بخش یکم : زمینه های رهبری 2
فصل سيزدهم : نفاق، نفوذ و رخنهى دستگاهمند
خط : منافقان و دوچهرگان و اهل نفوذ را نبايد در گزينش و استخدام غفلت كرد و دستگاههاى نظارتى و اطلاعاتى بايد مزدوران خودفروخته را از پيش رصد نمايند تا بهخصوص در مديريت رخنه و نفوذ نكنند.
نفوذ تودهاىها، انجمن حجتيه و ديگر گروههاى منحرف و ضالّه
خط : نفوذ تودهاىهاى انقلابى كه لباس مسلمانى پوشيدهاند و ماركسيستهاى اسلامى، بلكه ولايى كه منافقانه با شدت از ائمهى معصومين : سخن مىگويند و سياست خشونتسازى و ايجاد درگيرى و برخورد سخت و دور از صفا با مردم دارند و وابستگان به اين سياست كه « هدف وسيله را توجيه مىكند » و « تئورى، شريعت نيست، بلكه رهنمون عمل است » و هدف، فقط منافع مسكوانديشان مىباشد و قدرتهاى رقيب بايد به هر صورت حذف شوند، از تهديدهاى جدى و آسيبزاى مديريت كشور مىباشد؛ زيرا چيرگى اين سياستِ خشونتآلود سبب مىشود حتا درستىها نيز عامل فروپاشى گردد. نفوذ و نفاق تودهاىها در لباس اسلام به بدنهى نظام چنان زيركانه و صبورانه است كه اصل بر تودهاىبودن است، مگر آنكه خلاف آن ثابت شود. همچنين است نفوذ وابستگان به انجمن گمراه حجتيه و ديگر گروههاى منحرف و ضالّه.
اصل بىاعتمادى
خط : كمال مطلق فقط در انحصار حقتعالاست، بنابراين هيچ پديدهاى خير محض و داراى رأى تمامسپيد نيست و چون شر محض قابليت نمود و ظهور ندارد، هيچ پديدهاى به صورت مطلق مردود نيست و نمىشود به وى رأى تمامسياه داد. همچنين اعتماد به هر پديده بايد به حسب كمالات او باشد و نمىشود به پديدهاى كه خير محض نيست و شرّ نيز از او زاييده مىشود، اطمينان كامل و تمام داشت و روابط بايد بر اساس كمالات آنها تنظيم گردد و به حسب آن، امور لازم در حفاظت اطلاعات و پنهانكارى را روا داشت بهگونهاى كه با صفاى باطن منافاتى نداشته باشد. اصل كارشناسى و طراحى استادمحور، اصل حفاظت عمليات و داشتن كدهاى خاص و پنهانى و اصل عدم اعتماد، ضمن مديريت كامل در جهت به كارگيرى ديگران در چينشهاى مناسب و طبيعى، لازم است مورد كمال اهتمام و دقت قرار گيرد.
خط ( كلان ) : در جامعهى نفاقآلود و پرمخاطره و در ميان افراد بىاعتبار و مضطرب و فاقد ارادهى محكم كه ثباتى در عقيده و كارشان نيست، با توجه به اصل بىاعتمادى نمىتوان به هيچ امرى اعتماد درست و كاملى داشت و نبايد كسى را به طور ثابت و دايم در پست و موضع خاصى قرار داد. بايد تنها بر خداوند تكيه داشت و حقتعالا را مورد اعتماد و اطمينان قرار داد و كسى را محرم راز و آشناى همهى زواياى شخصيتى و فكرى خود نساخت و حتا خود را از خويش پنهان داشت تا در مقابل دوست و دشمن، مصونيت و حريم و حرمت و پيشگيرىهايى داشت و آسيبپذير نگرديد. هر دوستى و محبتى ممكن است روزى به دشمنى كشيده شود. البته نبايد به كسى بدبين بود؛ مگر در جامعهاى كه اصل بر فساد است. آنكه دل در باطن دارد، خود را همنشين نمىسازد و خود را موضوعى براى اينگونه مباحث قرار نمىدهد، نه راز خود به كسى مىگويد و نه رازى از كسى مىپذيرد و در صورت پذيرش، آن را از ياد مىبرد و به ياد نمىآورد و خود را درگير كسى نمىسازد و زمينهى درگيرى كسى را نيز فراهم نمىكند. دنياى امروز از همهى خوب و بد آدمى، در جايى به روزِ نياز استفاده مىكند و با برخورد متقابل، ضربهى مناسب را وارد مىسازد.
چيستى نفاق
خط : نفاق، حركت خروجىِ نمايشى خدعهآلود و فريبكارانه و گريزِ پنهانىِ مداوم و تشكيكى به تعليق ميان ظاهر ساختگى و باطن ضعيف با فرورفتن در شخصيت ديگر، براى ايجاد نفوذ فردى يا سيستميك و حس همراهى در طرفهاى درگير به طمع سهيمبودن در منافع موقعيتى كه تأثير آن ذاتى دانسته مىشود و ريشه در كمبودهاى برآمده از ضعف، ترس و حقارت دارد يا به سببِ تشابكىِ انكار و تكذيب باطنى، خودبرتربينى و استبداد و ذاتپندارى خويش است.
انواع نفاق
خط : نفاق بر دو گونهى نفوذ فردى و سيستميك ( دستگاهمند ) است. نفوذ دستگاهمند، تمامى شريانهاى حياتى يك نظام را هدف مىگيرد و با پيشامد فرصت مناسب، هدف براندازانهى خود را تعقيب مىكند. اين انگلهاى نفوذى در پوشش حقخواهى و اصلاحطلبى به اركان نظام رخنه مىكنند و بركنارساختن آنها نياز به تصفيه و پاكسازى كارگزاران دارد. بىصبرى و نداشتن ثبات و استقامت در مسير اصلاح و پاكسازى كارگزارانِ حكومتى از نيروهاى فاسد و مفسدِ نفوذى، علت شكست حق و حاكمنشدن عدل و قسط مىباشد كه از ضعف و دلرحمى صاحبان حق سوءاستفاده مىكنند. مديران نظام در برخورد با اين نفوذيان لازم است اقتدار داشته باشند و مبارزه و برخورد با كارگزاران مـُفسـِد، سياست اولى و قاطع حكومت و رهبرى جامعه باشد؛ بهويژه آنكه زمان غيبت با آنكه زمينهى گستردهاى براى اجراى كامل حق است، علت ظهور باطل و زمينهى افشاى تمامى باطلها در تمامى چهرههايىست كه دارد. خداوند به تمامى باطلهاى حقنما اجازه مىدهد جولانگرى داشته باشند تا پايان شوم آنان به رسوايى براى تمامى مردم و آگاهى افراد جامعه از شكارچيان استبدادى كه لباس دين مىپوشند و خود را در چهرهى حق بزك مىكنند، ختم شود.
فريبكارى و تظاهر منافق
خط : منافق عملياتى و اجرايى، براى نفوذ سيستمى گاه سالها طرح، برنامه، اجرا و عمليات دارد و گزينههاى هدف را بهگونهى تخصصى و ممتاز مىآورد. آنان در ظاهر از برترين نمازگزاران و از والاترين اهل مناسك و عبادات مىباشند؛ بهگونهاى كه همه آنان را در والاترين مرتبهى تقوا و ايمان مىدانند تا چه رسد به آنكه كسى به آنان ديدهى ترديد داشته باشد. منافق چنان باطن مخالف خود را با مهارت پنهان مىدارد و نقش موافقِ ظاهر را بازى مىكند كه هيچگاه از اين كوزه، همان كه در اوست بيرون نخواهد تراويد و او در پنهان خويش مخفى مىماند، مگر زمانى كه طبيعت هوشمند بخواهد از اين نفوذىِ دستگاهمند انتقامى سخت بگيرد، كه در آن صورت، وى را به ناگاه بلاباران خواهد نمود و او را رسواى عام و خاص مىسازد.
