فصل نوزدهم: عيسا؛ كلمهى الاهى
جامعهى مسيحيان و كليسا، عيسا را تجسم خدا بر زمين و داراى مقام الوهى مىشناسد و بر اين اصرار دارد كه عيسا الوهىست.
مراد از تجسم، سخنگفتن و كلام خداوند با انسان است. اين سخنگفتن وقتى به پوشيدن جسم به خدا منتهى شود، نهايتِ مواجهه، چهرهبهچهرهشدن، انس و قرب و نهايت رابطهى رويارو را موجب مىگردد و بدينگونه كلمه مىشود.
خداوند هم با وحى و مكاشفه و هم با الهام و دميدن از طريق روحالقدس كلمه مىشود. در انجيل يوحنا آمده است :
« در ازل، پيش از آنكه چيزى پديد آيد، كلمه بود و كلمه نزد خدا بود. او همواره زنده بوده، و خود او خداست.
” كلمهى خدا ” انسان شد و بر روى اين زمين در بين ما زندگى كرد. او لبريز از محبت و بخشش و راستى بود. ما بزرگى و شكوه او را به چشم خود ديديم، بزرگى و شكوه فرزند بىنظير و يگانهى پدر آسمانى ما، خدا ».
انجيل يوحنا با طرح شخصيت الوهى عيسا با انجيلهاى همنوا كه از نبوت عيسا گفتهاند، سازشناپذير است.
« در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود. همان در ابتدا نزد خدا بود. همهچيز به واسطهى او آفريده شده است. بهغير از او چيزى از موجودات وجود نيافت. در او حيات
بود و حيات، نور انسان بود. و كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد. پر از فيض و راستى و جلال او را ديديم، جلالى شايستهى پسر يگانهى پدر. و يحيا بر او شهادت داد و ندا كرده مىگفت: اين است آن كه دربارهى او گفتم، آن كه بعد از من مىآيد، پيش از من شده است، زيرا كه بر من مقدم بود. و از پرى او جميع ما بهره يافتيم و فيض به عوض فيض. زيرا شريعت بهوسيلهى موسا عطا شد، اما فيض و راستى بهوسيلهى عيسا مسيح رسيد. »
چيستى كلمه و معناى پسر خدا
كلمه، قالبى برگزيده است كه معنا و حقيقت را حكايت مىكند بدون آنكه عوارض بستر كاربست را به خود بگيرد و مقبوليت عمومى و پذيرفتهشدن از ناحيهى گروهى در آن لحاظ شود. بنابراين كلمه، مبرّاى از فرهنگ، عادات و سنتهاى زمانه و مسامحات عرفىست.
در فلسفهى خسروانى، عيسا كلمهى الاهىست، يعنى خداوند معناى خود را به ظهور او آشكارشدگى داده و او ظهورى طيب و پاك است، همانطور كه تمامى پديدهها كلمات و ظهورهاى الاهى هستند. به اين اعتبار همه وابسته به خداوند و ابنالله مىباشند، همانطور كه به درراهمانده ابنالسبيل گفته مىشود. بنابراين عيسا ابنالله است يعنى وابسته و ظهورى از خداوند است، اما كليسا اين معناى بلند را با تحريفهاى معنايى مواجه ساخته و باژگونه كرده است، بهخصوص كه توجه نداشته كه الفاظ براى روح معنا وضع مىشوند نه براى لوازم و مقارنات معنا.
كلمات الاهى همان حكمهاى الاهى هستند كه از عالم معنا و ربوبى به قلب عيسا وارد مىشوند و ارادههاى الاهى را انتقال مىدهند؛ همان اوامر و نواهى و برنامهى زندگى كه از آنها به دين سرشتى تعبير مىشود.
عيسا كلمهى الاهى و ظهور خداوندىست، نه ذات الوهى و چارچوبىست كه الاهيات و مسايل ربوبى و دين حقتعالا را به عنوان معنا و در ساختار نبوت و پيامبر رسالى انتقال مىدهد بدون آنكه از فرهنگهاى بشرى و احتمال اشتباه و خطا و مسامحات عرفى در مقام كاربرد و انتقال متأثر باشد و به تعبير مسيحيان بتواند ملكوت خدا و پادشاهى او را به زمين آورد و آن ملكوت و دين ربوبى را در دسترس بشر قرار دهد تا بشر از يوغ گناه و اسارت معصيت آزاد شود و بندگى خدا و مُلك الاهى و دين او را بيابد و به آزادى و حقيقت برسد. در انجيل يوحنا بهدرستى آمده است :
« عيسا گفت: راه منم، و زندگى منم، هيچكس نمىتواند به خدا برسد مگر بهوسيلهى من ».
