليد از مجتهد از دنيارفته نيازى به مراجعه به مجتهد زنده ندارد و در اين زمينه به حكم عقل بسنده مىشود؛ هرچند مجتهدان زنده، تقليد از ميّت را جايز ندانند يا در اين مسأله اختلاف داشته باشند. در اين حكم، تفاوتى ميان مسايلى كه برابر فتواى او عمل كرده و مسايلى كه در زمان زندگى وى به آنها عمل نكرده است نمىباشد؛ مگر آن كه مجتهد زنده، برتر باشد كه در اينصورت، در مسايلى كه پيشتر نيز آنها را انجام داده است، لازم است از وى تقليد نمايد. اين امر زمينهى عملى عقلا در تمامى مراكز علمى و تحقيقى مىباشد. در فقه نيز همچون رشتههاى ديگر علمى، مىتوان صاحب اصلى هريك از مسألههاى فقهى را شناخت و وى را محل دايمى رجوع در آن مسأله قرار داد، مگر آنكه بعد از وى، مجتهدى تحقيقى بر آن مسأله افزوده باشد كه در مقدار افزوده از وى پيروى مىگردد. بر اين پايه، حصر رجوع مكلف به يك متخصص ـ آن هم متخصص زنده ـ در مسايلى كه تقليد ابتدايى دارد، موجه نيست و هر مكلفى مىتواند به هريك از مجتهدان صاحب شرايط در مسألهى مورد نياز، رجوع داشته باشد؛ مگر آن كه بداند تخصص يكى، نسبت به ديگران برتر و اعلم از آنان است يا رجوع مكرر وى سبب تقابل و مخالفت عملى قطعى با قانونى گردد.
تعدد مراجع فقهى
خط : در زمان غيبت، چون احاطهى كامل وجودى يك مجتهد امكان ندارد و قابل ادراك و وصول نيست و بر فرض قرب وجودى بيشتر شخصى نسبت به ديگران، نمىتوان علم و اطمينان به آن كسب كرد، مىشود مرجع تقليد در زمان غيبت، متعدّد باشد. ضمن آنكه هم روايت بر جايز بودنِ تبعيت از چند مجتهد وجود دارد و هم دليل بر پيروى شخص خاصّى در زمان غيبت به صورت تعيينى نرسيده است و تنها وظيفهى فرد با بيان شرايط كلى مشخص گرديده است. همچنين اگر سيرهى عقلا بر لزوم پيروى از مجتهد برتر باشد، شامل تقليد مجتهد غيراعلم از اعلم نيز مىشود، در حالى كه چنين امرى جايز نيست؛ پس آنچه حصول اطمينان و صحّت طريق بسنده مىباشد، تنها اجتهاد است؛ خواه در عمل مجتهد باشد يا در عمل مقلّد. از اينرو، سيرهاى بر پيروى از اعلم به صورتِ معمول وجود ندارد، بلكه تنها اجتهاد مجتهد، فحص و يأس او از دليل براى خود مجتهد و مقلّد او در صحّت طريق كفايت مىكند، مگر آنكه اعلميت و برترى فردى بهطور قهرى احراز گردد يا احتمال داده شود كه در اينصورت، پيروى از وى واجب مىگردد؛ هرچند امكان وقوعى اين معنا كه گواهى دو متخصصِ عادل در تشخيص اعلم بدون معارض باشد در تاريكىِ عصر غيبت و جامعهى موجود بسيار كم است.
خط : « فتوا »ى هريك از مجتهدان صاحب شرايط، براى عمل مُجاز، مشروع و بسنده است و مىتوان به هريك از مجتهدان شايسته و صاحب شرايط، مراجعه نمود. همچنين در يك يا چند فتوا، مىتوان از يك يا چند مجتهد صاحب شرايط پيروى نمود؛ هرچند آنان از دنيا رفته يا در فتوايى كه ارايه كردهاند، اختلاف داشته باشند؛ البته اين رجوع در صورتى مجاز است كه اطمينان حاصل نشود كه يكى از آنان اعلم از ديگران است و ديگر آنكه پيروى از چند مجتهد عادل به مخالفت اجمالى يا عملى منجر نشود؛ بهطورى كه عمل انجامگرفته به فتواى هريك از مجتهدان باطل باشد. مراجعه به مجتهدان با شرايط برابر نبايد مخالفت به نحو بطلان در عمل پيش آورد؛ همانطور كه اگر اين رجوع، با رعايت احتياط در عمل همراه باشد، اشكال ندارد.
خط : اگر براى فردى مسألهاى پيش آيد كه حكم آن را نمىداند، لازم است فتواى يكى از مجتهدانى را كه تقليد از او جايز است، از هر راهى كه براى او ممكن است به دست آورد و برابر آن رفتار نمايد؛ هرچند پس از آگاهى به فتواى مجتهد خود، آن را مخالف فتوايى كه به آن عمل نموده بيابد و هريك نيز فتواى ديگرى را باطل بداند و در اين امر، نيازى به احتياط نمودن نيست و اختلافى بودن يا نبودن فتواى مجتهدان در بسندهبودن عمل وى، نقشى ندارد.
تجزى در اجتهاد و تقليد
خط : در هريك از بابهاى فقه مىتوان به يكى از مجتهدان صاحب شرايط و متخصص در آن باب، مراجعه نمود. يعنى هم تجزى در اجتهاد جايز است و هم تجزى در تقليد. همانگونه كه يك فرد مىتواند احكام تكليفى خود را از چند مجتهد فرا گيرد. با توجه به اين كه تقليد، غير از نفس عمل به احكام نيست، مىشود در باب يا مسألهاى خاص از فقه تحقيق نمود و در آن مجتهد گرديد و لازم نيست مجتهد مطلق گرديد؛ گذشته از آن كه لازمهى اجتهاد مطلق، عدم اجتهاد كامل در يك يك ابواب است، پس بهصورت عملى، از فرض وجود مجتهد مطلق، عدم آن پيش مىآيد؛ بنابراين شايسته است ابواب، مسايل و احكام فقهى همچون تمام رشتههاى علوم دستهبندى و تبويب گردد و هر دسته و بابى از آن را فرد يا گروهى، به صورت كامل دنبال كنند و اگر فردى در بخشى از فقه بهطور كامل مهارت يافت، پيروى از او بهتر است نسبت به پيروى از كسى كه داعيهى آگاهى به مطلق فقه را دارد، بدون آنكه يكيك مسايل و ابواب آن را بهطور كامل تحقيق كرده باشد.
صحت عمل تقليدى
خط : اگر كسى عملى را بهجا آورد و سپس بداند عمل وى بر اساس فتواى مجتهدى كه از او تقليد كرده باطل است، اما مجتهد صاحب شرايط ديگرى كه با وى همرتبه است، آن عمل را صحيح بداند، عمل او بر اساس فتواى مجتهد ديگر صحيح است و انجام دادن دوبارهى عمل لازم نيست و تصحيح عمل به فتواى مجتهد دوم و با سيستم تقليد كه به خودى خود انجام گرفته است، صورت مىگيرد. همچنين است اگر فردى بدون تحقيق لازم از مجتهدى تقليد نمايد و سپس بداند در اجتهاد يا عدالت وى خدشهاى وارد گرديده، ولى فتواى وى با نظر مجتهد عادل ديگرى يكسان باشد، در اينصورت نيز اعمال گذشتهى وى اشكال ندارد. البته موضوع حاضر مبتنى بر اين بحث است كه تقليد از قانون طريقيت دارد، نه موضوعيت؛ به اين معنا كه اگر كسى بدون تقليد، كردارى را به انجام رساند و به اصل تقليد توجهى نداشته باشد، ولى كردارِ وى هماهنگ با واقع يا فتواى يكى از مجتهدان شايسته و صاحب شرايط باشد، اعمال او صحيح دانسته مىشود.
اعلميت
خط : طريقىبودن فقاهت، لزوم احراز اعلميت و مراجعه به اعلم را در بحث تقليد منتفى مىسازد؛ مگر آن كه اعلمِ مجتهدان، به خودى خود احراز گردد؛ چنانكه حضرات معصومين : به ياران دانشمند و فقيه خود مىفرمودند: « براى مردم فتوا داشته باشيد » و نمىفرمودند سخنان ما را به تقليد بيان كنيد. رابطهى مردم با شريعت از طريق « مجتهد عادل » ايجاد مىشود و نيازى به طرح اعلم براى اين منظور نيست و شريعت به همان ارتباط بسنده كرده است؛ چنانكه برخى از حضرات معصومين : مردم زمان خود را به مجتهدان ارجاع مىدادند؛ در حالى كه خود در جامعه حضور داشتند. اين ارجاع، هم بيانگر فرهنگ شيعه در اين رابطه است و هم از نقطه نظر اجتماعى سبب انتشار قدرت مىشده است و مكتب اهل بيت : با در اختيارداشتن مجتهدانى در اقصانقاط دنياى اسلام، اقتدار مردمى و نفوذ اجتماعى مىيافته است.
خط : چنانچه مجتهدى را به خطا برتر بدانند و سپس روشن شود كه اعلم نبوده است، در صورتى كه اجتهاد و عدالت وى ثابت باشد، كردار مقلدان اشكال ندارد؛ اگرچه فتواى وى مخالف نظر اعلم باشد و قصد قربت در عبادت، امر قهرىست.
دورى از آشوب
خط : نبايد هر كژى يا كاستى، موجب ايجاد آشوب در فضاى جامعهى دينى گردد و با هر بهانه و عنوانى، حريم و شأن فقيهِ شايسته شكسته گردد، كه اين خود از بزرگترين گناهان و انحرافات است كه بايد همهى اهل ديانت، خود و ديگران را به دورسازى از اينگونه بيمارىها سفارش نمايند.
حرامبودن حرمتشكنى از شؤون ديانت
خط : آسيبرساندن به شؤون ديانت اسلام و حكومت اسلامى و حريم جامعهى مسلمانان حرام است و گناهى بس بزرگ بهشمار مىرود و كوتاهى در زمينههاى عملى و زيانبارىهاى برآمده از آن، عهدهى شرعى را به دنبال دارد و توبه از آن، تنها با پرداخت خسارتهاى واردشده امكانپذير است.
عوارض برزخى فتاواى نادرست و فاقد حجيت
خط : در صورت عمل به فتواى مجتهد بهخصوص با حاكميت نظام مبتنى بر آن فتاوا، در صورتى كه فتوا فاقد حجيت شرعى يا نادرست باشد، حقوق مردمى به عهدهى مدعى و صاحب فتوا مىآيد و در برزخ اين حقوق از وى استيفا مىشود. اگر مردم با قانون برآمده از فتوايى نادرست، مجازات شده باشند، آن مجازات به عنوان حقى مردمى بر عهدهى مدعى مىآيد و او را به عوارض و گرفتارىهاى آن مبتلا مىكند. بايد به خداوند از مديونشدن به حقوق مردم پناه برد و بايد مواظب بود بارى افزون بر آنچه خداوند خواسته است، بهخصوص در قوانين مجازات و تعزيرات مديريتى، روى دوش مردم نگذاشت كه تمامى مكافات و آثار وضعى در برزخ و لزوم استيفا دارد.
فصل بيستوچهارم : سياست و حكومت
ابزارىبودن سياست
خط : سياست و حكومت، ابزارى براى اجراى فرامين و آموزههاى دينى و تابع دين مىباشد، نه آنكه در برابر دين، اصل قرار بگيرد و ديانت را تابع خود و دين را سياسى و حكومتى بخواهد. مكتب شيعه، فرهنگ و عقايد علمى شيعى را مايهى بقاى خود مىداند نه آنكه سياست و حكومت را ريشهى ماندگارى آن قرار دهد. سياست، عاملى براى اجراى عقيده و فرهنگ است؛ هرچند به كشتهشدن يا بركنارى صاحب عقيدهى شيعى منجر شود.
اعلان نصب و عصمت الاهى
خط : سيرهى حضرات معصومين : و مشى سياسى و اجتماعى آن ذوات مقدس : چنين بوده است كه آنحضرات : همواره حق امامت و ولايت خود را مطرح مىكردند و عصمت و نصب الاهى خويش را اعلان مىداشتند. آنحضرات : هيچگاه با رهبران باطل و جور بيعت نمىكردند و آنان را رسميت نمىبخشيدند. در برابر، دستگاه باطل هيچگاه نمىتوانسته مدعى شود نصب الاهى و عصمت دارد؛ زيرا دستكم كفرِ پيشينِ نخستين افراد آنان، براى همه شناختهشده بود كه با عصمت سازگار نبود؛ از اينرو رهبرى باطل براى تضعيف عصمت، دست به تحريف حقيقت عصمت انبياى الاهى زد.
مقبوليت مردمى
خط : حضرات معصومين : با آن كه مدعى ولايت و امامت بودند و آن را اعلان مىداشتند، ولى هرگز اين سياست را نداشتند تا حكومت را با جنگ و ستيز به دست گيرند، بلكه آنان همواره در كنار مردم بودند تا حجت بر آنان تمام باشد؛ چنانكه حضرت اميرمؤمنان 7 پس از قتل عثمان، در جريان بيعت مردم با ايشان مىفرمايند :
سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور فراوان بيعتكنندگان نبود، و ياران، حجّت را بر من تمام نمىكردند، و اگر خداوند از عالِمان پيمان نگرفته بود كه برابر شكمبارگى ستمگران، و گرسنگى مظلومان، سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهايش مىساختم، و آخر خلافت را به كاسهى اوّل آن سيراب كردم، آنگاه مىديديد كه دنياى شما نزد من از آب بينى بزغالهاى بىارزشتر است.[27]
اميرمؤمنان 7 بدون اجتماع امت و اصرار آنان حاضر به پذيرش مقام رهبرى سياسى جامعه نبودند؛ چه رسد به اينكه بخواهند به دنبال آن روند و با قهر و غلبه آن را انجام دهند؛ چراكه تشكيل حكومت و ماندگارى آن، نيازمند نرمىست و بقاى آن به قهر و خون و خشونت ميسّر نيست و به صلاح امت نيز نمىباشد. دين براى احياى مردم آمده است، نه براى قتل و خونريزى مردمان.
نصب الاهى و مقبوليت مردمى
خط : حاكميت شيعى، صِرف مقبوليت مردمى نيست كه مردم هركسى را كه بخواهند، امام و حاكم خويش سازند؛ چراكه حاكميت فقط براى خداوند ثابت است و تنها اوست كه مىتواند حاكميت خود را به فردى با شرايط ويژه عطا كند. مشروعبودن حكومت نيز به معناى مردودبودن نقش مردم به صورت كلى نيست؛ چراكه مردم، علت تحقق و بقاى اين نوع حاكميت ـ به معناى توان اِعمال و بازوى مقتدر آن ـ مىباشند و اگر حاكميت الاهى به مثابهى خون باشد، مردم جامعه به مثابهى رگها هستند كه حاكميت دينى بدون آنان، به جريان نمىافتد. حاكم الاهى با مردم رابطهى لازم و ملزومى دارد.
خط : اگر نظامى با رد اكثريت مردم مواجه شود، جزوِ اخير علت تامهى قدرتِ اعمال حاكميت خود، يعنى مقبوليت مردمى را از دست مىدهد. در چنين نظامهايى، حوزهها با اكثريت مردم تعارض و درگيرى نخواهند داشت.
خط : طلاب، عالمان و مراكز علمى وابسته به حوزهها بايد در هر حادثهاى در كنار اكثريت مردم خود و در خدمت آنان باشند و بس. اينگونه است كه آنان حرمت و قداست دين، علم و مردم را پاس مىدارند. مردم بايد همواره احساس كنند حوزهها ابتدا در پى تأمين منافع ملت مىباشند و بعد دين، بهگونهاى كه همواره مىتوانند به حوزويان تكيه كنند. حرمت دين و مذهب شيعه فقط با حفظ منافع مردم در ذهنها و قلبها مىماند و احترام آنان را برمىانگيزد و روزبهروز محبوبتر مىشود و گرايش به آن افزونى مىگيرد.
خط : حوزههاى علمى همانطور كه بايد در كنار مردم و منافع آنان باشند و از درگيرى با جامعه بپرهيزند، لازم است تا مىشود با دولتها و نظامهاى حاكم تقابل نداشته باشند؛ مگر در نظامى كه ادعاى اسلاميت داشته باشد و خلاف بَيّنى را مرتكب شود كه به هدم بنيان دين و آموزههاى ريشهاى ولايى و وهن چهرهى ولايت منجر گردد كه در چنين فضايى، تقيه حرام مىگردد و عالمان حقيقى دين، قيام و حتا ريختن خون خود را در پاسدارى از حيات سالم دين، وظيفهى الاهى خويش مىدانند.
خط : هماهنگىِ كارىِ جامعهى روحانيت با دولت و اعتراض عملى نداشتن، به معناى التزام اعتقادى و ارادت قلبى به صاحبمنصبان نيست؛ هرچند در نظام دينى، اين التزام قلبىست كه اقتدار مىآورد ـ نه التزام عملى ـ و بدون آن، فقط قدرتِ بدون قداست است؛ آن هم قدرتى خارج از باطن فرد؛ در حالى كه قدرت حقيقى، به تمام معنا و به حقيقت، درونِ خود فرد است و اين قدرت درون است كه قدرت اجتماعى مىآورد. به هر روى، قدرت، پايگاه مردمى مىخواهد و بدون آن، بهخصوص براى مردم ايران كه سلطهپذير نيستند، عقيم مىماند.
خط : دين، داراى چهرههاى متفاوتىست. نظام دينى اگر در جايى حاكميت بيابد، نظام دينى مرتبهاى از آن است و جامعهى دينى و مردم ديندار ـ كه روحانيت، نيازمند تعامل با آن است و انتشار مردمى دارد ـ مرتبه و چهرهاى ديگر از آن. جامعهى روحانيت بايد همواره استقلال خود را با حركت در متن مردم و دفاع از آنان حفظ كند؛ نه با وامدارى به افراد و جناحهاى خاص نظامهاى سياسى. عالمان به جاى وابستگى به هرگونه نظامى، بايد در دل مردم جا داشته باشند و با آنان حركت كنند. بر عالمان دينى لازم است مردم را با مردمىبودن خود نگهبانى نمايند. مردمىبودن، نه ملازمى با درگيرى با نظام برحق دينى دارد و نه به معناى وابستگى به دولتهاست. اهل علم بايد مردمى باشند ـ نه دولتى ـ و از امكانات دولتى نيز استفاده نكنند. مردمىبودن، از اساسىترين مبانى حركت براى روحانيت است. اين حركت بايد همراه با محبت و بر اساس ولايت عمومى باشد؛ بهگونهاى كه مردم، جامعهى روحانيت را از خود بدانند و به آنان محبت قلبى و تعلق خاطر داشته باشند. مردمىبودن، روش انبياى الاهى : است؛ ولى مردمىبودن به معناى درگيرى با نظام دينى نيست؛ بلكه تعامل روحانيت با نظام بايد از چهرهى تخصص و اجتهاد خويش باشد، كه هم مددكار مكتب تشيع است و هم منافع مردم را تأمين مىكند و هم به نظام، چهرهى دينى مىدهد و آن را از مديريتهاى سليقهاى يا غيردينى مصون مىدارد. بايد نظام اسلامى را در هر جاى جهان حاكميت بيابد، چون دايهاى مهربان با نظريهپردازى دلسوزانه پرورش داد و مدد و حمايت نمود.
اجتهاد و فقاهت علمى
خط : اگر خداوند به انبياى خود، به مدد معنويت و روحانيت، قدرت معجزه را داده است كه صلاحيت ولايت بر مردم را مىيابند، كسى كه ادعا دارد وارث انبياست، بايد بسان آنان معنويت و كرامت علمى و اجتهاد فقهى و عدالت عملى داشته باشد؛ وگرنه پيروى از بشرى همسان خود، نه واجب و نه لازم مىباشد و اصل بر عدم اطاعت است. همچنان كه در فقه، تنها از مجتهد صاحب شرايط مىشود تقليد كرد و نبايد از غير مجتهد اطاعت داشت و عمل به گفتهى غيرمتخصص باطل است، در حكومت نيز تا نوعى برترى به اثبات نرسد و تا مدعى نتواند ثابت نمايد از جانب خداوند آمده است يا داراى حجتى آشكار است، لزوم اطاعت ندارد؛ وگرنه نفى آزادى انسان و نوعى بردهسازىست. در صورت اثبات نيز هرگونه سرپيچى و نافرمانى، حرمان اخروى و استحقاق عذاب دارد.
روحانيت؛ الگوى رهبرى
خط : روحانيت، شخص نيست و در كالبد فرد يا افرادى خاص تحقق نمىيابد، بلكه الگو و رهبرىِ انديشارى اسلام است كه در وجود افراد و اشخاص تجسّم مىيابد. روحانيت، جريان مستمر فكرى اسلام است. رهبرى جامعهى اسلامى در زمان غيبت، با نظام روحانيت است. رهبرى سياسى هرچند در چهرهى شخص نمود دارد و به هيچوجه شورايى نمىباشد، رهبرى فكرى كه بسيار گستردهتر و مهمتر از آن مىباشد، امرى فردى نيست و اين نظام روحانيت با تمامى روحانيان است كه عهدهدار رهبرى فكرى جامعه و صيانت از فرهنگ تشيع مىباشند.
رهبرى روحانيت
خط : رهبرى روحانيت، ادامهى ولايت حضرات انبياى الاهى و اهلبيت عصمت و طهارت : در عصر غيبت است. حق در اين عصر چنان با روحانيت عجين شده است كه حق را بايد در چهرهى روحانيت ديد، نه آن كه روحانيت را با حق ديد.
ولايت امر و امامت امت
خط : طرح « ولايت امر و امامت امت »، مرام شيعه در حاكميت سياسىست. حركت مكتب شيعه بر پايهى امامت است. شيعه با امام، هويت دارد و اين مرام در زمان غيبت بايد در جايى تجلى يابد؛ وگرنه در اين عصر، مهمل و تعطيل مىشود. تبلور امامت در زمان غيبت، « ولايت فقيه » است و شاخص سلامت آن، فاصلهگرفتن جامعه از سه عنصر « فقر »، « جهل » و « استبداد » به صورت چند بُعدى و اشتباكىست؛ يعنى چنين نباشد كه فقرزدايى را دنبال كند، ولى سياستى براى ارتقاى آگاهىهاى عمومى نداشته باشد، يا در محيط اختناق، به رشد سفارشى علم مدد رساند. جامعه در هريك از موارد گفتهشده كه به صورت يك بُعدى پيشرفت داشته باشد، به پايانى شكستآميز خواهد رسيد.
خط : ولايت، امرى باطنىست و امامت امت، امرى مربوط به ظاهر و پيشوايى مردم است. امامت و ولايت، نوعى اشتباك ميان خدا و مردم است. ولىّ به ساحت باطنى، كه جانب خداست، اشاره دارد و امام به ساحت ظاهرى، كه با مردم مواجه است.
