در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

فصل ششم: برانداز دين و قاتل ديندارى

تزوير در اين كتاب، به دينِ دين‌برانداز ( عليه دين ) و به دين كاذب گفته مى‌شود كه در چهره‌اى خلاف و در تقابل با دين اما در پوشش دين، به‌طور منافقانه، سالوسى، متظاهرانه و به‌طور سيستميك فريبكارانه ديندارى مى‌كند.

در اصطلاح كتاب، تزوير، دين باطل و غيرالاهىِ نفوذكرده در دين حقيقى‌ست كه عنصر قدسى وحيانى و الاهى بودن و اشراق و در نتيجه انعطاف، نرمى، توصيف نهايى، تماميت و به‌روز بودن را ندارد و كاسب دين و دين‌فروشى گرديده كه رهزن دين و دنياى مردم و خريدار دوزخ با آبادى موقت و محدود دنياى خود گرديده است. هر دينى كه واسطه‌ى الاهى و فرزانه‌ى توانمند به وحى الاهى و برخوردار از نظام امامت و نصب خداوندى در دو چهره‌ى امام معصوم و منصوص يا امام فرهمند و برگزيده اما غيرمعصوم نباشد، دين تزويرى‌ست كه هدفش از نفوذ سيستميك، به محاق‌بردن نظام امامت و وحى الاهى‌ست. دين اهل تزوير هماهنگ با باطن سخت و در حرمان از معنا، بدون انعطاف است و چون جامعيت و برخوردارى از حقايق ندارد، قشرى، منسك‌گراى محض و فاقد كمترين معنا، يكنواخت، فاقد تنوع، نامناسب، خسته‌كننده، خردكننده، خشن و به محاق‌برنده‌ى هر تفكر درست و صادق و چهره‌ى باطن و خصوصى دين است. آيه‌ى شريفه‌ى زير از امامان متظاهر و تزويرى مى‌گويد كه در دنياى‌شان جز بغض و لعنت در آنان نيست :

( وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ وَ أَتْبَعْناهُمْ في هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحينَ ). قصص : 41 ـ  42 .

و آنان را پيشوايانى كه به‌سوى آتش مى‌خوانند گردانيديم و روز رستاخيز يارى نخواهند شد. و در اين دنيا لعنتى بدرقه‌ى ( نام ) آنان كرديم و روز قيامت ( نيز ) ايشان از ( جمله ) زشت‌رويانند.

دين اگر باطل و ابزارى در دست دنياى سلطه و تزوير دينى و خودكامگى‌هايش باشد، خصم دينِ حق و دين‌برانداز مى‌گردد. در مختارنامه ديالوگ زيبايى آمده بود :

« تزوير، بدترين آفت دين است. تزوير با لباس ديانت و تقوا به ميدان مى‌آيد. تزوير سكه‌اى دوروست كه بر يك روى‌اش نام خدا و بر روى ديگرش نقش ابليس است؛ عوام خدايش را مى‌بينند و اهل معرفت ابليسش، و چه خونِ دل‌ها خورد على از اين جماعت سر به سجودِ آيه‌خوان و به ظاهر متدين! »

دين تزوير، دين وارونه و دگرديسى‌شده‌اى‌ست كه به‌طور دستگاهمند در تقابل با دين الاهى‌ست و چنانچه مسلط شود، به نام خدا به مردمان ستمگرى مى‌كند و ظلم خود و ميل‌ها و هوس‌هاى نفسانى و باطن بدسگال و ددمنش خويش را مقدس و واجب مى‌شمرد؛ دينى انحرافى، خرافه‌آلود، سانسورشده و خائنانه كه بيهوده‌گويى، پرگويى و پشت‌سرهم‌اندازىِ نامتناسب و فاقد منطق را به متاع فروشى و به پول و به جنگ و توسعه‌طلبى تبديل مى‌كند و با هياهو و غوغايى‌شدن و با تملق‌پرورى و سفله‌سازى دون‌مايگان، فرزانگان دين و متون مقدس را به انزوا مى‌برد يا عليه آنها كه تمامى برخوردار از حق و حقيقت نسبى‌اند، افترا، فتنه و آشوب مى‌سازد و مردمان ساده‌دل و ناآگاه را با تلبيس‌هاى ابليسى و تسويل‌هاى نفسانى مفتون و پيچيده‌شده به خود مى‌گرداند و آگاهان را به كفر و بغض و حسرت تا دم مرگ مى‌كشاند. تزوير و دجالِ خودمرجع و پرفريب كه هوس به خود و باطن بدسگال و بريده از خدا دارد، نه دل فرهمند به حق‌تعالا، حيلت و فتنه‌ى ديندارى‌ست كه خاستگاه دينى در تقابل با دين دارد و از خودِ دين و اعلان آن، پيدايى مى‌گيرد. تزوير پس‌گرا و واپس‌نگر، تنوع طبيعى دين را ناديده مى‌گيرد و جاى آن، دين تك‌صدا، برخاسته و سودجويانه‌ى خود را براى همه با قهر و خشونت‌سازى به‌طور اجبارى و با قبض‌گرايى و تنگ‌نظرى و با استبداد، اختناق، تهديد، ارعاب و خودكامگى و سلب آزادى‌هاى عمومى و تحقير و خفيف‌سازى تمامى افراد جامعه يكسان‌سازى مى‌كند بدون آن‌كه عاقبت ذلت‌بار و شكست نهايى خود را پيش‌بينى كند.

محتواهايى كه يك تزوير دينىِ خودمحور، خودنما و متظاهر با باطن بريده از خدا و ددمنش دارد، به‌اجبار و زور مسلط مى‌سازد، چون برخوردار از دين حقيقى و اراده‌ى حق‌تعالا و خود حق‌تعالا نيست، سفسطه، باطل و كذب است. تزوير حتا براى شنيدن حقايق و تعليم‌ديدن آنها گوش شنوا ندارد، اگرچه آن حقيقت، متن قدسى قرآن‌كريم باشد، گويى گوش‌هاى او را با سرب پر كرده‌اند. قرآن‌كريم مى‌فرمايد :

( وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَکَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ حِجابآ مَسْتُورآ. وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرآ وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّکَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُورآ. نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْکَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلا مَسْحُورآ ). اسراء : 45 ـ  47 .

و چون قرآن بخوانى ميان تو و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، پرده‌اى پوشيده قرار مى‌دهيم. و بر دل‌هايشان پوشش‌ها مى‌نهيم تا آن را نفهمند و در گوش‌هايشان سنگينى ( قرار مى‌دهيم ) و چون در قرآن پروردگار خود را به يگانگى ياد كنى با نفرت پشت مى‌كنند. هنگامى‌كه به سوى تو گوش فرا مى‌دارند ما بهتر مى‌دانيم به چه ( منظور ) گوش مى‌دهند و ( نيز ) آن‌گاه كه به نجوا مى‌پردازند، وقتى كه ستمگران گويند جز مردى افسون‌شده را پيروى نمى‌كنيد.

در شاهنامه اين ددمنشى و بدسگالى چنين آمده است :

هر آن گه كه گويى رسيدم به جاى         نبايد به گيتى مرا رهنماى

چنان دان كه نادان‌ترين كس توى         اگر پند دانندگان نشنوى

تزوير دينى، بريدگى از حق‌تعالا، ناآگاهى و تاريكى در نظر و ستمگرى در عمل و نفاق‌زايى و تملق‌پرورى سيستميك دارد و نقد و نظرى را نيز برنمى‌تابد. در واقع تزوير دينى بى‌بهره از خدا، سوفسطايى و سفسطه‌گرِ دستگاهمند و فاقد صدق و حق و شفافيت است كه با بريدگى از وحى و موهبت خداوند، هدفى جز خودخواهىِ پوچ و بى‌هويت و حقارت‌آلود ندارد و همه را در تاريكى و ابهام، سرسپرده، مطيع، تسليم و رام مى‌سازد. صدق، مطابقت ادعا با واقع و داراى سير صعودى‌ست، اما حق مطابقت واقع با ادعا و سير اشراقى و از بالا به پايين است.