خط : فريبكارى و خدعهى نفاق دستگاهمند به افسون و جادوى نامريى و غيرقابل كشف مىماند. آنان در تظاهر به ارزشها و نيز رفتار نظام هدف و تعزيهدارى شعاير، نمايشى توانمند در تزوير، و در بازيگرىِ خدعهآميز نقشى شگرف و هماهنگى كامل با تمامى مهرههاى نفوذيافته دارند؛ بهگونهاى كه جامعه تلقى اصلبودن آنان و مصنوعىبودن مخالفان آنها را دارد كه برخى از آنها خود نسخهى اصل ارزشها مىباشند. در نفوذ دستگاهمند، گروهى در اركان مديريتى نظام يا سازمانى نفوذ مىيابند و آنان يكديگر را برجسته و ستاره مىسازند؛ بهگونهاى كه آنان معيار ارزشهاى آن نظام و سازمان مىشوند و شخصيت هر مخالفى به صرف تقابل با آنان و بدون اينكه دليل وى لحاظ شود، ضد هنجار و فاقد ارزش وانمود مىگردد تا مخالفت وى آسيبى به نفوذيافتگان وارد نياورد. منافقان و نفوذيانِ سيستميك گاه با كودتايى بسيار خاموش، حكومت يا جامعهاى را به تلاشى و نابودى مىكشانند و اهداف آن را بهكلى باژگونه مىگردانند بدون آنكه افراد آن جامعه از سياستهاى مزوّرانهى آنان تا سالهاى متمادى آگاه شوند و بعد از گذشت سالها ناگاه به خود مىآيند و مىبينند كه ارزشها از دست رفته و مهربانى و صميميتها رنگ باخته و بددلى و بدبينى و سردى و سوءظن بر تمامى روابط اجتماعى سايه انداخته است. منافق، احترام و صميميت را لقاى ظاهرى جلوه مىدهد، اما در دل خود هيچگونه مرحمت و صفايى ندارد و به خباثت باطن گرفتار است. منافق فعلى و نفوذىِ عملياتى، اعتقاد و اراده و شخصيت و حركت سالم طبيعى ندارد و چهرهاى طغيانگر و حرمانى مىشود كه سير طبيعى انسانى را ناديده مىگردد و به قهقرا سقوط مىكند.
سوفسطايىبودن منافق
خط : منافق داراى اعتقاد، منش و صبغه نيست و يك رنگ نمىگيرد، بلكه ملوّن است و به هر رنگى تغيير دايمى دارد. منافق چون به چيزى اعتقاد ندارد، در حقيقت سوفسطايى عملياتىست. او نسبت به سرنوشت جامعه و افراد بهطور كلى بىتفاوت، بلكه تخريبگر است. او در نفوذ سيستماتيك نيز مانند سفسطيان عمل مىكند و فقط فساد و براندازى دارد و براى آن، هم از هر وسيلهاى بهره مىبرد و هم براى به دستآوردن وسيله، با هدف خود نيز بازى مىكند و آن را نيز به فساد مىكشاند. منافقان و دورويان چون فاقد شخصيت و هويت مىباشند، تخاطب برنمىدارند و فاقد استماع مىباشند. آنان تمامى فسادهايى را كه دارند، توجيه مىكنند و سرسپردگان خود را براى خوشنماياندن آنها اجير مىسازند. براى همين با فرد منافق بايد همانند يك سوفسطايى عمل كرد.
خط : منافق و نفوذىِ سيستميك و دستگاهمند با آنكه براى وصول به سوداى خود خضوع دارد، اما خشوع در وى نيست و او هر چيزى را به بازى مىگيرد و چيزى جز « من » را معيار ارزش نمىگيرد و دين و مرامى جز خويشتن خويش ندارد و هرچه براى من توجيه داشته باشد، بايد همان را اخذ كرد. اين بدان معناست كه منافق به هيچوجه ايمان ندارد و در دايرهى مؤمنان نمىگنجد. او اداى ايمان را بازى مىكند و در واقع نسبت به آن استهزا و سخريه دارد. منطق « من » براى منافق، صلاح و فساد هر چيزى را مشخص مىكند؛ بنابراين هر مخالفى را تخريب و هر مقابلى را به شدت منكوب مىگرداند و در تمامى اين موارد نيز فقط فسادآفرينى مىكند. منافق همواره در مسير كارى كه به نفع وى نيست، اشكالتراشى مىكند و اگر به آن وارد شود، آسيبهايى را موجب مىگردد؛ از اينرو در مقاطع حساسى كه نياز به حفظ نيرو و كار، اهميت فراوانى مىيابد، بايد از حضور آنان مانع شد.
خط : بنا بر « نفسمحورى » منافق، وى هم جبههى حق را به بازى مىگيرد و هم جبههى كفر را، هم وسيله را تغيير مىدهد و هم هدف را. خوبىها را با توجيه، بد نشان مىدهد و بدها را خوب. اين نوع نفاق، در فكر جزمىانگار است و خود را غيرقابل نقد مىشمرد و بههيچوجه نمىپذيرد در جايى اشتباه كرده است، بلكه خود را معيار هر صلاحى مىداند. نفاق اين گروه، داراى نفاق عملياتى و فعلىِ شديد در برابر نفاقِ عنوانىِ ضعيف است و به سبب دگمى و قبضى كه دارد، قابل اصلاح نيست. خاصيت منافق و نفوذى تنها ايجاد پارازيت و مانعتراشى و ايجاد تجزيه و به همريزى در برنامههاى جريان اصيل و متعهد و تخريب سياستها و فاسدسازى تدبيرهاى آنان است و در اين مسير نيز چون گنبد توخالىست كه فقط غوغايى مىشود و انعكاس صدا دارد و در عين حال با ظاهرى بسيار زيبا و دلنشين نمايانى دارد؛ چنانكه از همين فسادهايى كه ايجاد كرده است، براى خود، تبليغات مزوّرانهى استكبارى جعل مىكند. برخى از اين افراد كه در كشاكش دنياى سياست و مبارزهى در راه حق و حقطلبى نبودهاند، از لحن عاطفى و احساس فانتزىِ آنان شناخته مىشوند، وگرنه شجاعدلِ حقطلب، كلامى صعوبتگونه و محكم دارد. منافق براى آنكه هرچه بيشتر خود را در جامعه عزيزتر نشان دهد، فسادها و تخريبهاى فراوانتر و سنگينترى مرتكب مىشود و استكبار و خودبزرگبينى، او را احاطه مىكند. چنين كسى اگر فساد هزاران قتل نسبت به افراد بىگناه و مظلوم نيز مرتكب شود، به آن افتخار مىكند و اگر صدها هزار نفر نسبت به فسادهاى وى ضجه بزنند و خون گريه كنند، او در چنان غرورى خفته است كه به هيچوجه آن را كوچكترين خرده و انتقادى بر خود نمىگيرد و با امپراتورى بر رسانهها، خود را ابرشوكت راستى و قدرقدرت رستگارى نشان مىدهد.
تخريب مداوم نفاق
خط : منافق چون شخصيت ندارد، نمىتواند حكومت پايدار داشته باشد و اگر به حاكميت برسد، بدون هدف و فاقد نقشه و برنامه است و فقط تخريب دارد و تخريب و فساد و ويرانى، و نهايت نيز اگر چند سالى دوام داشته باشد، به دليل تخريبها و فسادهاى فراوانى كه ايجاد مىكند و به چشم همه آشكار مىشود، دچار قهر طبيعت شده و از بين مىرود. نفاق پايدار و تخريبگر كه ظلم آگاهانه، ارادى و مستمر دارد، در نهايت به كفر و نجاست مىانجامد.