ولىّ فقيه؛ تنزيل امام
خط : ولىّفقيه تنزيل امام است و اختيارات وى نيز همانند اختيارات امام، ولى به تناسبِ تنزيل او، در دو مرتبهى اجتهاد و عدالت است؛ زيرا امام داراى علم لدنى و عصمت است؛ اما ولىّفقيه، مشروط به اجتهاد و عدالت و ديگر شرايط لازم است و تفاوت ميان علم لدنى الاهى با اجتهاد، و عدالت با عصمت، تفاوت ميان نهايت و بىنهايت است.
حاكميت ولايت
خط : حكومت اسلامى، حاكميت ولايت است. در اين نوع حكومت، ستون و قوام نظام به ولايت است و تا ولايت نباشد، حكومتى برپا نمىشود و تا حكومتى نباشد، احكام دينى اجرايى نمىگردد و ضمانت اجرا نمىيابد. ولىّفقيه نظر تخصصى خود را به جامعه ارايه مىدهد، به همان اندازه كه مردم آن را به گوش جان سپردند و با آن همراهى محبتآميز و ولايى داشتند و اين سرپرستى را ـ كه امرى حقيقىست نه اعتبارى ـ پذيرفتند و آن را رشد دادند، ولىّفقيه بر آنان ولايت مىيابد و هرچه اين نزديكى بيشتر باشد، او مىتواند نظرگاه خود را واضحتر و صريحتر و تخصصىتر بيان دارد. اينجاست كه حكومت اسلامى شكل مىگيرد و حكم تخصصى ولىّفقيه كه از منابع معتبر دينى و به مدد ملكهى قدسى و با حفظ شرايط استخراج مىشود، در اينصورت جزو احكام الاهىست و كلامى كه مىگويد سنجيده و درست و ارتقابخش است، نه تحكم و استبداد؛ به همين جهت التزام به نظام ولىّفقيه رفتهرفته اجراى احكام اسلامى را در پى مىآورد.
جريان يكسان ولايتفقيه در عصر حضور و غيبت
خط : ولىّفقيه در زمان غيبت با زمان حضور تفاوتى ندارد؛ زيرا در زمان حضور امام، جامعه همچنان نيازمند به فقيهان است. در زمان غيبت كبرا، معصوم با فرهنگ علمى خود و مدارك و منابعى كه براى بيش از دويستوپنجاه سال در دست است، در كنار شيعيان حضور دارد. همانطور كه ولايت در عصر حضور براى افراد برگزيده، به معاونت يا نيابت بوده است، براى فقيهان صاحب شرايط در عصر غيبت نيز چنين مىباشد. آنان در كنار حضور علمى حضرات معصومين : نقش معاونت و نيابت معصوم را ايفا مىكنند؛ همانطور كه حضرت اميرمؤمنان 7 تنها در شهر مركزى و پايتخت جهان اسلام حضور داشتند و حضور فيزيكى در شهرهاى ديگر نداشتند و مدارك علمى ايشان به دست افراد ديگر شهرها مىرسيد. بر اين اساس، ترتب ميان معصوم و ولىّفقيه در زمان حضور و غيبت، تفاوتى ندارد و در هر دو عصر، جريان دارد؛ زيرا محتواى عصمت ـ كه مدارك علمى معصوم است ـ موجود است. براى همين حضور علمىست كه تقليد ابتدايى از فقيهِ درگذشته جايز است و دانش مكتوب وى با مرگ، از بين نمىرود.
احراز شرايط رهبرى
خط : رهبرى در صورتى مىتواند داعيهى انتصاب و انتساب شرعى را داشته باشد كه شرايط لازم شرعى را كه همان عدالت و اجتهاد برتر با شرايط ديگر عقلى مانند مديريت، اطلاعات عمومى و آگاهىهاى جانبى دارا باشد. در صورت فقدان امكان تحقق چنين شرايط لازمى بهطور كامل و درست در فرد، وى نبايد چنين داعيهاى داشته باشد و لازم است اعلام نمايد مناصب نظام و دولت با نظريهها و دادههاى غيردينى مديريت مىشود نه با راهكارهاى دينى و بر پايهى اجتهاد فقه شيعى، وگرنه در صورت ادعاى انتساب آن، در حالى كه كار وى ناقص يا نادرست است، انتساب احكام صادره به شرع وجود ندارد و تنها حكومت در لايهاى از تزوير و ريا پنهان شده است و عنوان دينىبودن را يدك مىكشد.
خط : درست است فقهِ داراى شرايط به ضميمهى ملكهى موهبتى قدسى ولايت مىآورد و فقيهى اصل ولايتفقيه را هم در زمان معصوم و هم در زمان غيبت، انكار نمىكند، اما مهم يافت درست و احراز سالم فقيه صاحب شرايط است؛ زيرا هم ولايت ظاهرى و هم ولايت باطنى مىتواند مدعيانى باطل و دروغين داشته باشد و نمىشود به هر دستى در اين موضوع بسيار مهم، دست داد و به او دل سپرد.
ولايت فقه جامع
خط : حكومت دينى، حكومت فقيهانى نيست كه تنها علم فقه در معناى محدود و مصطلح آن دارند، وگرنه حكومتى ناقص، و فقهى عاميانهگر، تعصبمدار و استبدادى مىشود. اسلام، نگاهى مديريتى و جمعى به حكومت دارد، نه فقهى در اصطلاح خاص و رايج آن، و ولايتفقيه كه در آن مطرح است، ولايت فقه به معناى خاص آن به عنوان يك دانش نيست؛ بلكه ولايت فقه به معناى اعم و فقه جامع است كه تمامى گزارههاى معرفتى، اخلاقى، احكام و حتا احساسات و عواطف را شامل مىشود. حكمت، درايت و معرفت، در فقه جامع تبلور مىيابد و با چهرهى كامل شريعت اسلام، به فقيه توان مديريت اجتماعى مىبخشد و ولىفقيه در اينصورت، سمت هدايت پديدهها به خير خود آن هم با نيروى عشق و محبت را دارد؛ عشق و مهرورزى در نيل تمام پديدهها به خير و كمال ويژه و طبيعى خود، كه حرارت لازم براى آن را از ملكهى قدسى خويش و عنايت حقتعالا مىگيرد.
خط : منظور از اجتهاد حاكم، تنها آگاهى بر دانش فقه نيست؛ بلكه مجموعهاى از تخصصها به ضميمهى ملكهى قدسىست كه حاكم را براى مديريت و رهبرى لياقت مىبخشد؛ وگرنه حكومتى ناآگاهانه و جاهلانه خواهد داشت. فقه در اين اصطلاح، به معناى عام آن منظور است ـ نه اصطلاح خاص و رايج آن در حال حاضر كه دانش شناختهشدهاىست ـ و به معناى دارابودن روش سياست و مديريت و تخصصهاى لازم آن مىباشد؛ تخصصهايى همچون جامعهشناسى، روانشناسى و اقتصاد كه در مجموع، روش زندگى در تمامى شؤون آن را در برمىگيرد؛ البته نه به اين معنا كه وى تمامى تخصصهاى گفتهشده را تحصيل كرده باشد؛ بلكه بايد توان مديريت اين تخصصها را داشته باشد. مجتهد عادل بايد رشتههاى مورد نياز براى مديريت درست و سالم را به صورت معاونت داشته باشد و اين معاونتها با هم، تحت مديريت و نفوذ كارشناس عادل واحد، به ادارهى جامعه مىپردازند.
صعوبت استنباط احكام و معارف
خط : فقيه صاحب شرايط در زمينهى كار خود، اين تخصص را دارد كه احكام و معارف دينى را استنباط كند و استنباط احكام دينى، به مراتب از مديريت جامعه سختتر است. بنابراين درست است كه مديريت، علمى مستقل است، ولى فقيهى كه توان استنباط درست و همهجانبهى احكام را دارد، اشراف بهترى بر علم مديريت در حوزهى نظر و مديريت اجرايى در حوزهى عمل دارد. همچنين اسلام، دانش مديريت را در متن خود دارد و فقيهى شرايط لازم براى ولايت را دارد كه اين دانش را از متن اسلام و از سيرهى حضرات معصومين : آموخته باشد.
نيازمندى علوم به فقه
خط : مراد از فقه، فهم فقهى و توان استنباط است كه در هر دورهاى پويايى دارد و زنده و فعال است. ادارهى جامعه بايد به دست علم باشد و فقه، يكى از پيشرفتهترين و پيچيدهترين دانشهاست كه افزون بر امور اكتسابى، نياز به قوهى قدسى و عنايت الاهى دارد و بر اساس آن قوه است كه فقيه توان توليد علم مىيابد؛ بهويژه علم دينى كه قابليت استناد به حقتعالا دارد.
تمامى علوم انسانى به فقيه نيازمندند؛ زيرا اين فقيه قدسىست كه مىتواند براى تمامى آنها توليد نظريه نمايد. چنين فقيهى به مدد نيروى علمى و مدد قدسى خويش، قدرت مديريت درست و عادلانه مىيابد و چنين فقيهى، نه تنها قدرت مديريت جامعه، بلكه قدرت مديريت علوم فراوانى را نيز مىيابد و همانند قرآنكريم مىتواند سِمَت رهبرى و هدايت علوم را داشته باشد.
تفاوت نظام با دولت اسلامى
خط : ميان نظام اسلامى با دولت اسلامى تفاوت است. اختيارات ولىّ فقيه در چارچوب نظام اسلامى و بر معيار احكام الاهى مىباشد نه محدود به دولت اسلامى و قوانين حاكم بر آن. ميان حاكميت و مديريت جامعه بايد تفكيك قايل شد. هريك از مسؤولان نظام و دولت اسلامى بايد شؤون ديگرى را پاس بدارد و بر خطوط ترسيمشده براى مقام خود حركت داشته باشد.
خط : نظام اسلامى، نوعى جهانشمول را نسبت به مسايل داخل و خارج داراست كه حاكم آن، ولىّ فقيه است و دولت اسلامى، كوچكشده و تنزيل آن است با محدودهاى كه برگرفته از نظام اسلامىست و در اختيار متخصصان قرار مىگيرد و به صورت مستقيم با رخدادهاى جزيى در ارتباط مىباشند. دولت اسلامى موظف است بر طبق حكومت اسلامى مشى كند. حاكم اسلامى فتوا و نظريه مىدهد و دولت اسلامى آن را اجرايى مىسازد و بر اساس آن حركت دارد. تشخيص نحوهى حركت و تحقق و اجرايىساختن حكم با دولت است كه سياست و تدبير جزيى دارد.
خط : تفكيك ميان نظام اسلامى با دولت اسلامى، چهرهى نظام اسلامى را پايدار و دايمى مىسازد. بدين ترتيب، چهرهى موقت در هيأت دولت شكل مىگيرد و آسيبهايى كه به سبب خامى برخى سياستها پيش مىآيد، متوجه دولتها مىگردد ـ نه نظام اسلامى ـ و محبوبيت حكومت اسلامى كه سرمايهاى عظيم در فرهنگ شيعىست نيز تثبيت مىگردد.
اعمبودن روحانيت بر نظام اسلامى
خط : جامعهى روحانيت اعم از نظام اسلامى مىباشد و اگر نظام بخواهد خود را حاكم بر روحانيت بشناسد و براى آن تلاش قهرى داشته باشد، به انحراف مىگرايد و نتيجه، آن مىشود كه يا حكومت و نظام، جامعهى روحانيت را به ضعف مىبرد و يا روحانيت براى حفظ موقعيت حقِ خود، ناچار از محدودساختن حكومت و تضعيف آن مىشود.
خط : درست است كه دين از سياست جدا نيست، اما در زمانِ غيبتِ امام زمان ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) حكومت و حاكم، امرى جداى از علوم دينى و عالم است و اين دو نمىتواند اينهمانى داشته باشد؛ برخلاف زمان ظهور كه حاكم و عالـِم يكىست.
خط : اسلام و شيعه محدود به چهرهى سياست نيست، بلكه اسلام بايد با معرفتى علمى، حكمى و برهانى و نيز چهرهى معنوى به جهانيان شناخته شود.
قدرت هدايت و تنفيذ رهبرى
خط : رهبرى تنها نظريهپرداز نظام اسلامى و استاد آن نيست، بلكه حاكم نظام اسلامىست كه به دولت، خطوط كلى راهبردى مىدهد و افزون بر نظريهپردازى، داراى قدرت تنفيذ به دولت است و تمامى شؤون دولت را هم نظارت مىكند و هم تصحيح؛ بدون آن كه مقام رهبرى به مقام يك مديرمردم ( رئيسجمهور ) يا قاضى تنزل يابد و در امور جزيىِ اجرايى و مصاديق و سليقهها ـ كه سياستگذارى آن با دولت است ـ دخالتى داشته باشد.
سمت نفوذ ولايت رهبرى
خط : ولىّفقيه سِمَت ولايت در نظام اسلامى را دارد و چنين سمتى ايجاب مىكند وى توان كاربردى و قدرت اِعمال ولايت و فرماندهى داشته باشد. اين امر، ميانسالىِ فقيه صاحب شرايط را اقتضا مىكند و هرگونه پيرى مفرط و فرتوتى از يك سو يا جوانى و كمتجربگى از سوى ديگر، صلاحيت اين كار را از او مىگيرد.
حكومت آمرانه
خط : حكومت و ولايت آمرانه، امرى تاريخى و برآمده از اقتدار حاكمان است و جامعهى روحانيت نبايد با خلط اين امر تاريخى با مؤلفههاى مكتبىِ بقاى خود، خويش را همانند شاهان و سلاطين، حاكم، آمر و قيّم مردم بدانند. بنابراين روحانيت نبايد خود را در موضع اقتدار قرار دهد و مردم را ضعيف و رعيت خويش و بر پايهى مالكمحورىِ حاكمان بخواهد و از مردم تنها توقع اطاعت و دنبالهروى داشته باشد. نظام روحانيت در تعامل مردمى خود نبايد از موضع شاهان و سلاطين با آنان برخورد كند؛ همچنانكه نبايد از موضع رؤساى جمهور و منتخبان ملت، با مردم رفتار نمايد؛ زيرا منتخبان مردم نيز كه به نام مردم انتخاب مىشوند، آنان را به نام قانون، به رعيتى تابع، تنزل مىدهند؛ هرچند مردم در قالب نظام جمهورى اسلامى، آنان را به رأى مستقيم يا غيرمستقيم خود برگزينند؛ زيرا نظام انتخابات در هيأت « جمهورى » شكل مىگيرد و واژهى جمهور با خود حامل بار احساس و عاطفه است.
اصل صداقت
خط : نظام اسلامى در صورتى مىتواند موفّق، بلكه مأجور باشد كه اصل صداقت را بهطور همهجانبه پاس دارد و سياستهاى خود را روش انحصارى حضرات معصومين : و يا جامعهى روحانيت نداند و اشتباهات و كجانديشىهاى خود را حق نشمارد و بر آنها پاىفشارى ننمايد؛ وگرنه چون خداوند حق را با روحانيت حفظ مىكند، نظام اسلامى در انزواى سياسى قرار خواهد گرفت. در اينصورت يا بايد كنار رود و يا مانند ديگر حكومتها با زور چيرگى كند و حكومت ولايى را به انحراف سلطنت تبديل كند. براى جلوگيرى از اين انحراف، عالمان دين بايد مسير دفاع از حق و توليد علم دينى را ادامه دهند و كارگزاران نيز در كنار مردم و براى مردم بمانند و مردم نيز اطاعت و دقت را از دست ندهند تا مهرهى بىارادهى حكومت نگردند و حكومت، خط انحراف و زور را دنبال نكند.
خط : قيامهاى زمان غيبت اگر به هدف اصلاح جامعه و با صداقت تمام براى دفاع از مردم شيعى باشد، صداقت و راستى آن مىتواند رضايت حضرات معصومين : را جلب نمايد؛ همانطور كه از كردار صادق قيامكنندگان زمان حضور مانند قيام زيد به دست مىآيد. اين قيامها با حفظ شرط گفتهشده مأجور مىباشند و با فقدان صداقت ـ كه عدم رضايت آنحضرات : را در پى دارد ـ ارزش و فضيلتى براى قيام وجود ندارد. البته قيامكننده بايد خود را در قيامى كه دارد مستقل از مكتب اهلبيت عصمت و طهارت بداند و از بيان آن دريغ نداشته باشد تا هم صداقت خود را پاس داشته باشد و هم اعمال نادرست و اشتباه سياستهاى خود را به حضرات معصومين : منتسب نسازد و چهرهى ملكوتى آنحضرات : را مخدوش نگرداند، وگرنه زيانى را پيش مىآورد كه جبرانناپذير است و حرمان ابدى مىآورد.
دولت كريمه
خط : روحانيت اگر استكبار و پيرايه نداشته باشد، به صفايى مىرسد كه مىتواند دولت كريمه را محقق سازد؛ دولتى كه شهروندان آن در كمال آزادى زندگى مىكنند و تمامى استعدادها شكفته مىشود و هركسى « خود » مىشود. دولت كريمه مانند كورهى آهنگرىست كه هر مادهاى را ذوب مىكند و ناخالصىها را به تمامى مىريزد و خالص آن را جدا مىسازد؛ بهگونهاى كه هركس خودِ طبيعى خويشتن شود و در تمامى رفتارها به « صدق » بگرايد، نه آنكه چيزى را كه نيست بر خود تحميل كند. اين راستىست كه براى هركسى رستگارى مىآورد. صفا ظهور صدق است. صدق، جلاى كاميابى و ريشهى عشق است.
حكومتهاى عصر غيبت
خط : تا قيام حضرت حجت ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) حكومتى صالح و با محتوايى كه هماهنگى تمام با آموزههاى عصمت، امامت و ولايت داشته باشد و در آن جور و ظلمى آشكار نباشد، ميسر نيست و در قَدَر الاهى تنها بعد از اتمام زمان غيبت، آن هم براى حضرت قائم ( عجّل الله تعالى فرجه الشريف ) تشكيل حكومت ولايى و تمامحق ممكن مىشود.
خط : هيچيك از عالمان دينى در هيچ دورهاى از عصر غيبت نمىتوانند رسالت حضرت امام عصر ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) را كه برچيدن ظلم و ستم و كاستىها و محروميتها از تمامى پديدهها و قراردادن هرپديدهاى در مسير طبيعى خود و گستردن معرفت و عمومى نمودن مسير وصول به حقتعالاست، انجام دهند.
خط : در زمان غيبت، بايد به مقتضاى آرمان انتظار سبز عمل نمود و با تلاش علمى، مجاهدت معنوى و كوشش عاشقانه و خستگىناپذير در زمينهسازى براى قيام جهانى حضرت ولى عصر ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ارادت ولايى خود را ظهور داد و اين كه آينده چه مىشود، دخالتى در مسؤوليت روحانيت و كردار آنان ندارد.
خط : غيبت، امرى طبيعى و قانون ازلى خلقت نيست و علت آن سادهانگارى بشر و ميل به فساد و گمراهى و فرصتطلبى منافقان است كه بايد براى رفع آن با جهاد نفس و مجاهدت اجتماعى كوشيد و خود و جامعه را از هرگونه فساد و تباهى و جهل و نفاق و از ورود به جبههى باطل دور ساخت.
خط : روحانيت در عصر غيبت با بحرانهايى پيچيده و تلاطم و اضطرابهاى بسيار حاد و سختى درگير خواهد شد كه عبور از آنها با تهور، پرخاش و شعار ممكن نيست، بلكه مديريت آنها نيازمند حركت آگاهانه، هوشمندانه و همراه با بصيرت، درايت و باريكبينىست. در چنين شرايطى لازم است اصول را از فروع و هدف را از طريق و جهت را از موضوع بازشناخت و وسايلى را كه براى حركت لازم است، با خود داشت. دين بدون شناخت انسان و جامعه فهميده نمىشود و بايد موقعيتها را تحت آزمون و خطا قرار داد و نگاهى آزمايشگاهى به هرچيزى داشت تا بتوان روند شكلگيرى و پيدايش حوادث را تحليل و بررسى نمود.
خط : اسلام با آنكه دينى اجتماعىست، در عصر غيبت دورههايى مىيابد كه به دليل كاستىهاى اجتماع و عدم قابليت جامعه، زمينه و موضوع براى اجراى بسيارى از احكام آن فراهم نمىشود. در اين عصر، غالب افراد، خود را با امور نفسانى و حيوانى مشغول مىدارند و خوشبختى را تنها در همين امور مىدانند و بُعد معنوى و روحى خويش را فراموش كرده و حتا آن را از دست مىدهند تا چه رسد به آنكه بخواهند حقطلب گردند يا ايمان را پىگير شوند. تطهير باطنى و سلامت نفسى مورد انتظار دين و شؤون جمعى دين چون موضوع جمعى سالم را ندارد، بهطور جمعى، آن هم با وصف اقتدار و حاكميت به دست نمىآيد و كسى كه داعيهى برپايى و قيام دين را دارد، خود را پياده و تخريب مىنمايد، ولى تكاليف فردى، از كسى سلب نمىشود و آدمى هر قدر كه مىتواند بايد خود را از ابتلاى به معصيت و ظلم رها سازد.
تفاوت حكومت دينى با دين حكومتى
خط : حكومت دينى با دين حكومتى متفاوت است. خصيصهى حكومت دينى اين است كه برپايهى تخصص ( اجتهاد حقيقى ) و عدالت، مقبوليت و محبوبيت، خود را تداوم مىبخشد و توسعه مىدهد و حاكميت آن بر قلبهاست. حكومت دينى، داراى پايگاه مردمىست و حركت آن آرام، نرم و بىصداست؛ برخلاف دين و مرام حكومتى، كه زور و جنجال از لوازم جدايىناپذير آن است. صفت دين حكومتى اين است كه هرچند قدرت را در اختيار دارد، ولى توان توسعه ندارد و هر نيرويى را كه به آن جذب شود ـ هرچند در سطح مرجعيت باشد ـ دچار ركود و خمودى مىگرداند و نيروى جذبشده، رشدى در خود احساس نمىنمايد. همچنين به سبب منفعتطلبى و سودجويىِ شخصى نيروهاى دين حكومتى، پذيرش اجتماعى آن محدود مىگردد و ريزشهاى آن بيش از رويشهاى آن است و پذيرش آن نيز در سطح ابدان است. روحانيت براى نگاهداشت موقعيت اجتماعى خود، نبايد مرام و دين خود را حكومتى سازد؛ بلكه بايد مدافع و حمايتگر حكومت دينى باشد و به جاى همراهى با قدرتها به عنوان يك سياست، با درايت و توليد علم، در كنار شريعت بماند و شريعت را به قدرت برساند.