بزرگ‌ترين صفت زشت و ديگرتخريب تزوير دينى، حقارت و كوچكى تزويرگر است كه بى‌بهره از باطن، حق، معنويت و ملكوت و وحى الاهى، بلكه حتا محروم از خود است. او هويتى ندارد و براى آن‌كه خودِ سفسطى‌اش را پربهره‌تر از حقيقت و شايستگى سرورى بر ديگران نشان دهد، همه را كوچك‌تر از خود مى‌سازد و تمامى را خميده براى خويش، و خود را سرور همگان مى‌خواهد.

از بدترين صفات تزوير دينى، مهارت در بازى با كلمات، سخن‌ورىِ بى‌بنياد، پشت‌سرهم‌اندازى و جعل ناآگاهى و ساخت دستگاهمند سفاهت و خفيف‌سازى (استخفاف ) به همراه ادعاى سختانه‌ى حقانيت با استفاده از تبليغات مدرن است، به‌گونه‌اى كه او از حق هم خود را مُحق‌تر تظاهر مى‌كند اما تمامى كلماتش پندارى غيراطمينانى و بيهوده‌بافى‌ست كه هيچ آگاهى، معرفت، خردمندى، حقانيت، صدق، دليل، برهان و حجّتى در آن نيست. تزوير از همه تبعيت كوركورانه‌ى نسبت به پندارهاى تاريك و در ظلمت و ضلالتش را مى‌خواهد :

( وَ ما يَتَّبِعُ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَكاءَ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ ). يونس : 66 .

و كسانى كه غير از خدا شريكانى را مى‌خوانند ( از آنها ) پيروى نمى‌كنند، اينان جز از گمان پيروى نمى‌كنند و جز گمان نمى‌برند.

تزوير دينى با ترفند تظاهر متصلّب به حق در سلسله كلماتش و بازپخش مكرر حق‌خواهى‌اش در شبكه‌هاى متنوع رسانه‌اى و تبليغاتى و با عامل‌هاى سوءاستفاده‌چى از حق كه حامى‌اش مى‌شوند، مانع رسيدن صداى حق و كتاب حكمت و حرف معرفت فرزانگان به مردم مى‌شود تا زمينه‌ى مقايسه و تطبيق ميان دو دين شكل نگيرد و بتواند تسلط خود را بر مردمان به‌گونه‌ى يك‌سويه و در قالب گفتار پايدار بدارد. او با اين همه گفتار، هيچ‌گاه با مردم خويش گفتمان و گفت‌وگوى دوسويه نخواهد داشت و خود را تنها و تك‌صداى مسلط بر تمامى مردم و دستگاه‌هاى تبليغى و رسانه‌اى مى‌سازد. اين، تسلط و چيرگى ميلى تزوير دينى‌ست، نه اقتدار و مقبوليت اجتماعى دين و ديندارى معرفتى، آگاهانه و ارادى. تزوير دينى نه خوديت و هويتى دارد و نه تابع آن، عزت نفس و حرمت اجتماعى به‌خصوص در زمانى كه وى به بن‌بست علنى و به گرفتارى در مخمصه، گريزناپذيرى و شكستِ آشكار خواهد رسيد.

تزوير دينى با حمايت سختانه و متعصب از دين انحرافى خود و مجادله، ستيزه‌جويى و جنگ‌افروزى براى ديندارى به سبك مرام بريده از خداوند و نفسانى‌اش، مردمان را به دين حق بدگمان و از تمامى دين‌ها حتا دين حقيقى خدا بيزار مى‌كند و منابع و سندهاى زنده‌ى دين را امحا مى‌سازد و براى دين خودمرجعش كه خودپرستى‌اش در آن است، جعل سند مى‌كند. تبعيت و پيروى از تزوير دينى چنانچه با تحقيق  و احراز شرايط دينى نباشد كه براى دين‌مردان لحاظ شده است و گمراهى از سر فهميدگى باشد، در درگاه خداوند معذّر و امنيت‌بخش نيست و خداوند عليه چنين تابعانى كه پيروى‌شان به‌طور غالبى هوس‌آلود و آزمندانه يا از سر ضعف و ترس بوده است، حجت بالغ دارد.

با تسلط دين تزوير، مردمان به سكولار يا به دين خودمرجع سوق داده مى‌شوند و در جامعه تشتّت، افتراق، اختلاف، پراكندگى، از هم‌گسيختگى، ناسازگارى، بيگانگى، پريشانى و انواع خدعه‌ها و فريب‌ها چيره مى‌شود. تزوير در مجادله‌گرى و ناسازگارى چنان شدتى دارد كه خود نيز وحدت روش ندارد و تنها وحدت او استكبار و سلطه‌سازى اوست. در تزوير، وحدتى نيست و براى همين روشمند نمى‌باشد و تزوير را در هر دوره‌اى و تزوير هر دوره‌اى را نوعى فريب مخصوص و بطلان يگانه است.

تزوير براى حفظ خود حتا به هم‌پيمانان خويش خيانت مى‌كند و آنها را قربانى منافعش مى‌سازد.

شاخص‌ترين نشانه‌ى شناخت تزوير دينى اين است كه وى قدرت آينده‌نگرى و پيش‌بينى درست حادثه‌ها را ندارد و از كسانى حمايت مى‌كند و به دولت‌هايى مى‌گرود كه فريبكارانه خصمش مى‌گردند و به كسانى و دولت‌هايى پشت يا خيانت مى‌كند كه انديشناك حامى و هم‌منافعش مى‌ماندند. تزوير به درگيرى‌ها و نزاع‌هايى وارد مى‌شود كه پيروزى در آن نيست و از معركه‌هايى مى‌گريزد كه موفقيت و رشد در ورود به آنها بوده است. او آگاهى درست و بصيرت نافذ ندارد.

در تقابل با تزويرشناسى، نشانه‌ى اشراق، روشن‌شدگى و فرزانگى حكمران دينى اين است كه شخص مدير فرزانه در جايى غافلگير نمى‌شود و قدرت درست پيش‌بينى و آينده‌نگرى را داراست. او با چشم دل و صفاى باطن خويش آنچه را كه لازم است، پيش از حادثه‌ها مى‌يابد و بصيرتى نافذ و مانع‌شكن دارد.

نشانه‌هاى تزوير دينى

فهم الاهى و مورد تأييد خداوند و فقه دينى بدون برگزيدگى براى ابلاغ دينى محقق نمى‌شود. اين برگزيدگى براى آگاهى از حكم الاهى و فقه حقيقى و حكمت نورى نشانه‌هايى دارد. پيش‌تر از آگاهى نافذ و بصيرت استوار و قدرت پيش‌بينى درست فرزانگان و از ناآگاهى و بى‌بصيرتى تزوير گفتم. در روايت زير نشانه‌هاى ديگرى براى شناخت فرزانگان و شاخص‌هاى اهل تزوير و خدعه آمده است :

« عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ كَانَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: يَا طَالِبَ اَلْعِلْمِ إِنَّ لِلْعَالِمِ ثَلاَثَ عَلاَمَاتٍ اَلْعِلْمَ وَ اَلْحِلْمَ وَ اَلصَّمْتَ وَ لِلْمُتَكَلِّفِ ثَلاَثَ عَلاَمَاتٍ يُنَازِعُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ وَ يَظْلِمُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَ يُظَاهِرُ اَلظَّلَمَةَ .

اميرمؤمنان  علیه السلام فرمود: اى خواهان دانش، چنين است كه براى عالِم سه نشانه است : آگاهى، خويشتن‌دارى و خاموشى. و آن‌كه با سختى و زحمت عالِم‌نمايى مى‌كند و جز شبه‌عِلم و علم‌واره در او نيست، سه نشانه دارد: با سرپيچى از آگاهان حقيقى ( و صاحبان ولايت و حكمت نورى )، كشمكش مى‌كند و درگير مى‌شود و با چيرگى و سلطه‌ساختن و تحكّم بر فرودستان ( آنان را به ناآگاهى مى‌كشاند و ) ستم مى‌سازد و از ستم‌پيشگان پشتيبانى مى‌كند ( و به دليل ناآگاهى، به دستگاه جور وارد و مددكار ظالمان مى‌گردد ) .