خط : منافق و نفوذى در بازىگرى و ايفاى نقش و در تبليغ صلاحنمايىِ فسادهايى كه دارد چنان توانمند مىباشد كه حتا آگاهانى را كه بر نفاق وى واقفند، به اعجاب و شگفتى مىاندازد.
استكبار و خودشيفتگى منافق
خط : منافقى كه به نفاق شديد و سيستماتيك مبتلاست، با همه ضعف و سستى باطنى كه داراست، به استكبار و خودبرتربينى گرفتار است و همين صفت، او را فردى بىاعتنا به سخنان ديگران مىسازد. وى خود را بسيار دانا و زيرك مىپندارد كه در مقام خدعه، نيرنگ، اختفا، پنهانكارى و نفوذ سيستميك برمىآيد. او توان نفوذ بازيگرانه را در خود مىيابد و همين امر او را به استكبار مىكشاند.
خط : اگر نفاق و نفوذ سيستميك و دستگاهمند يا بهطور كلى حاكميت يا سازمان و هر نيروى غالبى چهرهى استبداد و اختناقِ چيره به خود بگيرد، هر فردى كه داراى كمبود و ضعف روانى و قابلى باشد، در مواجهه با آن نيرو يا زور غالب، به نفاق مىگرايد. تلازم ميان نفاق و استبداد امرى ضرورى و تخلفناپذير است. استبداد نيز معلول جهل و ناآگاهىِ عمومى و نبود فضاى نقد عالمانه است. جهل و نادانى افراد جوامع ناسالم زمينه را براى بالابردن درصد خودشيفتگىهاى سردمداران و تمامى عوارض و آسيبهاى جامعهسوزِ پىآمد آن، فراهم مىسازد. اختناق نيز زاييدهى جهل و ناآگاهى و ضعف و ناتوانى در مديريت درست و نوعى پوشش براى پنهانداشتن اين ضعفهاست. استبداد و نفاق كه بهگونهى تشابكى سبب براى يكديگر مىباشند، افراد درگير را از نقد عالمانه و مناظرهى سالم كه كانون اشكال را نشان مىدهد، باز مىدارد. در چيرگى استبداد، هرچه صاحب زورِ استبدادى بگويد، توسط اختاپوس هزار سرِ رسانهها و تريبونهاى گونهگون آنان، همان خوب و شايسته دانسته مىشود و تحسين مىگردد و هرچه را او ناخوشايند بدارد، همان بد تبليغ مىشود. فضاى استبداد و نفاق، ميدانى براى رشد و شكوفايى استعدادها باقى نمىگذارد.
سرايتپذيرى نفاق
خط : اگر نفاق، قدرت نفوذ سيستميك بيابد، مانند ويروسى بىپروا خود را تكثير مىنمايد و آن را به جان همهى اطراف درگير مىاندازد. نفاق، امرى سرايتپذير و مُسرىست. همنشينى با منافق، نفاق را بهطور ناخودآگاه در ضمير باطن و ناخودآگاه فرد ريشه مىدواند. نفوذ سيستميك هرچه قوىتر و در اركان عالىتر باشد، از خود زيبايى فراوانترى بروز مىدهد و چنان نقش نسخه اصل را بازى مىكند كه هياهوى اين طبل توخالى فراگير و غيرقابل ترديد مىگردد و راحتتر گسترش مىيابد.
تظاهر دينى حمايت از ضعيفان
خط ( كلان ) : حكومت نفاق و نفوذ سيستماتيك، اگر به شكل تظاهر دينى باشد، سعى مىكند در ابتدا همراهى مردم را داشته باشد. اهل نفاق در حكومت خود بيشترين استفاده را از فقيران و ضعيفان مىبرند كه قوام آنها بر كمكها و حمايتهاى ناچيز حكومت از آنان است. شناسايى نفاق دينى براى مردم عادى بهويژه اقشار ضعيف و فقير كه از حمايتهاى خُـرد نفاق دينى بهرهمند مىشوند، چندان آسان نيست و براى همين، پايدارى چنين حكومتى طولانى مىنمايد تا روزى برسد كه قلع و قمع ناگهانى و حتمى تمامى نيروهاى نفوذيافتهى آنان، تأييد ربوبى بگيرد. نفاق دينى با استفاده از انواع جنگهاى روانى، مخالفان را درهم مىشكند.
مبارزه با نفوذ نفاق دينى
خط : در سالهاى چيرگى حكومت نفاق، همراهى ظاهرى مؤمن با حكومت و نفوذِ دستگاهمند، سببِ تقويتِ نفاق مىشود و مبارزهى پنهانى نيز آسيب چندانى براى چنين حكومتى ندارد و كارى بيهوده است. مقابلهى آشكار نيز ممكن است ضربههايى سطحى بر آن وارد آورد. نفوذ نفاق دينى تحمل چنين ضربههايى را دارد و بقاى خود را حفظ مىكند و مخالفان را به بدترين وجه منكوب مىسازد. فقه حكمتگرا براى مبارزه با حكومتِ منافقانِ سازماندهىشده و دستگاهمند معتقد است
ضمن حفظ روحيهى قوى خود و دورى از اظهار ضعف، بايد جايى با آن همراهى ظاهرى نداشت و در مجلس و محفلى از آنان شركت نكرد؛ بهگونهاى كه دورى از آن براى همه آشكار باشد و نيز جز در مواردى كه ضرورت حفظ خود حكم مىكند، كمكى به آن نداشت. البته در مورد ضرورت نيز بايد آشكارا نشان داد كه اين همراهى، اجبارى و تحميلى و براى برطرفكردن ظلم و شـرّ حاكمان نفاق و به جهت تقيه است. در اين صورت، بايد از امكانات در دسترس براى يارى جبههى حق استفاده نمود. همچنين در مقابل نفوذ نفاقِ دينىِ چيره و قاهر نبايد مخالفت علنى داشت؛ بلكه بايد جبههى حق را حول فعاليتهاى نرمِ علمى و فرهنگى، منسجم و همگام ساخت و ضمن اعلام انزجار از نفاق و ظلم، مداخلهاى در سياست ننمود و مخالفت خود را نيز بهطور عملى ظاهر نساخت و تقيه را در كنار اميد به پيروزى و پايدارىِ لازم براى آن، پاس داشت.
خط : آنچه حكومت نفاق با تظاهر دينى را به ضعف مىگراياند، افزون بر شكافها و انشعابهايى كه به مرور زمان در خود اين جبهه اتفاق مىافتد، مقابلهى آن در دو جبهه كفر و ايمان راستين است.