درست است عيسا عين وحى الاهى و پيامبرى محبوبى و مورد عنايت خاص خداوند و برخوردار از اشراق و انسانى ربوبى و داراى اخلاق خداوندى و صفات الاهى مىباشد و به تعبير انجيل يوحنا 10 : 30 « من و پدر يك هستيم»، اما اين بدان معنا نيست كه عيسا الوهى و برخوردار از ذات خداوندىست. عيسا تجسد وحى الاهىست، اما وحى الاهى تماميت روح، قلب، نفس و تن اوست كه عيسا را همزيست ارادهى خداوند و همسو و يكرنگ با او ساخته است كه حكمهاى خداوند و دين او را به ضرورت زندگى مىكند، نه فقط سوءتفاهمِ كالبد مادى وى و نه اينكه ذات خداوندى جسد عيسا را داشته باشد. در انجيل يوحنا 17 : 21 به روايت عيسا در مورد حواريان خويش آمده است :
« تا همه يك گردند چنانكه تو اى پدر در من هستى و من در تو تا ايشان نيز در ما يك باشند. »
فارغ از اينكه تعبيرهاى استعارى پسرخدا يا خداى پسر و تجسّد خدا كه معناى انحرافى آن وامگرفته از جامعهى بتپرست و متأثر از فرهنگ روميان قديم است، پسر خدا به اين معناست كه عيسا ظهور و آيينهى جمعى خداست و از طريق عيسا به عنوان رسول، وحى و كلمهى جمعى الاهى مىتوان خدا را شناخت و از طريق او با خداوند ارتباط سالم و درست برقرار كرد كه خشنودى خدا، نجات و رستگارى را موجب مىشود. به روايت انجيل يوحنا :14 10 عيسا گويد :
« آيا باور نمىكنى كه من در پدر هستم و پدر در من است. سخنهايى كه من به شما مىگويم از خود نمىگويم، وليكن پدرى كه در من ساكن است، او اين اعمال را مىكند. »
استفاده از كلمهى پدر براى خداوند و پسر براى بندگان خاص به عنوان عزيزان و محبوبان خداوند، در زمان عيسا امرى مرسوم بوده است.
نفى درونبودى و حلول خدا
معجزات عيسا تمامى دلايلى بر نبوت بهحق و خدايى و الاهىبودن او به صدق است، نه الوهيت و خدابودن او، آنهم خدايى برخوردار از ذات مستقل، متشخص و داراى شخصيت و در عين حال همذات برابر خداوند كه با صفت بديعبودن خداوند ناسازگار است.
كليسا خدا را در مسيح بهگونهى درونبودى و حلولى تحليل مىكند كه هم ذات خداوند و هم جنبهى بشرى عيسا پايدار و بدون تداخل است، نه با طرح وحدت وجود عرفانى كه ذاتى براى پديدهها قائل نيست و خداوند را تمامذات، يكتا ذات و منحصر در استقلال و تنهاصمد مىداند كه بهطور تخصصى و موضعى هيچ چيزى شريك او نمىشود.
مسيحيان عيسا را تجسم ديدارپذير وحى الاهى مىدانند. به عقيدهى آنان، وى نه حامل پيام، بلكه عين پيام و خود وحى بوده است.
انجيل متا به نقل از عيسا آورده است :
«آسمان و زمين زايل خواهد شد، ليكن سخنان من هرگز زايل نخواهد شد. » 24 : 35 .
مسيحيان باور دارند روح خداوند در جسد مادى و انسانى عيساست. ايمان به اين ظهور نجات و رستگارى مىآورد. خداوند بدينگونه با بشر اتمام حجت كرده است.
عيسا نشانه و آيتىست بر خداى يكتا كه هيچگونه استقلال، ذات و توانمندى از خود ندارد و مانند تمامى پديدهها خودبنياد نيست تا بتواند شريك خداى پدر گردد، بلكه ظهورى وابسته به خداوند يكتاست و البته مىتواند ظهورى باشد ازلى كه پيرو آن ابدى نيز خواهد بود.