اين روايت به تناسب حكم و موضوع، از علم دينى و نشانه‌هاى فقه آن مى‌گويد. در عصر خاتميت انبياى الاهى و غيبت مقام عصمت، فرزانگان دينى را با اين نشانه‌ها مى‌شود يافت. با طرح ختم رسالت، دين عرصه‌ى ظهور امامت است. امامت باطنى داراى سلسله‌مراتب است و كمال عبوديت كه باطن امامت است با عصمت همراه است. با غيبت امام معصوم  7، اولياى باطنى و فرزانگان قدّيس كه قدرت تفقه و معرفت دينى دارند، ولىّ مؤمنان و ايمانداران مى‌باشند و آنان را به‌طور اجرايى و عملياتى به مقصد مى‌رسانند.

منطق صدق فرزانگان، حكمت ايتايى و علم جوششى و هجومى و معرفت موهبتى و عشق بى‌پايان و محبت به تمامى بندگان خدا و آفريده‌هاى اوست كه آنان را در برابر تمامى بندگان خدا حتا دشمنان‌شان شجاع‌دل، مقتدر، تاب‌آور، بردبار، سازگار، فروتن و نرم مى‌سازد.

دين كاذب و براندازِ دروغ‌زن

سرشت ديندارى چنانچه داراى صدق و راستى و بر آفرينش خود باشد، به‌طور باطنى جوياى فرزانگان و اولياى الاهى و جذب آنان مى‌گردد. اما مشكل اينجاست كه هر دينى همانطور كه فرزانگان و اولياى باطن را دارد، تزويرى را مى‌پرورد كه دشمن فرزانگان و بدخواه اولياى الاهى‌ست.

تزوير دينى، دين حقيقى را به نسخه‌هاى جعلى و انحرافى و به تلبيس‌هاى ابليسى و فساد مبتلا مى‌كند و چنانچه توده‌ها با او همراه گردند، دينى وهمى، كاذب، خرافه، مغرور، مستكبر و فاسد را مسلط مى‌سازد و سرنوشت دين و پيروان آن را در دست مى‌گيرد و تمامى را به بيراهه مى‌برد.

دينى كه آگاهى و حكمت نورى فرزانگان ندارد، تاب‌آورى و مدارا در آن جايى نخواهد داشت و بندىِ دين تزوير مى‌گردد سلطان وهم و كذب و ناراستى. تزوير متوهّم به‌جاى تعهد به دانش و تحقيق و معناى صادق و تماميت منطقى، خود را بر فراز آمار و ارقام پيروان مرده و زنده مى‌بيند. او به آمار قبرهاى پيروان و شكوه بناهاى مذهبى و تجملات و تكاثر امكانات و ثروت و مال‌اندوزى دينى تفاخر دارد. فخرورزى تزوير به اين امور قشرى محدود نمى‌شود، بلكه او حتا به شدت استبداد و خودكامگى دينى‌اش مى‌بالد. تزوير دينى نه به كيفيت دين كه به شمار نوشته‌هاى دينى مى‌نازد كه بيشتر هم تكرار مكررات و جعلى و برساخته و فاقد منطق فهم دينى و نوآورى علمى‌ست. او شمار دانش‌آموختگان دينىِ را موفقيت توسعه‌ى دين مى‌شمارد؛ درحالى كه اين شمار فاقد كيفيت، مزدوران تبليغى او هستند كه سفارش‌هاى وى فراز منبر و محراب مى‌برند. تزوير از پيشينه‌ى تاريخى يا كشورگشايى و قلمروگسترى جغرافيايى‌اش مى‌گويد، نه از فكر و اراده‌اى كه در اين قلمروهاست، آن هم با دستگاه تبليغىِ گسترده و با تك‌صدايى. كاش اين تك‌صدايى زبان معيار داشت. تك‌صدايى او با غرور تمركزگرايى، انحصارطلبى، خشونت و تحكّم بر همه همراه است.

تزوير دينى با تفاخر و استكبار متظاهرانه‌ى دينى و سركوب منتقدانش به‌خصوص فرزانگان دينى، كبر، خودرأيى، بزرگ‌بينى، غرور و فساد را مسلط مى‌سازد. به تعبير قرآن‌كريم :

« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ. » تكاثر / 1 ـ 8 .

به نام خداوند رحمتگر مهربان. تفاخر به بيشترداشتن، شما را غافل داشت تا كارتان ( و پايتان ) به گورستان رسيد باز هم نه چنين است زودا كه بدانيد هرگز چنين نيست اگر علم‌اليقين داشتيد به‌يقين دوزخ را مى‌بينيد سپس آن را به‌قطع به عين‌اليقين درمى‌يابيد سپس در همان روز است كه از نعمت ( روى زمين ) پرسيده خواهيد شد.

دين اگر بر مدار فرزانگان نباشد و گرفتار تزوير دينى و اتباع متملّقش گردد، كمّيت‌گرايىِ نامتجانس و عليه كيفيت، جاى كيفيت را مى‌گيرد. دين در اين صورت علم، حلم و بردبارى و تاب‌آورى و فروتنى و اخلاق و حكمت نورى نخواهد داشت كه ارزش‌هاى اخلاقى و علمى‌اش تمامى باژگونه و دستگاهى ظلم‌ساز و انحرافى مى‌گردد كه هم بدفهمى و نادانى مى‌كند و هم نظام سلطه و سركوب و عامل ستم و ستمگرى مى‌شود و مردم را به تكلّف، محنت، خستگى، نااميدى، آزردگى و دلزدگى مبتلا مى‌گرداند و با لجاجت تمام بر آنها سخت مى‌گيرد و فشار وارد مى‌آورد.

دين خودمرجع؛ پى‌آمد تسلط تزويريان و مناسك‌گرايان افراطى

با چيرگى تزوير دينى و تسلط فساد او بر سرنوشت دين، به جاى رجوع به چنين دين فاسد و ستم‌ورزى و مرجعيت‌دادن به آن و نيز با به محاق‌بردن فرزانگان و امامان حقيقى دين و محروم‌بودن از دين عقل‌ورز و نورى در فضاى خودكامگى و استبداد تزوير و همچنين فضاى ترويج منسك‌گرايى افراطى و فاقد معرفت و باطن، طبيعى‌ست به‌خصوص مردمِ داراى دين سرشتى با دينى شخصى‌شده خودمرجعى كنند؛ زيرا همان مقدار را كه خود مى‌يابند، از فساد دين تزوير، پاك و مطهّر است.

دينِ شخصى‌شده و خودمرجع نوعى دين‌ورزىِ فردگرايانه است كه قرائت متحجرانه و متصلبانه يا مبتلا به التقاط و تلفيق واسطه‌هاى غيرفرهمند از دين را به دليل كارشناسى، تخصصى و علمى نبودن نمى‌پذيرد. دين شخصى‌شده و خودمرجع بر دين سرشتى و ايمان باطنى خود بيشتر اعتماد دارد؛ زيرا اين دين، به لحاظ وجدانى‌بودن خودآگاه‌تر و هماهنگ با منش آزاد و بزرگوار الاهى‌ست.

افرادى خودمرجعى دينى دارند كه روايت‌هاى سنتى از دين توسط افراد نانجيب و فاقد وجدان را آلوده به خرافه‌هاى فراوانى و مخالف و در تعارض با داده‌هاى روان‌شناسى و انسان‌شناسى علمى مى‌يابند و اين دين را عامل تهديد و خطرى براى سلامت انسان و دينى مرده يافته‌اند. درست هم مى‌گويند؛ زيرا دينى كه فاقد معرفت، توصيف و تبيين علمى‌ست، حياتى در آن نمى‌باشد.