خط : نفاق دينىِ سيستميك، اگر ثبات بگيرد، به استبداد رو مىآورد و خود نفاقپرور مىشود. استبداد و نفاق، بعد از گذشت زمانى طولانى، انحطاطى به جامعه مىدهد كه سبب مىشود مردم به هيچ چيزى حتا به حاكميت وفادار نگردند. نفاق دينى معجونىست كه هر جامعهاى از آن بخورد، فساد، ناجوانمردى، دروغ، خيانت، نامهربانى، كينه و بددلى، آن را به تباهى مىاندازد. به تعبير ديگر، نفاق و نفوذ سيستماتيك داراى فساد سيستماتيك مىباشد تا افراد جامعه را در بدىها با خود همسو سازد. نفاق سيستماتيك اگر در شريانهاى اقتصادى جامعه و نظامى نفوذ كند، بهحتم فساد سيستماتيك در آن ايجاد مىكند. نفوذ دستگاهمند، ريشهى تمامى مفاسد جامعه و سردى، خمودى، بىخاصيتى، بستگى، قبض و نيز استبداد، ترس و بزدلى آن مىباشد. ترسى كه قدرت نقد را از آگاهان مىگيرد و آنان را به خودسانسورى يا به سانسور حقايق مبتلا مىسازد. بيان حقايق نه در محيطهاى استبدادى و نفاقآلود ممكن مىشود و نه در فضاهايى كه سالوس، زهدگرايى، رياكارى، رهبانيت، پنهانكارى و پردهپوشى چيره است. همچنين تا ترس بر جامعهاى حاكم باشد، تقوا و ايمان را به خود نخواهد ديد. نفاق سيستماتيك جامعه را به استضعاف، ناتوانى و مسخ بىارادگى مىكشاند بهگونهاى كه آنان براى صاحب ولايت حقيقى كه در انزوا قرار گرفته است، هيچ اطاعتى نخواهند داشت و روح ولايت خاص در آنان نمىباشد. افراد چنين جامعهاى قابليت شگفتانگيزى در همراهشدن با قدرتى دارند كه حاكم و چيره مىشود و به صرف اينكه حاكميت در ضعف و سستى قرار بگيرد، بهراحتى از آن دست برمىدارند و با همراهشدن با قدرت چيره، عليه حاكميت ضعيفشده برمىآشوبند.
خط : عارض طبيعى نفوذ سيستماتيك در نظامهاى الاهى اين است كه آنان مشمول انقضاى زمان مىشوند و چون هنگامهى طبيعى آن برسد، رسوايى، خوارى و زبونى، دامنگيرِ آن افسانههاى دغل و تزوير مىگردد.
محاكمه و اعدام سرشاخههاى نفوذ
خط : همانگونه كه شكست نظام با نفوذ عناصر مزدور در دستگاههاى اجرايى بهخصوص نفوذ سيستميك مجرمان و مفسدان اقتصادى رقم مىخورد، تقويت و استحكام پايههاى آن نيز در همينجاست و شناسايى و محاكمهى علنى و اعدام قدرتمندترين سرشاخههاى مفسدان اقتصادى در ملأعام، و آزادسازى مردم فقير و بيچاره از زندانها، رمز پايدارى و تداوم نظام مىباشد. انسانهاى ضعيف و كممايه، همواره ضعيفكش هستند و از سرمايهداران و صاحبان نفوذ واهمه دارند، اما جوانمردان هيچگاه با ضعيفان مواجه نمىشوند. هماينك دستگاه اجرايى در دست منافقانى دنياطلب است كه اگر دنياى كفر به نفع دنياى آنان باشد، در پى آن مىروند و چنانچه دينى سود آنان را تأمين كند، همان را پىگير مىشوند؛ مالاندوزانى كه منافقصفت در داخل هر گروه شركت مىكنند و آن را به فساد مىكشانند و هواى كشور را به دنياگروى ناسوتيان و مسابقهى تجملگرايى و طمّاعى لاكچرى، آلوده و مسموم ساختهاند. اين دستگاه به شدت نيازمند خانهتكانىهاى مكرر و تصفيه و پاكسازىهاى مستمر مىباشد.
خط : برخى با ظاهر ديندارى در بدنهى نظام رخنه مىكنند تا دنياى خود را آباد نمايند. آنان اگر هم از دين صحبت مىكنند، بهخاطر دنياى مادىست؛ چون دنياى آنان را دين تأمين مىكند. قيافهى آنها نيز ديننماست و ادعايشان نيز دين است؛ ولى اگر امكاناتى بيابند، بهراحتى آن را به نفع خود تصاحب مىكنند. اين گروه، منافع مادى خود را مىخواهند و تا وقتى كه اين منافع تأمين شود، از دين مىگويند و نظام بايد منافع آنان را بهتدريج و اندك اندك برساند تا عَلم مخالفت بر دوش نكشند. درست است كه عدهاى نمكخورده و نمكدان مىشكنند، ولى اينان نان دين مىخورند و تعريف از دين مىكنند؛ پس ميان گروه دنياطلبِ صرف و گروهى كه دنياطلب و آخرتزدا هستند، تفاوت وجود دارد و با گروه دوم بايد مقابله و برخورد داشت. از دنياطلب موجه و قانع مىتوان به عنوان يك نيرو ـ البته با خصوصيات و شرايط خاص خود ـ استفاده كرد؛ بهويژه آنكه راهِ پيشِ روى نظام طولانىست.
وظايف قوهى انديشارى در مبارزه با نفاق
خط ( كلان ) : قوهى انديشارى نظام براى به حداقل رساندن نفاق و دوچهرگى در كشور و جلوگيرى از رشد آن، ناچار است براى پذيرش بخشى از ظواهر غيردينى پيشنويس قانونى داشته باشد. براى نمونه به زنان غيرمحترم كه براى خود حرمتى قايل نيستند و نيز به زنان اهلكتاب، آزادى در پوشش به ميزانى كه در كشورهاى آنان متعارف است، داده شود؛ همانطور كه با ريشتراشى برخوردى نمىشود. اين طرح اولى، مبيّن سيستم اسلام براى ادارهى جامعه است. در حكومتدارى، اين اصل حايز اهميت
است كه نبايد مردم را در امور خُرد و جزيى بازخواست كرد، بلكه بايد همه را به مواظبت بر امور كلى و مبادى اصول توجه داد؛ وگرنه درگيرشدن به امور خـُرد و اجبار جامعه بر رعايت آنها، باعث گريز جامعه از امور اصلى مىگردد.
خط : در هر نظام جمعى بايد از انجام هرگونه كار خلافى پرهيز داشت، خواه خلاف شرع باشد يا خلاف قانون و يا خلاف عرف. اين كار افزون بر ارزشىساختن دستگاه اجرايى، دستاويزى براى رخنه يا سوءاستفادهى افراد نفوذى پيش نمىآورد.
خط : در دستگاههاى اجرايى، مىشود جايى براى برخى از افراد نفوذى خالى گذاشت و كارى سطحى و غيركليدى متناسب با سطح نفوذ اين افراد لحاظ نمود و ضمن بهرهبردن از توانايىهاى آنان، مهرههاى اصلى را شناسايى و آسيبهاى آنان را كنترل نمود.
هدم ريشههاى نفاق
خط : رهبرى نسبت به گروه منافقان، مواظبت و احتياط دارد. اهل دنيا مبتلا به نفاق مىباشند برخلاف اهالى نظام كه صدق و صفا را محترم مىدارند و نظام به اين صدق و صفا قوام دارد. بنابراين رهبرى، هدم ريشههاى نفاق بهخصوص استبداد و سلطهگرى را از اهداف نظام ولايى قرار مىدهد. همچنين سالوس و ريا بهخصوص در ميان مسؤولان از بدترين آفتهاى نظام مىباشد كه نسبت به آن بايد مواظبت داشت. منافقان و اهل ريا ريشهى ورود شبهه و ساخت شايعه و تزلزل در دلهاى مردم مىباشند و برخورد با آنها در نهايت شدت انجام مىشود.
حذف غيرقانونى نيروهاى متخصص
خط : در ادارهى نظام و انتخاب مديران، تخصصمحورى و شايستهسالارىِ فراگير، معيار مىباشد و حذف كارشناسان و نيروهاى متخصص به اسم گروهها و جريانهاى غيرخودى و نفوذى و منافق بدون استناد به شاخصهاى تعيينشده و خطوط قانونى مجاز نيست و نمىتوان آن را بهانهاى براى حذف متخصصانِ گروهها و جناحهاى رقيب قرار داد. متخلفان از اين قانون به مجازات اخلال در نظام محكوم مىگردند.