اصل قدرت
خط : اگر حاكمى قدرت لازم براى اجراى احكام شرعى داشته باشد و زمينههاى اجرايى ساختن احكام براى وى مهيا باشد، بايد آن جامعه را بر اساس موازين شرعى و منسوب به شرع اداره نمايد. با نبود چنين امكانى، بايد جامعه را بدون انتساب شرعى و بهطور نسبى و مناسب با احكام عقلى و عقلايى اداره نمود؛ بدون آنكه كمترين سستى در اين زمينه روا باشد.
اصل ضرورت
خط : در زمان غيبت، طلبه و عالم دينى لازم است خود را دريابد و همواره در خود باشد؛ به اين معنا كه به واقع منتظر باشد و دل را براى ورود حضرت حجت ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) از تمامى ناپاكىهاى فردى و اجتماعى پاكيزه نمايد. طلبه براى سلامت دين خود در اين عصر ناچار است تنها بهقدر ضرورت با ديگران همراه گردد. وى لازم است از ورود به هرگونه درگيرى به شدت بپرهيزد و هيچگاه خود را بر ديگران تحميل نسازد.
اصل حفظ شعاير اساسى
خط : اگر معروف و منكر از كارهايى باشد كه شارع مقدس اسلام اهميت فراوانى به آن مىدهد؛ مانند: حفظ اسلام، قرآن و استقلال كشورهاى اسلامى يا حفظ احكام ضرورى اسلام، بايد اعتنايى به زيان نشود و با بخشش جان و مال، در نگهدارى آن كوشش شود.
خط : هرگاه بدعتى در اسلام واقع شود، مانند منكراتى كه دولتهاى فاسد به نام اسلام انجام مىدهند، بر همهى مسلمانان، بهويژه عالمان دين واجب است حق را اظهار و باطل را انكار كنند و اگر سكوت آنها سبب بىحرمتى به مقام دين يا بدبينى به عالمان اسلام شود، اظهار حق به هر شيوهى ممكن، واجب است؛ هرچند بدانند تأثير نمىكند.
وحدت رهبرى سياسى
خط : روحانيت براى حفظ يكپارچگى، هماهنگى و استحكام و قوت جامعه، يكصدا و با فروتنى مقتدرانه، از رهبرى واحد صاحب شرايط و وحدت نظر سياسى و اجتماعى، حمايت علمى و پشتيبانى فكرى دارد و به علم و پژوهش صائب، وفادار مىماند.
خط : در صورت كثرت مجتهدان، كسى كه داراى بيشترين مقبوليت مردمى و ديگر شرايط لازم باشد به فعليت ولايت سياسى مىرسد و بقيه لازم است با التزام عملى به قانون، تخريبى نسبت به وى نداشته باشند و به تحقيق علمى و ديگر شؤون روحانيت بپردازند، وگرنه عدالت آنان با اتهام دنياطلبى زير سؤال مىرود؛ زيرا دنياى هركسى متناسب با او تعريف مىشود.
شورايىنبودن رهبرى
خط : رهبرىِ ولىّفقيه، تبلور مديريت كلان است؛ از اينرو، بايد « شخص » و « فرد»ِ صاحب شرايط و توانمند در علم، اجتهاد، مديريت و عدالت باشد، نه شورا؛ اما نظارت بر او، كار يك كارگروه و شورا يا يك قوهى انديشارى مستقل حوزوى و خبره است كه توسط ولىّفقيه صاحب شرايط تنفيذ مىيابد.
اصل نبودنِ شخص رهبرى
خط : رهبر، منافع مردم و كشور را در نظر مىگيرد. هيچگاه خود افراد در مكتب شيعه اصالت ندارند و هيچ گاه فردى اصل قرار نمىگيرد. حاكميت براى اسلام است و اين عنوان فقهى شخص است كه حاكميت دارد، نه شخص انسانى وى كه در اينصورت، شركآور است.
جماهير اسلامى
خط : ولىّفقيه مىتواند بر همهى كشورهايى كه در آن داراى نفوذ مردمىست، ولايت داشته باشد و آن مناطق را بهگونهى جماهير اسلامى مديريت نمايد؛ به اينگونه كه هر كشورْ داراى دولتى مستقل باشد. اختيارات حاكم اسلامى بر اساس حيطهى نفوذ مردمى وى هست و اگر وى چنان نفوذى داشته باشد كه براى مثال، چندين دولت در چند كشور مختلف از او اطاعت داشته باشند، وى نياز به تشكيلاتى دارد تا بتواند چند دولت را در عرض هم هدايت و رهبرى كند. در چنين شرايطى، تمامى دولتها وابسته به وى و در خدمت او هستند و ولىّفقيه، رهبرىِ چند تشكيلات دولتى مستقل براى چند كشور را به عهده دارد.
خط : در كشورهاى اسلامى، مىتوان حكومت اسلامى را با تفاوتهاى زيستمحيطى كه در اين جوامع هست، به صورت متنوع طراحى كرد. براى نمونه در جوامع اهلسنت، جمهورى اسلامى را بر مبناى توحيد و خداپرستى پايهگذارى كرد و در جوامع شيعى، افزون بر توحيد، ولايت خاندان عصمت و طهارت : را بر آن افزود و جماهير اسلامى را با مركزيت يك حكومت جمهورى اسلامى به وجود آورد. تحقق اين امر، سياستى طولانىمدت را مىطلبد. هر جمهورى نيز به خُلق و خوى قومى و مذهبىِ اكثريت مردم آن منطقه استوار مىشود تا جماهيرى جهانشمول را در اسلام محقق سازد و مردمگرايى و مقبوليت آنان را اصلى اساسى در تمامى آنها ـ بهويژه در جمهورى مركزى ـ قرار دهد. احكام اسلامى نيز با توجه به روحيهى مردم هر منطقه و درصد پذيرش مردمى، ردهبندى و اولويتگذارى مىشود.
دورهاىبودن سمتهاى جمهورى
خط : جمهور و احساس با هم برابرند و اگر در دورهاى احساسى به كسى نشان دادند، نبايد آن احساس را درازمدت ساخت، بلكه بايد آن را دورهاى و موقتى نمود تا مردم در انتخاب خود همواره آزاد باشند و جمهور، احساس خود را براى هر دوره به نمايش بگذارند؛ هرچند رأى آنان دربارهى نوع حكومت و جمهورى اسلامى باشد؛ به اين معنا كه احساس جمهور ـ كه شاخصهى پيشتازان و اهل تخصص را ندارد ـ اين است كه نسبت به اسلام پذيرش داشته باشند و اگر اين احساس به صورت دورهاى مورد پرسش قرار گيرد، مواجههى مردم با روحانيت از موضع قدرت با قدرت مىباشد، نه از موضع رعيت و ضعف با حاكم مقتدر. اين احترام به رأى مردم مسلمان، اسلام را به صورت آزاد از زيرساختهاى عملياتى جامعه قرار مىدهد و آنان خود هستند كه حاكميت اسلام و مكتب تشيع را مىخواهند و آنان به دست احساس دورهاى خود، خويش را ملزم به اطاعت مىكنند و حاكميت را به اسلام واگذار مىكنند؛ در اينصورت، آنچه اسلام براى جمهور تعيين كرده است، آنان به اختيار خود ملزم به پذيرش آن مىباشند و هرگونه اعتراضى خارج از اين چارچوب، نقض غرض و سبب ورود به يكى از دستههاى مارقان، ناكثان يا قاسطان و منجر به شكستن بيعت مىشود و براى حاكميت، اين حق پيدا مىشود كه با آنان برخورد كند.
حفظ وطن و شناسايى مرزها
خط : وطن، تشيع و مردم يك حقيقت با سه عنوان است. كشور و وطن زمينه و بستر ديندارىست و همچون باغىست كه باغبان آن آموزههاى دينىست و مردم ميوههاى آن درخت هستند. « اسلام » همچون نهالىست كه در زمين و بسترِ « كشور »، خود را نمايان مىسازد و « مردم » را رشد و تعالا مىدهد و آنان را به قوت و سلامت مىرساند. با آنكه اسلام مرز نمىشناسد، اما هر كشورى مرز خود را دارد و بايد مرزهاى وطنى را به رسميت شناخت.
حكومت اسلامى
خط : حكومت و مديريت عالمان دينى، در صورتى اسلامىست و حقانيت دارد كه انتساب آنان به دينْ درست و محرز باشد و ادارهى حكومت بر اساس مدارك و منابع دين باشد و شخص حاكم، فردى مجتهد، عادل و صاحب شرايط باشد. مقبوليت حكومت مجتهد عادل صاحب شرايط نيز در قالب جمهورى و تأييد مردمىست.
كارآمدى نظام سياسى
خط : استقلال، امنيت، ثبات، رفاه، قسط، آزادى و ارزشهاى بنيادين هر جامعه كه با سنتها و فرهنگ بومى آنان هماهنگ است، از شاخصهاى ارزيابى كارآمدى هر نظام سياسى بهشمار مىرود. بر اين پايه، چنانچه نظامى به نام اسلام حكومت كند و از برطرفكردن نيازها و مشكلات مادى جامعه و همچنين پيشبرد كيفى معنويت و شمارهى دينداران ناتوان باشد، شريعت، آن را برنمىتابد و چنين نظامى حقانيت خود را از دست مىدهد و به صورت طبيعى، مقبوليت آن نيز از دست مىرود.
خط : ناكارآمدى، شاخصى مهم براى ارزيابى حقانيت رهبرىست و به خودى خود انعطال آن را سبب مىشود، اگر كشف از بطلان آن نكند؛ چراكه رهبر اگر واجد شرايط لازم ولايت و رهبرى باشد، هيچگاه نظام را ناكارآمد نمىسازد.
طرح اجرايى و عملياتى شدن دين
خط : دين به ترتيب با « ولايت »؛ اعم از ولايت خاص حضرات معصومين، ولايت فقيه و ولايت عمومى مؤمنان بر يكديگر، « محبّت همگانى » و « عدالت » كه در مقام اجرا به « قسط » تبديل مىشود، عملياتى و اجرايى مىگردد. سه عامل يادشده با تمامى احكام و معارف پيوند دارد و سند توان مديريت سازمانى و سيستميك شيعه مىباشد. نظم سالم جامعه و هدايت و كنترل افراد آن با حفظ منافع همگان، با اين سه عامل فراهم مىشود و اجراى دين و احكام آن را در تمامى زواياى جامعه ضمانت مىنمايد. جامعهى اسلامى در سايهى اين سه اصل، موقعيّت ارزشى خود را باز مىيابد و مىتواند مسير ارشاد و هدايت مردم دردمند دنيا را فراهم سازد و دنياى بشرى را آمادهى ظهور رهبر بهحق الاهى؛ حضرت ولىعصر ( عجلالله تعالى فرجه الشريف ) گرداند.
كارآمدى باطل
خط : دستگاه طاغوت و باطل با زور و زر و تزوير، كارآمدى دارد و دستگاه حق از اين ابزارها ندارد، بلكه با ولايت، محبت و عدالت كارآمد مىگردد.
اصل محبت
خط : اصل محبّت در جهت حب به خوبىها و خيرات و توان ايثار، گذشت، از خودگذشتگى و سازگارى با عموم مؤمنان مىباشد. مهرورزى و محبت، در تمامى ابواب فقهى، از طهارت تا وراثت و غير آن وجود دارد تا جايى كه در اين اصل، مىتوان حقايق ابواب فقر، فنا، رضا، ايثار و گذشت وارستگان را به خوبى مشاهده كرد. اصل مهرورزى و حبِّ ايثار و از خودگذشتگى، ريشهاىترين نقش را در تحقّق خواستههاى عالى الاهى دارد؛ بهطورى كه بر تمامى قوانين و فرامين دينى و الاهى حاكم است و در تمامى آنها نفوذ و جريان دارد. اين عامل، گذشته از حاكميّت بر اصل عدالت و ريشهبودن براى عامل ولايت، در جعل احكام نقش عِلّى دارد. بسيارى از افراد؛ بدون الزام و بى آنكه وظيفه و مسؤوليتى داشته باشند، با از خودگذشتگىهاى فراوان، تلاش در برطرفكردن نارسايىهاى عمومى جامعه و ايجاد محيط صفا، صميمت و مهرورزى در جامعه دارند.
خط : اصل مهرورزى و محبت لازمى دارد به نام قدرت استماع و همراهباورى با افراد جامعه كه لازم ايمان است. اين محبت و عشق توان تحمّل شنيدن سخنان ناگوار، تعريضها، افتراها و تهمتها را مىدهد. كسى كه قدرت استماع و آزادانديشى ندارد، به نقص روانى و كمبود نفسانى مبتلاست و نقصهاى روانى مانع از محبت و توان مهرورزى مىشود.
خط : توانمندى استماع، از صفات لازم براى مقام رهبرىست. در كنار قدرت استماع، بايد اين توان را داشت كه در برابر شنيدهها منفعل نگرديد و واكنش تدافعى پيدا نكرد. نداشتن انفعال، شرط لازم براى رهبرىست، اما كافى نيست؛ زيرا عدم انفعال هنگامى كمال است كه در مقابل، فرد داراى فعليت ارادى باشد و توان تحريك، برانگيزى و حركت افراد ديگر را داشته باشد و خواستههاى شايستهى خود را فعليت بخشد. كسى كه نمىتواند افراد را از خود منفعل سازد، به ضعف، نقص و كاستى در اراده مبتلاست. اين دو صفت نيز براى رهبر جامعهى سالم اسلامى ضرورىست.
خط : در برابر اهل دنيا نبايد منفعل بود و در صورت پشتكردن تمامى اهل دنيا به دين و بىدينى اكثريت، نبايد چنين باشد كه از دين دست برداشته شود، ولى حفظ اين سياست نيز لازم است كه نبايد اهل دنيا را به لجبازى و عناد و به دينگريزى و دينستيزى با سوءعمل خود واداشت. به تعبير قرآنكريم :
( وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوآ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذَلِکَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ )[28] .
و آنهايى را كه جز خدا مىخوانند، دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى ( و ) به نادانى خدا را دشنام خواهند داد. اينگونه براى هر امتى كردارشان را آراستيم، آنگاه بازگشت آنان بهسوى پروردگارشان خواهد بود و ايشان را از آنچه انجام مىدادند، آگاه خواهد ساخت.
بر اساس آيهى شريفه نبايد قوانين و احكام منزجركنندهى عقلا و مردم و عاملِ دينگريزى داشت، بلكه هر حكم و قانونى لازم است داراى بار فرهنگ ديانت و منش خداوند باشد و با آن در تقابل و تعارض نباشد.
اصل عدالت
خط : اصل عدالت، احكام الزامى خاص براى توزيع صحيح امكانات و تأمين امنيت است. اين اصل مورد اهتمام در شيعه، با تمامى گستردگى در بيشتر موارد از الزام و اقتدار خاص برخوردار است و از هرگونه اهمال و اجمال بهدور مىباشد؛ برخلاف اصل محبّت كه موارد رخصت آن بيش از موارد الزامىست و تنها حب، مهرورزى، شوق و عشق، عاملِ پرورش و تحقق آن مىشود.
خط : امتياز اصل محبّت بر اصل عدالت اين است كه اصل محبّت مورد اهمال قرار نمىگيرد و حب و عشق موجب تحقّق آن مىگردد، اما اصل عدالت مىتواند مورد تخلف و اهمال برخى از افراد جامعه قرار گيرد. اصل عدالت، علت تام در جهت تحقق اهداف الاهى و ضامن تمام عيارى براى اجرايىشدن احكام الاهى نمىباشد، براى همين منظور در برابر امكان تخلف از عدالت، عامل بازدارندهى اصل ولايت قرار دارد و اعمال اصل ولايت، حافظ اجراى قوانين عدالتى مىگردد و امكان تخلّف را به صورت جدى و بدون اهمال، نظارت و كنترل مىكند و با توانمندى ولايى كه هم مانند امر به معروف و نهى از منكر امرى عمومى و هم خصوصىست و نيز هميشگى و سِعى و فراگير است و با وضع و اجراى قوانين حقوقى، كيفرى، تربيتى و تأديبى زمينههاى اهمال و تخلّف را محدود مىسازد.
اين بدان معناست كه نظام دينى و احكام اسلامى با اجراى درست و ولايىِ قوانين كيفرى، حقوقى و احكام حدود، قصاص، ديات و تعزيرات و ديگر احكامِ تخلفى، نمود اجتماعى و تحقق مىيابد.
قوانين يادشده، گذشته از اين كه جهت تربيتى و تأديبى دارد، حافظ منافع و شؤون جامعه و مردم و تأمينكنندهى امنيت آنان مىباشد.
خط : قوانين جزايى زمينهى محدودى دارد و تنها در حق كسانى اعمال مىگردد كه اصل محبّت و عدالت را ناديده گرفتهاند و استعداد فعلى و شايستگى مهر و عدل را نداشته و در شمار نابكاران جامعه قرار گرفتهاند. در اينصورت، با تشخيص دقيق و شناسايى كامل و با نظارت خاص قانونى و كارشناسى مورد پيشامد، از اين قوانين بهقدر نياز استفاده مىشود تا افراد ناآرام و ناسپاس مهار گردند.
خط : ناسپاس، كسىست كه توانمندىهاى خود و امكاناتى را كه دارد، نمىبيند. در برابر، حقيقت شكر و سپاس، رؤيت نعمتهاى داشته و الطاف نقد است و اينكه فرد بتواند نعمتى را كه دارد، خوب ببيند و سير تماشا كند تا تمامى وجوه آن را با شراشر خود دريابد كه البته اين حقيقت در زبان نمود مىيابد و تشكر و سپاسگذارى را نمود مىدهد.
خط : بزهكاران حرفهاى، ناسپاسى دايمى دارند و از حال خود ناخرسند مىباشند و به همين دليل ناآرامى مىكنند و اختلال پديد مىآورند.
مراتب انسانها و ردهبندى احكام
خط : سه اصل ولايت، محبت و عدالت، با توجه به مراتب انسانها معنا مىيابد و حكمى اختصاصى به دست مىدهد. پارهاى از احكام دينى نسبت به تمامى افراد و مكلفان جهتى يكسان دارد و بهطور كلى حكم واحدى نسبت به همهى دينداران مىباشد، ولى فراوانى از احكام نسبت به بسيارى از افراد به صورت كلى و عمومى، موضوع ندارد و بايد حكم هر مصداق و موضوع را به تناسب همان فرد و موضوع به دست آورد، كه در اينصورت حكم جزيى و شخصى مىشود. ممكن است امرى نسبت به فردى حرام و نسبت به فرد ديگرى واجب باشد و نسبت به فرد سوم، نه حرام و نه واجب باشد و اين تفاوت حكم به تفاوت موضوع باز مىگردد، وگرنه احكام با لحاظ موضوع آنها هيچگاه تغيير نمىپذيرد و ضرورتى دايمى دارد. در چنين مواردى پيچيدن نسخههايى عمومى و كلى، گذشته از آن كه روش صحيح دينى نيست، ارزش عملى و تربيتى و كارآيى و كاربردى مطلوب و مناسب را ندارد و بسيارى از افراد را كه موضوع آن حكم نمىباشند، از مسير طبيعى خود خارج مىسازد و سلامت زندگى را آسيب مىرساند و فرد را بيمار و چهبسا دينگريز مىسازد. اين امر نياز به استادمحورى و ضرورت اخذ احكام از مجتهدى كارآزموده را به صورت چهره به چهره و مستقيم، بيان مىدارد؛ زيرا تنها مجتهد صاحب شرايطى كه ملكهى قدسى دريافت حكم و شناخت موضوع را دارد، مىتواند طبيب دوّار گردد و هدايت دينى داشته باشد و زندگىها را سامان دهد. مجتهدى مىتواند سمت رهبرى دينى ديگران را داشته باشد كه با هر فرد ارتباط مستقيم داشته باشد و او را بهخوبى بشناسد و موقعيت و مرتبهى ايمانى، معنوى و ميزان احساس، اراده و عدالت وى و مسير طبيعى و كمال ويژهى او را تشخيص دهد؛ بهخصوص آنكه هر پديده و هر انسانى حكمى و سِرّى دارد و به هيچوجه نمىشود بر اساس مسيرى كه شخصى رفته، سِرّ ديگرى و طبيعت او را شناخت و بر پايهى سِرّ و طبيعت آن شخص، براى او نسخه نوشت.
مديريت هوسهاى جامعه
خط : خصايص دينى و روحيهى دينخواهى درون مردم نهفته است، ولى در كنار اين خصيصه، ويژگى ديگرى هم وجود دارد و آن هوس است. اين دو روحيه در افراد وجود دارد و جامعهشناسان و دينشناسان بايد اين مهم را بدانند و باور كنند و سپس به نظريهپردازى و كارهاى اجرايى قدم گذارند. بر اين پايه، اگر رهبران دينى جامعه فقط بر حفظ ظاهر دين پاىفشارى كنند و هوسهاى جامعه را بهطور كلى ناديده بگيرند؛ بهگونهاى كه براى ارضاى آن راهى مشروع و آزاد، طراحى نكنند، مورد خدشه و بىاعتنايى قرار مىگيرند.
خط : اسلامى كه در قبال نفسانيات سر تسليم فرود آوَرد و عقل را اسير نفس مىسازد، تركيب دين و اسلام با لائيك و ليبراليسم است كه رهايى نفسانى را حقّى بشرى مىداند.
خط : جامعهى هوسمحور، آزادى را بر مدار امور نفسانى مىخواهد و آزادى را به رهايى و بىبندوبارى مىكشاند. جامعهى هوسمحور كشش مسايل دينى و معرفتى و آمادگى براى پذيرش دين و ديندارى را ندارد. ترويج و تبليغ دين و اصرار بر حاكميت مسايل دينى، در جامعهى هوسمحور، دين را پديدهاى استكبارى نشان مىدهد و افراد جامعه بهطور عملى و قلبى از حاكم دينى و بهخصوص از دين زده مىشوند و با پيشرفت دينگريزى به دينستيزى روى مىآورند و روزى عليه اين دين قيام مىكنند. در چنين شرايطى، چون دين خداوند براى مردم نازل شده، لازم است به نفع مردم و براى گريز از قربانىشدن دين، دين براى مدتى كنار گذاشته شود تا دوباره با زمينهسازى مناسب و آگاهىبخشى و با بازسازى علمىِ فرهنگ دين براى نسلهاى آينده، به طرح دين و مسايل دينى پرداخت و با تربيت آنان زمينه را براى حاكميت واقعى دين و قوانين آن آماده ساخت و بهخصوص عالمان دينى با فداكردن خود، به جامعه آمادگى پذيرش دين را خواهند داد. در جامعهاى كه رهبرى دينى را برنمىتابد، بهترين راه آن است كه رهبرى دينى، خود از حاكميت كنار رود و بر آن پاىفشارى نداشته باشد كه اصرار وى به نابودى و هدم اركان دين مىانجامد؛ بهخصوص اگر تنها نام دين باشد و وى نتواند اصول و قوانين دينى را حاكميت دهد، حكومت، دينى نيست، بلكه دين حكومتى حاكميت دارد و چنين پديدهاى به مراتب بدتر از بىدينىست.