دين اگر به حضور زنده‌ى فرزانه‌اى الاهى يا ولىّ خداوند يعنى به آگاهى‌هاى وحيانى و الاهى استناد نداشته باشد، ميان آن دين ادعايى با آگاهى علمى و مفهومى (عقلى ) و فلسفه‌ى بشرى تفاوتى نخواهد بود و دين همانند علم و فلسفه، امرى غيرقدسى، بشرى، عرفى، دنيوى، سكولار يا سوسيال، خودبنياد و خودمرجع مى‌گردد. ارزش هر دين به موقعيت ملكوتى واسطه‌ى انسانى آن و قرب او به خداست. امروزه مرجعيت دين‌هاى تزويرى و كاذب، مرده است و مردم در جست‌وجوى دينى زنده هستند كه به‌طور عينى و تجربى بتواند برخوردار از باطن، معنا، ملكوت، خداوند و هدايت و راهنمايى وحيانى او باشد. مردمان چون با خودآگاهى، واسطه‌هاى مدعى دين را بى‌بهره از عامل‌هاى حقيقى هدايت و راهنمايى به صدق و درستى مى‌يابند، به دين شخصى و خودمرجع پناه برده‌اند كه دست‌كم كورسويى از نور، هدايت و عنايت خداوند در آن است و همين‌مقدار از حقيقت بهره‌مند است.

دين‌شناسى و تفقّه در دين اگر سازه‌ى شناخت خداوند و ايمان به او و گوهر خدايابى، بلكه خدادارى و فرجام‌شناسى را داشته باشد، با معرفت واسطه‌ى خداوند و شناخت مقرّب‌ترين بندگان او كه حاملان وحى و پيام خداوندند، به كمال مى‌رسد. به‌عكس در منطقه‌اى كه مردمانش سرشت دينى دارند، چنانچه روحانيان دين و حكمران و شهرياران دولت فرهمند، معرفتى، روحانى و جوانمرد نباشند، مردمان يا دين‌ورزى خودبنياد خواهند داشت يا به كفران و ناسپاسى دينمردان آلوده مبتلا مى‌شوند، به‌خصوص كه اگر فساد، سيستميك، دستگاهمند و فراگير شود، كسى كه عارى از فساد مى‌نمايد و با تزوير دينى همراه نمى‌شود، احمق و ساده‌لوح پنداشته مى‌شود. به‌ويژه كه از ويژگى‌هاى جامعه‌ى ايرانى روح سازگارى و وفاق و نرمى حتا با مخالفان يا گمراهان است.

احتضار براندازِ دينى

دينِ فاقد حكمت الاهى و مبتلا به فقر معرفتى، گرفتار عقل سوداگر و حزم‌انديشىِ مصلحت‌گرا و دروغ و دين تزوير است و بى‌بندوبارىِ مديريتى را مصلحت‌سنجى مى‌پندارد و به هدف حفظ ديندارى، به‌ويژه اگر در موضع ضعف و ترس باشد، هر ابزارى را به كار مى‌گيرد و با تبليغ هدفِ مقدس حفظ دين و قلمروى آن، استفاده از هر وسيله و اعمال هر نقشه‌اى را توجيه مى‌كند و حتا عامل ستم مى‌شود. در اين صورت فرهنگ دين در لايه‌ى اجتماعى و مردمى آن به دروغ و كذب مخدوش مى‌گردد و سازه‌ى مقبوليت مردمى را از دست مى‌دهد. دروغ هرجا باشد، فضاى سنگين و سخت بى‌اعتمادى، بى‌هويتى و فاقد ارزش‌بودن را چيره مى‌كند و آرامش و امنيت را مى‌گيرد؛ زيرا بى‌هويتى و احساس ناچيزبودن هر كسى را خطرناك، بى‌باك و آماده‌ى اقدام بر هر هنجارشكنى و ناهنجارى مى‌سازد.

در مصلحت‌گرايى تزوير دينى، دروغ هر حرمت و قداستى را مى‌زدايد و حريمى براى هيچ‌كسى باقى نمى‌گذارد. هر متولّى دينى يا حكمرانى كه ناچار به مصرف شوكران دروغ شود، با مصرف دروغ در احتضار تدريجى توليت و شهريارى‌اش هست. دينى كه چنين متوليان ناآگاه و متكلّفى داشته باشد كه ادعاى دين‌يارى‌شان را در تاريكى فرياد مى‌كنند، تزويريانى‌اند كه گويى مأموريت شيطانى دارند براى رنجاندن مردم و دادن عسرت و سختگيرى، محنت و غم به آنها.

با از دست‌رفتن مداراى عمومى و بزرگ‌منشى دينى و سازگارى و همزيستى مسالمت‌آميز اجتماعى، هم عنصر مقبوليت مردمى از دست مى‌رود و هم چنين دين تزويرى كه برخوردار از حكمت نورى نيست، افزون بر كارآمدى، مشروعيت و حقانيت نيز نخواهد داشت و دينى بشرى و غيرقدسى مى‌شود عليه دين الاهى و قدسى. فن‌واژه‌ى تزوير در اين كتاب، به همين معناى خلاف دين يا قاتل دين است. البته در دين مبتلا به تزوير كه به بدفهمى پيروان و بدسگالى بدخواهان مبتلا و تزوير را مسلّط ساخته، چنين است كه تزوير انسانى به مدد دستگاه‌هاى تبليغى قدسى و ملكوتى و خيرخواه نمايانده مى‌شود و ولىّ و فرزانه‌ى قدسى دين، با اختاپوس دستگاه‌هاى تبليغى به‌طور شبكه‌اى، جمعى و دستگاهمند، غيرفرهمند و فريبكار معرفى مى‌گردد. تزوير مسلط، تمامى ارزش‌ها را به همين تناسب دگرگون و باژگونه مى‌گرداند.

به تعبير معين اديب با اندكى دخل و تصرف و به‌سازى، مخروبه‌ى تزويريان دينى كه نه شهر، بلكه قهر است، چنين تعريف شده است :

در آن شهرى كه نان را از دهان مور مى‌دزدند         همان شهرى كه اشك از شمع، كفن از گور مى‌دزدند

در آن شهرى كه نفرت را به‌جاى عشق مى‌خواهند         و سگ‌ها برّه را از گرگِ هار و زور مى‌دزدند

در آن شهرى كه كافر مؤمن و مؤمن شود كافر         و دجّالان سالوسى ز مسجد نور مى‌دزدند

در آن شهرى كه ساكت مى‌كنند فرزانه‌ى دوران         دَمِ آواز از بلبل، شرف از حور مى‌دزدند

من از خوش‌باورى آنجا محبت جست‌وجو كردم         در آن شهرى كه شيّادان عصا از كور مى‌دزدند

مرجعيت سبك زندگى سِلِبريتى‌ها

در فضاى فقدان دينداران حقيقى و ندادن كرسىِ دين به فرزانگان و امامان دين و جايگزين‌شدن دين‌پنداران و مدعيان نالايق دين‌شناسى و هجمه‌ى سنگين دين‌انكاران و دين‌ستيزان، اختلاف‌هاى دينى شدت مى‌گيرد و استبداد، خودرأيى، تك‌گويى و مهمل‌گويى و خشونت دينى چهره‌ى متوليان اديان مى‌شود. در اين فضا، همانطور كه ديندارى خودمرجع مى‌گردد، توجه و محبوبيت عمومى نه به سوى
چهره‌هاى دينىِ منزجر از هم، بلكه به طرف سِلِبريتى‌هايى مى‌رود كه به‌طور شبكه‌اى و سيستميك برخوردار از بعضى واقعيت‌ها مانند نبوغ، آگاهى، زيبايى، تناسب اندام، ملاحت، چابكى، عشق، پولِ مقدس، آشنايىِ عام، تبليغات مدرن و حقه‌هاى سينمايى و خيال‌انگيز هستند و از يكديگر در نظام‌واره‌اى سفارشى به احترام و نيكى ياد مى‌كنند. سلبريتى‌هايى كه پيام‌آوران و مبلّغان واقعيت‌ها و روايت‌هايى مى‌گردند كه در نظام‌واره‌ى سلبريتى‌ها از آنان به‌طور دستگاهمند خواسته مى‌شود.