سياست دوستان همراه
خط : رهبرى بايد توان دفاع احسن از تماميت كشور، منافع مردم و دين را داشته باشد. از شگردهاى دفاع احسن، اين كيمياگرىست كه تا مىشود دشمنان را به دوستان همراه و وفادار يا دستكم به ممتنعان بىآزار تبديل نمايد و البته دوستان را نيز ثابتقدم نگاه دارد و آنان را به اهمال يا به دشمنى نكشاند و ضعيفان نيز به عدالت و مرحمت وى اميدوار باشند و لحظهاى از آن مأيوس نگردند.
حفظ سياسى برخى از دشمنان
خط : در بعضى مواقع، حفظ نظام به حفظ برخى از دشمنان و مخالفان آن است تا دشمنان ديگر با حفظ وى كنترل و مهار شوند. مىتوان دشمنى را در موقعيتى قرار داد كه با طرد ديگر دشمنان، به حفظ نظام بپردازد، در حالى كه از بينبردن وى، موقعيت اين سپر حفاظتى را تخريب مىكند و نظام را در معرض آسيب دشمنان ديگر قرار مىدهد.
دشمنشناسى
خط : دشمنشناسى و شناسايى موانع داخلى و خارجى بهگونهى سيستميك، اصلى مهم براى رهبرىست. سياستِ همگرايى و وحدت امت اسلامى بدون دشمنشناسى و بستن تمامى رخنههاى نفوذ دشمنان ممكن نمىشود. تحديد، تصغير و تحقير دشمنان معاند در هرجا و با هر عملى كه ممكن شود، محقق مىگردد.
خط : دشمنانى كه در اقليت مىباشند، در نفوذ و آسيب، بسيار خطرناكتر از دشمنانى هستند كه داراى كميت و شمار بالا هستند؛ زيرا افراد اندك اهتمام بيشترى براى بقا دارند و وحدت خود را حفظ مىكنند تا گروههايى كه شمار آنها بالاست و درگير تشتت مىشوند.
خط : دشمنان قوى، در پنهانداشتن دشمنى و بغضى كه در سينه دارند، چيرهدست هستند و شناخت آنان كه منافقانه از حسن رابطه شيرين سخن مىگويند و دشمنى خود را با دوستى و نفوذ دنبال مىكنند، مشكل است. آنان با بردبارى دنبال فرصت مىگردند و در پى آن مىمانند تا ضربهى نهايى خود را با پيشامد ضعفى اساسى وارد كنند.
پيشگيرى از اقدام عليه نظام
خط ( كلان ) : برخورد شديد با منافقان و شايعهسازان و كارگزاران متخلف و ديگر مجرمانى كه اقدام عليه نظام دارند، معنايى پيشگيرانه دارد و به معناى شدت مواظبت و حراست و نهايت تجسس و هوشيارى نسبت به آنها حتا در موضع محتمل و اتهام يعنى ضعيفترين مرتبهى فهم است تا نتوانند اقدامى غافلگيرانه داشته باشند. البته ولىّفقيه نسبت به تمامى گروهها حتا مخالفان، رفق و مدارا دارد؛ به اين معنا كه به مشكلات آنان مشفقانه رسيدگى مىكند و برخوردهايى را كه افكار عمومى از آن به خشونت ياد مىكند و از آن واهمه و اضطراب مىيابد، نسبت به آنها ندارد، بلكه بهگونهاى رفتار مىكند كه همه اعم از موافق و مخالف، امنيت همهجانبه و سلامت خود را از نظام ولايى ببينند. بنابراين شدت برخورد با منافقان، منافاتى با مداراى ولايى و مواجههى محبتآميز ندارد و اين برخوردها بايد بهگونهاى باشد كه به جامعه آسيب وحشت و ترس را وارد نياورد، بلكه به مردم آرامش، اطمينان و امنيت دهد و بگذارد كشور ولايى، خانهاى امن براى تمامى هموطنان اعم از موافق و مخالف و با هر كيش و عقيدهاى باشد. البته رفق و مدارا، منافاتى با تنبيه و مجازات قانونى مجرمان ندارد و مجازات، نوعى خيرخواهى مشفقانه براى آنان و تمامى مردم مىباشد.
عناد دشمنان
خط : برخى از دشمنان ولايت كه ممكن است حتا در سلك روحانيت باشند، كينهاى نسبت به صاحب ولايت در دل دارند كه به آنان اجازه نمىدهد كمترين حقيقتى را بپذيرند. آنان مدام در حسادت و دشمنى و عداوت و خصومت شخصى با صاحب ولايت مىباشند؛ ولى صاحب ولايت با كسى عداوت شخصى ندارد و امانت ولايت الاهى و حكم و ارادهى حقتعالا را عملى مىكند و حتا از تلاش براى همراهساختن چنين افرادى به مرحمت و عنايت، دست برنمىدارد.
ناراضيان از خودراضى
خط : افرادِ ازخودراضى كه گشايش و سعهى نظام محبت و انصاف و ميزان حق آن را نمىپذيرند، به حق عادلانهاى كه به آنان داده مىشود، به هيچوجه راضى نخواهند شد و البته غافل از اين هستند كه حكومت ظلم و چيرگى جور و باطل، براى آنها سختتر است. افرادى كه در پى تكاثر و عافيت و رفاهِ تجمّلى و اشرافى مىباشند، رهبرى و اقتصاد دينى را نمىپذيرند و با آن مبارزهى سرسختانه و لجوجانه خواهند داشت؛ مبارزهاى كه پايانى ندارد و بايد آن را با پايدارى بر حق و حكم خداوند و قوانين، مدام ادامه داد و در اين مسير خسته، مأيوس و وازده نشد و سختىها و مرارتهاى آن را به عشق حق و با تكيه بر قدرت لايزال او استقبال نمود.
غافلگيرى دشمن
خط : براى حفظ مردم و امكانات كشور، تا مىشود از اصل غافلگيرى و هجوم ناگهانى براى از بينبردنِ دشمنانِ معاند استفاده كرد، تاكتيكهاى ديگر عملياتى نمىشود. بنابراين با شناسايى دشمنان و اطمينان به عناد و مبارزهى آنان، مىشود اين اصل را اجرايى نمود تا با قلع مادهى فساد، دشمنان نتوانند جبههاى مستقل براى مبارزه و رودررويى بگشايند.
طريق كوتاه دفع و رفع معاندان
خط : معاندانى كه عليه نظام اقدام دارند و حتا با رفق و محبت نيز دست از توطئه و دسيسه برنمىدارند، از كوتاهترين، سريعترين و كمهزينهترين راه، رفع مىگردند و نسبت به آنان سياست جنگ و گريز در پيش گرفته مىشود؛ به اين معنا كه نظام با حفظ حراست مستمر، جايى با آنها مواجههى مستقيم و چهره بهچهره ندارد و ضربهى خود را غافلگيرانه وارد مىآورد و تمامى راههاى استناد آن را به خود مىبندد و نيز آن را به شدت انكار مىكند. در صورت تشخيص درست در پيشبينى و اطمينان به اقدام آنان عليه نظام، دفع آنان نيز به همين روش انجام مىگيرد. در برابر، گاه برخى از مخالفان، در صورتىكه دفع يا رفع نشوند، مىتوانند جزوى از سياست بقاى نظام باشند، در چنين مواردى هرچند به صورت علنى حكمى عليه آنان داده شود، صدور حكم، غرض در انشا دارد، نه در منشأ و حكم صادرشده اجرايى نمىگردد.