رسالت عيسا در هدايت بندگان به خداست؛ آنهم خدايى يگانه، مستقل و داراى ذات كه نه عيسا و نه هيچ پديدهاى نمىتواند در رديف او و فرزند وى باشد و در خدايى و الوهيت با او شريك گردد، بلكه او بندهى خدا بود و او را ستايش و پرستش مىكرد و براى او نماز مىگزارد. چنين عيسايى نهتنها بالغ، بلكه كامل، كارآزموده، پخته و واصل به حقيقت است.
امامت عيسا در نوزادى
عيسا از نوزادى به امامت رسيد و از آغاز تولد، گفتوگو و گفتمان را ارج نهاده است، نه برخورد سخت يا نفرين ريشهسوز براى عذاب قوم. عيسا هيچ جنگى را بهپا نكرد و در هيچ جنگى شركت نداشت و بهعكس موسا، كسى را به قتل نرساند. البته يهوديان بدخواهِ عيسا با ديدن گرايش روزافزون مردم به عيسا به او مجال زندگانى در ميان مردم و مبارزه براى آرمانش و فرصت دفاع و مقاومت در مقابل منكران را ندادند و بشارت او را با واكنشى سريع و در سىوهفتسالگىاش خواباندند، ولى كليسا در تاريخ خود جنگهاى صليبى و مذهبى و دادگاههاى تفتيش عقايد و قتل و عام هزاران بيگناه را به جرم آزادانديشى دارد. اين در حالىست كه حيات و زندگى از خداوند است و غير او كسى بر حيات پديدهها ولايت و تسلط ندارد. از اين حيث نهتنها كليسا افتخارى ندارد، بلكه پيشينهى وى شرمسارى و معذرتخواهى از بشريت را ضرورى مىسازد.
همپرسگى و همسخنى با خدا
خداوند از همسخنىِ عيسا با خود و از مواجههى عيسا با حواريان و نيز گمراهان قومش و همسخنى، رفق و مدارا با مردمانش چنين گوارا و شيرين روايت كرده است :
(إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي عَلَيْکَ وَ عَلى والِدَتِکَ إِذْ أَيَّدْتُکَ بِرُوحِ
الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلا وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الاِْنْجيلَ … ).
( ياد كن ) هنگامى را كه خدا فرمود: اى عيسا پسر مريم! نعمت مرا بر خود و بر مادرت به ياد آور آنگاه كه تو را به روحالقدس تأييد كردم كه در گهواره ( به اعجاز ) و در ميانسالى ( به وحى ) با مردم سخن گفتى و آنگاه كه تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم. مائده : 110 .
عيسا هم كلام الاهى و هم كليم و همصحبت مردم بود و مردمان را نهتنها به توانِ محبت و شيرينى ذاتى همراه خود ساخته بود كه آنان را همسخن، حوارى و يار خويش مىنمود. او هم به ملكوت آسمانها راه دارد و هم مىتواند از آسمان سفرهى نعمت و خوان و مانى بگسترد. انجيل يوحنا از عيسا چنين روايت مىكند:
« هركه در محبت ساكن است، در خدا ساكن است و خدا در وى. » 4 : 16 .
عيسا چون كلمات الاهى، ارادهى خداوند، رضايت ربوبى و دين او را به زمين انتقال داده و قبض و امساكى نداشته و خود نيز از دين الاهى و كلمهى او پيروى نموده، داخل در زمرهى ( رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ) گرديده است.
عيسا در نوزادى به مدد روحالقدس توان مكالمه يعنى گفتوشنود، همسخنى، مواجهه و تعليم داشت و مردم را صحابى و همصحبت خود مىساخت. بنابراين عيسا به وحى و اشراق الاهى، سخن خداوند و كلمهى او را براى مردمان روايت مىكرد.