اين تابع تشخيص مجتهد دينىست كه اگر فروع دينى زمينهى اجرا ندارد، فروع را فداى اصول نمايد يا تقيّه و كنارهگيرى كند تا دين باقى باشد.
خط : در جامعهاى كه سياستمداران بر اساس هوسمدارى كارگزارى مىكنند، حوزههاى علمى چنانچه توانايى جايگزينى نيروهاى شايسته را ندارند، بايد خود را از جنجالهاى سياسى دور نگاه دارند و كنار باشند. عزلت حوزهها در چنين شرايطى نه به خاطر ضعف و ترس و مانند آن است كه چنين عقبنشينى دور افتادن از حق و گمكردن راه حقيقت است و ضعف، سستى و زبونى هيچگاه در مرام و خصلت عالمان دينى نمىباشد؛ بلكه به خاطر خرابى عقبهى سياست و فقدان نيروهاى سياسى كارآمد براى جامعه و مردم مىباشد.
آزادىهاى دينى
خط : اسلام شريعتى گشايشى و براى آزادى و دينى سهله و سمحه است، نه بندوبست و عسروحرج دادن به مردم. گشايش و سهولت در دين، به معناى بىقانونى نيست؛ بلكه گشايش در عين قانون الاهىست و اين نيز داخل در قانون اسلام است كه دين امرى گشايشى و آزادمحور مىباشد. دين مىگويد همه چيز مباح و رواست؛ مگر امور چندى كه با عنوان محرّمات شناخته مىشود. قانونمندىِ شريعت مانند قانون راهنمايى و رانندگىست كه رعايت آن، گشايش در مسير را سبب مىشود و از ترافيك و تصادف و مرگ جلوگيرى مىكند. دين، هم آگاهى و تقوا و آزادمنشى را براى حفظ سلامتى و سعادت مردم ارج مىنهد و هم بر ساده و آسانبودن شريعت و دورى آن از عسر و حرج بر بندگان خدا تأكيد دارد؛ به اين معنا كه اگر تنها آنچه را كه خداوند از بندگان خواسته است، انجام دهند و مرزهاى شرعى را پاس بدارند، زندگى آنان آسان و يسر خواهد بود و فاصلهگرفتن از شريعت، زندگى را بر بندگان عسر و ناخوشايند مىسازد.
خط : ادارهى حكومت بدون فرهنگسازى در جامعه و طراحىِ اصولى براى آن ممكن نيست. آزادى نبايد آزارى را در پى داشته باشد و نبايد در آن، به حدود ديگران تجاوز شود؛ وگرنه « آزادى » نيست و « رهايى »، و تجاوز و آزار است.
هدايت و مشاوره
خط : نقش عالمان دينى در نظامهاى اسلامى، نقش كارشناسى و تخصصىست و آنان اسلامى يا غير اسلامى بودن طرح و برنامهاى را با روشهاى علمى به دست مىآورند. نحوهى تعامل حوزههاى علمى با نظامهاى اسلامى بايد در چارچوبى قانونى و در كارگروههاى علمى و بر اساس تخصص شناختهشده مانند قدرت تأليف و نقد باشد ـ نه تخصّص تأييدشده يا اجازات ـ تا سبب بروز تشتت و اختلاف يا دگمبازى، ارتجاع، استبداد، قلدرى و تعصب نگردد كه همه در ناآگاهى و نادانى ريشه دارد.
خط : نظريهپردازى براى نظام اسلامى، غير از تبديل شدن به نيروى اجرايى آن است. پرداختن جامعهى علمى روحانيت به كارهاى اجرايى، آسيبىست كه مغز اين جامعه را تهديد مىكند و تفكر خلاق را از آن مىستاند. روحانيت بهجاى حضور در دستگاههاى دولتى و قواى سهگانهى مقننه، مجريه و قضائيه كه آن را به نيرويى دولتى و اجرايى يا پيادهنظام سياسى تنزل و تقليل مىدهد، بايد در كنار سه ركن نظام، به عنوان ركن انديشارى و قوهى مفكره، به ايفاى نقش بپردازد تا به عنوان ايدئولوگ مطرح گردد. نقش حوزههاى علميه، دفاع از اسلام شيعه و نظام اسلامىست. انقلاب اسلامى به نام اسلام، حاكميت را در دست دارد و دولتهايى كه در اين نظام عهدهدار مسؤوليت مىشوند، خود به تنهايى توان حفظ اسلاميت نظام را ندارند و حراست از دينىبودن آن، با رهبرى و حمايت علمى حوزهها ممكن مىشود.
خط : نظام اسلامى بايد اجازه دهد جامعهى روحانيت، روحانى باقى بماند و چهرهى صيانت و نصرت از مكتب را در تمامى زمينههاى مربوط به دين داشته باشد و نسبت به مواجههى علمى و دلسوزانهى آنان، انتقادپذير باشد و صداهاى مخالف و منتقد را كه با پشتوانهى علمى و به قصد حمايت از نظام، و بازدارندگى آن از كژراهها سخن مىگويند، بايكوت ننمايد و تلاش نداشته باشد آنان را به محاق برد و با اين صاحبان پايگاه مردمى كه دلسوز دين، مردم و نظام مىباشند، رفتار جوانمردانه و آزاد داشته باشد.
رحمت فراگير روحانيت
خط : سِمَت رهبر و ولىّفقيه در نظام اسلامى، سِمَت رحمت و عطوفت براى اقشار ضعيف است. رهبرى دينى در مهندسى نظام اسلامى به عنوان پناهگاهى براى عموم مردم مىباشد كه در اوج مشكلات و گرفتارىها و هنگام يأس از همهچيز و همهكس، مردم به او پناهنده مىشوند. روحانيت شيعه و كارشناسان دين، نقش محورى و يگانهاى براى تحقق اين مهم بر عهده دارند. آنان با دورى از كارهاى اجرايى، امنيتى و اطلاعاتى و حفظ جايگاه هدايت دينى و مديريت جامعه، زمينهاى ايجاد مىكنند تا مردم در مشكلات خود به آنها پناه آورند. براى تحقق اين مهم، عالم دينى نبايد شؤونى را به خود بگيرد كه تنبيه و تعزير مردم در آن است و عدالت، موضوع آن مىباشد، نه رحمت. بنابراين نظام اسلامى از كارشناسان حقوق اسلامى ـ كه از آگاهان به مباحث جامعهشناسى و روانشناسى مىباشند ـ براى منصب قضاوت گزينش دارد، نه از روحانيان. تنها فقيهى مجتهد و داراى صلاحيتهاى لازم در رأس قوهى قضائيه مسؤوليت ادارهى امور و هدايت اين قوه را به عهده مىگيرد. عالم و مجتهد بايد علم قضا را به ديگران بياموزد و مربى قضات باشد، نه قاضى رسيدگى به دعاوى. مجريان احكام بايد از ميان مؤمنان انتخاب شوند و نه از ميان روحانيان. مناصب اطلاعاتى و امنيتى نيز از اين قاعده استثنا نمىباشد و اگر عالمان چنين مسؤوليتهايى را بپذيرند، اطمينان و اعتماد مردمى را از دست مىدهند. اشتغال اهل علم در اين مناصب، كمكى جزيى به نظام اسلامى مىباشد كه با زيان عمدهى آن در درازمدت، قابل مقايسه نيست. سيستم قضايى و دستگاه امنيتى بايد نيروهاى مورد نياز خود را از غيرروحانيان و از اقشار متدين جامعه تأمين نمايد و اجازه دهد قداست، طهارت و صفاى روحانيت حفظ شود تا روحانيت به عنوان مأمنى براى مردم باقى بماند. افزون بر اين، محتواى علمى حوزهها با خروج نيروهاى علمى افت مىنمايد و آن را آسيبزا مىسازد.
خط : قرآنكريم مىفرمايد: ( وَلَوْ كُنْتَ فَظّآ غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ )[29] . لطافت قلب پيامبر اكرم 9 و عطوفت ايشان، مردم را بهسوى دين گسيل مىدارد. تشيع، آيين نرمى، يسر، سهل، عطوفت و مهربانىست و اين اصل از اصول اولى دين و حاكم بر هرچيزىست. فرهنگ شريعتْ مرامِ صفا، آسايش، حيات، نشاط و زندگى كامجويانه و دورى از هرگونه گناه، تباهى و غفلت است. دورى از گناهان، به جاى خود، امرى واجب است؛ اما عبوس و عسر و حرجى نشان دادن دين يُسرى، از احتياط و تقوا به دور است. اگر فرهنگ دينى، برخلاف آنچه شريعت مىگويد، « عسرى » و خشن ترسيم شود، عسر و حرج بدون دليل و استناد، سبب دينگريزى مردم، بهويژه جوانان و جذب آنان به جبههى هوسگستر كفر و باطل مىشود.
تقيه و كتمان
خط : حوزههاى علمى ممكن است زير فشارهاى سيستم حاكم يا تحت تأثير رويدادهاى اجتماعى، زمينهى بيان شفاف حقيقت را از دست بدهند و براى حفظ دين و مردم، به « تقيه » و مدارا با مخالفان مبتلا شوند. از اينرو براى تحليل مواضع حوزهها نيازمند توجه به اين عنصر مهم در تغيير موضوع حكم مىباشد.
خط : گاه تقيه ايجاب مىنمايد كه عالمان ديدگاههاى خويش را با پيچيدگى و تعقيد و گاه با عباراتى كه چند احتمال در آن داده مىشود، بيان كنند، اما در شرايط كنونى كه فهم عمومى بالا رفته است، پنهانداشتن فتوا سزاوار نيست، مگر آنكه صاحبان نفوذ با تأثيرپذيرى از عالمان دگمانديش، بر عالمان پويا و روشنفكر خرده گيرند و با واردآوردن فشار، براى منزوىساختنشان بكوشند.
خط : تقيه و پردهپوشى در حوزهى معارف به سبب آمادهنبودن مخاطبان و گفتهخوانان است كه اگر تحمل خود را از دست دهند و معرفتى را انكار كنند، به شقاوت دچار مىگردند. تقيه به معناى امساك در بيان معارف، و اقتدار حفظ و نگهدارى و در يك كلمه داشتن توان كتمان و حفظ امنيت در حضور نامحرمان است؛ هرچند دشمن نبوده و دوستِ نزديك باشند. البته چنين است كه اگر عالمان به كتمان و تقيه مبتلا شوند، جامعه به فساد مبتلا مىگردد.
خط : عالمان شيعه، بهويژه عارفان آزادانديش و آزادهى اين مكتب عصمتى همواره از ناحيهى حاكمان و ظاهرگرايان در تنگنا و فشار بودهاند و با افترا و ترور شخصيت از سوى آنان به انزوا و حاشيه رانده مىشدند. آنان در نگارش آراى خود آزادى عمل نداشتهاند، اگرچه زيركانه، مرام و مقصود خود را در نحوهى نگارش خويش پنهان مىكردهاند؛ بهگونهاى كه خواننده مرام واقعى آنان را مىتواند از نحوهى چيدمان واژگان و چگونگى انتخاب آن به دست آورد، از اينرو نمىشود بر ظاهر گفتههاى آنان اعتماد نمود و نمىشود همهى آنچه را كه در كتابهاى خود آوردهاند، موضع صريح دين يا اين عالمان دانست.
خط : حفظ جان مؤمن، در مكتب شيعه بسيار مهم است و تقيه براى اين مهم تشريع شده است. مؤمنى كه بر حق است و خداوند او را به حقيقت رهنمون شده است، نبايد جان خود را در زمان غيبت در نزاعهايى كه ميان اهل دنيا شكل مىگيرد ـ هرچند نزاع آنان چهرهاى مذهبى داشته باشد ـ به ميان آورد، بلكه در زمان غيبت، توصيه به كنارهگيرى از اهل دنيا شده است. در عينحال، گاه تكليف برخى از مردان خداست كه به ميدان بيايند و براى رسوايى چهرهى سالوس كه لباس دين پوشيده است، قيامى برپا كنند. اين امر، تكليفى خاص از ناحيهى خداوند به برخى از بندگان ويژهى خويش است. تكليف عمومى در زمان غيبت، كنارهگرفتن از تندبادها و فتنههاى اهل دنياست كه همراهشدن با آنان جز خسارت دنيوى و خسران اخروى چيزى در بر ندارد.
قدرت تحليل درست سياسى
خط : طلبه نبايد در تحليل امور سياسى، تكبعدىنگر، سطحىگرا و سادهباور باشد و كاناليزه و متكى به يك منبع خبرى گردد، بلكه لازم است رويدادهاى سياسى را از طريق تماس مستقيم با مردم و جامعه و تحليلهاى همهجانبه و محتواگرا مورد فهم درست قرار دهد تا بتواند در نزاع نظريهها، قدرت انتخاب و اجتهاد درست داشته باشد و بهراحتى هر سخن و تبليغى را نپذيرد و با قدرت نقد علمى، حق و حقيقت را بيابد.
فصل بيستوپنجم : حوزههاى تبليغى
خط : حوزههاى تبليغى، وابسته به حوزههاى علمى و تابع آن مىباشند. تأمين هزينههاى طلاب و تمامى بودجههاى اين بخش لازم است حوزوى باشد. رديف بودجههاى تبليغى بعد از تأمين بودجهى حوزههاى علمى مىباشد. اين حوزهها اجازهى وابستگى مالى به بودجههاى دولتى و نظامهاى حكومتى را ندارند.
سخنگوى رسمى
خط : حوزهها بايد سخنگوى رسمى با حفظ شرايط لازمى كه بعد از اين براى تبليغ گفته مىشود، داشته باشند تا دنيا زبان جهان اسلام و حوزهها را بشناسد و گفتهى هركسى را بهپاى
دين نگذارد.
داوطلبان تبليغ
خط : داوطلبان حوزههاى تبليغى تنها طلابى مىتوانند باشند كه دورهى مقدمات حوزههاى علمى را بهطور كامل به پايان رسانده باشند.
خط : طلاب و روحانيان دانشآموخته در حوزههاى علمى بعد از اتمام دورهى سطح، مىتوانند با مراجعه به حوزههاى تبليغى و تابع شرايط آن، به عنوان « مبلغ » شناخته شوند.
خط : تفهيم داشتههاى علمى و خواستهها و تبليغ آنها در حوزههاى تبليغى با تدريس ( درسگفتار )، نگارش يا بيان گفتارى و سخنرانى عمومى ممكن مىشود. طلبهى تبليغى لازم است مهارت يكى از سه امر گفتهشده را بيابد، وگرنه تحصيل وى در حوزههاى تبليغى بهرهاى نخواهد داشت.
خط : تبليغ دينى نخست وظيفه و شايستهى پيامبران و اولياى الاهىست و اولياى الاهى بر اين مهم اقدام مىنمايند؛ زيرا آنان مىتوانند دين را آنگونه كه نازل شده است دريابند و به فهم حقيقت دين برسند و نيز در مقام ابلاغ و رساندن پيام دين و نيز در اجرا، سالم، صالح و توانمند باشند و سخن را هم بهجا بگويند و هم سخن آنان تأثيرگذار است. آنچه غير اولياى الاهى به مردم مىرسانند با توجه به آنكه غير حق در آن دخالت دارد، خالى از پيرايه، تحريف يا اشتباه نمىباشد. فرد عادى و فاقد ملكهى قدسى، با تبليغ، بهجاى آنكه مردم را به دين علاقمند سازد و هدايت دينى آنان را موجب شود،
بهسبب ناآگاهى در شناخت دين و بىخبرى از طبيعت و سرشت پيشينى افراد، دينگريزى آنان را موجب مىشود.
خط : در تبليغ امور دينى، اگر طلبهاى اقدامى داشت و كارى را به دست گرفت، واجب است آن را بهخوبى انجام دهد؛ چراكه تبليغ بد از دين، ضد تبليغ است و سبب دينگريزى افراد مىگردد. نوشتن كتاب واجب نيست، ولى خوبنوشتن آن واجب است. درسدادن واجب نيست، اما خوب درسدادن واجب است؛ همانطور كه طلبهشدن واجب عينى نيست، ولى اگر كسى طلبه شد، واجب است خوب باشد.
خط : انبياى الاهى كه دين خداوند را تبليغ مىكردند به پشتوانهى وحى و عصمت دلگرم بودند، حوزهها براى تبليغ بايد پشتوانهى تحقيق و اجتهاد و تقوا و قداست را داشته باشند و تبليغ بدون تحقيق و اجتهاد علمى، نافرجام و شكستخورده است و بيشتر وبال مىآورد تا توفيق؛ چراكه غير محقق كه مطلبى را بهدرستى بيان نمىدارد، خود را مديون ذهنهاى مردم مىسازد. مبلغ اگر خود اجتهاد ندارد، لازم است دستكم بتواند نظرات دقيق و تخصصى را از غير آن تشخيص دهد و صاحبان اجتهاد حقيقى را بشناسد.
خط : وظيفهى طلبه در مرتبهى نخست، تحصيل و تحقيق است و تبليغ بعد از تحقيق قرار دارد. پيامبران الاهى : كه همواره در تبليغ بودند براى آن بود كه به تحصيل و تحقيق نيازى نداشتند و دانشآموختهى مكتب وحى الاهى بودند. بر اين اساس طلبه تا دورهى چهارسالهى تبليغ را كامل نكرده است، مجاز به تبليغ نمىباشد؛ مگر آنكه سطح تبليغ براى افرادى بسيار ساده باشد كه تنها به تبليغى نازل نياز دارند.
خط : اجتهاد و عدالت روحانيت، شاكلهى اصلى روحانيت است و اين دو عنوان در كنار هم مىتواند نگهبان ارزشها باشد و تبليغ بايد به آن تكيه داشته باشد و مردم در تبليغ با اين دو چهره مواجه شوند. سِمت اصلى حوزهها توليد علم حقيقىست، نه نشر ايمان صورى. بنابراين مردم در تبليغ دينى بايد با محققان حوزه و توليدات علمى آنان در ارتباط قرار گيرند نه دادههاى خود منبريان و واعظان ظاهرگرا و سطحىانديشى كه توانمندى علمى ندارند و ايمانى صورى و وعظى قشرى را تبليغ مىكنند. تبليغى كه پشتوانهى اجتهاد و عدالت را نداشته باشد، فاقد مشروعيت است. بنابراين تبليغ و عملكرد روحانيان فاقد اجتهاد و غيرمستند به مجتهدان صاحب شرايط اعتبار شرعى ندارد؛ بهويژه آنكه عصر غيبت عصر تمرين شناخت چهرههاى حق و باطل است و هياهو و جنجال، چهرههاى بدون صلاحيت و كاذب را برجسته مىسازد. پيش از اين نيز به شأن دوگانهپرورى حوزهها توجه داده شد. حوزههاى علمى همانطور كه اسطورههاى علم و معنويت تربيت مىكند كه بهحق وارث انبياى الاهى مىباشند، افراد مردودى نيز دارد كه پيروى از آنان جز حرمان عظيم نيست.
خط : شيوهى تحصيل و تبليغ اگر به اينگونه باشد كه طلبه در كنار تحصيل خود بدون توجه به امور باطنى و تهذيب نفس به تبليغ رود، نتيجهبخش نيست؛ چون وى كه در خلوت به خودسازىِ استادمحور نپرداخته است، چگونه مىتواند به ديگرسازى رو آورد. وى در اين وضعيت نه مىتواند خود را بسازد و نه ديگران را.
خط : در تبليغ، بايد قرآنكريم به عنوان مصدر قرار گيرد و در همهى امور تبليغى و در محتواى تبليغ لازم است به آن مراجعه شود. براى تبليغ، بهتر است تنها بر متن قرآنكريم به عنوان تنها كتاب اصيل معرفت حصر توجه شود و جز از قرآنكريم گفته نشود.
خط : حيات عالمان دينى به حضور در ميان مردم و به مردمىبودن آنان است. مردم براى روحانيان حكم آب براى ماهى را دارند؛ همانطور كه روحانيان، حكم فضاى سبز براى مردم را دارند و آنان را صفا، طراوت و نشاط دينى و سلامت دنيوى و سعادت، رستگارى و فلاح اخروى مىبخشند. عالمان وارسته، ربانى و سرشار از صفا، مردم را كه داراى فطرتى دينمدار مىباشند، با عمل خويش به استقبال از امور معنوى و الاهى سوق مىدهند. صحت و پاكى نفسهاى مردم بدون اين عالمان شايسته ممكن نمىباشد. اين روحانيان اگرچه اندكند، منافع بسيارى براى مردم دارند. بلاها با آنان از مردم دفع مىشود و آنان سزاوار ستايش هستى مىباشند. بنابراين سلامت جامعه به تبع سلامت روحانيت مىباشد و اين، از معيارهاى اصلى براى ارزيابى قوت و ضعف جامعهى روحانيت و درستى جريانِ غالب آنهاست.
خط : تبليغ دين به اقامهى نماز جماعت روحانيان نيست كه اين كار را بايد به عهدهى خود مردم و صالحان آنان گذاشت، نه عالمانى كه بايد وقت خود را به خردورزى دينى و سامانبخشى به امور كلى و كلان در راستاى احكام دينى اختصاص دهند. مردم دستيابى به توليد دانش دينى و تبليغ علمى دين را از حوزهها انتظار دارند، نه برگزارى نماز جماعت و مانند آن، كه افراد صالح هر مجموعهاى مىتوانند آن را انجام دهند.
هنر
خط : تبليغ هنرى، محتواى تبليغ را با عمومىسازى و نفوذ اجتماعى، از تخريب و تحريف كلى مصون مىدارد و نيز هنر مىتواند براى هر دانشى طراحى شكلى و ساختارى بهگونهى انشايى و در فضايى آزاد اما متناسب داشته باشد و با « شگرد صورت و خلاقيت در بستهبندى »، محتوا را ماندگار و جاودانه سازد؛ چنانكه هنر پيامبراكرم 9 قرآنكريم مىباشد كه در قالب زيباترين و دقيقترين واژگان بيان شده است. اين هنر هم در محتواست كه تمامى دانشها را در قرآنكريم گرد آورده بهطورى كه آن را شناسنامهى عالم هستى نموده است و هم در شكل؛ بهگونهاى كه در فصاحت و بلاغت و گويايى براى تمامى اعصار و از تمامى اديبان تحدى خواسته است.
خط : نويسندگى به همراه ويراستارى دقيق، بهترين شيوهى تبليغى و اصل در تبليغات چندرسانهاىست. حوزهها در تعامل با اصحاب سينما، لازم است به تبليغات چندرسانهاى ( مولتى مديا ) اهتمام داشته باشند.