اقدام ابتدايى
خط : اگر اطمينان حاصل شود كه دولتى عليه نظام وارد جنگ خواهد شد و صلح آنان موقتى و يك تاكتيك است نه موضعى استراتژيك، در صورت توانمندى و قدرت بر حفظ منافع ملت، اقدام ابتدايى عليه آنان مجاز مىباشد.
صلابت معرفت ربوبى رهبرى
خط ( كلان ) : رهبرى در روش سياسى و اجتماعى خود داراى چنان سلامت حقانى و صلابت توحيدى و الاهىست كه حتا دشمن را با معرفت الاهى و عمل ربوبى خود و با صداقت، فتوت، جوانمردى، صفا، معنويت، تقوا و ديانتى كه دارد به زانو در مىآورد و به اقرار به حقانيت مكتب شيعه و رهبرى آن مىكشاند و آنان نيز اعتراف مىكنند كه اين رهبرى در پى حق و علم و درستىست و اين معنا را تصديق مىكنند كه او صادقانه مدافع حق مىباشد و نقطهضعفى براى او نيست و از اين صفا و صداقت حقيقى و داراى پشتوانهى باطن، هم دوست و هم دشمن لذت مىبرد. باطن ولايى و توحيدى رهبرى، اگر محقق باشد، به حتم دشمن را به اعتراف به حقانيت وى مىكشاند. اين مهم در صورتى محقق مىشود كه رهبرى در ناحيهى اعتقاد به حق، ولايت و شريعت، صداقت و راستى داشته باشد و باطن وى، همانند ظاهر او قرب به خدا داشته باشد، نه اينكه تنها اعمالى صورى و گفتارى ظاهرى و فاقد پشتوانهى باطن و خالى از قرب در او باشد.
فصل چهاردهم: تبرّى ولايى
خط : باب ولايت داراى دو حيث تولّى نسبت به فقيه صاحبشرايط و حق و تبرّى از مدعيان باطل و فاقد شرايط و واليان جور و طاغوت مىباشد.
در عالم تكوين، خداوند نظام هستى را به ولايت اداره مىكند و صفا و صميميت و عشق ربوبى و عدل و مرحمت خويش را از اين طريق به بندگان مىرساند و در عالم تشريع نيز هماهنگ با تكوين، همين را مىخواهد. اگر ولايت همانگونه كه دين مىخواهد جريان يابد، صفا و شيرينى آن، تمامى دلها را بهشت مىنمايد و هوا و هوسها و حرص و طمعها مهار مىشود و همه به سوى گذشت و بخشش و يكدلى پيش مىروند. اما اگر باطل دولت گيرد، هارىْ جامعه و افراد را مبتلا مىكند و كسى حتى با پرخورى سيرى نمىگيرد؛ زيرا آنچه در آن تصرف مىشود حلال و طيب نيست و پليدى باطل را در خود دارد. سادگى و صميمت در جريان ولايت درست است و در جبههى باطل، زرنگى و تزوير و زور و زر قرار دارد؛ گندآب شورى كه هرچه از آن خورده شود، بر بيمارىها و بر عطش و هارى مىافزايد و خشونت و فساد مىزايد. ولايت ربوبى اگر با اهتمام، بهدرستى و توسط صاحبشرايط آن جريان يابد، مردم همه از هم نگهبانى و محافظت مىكنند و كسى رغبت به دزدى و كلاهبردارى و ظلم و ستم و تزوير ندارد؛ زيرا كثيفبودنِ اين امور را درك مىكنند؛ اما در حاكميت باطل، افراد جامعه مشاعر خود را از دست مىدهند و پليدى و قذارت گناه را درك نمىكنند و به آن عادت مىيابند. آنان حتا عبادتهاى خود را به عادت مسلمانى مىآورند، نه با اراده و توجه به بندگى خدا و محبت به او. در حكومت باطل، حرامخوارى رايج مىشود و زرنگى به تحصيل مال بيشتر مىباشد؛ هرچند طريق آن حرام و ظالمانه باشد و وجدانها نيز چنان خفته مىشود كه اين حرامخوارىها شوم دانسته نمىشود و جامعه غرق در فسادهايى مىگردد كه با همهى زرق و برقهايى كه تمدن به آن داده است، همه راجل و فلج بودن آن را به عيان مىبينند و هرچه بيشتر زحمت كشيده شود، كمتر نتيجه ديده مىشود؛ اما با حاكميت ولايت حق و فقيه صاحبشرايط، كمترين زحمت و تلاش، بركت صافى دارد و قناعت مىآورد. حكومت باطل بهراحتى آدم مىكُشد و چپاول مىكند و روزى چيزى را براى ايجاد آشوب، عنوان مىدهد و اصطلاح مىسازد و سيستم وى با پول اداره مىشود و افراد وابسته به آن هستند كه بازار كاذب و سياه ايجاد مىكنند. در اين حاكميت، چون سيستمى علمى حاكميت ندارد و همه چيز با باطل پيش مىرود، نمىتواند بازدارندهى مفسدان بزرگى باشد كه در همين سيستم وجود دارند.
والى جور
خط : ولايت، نقطهى عطف دين الاهىست كه اگر حق آن رعايت نشود، بدترين ظلم و مصيبت را به ديانت وارد مىآورد. در زمان غيبت، تنفيذ فردى كه صلاحيت لازم براى ولايت بر امور مردم را ندارد، سبب جور و ظلم و استحقاق عقاب مىشود و جامعه با انتخابى ناشايست و ظالمانه و منزوى ساختن صاحب حقى، خود را از سلامت و سعادت محروم مىسازد و از جهت ظلمى كه به صاحب ولايت حقيقى نموده است، به صورت طبيعى خريدار لعن و طرد الاهى مىشود و به عوارض و مكافاتهاى اين ظلم ـ از جمله پيشامد قتلهاى ظالمانه ـ نيز مبتلا مىگردد.
خط ( كلان ) : اگر رهبرى شرايط لازم براى ولايت را نداشته باشد و باطلبودن او آشكار شود، بايد به شدت اهتمام داشت كه انسان جايى از ايادى باطل وى و مددكار ظلم او قرار نگيرد كه اندراس حق و باطلنمودنِ تمامى تلاشهاى پيامبران و اولياى الاهى و هتك وحى الاهى و تبديل سنت خدا و شريعت مىباشد و خونهاى بىگناهانى كه ريخته مىشود و تصرفات باطلى كه پيش مىآيد، همه به عهدهى اعوان وى مىآيد كه او را در غصب اين جايگاه كمك و حمايت كردهاند؛ گناهى كه غضب خداوند را همراه دارد و حامىِ ظالمِ غاصب را بدون محاسبه به عذاب آتش جهنم مبتلا مىگرداند. بدترين معصيت آن است كه به يكى از شيعيان و مواليان اهلبيت ستم شود و بدترين ظلم آن است كه صاحب ولايتى كه مقرّب خداوند است، هتك حرمت و آزار شود و جايگاه او غصب گردد.