مردم پيام‌آورانى مردمى، مهربان و فرزانه مى‌خواهند كه علم و دانش هجومى ايشان بر آنان جوشش پايدار و وفادار داشته باشد. در ميان اديان، پيامبرى كارنامه‌ى موفق‌ترى داشته كه برخوردار از تاب‌آورى و بسط بالاترى بوده و در جايى امت خود را ترك و رها يا مبتلا به نفرين، شماتت و توبيخ نكرده و وفادار و مهربان به آنها بوده است؛ پيامبرى كه در مصايب امت، به‌خصوص در رويارويى با ائمة‌الكفر و سردمدارانِ در سايه و صاحبان تزوير مسلط يا جائرانِ آشكار و برصحنه، در اولويت و پيشتازى قرار گرفته و بيشتر از امتش بردبارى و سختكوشى كرده، و نيز بردبارى و مدارا را با مستضعفان فكرى و تابعانِ گمراهان و مغضوبان داشته است؛ يعنى با آنان كه منطق فكرى و استناد به بيّنات ندارند و مبتلا به تسامحات فراوان زبانى هستند. نمونه‌ى آن گفت‌وگوى شفقت‌آميز و مهربان حضرت ابراهيم است با عموى‌اش آذر در عين تأكيد بر حق‌طلبى و ديندارى‌اش و بدون استبداد و زور، وقتى‌كه آذر با تصلّب و سرسختى و اصرار بر بت‌پرستى به ابراهيم پرخاشگرى مى‌كند و او را با خشونت، تندى و تهديد از خود دور مى‌سازد :

( قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتي يا إِبْراهيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لاََرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْني مَلِيًّا. قالَ سَلامٌ عَلَيْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بي حَفِيّآ ). مريم : 46 ـ  47 .

گفت اى ابراهيم! آيا تو از خدايان من متنفرى؟ اگر باز نايستى تو را سنگسار
خواهم كرد و ( برو ) براى مدتى طولانى از من دور شو . ( ابراهيم ) گفت درود بر تو باد! به‌زودى از پروردگارم براى تو آمرزش مى‌خواهم، زيرا او همواره نسبت به من پرمهر بوده است.

تنها نظام انبايى فرزانگان است كه مى‌تواند حقيقت دين و عشق درون آن را همانگونه كه به منش الاهى‌ست دريابد و پاسخ‌گويى درست و دقيق به نيازهاى انسان مدرن امروزى داشته باشد و دين را از عرفى‌شدن، سكولار، اومانيسم و انسان‌مدارى و به‌حاشيه راندن و نمادين‌گرديدن خدا صيانت بخشد.

سلبريتى‌هاى آراسته‌گوى و ادبيات پاددينى

براندازان دين هم پادفرهمندان دجّال هستند و هم پاددينان آراسته‌گو كه بر فضاى رسانه‌ها، تبليغات، فرهنگ و ادبيات چيره‌اند. براى نمونه بعضى از حرف‌هاى آراسته، شعرهايى‌اند كه زير آسمان كتاب‌هاى مقدس باستان به هوش آمده و از مزامير داودى، غزلِ غزل‌هاى سليمانى و تعبيرهاى آهنگين تَنَخ ( Tanakh = انجيل عبرى ) گرده‌بردارى شده‌اند، آن هم نه به زبان شاعرانى بريده از خدا، بلكه سكولارهايى مهاجم و معترض به خدا كه عليه دين به شدت و با غيرت، علمدارى مى‌كنند بدون آن‌كه ميان دين تزويرى با دين فرهمندى تفاوتى بگذارند.

نفوذ افكار پاددينى و حرف‌هاى آراسته‌ى اين گروه عليه دين ايرانى در بازار نشر كتاب، از فراوانى نسخه‌ها و در دسترس بودن كتاب‌هاى اين طيف آراسته‌نويسان براى هر نوجوان ايرانى فهميده مى‌شود.

دفتر عصيان و ضلالت سفسطى

نمونه‌اى از اين زبان آراسته‌گوى بريده از دين و فرهنگ ايرانى و سرسپرده به تعليمات بيگانه از اين خاك، در عصيان شعرى چهارپاره شده است. اين دفترِ ضلالتِ سفسطى، خدايى را به‌طور تحويلى به احساس مى‌كشاند كه بازتاب اقتدارگرايىِ وحشت‌بارِ خداى خشمگين يهوديان است نه حقيقت خداوند كه به عشق پديده‌هايش، وصل را در مسير بسيار كوتاه عشق، بسط و وحدت مشتاق‌تر است. بايد هم در كنار جلال خداوندى، جمال سرشار از وعده، مهر، رأفت و عشق او را ديد تا بتوان از عشق خداوند بهره برد و هم در كنار جمال او، جلال پر از تهديد و وعيد او را توجه داشت تا بتوان با اقتدار، بنده‌اى مطيع و درست‌كردار شد و پليدى را با بى‌باكى به او مستند نساخت و در شوكران عصيان غرق نگرديد و به اين بى‌پروايى، گمراهى و ناآگاهى آشكار، گرفتار نگرديد كه گناه و خودسرى، جسارت و عصيان نيست. عصيان و معصيت خدا هرچه باشد، چنانچه مستمرّ گردد، اراده‌ى آدمى را سركوب و زايل و او را مأيوس و سست و ضعيف و انسان را برده‌ى شيطان، بلكه شيطانى بشرى مى‌كند كه فريب، يأس، سستى و تسليم را در شعر عصيان مى‌سازد. به‌طور كلى آراسته‌گويى‌هاى عصيانى كه عليه حقايق فلسفى و معارف دين الاهى سفسطه و طغيان مى‌سازد و با شكستن تمامى ادب‌ها و حريم‌ها مى‌آشوبد، آراسته‌گو را در مخمصه‌ى نقد قرار مى‌دهد؛ اگرچه آراسته‌گويى‌اش از لحاظ ادبى در خور تحسين و همان موصوف به آراسته‌گويى باشد.

نقد قرآن‌كريم به ادبيات پاددينى

قرآن‌كريم از پاددينى ادبياتى كه در خدمت تزوير دينى‌ست، گفته است؛ آنجا كه بعضى گفته‌سازان نه از زبان خود كه وحى و القاى حاصل از شيطان را كه جز انحراف و گمراه‌سازى شيطانى و نهايت كمك به تزوير و طاغوت دينى‌ست، گفته مى‌سازند :

( وَ كَذلِکَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّآ شَياطينَ الاِْنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورآ وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ. وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ ). انعام : 112 ـ  113 .

و بدين‌گونه براى هر پيامبرى دشمنى از شيطان‌هاى انس و جن برگماشتيم.
بعضى از آنها به بعضى براى فريب ( مردمان ) حرف‌هاى آراسته القا مى‌كنند و اگر پروردگار تو مى‌خواست چنين نمى‌كردند. پس آنان را با آنچه به دروغ مى‌سازند، واگذار. و  ( چنين مقرر شده است ) تا دل‌هاى كسانى كه به آخرت ايمان نمى‌آورند به آن ( سخن باطل ) بگرايد و آن را بپسندد و تا اين‌كه آنچه را به دست آورند كه بايد به دست بياورند.

اين آراسته‌گويان پاددين، با استكبار و غرور، خدا را بنده نيستند، اما تمناى هم‌آغوشى با شيطان بزرگ را دارند. ادبيات آراسته‌نويسان نوين، نه‌تنها فلسفه و هستى‌شناخت در مرتبه‌ى ذهن تنمند خود ندارد و حكمت عصيان و اراده‌ى آزاد و مشاعى انسان را نمى‌شناسد، از سستى و بى‌ارادگى در عمل و بى‌خودى و بى‌هويتى هم رنج مى‌برد و آراسته‌گويى‌اش به جايى رسيده كه در رؤياهاى خيالين و بيهوده‌اش، شيطانى خيره، باده‌پيما و مستانه از او كام مى‌گيرد و بر او خدايى مى‌كند و به‌استهزا و طعنه يا به اعتقادى آلوده، آن را دستِ در كارِ خدا و لطف او مى‌پندارد كه هستى مِى‌آلود آراسته‌گو را از او گرفته است و به جاى او، آن هم با خشمى دوزخين، هستى مى‌كند و هستىِ سراينده را تيره‌روزى، آزردگى و ذات سفسطى داده و چنان هويت كاذبى گرفته است كه رؤياى هم‌آغوشى معصيت‌آلود با شيطان و شيطانى‌شدن و دلبستگى به هوس‌هاى دنيايى را بر رؤياى پاك خدايى‌شدن و عشق به خدا، كامياب‌تر و خواستنى‌تر مى‌پندارد. چنين عصيانى انسان و آراسته‌گويىِ مدرنش را به تمامى نيكى‌ها بى‌ميل و روى‌گردان از تمامى خوبى‌ها و مبتلا به پوچى و ازخودبيگانگى مى‌سازد و به جايى مى‌رساند كه قرآن‌كريم مى‌فرمايد در مواجهه با آنان بايد رهاى‌شان ساخت.