خط : حوزههاى علمى بايد دو بخش تبليغات سينمايى و ربانى را از هم جدا بدانند. سينما و فيلم و هنرهاى نمايشى براى اصحاب كاردان سينماست و روحانىكارويژهى ربانى خود را دارد. حوزويان نبايد خود را شبيه ارباب سينما سازند. عالم ربانى ممكن است سخنران و مبلّغ رسمى نباشد، ولى با كلامى، دل همه را پايين مىريزد و جملهاى، قدرتمندترين افراد را درگير تهديد مىسازد.
خط : تبليغات دينىِ در قالب فيلمهاى سينمايى و ديگر قالبهاى رسانههاى فراگير و عمومى مانند راديو و تلويزيون، نمىتواند به اندازهى حضور و دم عالِم ربانى اثر داشته باشد و بيشتر جنبهى اطلاعرسانى دارد و فاقد معنويت است. اين عالم ربّانى كه حقيقت معنويت و دانش را با خود دارد با زيستى معمولى و تبليغى ساده، مىتواند به قرآنكريم و دين، نقش اجتماعى دهد و حيات جامعه را با آن مهندسى و ساماندهى نمايد. عالم ربانى حتا اگر جلوى دوربين بنشيند، بازى در نمىآورد و چندنمايى نمىگردد. او قدرت شكافتن دل انسانها و نفوذ در آن را دارد و كالبد متناسب وى ـ كه نور معرفت، ايمان و تقوا در آن تابيده است ـ حضور مُدرنترين گريمورهاى طبيعى را در چهره و تأثيرگذارترين اكتهاى نمايشى را در حركات آرام و متين بدن و كارآمدترين ديالوگ را در گفته براى القاى مطلب به بيننده، دارد؛ بهگونهاى كه پيشرفتهترين دوربينها و حرفهاىترين صحنهآراها و بازىگردانها با بازيگرانى حرفهاى و استاد كاركشته و داراى پيشينه نيز نمىتوانند چنين تأثيرى را به مجاز و با بازىگرى در كسى ايجاد نمايند. اين نقش عالم ربانىست و كسى نمىتواند كارويژهى وى را بازى كند يا بگيرد. آنچه منبر يك طلبه را مؤثر مىسازد معنويت و روحانيت و نفَس الاهى او و قوت علمى وى مىباشد، نه معركهگيرى و ميداندارى و بازىگرى براى فيلم.
خط : طلبه و مجتهد دينى بايد طلبگى و مجاهدت علمى را براى ديندارى خويش و تلاش براى خود دين داشته باشد. او نبايد براى وعظ و انذار ديگران طلبگى نمايد و در پى آن باشد كه براى مردم سخن بگويد. عالم دينى اگر سخنى هم دارد، براى خود اوست و اگر كسى نيز خواست، از آن بهره مىبرد و كسى هم نخواست استفاده كند، به او ربطى ندارد و توجه به چنين چيزهايى وظيفهى عالِم نيست. او فقط چشم بر خداوند و توجه به ارادهى او دارد و بس.
طلبه بايد خود باشد و براى مردم نقش واعظ را بازى نكند، بلكه وعظ را براى خود داشته باشد و مردم نيز وعظ او را مىشنوند. عالم دينى با معنويت و قداست و با دانش و تخصص خود، مردم را جذب مىنمايد، نه با هنرنمايى در نقشآفرينى، آنگونه كه بازيگران چنين مىكنند. دنياى هنر با بهترين بازيگران خود نمىتواند نقش عالمى ربانى را آنگونه كه هست، بياورد؛ چراكه همه مىدانند او نقشآفرينى مىكند و نسخهى اصل عالم ربانى نيست.
خط : تبليغ بايد با برد قلب انجام شود و نه با برد مغز. تبليغ بايد از دل برآيد تا بر دل نشيند.
بىطمعى در تبليغ
خط : جايگاه عالم دينى، همانند صاحبان تخصص در رشتههاى ديگر نيست كه براى تخصص خود از مردم مزد مىگيرند. روحانى نبايد آنچه را آموخته است، به فروش مردمى برساند؛ كه در اينصورت، براى مردم مشكل اعتقادى مىآفريند. البته اين بحث، با فروش سيستميك علم به مراكز علمى تفاوت دارد و و با دريافت ظرافتهاى موجود ميان اين دو، نبايد آنها را با هم خلط كرد. فروش علم به مراكز علمى و صاحبان صنايع، در راستاى توان توليد علمى روحانيان است، ولى فروش علم به مردم، نان خوردن از موهبتىست كه خداوند به آنان داده است تا دستگير مردم باشند و نان خوردن از شأنىست كه به اولياى الاهى اختصاص دارد.
خط : عالم ربانى بايد بىطمع پرورش يابد و بىطمع به تبليغ بپردازد، وگرنه بهجاى: ( لا اسألكم عليه اجرا )[30] به طمعورزى و كاسبى با دين روى خواهد آورد. بىطمعى به آدمى شجاعت مىبخشد تا در كنار حق مقاومت كند. براى همين، حذف درآمدهاى دولتى و حتا مردمى از تبليغ، ضرورى مىباشد.
خط : عالمان ربانى و اولياى الاهى با بىنيازى و بىطمعى و در عشقى پاك زندگى مىكنند و نياز به كاسبى از ناحيهى مردم، آن هم مردم گرفتار و دردمند، ندارند. بنابراين شأن اولياى حق، اجلّ از آن است كه بخواهند از ناحيهى مردم با دانشهاى موهبتى خود كاسبى كنند، و هرجا كه كسى چنين كند، اصل بر فساد و دروغگويى وى در ادعاهايش مىباشد.
خط : همانطور كه هيچيك از انبياى الاهى در رسالت تبليغ خود، چشم به مزدى نداشتهاند و هيچگاه از كسى كه بخواهد داوطلبانه نيز چيزى دهد، مزدى نگرفتهاند و مىگفتند :
( فَمَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ).
من مزدى از شما نمىطلبم، پاداش من جز بر عهدهى خدا نيست و مامورم كه از گردننهندگان باشم ».[31]
و به مبدء فاعلى و نيز غايى در تبليغ توجه داشتند، روحانيت نيز در برابر تبليغ دين، نبايد از مردم هزينهاى بگيرد. حوزويان لازم است امور مالى و اقتصادى خود را از شهريهى متناسبى كه مىگيرند، سامان بخشند.
خط : حوزههاى تبليغى مجاز نمىباشند با كاستن عامدانهى ميزان شهريه، به بهانهى ايجاد انگيزه براى رفتن به تبليغ كاسبكارانه، طلبه را ضعيف نمايند تا براى امرار معاش خود به تكدى از فقرا و ضعفاى شيعه يا متمولان بپردازند. چنين سياستى مستحق بازخواست و مؤاخذه مىباشد.
ممنوعيت دولتىشدن تبليغ حوزويان
خط : از آنجا كه مردم از تبليغ دولتى خوشايندى ندارند، بايد از دولتىشدن تبليغ دينى پرهيز كرد و مبلغان بهگونهى مردمى بايد وارد ميدان تبليغ شوند بدون آنكه چشمداشتى مادى از تبليغ دين داشته باشند. آنان نبايد لقمه از خون سيدالشهدا 7 برگيرند و از دين، ارتزاق و از شريعت، معيشت نداشته باشند. عالمان دينى همانند انبيا نبايد از مردم پولى بگيرند؛ بلكه متوليان حوزه بايد چنان اقتدارى داشته باشند كه بتوانند به طلابى كه به تبليغ مىروند، بودجهاى بپردازند تا آنان بتوانند بهگونهى سيستميك و با هماهنگى با سامانههايى مانند سامانهى نياز، ضمن شناسايى فقيران و ضعيفان منطقهى تبليغ، از آنان دستگيرى و براى آنان كمك چشمگير و دور از خست داشته باشند. عالمان دينى نبايد توقع محبت از ديگران داشته باشند، بلكه بايد همواره همانند پيامبران الاهى به ديگران محبت نمايند. اگر عالمان دينى وارثان انبيا هستند، بايد همانند انبياى گذشته همه چيز خود را فداى مردم كنند.
تبليغ كردارى
خط : بهترين تبليغ دين به وجود خارجى اسلام است كه چهرههاى بارز آن روحانيان تبليغى مىباشند. اگر آنان رفتارى متمدنانه داشته باشند و به ديانت خود احترام بگذارند و متدين باشند، اسلام را به پيش چشمهاى دنيا ـ كه امروز ناظر است و هرچيزى را مورد مطالعه قرار مىدهد ـ تجلى مىدهند. محور ثقل ديانت بايد تمدن و تدين باشد. معرفى و تبليغ اسلام با عمل سالم روحانيت موفق مىگردد. متمدن كسىست كه عصبى نيست، فرياد ندارد، نظافت و بهداشت را رعايت مىكند و شوريده، بههم ريخته و ژوليده نيست. سنگين و مؤدب با ديگران برخورد مىكند و به آنان احترام مىگذارد و زورگو و خودخواه نمىباشد. برخوردى دوستانه، صميمى، خيرخواهانه و محبتآميز دارد و با پيشامد كمترين ناملايمت يا انتقادى، خشونتگرا نمىشود. متدين نيز اهل گناه و معصيت نيست و خودنمايى و تظاهر بدنى ـ كه با آموزههاى دينى مخالف است ـ ندارد و مصداق « كونوا دعاة النّاس بغير ألسنتكم »[32] مىباشد.
بهترين رساندن و تبليغ خطاب خاص ـ يعنى انديشههاى ناب و علمى ـ به مخاطب عام، يعنى جامعه، تمدن و تدين است. مخاطب از افراد متعصب، سختگير، زورگو و خشن كه از تمدن بهرهاى ندارند، رنجيدهخاطر مىشود و از شنيدن پيام تبليغ دور مىگردد و به آن دل نمىدهد. مخاطب عام نيز از نزديكان، مثل پدر و مادر و فاميل، شروع مىشود و تا همشاگردى و استاد تا مردم عادى كوچه و خيابان پيش مىرود. انتقال خوبىها با وسعت نظر، ادب، اخلاق و مرحمت ممكن مىگردد. جامعهى امروز انتظار دارد روحانى و كسى كه نقش هدايت دينى وى را بر عهده دارد، افزون بر تدين، تمدن داشته باشد و تشريفات و سنتهاى احترامآميز را در رابطه با او پاس دارد.
خط : مبلّغ بايد روابط و آداب اجتماعى مردم و منطقهى تبليغ را بشناسد و آنها را رعايت كند تا مرتكب خلاف و دون شأنى اجتماعى نشود؛ وگرنه مردم وى را با همان ظاهر و ادب اجتماعى او قضاوت مىكنند و ديگر از سخن وى تأثيرپذيرى نخواهند داشت.
خط : مبلّغ دينى در صورتى كه چهره و منظرى ناموزون داشته باشد، مورد تمسخر ديگران واقع مىشود و تبليغ وى نتيجهى عكس دارد و به ضرر دين تمام مىشود، اين در حالىست كه عالم دينى بايد زينت والدين معنوى خود يعنى حضرات چهارده معصوم : باشد. دشمنان روحانيت همواره به دنبال آن هستند كه عالمى در سخنرانى خود يك كمدقتى يا منافرى داشته باشد تا آنان براى وهن دين و ضرر واردآوردن به فرهنگ دينى، آن را نشر دهند و آن گفتهى ناموزون يا منافر را پيراهن عثمان كنند و آن را در رسانهها براى همه به نمايش گذارند.
خط : عالمانى را بايد به تبليغ فرستاد كه با ديدى باز به مسايل جامعه مىنگرند و نگرشى گسترده دارند و در عمل، خود را در ظرف مناسب خويش ببينند و مطابق شأن خويش عمل نمايند. در اينصورت كافىست تا براى هر شهر بزرگى تنها يك روحانى فرستاده شود و او بهتنهايى از عهدهى ادارهى تبليغى آن شهر و تأثيرگذارى بر مردم برمىآيد.
خط : مبارزان تبليغى حوزهها لازم است به مصداق: ( وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ )[33] با رعايت ادب و مهربانى به مراجعان و مخاطبان، پاسخگو باشند و چوب و چماق تكفير يا تفسيق را بهكلى كنار بگذارند كه تنها كسانى به سراغ آن مىروند كه قدرت بيان آنان كارآيى ندارد.
خط : محقق و مبلغ دينى، فشارهاى كارى و خستگى را با دوش گرفتن زير آب ولرم كه خنكى آن بيشتر باشد يا با آب خنك برطرف مىنمايد تا عقل و انديشه بتواند توان خود را باز يابد و راهى براى حل مشكل پيشنهاد دهد. در كنار استحمام، تميزى دندانها با مسواك و نخ دندان و شانه و برس زدن موها و نيز استفاده از عطر نيز توصيه مىشود. به همين صورت است اگر كسى مرتكب گناهى شود كه در اينصورت بهتر است غسل توبه نمايد و ظاهر و باطن خويش را با آن پاك كند تا بتواند گناه خويش را جبران نمايد.
خط : در تبليغ، مهرورزى و نرمى براى روحانيان يك حقيقت است و نه يك اصل. خشونت و تندى، فرعِ چيزى نمىشود و در جايى موجه نمىگردد.
آدمسازى و آبادانى
خط : روحانيانِ تبليغى لازم است به صدق، گام در راه ارشاد و راهنمايى جامعه بردارند و به روش علمى سخن گويند و به آدمسازى و ساخت فرهنگ و اخلاق جامعه و تشكيل امت رو آورند، نه به آبادانى شهرها. سرمايهگذارى در حوزهها به ساخت مدرسه و ازدياد شمار طلاب نيست، بلكه به آدمسازىست. آدمسازى با خود توسعه، پيشرفت و تمدن را همراه دارد؛ وگرنه آبادانىِ سختافزارىِ شهرها و سكونتدادن انسانهايى كه حس آنان استثمار شده و حالات انسانى آنان تحت غلبهى احوال حيوانى استعمارگران است، چه خاصيتى دارد؟ جز آن كه همان انسانها به ويرانى شهرها خواهند پرداخت.
خط : جامعهى روحانيت بايد اساس تلاش علمى و تبليغ خود را بر اين پايه قرار دهد كه انسان به خويشتن خويش و به انسانيت خود رجوع كند و خود را بازيابد؛ وگرنه تا خود را نيابد، هر فنآورى و تكنولوژىاى كه در دستهاى وى قرار گيرد، همچون علفى كه جلوى گوسفند قرار مىدهند تا وى را به كشتارگاه بكشانند، او را با پاهاى خود به سلاخخانه سوق مىدهد.
خط : حوزهها پيش از آنكه مسلمانى را ترويج نمايد، شيوهى آدمشدن و تربيت انسانى و اخلاق را بايد تبليغ نمايد؛ تا مسلمانى تنها لايهاى ظاهرى و لعابى عملى نگردد كه از سر عادت صادر مىشود. فرهنگ و اخلاق انسانى با بسط دانش فلسفهى اخلاق ممكن مىگردد.
خط : درست است كه دين، انسان را رشد مىدهد و هدايت مىكند، ولى انسانهاى آگاه را رهبرى و راهنمايى مىكند، نه افراد جاهل و نادان را. درست است كه دين جزو فطرت آدمى و مايهى انس بشر است؛ ولى انسانى كه خود را گرفتار جهل و تعصب نكرده باشد. آنان كه پيش از آدمشدن، مسلمان يا عالِم مىشوند، نهتنها رشدى نمىكنند و چندان ثمربخش، سودمند و شيرين نمىباشند، بلكه دين و علم را هم آلوده مىسازند و به انحراف مىكشانند.
خط : هرچه بر عقل، هوش، ثروت، قدرت يا زيبايى آدمى افزوده شود، وى به شريعت و ديندارى بيشتر نيازمند است، وگرنه جامعه را به فساد و تباهى سوق مىدهد. براى همين، متوليان دينى نخست بايد نوابغ و صاحبان هوشهاى برتر و افراد صاحب ثروت و قدرت را تحت تربيت و تبليغ دينى قرار دهند و سپس بر ضعيفان جامعه سرمايهگذارى نمايند.
استخدام تبليغى
خط : ورود نيروهاى توانمند علمى و جوان حوزه به ارگانهاى دولتى و نهادهاى حكومتى براى تبليغ يا استخدام، ممنوع مىباشد؛ چراكه بيرونرفتن طلبههاى جوان و توانمند در علم از حوزهها مانع از آن مىشود تا در علوم حوزوى كامل گردند و نمىتوانند به صورت ممحض به علوم اسلامى و حقايق دينى بپردازند و خروج آنان از حوزه، نوعى خودكشى علمىست. چنين روندى سبب مىشود حوزهها با از دستدادن نيروهاى جوان خود، در ريشه ضعيف شود و نتواند براى آينده عالمانى كارآزموده و محقق در تمامى رشتههاى مورد نياز پرورش دهد و حيات علمى و فلسفهى وجودى خود را از دست مىدهد و خشك و بىثمر مىگردد. ضمن آنكه اگر خطرى حوزههاى علميه را تهديد نمايد، هيچ نهاد و مركزى نمىتواند از آن دفاع نمايد، اما هر جاى ديگرى مورد تهديد واقع شود، حوزهها مىتوانند از آن دفاع نمايند. از اينرو حوزهها بايد با ريشهپرورى، نيروهاى جوان خويش را در تحصيل و توليد علم و تحقيق اجتهادى هزينه نمايد تا سنگر حوزهها با مبارزانى محكم، مستحكم گردد. نگاهداشت طلاب جوان و مستعد براى آشنايى اجتهادى با دين و حفظ اساس ديانت و ريشهپرورى، بايد سياست كلى حوزهها باشد. از اينرو تبليغ، شأن عالمان مسنّى مىباشد كه انجام توان كار علمى و تحقيقى ندارند.
خط : تبليغ نبايد چنان نازل گردد كه براى هريك از مدارس تابع آموزش و پرورش و نيز ادارات يا روستاها، يك روحانى قرار دهند تا در آنجا نماز بگزارد. در حالى كه براى اقامهى نماز جماعت يكى از افراد متشخص و عادل در همانجا كفايت مىكند.
نظم سازمانيافتهى تبليغ
خط : حوزههاى تبليغى بايد داراى چنان نظم سازمانيافته و اقتدار نظارتى باشند كه بتوانند نسبت به مبلّغان دينى داراى حمايتگرىِ مستقيم گردند؛ بهگونهاى كه اگر مبلغى در منطقهاى تبليغى، دچار تضعيف گرديد، بىدرنگ مبلغى توانمند را به كمك او برسانند. بازرسى و تحقيق از افراد مبلغ، در سيستمى سالم و صالح، با حسننيت نسبت به رفع مشكلات انجام مىگيرد، نه صرف توبيخ و تنبيه.
تبليغ جهانى
خط : حوزههاى تبليغى بايد از اقتدار علمى برخوردار باشند و با اقتدار معنوى و علمى ( نه استكبارى ) به تبليغ جهانى اقدام كنند. اين حوزهها بايد بتوانند بر روى پايگاهها و شبكههاى علمى خود، دقيقترين بحثهاى علمى را بهخصوص در دو حوزهى فلسفه و حقوق داشته باشند.
خط : تبليغ فرهنگ شيعه، بر اساس اصل همزيستى مسالمتآميز و همگرايى، نبايد براى ديگر اديان و مذاهب، مزاحمتى داشته باشد؛ مگر آنكه برخورد صريح و غرضآلود با مذهب شيعه داشته باشند و تخريب شيعه را هدف خود قرار دهند. پاسداشت حرمت اقوام و ملل، نبايد به مخالفت با شيعه بينجامد؛ بلكه بايد شيعيان به اعتبار اينكه مذهب حق را دارند، بر اساس جامعهشناسى و روانشناسىِ هر ملتى، براى آنان مقبوليت دينى ايجاد كرده و حقانيت خود را به صورت علمى، آشكار سازند، تا به مرور زمان، با يكسانسازى فرهنگى در پرتو رشد علم و تحقيق، حق را بر باطل غلبه دهند.
حوزهها لازم است تابلوهاى زيبايى ـ مانند علم، معرفت، ولايت، توحيد، جوانمردى و انسانيت ـ را كه در مذهب شيعه وجود دارد، با تبليغ صحيح و علمى، و نه به صورت عاميانه، در معرض ديد همهى انسانها قرار دهند تا عظمت و بزرگى اين مذهب را بيابند.
خط : حوزههاى علمى لازم است كتابهاى تحريفشدهى اديان ابراهيمى بهخصوص تورات و انجيل را بشناسد و براى آن كرسى قرار دهد و قرآنكريم را با اين كتابها در معرض مقايسه بگذارد تا موقعيت ممتاز قرآنكريم بهطور علمى و منصفانه به دست آيد. حوزهها بايد كرسىهاى دينشناسى داشته باشد و تورات و انجيل در آن تدريس و تفسير گردد تا حقانيت دين اسلام در پرتو مقايسه و بررسى تطبيقى و تحليل دلايل، تصديق شود.
خط : جبههى استكبار براى مبارزه با جامعهى روحانيت، سرمايهگذارى مستقيم بر وسايل ارتباط جمعى ـ بهويژه اينترنت و شبكههاى ماهوارهاى ـ دارد و جامعهى روحانيت در اين زمينه نيازمند آرايش رسانهاى و تقويت پدافند غير عامل است. البته مهمترين ركن براى مبارزه با بدخواهان، تقويت اجتهاد و عدالت در نيروهاى خود و مسلح نمودن آنان به تخصص است. بايد توجه داشت اين صفآرايى، موازنهى قدرت ندارد؛ زيرا جبههى استكبار نسبت به معنويات، دهنكجى دارد و ابزار وى براى جذب جامعه، ايجاد تنوع در رهايى، بىبندوبارى، هرهرىگرايى و فساد و فحشاست و روحانيت نيازمند تبليغ دانشمحورِ ديانت، معنويت، عقلانيت، عشق و محبت سالم است.
خط : سخنان روحانيت هم از طريق شبكهى جهانى اينترنت و هم از شبكههاى ماهوارهاى دريافت مىشود و تجزيه و تحليل مىگردد و نقش آنان در موضع پشتيبانى و دفاع از مكتب تشيع، بُعد بينالمللى يافته است؛ موضعى كه توسط جبهههاى مختلفى از دوست و دشمن مورد پرسش و هجوم قرار گرفته است. آنان هم بايد با اديان رقيب، مانند مسيحيت و اهلتسنن و هم با ايدههاى نوظهور همچون عرفانهاى انحرافى و شيطانپرستى و هم با ايدههاى سياسى و نيز فرهنگها و حاكميتهاى رقيب همچون سكولاريسم، ليبراليسم و دموكراسى گفتمان و مبارزه داشته باشند؛ در حالى كه تازه از ميدان كشتى با نظام ستمشاهى، و سپس مبارزهى هشتساله با قدرتهاى استكبارى پيروز بيرون آمدهاند و عرق آنان خشك نشده است و انرژى لازم را نيافتهاند و عرصهى گستردهى مديريت داخل ايران نيز بر دوش آنان سنگينى مىكند. از سوى ديگر، نقش اصلى آنان توليد علم و پاسخگويى به پرسشهاى مذهبىست و مركز ملى پاسخگويى به سؤالات شرعى، دستكم هر روز با هزاران تماس تلفنى مواجه است كه اين تنها آمار يك مركز پاسخگو مىباشد و اين نشاندهندهى آن است كه روحانيت بيش از هر زمان ديگرى در معرض سؤال در جبههاى بسيار وسيع است كه اگر پاسخگويى لازم را نداشته باشد، تلقى ناكارآمدى از آن خواهد شد.