معذورنبودن كارگزاران جور
خط : در معصيت، بهخصوص در ظلم كه قبح آن ذاتىست و بهويژه در موضوع بسيار مهم ولايت كه ظلم در آن، بيشترين آسيب را به ولايتالله وارد مىآورد، هيچ مأمور يا تابعى معذور نيست. معذوريتِ مأمور براى جوامع مدنىست، نه جامعهى ولايى. بدترين ظلم نيز ظلم به ولايت و فهم ديانت و نيز به متدينان و مردم مىباشد اگر مدعى آن، شرايط لازم را نداشته و ولايت را به حرام گرفته باشد. حتا اعتقاد صرف به مدّعىِ باطل ولايت و والى جور، بدون اينكه خود مرتكب ظلمى فعلى گردد، باطل و حرام است؛ چراكه هر كسى با اعتقاد خود محشور مىشود؛ هرچند فرد در اعتقاد خود داراى خطاى سهوى باشد. بله خطاى سهوى در امور فرعى و عملىِ فقهى قابل جبران است، نه در اصول دين و امور اعتقادى.
شيعه نه فرد ظالمى را به عنوان ولىّ و رهبر مىپذيرد، نه اجازهى كوچكترين كمك، مدد و مؤونهى ستمگران را مىدهد؛ خواه مدد وى در هيأت ظلم مستقيم و به گونهى فعلى ظالمانه يا در جهت ظلم ستمگر و در راستاى حمايت از عنوان وى باشد يا خود ظلمى را موجب نشود، نه كمترين مدح ستمگران، نه حتا رضايت به ظلم و سكوت در برابر آن را مجاز مىشمرد كه چنين امورى براى ظالم بهگونهى عرفى عنوانساز است و به او توانِ ظلم بيشتر با عنوانهاى جعلى و ادّعايى را مىدهد. مشاركت با ظالم حتا در كارهاى بهظاهر خير وى و نيز در عبادات او، چون براى ظلم عنوانساز مىباشد و بدترين تخريب را نسبت به ولايت دارد، ممنوع است و كوچكترين اطاعتى از قوانين مصوب وى يا همراهى با عمل او كه قانون و فعل باطل است، حرام مىباشد مگر براى افراد عادى و ضعيف، در كارى كه عموميت دارد و عنوانساز نيست يا ترك آن، به عسر و حرج در تأمين معيشت مىانجامد؛ هرچند همين مقدار همراهى اضطرارى نيز خالى از عوارض فعل ظالمانه نيست و امرى مرجوح و ناپسند است و كفّارهى آن، تأمين نيازهاى مردم و خدمت صادقانه به نيازمندان ضعيف مىباشد تا از عوارض سوء اين كار قبيح، كاسته شود.
فتوّت، جوانمردى و آزادگى، بهويژه در عصر غيبت ـ كه اهل دنيا و واليان جور بر ناسوت چيره مىباشند و دنيا چنان باژگونه مىگردد كه غالب افراد به بدىهايى همچون خشونت و سكسِ علنى و عمومى و نيز انواع ظلمها خو مىكنند و ديگر فهم ضدارزشبودن چنين بدىهايى را ندارند ـ از بارزترين صفات شيعيان حقيقى مىباشد و همين صفت، سختىهاى ولايى و محروميتهاى اجتماعى بسيارى را براى آنان رقم مىزند. چيرگى واليان جور و ظالم، همواره صاحبان ولايت حق را در انزوا داشته است. همراهى با حاكمان جور، غير از احكام تكليفى و تحريمِ كمترين تأييدى نسبت به آنان، داراى آثار وضعى بسيار مخرب در دنياست و فرد را به حيرانى مىكشاند.
هدم ديانت و مدعى ظالم
خط : اگر كسى به نام ولايت و فقاهت و به عنوان محبت اهلبيت، زمام جامعهى اسلامى را در عصر غيبت به دست گيرد، در حالى كه شرايط لازم را براى ولايت و رهبرى ندارد، خطر وى براى هدم ديانت و امت و نيز فسادآفرينى سيستميك، بيش از لشكريان جبههى باطل عليه امامت معصوم مىباشد كه طبيعتى كُرهى و ناخوشايند يا نفرت و عناد نسبت به حق و ولايت دارند. چنين فرد مدّعى، به نام خدا، مسير حق را گمراه و منافع خود را سياست مىكند و ظلم پشت ظلم مىسازد و كراهت و نفرت عمومى را به اوج مىرساند. وزر و وبال تمامى نابسامانىها نيز به عهدهى وى مىآيد. قيام عليه چنين شخصى اگر با اقتدار همراه نباشد تا ضربهى نهايى را به وى وارد آورد، سبب جرى فساد از باطن خبيث وى به شراشر جامعه مىشود و جنايات فراوانى را به بار مىآورد و خونهاى بىگناهان فراوانى را هدر مىسازد؛ از اينرو هيچگونه خروج فرد ضعيف و فاقد اقتدارى عليه وى مجاز نمىباشد و قيام براى سرنگونى وى تابع شرايطىست كه توضيح آن خواهد آمد. در چنين مواردى كه درگيرى، آسيب بيشترى براى شيعه دارد، بايد سياست مظلوميت قهرمانه را با سكوت و بدون كمترين تأييدى نسبت به باطل پيش گرفت و از اين طريق مانع ضررها و آسيبهاى فراوان چنين خبيثان فريبكارى به جامعه و مردم گرديد تا زمانى كه شرايط سرنگونى آنان با آگاهى جامعه و ضعف آنها فراهم شود و فتنهى آنها با يك ضربهى نهايى و با كمترين خسارت و خونريزى از بين برود.
تفرقهافكنى حكومت فاسد
خط : حكومت اگر به فساد بگرايد، سياست تفرقهافكنى و ساخت حزبهاى بهظاهر حق و نيز باطل و مخالف را در دستور كار قرار مىدهد و هر موضوعى را به اختلاف مىكشاند تا بتواند چيرگى و سلطه داشته باشد. تفرقهافكنى از سياستهاى ديرين يهود براى مهار و زمينگيرنمودن اسلام بوده است.
جرايم عمدى
خط : جرايم عمدى مسؤولان نظام بهگونهى تصاعدى مضاعف مىشود و كاستىهاى پىآمد آن و خسارتهايى كه در طول زمان بر مردم وارد مىآورد، همه بر عهدهى عامل آن مىآيد و آثار وضعى آن نيز گريبانگير وى مىشود؛ هرچند براى تأديهى خسارت، تنها آسيبهاى فعلى لحاظ مىگردد.
مردم؛ روح مقتدر اجتماعى
خط : حاكم ولايى، مردم را عزيز و محبوب مىدارد و آنان را به چشم محبوب و نيز شرف ملى مىنگرد. ولىفقيهِ حاكم، تنها متصدى بيان و اجراى احكام الاهىست و در امر و نهىهاى خود كسى را بندهى خويش قرار نمىدهد و هواهاى نفسانى و تكبرورزى ندارد؛ وگرنه به طاغوت و استبداد تبديل مىشود و با نهاد طبيعىِ روحِ مقتدرِ اجتماعى مخالفت مىكند و موجب افول خويش مىشود. حاكم اسلامى اگر درگير ناآگاهى از احكام شريعت يا گرفتار در هواهاى نفسانى و فاقد طهارت و ملكهى قدسى باشد و بهطور كلى هريك از شرايط لازم را كه از دست دهد، مشروعيت ندارد و به استبداد و باطلمدارى و ظلم مىگرايد.