فلسفهى همسخنى
از فلسفههاى يهودى مسيحى فلسفهى همسخنىست. از بنيادگزاران اين فلسفه، مارتين بوبر (1878 ـ 1965 م ) فيلسوف يهودىست. او هر شناختى حتا شناخت خداوند را متوقف به رجوع و بازگشت به من و امرى خودبنياد و نيز متوقف بر نسبت متقابل و مواجهه مىداند. به نظر او زندگى واقعى در مواجهه است. در تقابل و مواجهه دو وجود مستقل برخوردار از نسبت و ربط مىگردند و انديشهى وحدت در آن نيست. بهنظر بوبر انسان فقط به عنوان فرد منفرد مىتواند با خداوند ربط داشته باشد فقط انسانى كه فرد واحد شده است. نسبت واقعى با خداوند ممكن نيست حاصل شود مگر اين كه نسبتهاى واقعى با جهان و با انسان وجود داشته باشد زيرا انسان در اين واقعيتها به وجود مىآيد و با آن كامل و اصيل مىشود. اين در حالىست كه تنها خداوند داراى وجود مستقل است و پديدهها ظهورىاند بدون ذات و استقلال و شناخت از طريق ربط، نسبت و انس مسانخ امكانپذير مىشود. بنابراين هرگونه تقابل و مواجههاى ميان ذات الوهى و عيساى يهودى كه بعد عيساى بشريت معرفى شد بهطور تخصصى و موضوعى فرض ندارد و تنها مسير شناخت خداوند، طريق محبت قلبى، عشق روحى و از دست دادن شخصيت و فرديت خود و وصول به وحدت وجود با فناى محض و بىتعينىست. در چنين وحدتى كمال و اصالتى براى واصل نيست، بلكه تمامى حقيقت براى خداوند است. مذهب اصالت بشر اعتقادى كه در آن ايمان عين انسانيت و انسانيت عين ايمان به خدا مىگردد، از بوبر است. در اين نظرگاه، مذهب اصالت انسان عبارت است از وحدت زندگى بشرى در يك جهت الاهى كه درست را از نادرست و حق را از باطل جدا مىسازد.
روحيهى همسخنى عيسا در پيروان مسيحى او نيز مىباشد. اگر قرآنكريم از عفو و صفح جميل با اهلكتاب سخن مىگويد نه قتل و جنگ تا رفع فتنه، به اعتبار روحيهى گفتوگوپذيرى آنها و امنيتيابى جهانى از طريق رعايت ادب ظاهر با آنان است.
كلانخط سياست قرآنكريم
قرآنكريم در آيهاى نسخناپذير كه كلانخط سياست و اصل اولى تدبير در تعامل سازنده با سران اديان است، حتا در وضعيت اقتدار اسلام و برترى آن، چنين مىفرمايد :
( وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفَّارآ حَسَدآ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ). بقره : 109 .
بسيارى از اهل كتاب پس از اينكه حق برايشان آشكار شد، از روى حسدى كه در نهادشان بود آرزو مىكردند كه شما را بعد از ايمانتان كافر گردانند، پس عفو كنيد و درگذريد تا خدا فرمان خويش را بياورد كه خدا بر هر كارى تواناست.
امر در اينجا همان لطف پنهان و فيض مخفى و تدبير مناسب خداوند براى بندگانش است كه در موقعيت مناسبش بهطور اقتضايى و با تأمين شرايطش رخنمون خواهد شد و آشكارشدگى مىيابد. با اعتماد به يكتايى و فاعليت خداوند و خدادارى وجدانى بنده بدون اضطراب و تنش در اختيار حقتعالاست و به روش فرزانگى، ايمان دارد تدبير مناسب در موقعيت ضرور به الهام الاهىست. خداوند ارادهاش را يا در نظامى طبيعى پيش مىبرد يا در سازمان قضا و حكمِ ناگهانى و غيرمنتظره.
اين آيه از حسادت و رشكورزى سران و ناآرامى و تپش آنان گفته است. رشكورزى به دليل ضعف شخصيت و باطن سست است.
كاهن اعظم كليسا
كليسا عيسا را كاهن اعظم، نبى خدا و پادشاهى آموزگار و تعليمدهنده مىداند. كاهن، نمايندهى اختصاصى و برگزيدهى خدا نزد مردم و بهعكس و واسطهى الاهى و مردمىست.