خط : دينمدارى با پيشوايى جامعهى روحانيت در عصر غيبت، همواره با مخالفت گروهى خداباور اما بدون اعتقاد به دين و يا با خداانكارانى كه با خدا و امور منتسب به حقتعالا مبارزه مىكنند و با لائيك و سكولاريسم مواجه مىباشد. شدت هجمهى معنويتگرايانِ بدون خدا يا شريعت و عقلمحوران اومانيسمى با دليلوارهها و شبهعلمها بيش از ديگر گروههاست. همچنين فرهنگ لائيك و سكولار، نخست دختران و بانوان جوان را ابزار ترويج فرهنگ خود قرار مىدهد و از طريق آنان در جوامع نفوذ مىكند و براى همين، آنان بيشتر تحت تأثير فرهنگ غالب لائيك و سكولار مىباشند.
خط : چهار گروه: اهلتسنن، اهل كتاب، كافران و مادىگرايان و لائيك و فرادينان كه با هر دينى سازگارى نشان مىدهند، از طريق رسانههاى عمومى و فنآورىهاى ارتباطى با حوزههاى علمى مقابله خواهند داشت. حوزهها در تبليغ خود لازم است بدون ايجاد دعوا و درگيرى، خردمندانه و با متانت و كرامت، داشتههاى معرفتى مكتب شيعه و شرح و تفسير علمى آيات قرآنكريم و ذخاير عقلانى روايات حضرات معصومين : را متناسب با اين گروهها و بدون پيرايه ارايه دهد.
خط : مكتب شيعه با مردمان آزاد و بسطيافتهى دنيا و كسانى كه ايدههاى آزادمنشى، جوانمردى و فتوت دارند يا در پى عرفان و معنويت مىباشند و نيز به مسيحيت و به اهلتسنن محب و غيرمعاند تقارب و همگونى دارد. اين گروهها مىتوانند از مكتب علمى و عرفانى شيعه بهره برند و خود را ارتقا بخشند و روابط مناسبى با شيعه داشته باشند.
خط : شيعه در پرتو تربيت و الگوگيرى از آزادگى پيشوايان معصوم خود، آزادى و آزادگى و شجاعت دارد و به هيچوجه كمترين زور و تحكمى را از ناحيهى كسى نمىپذيرد و هرگونه فشار و اجبارى بر شيعيان حتا در ناحيهى دين، آنان را براى مقابله مستحكمتر مىنمايد؛ برخلاف اهلتسنن كه با قلدرمآبى حاكمان، نسبت به زور تمكين دارند. به شيعه نبايد تندى كرد و زور گفت كه بىمهرى مىآورد.
خط : يهوديان داراى دو چهرهى دينى و سياسى هستند. گروههاى سياسى يهود بهويژه چهرهى خشك صهيونيستها، نه داراى عرفان هستند و نه در فرهنگ خود به صداقتى اعتقاد دارند و نفاق، چهرهى خاص آنان است. آنان دشمنى ويژهاى با تمامى اديان آسمانى و بهخصوص اسلام و شيعه دارند و مادىگرايى آنها ايجاب مىكند فرقهى دينى به حساب نيايند، بلكه تنها چهرهاى سياسى، تاريخى و اجتماعى باشند كه حتا به گروه دينمدار يهود نيز مجال ظهور نمىدهند تا چه رسد به ديگر اديان. گروههاى ستيزهجو و تكفيرى اهلتسنن نيز در مقابله با شيعيان، از يهوديان سياسى بدتر مىباشند.
خط : آنچه در تمامى طراحىهاى تهاجم به فرهنگها لحاظ مىشود اين است كه مردم براى هزارانسال دينمدار بودهاند و باز هم دينمدار باقى مىمانند؛ بنابراين براى آنان قتلگاهى مىسازند كه دين آنان را از شريعت، به معنويت تنزل دهد و فقه و حقوق دينى را از آن بستاند و تكليف را از دوش دينمداران بردارد و به جاى آن، تعلق خاطر به پديدههاى ماورايى، و خدايى بدون حكم و شريعت را بنشاند؛ زيرا روحانيان اديان، مردم را نسبت به احكام دينى به تزلزل و بىاعتمادى سوق دادهاند و منافع خود را به جاى مراد شريعت، به تودهها القا كردهاند و همين، بهانهاى براى شكارچيان شده است كه طرح دينگريزى و معنويتمدارى در پرتو عقلانيت فردى را به تودههايى ارايه دهند كه امروزه به مدد علم، زير بار خرافات نمىروند. آنان خداى معنوى را مىپذيرند؛ زيرا نمىتوانند حكم باطن و فطرت خداجوى خود را ناديده بگيرند. دينى كه فقه يهود يا مسيحيت و همانند آنها براى بشر آورده است، همراه با سختگيرى، خشونت، تحريف و غير علمى بوده و خدايى را كه آنان براى بشر رقم زدهاند، تاريخ مصرف خود را از دست داده است و ديگر ماندگارى ندارد و بهزودى هويت خود را به صورت اساسى از دست خواهد داد و به جاى آن، دينِ تنزليافته در چهرهى معنويت، با ترويج آزادمحورى، اباحهگرى و عشق خواهد نشست. جبههى يادشده نقطهى اوج پيكار رزمندگان علمى جامعهى روحانيت شيعه است؛ نيروهايى كه بايد هماينك تحت تعليمات سخت قرار گيرند تا بتوانند در آن فضاى پيچيده، كه از سِحر و جادو تا خرق عادت و معنويت و عشق سخن مىرود، مدافع و حمايتگر حريم بشريت و مردم باشند. آنان بايد تلههاى مرگ را ـ كه با نامهاى معنوى استتار گرفته است ـ شناسايى و خنثى كنند؛ بهويژه آن كه معنويتگرايى صرف ماندگارى دارد؛ زيرا طبع جمهور، طبع عاطفىاحساسىست و عاطفه و احساسِ دينى و معنوى آنان ريشهاى چند هزارساله و كهن، بلكه ريشه در فطرت و سرشت آنان دارد و قابل اضمحلال نيست؛ اما قابل سالمسازى و گرايش دادن آن به آموزههاى علمى مكتب خاندان عصمت و طهارت : يا محبت آن حضرات است؛ اگرچه موهبت تشيع و ولايت را نداشته باشند.
خط : در عرصهى نبرد فرهنگها و تمدنها، نبرد با سلاح توليد علمى، كه خردپذير است، پيروزى مىآورد و هرگونه برخورد استبدادى و از سر زور و قلدرى و دستورهاى آمرانه و گفته و نوشتهى مستبدانه، مورد پذيرش قرار نمىگيرد. مهاجم و مدافع اين ميدان كسىست كه با نشاط علمى، دانش توليدشدهى خود را در قالب ادبياتى مؤدب، موقر و متين ارايه دهد؛ ادبياتى كه توسط نيروهاى متخصص با گرايشهاى متعدد، ارزيابى شده و تمامى وجوه روانشناسى و جامعهشناسى در آن، اعتبار گرديده باشد؛ بهخصوص در جامعهى ايران كه تمدنى ريشهدار و فرهنگى كهن دارد و كسى به صورت شكلى و فرماليته نمىتواند چيزى را بر مردم تحميل كند. بنابراين كارهاى فرهنگى بايد ريشهدار و علمى پىگيرى شود، نه با راهپيمايى، تظاهرات و برخوردهاى فيزيكى و فرامين آمرانه.
خط : در برابر پايگاهها و شبكههاى مجازى و ماهوارهاى كه مخالفت با دين دارند و آن را به چالش مىكشند، لازم است شبكههاى بسيار قوى، پرمحتوا و مدرن داشت، تا مخاطبان نجيب و حقمدار، خود به داورى بنشينند و غنا و برترى فرهنگ و مذهب شيعه را بر هر تمدنى بهگونهى علمى بيابند.
خط : از راهكارهاى بايستهى ورود روحانيت به عرصهى جامعه، شناخت مردم است. اين جامعه با در دست داشتن روانشناسى جامع تمامى اقوام ايرانى و مردم مناطق مختلف جهان، مىتواند با شناسايى زمينههاى محبت و عشق مردم هر منطقه، زمينههاى جذب حداكثرى نسبت به گزارههاى دينى را فراهم آورد. مردمى كه اگر روحانى متخصص و متعهدى را بيابند، به او علاقه و ارادت دينى مىيابند و وى را بيش از هر صنف ديگرى مورد احترام و حرمت قرار مىدهند.
روحانيت، مردمىست و با مردم زنده است و براى آن كه مردمى بماند و نيز حيات خود را تضمين كند، بايد مردم را بشناسد؛ مردمى كه روحانيت دينى را دوست دارند. الگوى تركيبى ملتها از لحاظ جامعهشناسى، بر اساس قوميتها، دين و مذهب و طبقات اجتماعى با رويكرد پايگاه شغلى، قابل تقسيم است.
خط : حوزهها لازم است مهمترين معضلات روز جامعه بهخصوص مسايل فكرى را پايش نمايد و براى چارهجويى و پاسخگويى نسبت به آنها به صورت گروهى و جمعى، كار تحقيقىِ سازمانيافته داشته باشد.
وحدت شيعه و سنى
خط : تبادل فرهنگ ميان شيعه و سنى بايد با بحثهاى علمى باشد و حقانيت را بايد بر اساس كتابهايى كه هر دوگروه به سندبودن و حجيت آن اعتراف دارند، به اثبات رساند؛ بحثهايى كه بايد با لطف، امتنان، محبت، مهرورزى و تواضع همراه باشد. اگر به چنين امورى اهتمام نباشد، بانگ برآوردن و در خانه دعوا به راه انداختن، ثمرى جز تضييع حوزههاى شيعى و تضعيف آن ندارد.
خط : تلاش براى وحدت مذاهب نبايد با التقاط يا دورويى، تقيّه و پنهانكارى انجام شود، بلكه براى رسيدن به وحدت كلمه بايد به شناسايى نقاط مشترك ميان فرقهها پرداخت و آن را نقطهى شروع گفتمان مذاهب به شمار آورد. براى پيمودن اين مسير بايد كمال احتياط و وحدت كلمه در توحيد، رسالت و ولايت را داشت و با ارايهى دلايل متقن براى همه اثبات نمود كه اسلام بدون ولايت اولياى معصومين : گذشته از آن كه حقيقتى ندارد و شكلى بىنمود و جسمى بىروح است، راه به هيچ سعادتى نمىبرد. وحدت با استدلالِ بر حقانيت مكتب شكل مىگيرد و نه با دست برداشتن از ادعاهاى حقيقى و فرهنگ تشيع يا زير بوق هر كجى و ناصوابى رفتن. براى پيمودن مسير وحدت، بايد ستمگرىها، بدعتها و پيرايههاى را كه در تاريخ اسلام به اين دين رخنه نموده است، شناسايى كرد و وحدت را دستمايهى فراموشى آنها نساخت و به شناسايى روشها و آسيبهاى برآمده از آن پرداخت تا هيچكس خودآگاه يا ناخودآگاه به آن گرفتار نيايد و مسير وحدت مسلمين بدين گونه هموار گردد.
خط : اهتمام به بحثهاى علمى، منافاتى با وحدت شيعه و سنى ندارد؛ بلكه بر انسجام ميان آنان مىافزايد. حفظ وحدت نبايد بهانهاى براى ترك بحثهاى علمى و از دسترفتن فرهنگ اولى و حقيقى شيعه و گرايش به التقاط باشد. به نام وحدت، نمىشود ولايت و خلافت بهحق اولياى معصومين : را ناديده انگاشت. انديشهى وحدت نمىتواند به جمع ميان حق و باطل بپردازد، بلكه بايد بر نقاط مشتركى كه ميان مذاهب يافت مىشود تكيه نمود بدون آن كه به التقاط گرفتار آمد.
خط : در بحثهاى ولايت، نقد يك كتاب سنى يا ترويج كتابى شيعى نتيجهى جز دعوا ندارد. بهجاى بحث از شيعه و سنى، بايد ديد خلفا چه گفتهاند و حضرت اميرمؤمنان 7 بهخصوص در دعاها و مناجاتهاى خود چه دارند؟ بايد محتواى علمى حضرات معصومين : را به ميان آورد و ساختار معرفتى هر دو طرف را شناخت. اين كار، بهترين سبك مباحثه و مناظره است. اين امر باعث مىشود شيعه به عنوان مذهبى علمى در دنيا مطرح گردد؛ بدون اينكه دعوا، اختلاف و تشنجى ايجاد شود.
تناسب محتواى تبليغ
خط : در ميان هر گروه بايد مسايل مناسب همان گروه را بيان كرد. در ميان عالمان بايد از علم گفت. تودههاى مردم را بايد بيشتر مهمان سكوت يا سخنهاى كلى و بىزبان كرد و زمينهى رشد و ارتقاى عملى، شادمانىهاى فكرى و كاميابىهاى نفسى و معنوى را در ميان آنها بهگونهى علمى رواج داد. در ميان تودهها بايد با مهربانى، شوخى و نرمى همراه بود.
تخصصمحورى تبليغ
خط : تبليغ هر گزارهاى لازم است نهايت مبتنى بر اجتهاد باشد. شرط « اجتهاد » ـ كه براى روحانيت شيعه امرى محورىست ـ همان پاسداشت تخصصمحورى در علوم است و اين بدان معناست كه اگر كسى در رشتهاى تخصص ندارد، حق اظهارنظر در آن را نخواهد داشت. بايد اين فرهنگ در جامعه نهادينه شود كه كسى بدون اجتهاد و تخصص در علم دينى، نظريهوارهاى را به ساحت جامعه نياورد؛ زيرا نظريهپردازى در حيطهى علوم دينى، بدون داشتن تخصص لازم، منجر به تحقير شريعت، بىارزشى علم و تخريب فرهنگ دينى مىشود و جرم است.
خط : سخنگفتن بر فراز منابر بايد بر مبناى شأن معنوى و تخصص علمى سخنران باشد و وى نبايد وارد محدودههايى شود كه از تخصص علمى يا شأن معنوى او بيرون است و با وى تناسبى ندارد و از عهدهى اثبات و دفاع از آن برنمىآيد.
خط : سخنشنيدن از منبريانى كه در يكى از علوم اسلامى مجتهد نيستند و سخن مجتهد عادل و كارشناس آن را بيان نمىكنند، وجوب شرعى براى پيروى ندارد و خود سخنران نيز در قيامت مورد بازخواست قرار مىگيرد. شنوايى از افراد غيركارشناس، شخصيت و هويت آدمى را مىگيرد.
خط : روضهخوان لازم است مقتلشناس باشد وگرنه باعث نشر دروغ و افترا مىشود و عظمت روضهخوانى و موقعيت روضهخوان را تضعيف مىكند.
خط : مجالس و امورى كه منتسب به اهلبيت : است بايد به بهترين وجه و آبرومند برگزار شود. روضهخوانى لازم است داراى مميزى باشد و كسى كه نمىتواند به صورت حزين روضهخوانى نمايد، نبايد بر فراز منبر روضه بخواند؛ چراكه حرمت كربلا و اهلبيت پيامبر اكرم 9 را تنزل مىدهد و روضهخوانى ناموزون وى، ظلم به شعاير دينىست و چهرهاى وهنآلود از اسلام ارايه مىدهد. قداست روضهخوانى نبايد انگيزهاى باشد تا كسى كه شايستگى آن را ندارد به صرف علاقه بر آن اقدام كند.
خط : چنين نيست كه اگر كسى بر فراز منبر تنها روايت بخواند، كار خود را سبك كرده و مسؤوليت كلماتى را كه مىگويد از دوش خود برداشته باشد، زيرا روايت نياز به درايت دارد و نداشتن قدرت تحليل و تبيين روايت، مخاطبان فهيم را به آزار و اذيت مىاندازد.
خط : روحانيانى كه اصول و قواعد استخاره را نمىدانند يا صاحب استخاره نمىباشند، نبايد براى مردمى كه گاه مىخواهند معاملههاى كلان انجام دهند و همهى موجودى خود را به ميدان آورند، استخاره نمايند. البته اين اشكال بر افراد نيز وارد است كه استخاره را نمىشناسند و توقع دارند هر روحانى بتواند براى آنان استخاره نمايد.
خط : استخاره به عنايت حضرت حق شكل مىپذيرد، نه به درايت عقل. البته عقل با درايت خويش، حجيت، حقانيت و ارزش صدق آن را درمىيابد. استخاره از دانشهاى انشايىست كه به حافظه اتكا ندارد، بلكه همچون دانشهاى اعطايى و موهبتى، مبتنى بر ملكهى قدسىست و مفاهيم و محتواى آن به مدد اين توانمندىِ معنوى استنباط مىگردد و به اعتبار عنايت به غيب و باطن مىتواند راهنماى مردم در كارها و راهگشاى آنان در مشكلات باشد. دقيقترين استخاره از آنِ كسىست كه كتاب نفس وى گستردهتر، جزيىتر و ملكهى قدسى وى دقيقتر باشد و وى بتواند با مراجعه به آن، از الهامات بهره ببرد.
مسؤوليتپذيرى مبلغ
خط : درست است مراكز علمى بايد عرصهى آزاد نظريهپردازى باشد؛ ولى هركس كه نظريهاى بياورد، بايد بتواند آن را به پشتوانهى دليل، به اثبات برساند و نيز مشخص سازد آيا توان اجتهاد دارد و نظرگاهِ علمِ دينى را بيان مىدارد يا در حوزهى فن دينى و بدون تكيه به هيچگونه اجتهادى سخن مىگويد؟ كسى كه ديدگاههاى بشرى فن خود را به نام علم دينى به محيط عمومى جامعه مىكشاند، افكار ملت، بلكه امتى را به بازى مىگيرد و كار وى همانند قتل عمدِ اعتقاد و فرهنگ گروهى از شهروندان است.
دورى از عاميانهگرى
خط : حوزههاى علمى بايد با تبليغ مدرن و علمى و از روى صفا و صداقت و با ردهبندى احكام و شناخت اولويت آنها، حيات و حركت اجتماعى براى احقاق حق و ترويج توحيد و ولايت و محاق باطل داشته باشند؛ بدون اينكه شيوههاى گونهگون تبليغاتى به زمينههاى عارضىِ نامتناسب با شأن علمى و قداست حوزههاى دينى و به پوپوليسم و عاميانهگرى آلوده گردد.
خط : دين در رسانههاى عمومى بهخصوص در صداوسيما لازم است با شيوه و با محتواى تخصصى ارايه شود. البته، اين بدان معنا نيست كه محتواى تخصصى و علمى دين نبايد زبان عاميانه داشته باشد، بلكه سخن بر سر آن است كه محتوايى كه از دين تبليغ مىشود نبايد عاميانه، سطحى و غيردقيق باشد.
ردهبندى احكام
خط : دين را بايد با برنامهريزى دقيق و گامبهگام و مرحله به مرحله در جامعه تبليغ و عملياتى نمود؛ آنگونه كه خداوند در تحريم شراب و براندازى بردهدارى عمل نموده است. دين را بايد ردهبندى كرد و بر اساس اولويت و اهميت و پذيرش و مقبوليت مردمى، تبليغ نمود تا مانع از پيشامد زمانهى عسر و حرج گرديد و دين به زور و اقتدارگرايى و استبداد نينجامد و اصل اسلام همواره داراى مقبوليت مردمى باشد، بدون آنكه قلهى بلند حقايق در انبوهى از واقعيتها گم گردد، بلكه بايد مديريتى جامع و صادقانه داشت و بهنحوى انسانى و اسلامى حركت كرد كه حتا دشمنان نيز به آن حقايق يقين كنند و با حق دانستن آنها در خود بشكنند، نه اينكه چون پارهاى از احكامْ قابل تبليغ و اجرا نيست و بايد آن را اهمال كرد، ديگر احكامى را كه توان تبليغ و اجرا دارد نيز اهمال كرد؛ زيرا اين سياست، به اهمال در اصل تكليف و هدم بنياد دين مىانجامد.
خط : حوزهها در مقام تبليغ، نخست بايد حلالها را در اختيار مردم قرار دهند و سپس از محرّمات بگويند.
خط : حوزهها در ميدان مبارزه با جهانخواران ـ كه از اهرم لذايذ نفسانى براى تسخير ذهن و انديشهى جوانان و مردم استفاده مىبرند و با تمام توان خود، حرامهاى دينى را گسترش مىدهند و به هرچه دنياى معنوىست، دهنكجى مىكنند و آن را به چالش مىكشانند ـ لازم است بهترين لذايذ حلال را شناسايى و در مدلهاى متنوع مُجاز، طراحى نمايند و آن را در برابر دادههاى دنياى استكبار و كفر، به مردم بشناسانند.
خط : دين يك اصول و بيناتى دارد و يك فروعى. نبايد پرداختن به فروع سبب از دسترفتن اصول گردد. براى نمونه ممكن است عالمى دينى گذاشتن تحتالحنك در هنگام نماز را مستحب بداند و آن را رعايت نمايد، اما چنان استكبارى در وجود او باشد كه روى خود نگذارد حتا يك روز براى كمك به همسر خود به آشپزخانه رود.
خط : بايد با شناخت دقيق انسان و حقايق اجتماعى، قداست، تقوا، پاكى و طهارت نفسى را كه از عالمان دينى انتظار مىرود، براى مردم عادى لازم ندانست و از آنان توقع زندگى ايمانى و پيامبرگونه نداشت. دعوت همگانى ميليونها انسان به عالىترين شكل بندگى بدون توجه به ردهبندى احكام، ديگر احكام را نيز به تعطيلى مىكشاند. جامعه بايد باز باشد و افراد عادى به كارهاى عادى خويش بپردازند تا حريم و حرمت دين ـ آنگونه كه دين از ما خواسته است ـ پاس داشته شود و نابسامانىهاى افراد عادى نيز بهصورت فراگير و همگانى به وجود نيايد. اگر كسى بخواهد مردم عادى را با خشونتورزى عسرى به « عباد الرحمان » يا « مؤمنان متوسط » برساند، بىدينى آنان را نتيجه خواهد گرفت؛ چراكه در طريق هدايت دينى هركس را بايد به خود و توانايىهاى خويش رساند و نه به ديگرى.