آگاهى مؤمنان؛ آنتىتز مدعى جور
خط : در نظام دينى، اگر رهبرى صاحبشرايط ـ كه در برابر خداوند، شريعت و مردم مسلمان مسؤول است ـ يكى از شرايط خود را از دست دهد، حكومت وى دينى نخواهد بود و اصرار بر آن، ديكتاتورى و حاكميت جور و ظلم است؛ زيرا چنين حاكمى، ديگر از دين نمىگويد و از نهاد بشرى و نفسانى خود حكم مىآورد و با زور، چيرگى مىنمايد. چنين حكومتى، استبدادى و طاغوتىست و بدترين ضررها و مهلكترين آسيبها را به ولايت و دين الاهى وارد مىكند و او بدترين گمراهىست كه با منحرف كردن راه ولايت، گمراهى تودهها و محبّان ولايت را سبب شده است. به تعبير تفسير امام حسن عسكرى 7: « هر فقيهى كه به نيروى الهام، خودنگهدار و نگهبان دين خود باشد و با هواى نفْسش بستيزد و مطيع فرمان مولايش باشد، بر مردم است كه از او تقليد كنند و البته اين ويژگىها را تنها برخى فقيهان شيعه دارا هستند، نه همهى آنها. مدعيان فقاهتى كه گمراه مىشوند و گمراه مىكنند، ضررشان بر شيعيان ما بدتر است از لشكر يزيد بر حسين بن على 8 و اصحاب ايشان. اگر خدا در دل شيعيان ببيند كه صيانت دين و بزرگداشت ولىّ او را مىخواهند، آنها را در دست چنين فريبكاران كافرى رها نمىكند و براى آنها مؤمنى را برمىانگيزاند تا آنها را بر درستى آگاه گرداند »[1] .
درگيرى ابتدايى
خط : نظام جمهورى اسلامى در صورتىكه قدرت و كفايت داشته و محتواى خود را ابلاغ كرده باشد، مىتواند با مانعان به صورت ابتدايى درگير شود و حملهى پيشگيرانه و بازدارنده و نيز حمله براى توسعهى محدودهى نفوذ خود داشته باشد و منطقهاى را قُرُقگاه خود قرار دهد. اين جنگها تجاوز نيست؛ بلكه تصفيه و پاكسازى جامعه و توسعهى دين مىباشد. البته در زمان غيبت كه عوارض غيبت معصوم الاهى و نيز مكافات به شهادترساندنِ حضرات معصومين : و ظلم بر اولياى الاهى، دامنگير امت مىشود و مشكلات نفسانى و اغواى شيطانى و اضلال ابليسى، همواره چيره مىشود و ملوسان دغا و عفريتهاى فريبا و ويروسان بىپروا و شغالان نوپديد برآمده از نطفهى شيطان و ابليس در زمين، حاكميت جور و طاغوت خدعه مىسازند و بسيار مىشود كه جامعه از صاحب دم رحمانى محروم است و آلودگى و كدورت و ضعف فراگير مىشود و اين امر، حراست دقيقتر و صيانت هرچه بيشتر را در زمينهى احراز علمى شرايط ولىّفقيه و رهبرى مىطلبد، فرض بسيار بعيدىست كه فقيه صاحبشرايطى به چنين اقتدارى دست يابد؛ زيرا اين كانون، محلّ نفوذ و هجمهى ابليس و شقىترين افراد هر روزگار در ناسوت مىباشد؛ دنيايى كه ابليس بر آن به صورت غالبى چيره است و اولياى بهحق را به مظلوميت و انزوا مىكشاند. اين امر، نظارت قوهى انديشارى را هرچه بيشتر مىطلبد و مسؤوليت آن را مضاعف مىگرداند.
همكارى با حاكميت جائر
خط ( كلان ) : اگر مقام رهبرى به دليل از دسترفتن شرايط، مشروعيت خود را از دست بدهد و ظالمانه قدرت را به رهبرىِ صاحبشرايط واگذار نكند، افرادى كه با وى همكارى مىنمايند، به اقدام عليه نظام و ايجاد فساد عمومى و فراگير محكوم مىباشند؛ زيرا ظالم به مدد آنان حاكميت داشته است و هيچيك از حقوق و منافعى را كه در دورهى حاكميت وى گرفتهاند، مالك نمىشوند و بايد آن را به بيتالمال و خزانه بازگردانند. اگر فقيه صاحبشرايط بر چنين كسانى چيرگى يابد، هرجا مالى از بيتالمال در تصرف آنان بيابد، هرچند آن مال به نام خود آنان نباشد، آن را بازپس مىگيرد و قانون « از كجا آوردهايد؟ » در مورد آنان و تمامى بستگان، دوستان و آشنايان و مرتبطان با آنها به شدت
اعمال مىگردد.
اقدام عليه دولت جائر
خط : هريك از زمينههاى علمى و عملى نظام جمهورى اسلامى، چهرهاى عام و الگويى دايمى و جهانى دارد و منحصر به زمان يا منطقهاى خاص نمىباشد و با تحقق امكانات، فعليت بخشيدن آن بر همهى مسلمانان، بهويژه آگاهان و انديشمندان اسلامى و عالمان دينى واجب است و هرگونه تعلل و كوتاهىورزيدن در تحقق آن، از گناهان بزرگ است. در برابر، همراهى و كمك به مدعيانى كه شرايط لازم ولايت و رهبرى را ندارند، معصيت بزرگ مىباشد. اگر زمانى چنين مدعيانى بر شيعه چيره باشند، از آنجا كه جابهجايى چنين مدعيان زورمدارى بسيار سخت و سنگين و نيازمند فضاسازى اجتماعى و آمادهنمودن ذهن جامعه براى آگاهى از فساد آنان مىباشد، بايد صبورى و بصيرت داشت و پايان دولت آنان و زمينهى مناسب تخريب و نابودى آنان را در دست داشت و تا آن زمان با بردبارى و شكيبايى و طمأنينه و وقار، درايت نمود و متانت در گفتار و كرده داشت تا بتوان آن مدعيان بىعار را با سياست حفظ مردم و با واردشدن كمترين آسيب به جامعه، رسوا و خوار نمود و دين و ولايت را از چيرگى اين اشرار رذل و مدعيان حقير و كاذب كه ابايى از كشتن فراوان مردم به نام حفظ دين و زير عنوان ولايت ندارند و حيات دينى و اجتماعى را به خمودى و يأس مىكشانند، بهگونهاى معقول نجات بخشيد و به حيات حقيقى سياسى و نشاط ولايى شيعه رسيد. سياست شيعى در زمان ناتوانى و نداشتن اقتدار، حفظ حداكثرى تمامى شؤون دين بهويژه مردم و نيز خود فقيه از آسيبها و دورى از ماجراجويىهاى كور با متانت قولى و فعلى و واردآوردن ضربهى نهايى به شخصيتهاى جبههى باطل در زمان شدت ضعف آنها و به زيرآوردنشان با يك حركت؛ هرچند به قيام و خيزشِ انتحارى شخصيتى قدسى عليه اين جبّارانِ در لباس انبيا مىباشد.
جبران حقوق
خط : در صورت انعطال و انعزال حاكمى، چون احراز شرايط وى علمى و ظاهرى بوده است، پيروان ناآگاه يا فريبخورده لازم نيست حقوقى الاهى را كه در دورهى حاكميت وى با ناآگاهى و با اعتقاد باطلِ امت به حقانيت ولايت وى از دست رفته است، جبران نمايند؛ ولى عوارض طبيعى اين همراهىِ سياه را خواهند ديد.
نفوذ در دستگاه جور
خط : نفوذ به دستگاه والى جور به قصد يارى مظلومان و كمك به مردم، نياز به اجازه از ولىّ حق دارد و تنها براى كسى مشروع است كه توان علمى و عملى آن را داشته و در اين كارِ تقيهاى، تنها داراى قصد خير و مصلحت باشد. قصد معيشت و تأمين نيازهاى زندگى و درآمدزايى از دستگاه ظلمِ مدّعيانِ غيرحقيقى و حاكمان جور، در هر حالتى حتا در صورت نفوذى كه براى آن از مجتهد صاحبشرايط، اذن دارد، حرام است.
[1] ـ بحارالأنوار، ج 2، ص 86 ـ 89.