حكمت عصيان اقتضايى و آزاد

حكمت عصيان در دنياى آزاد كه هرچيزى به اقتضاست، همچون توجيه  ابتلاءات، تلنگرى براى توجه‌داشتن به ظهورى‌بودن خود و نداشتن ذات و دورى از غلوّانگارى، خودذات‌پندارى، استكبار، خودبرتربينى و مبتلانشدن به ادعاى الوهيت و دعوىِ ( أَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى )[1]  و توجه به ارزش طهارت و رخنمونى بندگىِ خالص و نيز خودشناسى و حق‌باورى و مبارزه‌ى خستگى‌ناپذير براى بروز عشق پاك و بى‌طمع هم در موضع مِهر و هم در موقعيت قهر و شكوفايى شجاعت مبارزه با شرارت‌ها در دنياى رقابتى و عصيان‌آلود و نمايش زيباى آزادگى و حق‌طلبى و پايدارى و تاب‌آورى در هجوم انبوه ناملايمات و توان ريزش و فناست كه اين مكارمِ كمالى، انسان را نه‌تنها انسان، بلكه الاهى مى‌كند. دنيا و ناسوت اقتضا و اختيار نه ظهور انسانيت انسان كه ظهور ربوبيت است و به انسان مقاومتى مى‌دهد كه حتا با شكست در برابر تمامى ددمنشىِ بدخواهان، باز هم او را پايدارىْ مقدس و تاب‌آورىْ تحسين‌شده مى‌شمرند. به‌خصوص كه خداوند هركسى را بى‌تا و براى اجرايى‌ساختن حكمى يكتا و انجام كارى بى‌تكرار در جايى آفريده است و پديده‌اى تلف و عاطل و باطل نيست. حكمى كه براى اجراى آن نمى‌شود از بلا و سختى‌ها كامياب نشد و بايد توانمند بود تا بتوان پايدارىِ موفق براى اقدام و انجام آن داشت.

بازندگان مأيوس اين ميدان يا بى‌خبران غمگين و ناآگاهان نامراد از اين حقيقت الاهى‌اند يا افرادى كه ضعف و ناتوانى دارند؛ آنان كه به دليل ضعف، استقامت و پايدارى در اجراى اراده‌ى حق و حكم او را از دست مى‌دهند و بريده از اين سِرّ حياتبخش و نيروزاى خداوند، به ضعف و خوارى تسليم مى‌شوند و اسيران در بندِ غمگين عصيان و انحطاطِ سركشى مى‌گردند كه چون حق‌باورى و حق‌اعتمادى و خوديت و هويت ظهورى ندارند به لاك پوچى و واهمه مى‌خزند و اگر در غفلتى سنگين باشند، ( بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ )[2]  وصف مرتبه‌ى دردناك و پوك و تنهايى و بيگانگى آنان است و تنيدگى و ترس، اختاپوسِ جدايى‌ناپذيرشان مى‌گردد. البته طبيعت هوشمند نيز به اصل بقاى قوى در فضاى تنازع ناسوت، ضعيفان عاطل و باطلِ بريده از مبدء نيروبخش و فياض خداوند و مأيوس از امداد قدسى و عنايت ربوبى را حذف و آنان را ابتر و فراموش مى‌دارد.

پديده‌ها ظهور حق‌تعالايند و وجود هر ظهورى فقط خداست و بس. ظهور و وجود با آن‌كه همپيوسته‌اند و نمى‌شود يكى را بدون ديگرى اعتبار كرد، ولى وجود وجود است و برخوردار از ذات و ميزبان ظهور و ظهور فقط ظهور است و نه غير و فقط ميهمان تجلّى‌هاى حق‌تعالاست بدون آن‌كه قبض گناه، تنگ‌نظرى كاستى و عصيان ظهور يا افراط شرارت به حق‌تعالا مستند يا قابل انتقال و تبادل باشد.

هم‌پيوستگى وجود و ظهور سرشار از كششِ دلِ وجود و كوشش جان ظهور و جاذبه‌ى جانانِ عشق است و نه جايى براى طرح اجبار، اكراه، زور، اقتدارگرايى در ميدانِ يكّه‌تازىِ خداى وحشتناك يهود است و نه جايى براى پوچى، پوكى و ميان‌تهى ديدن ظهور از كمالات؛ چه ظهور به ظهورِ وجود در اوج غنا و بقاى ابدى‌ست و همين به ظهور اميد، روشنى، زيبايى، رستگارى، بى‌نيازى، بى‌طمعى، آرامش و عشق وفادار و وصول عاشقانه مى‌دهد اگر به اين حقيقت آگاهى و تذكّر داده شود و به آن التفات و خودآگاهى داشته باشد.

ظهورى‌بودن پديده‌ها به آنها اختيار ظهورى در نظامى مشاعى و جمعى و در ناسوت اقتضا و آزاد داده است. چنين دستگاهى جبر و زور ندارد و ظهورى از اراده و اختيار خداوند است كه ظهور را اختيار تجربى و محسوس داده است.

آراسته‌گويىِ لاابالى و ترويج هرهرى‌گرى

به عكسِ هستى و پديده‌هايش كه از دَم وجود حيات و توان دارند، پاره‌اى از آراسته‌گويى‌هاى نو همان واقعيت‌هاى ذهنى و زيستىِ آراسته‌گويان لاابالى در عمل و سفسطى در خيال و آموزه‌هاى يهودى را سرود مى‌سازند: ظلمتى از شراره‌ى شومِ تيره‌بختى و قهر شومِ نوميدى كه آراسته‌گويانى اين‌دست معتادش هستند با حسرتى ژرف از نداشتن خوشبختى حقيقى و كاميابىِ اقناع‌كننده؛ رنجى كه به تشخيص روان‌شناسى، گاه ريشه در ابتلا به قطب‌هايى متناقض، پارادوكسيكال و متناقض‌نما و هم در نشناختن هستى و بى‌معنايى در زندگى، از خودبيگانگى و ضعف و ناتوانى در پايدارى و عجز در تاب‌آورى دارد كه به اقدام‌هاى مكرر و گاه ناموفق براى پايان‌دادن به ناملايمات زندگى از طريق خودكشى انجاميده است.

اين سنخ آراسته‌گويى، زندگى مدرن اما از خودبيگانگى آراسته‌گويى‌ست كه در قاب كلمات تصوير شده است با دين يهودى و كانون روشنفكرى‌اى كه همان شعرهاى سفسطى‌شان هست و واقعيتِ زندگىِ بريده‌ى شاعر از حقايق را بازتاب مى‌دهد با احساس نازك و تأثرهاى مدامى كه آن را با زبانى همذات كتاب مقدس يهود و خداى خشمگين‌اش و شعرهاى مزامير عبرى و غزل‌هاى سليمان و صنايعى بدون روتوش و با گويشى محاوره‌اى و معصومانه مى‌تراود! آراسته‌گويى‌هاى نوينى كه خاستگاه يهودى دارد، عصيانى‌ست سفسطه‌اى با چاشنى بى‌نزاكتى كه به خشم و اعتراض سرود شده؛ همان بار معنايى كه در مزامير به خردپذيرى، ايمان و ادب، زخمه‌ى موسيقى يافته است :

«و نه از مشرق و از مغرب

و نه از پايين‌دست

سرافرازى آيد

خدايى‌ست كه با دادورى

مى‌كِشاند به حضيضِ خوارى

قتل‌يارىْ مغضوب

پاددينىْ دجّال

مى‌دهد تاژ فرا آن دگرى. »  مزمور 75 : 6 ـ 7.