خط : دين با وجود مرتبههاى فراوان، گاه تا مرز كفر و الحاد پيش مىرود و از كفر نيرو مىگيرد؛ اما ميان كفر و دين مراتب بسيارىست كه نخستين آن، دوستى در قلب است، آن هم به رتبههاى متعدد، بعد انديشه در ابعاد دين كه باز به مرتبههاى متعدد است و سپس اعمال دين و عمل نمودن به آن است كه آن هم در درجههاى فراوانىست. ديندارى، نخست از دوستىِ دنيا شروع مىشود. براى نمونه اگر كسى بيدارى سحرهاى ماه مبارك رمضان و خوردن در آن وقت را دوست داشته باشد، از آنرو كه مسلمانان در اين وقت بيدارند و سحرى مىخورند، او با واسطه در صف مسلمانان است. ابتداى دين، پايان كفرىست كه يك گام به سمت دين برداشته شده است.
خط : دين در سطح عمومى، اصرار چندانى بر مراتب حقطلبى و ايمان و دعوت عام به آن ندارد و اصلِ حسن سلوك و ايمان ظاهرى را اثربخش مىداند و به وسيلهى همين امور، حريمى براى مسلمانان ظاهرى قرار مىدهد و با آنكه دين در اين مرحله تنها داراى صورت است و محتواى آن عمق چندانى ندارد، با تكيه به همين ظاهر دينى، جان، ناموس، مال و حرمت آنان را محترم مىشمرد. عالم دينى لازم است تابع شريعت باشد و به همين وزان دينى، حريم ظاهر و مردمان را محترم شمرد.
همگرايى و پرهيز از اختلاف
خط : حوزهها براى بقاى دين، نيازمند تعاون و همگرايى با مردم و ملتها و پرهيز از تبليغ موارد اختلافى ميان مجتهدان مىباشند. ناديدهگرفتن اولويتهاى احكام و ردهبندىهاى آنها سبب درگيرى، استبداد و نارضايتى عمومى و دهنكجى به دين و تزلزل معنويت و قداست آن و انقراض اصل اسلام مىشود؛ زيرا براى اجراى هر حكمى بايد با گروهى درگير شد. عمل به احكام اتفاقى كه مقبول اجتماع مىباشد با حفظ سياستِ همگرايى با همهى مردم، در درازمدت سبب مقبوليت عام شيعه و حتا جلب و جذب پيروان ديگر اديان به آن و استمرار اصل اسلام و پيدايش زمينه براى اجراى تمامى احكام آن مىشود و زمينههاى مخاطرهآميز برداشته مىشود. جامعهى شهروندى و مدنى امروز، تعاون و تعامل را مىطلبد، اقتدار نظامى و قدرت يا تعصبهاى كور مذهبى و تحجر يا سكولار، سلامت و سعادت نمىآورد. در صحنهى اجتماع، لازم است به اندازهى قدرت و توان واقعى خود، به احكامى كه اصل اسلام را به مخاطره نمىاندازد، پايبند بود و موازين غير مخاطـرهآميـز اسلام را با قدرت، قانونى و عملياتى نمود و بدينگونه پيوند ميان دين و سياست را حفظ كرد. اين سياست هم اصل اسلام را حفظ مىكند، هم سبب رعايت موازين آن مىشود، هم باعث مقبوليت عام آن مىگردد، و هم توسعه و گسترش اسلام را در پى خواهد داشت.
خط : پاىفشارى بر برخى از احكام كه ميان فقيهان دربارهى آن اختلاف است و نظر مذهب شيعه در آن مشخص نيست، بلكه آنچه ارايه مىشود، فقط نظر برخى مجتهدان شيعىست، سبب تحريف اين مذهب در طول زمان، و تغيير فرهنگ آن مىشود. با حاكميت فقيهان خاص در طول زمان، همين اختلافها وحدت شيعى را از ميان مىبرد. تمامى احكام و قوانين شيعى، مدوّن و مورد اتفاق همگان نيست تا بتوان با آن، حتا شيعيان را ملزم به اطاعت از آن كرد، تا چه رسد به پيروان ديگر اديان. اين اختلافهاى درونْشيعى، چنانچه هريك در طول زمانْ حاكميت پيدا كند، به نفى مكتب و مرام شيعه منجر مىشود.
براى رفع اين نقص، بايد نگاه حداقلى به احكام داشت. همين كه قانونى مخالف با مذهب شيعه نباشد، در مشروعيتِ تصويب آن، كفايت مىكند و نياز به نگاه حداكثرى و مطابقت تام آن با احكام اسلامى نيست.
كليد فتح جوامع
خط : بهترين راه براى رشد يك مكتب، تبليغ آن در ميان فقيران، ضعيفان، جوانان و كودكان مىباشد و خداوند را بهتر مىتوان در قلبهاى سادهى اين گروه ورود داد تا گروههاى خاص با كارويژههاى اجتماعى. بهخاطر سرعت پذيرش اين گروهها، حكومتهاى نفاق نيز از اين عده بيشتر سوء استفاده مىكنند.
خط : در انجام هر كار، بايد كليدهاى پيشرفت آن را شناسايى نمود. فتح هر جامعهاى داراى دو كليد است: يك كليد، آن است كه عموم افراد جامعه را زير نفوذ تبليغى خود داشت، و راه ديگر ورود از بالا و در اختيارداشتن سران و كارگزاران و ورود به سيستم حكومتى و به دست گرفتن نبض جامعه مىباشد. در روش نخست، بايد از مردم شروع كرد و با حمايت مردم، بالا رفت. سير از بالا به پايين كمتر موفق مىباشد و به صورت غالبى، فتح دلهاى مردم با اين كليد ممكن نيست؛ چون اين روش بهطور نوعى با سياستبازى و سازش همراه مىباشد. استفاده از روش پايين به بالا خيلى دشوار است؛ ولى تجربه نشان داده است كه بسيار موفق مىباشد. پيامبران نيز چنين مشى و روشى داشتهاند؛ چنانكه مىفرمايد: ( آَمِنُوا كَمَا آَمَنَ النَّاسُ )[34] . راه اصلاح حوزه نيز همين روش و استفاده از طلاب و روحانيان فرودست است. آنان به تكليف فعلى خود عمل مىكنند.
تبليغ علمى
خط : عصر حاضر، دوران سيطرهى علم است و براى گزارههاى علمى و آنچه با روش علمى عرضه گردد، پذيرش دارد. حوزههاى علمى بايد مركز توليد دانش و نقطهى عطف محافل علمى باشند و همه كمال، رشد و ارتقاى خود را در پيروى از دادههاى علمى و گزارههاى صادق و حقيقى آنان بيابند. در اينصورت، پيروان تمامى اديان و محافل علمى به حوزهى علميه، نخست بهخاطر قدرتى كه آنان در علم دارند، توجه مىكنند و سپس به دين و فرهنگ مذهبى آنان التفات مىنمايند. در دنياى علمى بايد با دادههاى علمى و زبان علم سخن گفت تا از فاجعهى عاميانهگرى در دين، و دينِ پوپوليسمى كه در جامعهى علمى، دينگريزى و دينستيزى مىآورد، در امان ماند.
براى تبليغ و عرضهى دين به صورت علمى بايد زبان علمى رايج و معيار را شناخت و بر اساس آن سخن گفت تا براى اصحاب دانش، آشنا و جاذبهدار باشد و آنان را به سوى خود فرا بخواند. بايد بتوان هرچيزى حتا امور معنوى را به زبان علم آورد. اين كار، امكانپذير است، اما صبورى و بردبارى بسيار در تحقيق و علمىشدن و دورى از تعجيل را مىطلبد. دنيا با علم ـ اگر علم باشد ـ هيچ مخالفتى ندارد؛ بهويژه فقه شيعه كه مكتبى علمىست و ادعاى تأمين سلامت دنيا و سعادت آخرت را دارد. جهان علمى امروز، از هر دانشى كه بتواند مقام علمى خود را تبيين كند و به زبان علمى روز، گفتمان داشته باشد، استقبال مىكند و علم را در هيچ مقامى مطرود نمىگذارد؛ ولى علم نيازمند تبيين تكنيكهاى آن با زبان معيار و به صورت روشمند است تا پذيرفته شود.
خط : دين و علم يا دين و سياست، همگام و همراهاند و هريك بيانگر حقيقت ديگرىست كه همان عينيتِ درستىها و صدقهاست. اگر دينى به پيرايه آلوده نشده باشد و علم، روش خود را با عصمت اولى خود پيموده باشد و با مقدماتى صادق و در مسيرى درست، به اخذ نتيجه رسيده باشد و از سويى، تمامى و اصالت و سلامت علم و دين و نيز دين و سياست حفظ شده باشد، به عينيتِ يكى با ديگرى حكم مىشود؛ چراكه هريك روشى متمايز براى نيل به حقيقتىست كه دوگانگى نمىپذيرد و از هر مسيرى به سوى آن حركت شود، تمامى خود را مىنمايد، مگر آنكه رونده تك بعدىنگر باشد و به مغالطهى تحويلىنگرى يا اخذ عرض به جاى ذات گرفتار آيد.
خط : كسى كه مىخواهد عدالت را درون افراد و در سطح جامعه عملى سازد و هر فردى را به كمال مطلوب خود برساند، هيچ گاه از كسى نااميد نمىگردد و هيچ كس را در راه رها نمىكند. چنين شخصى نبايد كشته يا زخمى يا در راه افتاده داشته باشد و بايد تلاش نمايد تا مىشود همه را با خود ببرد. اولياى خدا همچون رسول الله 9 و حضرت اميرمؤمنان 7 سعى مىنمودند حتا دشمنان خود را ـ مثل ابنملجم ـ نيز از گمراهى بيرون آورند. قرآنكريم در وصف رسولالله 9 مىفرمايد 🙁 لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ )[35] . اين براى آن است كه پيامبر اكرم 9 مىخواهند همه را با خويش همراه داشته و وصول دهند. اما قرآنكريم مىفرمايد: از اينكه كافران ايمان نمىآورند، خود را به دردسر مينداز! آنحضرت 9 نمىخواهند كسى در راه بماند و بر آن است تا همه را به سوى كمال خويش ببرد. اين به خلاف آن است كه كسى در مسير عدالتطلبى باشد و تير خلاص را به افرادى بزند كه گاهى از او بريده مىشوند و او بهراحتى همه را در راه رها مىكند و خود به تنهايى مىخواهد اين راه را برود.
چنين كسى مثل جناب يونس 7 مىشود كه به شكم ماهى گرفتار مىآيد؛ تازه اگر همانند يونس اهل سلوك باشد. حضرت عيسى 7 تنبيه حضرت يونس را به ذهن داشت كه عرض داشت: خدايا خودت مىدانى، اينان بندههاى تو هستند، هر كارى مىخواهى با آنان بكن و من آنان را نفرين نمىكنم، مىخواهى ببخشى، ببخش كه عباد تو هستند، مىخواهى نبخشى، نبخش كه باز بندهى تو هستند[36] ، اما من نفرين نمىكنم كه خودم نيز گرفتار خواهم شد.
اصالت فكرورزى
خط : در تبليغ، اصالت با نهادينهساختن حقيقتِ انديشهورزى و تفكر است و استفاده از شور و احساس، امرى فرعى و تبعىست. تربيت عقلانى طلاب و مبلغان دينى و نيز جامعه مىطلبد كه در تبليغ كمتر از شعر و شاعرى و مطالب احساسى و شوربرانگيز استفاده شود و بيشتر به استدلال كه جامعهى علمى بهتر پذيراى آن است، رو آورده شود. شور و احساس نبايد در جهت اغفال شعور و تعطيلى عقلانيت و در مسير عقبماندگى و واپسگرايى استخدام گردد و نبايد نماز، مسجد، حسينيه و روضه و منبر و ديگر شعاير دينى، در راستاى تخريب عقلانيت و معنويت و در خدمت بهرهگيرىهاى دنيوى قرار گيرد. غلبهى امور احساسى و هيجان شور اگر بر تفكر و انديشهورزى غلبه كند، اصالت شور و احساس سبب مىشود هركسى بتواند اين احساسات را به نفع خود به هيجان آورد و آشوب و درگيرى يا قيامى برپا نمايد و خود را بر بخشى از مردم حاكم سازد. مبلغان دينى و متوليان امور مذهبى بايد خود و مردم را از تحريك احساسات و برانگيختگى هيجانى دور سازند و شعار، شور و خطابههاى احساسى را كنار بگذارند و به مردم علم و معرفت ارايه دهند و آنان را تنها به انديشه و توجه، دعوت نمايند. اينگونه است كه جامعه عنان ارادهى خود را تنها در گرو فكر و دقت قرار مىدهد و احساس، شور، خطابه و تحريك را از خود دور مىسازد.
مبارزه با آلودگىها
خط : هدف انبيا و اولياى الاهى همواره اين بوده است كه دستگير مردم باشند و راه نجات را براى آنان آشكار سازند و حوزهها نيز بايد در همين مسير حركت نمايند. بنابراين پاكسازى جامعه از لوث آلودگىها از رسالت مهم عالمان است، نه صرف تلاش و كوشش براى درس و بحث و تعليم و فراگيرى.
تبليغ عشق خداوند
خط : از آسيبهاى تبليغ دينى آن است كه عالمان و واعظان از جهنم و چوبهاى نيمسوختهى آن بسيار سخن گفته، اما از زيبايى و عشق خدا سخنى بر زبان نياوردهاند. مردم را مىتوان با بيان زيبايىها و كمالات خداوند، عاشق خداوند نمود. اگر مردم به تقوا و پرهيزگارى به معناى ترس از خدا تشويق شوند، اما بيشتر قلدران و زورگويانى در ذهن آنان بنشيند كه به هيچكس رحم نمىكنند، ارايهى چنين تصوير ترسناكى از خدا ضد دين و خداست؛ اگرچه نظام انعكاس كردار و مكافات عمل در جاى خود حق و جدىست.
آداب سخنرانى
خط : سخنرانى را نبايد به كندى ادا كرد و بايد در آن سرعت داشت. وقت سخنرانىها بايد كوتاه باشد و مطالب به صورت درسگفتار ارايه گردد و ورود و خروج و تقسيمبندى داشته باشد. همچنين مطالب ارايهشده بايد مستند باشد و از مطالب غيرمستند براى تأييد، تشويق و دلگرمى استفاده نكرد. افزون بر اين، در هر سخنرانى بايد دستكم يك رهنمود عملى با توجه به مناسبت روز داشت و چنين نباشد كه سخنرانى از مطالب كاربردى خالى باشد. در سخن گفتن بايد آرام بود و نيز راحت صحبت كرد و دلهره و اضطرابى در خود نداشت. بايد طمأنينه، صلابت و سادگى در سخن را رعايت نمود. بحثها بايد بهروز باشد و چنين نباشد كه بوى كهنگى بدهد و گوينده را از وضعيت زمان و جهان، ناآگاه بپندارد. همانطور كه كسى نان بيات و كپكزده و چاى سرد دوست ندارد، مردم نيز از حرفهاى كهنه و تكرارى دلزده مىشوند. هيچگاه نبايد با طرح مسايل جزيى، ذهن مردم را از مسايل كلى و كلان منحرف نمود. استفاده از مثال در سخنرانى براى تفهيم مطلب به افرادِ ضعيف است و مناسب محافل علمى و اصحاب دانش نيست.
خط : چگونگى ارشاد و موعظه نياز به آموزش دارد. طلبه بايد كلام خود را حفظ نمايد و آن را در جايى هزينه كند كه اثر دارد و براى انسانى كه گوش شنوايى ندارد، مانند افراد مستكبر و از خودراضى كه كسى را بهتر از خود نمىدانند و خود را بر همه كس امير و برتر مىبينند و طبع علمى يا معرفتى آنان از كار افتاده است، خود را هزينه نكند.
خط : كسى كه فراوان سخن مىگويد، نمىتواند بينديشد و دقتنظر داشته باشد و حق را دريابد و حق را بگويد و به كسى يا چيزى با گفتهى خود ظلم روا ندارد. پرحرفى سبب مىشود دل آدمى خام بماند و حرارتى نيابد. سخنگفتن هزينه و خرجِ درآمد است و سبب مىشود دل چنان تنگ شود كه جز آب قليلى در آن نماند و تفكر خلاق و تطهيرى خود را از دست دهد.
مداحى نامناسب
خط : دين، از مداحانى آسيب مىبيند كه ناآگاه هستند و منبر روضه را با استيج و سِن بازىگرى يكى مىگيرند. چنين مداحانى جامعهى عادى را به چنين سرگرمىهايى مشغول مىدارند و آنان را از علم و معرفت محروم مىسازند و تنها احساس و شور جامعه را با مطالبى كه معرفتزايى ندارد و كمالى نمىآورد، برانگيخته مىكنند. منبر را نبايد با سن تئاتر اشتباه گرفت و به بازىگرى و معركهگيرى بر روى منابر رو آورد. البته جامعه به احترام روضهى امام حسين 7 از مداحان نيز استقبال دارد، ولى اين به خاطر تحقيقى و علمى نبودن بعضى از منابر نيز مىباشد.
خط : عزادارى داراى اصول و قوانين و آداب مىباشد. روضهخوانى چنانچه طولانى گردد، اشكال دارد، همانطور كه بىجا و بد صحبتكردن از حضرات معصومين 7 بىحرمتى به آنان است و اشكال دارد. در عزادارى بايد رعايت ميزان و اندازه شود. عزادارى در نيمههاى شب با سروصداهاى آزاردهنده و ايجاد آلودگى صوتى، گناه كبيره مىباشد نه حفظ شعاير. جامعه بايد پيش از ديندارشدن تربيت داشته باشد تا دين بتواند آن تربيت را ترقى دهد و به اوج رساند. دلى كه محبت حضرت سيدالشهدا 7 را دارد، راه او را مىپيمايد و تفكر، تلاش، غيرت، حميّت و خلاصه تا قدر توان، همهى اوصاف حضرت را در خود پياده مىكند.
نگارش
خط : ارايهى كتاب، بهترين و مناسبترين راه تبليغ دينى براى حوزويان است. نويسندگى، بهترين، مهمترين و اثرگذارترين روش تبليغىست و بيشتر شيوههاى تبليغى مانند فيلمنامهنويسى، داستاننويسى، مقالهنويسى و نگارشهاى تأليفى بر آن ابتنا دارد. كتاب چنان اهميتى دارد كه حتا معجزهى پيامبر اكرم 9 قرار گرفته است. عالمان دينى نيز بايد يافتههاى خود را در قالب ماندگار كتاب به اشتراك گذارند. دانش با نگارش ماندگار مىشود. البته كتاب و نوشتهاى ماندگار است و با آدمى به سراى ديگر انتقال مىيابد كه انسان آن را در صفحهى دل نگاشته و با حقيقت وى يگانگى يافته باشد.
خط : سختترين كار حوزويان كه از شهادت سرخ سختتر و سنگينتر است، نگارش كتاب مىباشد و روايت « فيرجح مداد العلماء على دماء الشهداء »[37] كه مركب قلم عالمان دينى را بر خون شهيدان ترجيح مىدهد، به اين سبب است. نگارش و مداد عالم موجب امتداد ديانت، فرهنگ شيعى و دانش است و اين كار خالى از ابتلاءات و ناچار از تحمل سختىها نيست. عالمان شيعه براى حراست و مرزبانى از حريم فرهنگ شيعى زحمتها و سختىهاى فراوانى رابهخصوص با نگارش، بر خود تحميل كردهاند.
خط : چيدن عبارت درست و بدون غلط كه طريق روشمند علم و منطق فهم را رعايت كرده باشد، كارى فكرىست كه مغز آدمى را خسته و نااميد مىسازد و خستگى آن كلافهكننده و گيجكننده است و هوس هرچيزى را از انسان مىگيرد، نه كارى دنيايى يا جسمى كه پس از خستگى روزانه با استراحتى بيرون شود. اقتضاى سير و سلوك طلبگى چنين است و بايد كارى را انجام داد كه خداوند براى آدمى فراهم كرده است. طلبه بدون چنين رياضتهايى، سير ندارد.
خط : هدف انبياى الاهى ارايهى طريق هدايت و وصول و بلوغ مردم به حق و آگاهىبخشى به آنان بوده است. اصل اين هدف در تمامى پيامبران الاهى و اولياى ربانى مشترك است، اما ساختار آن در هر زمانى شكلى به خود مىگيرد. در گذشته، پيامبران و اولياى خدا و نيز عالمان دينى با مردمى در ارتباط بودند كه سواد خواندن نداشتند، براى همين تبليغ خود را چهره به چهره و شفاهى و به صورت گفتارى ارايه مىكردند. امروزه اين شيوهى تبليغ چندان كارآمد نيست و تبليغ گفتارى جايگاه ديروز خود را از دست داده است؛ هرچند چنين نيست كه بىتأثير باشد و شرايط امروز بهويژه دسترسى عمومى به شبكهى اينترنت، تبليغ نوشتارى را اهميت داده است. امروزه بايد كرامت عالمان دينى را در توانايى چينش حروف ديد؛ همانطور كه معجزهى ماندگار اسلام و سند حقانيت آن، قرآنكريم مىباشد.
خط : توليد كتاب بايد داراى سيستم و تابع نظام همانديشى جمعى باشد تا بر كارهاى فردى كه آسيبپذير است، تكيه نداشته باشد.
خط : در اين زمان كه كمتر كسى سراغ كتاب را مىگيرد، حتا با نگارش كتاب هم نمىتوان خيرى برد، مگر كتابى كه چنان بر آن زحمت كشيده شود تا به عنوان منبع و مرجعى مطمئن در حصول معرفت يا دانش از آن ياد شود. وقتى نشود به كتابها اميد بست، آيا مىشود به صحبتها كه تأثير آن كمتر است، براى آخرت خود اميدى داشت؟!
خط : كتابهاى درسى بايد داراى رتبهى علمى بسيار بالا و سرشار از انديشههاى نو باشد، اما چنين نباشد كه دانش آن با نثرى سخت و سنگين نوشته شود، بلكه بايد در كمال سادگى و روانى باشد. سادهنويسى به معناى مبتذلنويسى نيست و بايد داراى روش علمى و نظم منطقى باشد و با نگارش هر عصر و نوع مخاطبان و گفتهخوانان همگونى داشته باشد تا خوانندگان كتاب بتوانند مطلب آن را درك نمايند.
خط : كتاب را بايد در فضاى انس با خداوند و حضرات معصومين : نوشت و به چيزى جز آن حضرات : اعتقاد نداشت. اينجا بارانداز عاشقان سينهچاك است و هركسى را به عجز مىكشاند و تسليم مىسازد.