عيسا كلمهاى است حاوى اين حقيقت و رسالتش بيان شفاف اين معناست نه اينكه به مهندسى كليسا رسالتش به مرگ، رستاخيز و عروج به آسمان ختم شود و در عينحال كه پسر خداست و الوهيت دارد و با خداى پدر همتراز است، نبى خدا و بشر و پرستندهى خداى پدر هم باشد كه در اين صورت هم خودش پسرى نابالغ و هم دين و رسالتش فاقد عقلانيت است، بلكه خود به دليل محتواى خردستيز مانع رشد و ايمان انسان و عاملى طبيعتستيز است. چنين عيسايى كه رهبران كليسا به ريا و فريب تبليغ مىكنند ميان عيسا و مردمان فاصله انداخته و مانع ديندارى آنان هم در نظر براى روشنانديشان و هم در عمل براى مؤمنان گرديده است.
همچنين اينگونه نيست كه تصليب عيسا موجب بخشايش گناه انسانها شده باشد. طرح فدا انتخاب طبيعى را از انسان مىگيرد و در جبرى شورمندانه و پرحرارت به تعبير نيچه به نااميدى و سردى مىانجامد.
ادعاى تثليث اقدس و وحدت در ذات و تثليث در شخصيت با مصاحبت هماهنگ، سازگار و با ماهيت واحد و بهگونهى حلولى و درونبودى حتا به مدد روحالقدس نيز فهم نمىشود و روح حكمت در آن نيست. الهام روحالقدس اين است كه طرح يادشده نه بغرنج و پيچيده است و نه رازى پنهان در ماورا دارد.
كمترين فساد واضح سه اقنوم، ثنويت، شرك و دوگانهباورى و جعلىبودن اين اعتقاد توسط دستگاه سازمانيافتهاى براى نفوذ در دين مسيحيت و تخريب آن با رازآلودىِ كاذب است.
فرجام عقايد شركآلود و گمراه
قرآنكريم فرجام عقايد شركآلود را چنين روايت كرده است :
( إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ. لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُلٌّ فيها خالِدُونَ. لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ هُمْ فيها لا يَسْمَعُونَ ).
در حقيقت شما و آنچه غير از خدا مىپرستيد هيزم دوزخيد، شما در آن وارد خواهيد شد. اگر اينها خدايانى ( واقعى ) بودند در آن وارد نمىشدند و حال آنكه جملگى در آن ماندگارند. براى آنها در آنجا نالهاى زار است و در آنجا ( چيزى ) نمىشنوند. انبيا : 98 ـ 100 .
مراد از آنچه غير از خدا مىپرستيد، معبودهاى ذهنى و وهمى آنهاست كه جهلآلود و مذموم است و حقيقتى ندارد و چون آگاهى درست در آن نيست، باطل مىباشد. باطل هم بقايى ندارد، از دسترفتنى و پشيمانساز است.
تثليث و فدا با روايت عهد جديد از زندگى عيسا، برخى از روانشناسان و فيلسوفان را به مطالعهى روانپزشكى دربارهى عيساى روايتشده در اناجيل و بررسى سلامت و بهداشت روان و طرح ابتلا به توهم عظمت دينى و جنون كفرآميز پادشاه و پارانوياى مذهبى و آشفتگى عاطفى و هذيانگويى و نيز طرح فريب كشانده است.
در نظريهى تثليث ذات پدر با ذات پسر و ذات روحالقدس در عين سهگانگى همذات است و وحدت و يكتايى دارد. اين درحالىست كه ذات خداوند كه در مقام بىتوصيفىست يگانهاىست كه در هيچ غيرى نمىآيد و با هر آنچه ديگرى پنداشته شود، متحد نمىشود و انسان كه ظهور و پديده است تنها به وصول و قرب مَظهرى به او مىرسد و كمالات خداوند را بهطور ظهورى و به تجلى مىيابد بدون آنكه خود آدمى ذات مستقلى داشته باشد.
ويلهم رايش (1897 ـ 1957 م ) در كتاب قتل مسيح، با تحقيق روانكاوانه بر آخرين جملهى نقلشده از مسيح در حال تصليب كه خدايا چرا مرا ترك كردهاى، آن را اعتراف به يك اشتباه مىداند و آن اينكه نبايد خود را براى شفاى عمومى افرادى فاقد مسئوليت، به توهم فدا مىكرد.