بعضى از آراسته‌گويانِ همگن نه اين‌كه همچون پيامبران بنى‌اسرائيل به ماورا نفوذ كرده و روشن و فرزانه يا عارف ! شده يا حتا فلسفه‌ورزى كرده يا به آرمان‌هاى ايرانى يا حياتىْ اخلاقى، متعهد و وفادار باشند، بلكه به غزل غزل‌هاى سليمان در عهد عتيق يا به نظام‌هاى فلسفى اروپاييان يا به تعليمات معنايى بودايى و معنويت هندوان تشبّه ناقص و همذات‌پندارى داشته و با تقليد ناشيانه از آنها، آن هم در سطح خيال و غرقگى در لذتِ بازنمايى‌هايش و بدون تجربه‌هاى فراطبيعى و بيگانه از رؤيت و بيدارى معنوى و در فضايى مرموز، شيطانى و بيگانه از خدا و با اصرار به همانندپندارى از تعاليم يهود و كتاب‌هاى مقدسِ عهد عتيق يا فيلسوفان غربى، در هيأتى افسرده و گاه شيدا و با بى‌معنايى مُشاغبى موجى از شور واژه‌ها كه به‌صورت غالب خاستگاهى معين ( اختلالات پاردوكسيكال در مرتبه‌ى وهم و خيال ) دارند ( نه سرچشمه‌اى از نبوغ عقلى! ) با حمايت تبليغات كلان به ساحل فرهنگى جامعه و ساحت دين مى‌كوبند و تلاطمى از لذت با ترويج هرهرى‌گرى مى‌آفرينند، آن هم با گرته‌بردارى از همان مفاهيم تحريفى و محتواى فرهنگى اورشليم باستان يا فلسفيان اومانيستىِ اروپا و با همان تصويرهاى شاعرانه‌اى كه نسخه‌ى اصل‌شان به‌خصوص كتاب‌هاى مقدس در آيين‌هاى باستانى دارند با زبانى كه ايهامى مطلوب و آكنده از لذت، خوشايندى و طبع‌پذيرى به آن مى‌دهد.

غزل غزل‌هاى سليمان؛ متن زيرينِ آراسته‌گويىِ رو

غزل غزل‌هاى سليمان كه از منابع الهام آراسته‌گويىِ اين آراسته‌گويانِ يهودگراست، توصيف تحسين‌شده‌ى عشق و لذت شهوانى با زاويه‌ى ديد دختران اورشليم، سده‌ها پيش از ميلاد مسيح است. در آن، هم عاشق و طالب عشق مى‌سرايد و هم زبان معشوق و محبوبه، زبانِ تمنّاست. تصويرهايى از زبان معشوق كنار هم آمده كه ترجمه‌ى بعضى بندهاى آن چنين گرد آمده است :

بسترِ خواهشِ ما اوجِ تمنّا شده است!

عشق آزاده‌ى من سرو سُها را ببُرَد

سقف اين كلبه‌ى لذت، همه از افراهاست

اين منم! سوسنِ هر جذبه‌ىِ عشق

و تو! تنها مردى

كه تمامى تپشى!

خوش‌ترين سوزِ تمنّاى منى

بندِ منى!

بند بندِ بدنم لمسِ خزيده است، بيا… .

طبيعى‌ست لطافت معنا و نازك‌انديشى براى متنِ منبع است و ترجمان محتوا و آراسته‌گويى را نمى‌شود ابداع و آفرينش در تصويرسازى دانست، اگرچه برگردانىِ نازك‌خيال و دماغ‌پرور به واژه‌هاى متناظر و به‌گزينى واژه‌ها و گاهى آفرينش تركيب‌هاى نو، خود مهارتى‌ست مستقل. اما مى‌شود متن زيرين بسيار فربه‌تر از متن رويين در موسيقى و خَلق معنا باشد.

كتاب‌هاى رويين، شعر به مفهومِ توان خيال‌انگيزى و تصويرسازى، همچون جادوى سينما و بازى‌هاى ديجيتال دارند اما محتوا و معناى زندگى و فلسفه‌ى حيات و بقا را مى‌كاهند و نازل و سطحى، برخوردار از ايهام معنايى مى‌سازند. از همين رو نمى‌شود در كشاكش تاريك ماجراهاى زندگى با زمزمه‌ى بخشى از آنها چراغ آگاهى و شعله‌اى راهنما براى انتخاب و تصميم‌گيرىِ درست و تعهد راست افروخت و از آنها اثربخشى و كاربستِ در خورى ديد. شعر بايد در ساحت خيال، سرشار از مضمون و معنا باشد نه شاعر با هزار تقلّا مضمونى رمانتيك، فانتزى و غيرواقعى جعل كند و محتوايى را كه طبيعتِ درون‌اش و زيست‌بوم‌اش نيست، به التماس و تمنّا قى كند و آن را ماسك چهره‌ى خود سازد. چنين آراسته‌گويى‌هايى هرچه زمان پيش‌تر رود، با همه‌ى دستگاه تبليغى عظيمى كه آنها را آشنايىِ عام مى‌دهد، به دليل فقدان آگاهى‌بخشى آنقدر در حافظه‌ى عمومى جامعه نمى‌مانند تا در زندگى روزانه‌ى مردم جريان يابند و تأثيرگذار گردند و همچون شعرهاى كهن، مَثل و برخوردار از امتياز اقبال عام شوند. آراسته‌گويى‌هاى جعلى و تقليدى، فرزند نالايق متن زيرين با انسانى محدود و دهرى‌ست كه در حصار مكان و زمان خود محبوس مى‌گردد و براى زمان بعد حتا تكرار نمى‌شود، بلكه بندىِ دوره‌ى مخصوص و تاريخ مصرف‌زدگى‌ست و آراسته‌گويى‌اش مى‌شود توصيفى ساده از آن زمان با مايه‌هايى كه خالى از اغواگرى، گسيختگى و بى‌معنايى نيست و از آن تاريخ هم بيرون نمى‌آيد. آراسته‌گويى‌هايى كه از اين انسان محدود و سلبريتى مقيد و مشروط گفته‌اند اگرچه همانند تمامى كرده‌ها حذف‌نشدنى‌اند، چنانچه حتا شاهكارى جهانى در شعر و تحسين‌شده باشند، براى تحليل تاريخ و اَشراف خاص ادبى ياد مى‌شوند يا اين‌كه از كدام كتاب فلسفى ميراث برده و فرزند تقليدى و پريشانِ معنايى كه بوده‌اند و اين‌كه در خوانش متن اصل و زيرين، نوسرايى و بازآفرينىِ موفق بوده است يا نه؟ و بيش از اين مؤثر نمى‌افتند و به تعبير قرآن‌كريم رهاى‌شان كنيد كه خود رها مى‌شوند.

اين آراسته‌گويى‌ها مكاشفه نيست و اشراقى در آن نمى‌باشد، بلكه تمناى ارتقايى خيال و فوّارگى آن است كه بينش آراسته‌گوست با همان محتوايى كه دارد در متنى باز و برخوردار از چندصدايى، واگشت‌پذيرىِ ايهامى و بازى گمان‌اندازى كه مانع از رسيدن به معنايى نهايى به‌طور اطمينانى مى‌شود و اين بازيگرىِ زنده‌ى سروده‌خوان براى خيال، بيشتر بهجت‌زا و لذت‌آفرين است.

ادبيات همانند علم و دين در توسعه، رشد و ارتقاست و براى هر زمانى، هم فرزانه‌اى دارد و هم تزويرها و دجّال‌هايى كه با آراسته‌گويى مهملات‌ورزند و گاه با سياهى صفوف واژه‌ها استحمار به دوش مى‌گيرند و عليه دين علمدارى مى‌كنند.