خط : امروزه جنگها و هجومها نرم شده است. هجوم خداى معنوىِ رايج در غرب به خداى شريعت در مكتب تشيع و اهلبيت عصمت و طهارت : با موج واژهها و جنگ نرم است. كشورهاى استكبارى با همين سياست در پى تغيير نگرش جامعه و نيز تغيير حاكميتها مىباشند. فرهنگ هيچ جامعهاى ذاتىِ آنان نيست تا قابل تغيير نباشد و تحول، تبديل، تبدل و تغييرپذيرى در تمامى ساختار ناسوت و آدمى وجود دارد. جامعه نيز مىتواند با طول موجهاى بسيار نرم، دچار كششهاى طولى، عرضى و عمقى شود و تغيير يابد. امروزه نيازى به لشكركشى نظامى براى فتح كشورها نيست؛ بلكه فقط كافىست سوارهنظامان رسوخناپذير علمى، پيادهنظام واژگان را فرماندهى كنند و با تئوريزه كردن فرهنگى كه در پى آن هستند، به توليد علم فرمايشى رو آورند. اگر جامعهاى سپر دفاعى دانشمندان منتقد را براى خود نداشته باشد، با هجوم سريالهايى چندصد قسمتى و مقالات و كتابها، بهراحتى در هم مىشكند. جنگ نرم از قربانگاههايىست كه با ايجاد موج در مردم، آنان را نه گروه گروه، بلكه جامعه به جامعه به كام خود مىكشد و نتيجهبخشترين ميدان نبرد براى فتح ملتها و دولتهاى آنان است. جنگى كه متناسب با هر جامعه و به اعتبار باورهاى آنان طراحى مىشود. جنگ نرم، ملتى را براى زمانى آشفته و خشن و براى برههاى ديگر نرم و آرام مىسازد و اخلاق و عواطف آنان را متأثر از سياستهاى خود مىنمايد و در اين راه، حتا در اقتضاءات طبيعى آنان نيز دخالت كرده و آن را به نفع خود تغيير مىدهد و خلق و خو و فرهنگ جامعه به سليقهى حاكمانِ چيره، رنگ مىگيرد و مديريت مىشود؛ چنانكه حاكمان جور اهلتسنن، فرهنگ ايرانيان را به مذهب تسنن و صفويان به تشيع سوق دادند.
روند تغيير در كشورهاى آزاد شتاب دارد؛ اما در مناطقى كه حاكم مستبدى دارد، استبدادْ مردم را به خستگى، بىاعتقادى و وازدگى خواهد كشاند و زمينهى تغيير حكومت را در آنان ايجاد خواهد كرد؛ بهويژه آن كه دنياى امروز به سبب پيشرفت وسايل ارتباطى و علمگرايى بشر، قفسپذير نيست و نمىشود مردم منطقهاى را با سياستِ نگهدارى در قفس، مهار كرد؛ از اينرو، راه نفوذ در جامعه و تسخير آنان، تهاجم نرم فرهنگى و تزريق علم به آن است.
جامعه در قبال علم، كرنش دارد. تزريق علم به ساخت فرهنگ مىانجامد. اگر علم در خدمت استثمارگران باشد، تودهها و جمهور را اسير فرهنگ استعمارى مىسازد.
حوزههاى علمى و روحانيت، براى فتح قلبها و تسخير كشورها و جوامع، كافىست مجتهدانى ربانى، واژهآور و كارآمد در علم دينى با اقتدار گفتمان با جوامع، براى انتقالِ مناسبِ محتواىِ قابل مصرفِ علمى مجاهدت داشته باشند.
تدريس
خط : علم با تدريس جلا مىبايد. تدريس يك كتاب يا نظريه و دفاع در حضور شاگردان، به استاد دقت مىبخشد و آن كتاب يا نظرگاه را قوّتى مضاعف مىدهد. عالِمى كه تدريس ندارد، نمىتواند داراى صبغهى علمى گردد.
خط : دانش، پيشينهاى طولانى و دراز در تاريخ بشر دارد. اگر انسان بخواهد در موضوعى تحقيق نمايد، بايد نخست پيشينه و دانش موضوع بحث را بشناسد. تاريخى كه گاه به هزارانسال پيش باز مىگردد. با توجه به سلسلهوار بودن دانش و اينكه هر تغييرى تنها در شكل ظاهرى و صورى آن دانش است، هر كتابى كه نوشته شده است؛ هرچند براى هزارانسال پيش باشد، نيازمند توجه و مطالعه مىباشد. در هر علمى بايد موضوع و مبناى خاص را در دست داشت و مستدل سخن گفت و بهطور معمول، مادهى اصلى علم از افراد مختلف گرفته مىشود و بعد از تركيب آن، علم و مطلب جديدى آماده مىگردد و به بازار ارايه مىشود. به جهت فلسفى امكان ندارد شخصى بدون اطلاعات قبلى و علوم گذشتگان و بدون هيچگونه پيشفرضى، علمى را تدوين يا تأسيس نمايد. در اين زمينه دستكم وى بايد واژگان را از ديگران فرا گرفته يا آن را در مدرسهاى آموخته باشد.
براى تدوين علم و نوآورى در دانش به افراد ديگر نياز است تا آن علم، اجتماعى گردد و در خود علم نيز نياز به اجتماع هست؛ زيرا علمى كه درون يك فرد قرار دارد، به تنهايى شكوفا نمىگردد و دردى از جامعه دوا نمىكند. در صحنهى جامعه و تبادل و گفت و گو و بحث علمى ميان افراد است كه دانش شكافته مىشود، وگرنه اگر فرد تنها باشد، علم او به سرعت افول مىگيرد و يا دستكم در مرحلهى ظهور خاموش مىگردد.
خط : استاد بايد چنان توانمندى داشته باشد كه اشكالات متن را دريابد و آنها را تصحيح كند، وگرنه وى برترى و امتيازى ندارد و تنها انبانى از معلومات و محفوظات است كه نمىتواند اشكال و نقدى داشته باشد. داشتن ذهن جوال و وارد آوردن نقدهاى علمى و منطبق بر قواعد علمىست كه مشخص مىسازد آيا كسى عالم است يا نه، نه تكيه بر محفوظات.
سخنرانى
خط : منبررفتن بهخودىخود حسن نيست و در حد اقتضاست و اين محتواى سخن و نفس صافى و صفاى روح گوينده است كه آن را به سوى خير مىكشاند و هر مقدار كه از صفاى روح او كاسته شود و محتواى علمى آن تضعيف گردد، جنبهى شرّ بر آن غلبه مىيابد.
خط : سخنرانىهاى مذهبى توسط نيروهاى حوزوى لازم است هماهنگ با فرهنگ علمى دين و مطابق با معيارهاى قرآنى و به شيوهى درسگفتار باشد و منبر، كرسىِ تدريس گردد تا مردم شنيدهها را بنويسند و بر روى آن تحقيق كنند و چنين نباشد كه حوزويان درگير ظاهرگرايى صرف، عاميانهگرى و چهرههاى پوپوليسم گردند، وگرنه پيرايهها، تحريفها، خرافهها و ناآگاهىها را رايج مىسازند و دينگريزى، دينستيزى و خشونت مىآورد.
خط : موعظهگرى و ارشاد، شأن اولياى خدا و مؤمنان است و نياز به آگاهى از مصلحت و خير فرد دارد و چنين مهمى جز از اولياى خدا و عالمان ربانى برنمىآيد. كمتر كسى پيدا مىشود كه بتواند دين را آنگونه كه نازل شده و نيز حق را دريابد و به فهم حقيقت رسد و نيز بتواند در اجرا و در رساندن پيام دين، سالم، صالح و توانمند باشد. آنچه غير اولياى الاهى به مردم مىرسانند با توجه به آنكه غير حق در آن دخالت دارد، خالى از پيرايه، تحريف يا اشتباه نيست. بر اين اساس، هرچند سخنگفتن و موعظهنمودن بسيار خوب است، سخننگفتن و زبان از پند كوتاهكردن براى آنان كه از اولياى خدا نيستند، بهتر است. شايسته است موعظهگرى را سِمت خود نخواست و اگر مؤمنى نيز درخواست آن را داشت جز از قرآنكريم يا متن روايات صحيح چيزى نگفت. اما كسى كه در عمل سست و اهمالنگر است، به هيچوجه نبايد كرسىِ ارشاد و پنددادن و گفتن براى ديگران بگذارد. موعظه و پندِ كسى كه عيبى در اوست، يا به كردار و عمل اهتمامى ندارد، تأثير روانى بر شنونده دارد و آن را بىمايه و نعشى مرده مىسازد كه خاصيتى در نفس بهجا نمىگذارد و چه بسا نتيجهى عكس مىدهد. نمىشود نفسى بد باشد و ردّ و اثرى از آن بدى در كلامى كه مىگويد تزريق نكند. شنيدن كلام از فردى كه بيمار نفسانىست، بيمارى او را سرايت مىدهد. موعظه وقتى اثرگذار است كه پنددهنده خود داراى اعتقاد راسخ به آن باشد و نمىشود كه اعتقاد راسخ با سستى در عمل همراه باشد و كسى كه اعتقاد درستى ندارد، تزلزل وى در كلام او آشكار مىگردد و سستى و ضعف باطن او به ظاهر سخن كشيده مىشود. ميان فاعل و فعل، سنخيت و تناسب است و باطن ـ همانگونه كه هست ـ در واژگان ريخته مىشود.
خط : واعظ بايد سلامت نفس، اعتقاد سالم و قصد الاهى داشته باشد. خداوند واعظان خود را انبياى الاهى قرار داده و به آنها عصمت را موهبت كرده تا به پاكى براى مردم سخن بگويند و مردم با ديدن پاكى و درستى آنها، شكوفهى انس و محبت در دل آنان جوانه زند. گويندهى معيوب؛ هرچند سخن نيكى داشته باشد، اشمئزاز از خوبىها را در شنونده پديد مىآورد. واعظ نبايد عيب داشته باشد و هركسى نبايد جرأت وعظ به خود دهد. در اينصورت، موجسواران شياد و مشاطهگر كنار مىروند و اولياى خدا سكان هدايت و وعظ افراد جامعه را عهدهدار مىشوند. خداوند در آيهى :
( لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ. كَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ )[38] .
چرا چيزى مىگوييد كه انجام نمىدهيد. نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد.
گويى بسيار ناراحت شده و يخهى واعظى خودشيفته و داراى عيب كه ديگرى را از آن عيب پرهيز داشته، محكم گرفته و او را به سينهى ديوار گذاشته است و چنين به او نهيب مىزند: ( لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُون ).
خط : در صورتى مىتوان دين را در جامعه تبليغ نمود و از مردم توقع ديندارى داشت كه نخست اقتصاد و معيشت آنان سامان و رونق گرفته و نيازهاى اساسى همچون شغل، مسكن و ازدواج آنان حل شده باشد. در نظام اسلامى، ترويج دين يعنى دادن شغل به مردم، ساختن خانه براى آنان و تأمين ازدواج آسان. پدرى كه نمىتواند خرج آب و نان فرزندان خود را بدهد، نفوذى بر آنان ندارد تا انتظار سخنپذيرى و شنيدن امر و نهىهاى خود را داشته باشد. رابطهى جامعه و متوليان دينى و حوزويان نيز همين است. آنان بايد پناه ضعيفان و مردم باشند و نيازهاى اساسى آنان را تأمين كنند، نه آنكه ضعيفكشى كنند. اسلام با ضعيفان درنمىافتد. روحانيان لازم است با معرفت و محبت و مرحمت با ضعيفان، فرودستان و كمبرخورداران مواجه شوند.
خط : امورى كه دست اختيار بشر از آن كوتاه است؛ مانند معرفت، معنويت، نبوت، رسالت، امامت، ولايت، مقام ختمى و نيز تشيع، فتوت، مردانگى و جوانمردى، عقل و بعضى از رزق و روزىها كه تمامى موهبتىست، در تبليغ نبايد با امور ارادى و تحصيلى خلط گردد و شيوهى تربيتى اين دو تفاوت دارد. امور موهبتى به جلا نياز دارد و امور تحصيلى به اكتساب.
خط : تمركز بر شبهاى احياى قدر و خود را در مسير كمال پنداشتن براى يكسال و ترويج آن، طريقى خطا و گمراهآميز است كه تنها درصد خوشايندى و رضايت كاذب را در فرد بالا مىبرد؛ بدون آنكه به وى حقيقتى دهد.
خط : نظام اسلامى يكى از چهرههاى روحانيت است، نه تمامى آن. نبايد چنين باشد كه نظام روحانيت براى بيشتر مردم، فقط از دريچهى نظام اسلامى و دولت، مورد شناسايى و ارزيابى قرار گيرد و شيعه بر اساس عملكردهاى زمامداران مورد قضاوت واقع شود، بلكه بايد تلاش و سياستگذارى شود تا مكتب شيعه بر پايهى تحقيقات علمى و شناختهاى عميق مذهبى شناخته شود.
خط : حوزههاى علمى، حوزههاى « علمى » و حوزههاى « اخلاق »، « ادب » و « متانت » است و هيچ روحانى مجاز نمىباشد به جاى بحث علمى و ارايهى دادهها و ظرايف تحقيقى، به مغالطهى « عصبانى شدن »، فريادبرآوردن، تحكّم، بىاحترامىكردن و به برخورد ناجوانمردانه و استبدادى رو آورد. وجود چنين رويكردهايى در مباحث علمى، نهتنها حوزهها را علمى نمىسازد، بلكه فضا را براى فعاليت عالمان آزادانديش و توليدگران دانش و ايدههاى نو نيز محدود مىسازد. بدتر آن كه نتيجهى دگمانديشى و مزاجى سخنگفتن اين مىشود كه تير پيرايههاى بسيارى بر پيكر نيمهجان دين فرود مىآيد و جامعه را نسبت به دين بدبين و در گريز خواهد ساخت.
خط : تدوين و تبليغ آداب اجتماعى بهخصوص دستگيرى از بينوايان و دورى از ضعيفكشى بر عهدهى حوزويان مىباشد. بر عالمان دينىست كه در اين رابطه و بهويژه در بحث اخلاق حرفهاى، كارى درخور و تحقيقى شايسته انجام دهند.
خط : در تذكرها و در انتقادها و در امر به معروف و نهى از منكر، نبايد به ضعيفان و خردهريزها توجه نمود؛ بلكه بايد: ( فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ )[39] بود و شاخهاى فساد را گرفت و شاخ شاخداران مستكبر را
قطع نمود. با نرمها بايد با نرمى برخورد نمود و با زبرهاى فاسد به صورت درشت و زمخت و با غلاظ و شداد. اگر كار به عكس شود، ديكتاتورى و ضعيفكشى را ـ كه كارى ناجوانمردانه است و از اخلاق بندگان رحمان بهدور مىباشد ـ پديد مىآورد. با ضعيفان، فقيران و مظلومان، بايد با مرحمت رفتار كرد.
تعادل عزادارى و شادمانى
خط : جامعهى شيعى با وقوع كودتاى سقيفه و از دست دادن حاكميت سياسى صاحب ولايت و با پيشامد حادثهى خونين و غمبار كربلا، عزادار گرديده است، اما اين فرهنگ به معناى لزوم ممنوعيت انواع شادمانىها و كاميابىها نمىباشد. عزاهاى اجتماعى بايد با شادىها و نشاطهاى عمومى و با ترويج صحيح كاميابىها، به اعتدال گرايد و درصد هريك با مطالعات دقيق علمى و روانشناسى مشخص گردد. نبايد به صورت گترهاى بر ترويج عزا بهخصوص در جوامع جوان، آن هم بهگونهاى الزامآور و بدون پشتوانهى علمى، اقدام نمود و بايد اعتدال در شادمانى و حزنگرايى را رعايت نمود تا جامعه با چيرگىِ اندوهگرايى، به افسردگى ـ كه نتيجهى آن، تنندادن به كار و خمودگىست ـ كشيده نشود.
خط : جامعهى شيعى همواره عزادار مصايبى مىباشد كه روزى خلفاى جور وارد آوردند و مظلوم بودن حضرات معصومين : را بلند اعلام مىدارد، اما اين معنا را بايد با عشق و محبت ولايى انتقال داد، نه با ضربت آييننامههاى خشن و خشك فرماليته و شكلى كه واقعگرايى و پشتوانهى علمى، دينى و تحقيقى روانشناسانه و جامعهشناسانه با آن نمىباشد.
پاسداشت حرمت مردم
خط : در تبليغ لازم است حرمت تمامى مردم را داشت و با واقعبينى بر اين باور بود كه تمامى مردمان، مسلمان هستند و قصد خير و نيت صاف دارند، نه آن كه با ابتلا به خودشيفتگى به ديگران سوءظن داشت.
خط : حفظ دايمى حرمت مردم و داشتن متانت، وظيفهى عالمان دينىست و مقابله به مثل در كلام براى آنان مجاز نيست، بلكه مقابله به احسن و گفتار نيكو و دور از خشونت از آنان مورد انتظار است؛ چنانكه قرآنكريم مىفرمايد: « بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه چون ناآگاهان، ايشان را طرف خطاب قرار دهند، به ملايمت پاسخ مىدهند. »[40]
مناظره
خط : سخنگفتن در مناظره نيازمند حضور ذهن، استحكام و قدرت علمى و فنىِ بسيار بالايىست. اگر كسى در مناظره توان ارايهى استدلال را نداشته باشد يا استدلالهاى وى براى جامعه كارآمد نباشد، بايد از مناظره پرهيز كند؛ اگرچه حق باشد.
خط : اگر اختلافى ميان مردمى برحق است كه برخى از آنان در سمتى و بعضى در سويى ديگر در برابر هم جبهه بگيرند، نبايد در ميان آنان مناظره داشت؛ چون هر دوگروه براى نابودى حق از بهترين شيوههاى تبليغى استفاده مىكنند و پيروزى هريك از اين دوگروه، پيروزى حق نيست و در هر صورت، چنين مناظرهاى به ضرر حق تمام مىشود؛ اما اگر يك طرف مناظره حق باشد و طرف ديگر باطل، با حفظ شرايط مىتوان با اقتدار وارد مناظره شد تا باطل را شكست داد.
خط : در مناظره افزون بر داشتن توانمندى در علم، بايد فن بيان و زبانى گويا و رسا داشت و در پى حقيقت بود. حقطلبى، انصاف مناظرهكنندگان را مىطلبد. اگر مناظرهكنندگان منصف نباشند، نبايد در مناظره شركت نمود و چنانچه مناظرهاىست كه مردم منصف، بينندهى آن هستند، انسان مىتواند به صحنهى مناظره پا گزارد.
خط : مناظره در همهجا و با هركسى ممكن نيست؛ بلكه مناظره بايد با افراد همسطح هم از لحاظ علمى و هم از لحاظ اجتماعى باشد و اگر شخصى در يكى از اين دو زمينه حاكم باشد يا بدان شهرت داشته باشد يا منصب و مقامى دارد، نبايد از حكومت و اقتدار حكومتى خود استفاده كند و بايد همانند دو دوست در مناظره شركت كنند تا مردم بتوانند حق را از باطل و نادرست تشخيص دهند.
خط : اگر هريك از دو طرف مناظره بر آن باشد تا با قدرت و قوّت، به بحث و جدل با ديگرى بپردازد به اين هدف كه او را از ميدان به در نمايد، مناظره خصمانه شكل مىگيرد. در برابر آن، مناظرهى دوستانه است كه تأثير بيشترى، در مخاطب و نيز شخص مناظرهكننده و طرف دعوا دارد. مناظرهى دوستانه با معيار عقل و دليل انجام مىپذيرد. در اين نوع مناظره، فرد مناظرهكننده يا پرسشگر يا مجيب مىتواند به طرف ديگر بگويد: من نيامدهام شما را اصلاح كنم؛ بلكه آمدهام سخنان شما را بشنوم و در كلام شما و نظريهى خود بينديشم و سپس اگر موافق باشيد، بهترين نظر را برمىگزينيم. در مناظرهى دوستانه، طرف مقابل به چشم خصم نگريسته نمىشود و مانند گفتوگوى صميمى استاد و شاگرد در كلاس درس مىماند كه سبب مىشود جهل و نادانى از بين رود و علم و آگاهى جايگزين آن شود.
پايان جلد دوم
[1] . وسائلالشيعه ( اسلاميه )، ج 19، ص 317.
[2] . اسراء / 82.
[3] ـ واقعه / 79.
[4] ـ قمر / 17.
[5] ـ بصائر الدرجات، تهران، أعلمى، 1362 ه ش، ص 433.
[6] ـ نساء / 59.
[7] ـ نهج البلاغة، خطب الإمام علي 7، ج 1، ص 225.
[8] . اصول كافى، ج 1، ص 337.
[9] . آل عمران / 18.
[10] . بقره / 132.
[11] . آل عمران / 30.
[12] . بقره / 156.
[13] . بقره / 10.
[14] . تحريم / 6.
[15] . مجمع النورين، ص 14.
[16] . بقره / 282.
[17] . تفسير آلوسى، ج 11، ص 56. و نيز ر. ك : قوتالقلوب، ابوطالب مكى، ج 1، ص 249.
[18] . فرقان / 63 ـ 76.
[19] – إرشاد القلوب، ج 1، ص 316.
[20] – نزهة الناظر وتنبيه الخاطر، ج 1، ص 41.
[21] – قرب الإسناد، أبوعباس حميرى، حديثه، ج 1، ص 70.
[22] – الكافى، ج 1، ص 47.
[23] – الكافى، ج 1، ص 60.
[24] . فرقان / 7.
[25] . كنز العمال، ج 16، ص 113.
[26] . وقال أبو جعفر 7 لأبان بن تغلب: « اجلس في مسجد النبي وأفت النّاس، فانّي أحبّ أن يرى في شيعتي مثلک ».وقال الصادق 7 للفيض بن المختار: « إذا أردت بحديثنا فعليک بهذا الجالس، وأومأ بيده إلى رجل من أصحابه،فسألت عنه، فقالوا: زرارة بن أعين ». وقال 7 لعبدالله بن أبي يعفور حيث قال له 7: « انّه ليس كلّ ساعة ألقاک ولا يمكنالقدوم، ويجيئ الرجل من أصحابنا فيسألني وليس عندي كلّ ما يسألني عنه. » فقال: « فما يمنعک من محمّد بن مسلمالثقفي فإنّه قد سمع من أبي وكان عنده وجيهآ ». وقال 7: « اعرفوا منازل شيعتنا بقدر ما يحسنون من رواياتهم عنّا، فانّالا نعد الفقيه منهم فقيهآ حتّى يكون محدثّآ، فقيل له: أو يكون المؤمن محدّثآ؟ قال: يكون مفهمآ والمفهِم المحدّث. »وسائل الشيعه ( آل البيت )، ج 27، ص 148 .
[27] ـ نهجالبلاغه، خ 3، ص 11.
[28] . انعام / 108.
[29] ـ آل عمران/159.
[30] . شورى / 23.
[31] . يونس / 72.
[32] . بحار الانوار، ج 67، ص 309.
[33] . نحل / 125.
[34] – بقره / 13.
[35] . شعراء / 3.
[36] . مائده / 118.
[37] . بحار الانوار، ج 2، ص 14.
[38] . صف / 3 ـ 2.
[39] – توبه / 12.
[40] . فرقان / 63.