عيسا كه پيامبرى محبوبىست، لحظهاى از خداوند خالى، فارغ و بريده نبوده است و نويسندگان اناجيل و كليساى پسامسيح، شخصيت الاهى عيسا را نمىشناختهاند كه چنين داستان ناسازهاى براى او خلق كرده و تصويرى از او برساختهاند كه با چهرهى واقعى عيسا همخوانى ندارد. روش درست را نيچه رفته است كه مسيحيت را نقد مىكند نه عيسا را. او مىگويد :
« مسيحيت، فريبى در هر سطحِ قابل تصور است: روانشناختى، غايتشناسى، اخلاقى، كيهانشناسى و علمى ».
با تفكيك درست مسيحيت از عيسا، بعضى از انديشمندان غربى عيسا را سالمترين ذهن و او را برخوردار از عرفان، اعتقاد و احساس دانستهاند. در نظر آنان اين عيساى انسان نيست كه خدا شده است، بلكه اين خداى ملكوت آسمان است كه انسان شده است و خدا بر هر كارى مقتدر و غالب است.
در اين پاسخ غفلت شده است كه ممكن است عيسا به تمامى ظهور و وابستگى به ذات الوهى باشد و در اين صورت، مسير تحويل نزولى و وحيانى كه عيسا از آن آمده و تبديل صعودى كه موسا بخشى از آن را رفته است، دوسويگى را مىسازد.
امروزه درستى و عقلانىبودن ادعاى تثليث و الوهىبودن عيسا همسان ذات پدر و در عين حال بشر و انسان بودن او مورد تأييد كارشناسان روشنبينِ الاهيات مسيحى نيست كه شيوهى آزاد تحقيق علمى را در دينشناسى تعهد دارند. آنها عهد جديد را مستند به شخص عيسا و عهد قديم را مستند به شخص موسا نمىدانند تا چه رسد به وحى الاهى؛ اگرچه كليساى كاتوليك بر سلامت مفاد عهدين و وحيانىبودن آنها اصرار دارد. هر دو عهد و تعليمات موسا و عيسا با سنت شفاهى و نقل سينه به سينه گردآورى گرديده و تاريخ، كتابى از شخص عيسا نيافته است.
با پيشرفت علم و رشد سريع دانش، باطلبودن باورهاى مسيحيتِ انحرافى و اقتدارگرا آشكار شده است. همين امر از عاملهاى اعتراضات سختانه و گسترده عليه كليسا و ايجاد جنبش پروتستانيسم شد. پيروان فرقه و كليساى پروتستان به حدود 350 ميليون نفر مىرسند.
مسيحيت در شناخت شخصيت الاهى و اشراقى عيسا راجل و افسانهساز بوده و بسيار كه كرم كرده و ارتقا يافته آن هم بعد از سالها، نهايت به عقيدهى لقاح مطهر رسيده است.
با توجه به آنچه گذشت پندار غيرقابل دفاع الوهيت عيسا براى طبقهى خردوران در حال پيوستن به تاريخ و بايگانىشدن دورهى آن است. اگر مسيحيان از ادعاى الوهيت براى عيسا دست بردارند، آنگاه مسيحيت و اسلام، زمينه براى تقريب و نزديكسازى بيشتر و سازندگى فعال به نفع تمامى مردم مىيابند. در اين صورت مىتوان آيات شريفهى زير را كه به عنوان حسن ختام اين كتاب انتخاب شده است، عقلورزى نمود و عبرت گرفت. اين آيات مىفرمايد هيچ پديدهاى نيست كه تسليم خداوند نباشد و همه بر منش خداوند و طريق اسلام او كه همان مسير عشق است، راه مىپيمايند و خواه و ناخواه در نظامى مشاعى زيست الاهى دارند و كسى نمىتواند از آن گريزى داشته باشد و همه هرجا كه روند، در حكمرانى خداوند و در دولت او هستند :
أَ فَغَيْرَ دينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ طَوْعآ وَ كَرْهآ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الاَْسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلامِ دينآ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الاْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ. آلعمران 83 ـ 85 .
آيا جز دين خدا را مىجويند با آنكه هر كه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به سوى او بازگردانيده مىشويد. بگو به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل گرديده و آنچه به موسا و عيسا و انبياى ( ديگر ) از جانب پروردگارشان داده شده گرويديم و ميان هيچيك از آنان فرق نمىگذاريم و ما او را فرمانبرداريم. و هركه جز اسلام، دينى ( ديگر ) جويد، هرگز از وى پذيرفته نشود و وى در آخرت از زيانكاران است.