كام‌بخشىِ مضاعف خيال لذت نسبت به لذت بساوايى

اگر روشن‌شدگى براى آراسته‌گو پيش نيامده است يا آراسته‌گو خيالش را به ساحت فرزانگان تسليم نكرده باشد، بازنمايى‌هاى فاقد معقول و مفاهيم و بدون معنا، الفاظِ يك زندگى معمولى، دنيوى و تمام‌بشرى و انسانى را در متنى باز، رها و ادبى به تناسب‌هاى خيالى به هم دوخت و دوز مى‌كند و آن را با همين تظاهرهاى زندگى و با موضوعات دهرى كه در سطح گذراى دنيوى‌ست و ابدى و ماندگارى ندارد، به‌خصوص اگر رافع تكليف و مانع معرفت باشد و رهايى در پاسخ‌دادن خيالين به تمايلات و گريزپايى در رعايت اخلاق ارضاى هوس‌ها و آرزوها و تمنّاها داشته باشد، لذتى كه خيال‌انگيزى و بازنمايىِ تصويرى مى‌سازد از درك حسى لذت، خوشايندتر، لذيذتر و به كام‌تر است و غرقگى در لذت و قدرت جذب و همراهىِ جداناپذير مى‌يابد و اقبال هوس‌مداران لذت‌معيار و كامجوى در ساحت خيال را با خود مى‌يابد. رسالت شعر، طبع‌پذيرى و لذت‌آفرينى براى خواننده است و شعر آزاد، فضاى ارضاى اين طلب را در شبكه‌ى درهم‌تنيده و مغلق خود بهتر فراهم مى‌آورد و توقع لذت‌برى خواننده را چنان در فضاى مه‌آلودِ معنايى برآورده مى‌سازد كه به او اقناع مى‌دهد.

غزل؛ شاهكار ادبيات ايران

شاهكار شعر فارسى و معجزه‌ى زبانى آن در بهترين قالب، همان غزل است و شكستن اين منطق شاعرانه‌ى زبانى و تناسبِ فاخر، از دلپذيرى و گوارايى محتوا مى‌كاهد و شور، شعور، شيوايى و تشريفات حرمت معنايى را نازل مى‌سازد؛ چه دستگاه منظم معنا در ساحت ثبوتِ معقول، تقاضاى برابرى موزون مصرع‌ها و لحن متناسب و فاخر را در جايگاه اثبات و ظهور گفته به همان سان و البته در ساختارى طبيعى و غيرتحميلى اما مسلط دارد تا نشانى از شكوه نظم خيال‌انگيزِ معنا و رعايت تناسب‌هاى اين خيال‌انگيزى باشد. حق زيبايىِ موسيقايىِ هنر معنا و چين و چرخ ظريف حكمت، با رقص خوش‌اندام غزل است كه آفتابى و ادا مى‌شود. اقبال عمومى به غزل‌هاى مدرن گواه اين معناست.

اين‌كه غزل، اوج هنرنمايى دستگاهمند شاعر است، به معناى ناسازگارى با ديگر قالب‌هاى شعرى و نفى شعر نيمايى و موج‌هاى برآمده از آن نيست؛ موج‌هايى كه اقبال عام و تأييد عمومى را به‌گونه‌ى احساسى و با شورآفرينى در جمهور و با ساخت حُسن‌هاى غيرمقيّد گرفته است.

ادبيات معناگرا

ميزان نفوذ، تأثيرگذارى و ماندگارى هر شعرى افزون بر عامل قدرت شورانگيزى و آشوبگرى در پيوندهاى نغز و ساخت تصويرهاى احساسىِ بديع با نشانه‌هاى درهم‌تنيده و متناسب و شكستنِ اصول و قواعد فلسفى در ساختار متن ادبى، به محتوا و شعور تزريق‌شده به شعر و دانستگى و آگاهى و حق‌دادن به حق براى حضور در شعر به عنوان ماندگارترين موضوع و طرح موضوعات پايدار انسانى و پرسش‌گرى از نيازهاى واقعى در تمامى ادوار و ميزان دقت در پاسخ‌گويى ظريف و نازك‌پرور به آنها و حفظ منطق فاخر و ژرف گفتمان وابسته است، وگرنه شعر در قفس دهر، بندىِ زمان و مكانِ در حال مى‌شود و توان پرگشودن از كنج نوشته‌هاى مالامال، رويارويى با ستيز منتقدان، ستيغ رقيبانِ ادب‌آزموده و نيروى پرواز در سپهر فرادهر را ندارد كه بدون تناسب، قدسى نمى‌شود. امر قدسى، مشاع زمين و ملكوت و برخوردار از عشق و وحدت است و در جايى منحصر و محدود و گرفتار مرگ نمى‌شود.

عجيب و شگرف اين است كه سوارگان بر موج‌هاى جديد و قايق خيالين شعر نوين در بازتاب جزيى‌ترين و نمايش عريان خصوصى‌ترين مسايل زندگى شخصى و در طبيعت‌گرايى به جدّ و جهد محتوانويسى و گزارشگرى و در سياست و نقد حاكميت، روايت رئال دارند، اما در امور قدسى و دين و ايمان، معناگرايى را مرگ شعر تعبير مى‌كنند. معيار ادبيات در اينجا ادبى‌بودن قشرى‌ست و سِلِبريتى‌شدن در اراده‌ى صنعتى كامل و تزويرى كه مى‌خواهد سلبريتى‌هاى ادبيات معناى سفارشى او را به تناسب آشنايى مردمان با آنها براى همه روايت كنند و همه نيز آن معناى غيرواقعى را واقعى زندگى كنند. اين بى‌معنايىِ سفارشى را سُخُن  و آراسته‌گويى كردن عليه معنا و گرفتارى به ديگربودى بى‌معنايى و بى‌ربطى در كشورى كه معناى قدسى در ذات و در منش مردمانش هست، قتل ادبيات نيست و مُد است، اما ارجاع به حقيقت و معناى قدسى، اعدام ادب است؟! معنادارى و معناى قدسى، ذاتىِ ايران و ايرانى و جزوى از فرهنگ و هويت ايرانى‌ست و در آن جاودان مى‌ماند و فقر معنايى يا آشفتگى و ذلّت معنايى، اگر هم مد باشد، جز عبورى پرشتاب، احساسى و فَست‌فَشِن نيست و پدرخوانده‌اش با عرضه‌ى يك بى‌معنايىِ تازه‌تر و گران‌تر آن هم با افتخار با تراگويمان به بيشتر زبان‌هاى زنده و اجازه‌ى نقدِ بى‌معنايىِ پيش و تارومار هر آن‌چه در اوج بود و واسپارى بلنداى موج به بازنده‌اى تازه، لزوم دورريختگى آن را زودتر اعلام مى‌كند.

اين درازگويى به خاطر دامنه‌دارى گسترده‌ى بعضى از آراسته‌گويى‌هاى نوين و آشوبگرى ادبيات عليه ديندارى الاهى و نفوذ گسترده‌ى آن به‌خصوص در ميان نوجوانان بود. از اين آراسته‌گويى بعدتر و ناظر به بعضى از رمان‌هاى مورد اقبال نوجوانان خواهم گفت. بعضى از نقدهايى كه در اينجا آمده است، در آنجا هم جارى‌ست.

[1] نازعات : 24 .

[2] اعراف : 179 .

آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

منو جستجو پیام روز: آهنگ تصویر غزل تازه‌ها
منو
مفهوم غفلت و بازتعریف آن غفلت، به مثابه پرده‌ای تاریک بر قلب و ذهن انسان، ریشه اصلی کاستی‌های اوست. برخلاف تعریف سنتی که غفلت را به ترک عبادت یا گناه محدود می‌کند، غفلت در معنای اصیل خود، بی‌توجهی به اقتدار الهی و عظمت عالم است. این غفلت، همانند سایه‌ای سنگین، انسان را از درک حقایق غیبی و معرفت الهی محروم می‌سازد.

آهنگ فعلی

آرشیو آهنگ‌ها

آرشیو خالی است.

تصویر فعلی

تصویر فعلی

آرشیو تصاویر

آرشیو خالی است.

غزل

فوتر بهینه‌شده